17 10 2019 456414 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1398/07/25)

دانلود فایل صوتی

اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين، سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين، سيّما بقيت اللّه في العالمين، بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».

ايام سوگ و ماتم سالار شهيدان و شهداي همراه آن حضرت، مخصوصاً اربعين آن بزرگوار را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقمندان به قرآن و عترت و شما برادران و خواهران ايماني تعزيت عرض مي‌کنيم.

جريان اربعين سالار شهيدان که از برترين و بهترين مراسم ما شيعيان بلکه مسلمان‌هاست، براي آن است که وجود مبارک سالار شهيدان همان شعارهاي رسمي علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) را به ما آموختند. اين جريان «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»[1] امروز در خطبه‌هاي نوراني امير المؤمنين مشخص مي‌شود. معناي آن اين نيست که من ذلت تسليم اموي و مرواني نمي‌شوم، يک ذلت سياسي است که الآن در جريان عزاداري سالار شهيدان مطرح است. اين «الذلة»، «الف و لام» آن «الف و لام» جنس است، نه ذلت تحت حکومت اموي؛ هيچ ذلتي را ما امضا نمي‌کنيم! بدترين ذلت، ذلت نفس است، ذلت دنياست، ذلت مقام‌خواهي است، ذلت بردگي هوس است.

در بيانات نوراني امير المؤمنين(سلام الله عليه) که امروز مي‌خوانيم فرمود: «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» اين را درباره دنيا مي‌گويد. يک کسي که دنيازده است، گرفتار مقام است، گرفتار اينجا و آنجاست، گرفتار من و ماست، گرفتار القاب است او ذليل است. فرمود ما هرگز زير بار ذلت نمي‌رويم. يکي از نمونه‌هاي آن ذلت، پذيرش حکومت ننگين اموي است و وجود مبارک سالار شهيدان ـ بارها به عرضتان رسيد ـ تنها يک مبارز حماسي عليه سياست وقت نبود، چون از اين مبارزات در عالم کم نبود و فشاري هم که بر دودمان پيغمبر(عليهم الصلاة و السلام) آمد، هرگز قابل قياس نيست با فشارهايي که در زمان مغول و امثال مغول [بر مردم] آمده است. آن حسين بن علي بن فخّ[2] را در جريان فخّ همين کار را با ايشان کردند. اين تاريخ جهانگشاي جويني را شما ملاحظه کنيد، او معاصر مغول بود، مغول که وارد ايران شدند کارهايي کردند به مراتب بدتر از کربلا، بسياري از امرا و بزرگان و مسئولين را کشتند، يک؛ سرها بريدند، دو؛ اين سرهاي بريده را پوست کَندند، سه؛ اين پوست را پر از کاه کردند، چهار؛ در بسياري از شهرهاي ايران گرداندند، پنج و همه اينها در خاک دفن شد. بسياري از امرا را تقطيع کردند به «اربعة أضلاع»، چهار شقّه کردند، دو تا دست، دو تا پا را در کلان شهرهاي ايران نصب کردند و به طنز شعر گفتند؛ گفتند «في الجمله به يک هفته جهانگير شدي»،[3] اينها در تاريخ دفن شده، اينها صدها برابر از کربلا سنگين‌تر است اما اينها نمي‌ماند و تاريخ اينها را هضم مي‌کند. يک بخشي را به شيراز، يک بخشي را به تبريز، يک بخشي را به کلان‌شهرهاي ديگر همه اينها در تاريخ جهانگشاي جويني که خود معاصر مغول بود آمده است، اينها نمي‌ماند.

اما زينب کبري(سلام الله عليها) که سوگند ياد مي‌کند مي‌گويد: قسم به خدا تو نمي‌تواني وحي ما را، نه نام ما را محو کنی! ما آمديم دين را حفظ بکنيم و خدا حافظ ماست «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا»،[4] ما ابدي هستيم! قبلاً هم به عرضتان رسيد، وقتي عظمت کربلا و اربعين روشن مي‌شود که کارهاي اموي و مرواني قبل از کربلا مشخص بشود از يک سو، بعد از کربلا هم مشخص بشود از سوي دوم تا روشن بشود اينها با حسين بن علي به عنوان يک فرد مبارز جنگ نداشتند، اينها با اصل قرآن و سنت و با اصل دين در نبرد بودند. اين کتاب شريف نهج البلاغه که متأسفانه اسمش مانده و رسمش و حقيقتش و نامش در بين ما نيست، بيان نوراني حضرت امير براي استاندار مصر ـ مالک ـ چنين است؛ فرمود مالک! مردم مصر همه‌شان مسلمان نيستند، بعضي مسلمان‌اند و بعضي اسلام نياوردند «وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْق‏» بعد فرمود مالک! مي‌دانيد وضع من چيست؟ چگونه دست مرا بستند و من رفتم سقيفه را امضا کردم؟ اينها قبل از اينکه دست مرا ببندند دست قرآن را بستند، دست سنت را بستند، دين را به اسارت گرفتند بعد من اسير شدم. فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»[5] وگرنه من که سقيفه را امضا نمي‌کردم. من بايد سخنگوي قرآن باشم، اينها قرآن را به اسارت گرفتند! من بايد سخنگوي وحي و رسالت و نبوت و سنت پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) باشم، اينها به اسارت گرفتند! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»، وگرنه من که سقيفه را امضا نمي‌کردم!

 پس قبل از جريان کربلا قرآن را به اسارت گرفتند، سنت را به اسارت گرفتند. اگر کسي مي‌خواست از قرآن سخن بگويد بايد سقيفه امضا بکند، اگر کسي مي‌خواهد از سنت پيغمبر سخن بگويد بايد سقيفه امضا بکند. افرادي که بتوانند علي(صلوات الله عليه) را ياري کنند هم که نبودند. اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه، بر هر روحاني يعني هر روحاني آنکه لباس دين در بر کرده و آنکه مسئول نشر دين است همان طوري که لازم است در خدمت قرآن باشد لازم است در خدمت تمام نهج البلاغه باشد، نه کتاب نهج البلاغه! اين کتاب نهج البلاغه که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) نوشته يک نفر بود مقدورش نبود که همه حرف‌ها را جمع بکند، اين اصلاً قابل تحقيق نيست. يک محقق وقتي وارد نهج البلاغه مي‌شود دستش بسته است، بسياري از خطبهها سه سطر، چهار سطر يا پنج سطر که نه اول دارد، نه آخر دارد، خطبه‌اي که نه اول دارد «مقطوع الاول» است و «مقطوع الآخِر» است، چگونه يک محقق مي‌تواند تحقيق بکند؟! سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) آن خطبه اول و بعضي از خطبه‌ها را فرصت کرد تمامش را نقل کرد، خيال مي‌کرد مقدورش است. شما نهج البلاغه را که لااقل ديديد، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم، بسياري از اين خطبه‌ها سه سطر، چهار سطر يا پنج سطر است. يک محقق چگونه مي‌تواند آن را تحقيق کند؟ بر هر عالمي که لباس دين در بر کرده، واجب است در کنار قرآن کريم، اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه را فراهم بکند، چون تا آنجا که ممکن بود تمام مدارک حضرت يکجا جمع شد. آن بيانات نوراني حضرت که مثلاً پنج صفحه يا شش صفحه است، سيد رضي سه سطر يا چهار سطر را نقل کرده است. حضرت در آن کتاب شريف تمام نهج البلاغه دارد که من همان علي ميدان جنگ هستم، من کسي را نداشتم که مرا ياري کند اگر عمويم حمزه، برادرم جعفر اينها زنده بودند من که سقيفه را امضا نمي‌کردم؛ اين در کتاب تمام نهج البلاغه است،[6] اين يک حرف زنده علوي است که در نهج البلاغه نيست. فرمود من يک عمو داشتم که زنده بود او «حديث العهد بالاسلام» بود و آن عباس بود، يک برادري داشتم به نام عقيل اين هم هميشه دنبال مال بود؛ نه از اين برادر کاري ساخته بود نه از آن عموي «حديث العهد» چون عباس در جريان فتح مکه اسلام آورد، ولي عمويم حمزه اگر بود و برادرم جعفر اگر بود من که سقيفه را امضا نمي‌کردم. ما بايد بدانيم فاضل شدن و باسواد شدن معصيت کبيره نيست، اين هم که در دست و پاي خيلي ريخته است اين را نمي‌گويند سواد. فرمود برادرم جعفر کسي بود که کار فتح خيبر را کرد! در روز فتح خيبر، جعفر از حبشه برگشت آمد، او بيش از ده سال در حبشه بود، حضرت فرمود که من به کدام يک از اين دو رخداد شيرين خوشحال بشوم؟ «أَنَا أَسَرُّ بِقُدُومِ جَعْفَرٍ أَوْ بِفَتْحِ خَيْبَرَ». فتح خيبر مستحضريد مسلمان‌هاي مدينه را نجات داد، آن علي(صلوات الله عليه) بود که در قلعه خيبر را با آن وضع کَند. اين سرمايه‌داران صناديدي، کاخ‌نشينان مدينه بودند، اين کوخ‌نشينان مدينه تحت اسارت آنها بودند. فتح خيبر يک پيروزي بشارت و مسرت‌آوري براي جهان اسلام بود. وجود مبارک حضرت فرمود من به اين خوشحال بشوم يا به قدوم جعفر؟ جعفر پسرعموي شماست از مسافرت آمده اين کار فتح خيبر را کرد؟ بله! يک روحاني بفهم روحاني بروز، روحاني که از مکتب شرق و غرب باخبر باشد، يک روحاني که بيش از ده سال در حبشه افکار آنها را عوض بکند، دين را نشر بدهد، با مسيحيت مناظره کند، با دانشمندان مسيحي دربيافتد و آنها را قانع کند کار فتح خيبر را مي‌کند! وگرنه پسرعمويش از حبشه آمد چه خوشحالي داشت؟ اگر يک روحاني بفهم دست به قلم و قدم بتواند دين را ياري کند، قرآن را ياري کند، سنت را ياري کند، مکتب شرق و غرب را بشناسد، نه اينکه جهاني حرف بزند و قمي فکر بکند! نه اينکه جهاني حرف بزند و فلان شهري فکر بکند! او به اندازه فتح مکه مي‌ارزد؛ لذا فرمود آيا من به قدوم جعفر خوشحال بشوم يا به فتح خيبر؟ علي(صلوات الله عليه) با آن بازوي توانمند درِ قلعه را کَند، جعفر با آن زبان آموزنده ديني، بيش از ده سال در حبشه دين را ياري کرد، اين مي‌شود فتح خيبر؛ ما يک چنين عالمي مي‌خواهيم. الآن به برکت خون‌هاي پاک شهدا که جهان تشنه معارف دين است، اين لازم است.

وجود مبارک اميرالمؤمنين فرمود دين را اينها به اسارت گرفته بودند؛ اين درباره قبل از جريان کربلاست. بعد از جريان کربلا چکار کردند؟ همه ما شنيديم که ابن زبير مخالف حکومت بود، در مکه براي خود بساطي پهن کرد، تبليغاتي داشت، مخالف اموي و مرواني بود، وقتي عده‌اي آمدند که بساط او را در مکه جمع کنند او در درون کعبه متحصن شد. گرفتن ابن زبير در درون کعبه خيلي آسان بود، اين درِ کعبه را باز مي‌کردي او را مي‌گرفتيد و مي‌کُشتيد. کساني که قبل از انقلاب به مکه مشرف شدند مي‌دانند، اين کوه ابوقبيس مشرف بر کعبه بود که بعد تسطيح کردند، همين اموي و مرواني بالاي اين کوه منجنيق کار گذاشتند و با سنگ‌هاي بزرگ، کل کعبه را ويران کردند تا ابن زبير را بگيرند، اين يعني چه؟ اين مطاف و قبله مسلمين است، شما که به آسان‌ترين وجه مي‌توانستيد و مي‌توانيد ابن زبير را از درون کعبه در بياوريد و بکشيد، پس چرا کعبه را ويران مي‌کنيد؟! اينها با کعبه و با دين مخالف بودند. اگر چنانچه معاويه(عليه اللعنة) در برابر اذانی که مؤذن نام مبارک حضرت را مي‌بُرد گفت تا اين نام زنده است ما نمي‌توانيم حکومت بکنيم همين است، حالا امام سجاد را با دست بسته به عنوان اسير وارد شام کردند، يک شامي بددهن دارد نيش مي‌زند به حضرت گفت «مَنْ غَلَب‏»؟ فرمود ما! گفت چه کسي پيروز شد؟ گفت ما پيروز شديم! حالا دست حضرت بسته است اسيرانه وارد شام شده است، عرض کرد چه جور شما پيروز شدي؟ فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم‏»؛[7] موقع نماز اذان و اقامه بگو ببين نام چه کسي را مي‌بري، ما رفتيم اين نام را زنده کرديم و برگشتيم، همين! پس جريان حسين بن علي جريان يک مبارز سياسي عليه يک حکومت نبود، بلکه کل دين در برابر کل کفر ايستاد. لذا زينب کبري قسم خورد، فرمود وحي ما و نام را ما که با قرآن و عترت عجين شده است و با عترت است نمي‌توانيد محو بکنيد «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا»، اين است که مي‌بينيد در اربعين بيش از چند ميليون بالاخره آنجا عرض ادب مي‌کنند.

 مسئولين ما ـ تمام مردم بزرگوار ايران و ايراني و ساير کشورها هم موکب دارند و عرض ادب مي‌کنند، سعي همه مشکور باشد ـ اينها بايد برنامه‌ريزي بکنند و همه ما که به اصطلاح اين لباس را در بر داريم توجيه کنيم که اربعين تنها يک روز نيست، اگر در طي اين مدت‌ها، هر کسي به بارگاه حضرت برود زيارت بکند ثواب عاشورا را مي‌برد، ثواب اربعين را مي‌برد. وقتي جمعيت ميليوني شد مسئولين بايد برنامه‌ريزي بکنند و برنامه‌ريزي هم تنها اين نيست که اين اتومبيل‌ها را رديف بکنند تا مسافرها رفت و آمد بکنند، اين رواديد را، گذرنامه‌ها را، اوراق ورود و خروج را اينها بايد برنامه‌ريزي بکنند اگر سه ميليون هست، شش دهه هر دهه‌اي پانصد هزار نفر را گذرنامه بدهند، تاريخ مشخص باشد، برگه ورود مشخص باشد؛ نه اينکه شما همه را روانه کنيد در مرز آنها معطل بشوند جا ندارند امکانات نيست مشکلات دارند که ـ إن‌شاءالله ـ مسئولين هم به اين فکر هستند.

غرض اين است که اگر اربعين مانده، تنها براي اين نيست که يک نفر عليه حکومت مبارزه کرده، او با کل دين رفت و ياري کرده و برگشته است؛ به دليل اينکه قبل از کربلا نامه رسمي علي بن ابيطالب اين بود که بني‌اميه دين را به اسارت گرفتند، اين سنن بيهقي و امثال بيهقي نيست که کسي بگويد سند دارد يا ندارد، اين بيان نوراني حضرت است در نهج البلاغه: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»، بعد جريان ابن زبير هم همين طور است؛ اينها جزء تاريخ مسلّم اسلام است. بنابراين اينها تنها با يک نفر و با کشتن يک مبارز سياسي و از اين قبيل نيست و اصلاً وجود مبارک سيد الشهداء يک برنامه‌ريزي جهاني را در پيش گرفت؛ او از همان اول قصد کرد که عمره مفرده داشته باشد، نه اينکه حج را تبديل به عمره کرده باشد. مقتل يعني حرف غير علمي، حديث و فقه يعني حرف علمي. آيا حضرت احرام حج بست و تبديل به عمره مفرده است که در مقتل آمده يا آنکه در روايات ماست در فقه ماست در احکام ماست، از اول قصد عمره مفرده کرده بود؟ ائمه فرمودند حسين بن علي قصد حج نکرده بود، از همان اول قصد نداشت که در مکه بماند، قصد داشت در تَرويه، تمام مردمي که حاضرند سخنراني کند و از مکه بيايد بيرون، اين برنامه‌ريزي شده بود! يک سخنان عالي هم وجود مبارک حضرت در بين راه داشت که آن حرف‌ها را فقط خليفه الهي مي‌تواند بگويد. بنابراين جريان حسين بن علي جريان مبارزه سياسي يک مظلوم عليه ظالم نبود، اين يک.

اما آن بخش ديگرش که فرمود «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»، نه يعني ما يک ذلت ستم، حکومت، تسليم و مانند اينها نمي‌شويم؛ کسي که اسير دنياست، اسير مقام است، اسير شهرت است، اسير شهوت است، اسير جاهليت است، اسير من و ماست اين شخص ذليل است. قبل از جريان حضرت سيد الشهداء، وجود مبارک امير المؤمنين فرمود که «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» با اينکه کسي او را وادار نکرده بود، او به دنيا خطاب کرد؛[8] حالا با آن ديد ملکوتي که حضرت دنيا را با آن وضع ديد، فرمود «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة». کسي که میگويد من بايد آنجا بنشينم، اسم مرا بايد ببري، فلان لقب را به من بدهي اين گرفتار ذلت است، اين ممکن است زباني بگويد «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»، اما دل مي‌گويد «منّا الذلّة».

حالا بيش از تقريباً بيست سال است که اين نهج البلاغه بحث مي‌شود، خطبه‌هاي نوراني آن حضرت شرحش را تا حدودي نامه‌هاي نوراني آن حضرت شرح شد، کلمات نوراني آن حضرت شرح شد تا رسيديم به کلمه هفتاد و هفتم که بحث شد. در اين کلمه، «ضِرَار» که از اصحاب وجود مبارک حضرت امير بود وقتي معاويه او را ديد گفت «صف لي عليا» آن حضرت را براي من معرفي بکن، «ضِرَار» پرهيز داشت. ديگر در نهج البلاغه نيست که اين خبر و اين جريان کي اتفاق افتاد؟ اما در کتاب شريف تمام نهج البلاغه[9] آمده که «ضِرَار» در جريان موسم حج با معاويه برخوردي کرد و معاويه او را ديد و فهميد که اين از اصحاب حضرت امير است گفت علي را براي من معرفي کن! او اول گفت مرا عفو کنيد و معاف کنيد و من معذورم و اينها، او هم اصرار کرد. آن وقت يک گوشه‌اي از آن حرف‌هايي که «ضِرَار» در وصف حضرت امير گفت سيد رضي در نهج البلاغه نقل کرد. گفت «فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ» در برخي از شب‌ها من ديدم که «وَ قَدْ أَرْخَی اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْيَتِهِ»؛ شب تاريک بود پرده تاريکي پهن شد و فضا تاريک شد، وجود مبارک اميرالمؤمنين دست به محاسن شريف بُرد و «قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ». «برعکس نهند نام زنگي کافور»،[10] «سَليم» به آن مارگزيده به آن «لَديغ»،[11] به آن «مَلدُوغ» به آن مارگزيده مي‌گويده «سَليم». «سَليم» يعني سالم، اما «لَديغ» يعني مارگزيده. «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ» اين «سَليم» کنايه از آن «لَديغ» است، يعني مارگزيده. «وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ [هُوَ] يَقُولُ يا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ [تَشَوَّفْتِ‏] تَشَوَّقْتِ»؛ شوقي به من پيدا کردي يک، يا خود را آرايش دادي براي من ـ طبق نسخه ديگر ـ «لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي»، اين «هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي» يعني «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» ديگري را فريب بده! «لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ‏ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ»؛ ما مسافريم راهمان هم طولاني است. در جلسه قبل هم اشاره شد که اين اسفار چهارگانه را بزرگان طي کردند. سفر «الي الله» را وجود مبارک حضرت امير به آساني طي کرد، اين سفر اول؛ سفر سوم و چهارم هم به آساني طي مي‌کند سفر «من الله إلي الخلق» براي هدايت مردم. سفر چهارم «السفر من الخلق إلي الخلق بالحق» در مردم بودن و خدا را به مردم معرفي کردن و دين خدا را ياري کردن که سفر چهارم است اين هم در برنامه حضرت امير بود. آن سفري که سخت است و پايان‌ناپذير است سفر «من الحق إلي الحق بالاحق» است؛ سفر در خدا، اوصاف خدا، جمال خدا، جلال خدا، جا جاي نامتناهي است آن سفر است که راه ندارد.

«آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ» آن راه طولاني است، وگرنه اينها دنيا را پذيرفتند و اين اسفار را کاملاً طي کردند. در آن هفته قبل به عرض شما رسيد که اگر سفر کوتاه باشد يک مختصر زاد لازم است، اگر سفر طولاني باشد تنها رهتوشه و زاد کافي نيست، راحله هم لازم است؛ سفر طولاني بدون مَرکَب دشوار است. زاد را در سوره مبارکه «بقره» مشخص کرد که ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي[12] اينجا هم آمده تقواست، اما راحله در بيانات نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) است که ترغيب به زيارت اربعين[13] هم از وجود مبارک امام عسکري است. وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»[14] اگر کسي بخواهد الهي بيانديشد، الهي فکر کند، الهي زندگي بکند و به «لقاء الله» بار يابد، بدون راحله و مَرکَب اين سفر سخت است، چون راه طولاني است و مَرکَب آن هم نماز شب است. «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ» «امتطاء» باب افتعال است، «امتطأ الفرس» «امتطأ» يعني «أخذ المطيه». «مطيه» يعني مَرکَب راهوار.[15] نماز شب مَرکَب راهوار است؛ «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ» نماز شب مَرکَب، آن تقوا هم زاد، ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي. آن وقت با داشتن اين راحله و داشتن آن تقوا هم باز مي‌فرمايد «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ».

اما کلمه 78 از سخنان نوراني آن حضرت اين است که يک سائلي از حضرت سؤال مي‌کند ما که در جريان جنگ صفين به طرف شام مي‌رويم «وَ مِنْ [كَلَامِهِ‏] كَلَامٍ لَهُ عَلَيهِ السَّلام لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ أَ كَانَ مَسِيرُنَا إِلَی الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ [قَدَرِهِ‏] قَدَرٍ بَعْدَ كَلَامٍ طَوِيلٍ»، خود سيد رضي دارد که حديث طولاني است، ولي اين گوشه‌اي از آن حديث است که حالا آن را از کتاب تمام نهج البلاغه اشاره مي‌کنيم «بَعْدَ كَلَامٍ طَوِيلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ»؛ مسئله قضا و قدر از يک سو، جبر و اختيار از سوي ديگر، اين در صدر اسلام بود، مرحوم حاج آقا رضاي همداني را خدا غريق رحمت کند! ايشان دو تا نکته در اين کتاب شريف مصباح الفقيه دارد: يکي اينکه مرحوم کاشف الغطاي بزرگ که مرحوم صاحب جواهر درباره او خيلي به عظمت نام مي‌برد؛ مرحوم کاشف الغطاء در کتاب شريف کشف الغطاء در بحث نجاست کافر دارد که جبريه نجس‌اند، مفوّضه نجس‌اند! چون بالاخره سر از کفر در مي‌آورند.[16] مرحوم حاج آقا رضاي همداني در بحث طهارت ايمان و نجاست کافر آنجا دارد که اگر کسي منکر ضروري، يعني منکر چيزي روشن بشود بله کافر است؛ اما شما که در اوج فکر هستيد مسئله جبر و تفويض براي شما حل شده است، خيلي از فقهاي ما مسئله جبر و تفويض خوب برايشان حل نشده. شما ببينيد مرحوم آخوند خراساني وقتي به جبر رسيده، مي‌گويد سخن و کلام به اينجا رسيد و سر بشکست! اين نظري است بديهي نيست. فرمايش ايشان اين است که نه اين ضروري است و نه آن ضروري، اينها جزء مسائل عميق نظري و پيچيده است، حالا ممکن است براي شما روشن شده باشد؛ بعد اين را اضافه مي‌کند که خيلي از فقهاي ما رفتند جبر را باطل کنند مفوّضه درآمدند که خطر تفويض بدتر از خطر جبر است! اين مسائل کلامي چون مطرح نيست، سهولت و عصوبتشان دشوار است.[17]

اما بيان ديگري که مرحوم حاج آقا رضا(رضوان الله تعال عليه) دارند که آن هم خيلي شيرين است و تاريخ سياسي اسلام است؛ فرمودند به اينکه جبر را اموي خيلي ترويج کردند، براي اينکه با حکومت اينها مي‌سازند، به مردم مي‌گفتند که آنچه مي‌بينيد کار خداست، کار خداست چرا به ما اعتراض مي‌کنيد؟ جبر براي توجيه تبهکاري‌هاي حکّام جور يک وسيله خوبي است. ايشان در همان کتاب شريف طهارتشان دارند: اموي و مرواني جبر را دامن زدند تا سيئات خودشان را توجيه کنند، فشار بر مردم را توجيه کنند و بگويند اين کار، کار خداست. اصل اين فکر در زمان وجود مبارک حضرت امير رواج داشت. سؤال کردند که آيا اين به قضاي الهي است يا نه؟ ما مختاريم يا نه؟ «أَ كَانَ مَسِيرُنَا إِلَی الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ [قَدَرِهِ‏] قَدَرٍ»؟ حضرت فرمود: «وَيْحَكَ لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً»؛ تو خيال کردي که اگر ما مي‌گوييم قضا و قدر يعني دست ما بسته است؟ نخير! ما «بين الجبر و التفويض» مختاريم، اختيار ما با قضاي الهي، اختيار ما با قدر الهي تنظيم شده است. خداي سبحان دو تا اراده دارد، يک اراده در تدبير کل نظام که اين اراده تکويني است و يک اراده تشريعي دارد که از بشر مي‌خواهد که فلان کار خير را انجام بدهد و از فلان کار شرّ بپرهيزد. آن کاري که از اراده و اختيار بشر فاصله است، آن مي‌شود اراده تشريعي. خدا مي‌خواهد عدل، عقل، نماز و روزه محقق بشود اما به دست ما؛ اين مي‌شود اراده تشريعي. کل جريان را که کارهاي آسمان و زمين و تکوين است خودش اراده مي‌کند که مي‌شود اراده تکويني. فرمود او اراده مي‌کند ولي از راه اراده ما اراده مي‌کند، نه اينکه ما هيچ سهمي نداشته باشيم در اين کارها و کارها را مستقيماً او انجام بدهد، تو خيال کردي يک قضايي لازم است؟

