اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ(41) اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ(43) قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(44) وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ(45)﴾
سلب بهانه هدايتناپذيری تبهکاران با حق بودن گوهر قرآن
بعد از اينكه جريان توحيد را مطرح کرد، درباره وحي و نبوت فرمود: اين كتاب، حق است، گاهي ميگوييم: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[1] كه همان حق ذاتي است، گاهي ميگوييم «إنّ القرآن حقٌ»، «إنّ الدين حقٌ»، اين «بالحق» چون ناظر به گوهر ذات شيء است، نه به وسيله چيزي، يا ملابسه چيزي، يا سبب چيزي، يا مصاحبه چيزي؛ لذا اين فاي تفريع جاي خود را باز ميكند. اگر اين كتاب حق است چه اينكه است، پس هيچ بهانهاي براي افراد تبهكار نيست: ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها﴾ و اگر اين كتاب حق است چه اينكه حق است، آنها كه ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾؛[2] معلوم ميشود تقصير خودشان است و اگر اين كتاب حق است چه اينكه حق است، پس ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَساراً﴾؛[3] اگر آفتاب نور است و ظلمتي در آن نيست، اگر كسي نتواند آن نور را ببيند، معلوم ميشود كه مشكلي در باصره اوست. اين تفريعها در آيات گوناگون بر اين اصل است كه اين كتاب حق است و اگر كسي درمان نيافت مشكل خودش است، مثل اينكه كسي بگويد آفتاب روشن است و اگر كسي راه خود را نديد معلوم ميشود كه مشكلي در بينايي اوست.
مخلوق الهی بودن حيات و موت اسناد اعطا و أخذ آن به خودش
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي حيات و موت را مخلوق خود ميداند كه ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾،[4] اين يك؛ دادن حيات، گرفتن حيات اينها را هم به خودش اسناد داد كه ﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾؛[5] هم ﴿الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾ مخلوق او هستند كه كان تامه است، هم إحيا و إماته در اختيار اوست كه كان ناقصه است. پس ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾ يك اصل، ﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾ اصل ديگر. انسان يا زنده است يا مرده، انسان زنده يا بيدار است يا خفته؛ يك مرگ است در برابر بيداري، يك مرگ است در برابر حيات؛ هر دو قسم را اين آيه 42 اشاره كرده است، فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾؛ آنهايي كه ميميرند يك «توفي» دارند و يك حيات داشتند، آنها كه نميميرند و به خواب رفتهاند، يك «يقظه» دارند و يك «منام»؛ خواب كه يك «توفي» ناقص است در مقابل بيداري است، مرگ كه يك توفي كامل است در مقابل حيات است.
مادّی نبودن ارسال و امساک و عدم نياز به ابزار در آن
خداي سبحان در هنگام ارسال و امساك با دست و ابزار كار نميكند، قبلاً هم اشاره شد که در همين خطبه نوراني حضرت امير، خطبه اول نهجالبلاغه آن فاعليت خداي سبحان را مشخص فرمود كه اصلاً خداي سبحان با ابزار كار نميكند. اولين خطبه نهجالبلاغه در اوايلش اين است كه ذات اقدس الهي: «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَة»؛ پس اگر خداي سبحان قبض ميكند، امساك دارد، ارسال دارد، با ابزار كار نميكند، فقط با اراده كار ميكند؛ چه اينكه در بعضي از خطبهها بالصّراحه بيان فرمود خداي سبحان چيزي را امساك ميكند يعني با امر كار ميكند، در پايان خطبه 186 دارد: «لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ وَ أَمْسَكَهَا بِأَمْرِه»؛ اگر آسمان است، اگر زمين است، اگر باد است و اگر مانند آن از موجودات مادي است، با امر الهي اينها جابهجا ميشوند. در جريان طوفان نوح هم فرمود: ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي﴾؛[6] با امر كار ميكند نه با حركت اعضا. بنابراين ارسال و امساك هيچكدام از اينها با ابزار مادي نيست، تا نشان آن باشد كه روح مثلاً مادي است. توفي را وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد خيلي پيچيده است؛ در خطبه 112 نهجالبلاغه درباره جريان توفي فرمود: شما چطور مسئله توفي را حل ميكنيد، اين كودكي كه در رحم مادر جان ميدهد، آيا از راههاي خارج، عزرائيل(سلام الله عليه) يا مأموران عزرائيل وارد ميشوند، يا در همان درون دستگاهي هست كه اينها حضور پيدا ميكنند؛ خطبه 112 اين است كه اگر اينها بخواهند توفي كنند: «هَلْ تُحِسُّ [يُحَسُ] بِهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزِلًا أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّی أَحَداً بَلْ كَيْفَ يَتَوَفَّی الْجَنِينَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَ يَلِجُ عَلَيْهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا»؛ میفرمايد درک اصل توفي مقدور شما نيست، اينها فقط به اراده الهي است كه ذات اقدس الهي با اراده خود گاهي بلاواسطه و گاهي مع الواسطه اين روح را قبض ميكند. بنابراين يا توفي كامل است كه ميشود موت در قبال حيات، يا توفي نيمه كامل است که ميشود خواب در برابر يقظه و بيداري. ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ﴾ آنها را ﴿فِي مَناِمها﴾ قبض ميكند، وقتي قبض كرد دو حال دارد يا مهلت آنها تمام شد: ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ يا مهلت آنها تمام نشد كه ﴿وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾؛ پس هم خواب و هم بيداري؛ هم مرگ و هم زندگي، هر چهار تا آيه الهياند كه با نظم دقيق كار صورت ميگيرد.
