14 11 2018 5100882 شناسه:

تفسیر سوره زمر جلسه 37 (1393/08/23)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ(45) قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ في ما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ(46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ(47) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ(48)﴾

سرّ اشمئزاز مشرکين از ياد و نام خدا

 بعد از بيان توحيد و بخشي از مسائل وحي و نبوت، فرمود: معيار شرك و توحيد اين است كه وقتي نام خدا «وحده» كه هم اول است و هم آخر برده مي‌شود اينها مشمئز ميشوند، اشمئزاز اينها در حقيقت، از «هو الاول» بودن خدا نيست، چون خدا را به عنوان «هو الاول» مي‌پذيرند و به عنوان خالق مي‌پذيرند و به عنوان مدير كلّ مي‌پذيرند، به عنوان «ربُّ العالمين» مي‌پذيرند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾[1] و بتهاي خود را هم مي‌پرستند، براي اينكه اينها را به «الله» نزديك كنند و براي اينكه شفيع اينها «عند الله» شوند. مشكل اساسي اينها در «هو الآخر» است، درباره معاد است، چرا که وقتي انبيا خدا را مطرح مي‌كنند، به عنوان «هو الاول و الآخر» مطرح مي‌كنند؛ لذا هر وقت سخن از معاد به ميان مي‌آيد اينها غمگين مي‌شوند، اينها مشمئز مي‌شوند، زيرا اينها كساني‌ هستند كه «يريدون ان يفجر امامه».

معاد مشکل اصلي مشرکان و اشمئزاز از آن

مشكل اساسي مشركان و بسياري از تبهكاران جريان معاد است، وگرنه خدا را به عنوان «هو المبدأ» بسياري از مشركان يا همه مشركان خدا را قبول داشتند و قبول خدا هم به عنوان «هو المبدأ» مسئوليتي را به همراه ندارد، فقط يك اثر علمي دارد. اگر خداي سبحان به عنوان «هو الخالق» قبول شود و كاري به انسان نداشته باشد، معادي نباشد، حساب و كتابي نباشد، چرا از ياد او و نام او مشمئز شوند؛ تنها چيزي كه باعث محزون شدن، غمگين شدن و اشمئزاز آنهاست، مسئله بررسي اعمال است لذا در اين بخش پاياني آيه به عنوان تعليق حكم بر وصف که مشعر به عليت است فرمود: ﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾، نه «لا يؤمنون بالمبدأ»، چون اينها مبدأ را قبول دارند، خدايي كه كاري با آدم نداشته باشد و انسان در هر كاري رها باشد او را مشرك هم مي‌پذيرد، اصلاً مشركين همين خدا را قبول داشتند، در سورهٴ مباركهٴ «ص» فرمود كه تمام مشكل از اينجا ناشي مي‌شود كه ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾؛[2] اينها قيامت را فراموش كردند، اگر حساب و كتابي نباشد و انسان خود را مسئول نداند: ﴿يُريدُ اْلإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛[3] يعني جلويش باز باشد: ﴿لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ يعني هر فجوري كه مي‌خواهد بكند جلويش باز باشد، نه امر به معروفي و نه نهي از منكري، نه بهشتي و نه جهنمي هيچ چيز نباشد: ﴿بَلْ يُريدُ اْلإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ اگر كسي جلويش را ببندد او مشمئز مي‌شود.

