اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قُلْ يَاعِبَادِیَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(53) وَ أَنِيبُواْ إِلىَ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ(54) وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ(55) أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن كُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ(56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانىِ لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ(57) أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لىِ كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ(58) بَلی قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتی فَكَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَكْبرَْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَافِرِين(59) وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوي لِلْمُتَكَبِّرِينَ (۶۰) وَيُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾.
محدوده خطاب ﴿يَاعِبَادِیَ﴾ در آيه
در اين بخش از سوره مبارکه «زمر» بعد از بيان آن عناصر کلّي، فرمود به بندگان بگوييد منظور از اين بندگان اعم از تکويني و تشريعي هستند، لکن چون کلمه عبد به عنوان عدم ملکه است بر کافر اطلاق ميشود؛ ولي بر حجر و مدر و گياه و اينها اطلاق نميشود، چون عبد به معنی مخلوق نيست، عبد؛ يعني اينکه صلاحيت بندگي را داشته باشد، اگر به فعليّت رسيد ميشود مؤمن، نرسيد ميشود کافر.
عدم ورود تحيّر در زندگی عبدِ واقعی
مطلب ديگر اين است که اگر کسي واقعاً بنده خداي سبحان باشد، هرگز در زندگي متحيّر نيست. انسان اگر عقايد توحيدي را در قلب جاي دهد قلب او مأمن خواهد بود. ما ميگوييم مؤمن؛ يعني کسي که معتقد است و متخلّق است و مانند آن. اما معناي اصلي مؤمن، «آمَنَ»؛ يعني «دَخلَ فِي الأمن»، وارد حصن شده است. لازمه دخول در حصن يا ملازم دخول در حصن اين است که معتقد باشد، متخلّق باشد، عامل باشد و مانند آن، وگرنه «آمَن» به معناي «إعتَقَدَ» که نيست، «آمَن» به معناي «قال» يا «فَعَلَ» که نيست، «آمَن»؛ يعني «دخل في الامن، دخل في الحصن». اگر ذات اقدس الهي فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلهَ إِلا الله حِصنِي»[1]؛ «آمَن»؛ يعني کسي که «دخل في الحصن». اگر درباره ولايت حضرت وارد شده است که «وِلايَةُ عَلِيِّ بنِ أَبي طَالِب حِصنِي»[2]؛ «آمن»؛ يعني «دخل في حصن الولاية». معناي «ايمان» دخول در حصن است؛ منتها دخول در حصن به اين است که معتقد باشد، عمل داشته باشد و مانند آن. پس اگر کسي هر حرفي را وارد قلب خود نکند هر خيال و شبههاي را وارد قلب خود نکند اين شخص متحيِّر نخواهد بود در زندگي راه او مشخص است.
ظهور ترديد در زندگي منافق و علت آن
آن کسي که هر حرفي را در قلب خود وارد ميکند، يک؛ ظاهر و باطنش هم دوتاست، دو؛ اين شخص متحيّر است، سه که فرمود: ﴿فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[3] يک انسان موحّد يکي دو بار که مشورت کرد و فکر کرد، راه خروج را پيدا ميکند، اما منافق چون راههاي خروج و نجات را بسته است «غُلِّقَت عَلَيهِ الاَبوَاب»، اين مثل نابينايي است که نميداند از کدام راه خارج شود، گاهي به طرف ديوار شرقي ميرود، ميبيند بسته است، گاهي به طرف ديوار غربي ميرود، ميبيند بسته است، اين ردّ مکرّر را ميگويند ترديد، فرمود: ﴿فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾؛ ردّ نيست، ردّ مکرّر است، اين ردّ مکرر همان تحيّر است، بين نفي و اثبات متحيِّر است؛ ولي مؤمن که هر حرفي را نميپذيرد، هر حرفي را در جانش جا نميدهد، هر غذايي را نميخورد، هر چيزي را نگاه نميکند، او هرگز در زندگي نميماند متحيِّر نميشود.
توبه رحمتِ الهي، نه عامل تجرّي
مسئله بعدي مسئله توبه است، ذات اقدس الهي توبه را به عنوان راه حلّ در اختيار همه گذاشت، نبايد گفت که توبه امری است که باعث تجرّي ميشود؛ به هر حال هر کسي گرفتار ميشود، اين عالَم، عالَم لغزش است؛ لذا يک راه نجاتي بايد باشد؛ منتها هرگز توبه دليل تجرّي نيست و کسي را متجرّي و جري هم نميکند، براي اينکه روشن نيست انسان چه وقت ميميرد. اگر توبه با تأخير عمر همراه بود؛ يعني عمر هر کسي مشخص بود، انسان ميتوانست متجرّيانه جرأتي بکند و بگويد من الآن گناه ميکنم، آخرهاي عمر توبه ميکنم! اما هيچ روشن نيست: ﴿ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوت﴾[4]؛ چنين توبهاي رحمت الهي است نه تجرّي چه کسی ميتواند به وسيله توبه بگويد من جرأت گناه دارم، چون هيچ روشن نيست که انسان در حين گناه ميميرد يا نميميرد، بنابراين توبه رحمت الهي است که درِ آن باز شده است و هرگز عامل تجرّي هم نخواهد بود. لذا فرمود: ﴿يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾؛ البته با توبه ـ طبق بحثي که گذشت ـ ﴿وَ أَنِيبُواْ إِلىَ رَبِّكُمْ﴾ از يک طرف، ﴿وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ﴾ از طرف ديگر.
وجوه تفسيري در مقصود از ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾
اينكه فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾؛ جناب فخر رازي و ديگران وجوه فراواني براي اين ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾ ذکر کردند و گفتند که ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾؛ يعني درست است که قرآن قصصي دارد و مانند آن؛ ولي شما فکر اوامر و نواهي باشيد به فکر اخلاقيات باشيد به فکر فقه و حقوق باشيد؛ حالا اگر قصص بعضي از انبيا را فرا نگرفتيد، آن مهم نيست، اين بعضي از وجوه.[5] ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾ که مثلاً قرآن بخشي از آن اَحسن است، بخشي از آنها حَسن. برخيها گفتند نه، منظور خود قرآن است، براي اينکه در همين سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آيهٴ 23 فرمود: ﴿اللهُ نَزََّلَ أَحسَنَ الحَدِيثَ﴾، قرآن «أحسن ما اُنزل» است، «أحسن الحديث» است؛ ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾؛ يعني قرآن کريم، زيرا بسياري از صحف الهي، صحف غيبي نازل شده است؛ ولي اَحسن آن، قرآن است.
اما طبق آيات ديگري که فرمود ما در قيامت وقتي مؤمنين را میخواهيم به محاکمه و حساب دعوت کنيم، «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا»[6] را معيار ميآوريم. در آنجا گفته شد که اگر کسي صدتا عمل دارد، دهتا جزء برجستههاست، خدا ميفرمايد: ما در قيامت اگر بخواهيم نسبت به کسي احسان کنيم، او صد تا عمل که دارد، همه را به حساب همان ده تا عمل برجسته حساب ميکنيم؛ مثل اينکه اگر کسي بخواهد به يک طَبَقدار يا دستفروشي احسان کند، اگر او چندتا ميوه درشت دارد با يک قيمت بهتر، اين همه ميوههاي طَبَق خود را با قيمت همان ميوه برجسته خريداري ميكند تا به او احساني کرده باشد، فرمود: ﴿لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُون﴾،[7] به قرينه آن ﴿أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُون﴾، اين ﴿أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ﴾ اين است.
قرآن آيات فراواني دارد، فرمود مؤمنين درجاتي دارند، در سوره «انفال» يک تعبير دارد، در سوره «آلعمران» يک تعبير دارد، اين تعبيرها هم فرق دارد، بعضي جاها دارد که ﴿لَهُمْ دَرَجات﴾[8]، يک جا دارد: ﴿هُمْ دَرَجات﴾،[9] نه ﴿لَهُمْ دَرَجات﴾. اين از جاهايي نيست که بگوييم «لا» محذوف است. اگر گوهر ما انسان ايمان شده است، چه اينکه درباره درباره عمّار(رضوان الله عليه) نقل شده است که عمّار «مِن قَرنِهِ اِلَي قَدَمِهِ»[10] ايمان است، اين خودش درجه است، نه اينکه جزء ﴿لَهُمْ دَرَجات﴾ باشد.
