اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوي لِلْمُتَكَبِّرِينَ (۶۰) وَيُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ(۶۱) اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (۶۲) لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۶۳) قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ (۶٤) وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (۶۵) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُن مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾
تفاوت أدبي ـ عاطفي در تعبير ﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ﴾ با ﴿فَبَشِّر عِبَادِ﴾
برخي از نکاتي که مربوط به آيات قبل بود اين است که در آيه 52 فرمود: ﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ﴾؛ ولي در آيه مشابه ديگر سخن از ﴿فَبَشِّر عِبَادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾[1] مطرح است. آنجا که دارد: ﴿فَبَشِّر عِبَادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾، با تعبير ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا﴾ که تصريح به ياي متکلم است، خيلي فرق ميکند. اين به مهر و عاطفه و محبت و اينها نزديکتر است تا آيه «يَا عِبَادِيَ». آيهٴ هفده همين سوره مبارکه «زمر» اين است: ﴿فَبَشِّر عِبَادِ الَّذينَ﴾ که اين کسره نشانه حذف «ياء» است. بين ﴿فَبَشِّر عِبَادِ﴾ با ﴿عِبَادِيَ﴾ خيلي فرق است، زيرا در آيهٴ دوم، «ياي» متکلم تصريح شده است که قرب الهي را نشان ميدهد و در آيه هفده «ياء» حذف شده است، فقط به کسره اکتفا شد.
چگونگي امكان دروغ كفار در صحنهٴ قيامت
مطلب بعدي آن است که اينکه کفار در «يوم القيامه» ميگويند ﴿هَدَانِي رَبِّی﴾[2]، اين دروغ است و اين دروغ در حقيقت چون در دنيا ملکه آنها شد، در آخرت همين ملکه ظهور ميکند. در سورهٴ مبارکه «انعام» بحث آن گذشت؛ آنگاه ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: «اِفک» اينها را نگاه کن، ترفند اينها را نگاه کن، چگونه دارند دروغ ميگويند.[3] در قيامت دروغ گفتن ممکن نيست، نه اينکه کسي در قيامت ميترسد دروغ بگويد، براي اينکه دروغ جِدّش متمشّي نميشود، دروغ غيبتي ميخواهد، يک خبر است و يک گزارش؛ الآن در اين جمع اگر کسي بگويد که ما ديديم در مسجد اعظم فلان پنکه روشن بود، جِدّ او متمشّي نميشود، براي اينکه همه دارند ميبينند که چنين پنکهاي نيست؛ ولي از مسجد که بيرون رفتند، به ديگران بخواهند گزارش بدهند اين ممکن است. غرض اين است که در مَشهد در مَحضر، در حضور و در شهود، جِدّ متمشّي نميشود که آدم دروغ بگويد. در قيامت اين طور است، همه اعمال روشن است، ديگر سرائر ظاهر ميشود ﴿وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً﴾[4] اصلاً کتمان ممکن نيست. بنابراين دروغ جِدّش متمشّي نميشود؛ ولي مَلکات اينها در دنيا که کذب بود، در قيامت ظهور ميکند؛ اينجا هم که گفتند: ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِي لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[5]، برابر همان کذب راسخ در نفوس آنها در دنيا، اين کذب در آخرت ظهور ميکند، مثل يک آدم بددهن، در خواب هم که حرف ميزند فحش ميگويد، اين ظهور آن ملکات است، نه اينکه يک فعل اختياري باشد حالا معصيت باشد. يک آدم مغتاب که عادت کرده به غيبت ديگران، در خواب هم که دارد حرف ميزند، دارد غيبت ميکند؛ اين معصيت نيست، اما ظهور همان ملکات حالِ بيداري است. در معاد که اينها دروغ ميگويند معصيت نيست، چون آنجا دار تکليف نيست؛ ولي ظهور ملکات آنهاست، وگرنه ذات اقدس الهي در دنيا براي آنها انبيا فرستاده، عقل و فطرت به اينها داده، اينها چطور ميتوانند بگويند: ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِي لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: الآن هم همين طور است ذات اقدس الهي أقرب به کلّ شیء است نسبت به هر چيزي، ﴿رَحمَةً لِلعَالَمِين﴾[6] است، اگر ﴿رَحمَةً لِلعَالَمِين﴾ است، «رَحم کُلّ شَئ بِحَسَبِه»؛ چون هر چيزي که مورد نياز مخلوقي باشد، خدا به او داده است، براي اينکه فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطی كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[7]؛ رحم نسبت به شجر يک گونه است، نسبت به حجر يک گونه است، او ﴿أَرحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[8] است، فرمود: ﴿رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[9]؛ اگر رحمت الهي «وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»، نسبت به هر چيزي همه نيازهاي آن را برآورده کرده است و ميکند.