ذکر ياد خدا در خطرات توسط مشرکين دال بر پذيرش توحيد

اساس كار در مشركين همين انكار معاد بود و اصرار قرآن كريم بر طرح مسئله معاد در غالب آيات براي همين است وگرنه آن يك اثر علمي دارد؛ بله خدايي هست، وقتي ما را رها كند و ما در برابر او مسئول نباشيم، او هم كاري با ما نداشته باشد، اين خدا را همه مشركين قبول داشتند و همين خدا را آن قدر دوست دارند كه ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾؛[4] پس اينها با توحيد مشكل ندارند، حتي اينها هر وقت مشكل پيدا كردند مي‌گويند يا الله پس با «الله» مشكل ندارند، اينها تمثيل است نه تعيين؛ يعني اينها در خطر مي‌گويند «يا الله»، اين‌‌چنين نيست كه حالا در سفر دريايي اين ‌طور بود، آن روز هواپيما نبود، حالا اگر هواپيما بود در فضا نمي‌گفتند «يا الله»، نه اين ‌طور نيست، بلکه در فضا هم مي‌گفتند «يا الله»: ﴿إِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ﴾ «اذا ركبوا» هواپيما «دعوا الله»، «اذا ركبوا سياره و طياره دعوا الله» هر وقت احساس خطر مي‌كردند مي‌گويند «يا الله»؛ پس اين خدايي كه آدم هر وقت احساس خطر كند با او كار دارد، اين را همه مشركين قبول داشتند؛ اشمئزاز اينها از آن محكمه است، از آن سؤال و جواب الهي است و سورهٴ مباركهٴ «ص» هم بالصّراحه بيان كرد كه تمام مشكلات: ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾ است. مشكل ما هم همين است، و گرنه خدايي هست و عالم را آفريد و ما را هم آفريد و كلّ جهان را دارد تدبير مي‌كند، اين خدايي كه از ما مسئوليت نخواهد، همه مشركين او را قبول داشتند و دارند: ﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ نه «لا يؤمنون بالمبدأ»، تمام مشكل اينجاست و اما ﴿وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ وقتي نام غير خدا را ميشنود خوشحال ميشوند، چون منكر معاد است، منكر قيامت است، اين نامهاي غير خدايي انسان را رها مي‌كند، انسان را آزاد مي‌كند. قبلاً هم ملاحظه فرموديد، اين ولنگار _ ولنگار كلمه بسيط كه نيست، اين مركّب از «وِل» و «انگار» است؛ يعني اينها خيال مي‌كنند «انگاره» آنها «وِل» بودن است، انگيزه آنها «وِل» بودن است، خيال مي‌كنند وِل هستند اما وقتي اين معنا مطرح شود: ﴿إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ خيلي خوشحال هستند.

اگر معيار شرك و توحيد همين است كه ﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ موحّدان، مسلمين، بالأخص اهل بيتي‌ها، اينها كساني‌اند كه «إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»، «و اذا ذكر الذين من دونهم إشمأزّت قلوبهم»؛ اينها مي‌شوند موحّد، ديگر به روي اينها شمشير كشيدن داعشي معنا ندارد، چون قرآن معيار را مشخص كرد؛ لذا فرمود: ﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ﴾.

تفاوت نوع مرگها علت انواع «توفّي» آن

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن آيه‌اي كه قبلاً فرمود: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ﴾ يعني آيه سي ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾؛ مرگ حضرت با مرگ ديگران فرق دارد. مرگ حضرت انقطاع از غير خدا به خداست، مرگ ديگران انقطاع از دنيا به آخرت است؛ قهراً توفّي‌ها هم فرق مي‌كند، اگر ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾ به دو معيار است، آن ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ﴾[5] هم به دو معيار است و اين سه طايفه از آيات كه دارد بعضيها را فرستاده‌هاي ما توفّي مي‌كنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛[6] بعضيها را ملك الموت عزرائيل(سلام الله عليه) ﴿يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[7] طايفه دوم؛ ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ﴾ طايفه سوم، معلوم مي‌شود اينجايي كه ذات اقدس الهي بالمباشره لا بالتسبيب «توفّي» دارد براي كسي است كه مرگش از غير خدا به خداست انقطاع از «ماسوي الله» به «الله» است، اما آنها كه مرگشان انقطاع از دنيا به آخرت است، آنها دو گروه‌ هستند.