بنابراين بعضيها در حدّي هستند که درجاتي براي آنهاست، برخيها به قدري پيشرفت ميکنند که ايمان از قرن تا قَدَم اينها را فرا ميگيرد، اينها ميشوند ﴿هُمْ دَرَجات﴾. اين آقايان ميفرمايند ما آيات فراواني داريم، احکام فراواني داريم، درجات فراواني داريم، مراتب فراواني داريم؛ شما آن بالاترين مرتبه را بگيريد: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾. به ما گفتند که نماز مقبولي داريم که در کلام هم قبول است، در فقه هم قبول است؛ نمازي داريم که در فقه قبول است؛ ولي در کلام قبول نيست، مستحضريد که روايات فراواني داريم که ميگويد نماز به همان اندازهاي که حواس نمازگزار جمع است و حضور قلب دارد، به همان اندازه مقبول است؛ يعني قبول کلامي است، وگرنه نماز صحيح است، نه قضا دارد و نه اعاده. اگر کسي در نماز، حواس او جمع نباشد، حضور قلب نداشته باشد، نماز او باطل نيست، اين نماز در فقه صحيح است؛ ولي در کلام که فيض کامل به او بدهند، مقبول نيست، نمازي مقبول است که انسان وقتي خطاب ميکند، به ياد او باشد، وقتي مخاطب ميشود، هم به ياد او باشد و مانند آن. برخي از بزرگان ميگويند کسي که در نماز حواس او جمع نيست، او وقتي «أَلسَّلامُ عَلَيکَ»[11] ميگويد، يا «السَّلام عَلَيکُم» ميگويد، اين چگونه رويش ميشود که بگويد «السَّلام عليکم»، براي اينکه اين «السَّلام» چون آخر نماز است، چون نماز هم معراج مؤمن است و هم طبق روايتي که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف «من لا يحضر» نقل کرد: «إِنَّ المُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»[12] با او دارد نجوا ميکند؛ پس نمازگزار در مردم نيست، چون «إِنَّ المُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ» و طبق برخي از نقلها هم نماز، معراج مؤمن است.
اگر کسي عروج کرده، سفر کرده، بالا رفته؛ يعني «إِنَّ المُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ» شد، «ان الصلاة مِعرَاجُ المُؤمِن»[13] بود، اين آقا که دارد نماز ميخواند در مسجد که نيست، در جمع که نيست وقتي که نماز دارد تمام ميشود، معلوم ميشود که از بالا آمده؛ آن وقت جا دارد که بگويد «السَّلام عليکم»؛ اما وقتي که در مردم است، حواس او نزد مردم است، حواسش در دنياست، اين عروج ندارد، اين جايي نرفته؛ الآن ما که کنار هم نشستهايم، يکي برگردد به ديگري بگويد «السلام عليکم»، اين جاي تعجّب است، ما که تازه وارد نشديم، کنار هم هستيم. وقتي کنار هم هستيم چرا بگوييم «السّلام عليکم». اگر کسي از جاي ديگري وارد شود، بايد بگويد: «السلام عليکم»، اما وقتي کنار هم هستيم، اين چه السلام عليکمي است؟ اگر کسی حضور قلب ندارد و حواس او در نماز جمع نيست، او نزد مردم و دنياست، نزد کسب و کار خود است. اگر نزد کسب و کارش است، نزد درس و بحث خود است، نزد شئون عادي خودش است، اين سفر نکرده، معراج نکرده، «إِنَّ المُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ» نشده، در بين مردم است. آن وقت که در مردم است، چگونه رويش ميشود که بگويد: «السلام عليکم»؟! اين بزرگان ميگويند ما وقتي که نماز ميخوانيم، اگر حواسمان جمع نباشد با خجالت میگوييم «السلام عليکم»، براي اينکه ما داخل مردم بوديم، نرفتيم جايي که بعد بگوييم «السلام عليکم». کساني که واقعاً نمازشان معراج مؤمن است و «إِنَّ المُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ» است، آنها حق دارند بگويند.
اين ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾ ميتواند آن باشد؛ يعني سعي کنيد به آن بهترين درجه، برترين درجه، در اثر ذکر و در اثر مراقبت به آن برترين درجه برسيد، وگرنه ﴿أَنِيبُواْ إِلىَ رَبِّكُمْ﴾ همان بود، ﴿وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ﴾ همين بود، شما اسلام بياوريد؛ يعني شما قرآن و عترت را بپذيريد، ﴿أَنِيبُواْ إِلىَ رَبِّكُمْ﴾ هم به همين معناست. بنابراين ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم﴾ ميتواند اين باشد؛ البته يکي از وجوهي که غالب مفسرين نقل کردهاند و در بين اين چند وجه، فخر رازي[14] هم اين را ذکر کرده، سيدنا الاستاد هم اين وجوه را ذکر فرمودند گرچه خودشان اين معنا را انتخاب کردند که شما بهترين روش را بپذيريد.[15]
ناگهاني بودن عذاب سرّ متابعت اَحسن از قرآن
﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾ برابر همين آيه 23 سوره مبارکه «زمر» ـ که قبلاً بحثش گذشت ـ که فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ﴾؛ يعني تابع قرآن باشيد. ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذاب﴾؛ دفعتاً هم عذاب ميآيد، چون روشن نيست که انسان واقعاً چه زماني ميميرد؛ آن وقت انسان آگاه نيست، دفعتاً ميبيند که وضع عوض شد و باطن او ظهور کرده.
تفاوت گفتار انسان با تفاوت مواقف قيامت
آن دفعتاً که اين حادثه پيش آمد و انسان فهميد که به يک عالَم ديگر منتقل شده، يا گروهها فرق ميکنند يا مواقف فرق ميکنند. از بخشي از اين آيات برميآيد که موقفها فرق ميکند، چون موقفها فرق ميکند، گفتهها هم فرق ميکند، اولين باري که انسان با تغيير از اين نشئه حرف ميزند، ميگويد: ﴿يا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّه﴾، ﴿في جَنْبِ اللَّه﴾؛ يعني در ناحيه خدا. جانب؛ يعني ناحيه، در ناحيه امر خدا، ناحيه دستور خدا، ناحيه قرآن و عترت و مانند آن. چرا من تعدّي کردم، در اين محضر نرفتم و اطاعت نکردم؟! و نه تنها اطاعت نکردم، بلکه احياناً مسخره ميکردم و طنز داشتم و قبول نداشتم! وقتي جلوتر ميرود، صحنه محاسبه پيش ميآيد، سخن از ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[16] مطرح است و متّقيان براساس ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقين﴾[17]؛ وارد بهشت ميشوند، اينها را بدرقه ميکنند.
در پايان همين سوره مبارکه «زمر» خواهد آمد: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً﴾؛[18] وقتي که محاسبه برقرار شد و وضع روشن شد که متّقيان اهل بهشتاند، ميخواهند بروند، عدهاي از فرشتگان آنها را از پشتسر بدرقه ميکنند که اينها سائقاند. «قائد» کسي است که از جلو راهنمايي ميکند؛ ولی «سائق» کسی است که از پشتسر بدرقه ميکند. اما نوبت به کفار که رسيد که اينها ميخوانند به دوزخ بروند، عدهاي اينها را از پشتسر «هي» ميکنند، مثل اين دامها که چوپانها اينها را از پشتسر «هي» ميکنند. خيلي فرق است، يک عده ملائکه به دنبال مؤمنين اينها را بدرقه ميکنند تا بهشت، يک عده ملائکه به دنبال کفار، اينها را «هي» ميکنند، اينها که ﴿عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّه﴾؛[19] اين سوق درباره مؤمنين هم هست، درباره کفار هم هست، سائق؛ يعني کسي که از پشتسر ميآيد، حالا يا به عنوان بدرقه ميآيد، يا به عنوان «هي» کردن ميآيد؛ چوپان دامها را «هي» ميکند که خيلي فرق است. اين صحنه که پيش آمد، حالا اينها بهانه ميگيرند، وقتي که ديدند صحنه، صحنه محاسبه است و يک عده به طرف بهشت و يک عده به طرف جهنّم، ﴿أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَداني لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾؛ حالا بهانه به دست خدا ميدهد، ميگويد اگر خدا ما را هدايت ميکرد! آن حرف اوّلي که جواب ندارد، اعتراف خودشان است: ﴿يَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ﴾؛ حرف سوم هم که ميگويند که اي کاش ما برگرديم بياييم به دنيا، اين را اينجا جواب نميدهد، در سوره مبارکه «انعام» جواب داده است؛ تنها حرفي که قابل جواب است و اينجا جواب ميدهد همين است که اينها ميگويند: ﴿أَوْ تَقُولَ﴾. اين ﴿أَوْ تَقُولَ﴾ را هم که جلسه قبل ملاحظه فرموديد، نظير ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا﴾؛[20] يعني «مبادا اينکه»، اينجا هم فرمود: در دنيا ايمان بياوريد، مبادا اينکه «کراهة أن يقول» مبادا اينکه در قيامت اين حرفها را بزنيد، مبادا بگوييد که ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانىِ لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾، چون اين را در آيه 59 جواب ميدهد که چرا هدايت الهي آمده، تو عمداً نپذيرفتي.
بخش سوم وقتي اينها وارد دوزخ ميشوند: ﴿أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَی الْعَذَابَ﴾؛ معلوم ميشود که اين اقوال سهگانه مربوط به مواقف سهگانه است، نه مربوط به گروههاي متعدد.
پاسخ خدای سبحان به آرزوهای دست نيافتنی تبهکاران با ديدن عذاب
﴿أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لىِ كَرَّةً﴾؛ اين «لو» امتنانيه است، تمنّي است؛ اي کاش برميگشتيم به دنيا: ﴿فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾. در سوره مبارکه «انعام» همين حرف ايشان را نقل کردند، بعد فرمودند که اولاً دنيايي که نيست بساط آن برچيده شد: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾[21] شد، ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَة﴾ شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ﴾[22] شد، کلّ نظام برچيده شد، دنيايي نيست تا ايشان برگردند؛ ولي طبق بيان نوراني امام رضا (سلام الله عليه) که از حضرت سؤال کردند ذات اقدس الهي علم به ممتنعات دارد، فرمود علم به ممتنعات «علي فرض الوجود» هم دارد، به همين آيه سوره «انعام» استدلال کردند، فرمود: وقتي کفار وارد جهنم شدند، بساط قيامت پهن شد، دنيايي نيست تا کسي برگردد؛ ولي بر فرض محال اگر دنيايي بود و ممکن بود کسي از جهنم برگردد و بيايد دنيا، اينها کساني نبودند که اصلاح شوند: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه﴾؛[23] همين آيه را حضرت استدلال کردند؛[24] آن قدر کفر در درون اينها ريشه دارد که اگر بر فرض محال، دنيايي بود و اينها از دوزخ به دنيا ميآمدند، باز به همان روش سابق خود عمل ميکردند. اينجا ميفرمايد که اينها ميگويند: ﴿فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾ اين سومي جواب ندارد؛ آن اوّلي هم که حسرت ميخورند آن هم جواب ندارد فقط دومي جواب دارد و دومي هم اين است که ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانىِ لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾؛ پاسخش اين است که ﴿بَلیَ قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتی﴾؛ آيات الهي آمد و روشن هم بود، انبيا، اوليا و ائمه گفتند، خود قرآن را هم ديدي.
استکبار و غرور بدترين دشمن انسان
﴿فَكَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَكْبرَْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَافِرِين﴾؛ اين تکذيب و استکبار و کفر باعث شد که همه اين سيئات جمع شد و در او ريشه دواند، طوري که بالاخره هيچ راهي براي خروج نبود. اين که گفتند اگر از اول کسي هوا و هوس خود را کنترل نکند، برده او خواهد شد. بارها از تعبيرات قرآن کريم استفاده کرديم که بدترين دشمن ما همين غرور ماست، هيچ دشمني به اندازه غرور و خودخواهي، با ما درگير نيست؛ بالاخره مار و عقرب اگر هم نيشي بزنند، جان آدم را ميگيرند و آدم ميميرد و راحت ميشود؛ اما کاري که نفس اماره با آدم ميکند اين طور نيست که مار و عقرب بکند، نفس اماره که نميخواهد مال آدم را بگيرد، جان آدم را بگيرد، اين کار را نميخواهد بکند، ميخواهد انسان را نگه بدارد، اوّل دين آدم را بگيرد تا ـ معاذ الله ـ کافر شود بعد از اينکه کافر شد، مسلوب الحيثيه و بيآبرو بکند. خيليها هستند که کافرند؛ ولي بالاخره در دنيا يک آبرويي دارند؛ اما اين نفس و اين غرور به اينجا اکتفا نميکند که مثلاً کسي را کافر کند، او تا آبروي آدم را نبرد و انسان را تفاله نکند رها نميکند. اين مطلب در همين اوايل سوره مبارکه «اعراف» گذشت که تمام تلاش و کوشش ابليس اين بود که ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾[25] همين است، اوّل آن همين «يا بني آدم» است، اين «يا بني آدم» فتنه ابليس در شما اثر نکند، براي اينکه در گذشته اين کار را کرد، اين تعبير ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾ همين است، او ميخواهد آنها را بيآبرو کند، اين در درون خانه ما به وسيله نفس اماره هست. اگر ـ معاذ الله ـ کسي قدم به قدم به دنبال خودخواهي و غرور برود، پايانش همين است؛ لذا ميفرمايد «بَلَي» آيات الهي آمد، شما تکذيب کرديد و نپذيرفتيد، در برابر آن کبر نشان داديد و کفر تو ريشهدار است و اين ﴿إِن كُنتُ﴾ کان استمراري است؛ يعني استمرار پيدا کردي بر کفر، اين شدي!
سياه شدن صورت تبهکاران در قيامت از نوآوریهای پيامبر در قرآن
مهمترين چيزي که ما واقعاً راهي در باره اسرار قيامت نداريم همين است؛ الآن بعضيها رنگينپوستاند بعضيها سفيدپوستاند بعضيها زردپوستاند بعضي سرخپوستاند، اين پوست بدن انسان، حداکثر فقط نشان ميدهد که اين از يک منطقهاي است که آفتاب بيشتر ميتابد يا کمتر ميتابد همين، اگر کسي رنگينپوست بود، فقط همين را نشان ميدهد که اين شخص مثلاً در منطقهاي زندگی میکند که آفتاب بيشتر ميتابد، داغتر است، گرمتر ميتابد و مانند آن؛ اما رنگ پوست نشان بدهد که اين شخص بيآبرو است، يک چنين چيزي در دنيا نداريم؛ اما در قيامت اگر کسي رنگينپوست درآمد و صورت او سياه بود، خودِ اين سياهي نشان ميدهد که اين شخص، يا سارق است يا قاتل است، يا مرتد است ـ معاذ الله ـ اصلاً نشانهای از اين اوصاف در دنيا نيست، اين است که در بخشي از آيات ـ در بخش چهارم، نه بخش اول و دوم و سوم، بخش اول و دوم وسوم تا حدودي قابل فهم است ـ فرمود: انبيا آمدند، وجود مبارک حضرت هم آمد، ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾[26] يک، ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾ دو، ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[27] سه، تا اينجا را آدم تا حدودي ميفهمد، بعد فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون﴾؛[28] اين چهارم، فرمود ما حرفهاي تازهاي از انبيا به ياد داريم؛ يعني چيزهايي داريم که بشر ممکن نيست بفهمد، با چه چيزي بفهميم؟ ما هيچ دسترسي به قيامت نداريم، نه تجريه داريم، نه عقل آنجا راه دارد، اين مسائل جزئي خارجي است که عقل به هيچ وجه راه ندارد، حسّ هم راه ندارد، فرمود حرفهاي تازه در قرآن است، اگر کسي سفيدپوست باشد، ما چه ميفهميم که درون او چيست؟ ولي اين سفيدپوستي در قيامت طوري است که اصلاً داد ميزند که اين آدم خوبي است: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾؛[29] اين اوصاف در دنيا اصلا ً نمونه ندارد، فرمود اگر کسي اين چنين بود: ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ﴾[30] ما کجا نمونه آن را داريم؟ از کجا بفهميم؟ اين رنگينپوستها در عالَم فراوان هستند، سفيدپوست هم در عالَم فراوان است، از کجا شخصي که سفيدپوست است، همهاش صهيب رومي است و از کجا سياهپوست شد، بلال حبشي نيست، ما چه ميدانيم؟ اما آنجا کاملاً ميفهمند، معلوم است اينها، آن ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُم﴾[31] بخشياش همين است.
سرّ سؤال نکردن از گناه تبهکاران در بعضی از مواقف
در همان سوره مبارکه «الرحمن» در آن موقف دارد که ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾؛[32] بعد از اينکه ما اينها را رنگ کرديم، ديگر در اين موقف از کسي سؤال نميکنند، چرا سؤال کنند؟ اصلاً سؤال براي اين است که معلوم شود اين آقا مجرم است يا مجرم نيست! اما الآن معلوم شد اين سياه چهره و سيهروست، مشخص است: ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾ لِمَ؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُم﴾ اينجا و در اين موقف همه معلوم هستند که چه کاره میباشند، در اين ايستگاه و در اين موقف از کسي سؤال نميکنند، در مواقف قبلي ميگويند: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾؛[33] حالا که سؤال و جواب معلوم شد و باطن ظهور کرد و مجرم با اين علامت سياهچهرهاي يا سفيد بودن صورت، مشخص میشود آنکه سفيدچهره است مؤمن و اين سياهچهره مجرم است: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُم﴾ اگر اين است، ديگر جا براي سؤال نيست؛ اين است که فرمود: ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ﴾.
دوزخ جايگاه حتمی متکبرين
بعد فرمود: ﴿أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوي لِلْمُتَكَبِّرِينَ﴾[34] متکبّر حتما اهل دوزخ است، چرا؟ براي اينکه انسان متکبر يک انسان مستکبر که وقتي موعظه کردند ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾؛[35] ميشود عزيز بيجهت، آنکه عزيز باجهت است که ﴿لله العزة و لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنِين﴾؛[36] اين عزيز دنيا و آخرت است اما اگر کسي شما امر به معروف کرديد، نهي از منکر کرديد، به او بر خورده و تکبّر کرده و خودش را برتر دانسته، اين ﴿إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾؛[37] پس اين عزيز بيجهت است، اين مطلب اول.
اگر کسي عزيز بيجهت بود، ذليل باجهت است، اين مطلب دوم. اين چه موقع بايد ظهور کند؟ قيامت ظرف ظهور حق است، اين مطلب سوم. وقتي قيامت شد، ذلّت اين ظاهر ميشود؛ لذا تعبير قرآن اين است که اينها عذاب ﴿هُون﴾[38] دارند، يک، عذاب ﴿مُهِين﴾[39] دارند، دو؛ اين غير از آن سوخت و سوز است، اين کسي که خود را عزيز ميدانست بيجهت، اين ذليل باجهت است، اگر ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾؛ عزت او کاذب است، ذلّت او صادق است. اگر ذلّت او صادق بود، قيامت روز صدق و حق است، ذلّت او ظاهر ميشود. پس گذشته از ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ﴾؛[40] عذاب ﴿هُون﴾ هم هست، يک؛ عذاب ﴿مُهِين﴾ هم هست، دو؛ اين که فرمود: ﴿وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾، اين سه.
قيامت روز پايان اختلافها و آشکار شدن حقايق
﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ﴾؛ واقعاً اگر قيامت نبود عالم هرج و مرج بود يکي از قطعيترين و مهمترين دليل معاد اين است که اين اختلافات بايد به جايي برسد، اين جنگ هفتاد و دو ملت، اين اختلاف آرا، اين اختلاف اقوال، اين اختلاف نظرها، روزي بايد حل شود، اگر حل نشود، معناي آن اين است عالم حساب و کتابي ندارد، بايد معلوم ميشود که کدام مکتب حق است يا نه؟ معلوم بشود که سقيفه باطل است و غدير حق است يا نه؟ يا هميشه همين طور است؟ اگر هميشه همين طور باشد، پس عالَم حساب و کتابي ندارد، اگر عالم حساب و کتابي دارد «کما هو الحق»، روزي معلوم ميشود که غدير حق است! ساير مسائل هم همين طور است، فرمود: ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوي لِلْمُتَكَبِّرِينَ﴾.
مستند بودن پايان کار متقين به خدا و تبهکاران به خودشان
چون قرآن هم بشير است هم نذير، آنگاه جريان تقوا و پايان کار تبهکاران را هم ذکر ميکند، فرمود او خودش رفته جهنم، ما او را نبرديم، اما درباره متقيان میفرمايد، ما اينها را به بهشت برديم، اگر کتاب بود ما داديم، اگر فطرت بود ما داديم، اگر عقل بود ما داديم، اگر امام و پيغمبر بود ما فرستاديم، اين را به خودش اسناد ميدهد: ﴿وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾؛ فوز الهي از ناحيه ماست؛ آن يکي را هر چه به او داديم رد کرد، اين يکي هرچه به او داديم قبول کرد؛ قبول و نکول هم در اختيار خود انسان است؛ ولي آنکه بهشت رفت همه کارها را ما انجام داديم، منتها او قبول کرده، راه را ما نشان داديم، راهنما را ما نشان داديم، ترغيب را ما کرديم، تشويق را ما کرديم، جاي خوب را هم ما مشخص کرديم.
رفع حزن و اندوه از متقيان در بهشت و چگونگی آن
﴿وَيُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ﴾ هيچ بدي به اينها نميرسد، ﴿وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ اين روايتي که در سوره مبارکه «هود» گذشت، از غرر روايات ماست، آن سائل چه سؤال خوبي کرده از وجود مبارک امام، عرض کرد شما که ميگوييد در بهشت حزني و غمي و اندوهي نيست، نوح (سلام الله عليه) در بهشت است و پسر او در جهنّم دارد ميسوزد او چگونه محزون نميشود؟ فرمود در آن روز اصلاً ياد حضرت نوح نيست که چنين پسري داشت، هيچ کسي نسبت به ديگري پدر نسبت به پسر، پسر نسبت به پدر، اگر ـ خدايي ناکرده ـ يکي اهل جهنم باشد، اصلاً يادي نيست.
اين همه مشرکين ساليان متمادي بُت را ميپرستيدند، اين همه کساني که در برابر پيغمبر ساليان متمادي صفآرايي کردند، بعد از فتح مکه هم واقعاً ايمان آوردند، «اسلموا» نه «استسلموا»، اينها واقعاً مسلمان شدند، اصلاً يادشان نيست که در برابر پيغمبر شمشير کشيدند، قيامت يک چنين عالمي است. اگر فرمود: ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾؛[41] خاطرات را هم خدا نزع ميکند، يک چنين عالمي است؛ يعني صحنه قلب را تطهير ميکند، تائب اصلاً به يادش نيست که معصيت کرده تا شرمنده شود، يک چنين چيزي است: ﴿لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] . عيون الاخبار، ج 2، ص 134.
[2] . تفسير نور الثقلين، ج5، ص39.
[3] . سوره توبه،آيه45.
[4] . سوره لقمان،آيه34.
[5] . مفاتيح الغيب، ج27، ص466 ـ 468.
[6] . سوره نور،آيه38؛ سوره احقاف،آيه16.
[7] . سوره توبه،آيه121.
[8] . سوره انفال،آيه4.
[9] . سوره آل عمران،آيه163.
[10] . تفسير نور الثقلين، ج3 ص90.
[11] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص348.
[12] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص316؛ « لَا بَأْسَ أَنْ يَتَكَلَّمَ الرَّجُلُ فِي صَلَاةِ الْفَرِيضَةِ بِكُلِّ شَيْءٍ يُنَاجِي بِهِ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».
[13] . بحار الانوار،79، ص303.
[14] . مفاتيح الغيب، ج27، ص466 ـ468.
[15] . الميزان، ج17، ص281.
[16] . سوره يس،آيه 59.
[17] . سوره شعراء،آيه90؛ سوره ق،آيه31.
[18] . سوره زمر،آيه 73.
[19] . سوره تحريم،آيه6.
[20] . سوره حجرات،آيه 6.
[21] . سوره تکوير،آيه1.
[22] . سوره زمر،آيه67.
[23] . سوره انعام،آيه28.
[24] . شرح الکافی، ج3، ص120.
[25] . سوره اعراف،آيه20.
[26] . سوره بقره، آيه129.
[27] . سوره بقره، آيه129.
[28] . سوره بقره، آيه151.
[29] . سوره آل عمران، آيه106.
[30] . سوره زمر، آيه60.
[31] . سوره الرحمن، آيه 41.
[32] . سوره الرحمن، آيه39.
[33] . سوره صافات، آيه24.
[34] . سوره زمر، آيه60.
[35] . سوره بقره، آيه206.
[36] . سوره منافقون، آيه8.
[37] . سوره بقره، آيه206.
[38] . سوره نحل، آيه59.
[39] . سوره بقره، آيه90؛ سوره آل عمران، آيه178.
[40] . سوره نساء، آيه56.
[41] . سوره اعراف، آيه43؛ سوره حجر، آيه47.