بنابراين کذب آنها در دنيا چون ملکه شده بود، در قيامت ظهور ميکند؛ آن گاه ذات اقدس الهی فرمود که همه رذايل را شما جمع کرديد! تکذيب کرديد، استکبار کرديد، کفر ورزيديد: ﴿بَلَی قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾.[10]
تفاوت سياهي چهره كفار و پژمرده بودن آن در قيامت
مطلب ديگر اين است در قيامت، يک بحث درباره چشم است، يک بحث درباره چهره؛ آن که در سوره «قيامت» دارد: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ که متأسفانه برخي از اشاعره به آن استدلال کردند که ـ معاذالله ـ خدا در قيامت ديدني است؛ آن آيه دارد که «وجه» آنها نظر ميکند، نه «چشم» آنها؛ چهره جانشان و چهره هستی آنها نظر ميکند، نه چشم آنها؛ بنابراين «وجه غير از «عين» است، اين يک مطلب؛ چهره برخيها سفيد است، چهره برخيها سياه، اين نشانه استکبار و ذلّتِ کفر است. يک مطلب در اين است که افرادي که سياه چهره هستند گاهي ممکن است بشاش باشند گاهي ممکن است پژمرده و گرفته و غمزده و مانند آن، فرمود در قيامت اينها به دو مشکل مبتلا هستند: يکي اينکه سيهچهره و سيهرو و روسياه هستند، يکي اينکه چهره اينها گرفته است؛ اين گرفتگي چهره غير از سياه بودن چهره است، چه اينکه درباره مؤمنان فرمود: اينها سفيدرو و روسفيد هستند، اما چهره اينها بشاش است، بشاش بودن چهره غير از سفيد بودن است؛ بنابراين آن آيه که دارد که ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ و تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾،[11] يک مطلب است؛ آنچه در سوره «قيامت» دارد که ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ٭ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾[12] اين دو مطلب جداست. اين وجوهي که گرفته و دژم و پژمرده است، غير از آن قسمت سياه بودن است که نشانه کفر و استکبار است و ميفهمند که يک حادثه «فاقرةُ الظَّهر»؛ يعني کمرشکن به انتظار آنهاست: ﴿تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾.[13] بنابراين اينها هم روسياه هستند و هم چهره آنها گرفته است مؤمنان هم روسفيد هستند هم چهره آنها بشّاش، پس آنچه در سوره «قيامت» آمده است، تکرار آنچه در آيات ديگر است که ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ از آن قبيل نيست، اينجا هم که ميفرمايد: ﴿وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَی الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾،[14] اين ناظر به﴿يَوْمَ تَسْوَدُّ﴾ و ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ﴾ است، نه ناظر به آيات سوره مبارکه «قيامت».
استناد فوز و مالكيت مؤمنين در بهشت به عنايت الهي
بعد ميفرمايد: ﴿أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَكَبِّرِينَ﴾، درباره بهشتيها ميفرمايد: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً﴾[15] فوز و رستگاري براي اينهاست، درباره دوزخيان ميفرمايد: ﴿أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَكَبِّرِينَ﴾؛ يعني جا و مکاني که خود آنها تهيه کردند به سراغ آن مکان خواهند رفت و آنها را به سراغ آن مکان خواهند برد و ﴿وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾[16] که ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً﴾، اينجا ميفرمايد درست است که ما گفتيم: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً﴾؛ ولي ما به اينها داديم، براي اينکه اين چنين نيست که اينها ذاتاً واجد اين مفاز و فوز و بهشت و مانند آن باشند. هر جا تعبير به «لام» بود اين چنين نيست که اينها مالک هستند، گفتيم ﴿لَهُم جَنَّات﴾[17]؛ اما ما به اينها داديم، اينطور نيست که جنّت را خود اينها ساخته باشند، اينجا هم فرمود که ﴿وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾.
پرسش: ......
پاسخ: درباره سيئات هم همين طور است، اما درباره حسنات که در دعاها آمده است: «اللهم مَا بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَک»[18] و در قرآن آمده است که ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾[19]؛ اين طور نيست که انسان ذاتاً مالک اينها باشد. چه در دعا و چه در قرآن درباره فوز و رحمت و فيض الهي فرمود: ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾؛ لذا در بيانات نوراني امام سجاد اين است که خدايا اگر نعمتي به ما رسيد، ما شکر کرديم، دربرابر همين شکر هم شکر ديگري بايد بکنيم، چون که همين شکر نعمت است، توفيق شکرگزاري خدا هم يک نعمت است: اللهم! بار خدايا «فَکُلَّمَا قُلتُ لَکَ الحَمدُ وَجَبَ عَلَيَّ اَن اَقُولَ لَکَ الحَمدُ»؛[20] خدايا! اگر يک بار بگويم «الحمد لله»، اين باعث ميشود که يک بار ديگر هم بگويم «الحمد لله»، براي اينکه اين توفيق را به من دادي! بنابراين براساس آن اصل قرآني که ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ و دعاهايي که وارد شده است: «اللهم مَا بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَک» هرچه مؤمن دارد به عنايت الهي است.
اما کفار در اثر سوء اختيار خود گرفتار آن هستند، درباره: ﴿لاَ يَمَسُّهُمُ السُّوءُ﴾ با جمله فعليه ياد شده است، در جمله: ﴿وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ با جمله اسميه ياد شده است، گر چه خبر و جمله خبريه، فعليه است؛ ولي اصل جمله، اسميه است که نشانه ثبات و دوام است: ﴿لاَ يَمَسُّهُمُ السُّوءُ﴾ که تدريج را ميرساند، ﴿وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ که حزن يک امر دائمي است، فرمود که اين چنين نيست.
پرسش: جناب استاد! سفيدی چهره نتيجه همان بشاشی و ... .
پاسخ: خيلي از افراد هستند، مثل بلال(رضوان الله عليه) سياه چهره بود، اما بشّاش بود، غمزده نبود، چهرهاش باز بود؛ آن مستکبران سفيدروي که باطن آنها سياه بود، چهره آنها دِژَم است، گرفته است، غمبار است؛ چهره گرفته غير از چهره سياه و يا غير از چهره سفيد است.
پرسش: کنايه از اين نيست که انسان چهرهاش گرفته است؟
پاسخ: چون ﴿تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾[21] دليل آن است، انسان وقتي که ميبيند بايد يك حادثهٴ کمر شکني به سراغ او بيايد، چهره او دَرهم، گرفته و بسته است؛ حالا اين چهره سياه است؛ در همه حالات قيامت، وقتي ميفهمد که يک حادثه فاقره، «فاقِره»؛ يعني حادثهاي که فقرات و ستون فقرات را ميشکند، اين حادثه فاقره که ستون فقرات را ميشکند، کمرشکن است براي او مسلّم شده است، اين ديگر حالا غمگين است؛ پس چهره غمزده غير از چهره سياه است.
پرسش:
پاسخ: آن «سوء» براي بدن هست و اين «حزن» براي قلب است. حزن يک امر قلبي است، آن درد و رنج و فشار براي جسم است.
پرسش:
پاسخ: قضيه حقيقيه است: ﴿لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[22] چند تا قضيه حقيقيه است، مگر فرمود: ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾ مربوط به دنياست. در دنيا، برزخ، قيامت، خواب، بيداري، چشم «الله» را نميبيند، براي اينکه جسم نيست، مثال نيست، صورت نيست، اين برای چشم است،؛ ولي «وجه»؛ يعني چهرهٴ اينها به طرف خداست: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ﴾ «نضارت»؛ يعني طراوت، ﴿إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ الآن ما منتظر هستيم تا رحمت الهي بيايد، باران الهي بيايد. بگوييم: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[23] كه در دعاي «افتتاح» نماز هست، نه «نَظَرتُ»، ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾؛ وجه ما به طرف «الله» است، چهره ما به طرف الله است، نه چشم ما به طرف الله باشد.
فرمود: ﴿وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾ که مفاز را ما به اينها داديم: ﴿لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾. بعد وارد بخشي از علوم قرآني ميشود.
فرق علوم قرآني با علوم مطرح شده به واسطه قرآن
ميدانيد قرآن کريم که صدر و ساقش علم است: ﴿يُعَلِّمُکمُ الْكِتابَ﴾ هست، يک؛ ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾ است، دو؛ ﴿وَ يُزَكِّيکم﴾ است، سه؛ آن چهارمي که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[24] چهار که محور اصلي آن است. علوم قرآن معمولا در حوزهها، به علومي گفته ميشود که به قرآن برگردد، مثل اينکه قرآن چيست؟ مکّي و مدني چيست؟ سوره و آيه چيست؟ محکم و متشابه چيست؟ انزال و تنزيل و تدريج چيست؟ وحي چيست، اينها معناي علوم قرآن است که علوم قرآن و علوم قرآني در برابر مفاهيم، اين در حوزهها تا حدودي رواج دارد؛ اما علومي که قرآن مطرح کرده است، اينها بسيار کم است، مقداري از اينها در تفسيرهاي موضوعي ظهور ميکند، مثل آنچه مربوط به توحيد، وحي، نبوت، امامت و رسالت است، کاري به معجزه و نزول قرآن و نزول دفعي و نزول تدريجي و مکّي و مدني و اينها ندارد، محتواست كه بخشي از آن مربوط به اصول دين است، اين جزء علوم قرآن است، بخشي از آن مربوط به فقه است، آيات الاحکام است، اين جزء علوم قرآن است؛ بخشي از آن مربوط به اخلاق است، اين جزء علوم قرآن است؛ بخشي مربوط به مسائل حقوق است، جزء علوم قرآن است؛ بخشي مربوط به مسائل سياسي و اجتماعي و مانند آن است، جزء علوم قرآن است؛ بخشي هم مربوط به علوم قرآن است که علوم تجربي است؛ آسمان را چگونه خلق کرد، زمين را چگونه خلق کرد، فاصله آسمان و زمين چه بود، اصل اشيا چيست، شمس را از چه چيزي خلق کرد، قمر را از چه چيزي خلق کرد، اين دخان و گاز و دودي که منشأ پيدايش راه شيري است، نظام سپهري است که ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَي السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخّان﴾[25] آن دخان چيست که با دخان راه شيري درست کرده، کهشکانها را درست کرده، اينها علوم قرآن است که علوم تجربي است.
مطرح نشدن علوم عقلي طرح شده در قرآن و توحيد ربوبي نمونه آن
اين قسم اخير به عنوان علوم قرآن متأسفانه اصلاً مطرح نيست، اما آن قسمتهاي ديگر، «آيات الاحکام» تا حدودي مطرح است، آيات اخلاقي هم براي سخنرانيها و اينها کم و بيش مطرح است؛ اما آن آيات عقلي که مربوط به نظام عليّت است، نظام توحيد است، برهان تمانع است، اينها کمتر مطرح است. قرآن کريم هر کدام از اينها را در جاي خود جداجدا مطرح کرده است.
فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ «کُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيهِ إِسمُ شَئ فَهُوَ مَخلُوقٌ»[26] اين «کان» تامّه است، چرا؟ براي اينکه در سوره مبارکه «طور» آنجا برهان اقامه ميکند؛ ميفرمايد جهان که سفسطه نيست، پوچ و خيال و وَهْم که نيست؛ اين جهان که موجود است يا خودبهخود پديد آمده است که ميشود تصادف، اگر تصادف باشد که هيچ چيزي به عنوان صبغه علمي در جهان پيدا نخواهد شد؛ زيرا معناي تصادف اين است که هيچ رابطهاي بين اشيا نيست، بيخود و بيجهت انسان مريض ميشود، بيجهت دارو پيدا ميکند و اگر نظام نظام تصادف باشد و ربط علّی و معلولي را کسي نپذيرد، هيچ انديشهاي در عالَم نيست، براي اينکه ما که فکر ميکنيم يعني چه؟ معناي آن اين است که دو تا مقدمه ترتيب ميدهيم و اين دو تا مقدمه سبب پيدايش نتيجه است و هر وقت اين دو تا مقدمه پيدا شد، ربط ضروري بين مقدمتين و نتيجه است؛ ميگوييم هر «الف»ي «باء» است و هر «باء»، «جيم» است، پس هر «الف»ي «جيم» است. تمام علوم ما با اين أشکال شکل ميگيرد. از ادبيات و علوم اعتباري گرفته تا علوم عقلي، چرا «زيدٌ» در «ضرب زيدٌ» مرفوع است؟ برای اينکه زيد فاعل است و «کلُّ فاعلٍ مرفوع»، پس زيد مرفوع است. تمام علوم با همين شَکل اول سامان ميگيرد. چرا فلان شیء نجس است؟ براي اينکه خون است، هر خوني نجس است، اما اگر دَمِ سائله باشد، پس اين نجس است. تمام؛ يعني تمام به نحو قضيه حقيقيه، هيچ علمي نيست مگر براساس منطق شکل ميگيرد، چه در طِبّ، چه در علوم تجربي، چه در تجريدي، چه در کلامي و بالاتر از آن. اگر تصادف باشد و ربط عِلّي برطرف بشود، هيچ علمي ما در عالَم ندارم، براي اينکه ممکن است انسان بگويد اين دو تا مقدمه را که شما ترتيب دادي و آن نتيجه را گرفتيد، تصادف است؛ ممکن است کسي همين دو تا مقدمه را ترتيب بدهد و اين نتيجه را نگيرد؛ لذا عليّت را نميشود انکار کرد.
اين از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است که در نهج البلاغه[27] آمده و هم از بيانات نورانی امام هشتم(سلام الله عليه) است که در توحيد صدوق آوردند[28]، هر دو استدلال کردند، فرمودند: «کُلُّ قَائِمٌ فِي سِوَاهُ مَعلُولٌ»؛ يعني هر چيزي که هستي آن عين ذات آن نيست، اين علت دارد، آنکه هستي آن عين ذات اوست که «هو الله سبحانه و تعالي» است، علت ندارد. اين جزء قواعد عقلي شکستناپذير است: «کُلُّ قَائِم فِي سِوَاهُ مَعلُولٌ»؛ هر چيزي که به خود متّکي نيست و هستي آن عين ذات آن نيست، علت ميخواهد.
در سوره مبارکه «طور» ميفرمايد آيه 34 به بعد: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْء﴾؛[29] يعني اينها خودبهخود پديد آمدند؟ اين که ميشود تصادف! خودبهخود انسان پديد آمد، خودبهخود زمين و آسمان پديد آمدند، اينکه قابل قبول نيست. پس الاّ و لابدّ هر معلولي علت دارد، هر ممکني يک سبب دارد، هر حادثي يک مبدأ دارد: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْء﴾ اين که محال است؛ پس هر مخلوقي خالقي دارد؛ آيا خالق آنها خودشان هستند؟ اين هم که محال است، براي اينکه ميشود «دور»: ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾؛ پس اشخاص الاّ و لابدّ علّت دارند، يک؛ علّت ايشان خود ايشان نيستند، دو؛ پس مبدئي هست که اينها را آفريد، سه؛ ميشود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. اينها جزء علومالقرآن است که بايد جداگانه مطرح شود؛ يعني علوم عقلي وقتي از قرآن استخراج ميشود، منشأ پيدايش بسياري از مطالب خواهد بود. بعد از استدلال آيه 34 و 35 سوره مبارکه «طور» که در مکه هم نازل شد و مشخص کرد که علّيت حق است، نتيجهاي که گرفته به نحو موجبه کليه، کان تامّه را به خود اسناد داد، فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ که ميشود برهان مسئله.
فطري بودن برهان توحيدي و استفاده پيامبر از آن
بعد ميفرمايد اين برهان چون جزء فطريات است تقريباً و گذشته از اينکه جزء فطريات است، مشرکان حجاز هم اين را پذيرفتهاند، در همين سوره مبارکه «زمر» که بحث آن گذشت، فرمود که اگر از آنها سؤال کنيد که عالَم را چه کسي خلق کرد، ـ آيهٴ 38 همين سوره که گذشت ـ فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾ با «نون» تأکيد ثقيله، فرمود آنها ترديد ندارند که «الله» خالق است، اينهايي که مُلحد نيستند، اينها مشرک هستند، اين ميشود جدال، جدال أحسن. اينکه خداي سبحان به پيامبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن﴾، از بعضي از ائمه ـ از وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) است ظاهراً ـ سؤال کردند که آيا پيغمبر جدال کرد؟ فرمود: بله يقيناً جدال کرد، چون خداي سبحان به او دستور داد فرمود: ﴿ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن﴾[30] اگر خداي سبحان دستور جدال أحسن ميدهد پيامبر يقيناً جدال ميکند. بعد ميفرمايد بخش پاياني سوره مبارکه «يس» که درباره معاد است، آن از قبيل جدال أحسن است، اينجا هم جدال أحسن است، براي اينکه جدال أحسن اين است که مقدمات آن معقول باشد برهاناً، مقبول باشد «عند الخصم». اگر چيزي از جهت برهاني و عقلي اقامه شده، کار به اينکه مخاطب ميپذيرد يا نپذيرد نباشد اين ميشود برهان؛ اما اگر اين مقبوليّتِ طرف هم ضميمه شود، اين ميشود جدال أحسن، اين ميشود ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن﴾؛ لذا فرمود: برهان مسئله برابر دو آيه سوره مبارکه «طور» اين است که خدا خالق است که مقبول مشرکان حجاز هم است که ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾؛ اين برهان که به صورت جدال احسن درآمده، زمينه ميشود براي توحيد ربوبي.
اسارت عقل علّت نپذيرفتن لوازم پذيرش فطری توحيد
پرسش: ...
پاسخ: نه، همين است، با اينکه ميدانند، برابر فطرت قبول دارند که خدايي هست و آفريدن خدا را قبول دارند بيراهه ميروند؛ لذا از بيانات نوراني حضرت امير اين است که «رُبَّ عَالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ»؛[31] بسياري از درسخواندهها يا عالمان هستند که چون به علمِ خود عمل نميکنند گرفتار جهل هستند. در آن مسئله جهاد اوسط که بين خواستههاي نفس و بين خواستههاي علمي و عقلي اختلاف هست، اگر در جنگ درون «کَم مِن عَقلٍ أَسِيرٍ تَحتَ هَوي أَمِير»[32] که بيان ديگر حضرت امير (سلام الله عليه) است، اينها شکستخوردهِ جهاد دروني هستند بر اساس سنّتهاي باطلي يا هوا و هوس و يا علل ديگر.
الآن برهان مسئله هم همين است، فرمود که شما قبول داريد که «الله» خالق است، بايد لوازمش را هم قبول داشته باشيد.
اثبات توحيد ربوبی با پذيرش توحيد در خالقيت
اگر او خالق است مدير هم اوست، چرا؟ براي اينکه ربوبيت به دو تا حدّ وسط به خالقيت برميگردد. معيار در تعدّد و وحدت برهان، تعدّد و وحدت، حدود وسطاست؛ اگر ما يک حدّ وسط داشتيم، يک برهان است ولو به چند صورت تقرير شود؛ اگر دو تا حدّ وسط داشتيم، دو تا برهان است و اگر سه حدّ وسط بود، آن هم سه تا برهان. معيار در وحدت و تعدّد برهان، اصغر و اکبر نيست؛ معيار در تعدّد و وحدت برهان حدود وسطاست، اگر ما چند تا حدّ وسط داشتيم چند تا برهان خواهيم داشت. اينجا هم ذات اقدس الهي اصل را وحدت خالقيت قرار داد فرمود شما که قبول داريد که «الله» خالق است، بايد الّا و لابد قبول کنيد که «الله»، رب است، چرا؟ براي اينکه ربوبيت طبق يک حدّ وسط به خالقيت برميگردد و عين خالقيت است، طبق حدّ وسط ديگر لازمه خالقيت است، براي اينکه ربوبيت يعني چه؟ يعني تدبير، تربيب، غير از تربيت است، رب بودن غير از مربّي بودن است، اين يکي مضاعف است آن يکي ناقص است؛ تلازمي در اهداف و کارها هست، اما اين چنين نيست رب؛ يعني مربِّي، رب يعني مدبّر؛ يعني سيّد؛ يعني مالک؛ لازمه تربيب که مضاعف است آن تربيت هم است، فرمود رب است يعني چه؟ ميپروراند؛ ميپروراند يعني چه؟ يعني کمال عطا ميکند. اگر کمال عطا ميکند که «کان» ناقصه است؛ پس همان طوري که اصل هستي را افاضه کرد، شده خالق، اين کمال را هم که امری اعتباري نيست، بلکه امر حقيقي است، آن را هم ايجاد ميکند، پس او خالق است. الاّ و لابد ربوبيت به خالقيت برميگردد، چيزي را ايجاد ميکند، به اين شخص عطا ميکند، ميشود خالق. پس اگر شما قبول داريد که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾، بايد بپذيريد که «رب کل شیء» هم «الله» است، به دنبال ارباب متفرقه چرا ميرويد؟ اين برهان اول که ربوبيت الاّ و لابدّ به خالقيت برميگردد.
لازمه توحيد ربوبی پذيرش توحيد در خالقيت
برهان دوم اين است که اگر کسي بخواهد چيزي را بپروراند، بايد از هويت آن، حقيت آن، لوازم و آثار و منشأ و نتيجه آن باخبر باشد. چه کسي خبر دارد که زمين از چه چيزي خلق شد؟ آسمان از چه خلق شد؟ انسان از چه خلق شد؟ چه کسي خبر دارد؟ تنها کسي که از هويّت اين اشيا باخبر است خالق اينهاست؛ حدّ وسط برهان دوم تلازم است نه عينيت؛ لازمه رب بودن اين است که رب خالق باشد، چرا؟ براي اينکه او اگر بخواهد زمين را بپروراند، بايد از هويّت و اصل، فرع، خصوصيت، کيفيت و بازدهي زمين باخبر باشد، چه کسي از زمين باخبر است غير از خالق زمين؟ اگر کسي بخواهد ربّ انسان باشد، بايد از هويتِ انسان باخبر باشد، چه کسي از هويت انسان باخبر است غير از خالق انسان. بر اساس تلازمي که بين کان تامه و کان ناقصه است، يک؛ بر اساس تلازمي که بين ربوبيت و خالقيت است، دو؛ هر تقريبي که بشود ـ اين يک برهان درميآيد؛ يعني برهان دوم است ـ الّا و لابد رب بايد خالق باشد.
بازگشت وکالت الهی به ربوبيت و ضرورت توکل بر او
لذا بعد از اينکه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ بلافاصله فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ﴾؛ اين وکالت الهي به ربوبيت او برميگردد، به «کان» ناقصه برميگردد، به «کان» تامّه که برنميگردد. او وکيل است، حالا که او وکيل است پس بر او توکل کنيد، اگر او وکيل است او مدير و مدبّر است، او اداره ميکند، کار را به او بسپاريد و او هم وقتي بخواهد کاري انجام بدهد، گاهي با عوامل ديگر دستور ميدهد، گاه با اعضا و جوارح شما دستور ميدهد. در آن بيانات نوراني حضرت امير که بارها ملاحظه فرموديد اين است که فرمود: «واعلموا عباد الله» «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ»، اين چنين نيست که خداي سبحان اگر بخواهد به شما کمک کند حتما ديگري را وادار میکند که مشکل شما را حل کند؛ گاهي با دست و اعضا و جوارح و زبان و بنان و بيان شما مشکل شما را حلّ ميکند، اين خدا را بخواهيد، حالا چرا ديگري بيايد مشکل ما را حل کند!؟ فرمود: «واعلموا عباد الله»، «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ وَ خَلَوَاتُکُم عِيَانُهُ»[33] اين هم وعده است هم وعيد. ما دلمان ميخواهد که مشکل ما به دست يک کسي حل شود چرا او؟ اين کمهمّتي است که ما توقّع داشته باشيم مشکل مالي يا غير مالي ما به دست ديگري حل شود، دست ديگري هم سرباز خداست، دست ما هم سرباز اوست. فرمود: دستي بدتر از دست بگير نيست، فرمود: «أَليَدُ العُليَا خَيرٌ مِن اليَدِ السُّفلَي»[34] ما در دعاها مواظب باشيم؛ اين بيان چقدر بيان شيريني است که وجود مبارک سيدالشهداء (سلام الله عليه) فرمود: «انَّ الله سبحانه و تعالي يُحِبُّ مَعَالِي الاُمُور و يَکرَهُ سَفسَافِهَا»؛[35] همّت بلند، فکر بلند، نظر بلند، اين را دوست دارد. خدايا! تو که ميتواني مشکل را حل کني، اين يک؛ همه جهان سربازان تو هستند، دو؛ من هم که جزء سربازان تو هستم، سه؛ مشکل مرا به دست خود من حلّ کن، چهار؛ حالا چرا ديگري بيايد مشکل مرا حل کند؟! توقع ما در دعاهايمان بايد ظهور کند و اگر اين شد، شد؛ چه اينکه ـ معاذ الله ـ اگر خدا خواست کسي را بگيرد همين طور است، اگر خدا خواست ـ معاذ الله ـ کسي را تنبيه کند، لازم نيست از جاي ديگر سرباز بياورد، با دست و زبان و پاي آدم، آدم را رسوا ميکند، آدم حرفي ميزند رسوا ميشود، جايي ميرود رسوا ميشود، چيزي را امضا ميکند رسوا ميشود، فرمود با دست شما، شما را ميگيرد، با دست شما مشکل شما را حل کند. اين هم اثر اخلاقي دارد، هم آن اثر علوّ همّت را به همراه دارد. فرمود: اگر اين است پس به او توکل کنيد.
پس برهان مسئله اين است که «کان» تامّه برای او، «کان» ناقصه برای اوست، ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[36] از ديگري هيچ کاري ساخته نيست؛ البته منکر سببيّت نيستيم، منکر وسيله نيستيم، منکر کارکردن نيستيم؛ اما بايد بدانيم، همه اينها سربازان او هستند، ما هم جزء سربازان او هستيم، کار ما به دست خود ما حل شود، چرا حالا کار ما به دست ديگري حل شود؟! در کنار سفره ديگري بنشينيم؟! اين همّت بلند در دعاهاي ما هم بايد ظهور کند.
رجوع به ارباب متفرقه علّت تأکيد قرآن بر توحيد ربوبی
آن وقت اين مطلب که مورد ابتلاي مشرکان حجاز بود؛ لذا بر اين مطلب خيلی تکيه میکنند، يک: ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ﴾؛ آنها قبول ندارند، آنها به دام اربابان متفرقّون افتادند. دو: ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ «مقاليد»؛ يعني مفاتيح؛ منتها «مقاليد» جمعي است که مفرد ندارد، برخلاف مفاتيح که مفرد دارد، بنام «مفتاح». «مفاتيح» چه جمع «مفتاح» باشد چه جمع «مَفتح» باشد، بالاخره کليد لازم دارد. هم «مَفتح»؛ يعني مخزن، برای خداست، هم مفتاح؛ يعني کليد به دست خداست. همه اشيا هم در مخزن الهي هست، يک؛ کليد هم به دست اوست، دو؛ ما هم جزء سربازان او؛ «واعلموا عباد الله»، «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ» ما هم جزء سربازان او. گاهی انسان دست به قلم میشود مطلبي بنويسد که اين کليد مخزن علم است، اين کليد به دست خود آدم است، اينها مقام فعل خداست. فرمود تمام کليدها به دست اوست و شماها هم سربازان او هستيد، پشت سر هم اين آيات ناظر به توحيد ربوبي است. آن اوّلي که زيربنا بود، آن هم معقول است، هم مقبول است که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾.
عدم تعارض توکل بر توحيد ربوبی با سعی و کوشش انسان
پرسش: ﴿ليس للانسان الا ما سعی﴾.
پاسخ: بله، اساس به همين است، از اين طرف چيزي بخواهد، طلب داشته باشد، بله بايد کار هم کند، اما اين طور نيست که «ليس لله الا ما سعي الانسان»، از آن طرف خيلي از چيزهاست که:
دولت آن است که بيخون دل آيد به کنار ورنه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست[37]
مگر انبيا کسب کردند؟ مگر نبوت کسبي است؟ مگر امامت کسبي است؟ مگر ولايت کسبي است؟ اين مقامات ظاهري بله کسبي است، اگر اين چنين باشد که ما منتظر باشيم با کار ما چيزي را به ما بدهند، اين همان است که گفتند: دولت آن است؛ يعني نبوت، امامت، ولايت.
دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار ورنه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست
مگر انسان با زحمت ميتواند پيغمبر و امام شود؟! از اين ما بخواهيد طلب داشته باشيم بايد کار کنيد، او بخواهد عطا کند که کار ما را نگاه نميکند. بنابراين از آن طرف محدود نيست، از اين طرف ما بخواهيم توقع داشته باشيم بله، براي ما محدوديت است.
بالأصاله بودن ربوبيّت الهی و ائمه واسطههای فيض او
بعد از آنکه آن زيربنا را مشخص کردند؛ يعني برهان را آوردند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾، نظام عليّت را در سوره مبارکه «طور» مشخص کردند و معناي «علة العلل» را هم در خيلي از موارد که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ مشخص کردند، حالا به توحيد ربوبي پرداختند، فرمودند: او وکيل است. گاهي ميبينيد به وجود مبارک پيامبر و وجود مبارک حضرت امير (سلام الله عليه) عرض ميکنيم که «إّکفِيانِی فَاِنَّکُمَا کَافِيان وَ انصُرَانِی فَاِنَّکُمَا نَاصِران».[38] شما همين دعاي نوراني بعد از زيارت «عاشورا» را ميبينيد: «يَا کَافِيَ مَا لا يَکفِی سِوَاکَ»[39] که مبادا کسي خيال کند، اگر ما به اين ذوات قدسي عرض کرديم «إّکفِيانِی فَاِنَّکُمَا کَافِيان»؛ يعني بالاصاله، «وَ انصُرَانِی فَاِنَّکُمَا نَاصِران»؛ يعني «بالاصاله»، فورا در دعاي ديگر حصر ميکند، همين دعاي نوراني بعد از زيارت «عاشورا» است. «لا کَافِيَ إِلا هُو، لا حَسِيبَ إِلا هُو». اين دعاهاي نوراني بعد از زيارت امام رضا همهاش توحيد است، اول و وسط و آخر آن توحيد است، اين براي آن است که خدايا! ما اگر آمديم توسل کرديم، ـ معاذ الله ـ اين طور نيست که کسي را مستقل بدانيم. خدايي را استغفار ميکنيم که تنها او رازق است، او حسيب است، او کفيل است، او وکيل است: «لا حَسِيبَ إِلا هُو»، «لا کَفِيلَ إِلا هُو»، «لايَغفِرُ الذَّنبَ إِلا هُوَ»[40] اين حصر است. اينها جزء محکمات است اين محکمات شارح و مفسّر آن تعبيرات است که اگر يک وقت گفتيم: «إّکفِيانِی فَاِنَّکُمَا کَافِيان» ما نميگوييم شما بالاصاله مستقل هستيد، شما مجراي فيض هستيد، همين! دو قدم آن طرفتر اين کلمات حصر است. غرض اين است که فرمود: ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾، تقديم خبر بر مبتدا هم مفيد حصر است، فرمود تنها کسي که کليد به دست اوست خداست، اما شما هم سربازان او هستيد. اگر به دست شما خواست مشکل شما را حل کند که بهتر است. خود همين دعاها نحوه آن را سامان ميدهد، اين گوشه چشمي به اين و آن داشتن؛ يعني خدايا کسي بيايد مشکل ما را حل کند! اين نشانه عظمت روح نيست، در دعا گوشه چشم ما به خودمان باشد چشم ما هم به خودمان باشد، قلبمان هم به خودمان باشد، خدايا اين همه کارها که تو داري انجام ميدهي، ديگري را چه کسي داد؟ ديگري که از جاي ديگر نياورده است! او را هم تو دادي. به ما هم مرحمت کن! مشکل ما را هم حل کن! اگر کسي دعا ميکند موحدانه دعا کند، يک؛ طبق بيان نوراني سيد الشهداء (سلام الله عليه) با همّت بلند دعا کند، اين به اجابت نزديکتر است.
اين ايام ايامي است که ما منتظر باران رحمت هستيم، از ذات اقدس الهي ميخواهيم به اسماي خودش، خدايا باران از ما برنميآيد، به اسماي حسناي تو قسم، به صفات اولياي تو قسم، به صحف آسمانيات قسم، به انبيا و اوليايت قسم، اين مردم استحقاق آن را دارند و آن هم تو میتوانی باران رحمت را نازل کني، نياز آبي اين مملکت را به برکت خونهاي پاک شهدا به بهترين وجه برآورده بفرما.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره زمر، آيات 17 و 18.
[2] . سوره انعام، آيه161.
[3] . سوره مائده، آيه75؛ ﴿ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُون﴾.
[4] . سوره نساء، آيه42.
[5] . سوره زمر، آيه57.
[6] . سوره انبياء، آيه107.
[7] . سوره طه، آيه50.
[8] . سوره اعراف، آيه151؛ سوره يوسف، آيه64 و 92.
[9] . سوره اعراف، آيه156.
[10] . سوره زمر، آيه59.
[11] . سوره آل عمران، آيه106.
[12] . سوره قيامت، آيات 22 ـ 25.
[13] . سوره قيامت، آيه25.
[14] . سوره زمر، آيه60.
[15] . سوره نبأ، آيه31.
[16] . سوره زمر، آيه61.
[17] . سوره بقره، آيه25؛ سوره آل عمران، آيه198 و ... .
[18] . مصباح المتهجد، ج1، ص63.
[19] . سوره نحل، آيه53.
[20] . زاد المعاد، ص 411.
[21] . سوره قيامت، آيه25.
[22] . سوره انعام، آيه103.
[23] . سوره انعام، آيه79.
[24] . سوره بقره، آيه151.
[25] . سوره فصلت، آيه11.
[26] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص82.
[27] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه186.
[28] . التوحيد(للصدوق)، ص35.
[29] . سوره طور، آيه35.
[30] . سوره نحل، آيه125.
[31] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت107.
[32] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[33] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه99.
[34] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.
[35] . الجعفريات(الأشعثيات)، ص196.
[36] . سوره فتح،آيات 4 و 7.
[37] . حافظ، غزل شماره74.
[38] . بلد الامين، ص152.
[39] . مصباح المتهجد، ج2، ص779.
[40] . بحار الانوار، ج99، ص65.