فرق حالت مناميه با مرگ و خواب

حالت «مناميه» حالت مرگ نيست و حالت «نوم» هم نيست؛ البته اين حالت «مناميه» كه سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد: غالب اين حالتهايي كه براي سيد الشهداء(سلام الله عليه) ذكر مي‌شد اين حالت مناميه بود نه حالت نوم، اينكه در بين راه حضرت استرجاع فرمود: ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾[8] و علي‌بن‌حسين(سلام الله عليهما) فرمود چرا استرجاع كرديد؟! فرمود به من گفتند كه اين قافله در حركت است و مرگ اينها را تعقيب مي‌كند[9] اين حالت را ايشان فرمودند حالت مناميه بود، نه اينكه حضرت خواب رفته در بالاي اسب يا شتر و خوابيد و در عالم رؤيا به او گفتند؛ حالت مناميه همان حالت بيداري و كشف و شهود است، مثل حالت خواب است كه وضو با آن باطل نمي‌شود، انسان بيدار است؛ ولي يك چيزها را مي‌بيند كه ديگران نمي‌بينند، اين را مي‌گويند حالت «مناميه». چيزهايي را مي‌شنود كه ديگران نمي‌شنوند. عصر تاسوعا اين بود، شب عاشورا اين بود، صبح عاشورا اين بود، فرمودند خوابشان نبود بلکه حالت «مناميه» بود؛ يعني در بيداري وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مي‌ديد و پيام را مي‌شنيد، پس حالت مناميه غير از حالت خواب است. به هر تقدير فرمود: معيار شرك و كفر اين است، براي اينكه مسئله آخرت را مطرح كند، فرمود اينها كه مشكل آخرت دارند، همين كه صحبت دين شد مشمئز مي‌شوند: ﴿وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾، چون غير خدا به آخرت كاري ندارند، مي‌خواهند انسان رها باشد: ﴿بَلْ يُريدُ اْلإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ مي‌خواهد جلويش باز باشد؛ لذا ﴿إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾.

پرسش: ببخشيد! اينهايي که ميفرماييد به اصطلاح به خدا اعتقاد داشتند آنها فقط به خدا علم داشتند ... .

پاسخ: نه اعتقاد هم داشتند.

پرسش: اگر مسئله ايمان مطرح باشد همان شرمساري براي انسان به وجود ميآيد در محضرِ ... .

پاسخ: نه، چه كاري با ما دارد؟ وقتي كه ذات اقدس الهي را به عنوان خالق قبول دارند، به عنوان مدير كلّ قبول دارند، و بتها را مي‌پرستند كه اينها را به «الله» نزديك كند بتها را مي‌پرستند كه شفيع اينها «عند الله» شوند آنها كه نمي‌خواستند كه جزء مقربان قيامت بشوند آنها كه از «شفعاء» نجات از جهنم و ورود به بهشت را كه نخواستند، شفاعت اينها شفاعت دنيا بود.

پرسش: اگر معاد هم نباشد شرمساري که براي انسان ميماند.

پاسخ: نه، براي اينكه آن خدا مدير كلّ است مدير و «ربُّ العالمين» است كارهاي افراد را بت‌ها انجام مي‌دهند، درمان و شفا و رزق و تأمين سلامت و سعادت دنيايي و مانند آن را اين بتها انجام مي‌دهند؛ منتها اين بتها به وسيله خواست الهي اين كار را انجام مي‌دهند اين ‌طور نيستند كه «ربِّ» بالذّات باشند، وگرنه خدا با اينها كاري ندارد، اينها كه گفتند: ﴿لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾[10] كه نمي‌خواستند جزء مقرّبين قيامت شوند.

پرسش: عرضِ بنده اين است که اگر معاد هم نباشد انسان به خاطرِ شرمساري ... .

پاسخ: آن براي انسان عاقل است كه يك مقدار عاطفي فكر مي‌كند، وگرنه انسان جاهلي همين را مي‌خواهد و اگر شرمساري هم هست، شرمساري «عند الأصنام و الاوثان» است، به بعضي از انبيا مي‌گفتند كه ما فكر مي‌كنيم ﴿إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾؛[11] تازه به انبيا مي‌گفتند كه اين كج‌روي و كج‌فكري كه ـ معاذ الله ـ تو داري، در اثر اين است كه بتهاي ما نسبت به تو بدرفتاري كردند و تو را به اين روز درآوردند؛ اين ‌طور نيست كه خدا انسان را بخواهد در دنيا مؤاخذه كند، در دنيا بگيرد، مريض كند، شفا بدهد، اين ‌طور نيست، بلکه كار به وسيله همين بت‌هاست. پس اگر شرمسارند شرمسار «عند الاصنام و الاوثان‌« هستند، او كه شرمسار عند اللّهي است كار توحيدي موحّدان است كه خدا را حاضر و ناظر مي‌دانند. بنابراين ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا﴾.

پرسش: استاد ببخشيد! آنچه از فرمايشات حضرتعالي استفاده ميشود و مرحوم علامه(رحمة الله عليه) هم دارد ميفرمايد که آنها اعتقاد به معاد هم داشتند، حتي ايشان مثالي دارد که آنها وقتي مردهاي را دفن ميکردند... .

اصلاح افکار جاهلي در ربوبيت عالم با انحصار تدبير آن در خداي سبحان

پاسخ: آن براي جاهلي نبود، براي افرادي بود كه نظير زرتشيهاي ايراني نظير گروهها و اقوام ديگرند و معاد نبود، بلکه مي‌گفتند كه اگر اين شخص دوباره زنده شد و به دنيا برگشت اسب و استري داشته باشد، نه معاد مصطلح، معاد مصطلح که كلّ زمين برچيده مي‌شود، ديگر اسب و استر و اينها نمي‌ماند، اينها چنين اعتقادي نداشتند كه معاد هست، چون اگر معاد هست، نه اسبي مي‌ماند، نه زيني مي‌ماند، نه زمين: ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ﴾؛[12] يك چنين چيزي را معتقد نبودند؛ آنها كه به اين باورها بودند، يا بدنشان را موميايي مي‌كردند، يا زر و زوري كنار آنها مي‌گذاشتند، براي اينكه هم شمشير مي‌گذاشتند و هم طلا كه اگر اين دوباره زنده شد و برگشت اينها را داشته باشد، يك چنين وَهمي داشتند. بنابراين اين ﴿لِيُقَرِّبُونا﴾؛ يعني در مسائل دنيايي، ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾؛[13] يعني در مسائل دنيايي كارها هم به دست اينهاست. آن وقت ذات اقدس الهي با اين براهين به اينها مي‌فرمايد كه او كه فاطرِ «سماوات و ارض» است، ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[14] است، اوست؛ ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[15] است، اوست؛ «هو الرازق» است، اوست؛ «هو الشافي» است، اوست؛ «هو الفاتح» و «هو الخالق»، اين «هو، هو» براي آن است، از اين بت‌ها كاري ساخته نيست.

مفقود بودن چهار رکن شفاعت در بتها و انحصار آن در خداي سبحان

در مسئله شفاعت هم چهار ركن بود كه همه اين اركان اربعه در بتها مفقود است. شفيع بايد عاقل باشد اينها نيستند، شفيع بايد توانمند باشد اينها نيستند، شفيع بايد مأذون باشد اينها نيستند، «مشفوع له» بايد «مرتضي المذهب» باشد که شما نيستيد، چه اساسي دارد براي شما شفاعت. اين عناصر چهارگانه هر كدام حد وسط است و اگر كسي خواست برهان اقامه كند، چهار دليل است بر بطلان شفاعت، زيرا تعدّد ادله را تعدّد حدود وسطا رهبري مي‌كند اگر ما چهار تا حد وسط داشتيم، يعني ما چهار تا دليل داريم فرمود: اگر ﴿لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً﴾ هست، پس شفيع نيستند، اگر ﴿لا يَعْقِلُونَ﴾ پس شفيع نيستند؛ اگر مأذون نيستند پس شفيع نيستند و اگر شما «مرتضي المذهب» نيستيد پس «مشفوع له» نيستيد: ﴿قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾؛ همه‌كاره تويي، چون همه‌كاره تويي، پس كرسي قضا به عهده توست: ﴿قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يك، ﴿عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ دو، اينكه گفتند چرا فاطر و خالق و قدرت قبل از علم ذكر شد، براي اينكه ما قبل از اينكه به عالم بودن خدا پي ببريم، به قدرت و خالق بودن او پي مي‌بريم، بعد مي‌گوييم اين جهان منظّم را يك مبدأ ناظم و عالِم آفريد: ﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾،[16] اولين چيزي كه ما مي‌بينيم قدرت اوست كه خلق كرد، بعد از نظم خلقت پي مي‌بريم كه او عالِم است؛ لذا مسئله فاطر بودن را قبل از مسئله عالِم بودن ذكر فرمود.

وجود اختلاف افکار و عقايد دال بر حق بودن معاد

﴿أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ﴾ يك چنين روزي در پيش است و عالَم حق است؛ يعني باطل نيست و چون به هدف مي‌رسد معلوم مي‌شود حق است: ﴿أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ في ما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾؛  بعضيها مي‌گويند معاد هست، بعضيها مي‌گويند معاد نيست. يكي از بهترين ادله معاد اين است كه اختلاف در فكرها و طبيعتها و روشها و منشها در عالَم زياد است؛ برخي از اين اختلافها ممكن است در دنيا حل شود؛ ولي اكثر اختلافهاي فكري حلّ شدني نيست؛ يا ما بايد بگوييم عالَم پوچ است، جايي نيست كه اين اختلافها حل شود كه اين باطل است، يا جايي است كه اين اختلافات به اتفاق برمي‌گردد، حق روشن مي‌شود كه كدام فكر، كدام مذهب _ اين هفتاد و چند فرقه هفتاد و چند نِحله _ كدام فرقه و نِحله حق بود، صحنه‌اي بايد باشد كه حق روشن شود، اين جزء متقن‌ترين ادله مسئله معاد است كه روزي بايد اختلافات حل شود حتي در زمان ظهور حضرت هم(سلام الله عليه) اين اختلافات حل نمي‌شود براي اينكه عده‌اي همان روز دست به شمشير مي‌كنند و حضرت را شهيد مي‌كنند بنابراين ما عالمَي مي‌خواهيم كه آن روز روز حق است ﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ﴾؛ اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾؛ يعني «لا ريب في وقوعه» اين يك، ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾؛ يعني اين روز روزي نيست كه شكبردار باشد، هر چه در آن هست حق است، هيچ كس در آن روز شك نمي‌كند كه آيا اين حق باشد يا نه؟! اختلاف هم نمي‌كند، يك چنين چيزي ضروري است، فرمود: ﴿أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ في ما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾.

بيخبري پرهيزکاران و تبهکاران از خصوصيات جريان قيامت

بعد فرمود هيچ كس نمي‌داند آنجا چه خبر است نه پرهيزكاران نه تبهكاران؛ نه تبهكاران مي‌دانند آنجا ما چه سوخت و سوزي داريم؛ نه پرهيزكاران مي‌دانند كه ما آنجا چه ساخت و سازي داريم؛ هم پرهيزكاران نمي‌دانند آنجا چه خبر است: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾؛[17] در روايتي هم كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است فرمود كه آنجا مطلبي است كه «لَا عَيْنٌ‏ رَأَتْ‏ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ»؛[18] اين جريان ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾ كه نكره در سياق نفي است؛ يعني هيچ كس نمي‌داند آنجا چه خبر است، آن هم كه فرمود: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾[19] هم كه بارها ملاحظه مي‌فرماييد، اين مزيد؛ يعني فوق حوزه آرزوي آنهاست، پس معلوم مي‌شود كه ما خيلي از چيزها را نمي‌دانيم چه خبر است تا آرزو آن را داشته باشيم؛ ما هر چه آرزو داشته باشيم آنجا هست، يك؛ حوزه آرزوي ما هم به حوزه قلمرو معرفت ماست، ما هر چه را كه مي‌فهميم آرزو داريم، چيزي كه نمي‌فهميم چه آرزويي داشته باشيم، اين بارها به عرض شما رسيد كه هيچ كشاورزي، هيچ پيشه‌وري، هيچ دامداري در تمام مدت عمر آرزو نمي‌كرد اي كاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را مي‌داشتم، او ‌چنين آرزويي ندارد، اين كار يك محقق و محدّث است كه مي‌گويد اي كاش من نسخه خطي تهذيب را داشته باشم، پس آرزوي هر كسي به قلمرو معرفت اوست، لذا فرمود خيلي از چيزها آنجاست كه شما اصلاً آرزوي آن را هم نمي‌كنيد، هر چه بخواهيد آنجا هست، ما فوق مشيئت شما هم آنجا هست: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾ اين براي پرهيزكاران است. درباره تبهكاران هم فرمود: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾؛ خيلي از چيزهايي كه شما فكر نمي‌كرديد و نشنيديد اينجا هست: ﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا﴾.

پرسش: استاد معذرت ميخواهم! اگر مثلاً حق در اين دنيا کاملاً روشن نشده است چطور ما را مکلّف کردهاند که در اين راه برويم؟

پاسخ: ولي حجت هست، اگر ما احتجاج كرديم، اجتهاد كرديم، معذور بوديم: «لنا أجرٌ واحد» و اگر مصيب بوديم «لنا أجران». ما را مكلف كردند كه بيراهه نرويم، راه كسي را نبنديم، حق براي ما روشن مي‌شود، به همان اندازه كه مكلّف هستيم حق را مي‌شناسيم، بقيه را نشناختيم كه از ما سؤال نمي‌كنند. اگر بيراهه نرفتيم، ولو حق را هم نشناسيم، باز «لنا أجرٌ واحد».

پرسش: با حق انبيا و قرآن مگر حقّ قابل هم صد درصد روشن نشده است؟

پاسخ: چرا، همين اختلافهايي كه بين نِحله‌ها و فرقه‌ها هست براي چيست؟ شما همين فروعات جزئي كه مي‌بينيد، هفت، هشت قول در آن هست، يكي‌ از اينها حق است و ديگري‌‌ ناحق و چون اينها مجتهدانه تلاش و كوشش كردند، همه‌ آنها معذور و مأجور هستند، آنكه مصيب است دو تا اجر دارد.

ناتواني انسان در دفع عذاب الهي با دادن فديه

﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاً﴾ اين يك، ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ اين دو، اين مثل به اين معنا نيست كه دو برابر داشته باشد، اين دو برابر يعني بيش از يك برابر، ما هم در تعبيرات عرفي مي‌گوييم اين كالا كالاي دست دوم است؛ يعني دست اول نيست، حالا ممكن است كه دست پنجم يا دست ششم باشد اين كارهاي عرفي است؛ در منطق مي‌گويند اين معقولات ثانيه منطقي است؛ يعني معقول اول نيست؛ در فلسفه مي‌گويند اين هم جزء معقولات ثانيه فلسفي است؛ يعني معقول اول نيست؛ ثاني يعني «ما ليس بأوّل»؛ ولو پنجم، ششم، هفتم، هشتم باشد، اين ﴿مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ نه يعني دو برابر؛ يعني بيش از يك برابر؛ حالا دو برابر شد، سه برابر شد، چهار برابر شد، هر چه كه به ذهن كسي بيايد داشته باشد، حاضر است فدا كند تا نجات پيدا كند: ﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاً﴾، يك؛ ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ دو؛ ﴿لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ از بس اين صحنه مهم است.

آشکار شدن صحنههاي محاسبه نشده براي مؤمن و ظالم در قيامت

﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾؛ اصلاً فكر نمي‌كردند كه يك چنين خبري هست، به ذهن كسي نمي‌آيد كه انسان چطور سوخت و سوز دارد كه خود انسان گُر مي‌گيرد: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[20] خود انسان گُر بگيرد و بشود هيزم نسوز، اين ديگر فرض ندارد. ما درخت نسوز را نشنيديم، فرمود. درختي كه است كه آب آن آتش است: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾؛[21] كسي شنيد كه درخت را با آتش آبياري كنند، فرمود: بله، ما داريم؛ يعني درختي است كه با آتش آبياري مي‌شود: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾؛ خود انسان هم مي‌شود هيزم نسوز؛ هيزم دنيا مي‌سوزد و خاكستر مي‌شود و بساط آن جمع مي‌شود، اما اينكه نمي‌سوزد، يك چنين چيزي است: ﴿بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾، ﴿وَ بَدا لَهُمْ﴾ درباره بهشتيها آن آيات هست و كه فرمود درجاتي است كه ما هيچ فكر نمي‌كنيم؛ «خطر علي قلب البشر» از اين طرف هم هست: ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[22] اين ‌طور است؛ بعد فرمود: ﴿وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾.

اساس کار قيامت مطابق بودن جزا با اعمال

اين هم از همان آياتي است كه فرمود درست است كه ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛[23] درست است كه «يجزون بما كنتم»؛ اما اساس كار ﴿يُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ است؛ يعني آن دو طايفه آيات در ذيل اين آيه روشن مي‌شود، خود عمل است كه دامنگير انسان مي‌شود، در خيلي از موارد سخن از «باء» و امثال «باء» نيست: ﴿سيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛[24] اينجا فرمود: ﴿حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ اين چيزها را آدم خيال نمي‌كند باور نمي‌كند؛ يعني درك نمي‌كند؛ چگونه مثلاً كاري كه انسان انجام داد دامنگير ميشود بخل مي‌گويند طوق لعنت، طوق لعنت، همين ﴿سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا﴾ اين از اين آيه گرفته شده خود اين بخل يك طوق گدازنده‌اي است که گردنگير آدم ميشود، اين شخص مي‌داند و مي‌بيند كه اين بخل است كه به اين صورت درآمده اسست، تعبيرات ديگر هم همين طور است. حالا اسرار قيامت چيزهايي است كه به ذهن ما نمي‌آيد، اما آنكه به ذهن مي‌آيد و از آيات استفاده مي‌شود اين است كه اين جهنم را مي‌آورند، اين جهنم منقول است، آن جهنم غير منقول چيست را ما نرفتيم و اميدواريم كسي نرود و نبيند؛ ولي فرمود ما جهنم را مي‌آوريم، در سورهٴ مباركهٴ «فجر» ﴿وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛[25] در ذيل آن آيه اين روايات هست كه فرشته‌هايي هستند با غل و زنجير جهنم را مي‌آورند، اين جهنم را مي‌آورند يعني چه؟ چيست جهنم چيست؟ جهنم كيست؟ اين جهنم طوري است كه وقتي تبهكار را از دور ديد به فاصله چند فرسخ نعره مي‌زند: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾؛[26] كه رؤيت را به نار جهنم اسناد مي‌دهد؛ يعني آتش جهنم وقتي ببيند تبهكار را دارند مي‌آورند از دور نعره مي‌زند؛ آخر ما تا چه وقت اينها را حمل بر مجاز كنيم؟! تا چه وقت بگوييم اين تشبيه است؟! اگر وضع قيامت براي ما روشن شده باشد، مي‌گوييم بله اينها تشبيه است و مجاز؛ اما وقتي كه روشن نيست؛ چرا اينها را بگوييم مجاز است؛ فرمود: ﴿وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ﴾؛[27] يعني احاط، «حاق» يعني «أحاط»، آن آيه هم همين طور است: ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾؛ واقعاً اگر ما با اين آيات برخورد اخلاقي هم داشته باشيم، نجات دنيا و آخرت است، حالا آن برخوردهاي معرفتي و دقيق نبود، نبود.

پرسش: استاد! اين ﴿بَدا﴾ بدل آيه قبل است يا مستقل است؟

پاسخ: جداست، هر كدام از اين گوشه جدايي است، مواقع صحنه معاد، آن روزي كه پنجاه هزار ساله است، هر موقفي يك حكم خاص دارد، هر مرتبه‌اي هم يك اثر مخصوص.

پرسش: استاد! اگر عذاب انسان روي عمل است و عمل از انسان جدا نيست آوردن جهنم يعني چه؟

پاسخ: انسان جهنمي را مي‌آورند، خود اين جهنم است، خود اين زيد جهنم است؛ اينها مثبتين‌اند؛ يعني اگر آيه‌اي داشتيم كه جهنم را مي‌آورند و آيه‌اي داشتيم كه جهنم غير منقول است و افراد را وارد جهنم مي‌كنند، چون مثبتين‌اند هيچ تعارضي هم ندارد، هر دو هم حق است؛ اما اين آيه سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد جهنم را مي‌آورند، در سورهٴ مباركهٴ «جن» دارد كه ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ يعني ما ديگر از جنگل هيزم بياوريم نيست، خود اين ظالم گُر مي‌گيرد، خودش هيزم جهنم است؛ اگر يك آيه ديگري بود به اينكه از جاي ديگر ﴿وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾؛[28] سنگريزه‌اي هست، چه هست و چه هست و چه هست، اينها مثبتان‌اند، اينها كه معارض نيستند، همه اينها حق است؛ ولي اين آيه مي‌گويد خود تبهكار گُر مي‌گيرد، هيزم جهنم است. اگر خودش هيزم جهنم بود: ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ بود، خودش مي‌شود يك نحو جهنم، اينها را مي‌آورند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾.

پرسش: براي چه کساني ميآورند؟

پاسخ: براي همه كساني كه در صحنه معاد هستند، در جريان صحنه معاد دارد كه آن روز مؤمنين خيلي خوشحال هستند: ﴿إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ﴾؛ اين مظلومان غزه و امثال غزه وقتي صهيونيستها مي‌بينند تشفّي مي‌شود، در دنيا ﴿يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ﴾؛ آنجا هم فرمود همان طور كه آنها در دنيا از رنج محرومان لذّت مي‌بردند، اليوم ﴿إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ﴾ خوشحال مي‌شوند و نشاط آنها در اين است، تشفّي قلب آنهاست؛ همان طور كه در دنيا وقتي مسلمانها پيروز شدند، ﴿يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ﴾؛ اين دل رنج‌ديده يك مقدار آرام مي‌شود، آن روز هم آرام مي‌شود، اينها هست.

آبروداري خداي سبحان از انسان حافظ آبروی ديگران

 كسي كه آبروي ديگران را برد، «علي رئوس الاشهاد» بايد مفتضح شود. اگر كسي سعي كرد آبروريزي نكند و تا آنجا كه ممكن بود حيثيت ديگران را حفظ كرد؛ ولي خودش مشكلي داشت، در قيامت ذات اقدس الهي طرزي با او معامله مي‌كند كه احدي باخبر نيست. اين روايت شريف در نهج‌الفصاحه در كلمات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه يكي دو بار آن حديث هم خوانده شد که ذات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در معاد عرض مي‌كند كه خدايا اعمال امت مرا در حضور ديگران بررسي نكن! فقط با حضور خودم باشد! كه ديگران مثلاً خوشحال نشوند و ما شرمنده نشويم. پاسخ ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است كه من درباره بعضي از امت تو طرزي رفتار مي‌كنم كه تو هم باخبر نباشي! نمي‌گذارم آنها پيش تو هم شرمنده بشوند اين که در دعاي نوراني كميل هم هست که خدا نمي‌گذارد مؤمني كه آبروي ديگران را حفظ كرده حتي پيش فرشته‌ها خجل بشود: «و كنت انت الرغيب عليهم و الشاهد لما خفي عنهم و برحمتك سترته»؛[29] اصلاً فرشته‌ها را فرستاده كه اعمال ما را بنويسند: ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ﴾[30] يعلمون يفعلون يكتبون؛ اما همين‌ها كه مأموريتشان اين است كه كارهاي ما را بنويسند، بعضي از كارها را ذات اقدس الهي اجازه نمي‌دهد آنها ببينند: «و الشاهد لما خفي»؛ اما نه اينكه آنها اهل سهو و نسيان‌اند: «و برحتمك سترته» بلکه تو پوشاندي! در آن روايت نوراني كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود، فرمود كسي كه آبروي ديگران را حفظ كند، هتاكي نكند، مشكل ديگران را حل كند، آبروي ديگران را حفظ بكند، اگر يك وقتي پايش لغزيد، ذات اقدس الهي در قيامت طرزي با او رفتار مي‌كند كه اجازه نمي‌دهد خودِ پيغمبر او هم ببيند. اميدواريم همه ما مشمول شفاعت اهل بيت باشيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

.  سوره لقمان، آيه25؛ سوره زمر، آيه38 .[1]

.  سوره ص، آيه26.[2]

.  سوره قيامت، آيه5. [3]

.  سوره عنکبوت، آيه65. [4]

.  سوره زمر، آيه42.[5]

.   سوره انعام، آيه61. [6]

.  سوره سجده، آيه11. [7]

.  سوره بقره، آيه156.[8]

. وقعة الطف، ص176و177.[9]

.  سوره زمر، آيه3. [10]

.  سوره هود، آِه54. [11]

.  سوره زمر، آيه67. [12]

.  سوره يونس، آيه18. [13]

.  سوره ملک، آيه1. [14]

.  سوره مؤمنون، آيه88؛ سوره يس، آيه83. [15]

.  سوره ملک، آيه14.[16]

.  سوره سجده، آيه17. [17]

.  امالي(للصدوق)، النص، ص536.[18]

.  سوره ق، آيه35.[19]

.  سوره جن، آيه15.[20]

.  سوره صافات، آيه64.[21]

.  سوره ق، آيه22.[22]

.  سوره نبأ، آيه26.[23]

.  سوره أعراف، آيه180.[24]

.  سوره فجر، آيه23.[25]

.  سوره فرقان، آيه12.[26]

. سوره فاطر، آيه43.[27]

.  سوره بقره، آيه24؛ سوره تحريم، آيه6.[28]

.  سوره انفطار، آيات10و11.[29]

.  مصباح المتهجد، ج2، ص849.[30]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق