أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بعد از اينکه روشن شد محکمه بر پايه بينه و يمين و اقرار رأی صادر میکند و مسائل مربوط به اقرار و يمين تا حدودی گذشت، نوبت به مسئله شهادت رسيد؛ مرحوم محقق در متن شرائع فرمود صفات شاهد شش چيز است: يکي بلوغ است بعد عقل است ايمان است عدل است مصونيت از تهمت در منفعت است و شرط ششم هم طهارت مولد. اينها را صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) مبسوطاً بحث کردند. يکي از چيزهايي که در شرايع مطرح شد همان مسئله عالم بودن است که شاهد بايد عالم و آگاه باشد، نميتواند روي مظنه شهادت بدهد. اگر کسي واجد اين شرايط بود و آمد در محکمه شهادت داد اين حجت شرعي است تخلفناپذير هم هست يعني نميشود از آن تخلف کرد؛ يک وقت است که فاقد بعضي از اين شرايط است؛ عادل نيست يا مثلاً چون برادر او يا مانند آن است متهم است، ولي چون شهادتش محققانه است، حرف او علمآور است. در اينصورت از آن جهت که قاضي علم پيدا کرده است و علم از هر راهي حاصل بشود حجت است اگر فتوا بر اين است که قاضي ميتواند به علم خود عمل کند از راه علمي که از شهادت اين شخص که واجد همه شرايط ششگانه نيست حاصل شد، ميتواند حکم بکند.
فتحصل أن هاهنا امرين: يک: شهادتي که حجت شرعي است چه علم بياورد چه علم نياورد بايد اين شرايط ششگانه بلوغ و عقل و ايمان و رفع تهمت و طهارت مولد و اينها را داشته باشد و دوم: اگر واجد همه اين شرايط نبود فاقد برخي از اين شرايط بود حجت شرعي نيست؛ اما اگر يک آدم راستگويي است و تجارب تجاري خوبي هم در بازار دارد شهادت او علمآور بود آنجا وارد مسئله ديگري ميشويد که اگر قاضي به يک مطلبي عالم شد ميتواند به علم خود حکم کند.
فتحصل أن هاهنا أمرين: يک بحث در شهادت بحث در حجت شرعي بودن اين شهادت است چه علم بياورد چه علم نياورد. مطلب دوم آن است که اگر فاقد بعضي از اين شرايط بود ولي علم آورد وارد مسئله بعدي ميشويد که اگر قاضي از هر راهي علم پيدا کرد ميتواند حکم بکند يا نه؟ آنچه که در اينجا فرمودند «الأول في صفات الشهود و يشترط فيه ستة أوصاف»[1] بلوغ است و کمال عقل است و ايمان است و عدل است و رفع تهمت است و طهارت مولد.
در مسئله قضا که قبلاً بحث ميشد چه درباره قاضي چه درباره شاهد و مانند آن، اصرار فقهاي ما(رضوان الله تعالي عليهم) اين است که اگر او عاقل باشد کافي نيست. عاقل خريد و فروشش و مانند آن، حجت است معتبر است سفيه نيست محجور نيست؛ اما در محاکم قضايي کمال عقل شرط است. اگر يک کسي عاقل بود او نميتواند قاضي باشد ولي اگر بخواهد به قضا تن در بدهد و قاضي باشد کمال عقل لازم است. شما فقه را نگاه کنيد غالباً بزرگاني مثل محقق ميگويند «يشترط فيه کمال العقل» اما در مسئله تجارت و اجاره و بيع و صلح و مانند آن که کمال عقل لازم نيست همين عقل متعارف کافي است؛ ولي اگر بخواهد مسلط بر دماء و آبروي مردم باشد و منزه از اختلاس و دبش باشد عاقل بودن کافي نيست، کمال عقل لازم است؛ کمال عقل آن است که آدم را عقال ميکند نميگذارد جهنم برود. عقال عقال يعني همين. دست و پاي حيوان درّنده را ميبندند براي اينکه او عقال شده است اگر فرمود «اِعقِلْها و تَوَكَّلْ» با توکل زانوي اشتر را عقال کن، عقال يعني اين. آنچه آدم را ميبندد ميگويد کجا ميخواهي بروي؟ تنها علم نيست. علم بيچاره چراغ است. عقل بالاتر از چراغ است نگهبان است ميگويد کجا ميروي؟ آدم را عقال ميکند.
غير از مسئله علم، عقل شرط است. عقل آن است که دست و پاي آدم را عقال بکند. اگر ما دست و پای عاقلانه ميداشتيم نه اختلاسي داشتيم نه دبشي داشتيم. بايد عقال بکند يعني جلوي قلم قاضي را بگيرد جلوي زبان قاضي را بگيرد جلوي حکم قاضي را بگيرد؛ لذا شما ميبينيد که محقق و امثال محقق که حواسشان جمع است ميگويند کافي نيست که عاقل باشد، بله ميخواهد تجارت بکند زندگي بکند خريد و فروش بکند کافي است، اما بخواهد جان مردم مال مردم ناموس مردم و امنيت مردم سياست مردم دست او باشد بايد کمال عقل را داشته باشد.
خدا اين محقق را غريق رحمت کند. در اين گونه از موارد ملاحظه بفرماييد اينجا هم همين کار را کرده است در مسئله قاضي هم فرمود به اينکه «الثاني کمال العقل»[2] . غرض اين است که خون مردم مال مردم به دست عالم داده نميشود، يک؛ به دست عاقل داده نميشود، دو؛ به دست کسي داده میشود که کمال عقل را دارد، سه؛ کمال عقل اين است که جلوي خود آدم را ميگيرد. علم که جلوي آدم را نميگيرد؛ علم دارد به اينکه خلاف است بعد رشوه ميگيرد، اما آنکه عقال ميکند و ميگويد چکار ميخواهي بکني؟ اينجا جهنم است چکار ميخواهي بکني؟ کمال عقل که دست و پاي قاضي را عقال ميکند شرط است؛ لذا شما غالب اين متنهاي مرحوم محقق _ در مسئله تجارت و در مسئله بيع و صلح، اول تا آخر فقه _ را که ميبينيد، ملاحظه بفرماييد عاقل باشد کافي است. در طلاق در نکاح اينها امر شخصي است اما بخواهي جان مردم مال مردم عِرض مردم اقتصاد مردم در قلم تو باشد اين يک مسلّح دروني ميخواهد. وقتی هيچ کسي نيست يک عامل درونی بايد باشد که جلوي تو را بگيرد. اين حرفها بوسيدني است.
ميبينيد يک مسئلهاي را محقق همينطوري(بدون ذکر سند اتصال به پيامبر ص) گفته و صاحب وسائل آن را به عنوان سند قرار ميدهد و در کتاب روايي نقل ميکند. معمولاً کتابهاي فقهي ما از روايات ميگيرند اما صاحب وسائل(رضوان الله عليه) روايتي را از کتاب مرحوم محقق گرفته است. ميگويد اين مرسله محقق است. مرحوم محقق در متن شرايع آورده از هيچ جا خبر نميدهد. ميگويد از پيغمبر رسيده است که فرمود اگر بخواهي شهادت بدهي «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اگر مطلب مثل آفتاب برايت روشن بود شهادت بده وگرنه نه. اين حرف محقق در شرايع است[3]، صاحب وسائل اين را به عنوان روايت نقل ميکند. ميگويد مرسله محقق است. شما هيچ جا شنيديد که کتاب روايي حرف خودش را از فقه بگيرد؟ هر جا هست فقه حرفش را از روايت ميگيرد اما اينجا ببينيد عظمت و جلال و شکوه اين مرد که مواظب است، چقدر قلمش قوي و غني است، يک روايتي شنيده است که وجود مبارک پيغمبر با دست مبارکش اشاره کرد به آفتاب و به يک شخصي فرمود: «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اگر مطلب مثل آفتاب براي شما روشن شد شهادت بده وگرنه شهادت نده. اينجا شما نگاه کنيد صاحب وسائل حرفي را از محقق نقل ميکند او که راوي نيست او که نظير سکوني و عبدالله بن سنان نيست او فقيه است مگر کتاب روايي حرفش را از فقه ميگيرد؟ فقه حرفش را از روايت ميگيرد.
پرسش: تشخيص عقل معاش و عقل قضا چکونه است؟
پاسخ: در عمل صالح است.
در مسئله علم که شاهد بايد عالم باشد جلد بيست و هفتم صفحه 342 «جعفر بن الحسن بن سعيد المحقق في الشرائع عن النبي ص و قد سئل عن الشهادة، قال: هَلْ تَرَى الشَّمْسَ عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[4] شما هيچ جا شنيديد که محدث حرفش را از فقه بگيرد؟ همه جا فقيه از روايات ميگيرد، اما اينجا صاحب وسائل ميگويد محقق گفت و از آن به عنوان مرسله محقق نام میبرد. اين عظمت و جلال اين مرد است. هم علمش متقن و قوي است هم عملش متقن و قوي است و هم فتوايش متقن و قوي است. شما در طلاق و نکاح و تجارت در همه اقسام تجارتها، کل اين شرايع را تورّق بفرماييد هيچ جا ندارد کمال عقل شرط است؛ کسي بخواهد تاجر باشد مالک باشد موجر باشد مستأجر باشد، عاقل باشد کافي است، اما وقتي به قضا رسيد «يعتبر فيه کمال العقل» آنچه آدم را عقال بکند. اگر بداند که ميشود علم، علمش سرجايش محفوظ است، صد درصد بايد عالم باشد، اين يک شرط است. گذشته از اينکه بايد عالم باشد عاقل باشد کافي نيست، بايد عالمي باشد که کمال عقل را دارد؛ يعني آن نور الهي او را عقال ميکند نه روميزي نه زيرميزي.
غرض اين است که اين کلمه کمال العقل يک کلمه اعتباري نيست که محقق گفته باشد، اين يک مانع دروني است. علم را هم گفته عدل را هم گفته است. «يشترط فيه» شش شرط: يکي اينکه بالغ باشد، يکي اينکه عالم باشد، يکي اينکه عادل باشد، همه اينها را گفته است، پس کمال عقل چيست؟ عالم را که گفتيد عاقل را هم گفتيد کافي نيست؟ ميگويد نخير، عالم باشد، عاقل باشد، کمال عقل را هم داشته باشد. اين کمال عقل عبارت از آن است که بتواند او را عقال بکند. اين «اِعقِلْها و تَوَكَّلْ» که در حديث هست «با توکل زانوي اشتر ببند»[5] اين زانوبند است نميگذارد چموشي بکند. برای اين شتر جموح و چموش که لگد ميزند، شتربانها يک زانوبند دارند اين را ميگويند عقال. اگر گفتند «با توکل زانوي اشتر ببند» اين يعني عقال «اِعقِلْها و تَوَكَّلْ». همينجور رها ميکني، اينکه توکل نيست. غرض اين است، اين است که محقق ميگويد عالم باشد کافي نيست مؤمن هم باشد کافي نيست بايد يک زانوبند داشته باشد چرا که جان مردم مال مردم خون مردم در دست او است.
پرسش: اجتهاد، کمال عقل را ...
پاسخ: نه، ابدا! او علمش فراوان است. ما دو تا دستگاه داريم يک دستگاه علمي داريم که ميفهمد، ممکن است خيلي قوي باشد. اين عقل نظري است خيلي قوي است و عميق است مجتهد است اعلم است؛ مثل کسي که چشمش خيلي قوي است اما گوشش ضعيف است. اينکه چشمش قوي است ولي گوشش ضعيف است صدا را که نميشنود، در خطر ميافتد. دستگاه فهم و ادراک و تصديق و تصور و علم، دستگاهي کاملاً جدا است. دستگاه عمل کاملاً يعني کاملاً! دستگاه عمل کاملاً جدا است مثل اينکه چشم ما از گوش ما جدا است گوش ما از چشم ما جدا است، يک واحد هماهنگکنندهاي بنام نفس است که اينها را هماهنگ ميکند. اگر صدايي را شنيد اين را نفس به چشم ميدهد، چشم اگر چيزي را ديد نفس به سامعه ميدهد. اين قوا کاملاً از هم جدا هستند، يک؛ واحد هماهنگکننده بنام روح قوي است، دو؛ گاهي اينها سرکشي ميکنند؛ گاهي انسان صد درصد ميداند که حق با کيست، هيچ ترديدي ندارد ولي عمل نميکند چون آن بيچارهاي که علم دارد يک قوه ديگري است، اينکه بايد تصميم بگيرد و عمل بکند يک قوه ديگري است. عزم يعني عزم. جزم يعني جزم. جزم برای قوه عالمه است، عزم برای قوه عاقله است هيچ ارتباطي باهم ندارند. صريح قرآن است که در جريان فرعون و مناظره و اينها صد درصد ميدانستند حق با موساي کليم است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَٰؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[6] وجود مبارک موسي ميگويد حالا مناظره کرديم حجت آورديد من هم حجت آوردم پيروز شدم دنبال چه ميگرديد؟ براي تو صد درصد مسلّم شد که حق با من است. «لقد علمت ما أنزل هؤلاء الا رب السموت و الارض بَصَائِرَ » در قرآن میفرمايد ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُم﴾[7] صد درصد اينها يقين دارند ولي انکار ميکنند. ما بايد بدانيم که مسئول علم کيست و چه کسي فتوا ميدهد چه کسي برهان اقامه ميکند، مسئول جزم کيست؟ مسئول عزم کيست؟ تصميمگير يک کس ديگری است. چه توقعي داريم که علم، عمل بياورد؟ آن علمي که همراه با عقل است بله آن علم اثر دارد. با علم بيچاره بخواهي درس بگويي ميتواني. کتاب بنويسي ميتواني. مقاله بنويسي ميتواني. بخواهي عمل بکني جلويت را ميگيرند. هيچ يعني هيچ بايد حواسمان جمع باشد که علم «بما أنه علم» کاري انجام نميدهد. آنکه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[8] عقل است که عقال ميکند. بخواهي بهشت بروي بايد عقل داشته باشي. بخواهي از جهنم نجات پيدا بکني بايد عقل داشته باشي. اين علم ممکن است راهنمايي بکند چراغ است؛ لذا فرمود ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُم﴾ اينها صد درصد برايش روشن شد که حق با کيست.
پس هم قرآن ميگويد علم صد درصد گاهي کافي نيست جزم است مثل جزم رياضي است؛ فرمود ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُم﴾ اين عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» اين است اخلاق اين است عمل صالح اين است نماز شب اين است گريه کردن اين است ناله کردن اين است توسل کردن اين است، اين را ميخواهد دريابيد، که يک کسي من داشته باشم که جلوي مرا بگيرد. اينکه جلوي مرا ميگيرد و مرا عقال ميکند عقل است. شما سرتاسر شرائع را ببينيد در مسئله تجارات انواع تجارتها بيعها اجارهها هيچ جا کمال عقل شرط نيست، عاقل باشد براي تجارتها کافي است، اما بخواهی قلم بزنی و دبش و فلان را اصلاح بکني بايد کمال عقل را داشته باشي تا زيرميزي و روميزي وجود نداشته باشد.
پرسش: تقوا ثمره همين ...
پاسخ: بله، تقوا عمل است. تقوا عمل است تقوا که علم نيست وقايت يعني حفظ ﴿وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ﴾[9].
غرض اين است که عظمت و جلال و شکوه محقق اين است. او گذشته از اينکه تحقيقات علمي فراواني دارد آن ريزکاريها و دقيقکاريها را هم دارد. قبلاً _ شايد پارسال يا دو سال گذشته _ به عرضتان رسيد _ خدا شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي(رضوان الله تعالي عليه) را غريق رحمت کند اولين بار از ايشان شنيديم _ يک کتابي است که اخيراً چاپ شده است؛ خيليها دارند «فيه تأمل، فيه ترديد، فيه ترديد» اما بعضي از محققان بعدي آمدند ترددات شرايع را يکجا جمع کردند شرح کردند کتاب کردند، کتابي به نام شرح ترددات شرايع نوشتند؛ آنجايي که محقق ميگويد «فيه تردد، فيه تردد» رازش چيست؟ اين «فيه تردد» را خيليها دارند در خيلي از موارد دارند «فيه تأمل، فيه تردد» کسي بلند نميشود براي اينها کتاب تدوين کند. محقق يک حساب ديگري دارد. آن دو تا کتابي که قبلاً تحت عنوان ترددات شرايع آورديم همين بود. گفتند حتماً يک راز علمي دارد که محقق در آن ترديد کرده است. اينگونه از فقهاء همانهايي هستند که جانشين ائمه(عليهم السلام) هستند.
پس بنابراين شما در همه موارد تجارت و اقسام تجارت ببينيد همه جا ميگويد عقل کافي است، در طلاق و مانند آن بايد عاقل باشد، اما وقتي به مسئله قضا رسيد به مسئله خون مردم و جان مردم و مانند آن رسيد ميگويد عاقل باشد کافي نيست، بايد کمال عقل را داشته باشد که کاملاً جلوي خودش را بگيرد؛ چون شما از يک طرف ميگوييد مجتهد باشد، خيلي خوب، اجتهاد دارد او علم دارد ممکن است زير و رو بکند، آنچه با اجتهاد جلوي او را بگيرد زانوي او را ببندد آن عقل نيست آن کمال عقل است.
پرسش: عقل مقابلش جنون است، کمال عقل مقابلش چيست؟
پاسخ: مراحل را که تقسيم بکنيم ميگوييم آن عقل کامل است آن عالم است آن اعلم است؛ آن اعلم در مقابل عالم است، آن اعقل در مقابل عاقل است و مانند آن. اگر گفتيم عقل شرط است يعني غير عاقل مثلاً مجنون و مانند آن نباشد، اما اگر گفتيم کمال عقل شرط است يعني عقل معمولي کافي نيست؛ عقل معمولي که گاهي گاهي به آن ميخ میزند گاهي به اين نعل، کافي نيست بايد طوري باشد که خون مردم مال مردم آبروي مردم اقتصاد مردم از قلم او سالم در برود.
پرسش: عدالت کمال عقل را تأمين نمیکند؟
پاسخ: نه، عدالت اگر تأمين ميکرد که اين نبود. عقل با عدالت ممکن است هماهنگ باشد. عدالت يعني معصيت و گناه نميکند بله، اما حالا اگر رشوهاي دادند و بالا و پايين کردند و گفتند توجيه بکن و مانند آن، عدل در اينجا آن قدرت را ندارد که جلوي اين تهاجم را بگيرد.
پرسش: طبق نظر مشهور آيا مجنون ادواری در حال افاقه ...
پاسخ: بعيد است کارهاي مهم را به مجنون ادواري نميسپارند. عبادتهاي او ممکن است مقبول باشد اما هم اتهام اجتماعي دارد هم اينکه آدم طمأنينه ندارد که مال مردم خون مردم جان مردم را به دست چنين آدمي بسپارد.
در اين صفحه 342 مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) دارد که «جعفر بن الحسن بن سعيد المحقق في الشرائع عن النبي ص و قد سئل عن الشهادة، قال: هَلْ تَرَى الشَّمْسَ عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» محقق در شرايع چنين حرفي زده که از پيامبر سؤال کردند که شهادت حکمش چيست؟ حضرت به آفتاب اشاره فرمودند بعد فرمودند «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اگر مطلب مثل آفتاب براي تو روشن است شهادت بده وگرنه اگر هشتاد درصد است نود درصد است نه، شهادت نده؛اما ظن متاخم نه متآخم، ظن متاخم در عرف جاي حجت شرعی را ميگيرد، ما که جزم صد درصد نداريم ظن متاخم نه متآخم مورد اعتبار است اما اين ظن متاخم نيست علم هم کافي نيست؛ علم صد درصد، بدون اينکه بررسي بکند که به کجا آسيب ميرساند الآن مصلحت است يا مصلحت نيست زيرميزي است يا روميزي است اين کافي نيست. کمال عقل که ببندد، دست آدم را ببندد زانوي آدم را ببندد اين لازم است.
چنين آدمي روايت نکرده که فلان حديث از کيست از کيست از کيست، فقط همين که از پيامبر رسيده است که فرمود اشاره کردند به آفتاب که «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اين را صاحب وسائل(رضوان الله عليه) به عنوان روايت نقل ميکند، اين مرسله محقق است. اين عظمت و جلال او است.
غرض اين است که اين شرايط ششگانه را يکي پس از ديگري ايشان شرح ميدهند.
پرسش: ... با زنان مشورت نکنيد ...
پاسخ: حالا اين بحث بايد روشن بشود. در اصول ما، مطلق و مقيد را خوب بحث ميکنند عام و خاص را خوب بحث ميکنند اينها را بحث ميکنند و الحمدلله رب العالمين اصول در اين قسمتها کامل شده است. در بعضي از موارد اصول هم، نياز به بحث بيشتری است که قضايايي که از شريعت مطهره رسيده است اين قضايا آيا طبيعيه است خارجيه است حقيقيه است، چيست؟ اين کار عميق اصولي است که همينطور مانده است، مانده يعني مانده! که آيا اين قضيه قضيه خارجيه است نظير ديه بر عاقله. ديه بر عاقله در رسالههاي همه مراجع هم هست. الآن به يک مرجع تقليد بگويي که پسرعموي شما در فلان جاده تصادف کرده ديه بدهيد، او آسمان و زمين را نگاه ميکند پسرعموي من تصادف کرده من بيايم ديه بدهم؟ همه فقهاء گفتند و همه هم قبول کردند درسش را هم گفتهاند، در رسالهها هم هست که اگر جنايت عمدي باشد خود شخص بايد بپردازد، شبه عمد باشد خودش ميپردازد، خطاي محض است يک سنگي در جاده آمده يا ماشينش ترمز بريده که هيچ تقصيري براي اين راننده بيچاره نيست اين خطاي محض است. در خطاي محض همه گفتند _ يک نفر دو نفر نيست _ که ديه بر عاقله است؛ يعني پسرعمو بايد ديه بدهد. الآن آسمان و زمين را نگاه ميکنند که پسرعموي من در جاده تصادف کرده من ديه بدهم؟ معلوم ميشود که قضيه خارجيه است. اين _ معاذالله _ معنايش اين نيست که احکام اسلام کم شده، ذرهاي کم شدني نيست؛ منتها فقيه بايد بفهمد يعني بفهمد که آيا اين قضيه قضيه طبيعيه است مثل اينکه روايات فراواني داريم که فلان گياه اين اثر را دارد فلان گياه آن اثر را دارد اگر يک وقتي يک کسي اين دارو را جوشاند و خورد اما خوب نشد نبايد بگوييم _ معاذالله _ فلان. او بايد بفهمد که ما قضيه طبيعيه داريم قضيه طبيعيه يعني در طبع اين، اين خاصيت است اما دهها شرط لازم است، تا نفهمد قضيه طبيعيه ما هي؟ قضيه خارجيه ما هي؟ قضيه حقيقيه ما هي؟ اين فقيه نيست.
اگر نظام نظام قبيلگي بود، نظام قبيلگي اين است که همه اينها در سرّاء و ضرّاء احساس مسئوليت ميکنند، در تلخی و شيريني هر حادثهاي براي يکي از اينها پيش آمد او فوراً اقدام ميکند و مثلاً بدهکاري يکديگر را ميدهند. در نظام قبيلگي آن شخص هم خسارتهاي اين شخص را ميپردازد اين شخص هم خسارتهای او را میپردازد. تعهدشان اين است. اين به منزله تعهد خاص است. اگر نظام نظام قبيلگي بود بله پسرعمو بايد بدهد؛ اما اگر نظام نظام قبيلگي نبود خود شخص بايد بدهد. اين لايحه را ما نوشتيم بعد به دست شوراي عالي قضايي داديم. آن وقتي که در شوراي عالي قضايي بوديم تنظيم لوايح قضايي به عهده ما بود. اين را ما نوشتيم آورديم در شورا تصويب شد، داديم به مجلس شوراي اسلامي مجلس شوراي اسلامي تصويب کرد و الآن خاک ميخورد. احدي عمل نميکند. يکي از اين قضات که از روحانيون خوشنام هم بود به من گفت حاج آقا اين را که شما نوشتي اصلاً ما عمل نکرديم عملي نيست. راست ميگويد. نظام اگر نظام قبيلگي باشد مثل زمان صدر اسلام، بله، ديه بر عاقله است، اما نظام نظام قبيلگي نباشد مثل الآن به هر کدام از ما بگويند ما که متشرع هستيم، دين را قبول کرديم، به ما بگويند پسرعموي شما در فلان جاده تصادف کرده سنگي آمده، ديهاش ديه خطا است و به عهده شما است، ما آسمان و زمين را نگاه ميکنيم به ما چه! ما هم بالاخره مسلمان هستيم ما متشرع هستيم قبول کرديم قبول هم داريم، ولي نظام اگر نظام قبيلگي باشد يعني قضيهاي که پيغمبر فرمود قضيه خارجيه است نه قضيه حقيقيه.
شما ببينيد آن همه جلال و شکوهي که حضرت امير براي زنها گفته همين که جريان بصره پيش آمد و جريان جمل پيش آمد آن همه مذمتها درباره زن هست. بصره بيچاره چکار کرده؟ شما که نهج البلاغه ميخوانيد، نهج البلاغه يعني نهج البلاغه، چند جا شما نگاه کنيد بعد از جريان جمل، مرتب بصره را مذمت ميکند مدام بصره را مذمت ميکند[10]، بصره بيچاره چه تقصيري دارد که شماي حضرت امير بصره را مذمت ميکنيد؟ اين معلوم ميشود «قضية خارجية» نه قضيه حقيقيه. قضيه حقيقيه اين است که اينجا جاي بدي است بله، اما اينجا جاي جمل است جملي که زبير در آن است مروان در آن است، تا ما نفهميم قضيه طبيعيه است خارجيه است حقيقيه است هرگز اصول کامل نخواهيم داشت. مستحيل است که ذرهاي از احکام اسلام کم بشود چون صريح قرآن اين است که ﴿ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِه﴾[11] بطلان هرگز به حرم امن دين راه پيدا نميکند. الآن، اليوم هم اگر يک جايي نظام نظام قبيلگي بود ديه بر عاقله است اما موضوع عوض شده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . شرائع الاسلام، ج4، ص114.
[2] . شرائع الاسلام، ج4، ص115.
[3]. شرائع الإسلام، ج4، ص121.
[4]. وسائل الشيعة، ج27، ص342
[5] . مثنوی معنوی، دفنر اول، بخش45.
[6] . سوره اسراء، آيه102.
[7] . سوره نمل، آيه14.
[8]. الکافي، ج1، ص11.
[9] . سوره طلاق، آيه2و3.
[10] . ر.ک: نهج البلاغه، خطبه13.
[11] . سوره فصلت، آيه42.