يک توهمي جناب فخر رازي[18] دارد که مرحوم خواجه به آن پاسخ داد و آن توهم اين است کاري که بشر مي‌کند حالا يا اطاعت است يا عصيان، آيا خدا قبلاً مي‌داند که بشر فلان کار را مي‌کند يا نه؟ اگر بگوييم ـ معاذالله ـ خدا نمي‌داند که خدا جاهل است و اينکه نمي‌شود. اگر خدا مي‌داند که فلان شخص در فلان وقت فلان اطاعت يا معصيت را انجام مي‌دهد حتماً آن کار بايد واقع بشود، وگرنه علم خدا مي‌شود جهل؛ اين توهم مختالانه فخر رازي است که آيا خداي سبحان، مي خوردن ميگسار را حق ز ازل مي‌دانست يا نه؟ اگر نمي‌دانست که ـ معاذالله ـ جاهل است اگر اين ميگسار مي نخورد «گر مي نخورم علم خدا جهل بُوَد» پس حتماً اين ميگساري مي‌شود ضروري. مرحوم خواجه دارد:

علم ازلي علت عصيان بودن ٭٭٭ در نزد حکيم، غايت جهل بُوَد

خدا بله علم دارد، شما چرا اين وسط را فراموش کردي؟ خدا يقيناً مي‌داند که فلان شخص در فلان وقت اطاعت مي‌کند و فلان شخص در فلان وقت معصيت مي‌کند؛ اما چرا اين مبادي وسطي را حذف کرديد؟ خدا مي‌داند که فلان شخص با اراده خود و با ميل خود و با اينکه مي‌تواند اطاعت کند بيراهه مي‌رود، هر چه هم به او مي‌گويم گوش نمي‌دهد، ولي مي‌تواند معصيت نکند و فلان شخص با اينکه او را به بيراهه دعوت مي‌کنند، با اراده و با ميل خود به طرف اطاعت مي‌رود.

علم ازلي علت عصيان بودن ٭٭٭ در نزد حکيم غايت جهل بُوَد

خدا مي‌داند که زيد در فلان وقت فلان کار را مي‌کند اما با اراده و اختيار مي‌کند؛ نه اينکه چون مي‌داند بايد اين کار واقع بشود، مي‌داند که مي‌تواند نکند ولي با اراده و اختيار انجام مي‌دهد.[19]

وجود مبارک حضرت امير در اينجا فرمود: تو خيال کردي يک قضاي لازم و اراده حتم است و تخلف‌ناپذير است؟ «لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ»؛ نخير! قضاي الهي سرجايش محفوظ است، اختيار ما هم سرجايش محفوظ است و خداي سبحان در نظام تکوين يک قضايي دارد يک قدري، در نظام تشريع يک قضايي دارد يک قدري، قدر يعني اندازه. در تعبيرات روايي ما هم هست که خدا مهندس است،[20] اين مهندس مستحضريد يک عربي محض نيست که «هَندَسَ يهندِسُ مهندِس»، نظير «دَحرَجَ» بشود. اين هندسه معرَّب اندزه است که اندزه مخفّف اندازه است، اين اصلش فارسي است اين عربي نيست؛ اين معرَّب است. در بعضي از روايات هم که کلمه مهندِس آمده از همين باب است. در همين بخش‌هايي از عبارت‌هاي نهج البلاغه و شرح نهج البلاغه کلمه هندسه آمده است. خدا يک قضايي دارد، يک اصلي کلي مثل اينکه هر انساني مي‌ميرد: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ؛[21] يک قَدَري دارد که اندازه‌گير است که فلان شخص اگر اين شرائط را رعايت بکند فلان مقدار عمر دارد، اگر بهداشت را رعايت نکند فلان مقدار عمر دارد، اين مي‌شود قَدَر و آن ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ مي‌شود قضا. در جريان نظام هم همين طور است، نظام را فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ[22] نظام براي تأمين زندگي مردم چهار فصل لازم دارد اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ يعني فصول چهارگانهکه کاري به آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ[23] ندارد ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ، اما حالا زمستان چقدر باران ببارد؟ تابستان چه جور باشد؟ کيفيتش چقدر باشد؟ درجه حرارتش چقدر باشد؟ اينها قَدَر است که طبق خصوصيات زمان و زمين عوض مي‌شود. حضرت فرمود تو خيال کردي اين جبر است؟ قضاي الهي از مسير اراده بشر مي‌گذرد، از مسير اختيار بشر مي‌گذرد؛ ما ثوابمان را داري،م آنها عقابشان را دارند و هيچ اختيار از ما سلب نشده است «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً»؛ هيچ اجباري در کار نيست، آن کسي هم که معصيت کرده اينطور نيست که عليه قدرت خدا کار کرده باشد، خدا او را امتحان کرده دستش را هم باز گذاشته؛ آن کسي هم که اطاعت کرده اين طور نبود که مجبور باشد اطاعت کند. اين قسمت مفصّل است؛ حالا آن دو قسمتي که از فرمايشات حضرت امير در کتاب شريف تمام نهج البلاغه آمده که اگر خواستيد مراجعه کنيد و ملاحظه بفرماييد اين است؛ آنچه که در برخرورد اين «ضِرَار» در موسم حج با معاويه آمده است، در کتاب شريف تمام نهج البلاغه صفحه 561 تا 564 اين مصاحبه و اين سخن برقرار است. اما آنچه که مربوط به سؤال از قضا و قدر است، آن در کتاب شريف تمام نهج البلاغه صفحه 534 تا صفحه 535 يک قسمت را مرحوم سيد رضي نقل کرد، بقيه را اصلاً نقل نکرده که ـ إن‌شاءالله ـ اگر خواستيد تحقيق کنيد اين منابع تحقيقتان باشد.

من مجدّداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم و از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم به اينکه امر فرج وليّ‌اش را تسريع بفرمايد!

نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملکت ما را در سايه وليّ‌اش حفظ بفرمايد!

زائران اربعين را صحيحاً با زيارت مقبول و دعاي مستجاب به اوطانشان برگرداند!

روح مطهر امام و شهداء را با اولياي الهي محشور بفرمايد!

خطر استکبار و صهونيسم را به خود آنها برگرداند!

اين ادعيه را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرمايد!

به برکت قرآن و عترت، اقتصاد مملکت، امنيت مملکت، آرامش مملکت، آسايش مملکت، موفقيت جوان‌ها در بحث‌هاي علمي، در بحث‌هاي زواج، برطرف شدن غده بدخيم طلاق همه را به عنوان بهترين نعمت‌هاي الهي ذات اقدس الهي بر اين ملت ارزاني بدارد!

و اين دعاها را ـ إن‌شاءالله ـ مستجاب بفرمايد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه فهری، ص97.

[2]. قيام شهيد فَخّ يا واقعه فخّ از قيام‌هاي علويان عليه عباسيان است که در ۸ ذي‌الحجه سال ۱۶۹ هجري به رهبري حسين بن علي از نوادگان امام حسن(عليه السلام) در مدينه شکل گرفت و به شهادت او و بيشتر يارانش در سرزميني به نام فخّ در نزديکي مکه انجاميد.

[3]. تذکره دولتشاه، ص118، منصوب به علاء الدين عطا ملک جوينی.

[4]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ص185.

[5]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53، ص435.

[6]. تمام نهج البلاغة، ص881؛ «لَوْ كَانَ لِي بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَمِّي حَمْزَةُ وَ أَخِي جَعْفَرٌ لَمْ أُبَايِعْ كَرْها».

[7]. الأمالي(للطوسي)، ص677.

[8]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت77؛ «هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي‏».

[9]. تمام نهج البلاغة، ص561.

[10]. ملک‌الشعرای بهار ، قطعه شماره 101؛ «بیهوده کنند نام کاکا الماس ٭٭٭ برعکس نهند نام زنگی کافور».

[11]. لغت نامه دهخدا، لديغ؛ [ ل َ ] مارگزيده.

[12]. سوره بقره, آيه197.

[13]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏6، ص52؛ «وَ رُوِيَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ ع أَنَّهُ قَالَ: عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْخَمْسِينَ وَ زِيَارَةُ الْأَرْبَعِينَ وَ التَّخَتُّمُ فِي الْيَمِينِ وَ تَعْفِيرُ الْجَبِينِ وَ الْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ».

[14]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص380.

[15]. المحيط في اللغة، ج‏9، ص232؛ «المَطِيُّ: المَرَاكِبُ المَرْكُوْبَةُ الْأَمْطَاءِ».

[16]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط - الحديثة)، ج2، ص356.

[17]. مصباح الفقيه، ج‌7، ص297.

[18]. مفاتيح الغيب، ج‏14، ص318.

[19]. خواجه نصيرالدين طوسي، جبر و اختيار، ص 48؛ «علم ازلي علت عصيان بودن ٭٭٭ در نزد حكيم غايت جهل بود».

[20]. شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏3، ص24.

[21]. سوره آل عمران، آيه185.

[22]. سوره فصلت، آيه10.

[23]. سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7؛ سوره فرقان، آيه59؛ سوره سجده، آيه4؛ سوره حديد، آيه4.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق