17 11 2018 5104460 شناسه:

تفسیر سوره زمر جلسه 39 (1393/08/26)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ يَا عِبَادِی الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(53) وَ أَنِيبُواْ إِلىَ‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ(54) وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ(55) أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَاحَسْرَتی عَلی‏ مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن كُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ(56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانىِ لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ(57) أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لىِ كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ(58) بَلی قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتی فَكَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَكْبرَْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ(59)﴾

مسئول بودن انسان در دين علّت اشمئزاز مشرکين از توحيد

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، محور اصلي آن اصول اعتقادي است؛ يعني توحيد، وحي، نبوت، معاد و خطوط کلّي اخلاق و حقوق است. بين اوصاف الهي، مسئله تبشير و انذار سهم تعيين کنندهاي در پذيرش دين دارد؛ لذا در اين سوره ضمن اينکه مسائل اعتقادي مطرح شد، مسائلي که زمينه آن اعتقاد و عمل صالح را فراهم ميکند را هم  ذکر ميکند. در آيه 45 فرمود: ﴿وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ اينها چون مشرکاند، وقتي سخن از توحيد میشود، مشرکان از آن مشمئز میشوند، چون برخلاف عقيده آنهاست؛ ولي تعبير قرآن کريم اين نيست: «إشمأزّت قلوبُ المشرکين» يا «قلوبُ الکافرين» و مانند آن؛ تعبير قرآن اين است که ﴿اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ اين تعليق حکم بر وصف که مُشعر به عليّت است، نشاندهنده آن است که مشکل اصلي مشرکين، مسئله توحيد نبود، براي اينکه آنها خدا را به عنوان «واجب الوجود» قبول داشتند، يک؛ به عنوان اينکه «خالق کل شیء» است قبول دارند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾،[1] به عنوان اينکه مدير کلّ و ربّ کلّ و «ربّ العالمين» است قبول داشتند که «ربُّ العالمين» خداست، اين سه؛ درباره امور جزئيه و ربوبيتهاي جزئي که رزق ما به دست کيست، شفاي بيماري ما به دست کيست، پيروزي در جنگهاي ما به دست کيست، اينها را به ارباب متفرقه اسناد ميدادند؛ لذا آن سران شرکشان که از امکانات مالي بيشتري برخوردار بودند، اينها گذشته از آن بتهاي عمومي که در بتکدهها بود، يک بتهاي خصوصي و تشريفاتي هم در منزل داشتند، وقتي به جنگ ميرفتند، ضمن اينکه از بتکده کمک ميگرفتند، از بتهاي خصوصي منزلشان هم نصرت طلب ميکردند، اين کار آنها بود.

پس اينها با اصل توحيد مشکل نداشتند؛ توحيد ذات، توحيد واجب، توحيد خالق، توحيد رب، توحيد مدير، براي اينکه فرمود: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، جواب آنها اين است؛ بله آنها در ربوبيت جزئي مشکل داشتند و اساس کار آنها اين است که ميخواستند آزاد باشند و دين، گذشته از اينکه ربوبيت جزئي را مانند ربوبيت مطلق و کلّي منحصر ذات اقدس الهي ميداند که او «ربّ کلّ شیء» است، براي جهان، پايان قائل است، معاد قائل است، انسان را مسئول کار خود ميداند، آنها از اين ميرنجيدند و فاصله ميگرفتند، «تعليق حکم بر وصف هم مشعر به عليت» است؛ نفرمود «اشمأزت قلوب المشرکين، قلوب الکافرين»، بلکه فرمود: ﴿اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ يعنی شما وقتي سخن از توحيد به ميان ميآوري، آنهايي که منکر معاد هستند مشمئز ميشوند، معلوم ميشود شما توحيدي طرح ميکنيد که تنها ﴿هُوَ الْأَوَّل﴾[2] نيست، «هو الآخر» هم است و اساس مشرکين هم اين است که مسئله معاد را نميپذيرفتند، اعتقاد به ذات اقدس الهي در بخش توحيد، سهم تعيين کنندهاي دارد، در آن حرفي نيست؛ اما مهمترين اثر برای بخش معاد است، اگر کسي خيال کند که هر کاري کرد، کرد و حساب و کتابي در عالَم نيست، چنين جامعهاي را شما چگونه ميخواهي اداره کني؟ اين جامعه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی‏﴾[3] اداره ميشود، جامعهاي که شما بخواهيد بر محور عدل و عقل اداره کنيد هيچ راهي نيست مگر اينکه بپذيرد که در برابر هر عمل مسئول است و عمل زنده است، تا انسان کاري را نکرد، کار در اختيار انسان است؛ وقتي کاري را کرد، انسان در اختيار کار است؛ کار نه ميميرد، نه از بين ميرود، نه ضعيف ميشود و نه صاحب کار را رها ميکند. اينکه فرمود: ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾[4] همين است. اين طور نيست که حالا ما اگر کاري را کرديم، باز کار در اختيار ما باشد، ما در اختيار آن کار هستيم، هر جا که آن خواست برود ميرود، کار بد به طرف جهنم ميرود و ما را هم کشانکشان به طرف آن ميبرد. اين طور نيست که کار بميرد يا کار بياثر باشد؛ کار راه خودش را پيدا ميکند، هر عملي راه خاص خودش را دارد، اگر حسنه بود مستقيماً به طرف بهشت ميرود و اگر سيئه بود ـ معاذ الله ـ مستقيماً به طرف دوزخ ميرود. اين تعليق حکم بر وصف است که مشعر به علّيت است که بخش وسيع فاصله گرفتن اينها از مسئله دين، اين است که دين انسان را مسئول ميداند حسابي هست، کتابي هست، قيامتي هست، بهشتي هست، جهنمي هست، از اين مشمئز ميشدند.

   ذکر آيات تبشير بعد از آيات انذار

بعد در آيه محل بحث فرمود که درست است که ما تاکنون از عذاب الهي سخن گفتيم؛ آيه 47 به بعد مرتب درباره عذاب بود: ﴿بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُون﴾،[5] اين يک؛ ﴿بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا﴾،[6] دو؛ ﴿فَإِذَا مَسَّ الْانسَانَ ضُرٌّ﴾،[7] سه؛ ﴿فَمَا أَغْنىَ‏ عَنهُْم مَّا كاَنُواْ يَكْسِبُون﴾،[8] چهار؛ ﴿فَأَصَابهَُمْ سَيئَِّاتُ مَا كَسَبُوا﴾،[9] پنج؛ همه اين آيات درباره انذار است. حالا نوبت به تبشير رسيد.

پيغام رحمت الهی بر بندگان گنهکار

فرمود به بندگان من بگو، نفرمود «قل يا ايها الناس» و مانند آن، آنها که مرا قبول کردند بالأخره و گفتند «لا اله الا الله»؛ هم عبوديت خود را پذيرفتند و هم ربوبيت مرا پذيرفتند. اين دو امر از امور دهگانه را به همراه دارد: يکي اعتراف کردند که عبد هستند، يکي معتقدند که من مولاي آنها هستم: ﴿يا عِبادِي﴾، اين مضاف ناظر به امر اول است و آن مضافاليه ناظر به امر دوم است. اينها مرا به عنوان مولا قبول دارند و خودشان را هم به عنوان عبد قبول دارند: ﴿قُلْ يا عِبادِيَ﴾، اين دو عنوان.

تبيين واقعيت گناه و بازگشت آن به خود گنهکار

﴿الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِم﴾،[10] شما بدانيد تمام گناهان سمّي است به جان خودتان، اين يک اصل کلي بود که در سوره مبارکه «اسراء» گذشت؛ هيچ ممکن نيست کسي بتواند نسبت به ديگري بد کند، مگر «بالتّبع». «بالاصاله» اگر کسي بخواهد گناه را بررسي کند، اين سمّي است که به جان خودش ريخته است؛ حتي در «قتل» اگر کسي ديگري را بکُشد، اين سمّ و اين خطر آدمکُشي که جهنم سوزان را به همراه دارد، اين «بالاصاله» دامنگير خود شخص است، شعاع اين ظلم به ديگري ميرسد و او بالأخره يک حيات موقّتي دارد که از بين رفته و بعد به سعادت ميرسد. آيه سوره مبارکه «اسراء» اين بود که ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾،[11] اين «لام»، «لام» اختصاص است، «لام» انتفاع نيست تا گفته شود که اينجا مناسب بود بفرمايد: «فان أسأتم فعليها»، اين چون «لام»، «لام» اختصاص است، کار خوب مخصوص صاحب کار است، کار بد مخصوص صاحب کار است، چون «لام»، «لام» اختصاص است هر کسي کاري که ميکند، «بالاصاله» سود و زيانش به دنبال خود اوست و «بالتبع» برای اوست، مثل اينکه کسي در درون منزلش يک بوستان معطّري ترتيب دهد، يا يک گودال کنيفِ بدبويي بکَند، اگر در درون منزلش يک بوستان خرّمي تنظيم داد، همه بركات آن باغ نصيب خودش ميشود، گاهي هم نسيمي ميوزد و بويش مشام آن رهگذرها را هم معطر ميكند همين و اگر كنيف بدبويي كشيد و لاشهها را در آن گذاشت، تمام زيانهاي اين دامنگير صاحبخانه ميشود، گاهي هم نسيمي ميوزد و بويش شامه رهگذر را متأسّي ميكند همين! تمام كارها در درون كار خودِ آدم است. فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾.

امر سوم از امور دهگانهاي كه مربوط به اين آيه است، اين است كه فرمود اينها به خودشان ستم كردند و ديگر نيازي نيست كه ما اينها را به سوخت و سوز ببريم، اينها نميدانند اينكه در درونشان هست چيست؟! يك وقت بالأخره بويش در ميآيد. ﴿أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِم﴾، گناه همينطور است، گناه با درون ما، با جان ما، با فطرت ما سازگار نيست اصلاً؛ همانطوري كه غذاي مسموم با دستگاه گوارش سازگار نيست، گناه با دستگاه فطرت و قلب و روح سازگار نيست، اين روح بيچاره مرتّب رنج ميبرد. ﴿أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِم﴾، اين سوم.

نهی گنهکاران از نااميدی رحمت حق با کلمات رأفتآميز

چهارم اين است كه بالأخره راه حل هست، نهي از نااميدي، مبادا نااميد شويد، اميدوار باشيد. اين تبشيري است، نهي كرده است كه مبادا نااميد شويد از رحمت خدا، اين چهارم.

تعبيرها هم تعبيرهاي لطيف و رأفتآميز است؛ ملاحظه بفرماييد که اينجا اگر ميفرمود: « لا تَقْنَطُوا من رحمة الله انه يغفر الذنوب» كافي بود؛ اما تكرارِ اسم ظاهر و تصريح به اسم ظاهر براي اهتمام به مسئله است، وگرنه دو بار كلمه «الله» كنار هم براي چه تكرار ميشود: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ﴾، اگر ميفرمود «انه»، كافي بود؛ اما «الله» كه اسم اعظم ذات اقدس الهي است، بالصّراحه مطرح شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ﴾. با فعل مضارع هم تعبير كرد كه مفيد استمرار است؛ يعني مرتب ميبخشد؛ اما چه چيزی را ميبخشد استمرار؟ با سه تعبير همگاني و هميشگي كه كسي را نااميد نكند: سخن از «ذنب» نيست، «ذنوب» است كه جمع است؛ با «ال» استغراق آمده كه چيزي زير پوشش نماند؛ با «جميعاً» تأكيد شده، اگر ميفرمود: «يغفر الذنب» يا «ذنباً»، يك مطلب بود؛ اما اينجا سه مطلب را ميرساند كه هيچ گناهي نيست كه مشمول مغفرت الهي نباشد؛ چه فردي، چه سياسي،  چه اجتماعي، هيچ گناهي نيست كه قابل بخشش نباشد، همه گناهان راه بخشش دارد؛ جمع آورد «ذنوب» را، با «الف و لام» ذكر فرمود، با «جميعاً» ذكر فرمود؛ اما راه حلّ را البته نشان ميدهد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾.

انحصار بخشش گناهان در بازگشت به سوی خدا با توبه

بعد فرمود كه جاي ديگر راه نيست، تنها كسي كه غفور است اوست و تنها كسي كه رحيم است اوست؛ شما بالأخره يك راهحل ميخواهيد. اين دو تا قضيه است و هر دو قضيه هم مفيد حصر است: يكي ﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ﴾ يكي «إنَّه هو الرَّحيم»، خبر وقتي محلّا به «الف و لام» شود و ضمير فصل هم بين مبتدا و خبر يا اسم و خبر قرار گيرد اين مفيد حصر است: ﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ﴾ اين قضيه اولي بود که مفيد حصر است، «انه هو الرَّحيم» مفيد حصر است، جمع اينها هم فايده خاص خودش را دارد.

اين امور دهگانه يا بيشتر نشان ميدهد كه دَرِ رحمت را خداي سبحان باز كرده و ديگر از اين وسيعتر نيست؛ اما در بحث سوره مباركه «نساء» گذشت كه اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾؛ يعني «مع التّوبه»، نه بيتوبه، به دليل آيات فراوان ديگري كه هم در ذيل اين بخش است، هم در خود سوره «نساء» هست و هم در ساير سور. در همين بخش پشتسر هم فرمود که توبه كنيد و برگرديد! مبادا يك وقي بگوييد: ﴿يَاحَسْرَتی‏ عَلی‏ مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ اللَّهِ﴾؛ مبادا راه جهنم را برويد! برگرديد که راه باز است؛ معلوم ميشود که ﴿يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ «مع التوبه» است، اين ميشود موجبه كليه.

امکان آمرزش هر گناه با توبه مخصوص به خودش

هيچ گناهي در عالَم نيست مگر اينكه با توبه بخشيده ميشود؛ منتها «توبةُ كلّ شیء بحسبه»؛ تويه حق الناس، غير از «استغفر الله» و ندامت و رجوع به درگاه الهي، پرداخت حقوق مردم است. توبه حق الله يک حسابي دارد، توبه نماز و روزهٴ قضا يک حساب خاصي دارد؛ البته «توبةُ کلّ ذنبٍ بحسبه»؛ بعضي قضا دارد، بعضي کفاره دارد، بعضي حق الناس است، بعضي حق الله است، اينها اقسام خاص خودِ توبه است. هيچ گناهي نيست که قابل بخشش الهي با توبه نباشد؛ لذا با جمع محلّا به «الف و لام» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾.

چگونگی جمع امکان آمرزش همه گناهان و بخشيده نشدن شرک

اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مطرح شد، آن را در صورت قضيه مهمله ذکر کرد، يک؛ مستحضريد که قضيه مهمله در حکم قضيه جزئيه است نه کليه، اين دو و تفصيل قائل شد بين شرک و غير شرک، اين سه. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آيه 48 به بعد اين است که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾، آنجا که فرمود در آيه محل بحث در سورهٴ «زمر» که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ خدا تمام گناهان را ميبخشد، همه مشرکين در صدر اسلام مشرک و بتپرست بودند که با توبه، يکي شده اباذر، يکي شده عمار و يکي شده مقداد، همه اينها توبه کردند و مسلمان شدند. همه مشرکين صدر اسلام که اسلام را پذيرفتند توبه کردند و توبهشان مقبول است. پس شرک با توبه، اليوم هم مقبول است، اليوم هم اگر يک مشرک، يک ملحد توبه کند و مسلمان شود، کاملاً اسلامش پذيرفته است. توبه براي همه هست؛ چه براي کسي که مسلمان نبود بخواهد مسلمان شود و چه براي مسلماني که گرفتار فسق بود؛ اما آيه 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اين است ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾؛ يعني بيتوبه، چون با توبه هم آن موجبهٴ کليهٴ محل بحثِ سوره مبارکهٴ «زمر» دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، بعد دارد: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾؛ يعني توبه کنيد و هم اينکه با سنّت و سيرت انبيا و اوليا هم همين مناسب است که همه مشرکان، ملحدان و کافران توبه کردند به دست انبيا و موحّد شدند. اين طور نيست که اگر ملحد يا مشرکي توبه کند و اسلام بياورد، اسلامش مقبول نباشد. پس اينکه ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾؛ يعني بيتوبه، اين سالبهٴ کليه است و درست هم است؛ يعني بيتوبه هيچ مشرکي و هيچ ملحدي مورد رحمت نيست.

حکمت آمرزش بعضی از گناهان افراد خاص بدون توبه

﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِك﴾؛ غير از شرک هر گناهي باشد خدا ميبخشد بيتوبه، نه باتوبه، چون با توبه شرک را هم ميبخشد. خدا گناهان را، گناهاني که کمتر از شرک است و معصيت است را ميبخشد، بيتوبه ميبخشد نه با توبه؛ اما براي چه کسی؟ آيا اين موجبه کليه است؟ نه، آيا وعدهٴ خاص به گروهی مخصوص داد؟ نه، به صورت قضيهٴ مهمله ذکر فرمود که در حکم قضيهٴ جزئيه است، فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء﴾؛ مشيئت الهي هم مستحضريد که برابر با حکمت است، چون حکيمِ مطلق وقتي فرمود برابر مشيئت کار ميکنم؛ يعني آنجا که حکمت است. يک بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفه دارد: «يَا مَن لا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الوَسَائِل»؛[12] اي خداي حکيمي که ما هر توسلي کنيم، هر وسيلهاي بياوريم که شما کاري برخلاف حکمت کني، هرگز نخواهي کرد، «يَا مَن لا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الوَسَائِل». اين از غرر بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است. يک حکيمِ مطلق کاري را که برخلاف حکمت است نميکند، هر چه انسان وسيله بياورد، مگر اينکه خداي سبحان راه را نشان بدهد که انسان از راه مطابق با حکمت وارد بشود و توسل پيدا کند و حل شود. اينکه فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء﴾، اين معلوم نيست «من يشاء» کيست؟ يک وقت کسي است که فرزند شهيدی دارد، ايثارگري دارد، يک کار خيري دارد، کسي يا يک عبد صالحي درباره او دعا کرده، يک کار خيري نوهٴ او انجام داده يا اجداد او يک کار خيري کردند، خداي سبحان بوسيلهٴ خضر راه، مشکل او را حل ميکند، اينها را آدم نميداند.

پاسخ خضر به موسی در جريان مرمّت ديوار شاهد بر حکمت کارهای الهی

ميبينيد در قصهٴ حضرت موسي و خضر (سلام الله عليهما) گذشت، وقتي موسي (سلام الله عليه) سؤال کرد که شما چرا آن ديوار را چيدي، با اينکه ما اينجا وارد شهر شديم ما که غريب بوديم، منزل نداشتيم، اينجا هم که مسافرخانه نداشت، اينها هم که حاضر نبودند ما را به عنوان مهمانی بپذيرند، به عنوان مهمان بپذيرند: ﴿فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما﴾.[13] پاسخي که بعداً وجود مبارک خضر داد، فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحا﴾؛[14] پدرشان آدم خوبي بود. ذيل اين آيه بعضيها گفتند که منظور از پدر، جدّ هفتم بود، بعضي گفتند جدّ هفتادم بود، بالأخره جدّ هفتم باشد جدّ هفتادم باشد يا پدر بلافصل باشد.

اختصاصی نبودن خضرِ راه بر زمان حضرت موسی(عليه السلام)

خضرِ راه هميشه سر راه است؛ جدّ هفتم يا هفتادم يک کسي آدم خوبي است، خدا خضر را ميفرستد تا مشکل اين بچه يتيمها را حل کند، اين طور نيست که اگر کسي کار خير کرد خدا او را رها بکند و بگويد او کار خيري کرد و تمام شد و رفت. بالأخره خضرِ راه هميشه سر راه است، هميشه هست و اختصاصي به عصر موساي کليم نداشت و ندارد، اين را خدا فراموش نميکند: ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾.[15]

حالا اگر پدر، پدر خوبي بود، يا جدّ هفتم يا جدّ هفتادم، خوب بود، خدا نميگذارد بچه يتيم آسيب ببيند، آيا اين مخصوص آن زمان است يا نه؟ برهان مسئله اين است که خضر(سلام الله عليه) دارد استدلال ميکند که ﴿كانَ أَبُوهُما صالِحا﴾، اين «قضية في واقعة» که نيست.

خوف و رجای مؤمن ثمره جهل به متعلّق بخشش بدون توبه

بنابراين چه کسي را خدا ميبخشد، چگونه ميبخشد، با چه راه ميبخشد، آن روشن نيست؛ لذا همه ما بين تبشير و انذار هستيم، بين خوف و رجا هستيم. از کجا ما را ببخشد؟ اين يک راه آموزندهاي است. درست است خدا ميبخشد؛ اما برابر مشيئت خود ميبخشد، مشيئت حکيمانهٴ او که به دست ما نيست.

سؤال: مگر وعده نداده؟

جواب: وعده داده ﴿ لِمَنْ يَشاء﴾؛ اما «من يشاء» کيست؟ ما که نميتوانيم تمسک به عام کنيم در شبهه مصداقيهٴ خودِ عام و بگوييم ما هم ـ إنشاءالله ـ جزء «من يشاء» هستيم! او که به نحو موجبه کليه وعده نداد. آنجايي که به نحو موجبه کليه وعده داد، در زمينه توبه است، فرمود: ﴿يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، «ذنوب» جمع است، «الف و لام» محلّا هم دارد، «جميعاً» هم است، اين سه ضلع کار را محکم کرده، همه گناهان را ميبخشد؛ اما «مع التوبه». اينجا جاي موجبه کليه است و براي تائبين است؛ اما اينجا که موجبه کليه نيست، در حکم موجبه جزئيه است؛ ما که نميتوانيم تمسک کنيم به دليل در شبهه مصداقيهٴ خودِ دليل! هيچ کس نميتواند بگويد من مشمول آيه هستم، چون از مشيئت الهي که خبر ندارد! لذا فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾. بعد به اصل شرک پرداخته و فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری‏ إِثْماً عَظيماً﴾.[16]

بنابراين آن چند نکتهاي که فخر رازي[17] و ديگران در ذيل اين مطرح کردند، سرجايش محفوظ است. با آيه 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم هيچ تعارضي ندارند؛ زيرا اين برای بيتوبه است و آن برای با توبه. نشانهٴ اينکه آن باتوبه است اين است که در آيهٴ بعد بلافاصله فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُم﴾؛ انابه کنيد، توبه کنيد. انابه مستحضريد که از توبه قويتر است؛ در بحثهاي «مُنيب» اشاره شد که اين ثلاثي مزيد است، ثلاثي مجردش يا «ناب يَنيب» است يا «ناب يَنُوب»؛ اگر اجوف واوي باشد «ناب ينُوب» است؛ يعني کساني که مرتّب در نوبتاند و مدام پشت سر هم نوبت ميگيرند تا مشمول رحمت الهي باشند؛ اگر «ناب يَنِيب» باشد که اجوف يايي است؛ يعني «انقطع ينقطع» کسي که «منقطع الي الله» است، منيب؛ يعني «منقطع الي الله». بالأخره يا آنهايي که دائماً در راهاند که منتظر نوبتاند يا آنهايي که منقطع الي اللهاند، اين ميشود انابه که بالاتر از توبه است. فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذاب﴾، اگر ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، ديگر سخن از عذاب نيست، سخن از منصور نبودن نيست.

اباحهگری، لازمه پذيرش بخشش گناهان بدون توبه

اگر ـ معاذ الله ـ اين آيه درصدد بخشش گناهانِ مطلق و مطلقِ گناهان، بيتوبه باشد که اباحهگري است؛ يعني هر کسي ميتواند هر کاري انجام بدهد! اگر اين ظاهرش مقبول باشد، اين ترغيب به اباحهگري است؛ يعني هر کاري خواستيد بکنيد! اين اصلاً با لسان قرآن، با بيان قرآن، با هدف قرآن سازگار نيست.

سؤال: ...

جواب: آنجا هم ميتواند باشد؛ در دنيا، در برزخ، در صحنهٴ قيامت و در جهنّم، مغفرت گاهي به معناي تخفيف عذاب است و گاهي به معناي عفو از اصل عذاب است؛ اگر آن مغفرت، تخفيف عذاب شد، اين شخص در دوزخ است و مشمول آن خواستهٴ خودش است که تخفيف بده: ﴿يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذاب﴾؛[18] يعني مقداري از عذاب که اين يک نوع رحمت است. يا خروج از دوزخ و اعراف است، يا انتقال از اعراف به بهشت است، يا ترفيع درجات بهشت است. در بحث شفاعت، چهار ـ پنج مرحله بود که گذشت و هر کدام از اين مراحلِ خمسه مشمول مغفرت است، مشمول رحمت است. کسي که در دوزخ است عذاب او تخفيف پيدا کند يک مرحله است، يا بعد از مدتی عذاب، از دوزخ نجات پيدا کند و وارد اعراف شود اين هم يک مرحله است، از اعراف وارد بهشت شود يک مرحله است، در بهشت ترفيع درجه نصيبش شود يک مرحله است؛ همه اين مراحل چندگانه مشمول شفاعت، توسل و مغفرت الهي است؛ ولي در اينجا که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، هرگز بيتوبه نيست ـ معاذ الله ـ  وگرنه ميشد اباحهگري.

ضرورت پرداختن به نوافل از باب أحسن امور

﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾؛ ما گفتيم: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان﴾،[19] شما به دنبال احسان برويد؛ ما گفتيم که نماز واجب داريم و مستحب، شما گذشته از واجب، آن نوافل را هم بخوانيد؛ همهاش به فکر آن کفِ عبادات و آن حداقل نباشيد، آن برجستهها را هم بگيريد: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾ همه آنچه را که نازل شد حَسن است و کمال؛ ولي اکمل آن را بگيريد، اَحسن آن را بگيريد، اَطيب آن را بگيريد: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾؛ نه تنها گناه نکنيد، نه تنها کارهاي واجب را انجام بدهيد، بلکه مستحبات را هم فراموش نکنيد.

علّت مبهوت شدن انسان با فرارسيدن مرگ و قيامت

﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾ مسئله عذاب و مسئله قيامت، اينها دفعي است؛ اينکه فرمود: ﴿فَتَبْهَتُهُم﴾؛ بهتان از همين ريشه است. ميگويند فلان شخص بهتان زد، يعني چه؟ يعني چيزي به اين شخصِ بيگناه اسناد داد و او را مبهوت کرد، چون او کاري را انجام نداده، وقتي کاري را انجام نداد گناهي را به کسي اسناد بدهند، او مبهوت ميشود، چون مبهوت ميشود کار آن شخص را ميگويند بهتان. در صحنهٴ قيامت هم فرمود، مرگ اين طور است: ﴿بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُم﴾،[20] جريان مرگ همين طور است که دفعتاً ميآيد. انتقال از دنيا به برزخ همين طور است، انتقال از برزخ به قيامت اين طور است؛ لذا انسان مبهوت ميشود.

خيليها به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) خيليها نميفهمند که مُردند، دفعتاً ميبينند که صحنه عوض شد؛ افرادي را ميبينند که قبلاً نميديدند! صحنههايي را ميبينند که قبلاً نميديدند! نميفهمند که چه شد! اين تلقين ميّت هم براي همان است که بر اينها ثابت کند که شما مُرديد. «إِنَّ المَوتَ حَقٌّ»؛ يعني اين وضعي که براي شما پيش آمد، اين وضع مرگ است و شما الآن مُرديد، بفهميد: «إسمع إفهم يا فلان يا فلان يا فلان انَّ الموت حقٌّ»؛[21] يعني اين وضعي که شما پيدا کرديد، شما از اين عالَم رفتيد. خيليها هستند که بعدها يعد از مدتي که اوضاع آرام شد، ميفهمد که مُردند؛ لذا اول مبهوت هستند که اين صحنه چيست؟ ما کجا آمديم؟ آنچه مربوط به دنيا بود يادشان ميرود. اين طامهٴ موت آنچنان فشار ميآورد که همه اين جزئيات از يادشان ميرود.

فراموشی الفبای دين هنگام مرگ علّت امر به يادآوری هميشگی آن

اينکه گفتند اسامي چهارده معصوم را مرتّب بگوييد، بعد از مسئلهٴ توحيد و وحي و نبوت و کتاب الهي و اينها، براي اين است که در سؤال قبر از آدم همين ابتداييها و الفبا را سؤال ميکنند، اينها الفباي دين ماست؛ امام اولتان کيست؟ اين را هر بچه شيعهای ميداند، امام زمانتان کيست؟ همه را ميدانند؛ اما طامهٴ موت و فشار مرگ مثل غدهٴ سرطان و عمل و بيهوشي و اتاق عمل و اينها نيست، آن قدر مسئلهٴ طامهٴ موت سخت است که تعبير قرآن از آن به «طامه» است، ـ طامه با «طاء مؤلف» ـ  که همه اين چيزها از ياد آدم ميرود.

اگر سؤال قبر درباره مسائل علمي بود، انسان ميتوانست بگويد که انساني که مرده است بخشي از مشاعرش فعال است؛ اما آن الفباي دين را از ما سؤال ميکنند که خداي تو کيست؟ دين تو چيست؟ کتاب تو چيست؟ اينها از ياد آدم ميرود. اينکه ميگويند شما اين حرفها را تکرار کنيد بعد از نمازها، اين زيارت سهجانبه، نه سند دارد و نه يک عالِم و محققي اين را گفته، اگر آدم بنا شد که سنتي داشته باشد، چهارده معصوم را بعد از نمازها سلام بدهد؛ اينکه به سه طرف ما سلام بدهيم، نه سندي دارد و نه وجه عقلي دارد، کاري کنيم که اينها براي ما ملکه شود، تکرار شود. از مبارک حضرت امير تا وجود مبارک حضرت اينها را سؤال ميکنند در قبر از ما. اينها تنها براي ثواب نيست، محل ابتلاي ماست، اينها را بايد جواب دهيم، ثوابش هم سرجايش محفوظ است. «لا اله الا الله» اين اذان و اقامه براي همين است، توحيد هست، وحي هست، نبوت هست، کتاب هست. خدا غريق رحمت کند سيدناالاستاد را! اين را بارها در همين مسجد اعظم شنيديم که امام(رضوان الله عليه) بعد از رحلت مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) وقتي ايشان وارد مسجد اعظم شدند، منبر آن گوشه بود، ايشان آخر درس، وقتي درس ميخواست تعطيل شود نصيحت ميکردند، يکي از نصايحي که با سبک و سياق عرفاني ايشان هماهنگ بود نقل ميفرمودند، اين بود که اولين بار ما اين بيان را از زبان مطهّر ايشان شنيديم، بعد روايتش را پيدا کرديم. ايشان فرمودند که خيليها هستند که وقتي مُردند از آنها سؤال میکنند که «مَن نَبيُّک»،[22] يادشان اصلاً نيست که پيامبر او کيست؛ بعد از احقابي از عذاب، تازه يادشان ميآيد ميگويند پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شد، هنوز نام مبارک حضرت يادشان نيست، اين است! اين براي چيست؟ اين کسي که حرف حضرت را گوش نداد و عمل نکرد، يادش نيست. احقاب؛ يعني هشتاد سال، بعد از هشتاد سال از عذاب، تازه يادش ميآيد که پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شده و هنوز نام مبارک حضرت يادش نميآيد.

اينکه گفتند به اين چهارده نفر مرتّب بعد از نمازها سلام عرض کنيد، در زيارتهاي خود فراموش نشود، براي اين است که اينها محل ابتلاي ماست. خدا غريق رحمت کند مرحوم ابن طاووس (رضوان الله عليه) را! او جزء اولياي الهي بود، او دستور داد که انگشتري تهيه کنند که در نگين انگشتر، اسامي چهاردهگانه را نوشتند، بعد وصيت کردند که هنگام مرگ اين را زير زبانم بگذاريد که براي جواب آماده باشد. بالأخره بياثر نيست که اگر از من سؤال کردند امام اول و دوم و سوم و اينها، يادم باشد بتوانم جواب بدهم. اين طور است.

فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ﴾؛ مرگ هم بغتتاً ميآيد و شما را مبهوت ميکند: ﴿فَتَبْهَتُهُم﴾ چه قيامت صغرا و چه قيامت کبرا، اين صحنه چيست؟ چيزهايي آدم ميبيند، افرادي ميبيند که اصلاً نديد، صحنههايي ميبيند که اصلاً نديد، آنچه را که ديده بود اصلاً يادش نيست، آنچه را که ميبيند اصلاً نديد و نميداند که مُرد؛ لذا فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾؛ نميدانيد که چه خبر است! اين اختصاصي به عالِم و غير عالِم و محقق و عامي و اينها ندارد، چون طامهٴ مرگ آن قدر قوي است که تمام مغزها و اعصاب را لِه ميکند. آنوقت آن روح تنها ميماند با بدن مثالي، تا دوباره در قيامت به بدن اوّلي برگردد. اين اگر ملکه نباشد يادش نيست، فرمود اين بغتتاً ميآيد.

اگر اين آيهٴ اول ناظر به مغفرتِ بيتوبه باشد، اين همه آيات پشتسر هم درباره عذاب براي چيست؟ معلوم ميشود که درباره با توبه است، بيتوبه را که خدا وعده موجبه کليه نداد.

سؤال: استاد ببخشيد! در ﴿من يَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فجزاؤُ هُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها[1] باز آن بحث ... .

جواب: آن هم اشاره شد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء»، اين تعليق حکم بر وصف مشعر به عليت است. يک وقت است زيد و عمرو با هم دعوا دارند در مسائل مالي، هر دو هم مؤمناند، اين شخص طلبکار است و آن شخص بدهکار، طلبکاري بدهکارش را کُشت، اين مشمول اين آيه نيست؛ اما دارد: ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا﴾، اين تعليق حکم بر وصف که مشعر به عليت است را گفتند ناظر به اين است که «من يقتل مؤمناً لإيمانه» که آن وقت ميشود ارتداد؛ البته ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾؛ اما اگر نه، از جهت مسائل مالي باشد، آن خلود به مکث طويل حمل ميشود و اگر نه، تعليق حکم بر وصف مشعر به عليت باشد؛ يعني «من يقتل مؤمنا لايمانه» که وصف ايمان دخيل باشد، البته ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾ است.

عدم نقض دفعی بودن مرگ با تدريجی بودن آن

سؤال: استاد! «يأتی» که فعل مضارع تدريجی است با «بغتةً» چگونه سازگار است؟

جواب: ﴿يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً﴾؛ اول﴿ بَغْتَةً﴾ ميآيد، چون هر شيئي که تدريجي است زمان که ندارد، يک وقت زمانمند است ميگويند که فلان بنّا که اين کار را تدريجي انجام ميدهد يا فلان نويسنده يا فلان سخنران که يک ساعت سخنراني ميکند، از ساعت هشت شروع ميکند که اين امری تدريجي است و زماندار است؛ اما يک امر تدريجي که زماندار نيست، زلزلهاي ميخواهد بيايد، سيلي ميخواهد بيايد، نگفتند ساعت هشت ميآيد! بلکه دفعتاً ميآيد و استمرار پيدا ميکند. بين حدوث دفعي و بين وجود دفعي خيلي فرق است، نه اينکه اين شیء دفعي الوجود باشد، بلکه دفعي الحدوث است و تدريجي البقاء. اگر اين سيل آمده، اين صاعقه آمده، زلزله آمده، اين دفعي الحدوث هست و تدريجي البقاء.

اين عذاب هم همين طور است، اين عذاب در لحظهاي ميآيد که انسان سابقه ندارد. يک وقت است که ميگويند فلان بيماري فلان ساعت ميآيد، يک وقت است ميگويند فلان زلزله فلان ساعت ميآيد، اين ديگر بغتتاً نيست؛ اما عذاب الهي وقتي که ميخواهد بيايد که زماندار نيست، ساعت تعيين نميکنند، دفعتاً ميآيد و ادامه پيدا ميکند.

پس اين همه آياتي که پشتسر آن ﴿قُلْ يا عِبادِي﴾ است، نشان ميدهد که اين ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ ناظر به مسئله مغفرت «مع التوبه» است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سوره لقمان، آيه25؛ سوره زمر، آيه38؛ سوره زخرف، آيه9.

[2] . سوره حديد، آيه3.

[3] . سوره طه، آيه63.

[4] . سوره نجم، آيه39.

[5] . سوره زمر، آيه47.

[6] . سوره زمر، آيه48.

[7] . سوره زمر، آيه49.

[8] . سوره زمر، آيه50.

[9] . سوره زمر، آيه51.

[10] . سوره زمر، آيه53.

[11] . سوره إسراء، آيه7.

[12] . الصحيفة السجاديه، دعای سيزدهم.

[13] . سوره کهف، آيه77.

[14] . سوره کهف، آيه82.

[15] . سوره مريم،  آيه64.

[16] . سوره نساء، آيه48.

[17] . مفاتيح الغيب، ج3، ص578 ـ 583.

[18] . سوره غافر، آيه49.

[19] . سوره نحل،  آيه90.

[20] . سوره انبياء، آيه40.

[21] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج3، ص201.

[22] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج3، ص232.

 

[1] . سوره نساء، آيه93

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ يَا عِبَادِی الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(53) وَ أَنِيبُواْ إِلىَ‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ(54) وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ(55) أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَاحَسْرَتی عَلی‏ مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن كُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ(56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانىِ لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ(57) أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لىِ كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ(58) بَلی قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتی فَكَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَكْبرَْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ(59)﴾

مسئول بودن انسان در دين علّت اشمئزاز مشرکين از توحيد

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، محور اصلي آن اصول اعتقادي است؛ يعني توحيد، وحي، نبوت، معاد و خطوط کلّي اخلاق و حقوق است. بين اوصاف الهي، مسئله تبشير و انذار سهم تعيين کنندهاي در پذيرش دين دارد؛ لذا در اين سوره ضمن اينکه مسائل اعتقادي مطرح شد، مسائلي که زمينه آن اعتقاد و عمل صالح را فراهم ميکند را هم  ذکر ميکند. در آيه 45 فرمود: ﴿وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ اينها چون مشرکاند، وقتي سخن از توحيد میشود، مشرکان از آن مشمئز میشوند، چون برخلاف عقيده آنهاست؛ ولي تعبير قرآن کريم اين نيست: «إشمأزّت قلوبُ المشرکين» يا «قلوبُ الکافرين» و مانند آن؛ تعبير قرآن اين است که ﴿اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ اين تعليق حکم بر وصف که مُشعر به عليّت است، نشاندهنده آن است که مشکل اصلي مشرکين، مسئله توحيد نبود، براي اينکه آنها خدا را به عنوان «واجب الوجود» قبول داشتند، يک؛ به عنوان اينکه «خالق کل شیء» است قبول دارند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾،[1] به عنوان اينکه مدير کلّ و ربّ کلّ و «ربّ العالمين» است قبول داشتند که «ربُّ العالمين» خداست، اين سه؛ درباره امور جزئيه و ربوبيتهاي جزئي که رزق ما به دست کيست، شفاي بيماري ما به دست کيست، پيروزي در جنگهاي ما به دست کيست، اينها را به ارباب متفرقه اسناد ميدادند؛ لذا آن سران شرکشان که از امکانات مالي بيشتري برخوردار بودند، اينها گذشته از آن بتهاي عمومي که در بتکدهها بود، يک بتهاي خصوصي و تشريفاتي هم در منزل داشتند، وقتي به جنگ ميرفتند، ضمن اينکه از بتکده کمک ميگرفتند، از بتهاي خصوصي منزلشان هم نصرت طلب ميکردند، اين کار آنها بود.

پس اينها با اصل توحيد مشکل نداشتند؛ توحيد ذات، توحيد واجب، توحيد خالق، توحيد رب، توحيد مدير، براي اينکه فرمود: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، جواب آنها اين است؛ بله آنها در ربوبيت جزئي مشکل داشتند و اساس کار آنها اين است که ميخواستند آزاد باشند و دين، گذشته از اينکه ربوبيت جزئي را مانند ربوبيت مطلق و کلّي منحصر ذات اقدس الهي ميداند که او «ربّ کلّ شیء» است، براي جهان، پايان قائل است، معاد قائل است، انسان را مسئول کار خود ميداند، آنها از اين ميرنجيدند و فاصله ميگرفتند، «تعليق حکم بر وصف هم مشعر به عليت» است؛ نفرمود «اشمأزت قلوب المشرکين، قلوب الکافرين»، بلکه فرمود: ﴿اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ يعنی شما وقتي سخن از توحيد به ميان ميآوري، آنهايي که منکر معاد هستند مشمئز ميشوند، معلوم ميشود شما توحيدي طرح ميکنيد که تنها ﴿هُوَ الْأَوَّل﴾[2] نيست، «هو الآخر» هم است و اساس مشرکين هم اين است که مسئله معاد را نميپذيرفتند، اعتقاد به ذات اقدس الهي در بخش توحيد، سهم تعيين کنندهاي دارد، در آن حرفي نيست؛ اما مهمترين اثر برای بخش معاد است، اگر کسي خيال کند که هر کاري کرد، کرد و حساب و کتابي در عالَم نيست، چنين جامعهاي را شما چگونه ميخواهي اداره کني؟ اين جامعه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی‏﴾[3] اداره ميشود، جامعهاي که شما بخواهيد بر محور عدل و عقل اداره کنيد هيچ راهي نيست مگر اينکه بپذيرد که در برابر هر عمل مسئول است و عمل زنده است، تا انسان کاري را نکرد، کار در اختيار انسان است؛ وقتي کاري را کرد، انسان در اختيار کار است؛ کار نه ميميرد، نه از بين ميرود، نه ضعيف ميشود و نه صاحب کار را رها ميکند. اينکه فرمود: ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾[4] همين است. اين طور نيست که حالا ما اگر کاري را کرديم، باز کار در اختيار ما باشد، ما در اختيار آن کار هستيم، هر جا که آن خواست برود ميرود، کار بد به طرف جهنم ميرود و ما را هم کشانکشان به طرف آن ميبرد. اين طور نيست که کار بميرد يا کار بياثر باشد؛ کار راه خودش را پيدا ميکند، هر عملي راه خاص خودش را دارد، اگر حسنه بود مستقيماً به طرف بهشت ميرود و اگر سيئه بود ـ معاذ الله ـ مستقيماً به طرف دوزخ ميرود. اين تعليق حکم بر وصف است که مشعر به علّيت است که بخش وسيع فاصله گرفتن اينها از مسئله دين، اين است که دين انسان را مسئول ميداند حسابي هست، کتابي هست، قيامتي هست، بهشتي هست، جهنمي هست، از اين مشمئز ميشدند.

   ذکر آيات تبشير بعد از آيات انذار

بعد در آيه محل بحث فرمود که درست است که ما تاکنون از عذاب الهي سخن گفتيم؛ آيه 47 به بعد مرتب درباره عذاب بود: ﴿بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُون﴾،[5] اين يک؛ ﴿بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا﴾،[6] دو؛ ﴿فَإِذَا مَسَّ الْانسَانَ ضُرٌّ﴾،[7] سه؛ ﴿فَمَا أَغْنىَ‏ عَنهُْم مَّا كاَنُواْ يَكْسِبُون﴾،[8] چهار؛ ﴿فَأَصَابهَُمْ سَيئَِّاتُ مَا كَسَبُوا﴾،[9] پنج؛ همه اين آيات درباره انذار است. حالا نوبت به تبشير رسيد.

پيغام رحمت الهی بر بندگان گنهکار

فرمود به بندگان من بگو، نفرمود «قل يا ايها الناس» و مانند آن، آنها که مرا قبول کردند بالأخره و گفتند «لا اله الا الله»؛ هم عبوديت خود را پذيرفتند و هم ربوبيت مرا پذيرفتند. اين دو امر از امور دهگانه را به همراه دارد: يکي اعتراف کردند که عبد هستند، يکي معتقدند که من مولاي آنها هستم: ﴿يا عِبادِي﴾، اين مضاف ناظر به امر اول است و آن مضافاليه ناظر به امر دوم است. اينها مرا به عنوان مولا قبول دارند و خودشان را هم به عنوان عبد قبول دارند: ﴿قُلْ يا عِبادِيَ﴾، اين دو عنوان.

تبيين واقعيت گناه و بازگشت آن به خود گنهکار

﴿الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِم﴾،[10] شما بدانيد تمام گناهان سمّي است به جان خودتان، اين يک اصل کلي بود که در سوره مبارکه «اسراء» گذشت؛ هيچ ممکن نيست کسي بتواند نسبت به ديگري بد کند، مگر «بالتّبع». «بالاصاله» اگر کسي بخواهد گناه را بررسي کند، اين سمّي است که به جان خودش ريخته است؛ حتي در «قتل» اگر کسي ديگري را بکُشد، اين سمّ و اين خطر آدمکُشي که جهنم سوزان را به همراه دارد، اين «بالاصاله» دامنگير خود شخص است، شعاع اين ظلم به ديگري ميرسد و او بالأخره يک حيات موقّتي دارد که از بين رفته و بعد به سعادت ميرسد. آيه سوره مبارکه «اسراء» اين بود که ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾،[11] اين «لام»، «لام» اختصاص است، «لام» انتفاع نيست تا گفته شود که اينجا مناسب بود بفرمايد: «فان أسأتم فعليها»، اين چون «لام»، «لام» اختصاص است، کار خوب مخصوص صاحب کار است، کار بد مخصوص صاحب کار است، چون «لام»، «لام» اختصاص است هر کسي کاري که ميکند، «بالاصاله» سود و زيانش به دنبال خود اوست و «بالتبع» برای اوست، مثل اينکه کسي در درون منزلش يک بوستان معطّري ترتيب دهد، يا يک گودال کنيفِ بدبويي بکَند، اگر در درون منزلش يک بوستان خرّمي تنظيم داد، همه بركات آن باغ نصيب خودش ميشود، گاهي هم نسيمي ميوزد و بويش مشام آن رهگذرها را هم معطر ميكند همين و اگر كنيف بدبويي كشيد و لاشهها را در آن گذاشت، تمام زيانهاي اين دامنگير صاحبخانه ميشود، گاهي هم نسيمي ميوزد و بويش شامه رهگذر را متأسّي ميكند همين! تمام كارها در درون كار خودِ آدم است. فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾.

امر سوم از امور دهگانهاي كه مربوط به اين آيه است، اين است كه فرمود اينها به خودشان ستم كردند و ديگر نيازي نيست كه ما اينها را به سوخت و سوز ببريم، اينها نميدانند اينكه در درونشان هست چيست؟! يك وقت بالأخره بويش در ميآيد. ﴿أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِم﴾، گناه همينطور است، گناه با درون ما، با جان ما، با فطرت ما سازگار نيست اصلاً؛ همانطوري كه غذاي مسموم با دستگاه گوارش سازگار نيست، گناه با دستگاه فطرت و قلب و روح سازگار نيست، اين روح بيچاره مرتّب رنج ميبرد. ﴿أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِم﴾، اين سوم.

نهی گنهکاران از نااميدی رحمت حق با کلمات رأفتآميز

چهارم اين است كه بالأخره راه حل هست، نهي از نااميدي، مبادا نااميد شويد، اميدوار باشيد. اين تبشيري است، نهي كرده است كه مبادا نااميد شويد از رحمت خدا، اين چهارم.

تعبيرها هم تعبيرهاي لطيف و رأفتآميز است؛ ملاحظه بفرماييد که اينجا اگر ميفرمود: « لا تَقْنَطُوا من رحمة الله انه يغفر الذنوب» كافي بود؛ اما تكرارِ اسم ظاهر و تصريح به اسم ظاهر براي اهتمام به مسئله است، وگرنه دو بار كلمه «الله» كنار هم براي چه تكرار ميشود: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ﴾، اگر ميفرمود «انه»، كافي بود؛ اما «الله» كه اسم اعظم ذات اقدس الهي است، بالصّراحه مطرح شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ﴾. با فعل مضارع هم تعبير كرد كه مفيد استمرار است؛ يعني مرتب ميبخشد؛ اما چه چيزی را ميبخشد استمرار؟ با سه تعبير همگاني و هميشگي كه كسي را نااميد نكند: سخن از «ذنب» نيست، «ذنوب» است كه جمع است؛ با «ال» استغراق آمده كه چيزي زير پوشش نماند؛ با «جميعاً» تأكيد شده، اگر ميفرمود: «يغفر الذنب» يا «ذنباً»، يك مطلب بود؛ اما اينجا سه مطلب را ميرساند كه هيچ گناهي نيست كه مشمول مغفرت الهي نباشد؛ چه فردي، چه سياسي،  چه اجتماعي، هيچ گناهي نيست كه قابل بخشش نباشد، همه گناهان راه بخشش دارد؛ جمع آورد «ذنوب» را، با «الف و لام» ذكر فرمود، با «جميعاً» ذكر فرمود؛ اما راه حلّ را البته نشان ميدهد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾.

انحصار بخشش گناهان در بازگشت به سوی خدا با توبه

بعد فرمود كه جاي ديگر راه نيست، تنها كسي كه غفور است اوست و تنها كسي كه رحيم است اوست؛ شما بالأخره يك راهحل ميخواهيد. اين دو تا قضيه است و هر دو قضيه هم مفيد حصر است: يكي ﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ﴾ يكي «إنَّه هو الرَّحيم»، خبر وقتي محلّا به «الف و لام» شود و ضمير فصل هم بين مبتدا و خبر يا اسم و خبر قرار گيرد اين مفيد حصر است: ﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ﴾ اين قضيه اولي بود که مفيد حصر است، «انه هو الرَّحيم» مفيد حصر است، جمع اينها هم فايده خاص خودش را دارد.

اين امور دهگانه يا بيشتر نشان ميدهد كه دَرِ رحمت را خداي سبحان باز كرده و ديگر از اين وسيعتر نيست؛ اما در بحث سوره مباركه «نساء» گذشت كه اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾؛ يعني «مع التّوبه»، نه بيتوبه، به دليل آيات فراوان ديگري كه هم در ذيل اين بخش است، هم در خود سوره «نساء» هست و هم در ساير سور. در همين بخش پشتسر هم فرمود که توبه كنيد و برگرديد! مبادا يك وقي بگوييد: ﴿يَاحَسْرَتی‏ عَلی‏ مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ اللَّهِ﴾؛ مبادا راه جهنم را برويد! برگرديد که راه باز است؛ معلوم ميشود که ﴿يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ «مع التوبه» است، اين ميشود موجبه كليه.

امکان آمرزش هر گناه با توبه مخصوص به خودش

هيچ گناهي در عالَم نيست مگر اينكه با توبه بخشيده ميشود؛ منتها «توبةُ كلّ شیء بحسبه»؛ تويه حق الناس، غير از «استغفر الله» و ندامت و رجوع به درگاه الهي، پرداخت حقوق مردم است. توبه حق الله يک حسابي دارد، توبه نماز و روزهٴ قضا يک حساب خاصي دارد؛ البته «توبةُ کلّ ذنبٍ بحسبه»؛ بعضي قضا دارد، بعضي کفاره دارد، بعضي حق الناس است، بعضي حق الله است، اينها اقسام خاص خودِ توبه است. هيچ گناهي نيست که قابل بخشش الهي با توبه نباشد؛ لذا با جمع محلّا به «الف و لام» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾.

چگونگی جمع امکان آمرزش همه گناهان و بخشيده نشدن شرک

اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مطرح شد، آن را در صورت قضيه مهمله ذکر کرد، يک؛ مستحضريد که قضيه مهمله در حکم قضيه جزئيه است نه کليه، اين دو و تفصيل قائل شد بين شرک و غير شرک، اين سه. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آيه 48 به بعد اين است که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾، آنجا که فرمود در آيه محل بحث در سورهٴ «زمر» که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ خدا تمام گناهان را ميبخشد، همه مشرکين در صدر اسلام مشرک و بتپرست بودند که با توبه، يکي شده اباذر، يکي شده عمار و يکي شده مقداد، همه اينها توبه کردند و مسلمان شدند. همه مشرکين صدر اسلام که اسلام را پذيرفتند توبه کردند و توبهشان مقبول است. پس شرک با توبه، اليوم هم مقبول است، اليوم هم اگر يک مشرک، يک ملحد توبه کند و مسلمان شود، کاملاً اسلامش پذيرفته است. توبه براي همه هست؛ چه براي کسي که مسلمان نبود بخواهد مسلمان شود و چه براي مسلماني که گرفتار فسق بود؛ اما آيه 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اين است ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾؛ يعني بيتوبه، چون با توبه هم آن موجبهٴ کليهٴ محل بحثِ سوره مبارکهٴ «زمر» دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، بعد دارد: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾؛ يعني توبه کنيد و هم اينکه با سنّت و سيرت انبيا و اوليا هم همين مناسب است که همه مشرکان، ملحدان و کافران توبه کردند به دست انبيا و موحّد شدند. اين طور نيست که اگر ملحد يا مشرکي توبه کند و اسلام بياورد، اسلامش مقبول نباشد. پس اينکه ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾؛ يعني بيتوبه، اين سالبهٴ کليه است و درست هم است؛ يعني بيتوبه هيچ مشرکي و هيچ ملحدي مورد رحمت نيست.

حکمت آمرزش بعضی از گناهان افراد خاص بدون توبه

﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِك﴾؛ غير از شرک هر گناهي باشد خدا ميبخشد بيتوبه، نه باتوبه، چون با توبه شرک را هم ميبخشد. خدا گناهان را، گناهاني که کمتر از شرک است و معصيت است را ميبخشد، بيتوبه ميبخشد نه با توبه؛ اما براي چه کسی؟ آيا اين موجبه کليه است؟ نه، آيا وعدهٴ خاص به گروهی مخصوص داد؟ نه، به صورت قضيهٴ مهمله ذکر فرمود که در حکم قضيهٴ جزئيه است، فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء﴾؛ مشيئت الهي هم مستحضريد که برابر با حکمت است، چون حکيمِ مطلق وقتي فرمود برابر مشيئت کار ميکنم؛ يعني آنجا که حکمت است. يک بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفه دارد: «يَا مَن لا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الوَسَائِل»؛[12] اي خداي حکيمي که ما هر توسلي کنيم، هر وسيلهاي بياوريم که شما کاري برخلاف حکمت کني، هرگز نخواهي کرد، «يَا مَن لا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الوَسَائِل». اين از غرر بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است. يک حکيمِ مطلق کاري را که برخلاف حکمت است نميکند، هر چه انسان وسيله بياورد، مگر اينکه خداي سبحان راه را نشان بدهد که انسان از راه مطابق با حکمت وارد بشود و توسل پيدا کند و حل شود. اينکه فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء﴾، اين معلوم نيست «من يشاء» کيست؟ يک وقت کسي است که فرزند شهيدی دارد، ايثارگري دارد، يک کار خيري دارد، کسي يا يک عبد صالحي درباره او دعا کرده، يک کار خيري نوهٴ او انجام داده يا اجداد او يک کار خيري کردند، خداي سبحان بوسيلهٴ خضر راه، مشکل او را حل ميکند، اينها را آدم نميداند.

پاسخ خضر به موسی در جريان مرمّت ديوار شاهد بر حکمت کارهای الهی

ميبينيد در قصهٴ حضرت موسي و خضر (سلام الله عليهما) گذشت، وقتي موسي (سلام الله عليه) سؤال کرد که شما چرا آن ديوار را چيدي، با اينکه ما اينجا وارد شهر شديم ما که غريب بوديم، منزل نداشتيم، اينجا هم که مسافرخانه نداشت، اينها هم که حاضر نبودند ما را به عنوان مهمانی بپذيرند، به عنوان مهمان بپذيرند: ﴿فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما﴾.[13] پاسخي که بعداً وجود مبارک خضر داد، فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحا﴾؛[14] پدرشان آدم خوبي بود. ذيل اين آيه بعضيها گفتند که منظور از پدر، جدّ هفتم بود، بعضي گفتند جدّ هفتادم بود، بالأخره جدّ هفتم باشد جدّ هفتادم باشد يا پدر بلافصل باشد.

اختصاصی نبودن خضرِ راه بر زمان حضرت موسی(عليه السلام)

خضرِ راه هميشه سر راه است؛ جدّ هفتم يا هفتادم يک کسي آدم خوبي است، خدا خضر را ميفرستد تا مشکل اين بچه يتيمها را حل کند، اين طور نيست که اگر کسي کار خير کرد خدا او را رها بکند و بگويد او کار خيري کرد و تمام شد و رفت. بالأخره خضرِ راه هميشه سر راه است، هميشه هست و اختصاصي به عصر موساي کليم نداشت و ندارد، اين را خدا فراموش نميکند: ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾.[15]

حالا اگر پدر، پدر خوبي بود، يا جدّ هفتم يا جدّ هفتادم، خوب بود، خدا نميگذارد بچه يتيم آسيب ببيند، آيا اين مخصوص آن زمان است يا نه؟ برهان مسئله اين است که خضر(سلام الله عليه) دارد استدلال ميکند که ﴿كانَ أَبُوهُما صالِحا﴾، اين «قضية في واقعة» که نيست.

خوف و رجای مؤمن ثمره جهل به متعلّق بخشش بدون توبه

بنابراين چه کسي را خدا ميبخشد، چگونه ميبخشد، با چه راه ميبخشد، آن روشن نيست؛ لذا همه ما بين تبشير و انذار هستيم، بين خوف و رجا هستيم. از کجا ما را ببخشد؟ اين يک راه آموزندهاي است. درست است خدا ميبخشد؛ اما برابر مشيئت خود ميبخشد، مشيئت حکيمانهٴ او که به دست ما نيست.

سؤال: مگر وعده نداده؟

جواب: وعده داده ﴿ لِمَنْ يَشاء﴾؛ اما «من يشاء» کيست؟ ما که نميتوانيم تمسک به عام کنيم در شبهه مصداقيهٴ خودِ عام و بگوييم ما هم ـ إنشاءالله ـ جزء «من يشاء» هستيم! او که به نحو موجبه کليه وعده نداد. آنجايي که به نحو موجبه کليه وعده داد، در زمينه توبه است، فرمود: ﴿يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، «ذنوب» جمع است، «الف و لام» محلّا هم دارد، «جميعاً» هم است، اين سه ضلع کار را محکم کرده، همه گناهان را ميبخشد؛ اما «مع التوبه». اينجا جاي موجبه کليه است و براي تائبين است؛ اما اينجا که موجبه کليه نيست، در حکم موجبه جزئيه است؛ ما که نميتوانيم تمسک کنيم به دليل در شبهه مصداقيهٴ خودِ دليل! هيچ کس نميتواند بگويد من مشمول آيه هستم، چون از مشيئت الهي که خبر ندارد! لذا فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾. بعد به اصل شرک پرداخته و فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری‏ إِثْماً عَظيماً﴾.[16]

بنابراين آن چند نکتهاي که فخر رازي[17] و ديگران در ذيل اين مطرح کردند، سرجايش محفوظ است. با آيه 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم هيچ تعارضي ندارند؛ زيرا اين برای بيتوبه است و آن برای با توبه. نشانهٴ اينکه آن باتوبه است اين است که در آيهٴ بعد بلافاصله فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُم﴾؛ انابه کنيد، توبه کنيد. انابه مستحضريد که از توبه قويتر است؛ در بحثهاي «مُنيب» اشاره شد که اين ثلاثي مزيد است، ثلاثي مجردش يا «ناب يَنيب» است يا «ناب يَنُوب»؛ اگر اجوف واوي باشد «ناب ينُوب» است؛ يعني کساني که مرتّب در نوبتاند و مدام پشت سر هم نوبت ميگيرند تا مشمول رحمت الهي باشند؛ اگر «ناب يَنِيب» باشد که اجوف يايي است؛ يعني «انقطع ينقطع» کسي که «منقطع الي الله» است، منيب؛ يعني «منقطع الي الله». بالأخره يا آنهايي که دائماً در راهاند که منتظر نوبتاند يا آنهايي که منقطع الي اللهاند، اين ميشود انابه که بالاتر از توبه است. فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذاب﴾، اگر ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، ديگر سخن از عذاب نيست، سخن از منصور نبودن نيست.

اباحهگری، لازمه پذيرش بخشش گناهان بدون توبه

اگر ـ معاذ الله ـ اين آيه درصدد بخشش گناهانِ مطلق و مطلقِ گناهان، بيتوبه باشد که اباحهگري است؛ يعني هر کسي ميتواند هر کاري انجام بدهد! اگر اين ظاهرش مقبول باشد، اين ترغيب به اباحهگري است؛ يعني هر کاري خواستيد بکنيد! اين اصلاً با لسان قرآن، با بيان قرآن، با هدف قرآن سازگار نيست.

سؤال: ...

جواب: آنجا هم ميتواند باشد؛ در دنيا، در برزخ، در صحنهٴ قيامت و در جهنّم، مغفرت گاهي به معناي تخفيف عذاب است و گاهي به معناي عفو از اصل عذاب است؛ اگر آن مغفرت، تخفيف عذاب شد، اين شخص در دوزخ است و مشمول آن خواستهٴ خودش است که تخفيف بده: ﴿يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذاب﴾؛[18] يعني مقداري از عذاب که اين يک نوع رحمت است. يا خروج از دوزخ و اعراف است، يا انتقال از اعراف به بهشت است، يا ترفيع درجات بهشت است. در بحث شفاعت، چهار ـ پنج مرحله بود که گذشت و هر کدام از اين مراحلِ خمسه مشمول مغفرت است، مشمول رحمت است. کسي که در دوزخ است عذاب او تخفيف پيدا کند يک مرحله است، يا بعد از مدتی عذاب، از دوزخ نجات پيدا کند و وارد اعراف شود اين هم يک مرحله است، از اعراف وارد بهشت شود يک مرحله است، در بهشت ترفيع درجه نصيبش شود يک مرحله است؛ همه اين مراحل چندگانه مشمول شفاعت، توسل و مغفرت الهي است؛ ولي در اينجا که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، هرگز بيتوبه نيست ـ معاذ الله ـ  وگرنه ميشد اباحهگري.

ضرورت پرداختن به نوافل از باب أحسن امور

﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾؛ ما گفتيم: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان﴾،[19] شما به دنبال احسان برويد؛ ما گفتيم که نماز واجب داريم و مستحب، شما گذشته از واجب، آن نوافل را هم بخوانيد؛ همهاش به فکر آن کفِ عبادات و آن حداقل نباشيد، آن برجستهها را هم بگيريد: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾ همه آنچه را که نازل شد حَسن است و کمال؛ ولي اکمل آن را بگيريد، اَحسن آن را بگيريد، اَطيب آن را بگيريد: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾؛ نه تنها گناه نکنيد، نه تنها کارهاي واجب را انجام بدهيد، بلکه مستحبات را هم فراموش نکنيد.

علّت مبهوت شدن انسان با فرارسيدن مرگ و قيامت

﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾ مسئله عذاب و مسئله قيامت، اينها دفعي است؛ اينکه فرمود: ﴿فَتَبْهَتُهُم﴾؛ بهتان از همين ريشه است. ميگويند فلان شخص بهتان زد، يعني چه؟ يعني چيزي به اين شخصِ بيگناه اسناد داد و او را مبهوت کرد، چون او کاري را انجام نداده، وقتي کاري را انجام نداد گناهي را به کسي اسناد بدهند، او مبهوت ميشود، چون مبهوت ميشود کار آن شخص را ميگويند بهتان. در صحنهٴ قيامت هم فرمود، مرگ اين طور است: ﴿بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُم﴾،[20] جريان مرگ همين طور است که دفعتاً ميآيد. انتقال از دنيا به برزخ همين طور است، انتقال از برزخ به قيامت اين طور است؛ لذا انسان مبهوت ميشود.

خيليها به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) خيليها نميفهمند که مُردند، دفعتاً ميبينند که صحنه عوض شد؛ افرادي را ميبينند که قبلاً نميديدند! صحنههايي را ميبينند که قبلاً نميديدند! نميفهمند که چه شد! اين تلقين ميّت هم براي همان است که بر اينها ثابت کند که شما مُرديد. «إِنَّ المَوتَ حَقٌّ»؛ يعني اين وضعي که براي شما پيش آمد، اين وضع مرگ است و شما الآن مُرديد، بفهميد: «إسمع إفهم يا فلان يا فلان يا فلان انَّ الموت حقٌّ»؛[21] يعني اين وضعي که شما پيدا کرديد، شما از اين عالَم رفتيد. خيليها هستند که بعدها يعد از مدتي که اوضاع آرام شد، ميفهمد که مُردند؛ لذا اول مبهوت هستند که اين صحنه چيست؟ ما کجا آمديم؟ آنچه مربوط به دنيا بود يادشان ميرود. اين طامهٴ موت آنچنان فشار ميآورد که همه اين جزئيات از يادشان ميرود.

فراموشی الفبای دين هنگام مرگ علّت امر به يادآوری هميشگی آن

اينکه گفتند اسامي چهارده معصوم را مرتّب بگوييد، بعد از مسئلهٴ توحيد و وحي و نبوت و کتاب الهي و اينها، براي اين است که در سؤال قبر از آدم همين ابتداييها و الفبا را سؤال ميکنند، اينها الفباي دين ماست؛ امام اولتان کيست؟ اين را هر بچه شيعهای ميداند، امام زمانتان کيست؟ همه را ميدانند؛ اما طامهٴ موت و فشار مرگ مثل غدهٴ سرطان و عمل و بيهوشي و اتاق عمل و اينها نيست، آن قدر مسئلهٴ طامهٴ موت سخت است که تعبير قرآن از آن به «طامه» است، ـ طامه با «طاء مؤلف» ـ  که همه اين چيزها از ياد آدم ميرود.

اگر سؤال قبر درباره مسائل علمي بود، انسان ميتوانست بگويد که انساني که مرده است بخشي از مشاعرش فعال است؛ اما آن الفباي دين را از ما سؤال ميکنند که خداي تو کيست؟ دين تو چيست؟ کتاب تو چيست؟ اينها از ياد آدم ميرود. اينکه ميگويند شما اين حرفها را تکرار کنيد بعد از نمازها، اين زيارت سهجانبه، نه سند دارد و نه يک عالِم و محققي اين را گفته، اگر آدم بنا شد که سنتي داشته باشد، چهارده معصوم را بعد از نمازها سلام بدهد؛ اينکه به سه طرف ما سلام بدهيم، نه سندي دارد و نه وجه عقلي دارد، کاري کنيم که اينها براي ما ملکه شود، تکرار شود. از مبارک حضرت امير تا وجود مبارک حضرت اينها را سؤال ميکنند در قبر از ما. اينها تنها براي ثواب نيست، محل ابتلاي ماست، اينها را بايد جواب دهيم، ثوابش هم سرجايش محفوظ است. «لا اله الا الله» اين اذان و اقامه براي همين است، توحيد هست، وحي هست، نبوت هست، کتاب هست. خدا غريق رحمت کند سيدناالاستاد را! اين را بارها در همين مسجد اعظم شنيديم که امام(رضوان الله عليه) بعد از رحلت مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) وقتي ايشان وارد مسجد اعظم شدند، منبر آن گوشه بود، ايشان آخر درس، وقتي درس ميخواست تعطيل شود نصيحت ميکردند، يکي از نصايحي که با سبک و سياق عرفاني ايشان هماهنگ بود نقل ميفرمودند، اين بود که اولين بار ما اين بيان را از زبان مطهّر ايشان شنيديم، بعد روايتش را پيدا کرديم. ايشان فرمودند که خيليها هستند که وقتي مُردند از آنها سؤال میکنند که «مَن نَبيُّک»،[22] يادشان اصلاً نيست که پيامبر او کيست؛ بعد از احقابي از عذاب، تازه يادشان ميآيد ميگويند پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شد، هنوز نام مبارک حضرت يادشان نيست، اين است! اين براي چيست؟ اين کسي که حرف حضرت را گوش نداد و عمل نکرد، يادش نيست. احقاب؛ يعني هشتاد سال، بعد از هشتاد سال از عذاب، تازه يادش ميآيد که پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شده و هنوز نام مبارک حضرت يادش نميآيد.

اينکه گفتند به اين چهارده نفر مرتّب بعد از نمازها سلام عرض کنيد، در زيارتهاي خود فراموش نشود، براي اين است که اينها محل ابتلاي ماست. خدا غريق رحمت کند مرحوم ابن طاووس (رضوان الله عليه) را! او جزء اولياي الهي بود، او دستور داد که انگشتري تهيه کنند که در نگين انگشتر، اسامي چهاردهگانه را نوشتند، بعد وصيت کردند که هنگام مرگ اين را زير زبانم بگذاريد که براي جواب آماده باشد. بالأخره بياثر نيست که اگر از من سؤال کردند امام اول و دوم و سوم و اينها، يادم باشد بتوانم جواب بدهم. اين طور است.

فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ﴾؛ مرگ هم بغتتاً ميآيد و شما را مبهوت ميکند: ﴿فَتَبْهَتُهُم﴾ چه قيامت صغرا و چه قيامت کبرا، اين صحنه چيست؟ چيزهايي آدم ميبيند، افرادي ميبيند که اصلاً نديد، صحنههايي ميبيند که اصلاً نديد، آنچه را که ديده بود اصلاً يادش نيست، آنچه را که ميبيند اصلاً نديد و نميداند که مُرد؛ لذا فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾؛ نميدانيد که چه خبر است! اين اختصاصي به عالِم و غير عالِم و محقق و عامي و اينها ندارد، چون طامهٴ مرگ آن قدر قوي است که تمام مغزها و اعصاب را لِه ميکند. آنوقت آن روح تنها ميماند با بدن مثالي، تا دوباره در قيامت به بدن اوّلي برگردد. اين اگر ملکه نباشد يادش نيست، فرمود اين بغتتاً ميآيد.

اگر اين آيهٴ اول ناظر به مغفرتِ بيتوبه باشد، اين همه آيات پشتسر هم درباره عذاب براي چيست؟ معلوم ميشود که درباره با توبه است، بيتوبه را که خدا وعده موجبه کليه نداد.

سؤال: استاد ببخشيد! در ﴿من يَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فجزاؤُ هُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها[1] باز آن بحث ... .

جواب: آن هم اشاره شد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء»، اين تعليق حکم بر وصف مشعر به عليت است. يک وقت است زيد و عمرو با هم دعوا دارند در مسائل مالي، هر دو هم مؤمناند، اين شخص طلبکار است و آن شخص بدهکار، طلبکاري بدهکارش را کُشت، اين مشمول اين آيه نيست؛ اما دارد: ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا﴾، اين تعليق حکم بر وصف که مشعر به عليت است را گفتند ناظر به اين است که «من يقتل مؤمناً لإيمانه» که آن وقت ميشود ارتداد؛ البته ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾؛ اما اگر نه، از جهت مسائل مالي باشد، آن خلود به مکث طويل حمل ميشود و اگر نه، تعليق حکم بر وصف مشعر به عليت باشد؛ يعني «من يقتل مؤمنا لايمانه» که وصف ايمان دخيل باشد، البته ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾ است.

عدم نقض دفعی بودن مرگ با تدريجی بودن آن

سؤال: استاد! «يأتی» که فعل مضارع تدريجی است با «بغتةً» چگونه سازگار است؟

جواب: ﴿يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً﴾؛ اول﴿ بَغْتَةً﴾ ميآيد، چون هر شيئي که تدريجي است زمان که ندارد، يک وقت زمانمند است ميگويند که فلان بنّا که اين کار را تدريجي انجام ميدهد يا فلان نويسنده يا فلان سخنران که يک ساعت سخنراني ميکند، از ساعت هشت شروع ميکند که اين امری تدريجي است و زماندار است؛ اما يک امر تدريجي که زماندار نيست، زلزلهاي ميخواهد بيايد، سيلي ميخواهد بيايد، نگفتند ساعت هشت ميآيد! بلکه دفعتاً ميآيد و استمرار پيدا ميکند. بين حدوث دفعي و بين وجود دفعي خيلي فرق است، نه اينکه اين شیء دفعي الوجود باشد، بلکه دفعي الحدوث است و تدريجي البقاء. اگر اين سيل آمده، اين صاعقه آمده، زلزله آمده، اين دفعي الحدوث هست و تدريجي البقاء.

اين عذاب هم همين طور است، اين عذاب در لحظهاي ميآيد که انسان سابقه ندارد. يک وقت است که ميگويند فلان بيماري فلان ساعت ميآيد، يک وقت است ميگويند فلان زلزله فلان ساعت ميآيد، اين ديگر بغتتاً نيست؛ اما عذاب الهي وقتي که ميخواهد بيايد که زماندار نيست، ساعت تعيين نميکنند، دفعتاً ميآيد و ادامه پيدا ميکند.

پس اين همه آياتي که پشتسر آن ﴿قُلْ يا عِبادِي﴾ است، نشان ميدهد که اين ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ ناظر به مسئله مغفرت «مع التوبه» است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سوره لقمان، آيه25؛ سوره زمر، آيه38؛ سوره زخرف، آيه9.

[2] . سوره حديد، آيه3.

[3] . سوره طه، آيه63.

[4] . سوره نجم، آيه39.

[5] . سوره زمر، آيه47.

[6] . سوره زمر، آيه48.

[7] . سوره زمر، آيه49.

[8] . سوره زمر، آيه50.

[9] . سوره زمر، آيه51.

[10] . سوره زمر، آيه53.

[11] . سوره إسراء، آيه7.

[12] . الصحيفة السجاديه، دعای سيزدهم.

[13] . سوره کهف، آيه77.

[14] . سوره کهف، آيه82.

[15] . سوره مريم،  آيه64.

[16] . سوره نساء، آيه48.

[17] . مفاتيح الغيب، ج3، ص578 ـ 583.

[18] . سوره غافر، آيه49.

[19] . سوره نحل،  آيه90.

[20] . سوره انبياء، آيه40.

[21] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج3، ص201.

[22] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج3، ص232.

 

[1] . سوره نساء، آيه93


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق