اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِنَ الشَّاكِرِينَ(66) وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ مَن فِي الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ (۶۸) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَابُ وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۶۹)﴾
تبيين مشكل اصلی مشركان در اصول کلي دين
سوره مبارکه «زمر» که در مکه نازل شد با بيانهاي متنوّع اصول کلّي دين، يعني توحيد و نبوّت و معاد را تبيين ميکند؛ مسائل خطوط کلّي اخلاق و فقه و حقوق را هم به طور اجمال بيان ميکند. ميفرمايد: مشرکان به حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پيشنهاد ميدادند که شما خداي ما را و خدايان ما را بپذير که قرآن کريم آن شرک را باطل کرده است و حضرت فرمود: فقط بايد موحّد باشيد، وظيفه همه انبيا توحيد است. ما اين حرف را به همه انبيا گفتيم که ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين﴾.[1] مشرکان حجاز اصلاً «الله» را به عنوان «رب العالمين» قبول داشتند؛ لکن ربوبيت جزئي ايشان را قبول نداشتند، به ارباب متفرق پناهنده ميشدند، رزق و سعادت و حيات و ممات و شفاي بيماري و مانند آن را از بتها طلب ميکردند، وگرنه خدا را به عنوان «رب الارباب» قبول داشتند، «اله الالهه» را قبول داشتند؛ اما به عنوان «اله» جزئي و مربوب جزئي نميپذيرفتند. ملحدان که اصلاً مبدأ را نميپذيرفتند، مشرکاني که «الله» را قبول داشتند، اينها هم در توحيد ربوبي مشکل داشتند، هم در مسئله وحي و نبوت مشکل داشتند و هم در مسئله معاد. وحي و نبوت را منکر بودند و ميگفتند مگر ممکن است انسان با «الله» رابطه داشته باشد، کلام الهي را درک کند و تلقي کند؟ اگر رسالتي هست حتماً برای فرشتههاست و فرشتهها بايد رسول از طرف خدا باشند. جريان معاد را هم که منکر بودند، ميگفتند که ﴿أ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديد﴾،[2] در دو آيه به اين صورت است: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً﴾[3] در آن آيه ﴿أ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديد﴾ «مبعوثون» در آن نيست، اين آيات نشان دهنده آن است که اينها استبعاد ميکردند، نه استحاله و درباره اينها هم فرمود: ﴿وَ ما نحَنُ بِمُسْتَيْقِنين﴾[4]. اينها يقين به عدم نداشتند، فقط استبعاد ميکردند ميگفتند: ﴿أ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديد﴾ يا ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق﴾ کذا و کذا؛ بنابراين آنها دليلي بر نفي معاد نداشتند فقط استبعاد بود، نه استحاله.
نظم عالم، دليل بر ضرورت وجود معاد
قرآن کريم براي ضرورت معاد فرمود اگر عالَم حساب و کتابي در آن نباشد، اين نِحلهها و مکتبها و آراي گوناگون همچنان به اختلاف خود باقي باشد، اين عالَم، عالَم منظمي نيست، هم به صورت موجبه کليّه، هم به صورت سالبه کليّه؛ گاهي فرمود: اصلاً بطلان در عالَم نيست ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلا﴾[5] اين مضمون اين آيه است، گاهي به صورت موجبه ميفرمايد: ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾[6] عالَم بر حق استوار است اگر هدف نداشته باشد که باطل است بنابراين براي عالَم معادي هست حسابي هست کتابي هست «يوم الحقّي» هست، ﴿لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ﴾[7] هست. قبلاً هم ملاحظه فرموديد، اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ در اصطلاح قرآن کريم شبيه «بالضرورة»ای است که در منطق ميگويند، اگر گفتند «الکلّ أعظم من الجزء» جهت قضيه ضرورت است؛ يعني «بالضرورة» و اگر گفتند که «نقيضان لايجتمعان»؛ يعني «بالضرورة» و اگر گفتند «ضدّان لايجتمعان»؛ يعني «بالضرورة»، اينها قضاياي ممکنه يا قضاياي فعليه نيستند، جهت در اينگونه از قضايا ضرورت است، جهت در قضيه «القيامة حق» ضرورت است، اين ضرورت در اصطلاح و تعبير قرآن، يعني ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ است؛ يعني هيچ تبديل بردار نيست چه اينکه آن روز هم روز شک نيست ﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيه﴾[8] نه در آن روز شک راه دارد، براي اينکه همه چيز روشن است، نه در تحقّق آن روز شک است، اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ است.
بنابراين اگر معاد نباشد عالَم باطل و لهو ميشود، فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبين﴾[9] اين ميشود بازيچه که هر کسی هر چه کرد، حساب و کتابی نباشد، فرمود: عالَم که کار ماست، ما چنين کاري نکرديم که لهو و لعب باشد و هر کسی هر کاري کرد، کرد. عالم «بالحقّ» خلق شده و حساب و کتابي در عالَم هست، پس در سه مقطع، اينها آنطوري که بايد خدا را بشناسند، نشناختند؛ البته ذات اقدس الهي آن هويت سرمدي اصلاً مطرح نيست او قابل انکار نيست، قابل اثبات هم نيست. کسي تا بخواهد فکر کند، دليل اقامه کند، مستدل و دليل و مدلول و مفاهيم همه را آن مطلق فرا گرفته و فرو برده، انسان فکر نميتواند بکند. چه چيزي را ميخواهد فکر کند؟ بيرون از او که نيست؛ يعني بيرون از ظهور او که راه ندارد، فيض و ظهور او اگر نامتناهي است، همه را غرق ميکند.
بنابراين درباره ذات خداي سبحان، نه قابل اثبات است، نه قابل نفي است و هيچ ممکن نيست کسي حق محض را بتواند نفي کند، که همان بيان نوراني امام صادق (سلام الله عليه) است که مرحوم کليني در همان کتاب توحيد نقل کرد که «مَعرُوفٌ عِندَ کُلّ جَاهِل»[10] نزد هر خدانشناسي، خدا «بيّن الرّشد» است، خدا قابل انکار نيست؛ لذا آن حقيقت محض در قرآن مطرح نيست، بلکه مسئله ربوبيت و مانند آن مطرح است که فيض خدا، فعل خدا و مانند آن است. اينها مقدار نصابی دارد که انسان موظف است و مکلّف است که اينها را بشناسد، اينها را باور کند. مؤمنين هر سه مقطع را باور کردند؛ يعني: «﴿قَدَروا الله حَقّ قَدرِه﴾ في الربوبيه»، «﴿قَدَروا الله حَقّ قَدرِه﴾ في النبوة و الوحي»، «﴿قَدَروا الله حَقّ قَدرِه﴾ في المعاد»؛ ولي مشرکان و منکران وحي و نبوت و منکران معاد، در هر سه مقطع خدا درباره اينها ميفرمايد: آن طوري که بايد خدا را بشناسند، نشناختند. اگر خدايي هست، پروردگار هست يا نه؟ پرورش انسان جز از راه قانون و علم چيز ديگري نيست، اين مثل گياه نيست که با باران او را بپرورانند! ربوبيت انسان به همان قانون علم است، شما که اين را نميپذيريد.
در سوره مبارکه «انعام» آيه 91 دارد که ﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْء﴾ اينها که وحي و نبوت را منکر هستند «الله» را نشناختند. «الله» انسان را آفريد يا نه؟ بايد بپروراند يا نه؟ پرورش انسان به چيست؟ به همان قانون و احکام و علم و تهذيب و اينهاست، شما که اين را نميپذيريد! پس آن مقداري که بايد خدا را درباره ربوبيت او بشناسيد، نشناختيد.
عدم امكان نفي يا اثبات ذات خداي سبحان
در جريان توحيد هم در سوره مبارکه «حج» هست، آيه 73 که فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَه﴾ آيه 74 : ﴿مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌ عَزِيز﴾ که سياق آن، سياق توحيد است، اينها که براي خدا شريک قائل هستند فرمود: اينها خدا را درست نشناختند، چون خلأيي در کار نيست، جاي خالي نيست که غير خدا آن خلأ را پر کند و تدبير امور را به عهده بگيرد. پس آنهايي که براي خدا شريک قائل شدند آن مقداري که بايد خدا را بشناسند نشناختند.
در مقام بحث ما که در سوره مبارکه «زمر» است، مربوط به معاد است، گرچه در آيه قبل آن فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرين﴾، مسئله توحيد ربوبي است، اما سياق بعدي درباره معاد است فرمود: ﴿وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾، براي اينکه ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتُ بِيَمِينِهِ﴾. اينها که ميگويند انسان را خدا آفريد و انسان حساب و کتابي ندارد، پس ـ معاذ الله ـ کار او لغو است؛ اين همه نابساماني و ظلم در عالَم باشد و حساب و کتابي نباشد؟! اين همه مکتبها و آراي گوناگون باشد، روزي نباشد که معلوم شود حق با کيست؟! پس اين که لغو ميشود. فرمود اينها خيال کردند که عالم لغو و باطل است، معلوم ميشود آن گونه که بايد خدا را بشناسند، نشناختند ﴿وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ و اگر بگويند که اين «سماوات» و «أرض» چه ميشود؟ فرمود همان طوري که خداي سبحان اينها را آفريد بساط آنها را جمع ميکند، «سماوات» و «أرض» که نبود، اولاً يک چيز بستهاي بود که ﴿أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً﴾ بعد ﴿فَفَتَقْناهُما﴾[11] ما فتق کرديم و گشوديم؛ اين رتق و فتق جهاني است. بعد هم فرمود: ﴿وَ إِنَّا لَمُوسِعُون﴾؛[12] اينکه ميبينيد ميگويند فلان ستاره متولد شده، فلان جرم متولد شده يا فلان کُره متولد شده، از باب توسعه همين اقمار است، توسعه راه شيري است، توسعه شمس و قمر و مانند آن است. فرمود ما براي نياز، ستارهاي را از ستاره ديگر، کرهاي را از کره ديگر، همين طور توسعه ميدهيم تا برسيم به پايان آن، بعد هم بساط همه را جمع ميکنيم. اگر ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ﴾ و اگر ﴿وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾، اينها يک چنين خدايي را که زمينه معاد را فراهم ميکند نشناختند، پس ﴿مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾. پس اگر کسي هر سه يا دو يا يکي از اصول سهگانه دين را نشناسد، خدا را آن طوري که بايد بشناسد نشناخت، چه آيه سوره مبارکه «انعام»، چه آيه سوره مبارکه «حج»، چه آيه سوره مبارکه «زمر» که در هر سه سخن از اين است که ﴿مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ يعني ربوبيت الهي، مدبر بودن خدا را آن طوري که بايد بشناسند، نشناختند.
تبيين مراحل توكل در كلام امام سجاد(عليه السلام)
در جريان توکل هم که قبلاً بحث شد، توکل و ساير کمالات اينها مراحل متوسط و نهايي دارند. براي توکل افراد مياني، همان دعاي معروف امام سجاد (سلام الله عليه) است که کسي در حضور حضرت عرض کرد: «اَللّهُمَّ أَغنِنَا عَن جَمِيعِ خَلقِکَ» حضرت فرمود: اين طور نگو! براي اينکه مردم به يکديگر وابسته هستند، کارهاي يکديگر را انجام ميدهند، عرض کرد پس چه بگويم؟ فرمود بگو: «اَللّهُمَّ أَغنِنَا مِن شرار خَلقِکَ»[13] اين برای افراد متوسط است. اما ما به يکديگر وابسته هستيم؛ يک وقت وابستگي يک طرفه است که کسي به آدم چيزي ميدهد و مشکل آدم را حل ميکند، فرمود: اين کار، کار خوبي نيست: «وَ إِن استَطَعتَ أَلا يَکُونَ بَينِکَ وَ بَينَ اللهِ ذُو نِعمَة فَافعَل»؛[14] اگر آن عُرضه را داشتي که بين تو و بين خدا يک صاحب نعمتي واسطه نباشد که تو در کنار سفره او بشيني، اين کار را بکن! يک کسي تاجر است کالايي ميخرد يا کالايي را ميفروشد، اين مديون ديگري نيست، او در کنار سفره ديگري نيست؛ آنکه فرمود و حضرت هم استدلال کرد، ممکن است به همين برگردد. حضرت نفرمود شما محتاج ديگران هستيد، فرمود بالاخره در جامعه بايد زندگي کنيد، در جامعه زندگي کردن و با افراد خوب به سر بردن نعمتي است؛ اما اين در کنار سفره او نيست. از خلق بينياز بودن، معنايش اين نيست که من تنها زندگي کنم؛ او خيال ميکرد که انسان ميتواند تنها زندگي کند، حضرت فرمود اينچنين نيست بالاخره طبع انسان طوري است که با ديگران بايد زندگي جمعي داشته باشد؛ اما در کنار سفره ديگري نباش! ديگري اگر در کنار سفره شما نشست، نشست، «وَ إِن استَطَعتَ أَلا يَکُونَ بَينِکَ وَ بَينَ اللهِ ذُو نِعمَة فَافعَل»؛ هميشه «أَليَدُ العُليَا خَيرٌ مِنَ اليَدِ السُّفلَي»[15] است اين طور است و انسان اگر از خدا چنين چيزي بخواهد، حلّ ميشود؛ بگوييم خدايا تو که ميتواني مشکل همه را حلّ کني و تو حلّ ميکني، مشکل ما را هم تو حلّ ميکني، مشکل ما را به دست خود ما حلّ کن! اين دعا، دعاي کريمانه است. مگر اعضا و جوارح ما، افکار و قلوب ما، جنود الهي نيستند؟! يقيناً جنود الهي هستند ﴿وَ مَا يَعلَمُ جُنُودُ رَبِّک اِلا هُو﴾[16] آن بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ أَعضَاؤُکُم شُهُودُهُ وَ جَوارِحُکُم جُنُودُهُ»[17] همين است اگر اعضا و جوراح ما سربازان الهياند که اگر ـ خداي ناکرده ـ خواست ما را بگيرد با همين دست و زبان ميگيرد، حرفي ميزنيم رسوا ميشويم، جايي ميرويم رسوا ميشويم، چيزي ميگوييم که رسوا ميشويم و با دست ما، ما را ميگيرد، اگر لطف او شامل حال ما شود با دست ما مشکل ما را حل میکند! فرمود اين طور دعا کنيد! اعضا و جوارح ما ستاد و سربازان الهي هستند: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ أَعضَاؤُکُم شُهُودُهُ وَ جَوارِحُکُم جُنُودُهُ». آدم دعا ميکند خدايا! مشکل همه را تو حل ميکني، مشکل ما را هم تو حل کن! اما مشکل ما را به دست خود ما حل کن، نه اينکه مشکل ما را به دست ديگري حلّ کني! اين ميشود دعاي کريمانه.
عدم امکان تكامل عملي در عالم آخرت
در مسئله آخرت که آيا در آخرت کمالي هست يا نه؟ البته تکامل علمي فراوان است، انسان همين که وارد صحنه آخرت شد، حقايق فراواني به نوبه خود براي او کشف ميشود؛ اما تکامل عملي هيچ ممکن نيست؛ يعني کسي کاري انجام دهد، ثواب ببرد و رشد کند، اين طور نيست، چون اگر ثوابي باشد و عمل صالحي باشد و کار خيري آنجا ممکن باشد ميشود دنيا، براي اينکه شريعتي ميخواهد، قانون ميخواهد که آنجا ديگر طبق بيان حضرت که فرمود: «أَليَومَ عَمَلٌ وَ لاحِسَابَ وَ غَدَاً حِسَابٌ وَ لاعَمَل»[18] هيچ راهي براي تکامل عملي نيست، کسي توبه کند، ايمان بياورد و کار خيري انجام دهد، اين چنين نيست، فقط تکامل علمي است و فراوان هم هست.
پرسش: در مقابلش انکار هم نمیشود؟
پاسخ: انکارهای دنيا آنجا ظهور پيدا ميکند. در اوايل سوره مبارکه «انعام» هم گذشت که بعضيها در قيامت ميگويند: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكين﴾[19] آن گاه ذات اقدس الهي به رسول خود ميفرمايد: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾؛[20] اين شرک و خضوع او الان در برابر بُتها حاضر است، همان کذبي که در دنيا ميگفت، همان ملکات اينجا ظهور ميکند، مثل آدم بددهن که در خواب حرف ميزند، در خواب هم فحش ميگويد، اين آدم بددهن، چون در بيداري حرفهاي بد ميزند، در خواب هم که حرف ميزند، حرف بد است؛ برای اين عمل که معصيت و گناه نمينويسند. فعل اختياري که نيست؛ انسان خوابيده، زبان او در اختيار ملکات گذشته اوست، وگرنه کار اختياری که نميکند، اين طور نيست که حالا اگر «الحمد لله» گفته ثواب بنويسند و کسي را بد گفت گناه بنويسند، البته فيض خدا درباره ثواب مطلبي ديگر است؛ ولي اين طور نيست که حالا اگر يک آدم خوابيده بگويد «الحمد لله» براي او ثواب بنويسند يا به کسي که فحش بگويد براي او گناه بنويسند، اينها ظهور ملکات نفساني اوست، در قيامت هم همين طور است با اينکه متن عمل حاضر است و جِدّ کذب متمشّي نميشود، ميگويند: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكين﴾.
بنابراين افرادي که وارد صحنه قيامت ميشوند يک بيان لطيفي مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) دارد که يک عدّه هستند که «يَلهَي عَنهُ»[21] البته اين سخن، سخني ناتمام است؛ ولي گوشهاي از اين سخن ميتواند حق باشد و آن اين است افرادي که مؤمن تام هستند «في روضة من رياض الجنة» هستند کاملاً ميفهمند و اگر ـ خداي ناکرده ـ کافر باشند؛ نظير قليب بدر و اينها «فِي حُفرَةٍ مِن حُفَر النِّيرَان»[22] هستند و کاملاً ميفهمند؛ اما افراد عادي و افراد ضعيف و افراد ناآگاه اينها مدتها نميدانند که چه خبر است، در روايت هم همين است که اينها بعد از مدتي ميفهمند که مُردهاند، فقط ميبينند يک تغيير حالي پيش آمده اما حالا چه شده کجا هستند اين را بعد ميفهمند اينکه در تلقين ميگويند «انّ الموت حق»؛ يعني اين وضعي که تو الآن پيدا کردي؛ يعني تو مُردي که اين حق است و واقع هم ميشود و همه هم به اين وضع ميرسند.
فرمود اينها ربوبيت «الله» را اگر درست ميشناختند، نه وحي و نبوت را انکار ميکردند که در سوره مبارکه «انعام» آمد، نه توحيد ربوبي را انکار ميکردند که در سوره مبارکه «حج» آمد، نه معاد انکار ميکردند که در اين قسمت هم ناظر به توحيد است و هم ناظر به معاد است ﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه﴾ حالا ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَة﴾ اين بياني است که ذات اقدس الهي براي کساني که بخواهند چيزي را بفهمند بيان فرمود، وگرنه مشرکان که معاد را قبول ندارند تا خدا به اينها بفرمايد در قيامت يا هنگام ظهور قيامت زمين در قبضه باري تعالي است ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَة﴾؛ همه گوشههاي زمين، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾؛ يمين هم کنايه از نهايت قدرت است وگرنه ذات اقدس الهي منزّه از يمين است. در بعضي از روايات دارد که «کِلتَا يَدَيهِ يَمِين».[23] مؤمن با دست راست کار با ميمنت انجام ميدهد و با دست چپ هم کار با ميمنت انجام ميدهد؛ لذا اينها اصحاب ميمنت هستند. کافر «کلتا يديه شمال» با دست راست معصيت ميکند؛ همان طوري که با دست چپ معصيت ميکند، ميمنت و مشئمه را عمل، تشخيص ميدهد. يک عده اصحاب ميمنه هستند، ولو با دست چپ هم باشد کار خير ميکنند و يک عده هم اصحاب مشئمت هستند، ولو با دست راست هم باشد مشئوم هستند ـ نه ميشوم ـ و شئامت و زشتي انجام ميدهند. حضرت فرمود مؤمن «کِلتَا يَدَيهِ يَمِين».
﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾؛ بعد فرمود: ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُون﴾ او از هر نقص و عيبي منزّه است، نسبت به هر کمالي متعالي است و آنچه اينها شرک ميورزند و براي خدا شريک قائلاند خدا از همه اينها منزه است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، «أرض» در اينجا جمع نيست «أرضين» نيست، دليل نيست بر اينکه مفرد است، اسم جنس است نه مفرد، در ذيل همان آيه پاياني سوره مبارکه «طلاق» که فرمود خداي سبحان سماوات سبع را خلق کرد: ﴿وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُن﴾[24] آنجا وجود مبارک امام رضا (سلام الله عليه) ـ روايت از آن حضرت است ـ دستان مبارکشان را آوردند فرمودند: «أرض و سماء»[25] يعني «أرضين» هم مثل سماوات سبع است در اين دعاي قنوت ميخوانيم که «رَبُّ الأَرَضِينَ السَبع»[26] در روايات، «أرضين سبع» هست حالا طبقات هفتگانه است يا بخشهاي ديگر؛ ولي «ارضين سبع» هم هست. فرمود بساط زمين برچيده ميشود، بساط آسمانها برچيده ميشود، اين از مشکلترين مسائل قيامت است، براي اينکه مستحضريد که زمين بايد شهادت بدهد، زميني که شهادت ميدهد، اگر برابر آيه سوره مبارکه «ابراهيم» زمين عوض شد، زميني ديگر شد؛ آن وقت چگونه شهادت ميدهد؟ ما از کجاي زمين برميخيزيم؟ فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْض وَ السَّماوات﴾؛[27] يعني «تبدل السماوات غير السماوات». آن دو روايت را هم که قبلاً ملاحظه فرموديد که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) است که زمين تبديل ميشود «الي ارض لم يعص عليها»[28] زمين تبديل ميشود به زميني که بر روي آن گناه نشده است. روايت ديگري دارد که زمين تبديل ميشود به زميني که «کُرة خُبزٍ نَقِي»،[29] نان گندم «نقي» به آن صورت درميآيد که مردم در صحنه قيامت تا از حساب فارغ شوند از آن ميخورند؛ اگر کره زمين تبديل شده به «خبز نقي» يا تبديل شده است «إِلَي أَرضٍ لَم يُعصَ عَلَيهَا»، اينکه ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْری﴾[30] ما چه موقع از اين زمين برميخيزيم؟ ما اوّل زنده ميشويم بعد زمين تبديل ميشود؟ جايمان کجاست؟ اوّل زمين تبديل ميشود، بعد ما برميخيزيم پس ما از زميني برميخيزيم که از آن زمين خلق نشديم، پس با ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ ﴾ چگونه هماهنگ میشود؟ اين از پيچيدهترين مسائل معاد است.
اما در جريان دميده شدن نفخ صور، چهار نفخ هم گفتند و سه نفخ هم فخر رازي بيميل نيست که بگويد؛ اما اثبات بيش از دو نفخ آسان نيست. گرچه گفتند صور؛ نظير همين شيپور است که به آن ميدمند؛ ولی اين از باب تشبيه معقول به محسوس است، نفخ الهي که فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[31] يا در جريان پرورش عيساي مسيح (سلام الله عليه) فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾[32] بعد فرمود: «وَ نَفَخنَا» اين نفخ روح عيسوي و اين نفخ روح انساني در هر انسان، اين در صور دميدن و مانند آن نيست. پس نفخي که به ذات مقدس الهي منسوب است منزّه از امر مادي است فرمود ما يک بار ميدميم، کلّ صحنه خاموش ميشود، يک بار ميدميم کلّ صحنه روشن ميشود، با مردم به زبان مردم حرف زدن است قبلاً که مسئله گاز و بخاري و مانند آن نبود با هيزم چيزي روشن ميکردند، آتشي را که ميخواستند روشن کنند، اول فوت ميکردند که اين روشن شود، گاهي هم وقتي آتش روشن شد و مشکل خودشان را حل کردند و کار انجام دادند، فوت ميکردند، خاموش ميشد؛ دو تا فوت کردن است: يک فوت کردن براي خاموش شدن است، يک فوت کردن براي روشن شدن است، با اين زبان ذات اقدس الهي دارد حرف ميزند. فرمود ما يک بار فوت ميکنيم آتشي که فعلاً روشن است خاموش ميشود، بار ديگر فوت ميکنيم خاموششدهها روشن ميشوند؛ عمده آن است که يک عده در اين دو فوت کردن محفوظاند اينها هرگز خاموش نميشوند ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاء﴾ با اين نفخ که خدا ميخواهد خاموش کند، با اين نفخ هر چه در آسمان و زمين است خاموش ميشود، مگر کساني را که خدا بخواهد که گفتند حَمَلِه عرش از اين قبيل هستند ارواح اهل بيت از اين قبيل هستند و مرحوم نراقي (رضوان الله عليه) در کتاب شريف تفريق الفؤاد نقل ميکنند که روايت آمده است شهدا از اين قبيل هستند چه مقامي اين شهيد دارد خدا با او چه کرد؟ خيلي حرف است، اصلاً شهيد نميميرد، وقتي از دنيا ميخواهد وارد برزخ شود، زنده وارد برزخ ميشود از برزخ وقتي ميخواهد وارد ساهره قيامت و حشر اکبر شود، زنده وارد ميشود. اين دو آيه سوره مبارکه «آل عمران» و «بقره» که فرمود: به شهيد نگوييد مرده است، خيال مرگ هم نکنيد، هم ﴿لا تَحْسَبَن﴾[33] هم ﴿لا تَقُولُوا﴾[34] که اينها ﴿أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون﴾[35] میباشند، اينها حي هستند؛ يعني چه؟ طوري حي هستند که فرمود: ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾[36] اينها زندهاند و به فکر ديگران هم هستند. ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ که فعل مضارع است مفيد استمرار است مرتّب از ذات اقدس الهي طلب میکند و ميگويد به من مژده دهيد کساني که همرزمان و راهيان راه ما بودند، الآن کجا هستند و در چه شرايطي هستند؟ ﴿وَ يَسْتَبْشِرُون﴾ به ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ نه به ديگران، اين ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ هم که در سوره مبارکه «آل عمران» و «بقره» گذشت، عدم ملکه است: ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا ِبهِم﴾؛ يعني کساني که هنوز نرسيدند. کساني که نرسيدند؛ يعني حرکت کردند در راه هستند؛ ولي نرسيدند، اگر کسي در آن مبدأ اوّلی هنوز گرفته خوابيده، به او نميگويند هنوز نرسيد، بلکه ميگويند هنوز حرکت نکرد، اما آنهايي که حرکت کردند در راه هستند ميگويند هنوز نرسيد، شهدا از ديگران سؤالي نميپرسند، چون کاري با آنها ندارند، آنهايي که راهي راه شهادت شدند و در راه هستند، اينها: ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا ِبهِم﴾ هستند به خدا عرض ميکنند مژده به ما بدهيد اينها الآن کجا هستند؟ ﴿وَ يَسْتَبْشِرُون﴾ به ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا ِبهِم﴾ مرتّب مژده ميخواهند معلوم ميشود زنده هستند، زندهاند و باخبرند و از خداي سبحان خبر ميگيرند اينها با حيات وارد برزخ شدند. بعضيها ميميرند آنجا که رفتند بيدارشان ميکنند؛ اما اينها اين چنين نيست که همه زنده وارد برزخ شوند؛ يعني آگاه باشند، بعضي اصلاً نميدانند که چه خبر است که مثال آن گذشت. شهدا ميدانند که مُردند ميدانند که وارد برزخ شدند ميبينند چه کسي تلقين کرده، چه کسي آمده. در بعضي از روايات هم دارد که مؤمن باخبر ميشود؛ ولي شهدا بالصّراحه کاملاً اين اوضاع را زير نظر دارند، وقتي نفخه عمومي ميوزد که همه بخواهند خاموش شوند ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾[37] در آن هست، وقتي ميخواهند از برزخ وارد صحنه قيامت شوند؛ خيليها موت برزخي دارند از برزخ ميميرند، وارد صحنه قيامت ميشوند، آنجا آگاه ميشوند شهدا «تبعاً لأهل بيت(عليهم السلام)» زنده وارد قيامت ميشوند؛ يعني برزخ را کاملاً ميبينند، عبور از برزخ به ساهره قيامت را هم کاملاً ميبينند، اينها حيّ هستند. اين از آن مقامهاي برجستهاي است که خدای سبحان به آنها عطا میکند، برای فرشتههاست نه هر فرشتهاي، درباره جبرئيل و ميکائيل و اينها گفتهاند براي هر فرشتهاي که نگفتند و اهل بيت، اينها با آنها ملحق ميشوند. حالا چه چيزي خدا به آنها ميدهد؟ الآن ميدانيد، تمام کارهاي خيري که در اين کشور انجام ميشود از قرائت قرآن، نماز جمعه، نماز جماعت و خيرات و همه کارهاي خيري که ميشود، اوّل ثواب را در نامه عمل امام (رضوان الله عليه) و شهدا مينويسند بعد درباره ديگران. بالاخره کشور مديون اينهاست اين کم مقامي نيست اين ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ يعني اينها.
آن صحنه برزخ که کلّ عالَم را خاموش ميکند اين مرگهای عادي که چيزي نيست اين است که سعدی ميگويد:
ما زنده به ذکر دوست باشيم ٭٭٭ ديگر حيوان به نفخه صور[38]
او ادعا ميکند که ما ـ إن شاء الله ـ اميدواريم اين چنين باشيم؛ اما آن بزرگوارها در روايتي که مرحوم نراقي ـ اين محمد نراقي است پسر احمد نراقي (صلوات الله عليهما) اينها از بزرگان فقهي ما بودند که کتابهاي کلامي نوشتند، فقه اينها خيلي قوي است، اين پدر و پسر جزء فقهاي نامي ما هستند يک کتاب کلامي هم دارد به نام تفريق الفؤاد في معرفة المبدأ و المعاد آنجا دارد که در بعضی از روايات آمده است که شهدا هم استثنا شدهاند؛ يعني داخل در ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾ هستند.
پرسش: ...
پاسخ: او که «أُمالشهداء» است، او هم شهيد راه ولايت است، هم اين شهيد دارد هم آن شهيد را، شهادت ظاهري را دارد شهادت باطني را دارد آنها خودشان معصومين هستند ديگر لازم نيست که به مسئله شهادت وارد شوند. ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾ آنها هستند.
پس اين مال نفخه اول است که با يک فوت، کل عالم خاموش ميشود؛ بعد آنجاست که ميگويند: ﴿لِمَنِ الْمُلْك﴾ کسي نيست جواب بدهد خودش جواب ميدهد ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار﴾[39] يک چنين صحنهاي است. ﴿ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْری﴾، بار ديگر در اين صور دميده ميشود، ﴿فَإِذا هُمْ قِيام﴾ اين «قيام» جمع است؛ يعني «قائمون». اين که ميگويند قيامت روز رستاخيز است، رستاخيز است؛ يعني راست برميخيزند از قبر. حالا که برميخيزند افراد يکسان نيستند يک عده ﴿إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُون﴾[40] هستند، يک عده را بکش بکش ميبرند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه ثُمَّ الجَْحِيمَ صَلُّوه﴾ هستند يکسان نيست اينها منتظر هستند بعضي ناظر، بعضي ميروند، بعضيها را هم ميبرند، اين طور است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اگر تبديل شده است سماوات به سماوات ديگر و ارض تبديل شده به ارض ديگر، از آن ارض ديگر برميخيزند و زنده ميشوند و منتظر دستور و حکم الهي هستند و در پايان هم دارد که يک عده را بدرقه ميکنند به طرف بهشت، يک عده را «هي» ميکنند به طرف دوزخ. اين گوسفندها را که ميخواهند ببرند داخل آخور و آغول، اينها را از پشت «هي» ميکنند؛ اما مهمانان گرامي را ميخواهند به جايي راهنمايي بکنند از پشت سر بدرقه ميکنند. سائق به کسي گفته ميشود که از پشت سر ميآيد، فرمود: اينها که برخواستند اگر دوزخياند فرشتگان اينها را از پشت «هي» ميکنند «وسيق المجرمون» اگر مؤمن باشند فرشتگان اينها را از پشت سر بدرقه ميکنند؛ آيه 73 به بعد اين است که ﴿وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا﴾؛ بعد هم نسبت به کفار که رسيد آيه 71 ميفرمايد: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَرا﴾، فوج فوج اينها دارند «هي» ميکنند به طرف جهنّم.
روشن شدن صحنه قيامت با نور الهي
پس اينها منتظر دستور و حکم الهي هستند ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُون﴾. «فان قلت» حالا سماوات که برچيده شد شمس و قمري نيست، ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريرا﴾[41] در بهشت اين طور است، در صحنه قيامت همين طور است، وقتي که سماوات برچيده شد، راه شيري و کهکشانها برچيده شد، چه چيزي فضا را روشن ميکند؟ ميفرمايد: ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾، زمين با نور الهي روشن است، چون زمين با نور الهي روشن است، اين کافر جاي پاي خودش را هم نميبيند، مؤمن هم ديدش وسيع است که ﴿نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْديهِم﴾[42] اين نور شمس نيست که به همه يکسان بتابد. در روايات معاد ملاحظه بفرماييد، اين روايت معاد دارد که افرادي که در صحنه قيامت هستند بعضي بخواهند تکان بخورند جاي پايشان را نميبينند، بعضيها هم: ﴿نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْديهِم﴾. اگر زمين قيامت با نور شمس و قمر روشن ميشد که مثل دنيا بود! زمين قيامت با «نور الله» هست آن وقت «نور الله» هم «لمن يشاء» است. در سؤال و جواب هم همينطور است، براي حفظ آبرو مؤمن را محاکمه ميکنند، در کنار او يک بيگانه نشسته است، سروصدا هم زياد است، اين سؤال ميکند، او هم جواب ميدهد، هيچ کلمهاي را کسي که کنارش نشسته است نميشنود يک چنين صحنهاي است.
بنابراين ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ اين تمثيل و امثال تمثيل که جناب زمخشري در کشّاف اين راه را دارد طي ميکند اين بيراهه رفتن است و فخر رازي هم يک مقدار نقدي دارد به ايشان و البته تأويل اين آيه ملاحظه بفرماييد، درباره وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله عليه) است وقتي که حضرت ظهور ميکند، زمين به نور عدل و ولايت روشن ميشود، اينها جزء تأويلات قرآن است، اينها سرجايش محفوظ است؛ اما آيه درباره قيامت است.
﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾[43] در ذيل آن اين روايت است که وقتي وجود مبارک حضرت ظهور کرده است با عقلانيت و عدل حضرت جهان زنده ميشود، اين حق است، يا به صورت تأويل است يا به صورت تطبيق است اما اين آيه مربوط به مسئله قيامت است: ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾.
اقسام نامه اعمال افراد در صحنه قيامت
بعد ﴿وَ وُضِعَ الْكِتاب﴾، کتاب هم دو سه قسم است: يک کتاب فردي دارد که هر کسي نامه عمل خودش را دارد، يک کتاب جمعي دارد کتاب اجتماعي دارد که احکام اجتماعي وظايف اجتماعي وظايف سياسي آنجا نوشته است کارهايي که شخص در خانه مربوط به اوضاع شخصي حود انجام ميدهد، يک دفتر هست، کارهايي که مسائل اجتماعي در آن مطرح است، يک دفتر بزرگتر است؛ لذا کتاب هر کسي به دست راست او ميآيد، به دست چپ او ميآيد اين مشخص است کتاب شخصي است؛ اما يک کتاب عمومي: ﴿وَ وُضِعَ الْكِتاب﴾ کتاب عمومي است که ديگر اختصاصي به شخص ندارد، کتابهاي اجتماعي در آن هست.
تحقق داوري حق با حضور شاهدان اعمال در قيامت
﴿وَ جيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداء﴾ «نبيين» و شهدا را ميآورند البته شهداي اين قسمت هم شهداي اعمالاند مثل اهل بيت(عليهم السلام)، فرشتهها اينها که شاهد اعمال هستند آنها را هم ميآورند کتاب را هم ميآورند ميزان و ترازو هم هست اعمال سنجيده ميشود و داوري الهي آن روز محقق ميشود. پس دفتر اعمال امّت حاضر ميشود، يک؛ انبيا(عليهم السلام) که رهبران دينياند حاضر ميشوند، دو؛ شاهدان اعمال هم حاضر ميشوند، سه؛ ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَق﴾ آن روز داور ذات اقدس الهي است، چهار. اين بيان نوراني حضرت امير اين است که فرمود: «إِتَّقُوا المَعَاصِي بَالخَلَوَات فَاِنَّ الشَاهِدَ هُوَ الحَاکِم» فرمود: از لغزشهاي پنهاني بپرهيزيد بترسيد، فرمود: آن کسي که امروز ميبيند فردا در کرسي قضا و داروي هم او مينشيند، فردا قضا به دست خدايي است که امروز ميبيند «کل شئ» را؛ «إِتَّقُوا المَعَاصِي بَالخَلَوَات فَاِنَّ الشَاهِدَ هُوَ الحَاکِم».[44] ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَق﴾ اما ﴿وَ هُمْ لا يُظْلَمُون﴾ ذرّهاي ظلم نميشود عدل هست بالاتر از عدل احسان هست که اميدواريم خدا با ما از راه احسان عمل کند رفتار کند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ زمر، آيهٴ 65.
[2] . سورهٴ سجده، آيهٴ 10.
[3] . سورهٴ اسراء، آيات 49 و 98.
[4] . سوره جاثيه، آيه32.
[5] . سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[6] . سورهٴ دخان، آيهٴ 39.
[7] . سورهٴ آلعمران، آيه 9 .
[8] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[9] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 16؛ سورهٴ دخان، آيهٴ 38.
[10] . الكافي (ط ـ الاسلاميه)، ج 1، ص 91.
[11] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 30
[12] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 47.
[13] . تحف العقول، النص، ص 293.
[14] . نهجالبلاغه (للصبحي صالح)، نامه 31.
[15] . الكافي (ط ـ الاسلاميه)، ج 1، ص 11.
[16] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[17] . نهجالبلاغه (للصبحي صالح)، خطبهٴ 199.
[18] . نهجالبلاغه (للصبحي صالح)، خطبهٴ 42.
[19] . سورهٴ انعام، آيهٴ 23.
[20] . سورهٴ انعام، آيهٴ 24.
[21] . تصحيح اعتقادات اماميه، ص 89.
[22] . تفسير قمي، ج 2، ص 94.
[23] . الكافي (ط ـ الاسلاميه)، ج 2، ص 126.
[24] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.
[25] . ر.ک: تفسير القمی، ج 2، ص 329؛ «هَذِهِ أَرْضُ الدُّنْيَا وَ السَّمَاءُ الدُّنْيَا عَلَيْهَا فَوْقَهَا قُبَّةٌ وَ الْأَرْضُ الثَّانِيَةُ...» .
[26] . الكافي (ط ـ الاسلاميه)، ج 3، ص 122.
[27] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[28] . ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص300؛ «يحشر الناس علي ارض بيضاء مثل الفضة لم يعص الله عليها».
[29] . الكافي (ط ـ الاسلاميه)، ج 6، ص286.
[30] . سورهٴ طه، آيهٴ 55.
[31] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29؛ سورهٴ ص، آيه72.
[32] . سورهٴ مريم، آيهٴ 17.
[33] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[34] . سورهٴ بقره، آيهٴ 154.
[35] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[36] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[37] . سورهٴ انعام، آيهٴ 128.
[38] . ديوان سعدی، غزل 303.
[39] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 16.
[40] . سورهٴ يس، آيهٴ 51.
[41] . سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
[42] . سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
[43] . سورهٴ حديد، آيهٴ 17.
[44] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت324.