اراده انسان آيتی کوتاه از اراده الهی
پرسش: اراده الهي را ميتوانيم با اراده خودمان مقايسه کنيم؟
پاسخ: اراده الهي دو قسم است: اراده تكويني الهي كه در اختيار خود ما نيست، اراده تشريعي الهي اين است كه خداي سبحان اراده كرده است كه ما برابر اراده خودمان كارهايي را انجام دهيم، اما اراده الهي را بخواهيم با اراده خودمان قياس كنيم اينچنين نيست، لكن اراده ما ميتواند آيت و نشانه و علامتي باشد براي اينكه ما آن اراده را بفهميم؛ اراده ما مسبوق به تصور و تصديق و ارزيابي و اهتمام است، اما در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه درباره اراده ذات اقدس الهي دارد كه اراده ميكند: «لا همامة نفس اضطرب فيها أحال الاشياء لأوقاتها»؛[7] ميسنجيم كدام مصلحت است كدام مصلحت نيست اما ذات اقدس الهی: «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّة»؛[8] اين در نهجالبلاغه هست كه حضرت فرمود: خدا عالَم را بدون «رَويه» خلق كرد، رويه همان تروّي است. اينكه در كتابهاي فقهي ملاحظه كرديد كه انسان وقتي حالت شك در او پيدا شد، تروّي كند؛ يعني تأمل كند، اطراف را بسنجد، ببيند كه به كدام طرف نظر ميدهد، اگر نشد ميشود شك، اين حالت را ميگويند تروّي؛ فرمود خدا تَروّي ندارد، فكر كند، بررسي كند كه كدام طرف حق است، كدام طرف حق نيست، حق براي او روشن است؛ لذا فرمود: «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّة»، « أي من غير تَرَوٍّ» اين جهات نقص را كه برداريم؛ البته اراده ما ميتواند آيتي كوتاه از اراده ذات اقدس الهي باشد، وگرنه اين اراده ما كه با همامه نفس، با تَروّي نفس، با تصور نفس و مانند آن همراه است، اين مشكل است كه بتواند ما را با اراده الهي آشنا كند.
پرسش: ...
پاسخ: اگر ﴿قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ باشد، اين ديگر امساك ميشود، براي همه كه امساك نيست، توفي است، امساك برای ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ است، ديگري صِرف توفي است؛ صِرف توفي گاهی با امساك هماهنگ است و گاهي هماهنگ نيست.
پرسش: علت اراده خداوند خود خداوند است که ازلي است پس ارادهاش هم ازلي است پس ...هم بايد ازلي باشد؟
پاسخ: نه، چون ذات اقدس الهي نسبت به كلّ عالم و نسبت به اصل فيض، او «دائم الفيض علي البريه» است، «دائم الفضل علي البريه»[9] است و مانند آن؛ اما نسبت به موجودات عادي، خدا فاعل تام است نه علت تام، نسبت به اصل فيض بله، علت تامه است؛ لذا فيض الهي قطع شدني نيست.
ارائه سه برهان بر بطلان اتخاذ بتها و قديسين بشر به عنوان شفيع
﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ بعد اينكه برهان اقامه فرمود، با «أم» منقطعه ميفرمايد اينها بيراهه رفتند: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ يعني «بل» ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ﴾ بتهاي فراواني گرفتند، اين بتها را به عنوان ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾[10] گرفتند، يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ گرفتند و مانند آن؛ فرمود اينها غير از خدا را ميپرستند به عنوان شفيع که در اينجا دو برهان اقامه شده است براي بطلان شفاعت اينها و برهان سوم در سورهٴ مباركهٴ «يونس» است. تعدد و وحدت برهان را حد وسط تشكيل ميدهد؛ گاهي ممكن است انسان مقالهاي بنويسد يا سخنراني كند يا مطلبي را بازگو كند به عبارتهاي گوناگون و تقريبها و تقريرهاي گوناگون، اين يك برهان است كه با الفاظ ديگر، با عبارتهاي ديگر بيان ميشود و اگر واقعاً حد وسط متعدد بود به عدد حدود وسطا براهين متعدد است، پس اگر دو حد وسط داشتيم دو برهان است، اگر چهار حد وسط داشتيم چهار برهان است. اينجا دو تا حد وسط است و دو تا برهان؛ حد وسط اول اين است كه شفيع بايد قدرت داشته باشد، کسی که قدرت ندارد چگونه شفاعت كند؛ حد وسط دوم هم اين است كه شفيع بايد عالِم باشد، بفهمد، عاقل باشد، ادراك داشته باشد، كسي كه نميفهمد چه چيزی را ميخواهد شفاعت كند. هر شفيعي بايد عالِم باشد بتها عالِم نيستند، يك؛ و اگر موجودي عالم و عاقل نبود، توان شفاعت را ندارد، دو؛ پس بتها توان شفاعت را ندارند. اين يك قياس و يك نتيجه با يك حد وسط. بتها قدرت چيزي را ندارند و اگر کسی قادر نبود توان شفاعت را ندارد، پس بتها قدرت شفاعت ندارند، اين برهان دوم؛ چون دو حد وسط است، ميشود دو برهان؛ اما اينكه بر فرض اگر کسی عالِم بود و مالك بود، اگر اين مالكيت و عالميت او بالذات بود، مثل ذات اقدس الهي، حق شفاعت دارد، چه اينكه خدا شفيع است و اگر بالذّات نبود شفاعت او هم بايد بالعرض باشد، اين سه تا برهان كه آن سومي را در سورهٴ مباركهٴ «يونس» دارد. اينجا فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾؛ يعني بل «بل اتخذوا» ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ﴾؛ فرمود در بطلان شفاعت و در بطلان اتخاذ اينها همين بس، اگر منظور اينها اصنام و اوثان است كه اينها كارهاي نيستند: ﴿أَ وَ لَوْ كانُوا﴾ اين شفعاء ﴿لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً﴾، پس مالك چيزي نيستند: ﴿وَ لا يَعْقِلُونَ﴾ عاقل و عالِم نيستند، در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» فرمود غير خدا ﴿لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ مثقال ذرّه را نه بالذّات نه بالشّركه و نه بالمظاهره، اين سه قسم را به صورت قياس استثنايي كه سه تالي داشت و توالي سهگانه هر سه باطل شد اين را آنجا بيان فرمودند: يعني در آيه 22 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين بود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ هر چيزي كه غير خداست به عنوان شفيع بخواهيد اتخاذ كنيد، اعلام كنيد: ﴿لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ﴾؛ پس بالاستقلال بخواهند مالك باشند كه منتفي است؛ ﴿وَ ما لَهُمْ فيهِما مِنْ شِرْكٍ﴾؛ بخواهند بالشّراكه ذرّهاي را مالك باشند اين هم كه نيست؛ ﴿وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهيرٍ﴾ اگر مالك نباشند «لا بالاستقلال و لا بالمشاركه»، بلكه ظهير و دستيار و پشتبان و پشتيبان كار خدا باشند، اين هم كه محال است، چون او قدير مطلق است، بنابراين آنها هيچ سهمي در هيچ ذرّهاي از ذرّات عالَم ندارند؛ اگر موجودي ﴿لا يملكُون شيئاً﴾ بود كه نكره در سياق نفي است، هر سه قسمي كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» گفت را شامل ميشود: ﴿لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً﴾ «لا بالاستقلال لا بالمشاركه و لا بالمظاهرة»؛ پس اين توان شفاعت را ندارد؛ گذشته از اين اينها عاقل نيستند، نميفهمند كه چه كسي تبهكار است و چه كسي پرهيزكار، چطور شفاعت كنند؟! اگر منظور آن قديسين و انبيا و اوليا و فرشتهها هستند، آنها بله به اذن الله مالك چيزي هستند، به اذن الله عاقل و عالم هستند، لكن تا اذن خدا نباشد شفاعت ممكن نيست. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه سوم اين است ﴿ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ ما مِنْ شَفيعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ﴾؛ اين مسئله ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾[11] يا ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾[12] همه اينها شفاعت را كه امضا ميكند، ميگويد به «اذن الله» است. خداي سبحان كه به اصنام و اوثان اذن نداد و اگر آن قديسين بشر يا فرشتهها بتوانند شفاعت کنند، بايد به اذن الله باشند و شما كه «اذن الله» را گذاشتيد كنار، شما بالاستقلال اين قديسين بشر را شفعای خود ميدانيد؛ بنابراين اين كار شما باطل خواهد بود، گرفتار ﴿وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها﴾ خواهيد شد. ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ﴾ در پاسخ اينها بگو، اگر منظور شما اصنام و اوثان باشند، طبق دو تا برهان شفاعت اينها باطل است: ﴿أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً﴾ اين برهان اول: ﴿وَ لا يَعْقِلُونَ﴾؛ يعني «لا يعقلون شيئاً» اين برهان دوم؛ اگر منظورتان آن قديسين بشر و مدبّرات امر و فرشتهها باشد، اينها همان طور كه اصل هويّت آنها به اذن خداست، مالكيت اينها هم به اذن خداست، عاقليت و عالميت اينها هم به اذن خداست، شفاعت اينها هم بايد به اذن خدا باشد. شما كه براي اينها حق شفاعت قائل هستيد استقلال قائل هستيد، ميگوييد اينها در برابر «الله» شفيعاند.
تبيين چگونگی شفاعت خدای سبحان باتوجه به حاکميت مطلق او
بعد ميفرمايد كه در حقيقت بر اساس توحيد شفاعت برای خداي سبحان است. شفاعت اين اسمای مادون در محضر اسمای بزرگتر، مخصوصاً اسم اعظم، اگر ضميمه هم شدند هست، (چون شفع همان طور كه ملاحظه فرموديد يعني ضميمه که در برابر وَتر است، عمل بينتيجه را ميگويند وَتر؛ وترِ مَوتُور، يعني تكِ تك گذاشتن «وتراً موتورا» يعني تكِ تك، در اين كتابهاي اصولي و در تقريرات و اينها، اين اصطلاح فراوان است كه اگر كسي ادعايي داشته باشد، دليلي نياورد، ميگويد اين حرف مشفوعِ به دليل نيست؛ يعني شفيع ندارد، تك است، يك ادعاي تنهاست، اگر برهان داشته باشد ميگويند اين حرف «مشفوع بالبيّنة و البرهان» است؛ يعني دليل همراهش است، اگر فلان حكيم يا فلان اصولي يا فلان فقيه ادعا كرده است، اين ادعايش وَتر نيست، شفيع دارد، دليل شفيع مدّعاست، برهان شفيع ادّعاست، ميگويند اين مشفوعِ به برهان است). چون در دستگاه خداي سبحان خود خدا شفيع باشد كه معنا ندارد، چون حاكم مطلق اوست، وقتي حاكم مطلق اوست نزد چه كسي شفاعت كند؛ ولي اسماي الهي كه محكمه قيامت را دارند اداره ميكنند، بعضيها تك به ميدان ميآيند، بعضيها دوتايي به ميدان ميآيند؛ اينكه در دعاها به ما آموختند به خدا عرض كنيم: «الهي عامِلنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك»[13]، اين «لا تعاملنا بعدلك» معنايش اين نيست كه عدل در محكمه نيايد، اصلاً محكمه را عدل الهي اداره ميكند؛ يعني عدل به تنهايي وارد محكمه شود، ما را به محكمه عدل ببرند مشكل داريم؛ اما اگر دو تا حاكم در محكمه بنشينند: «العدل و الاحسان، العدل و العفو، العدل الرئوف» اينها كنار هم در محكمه بنشينند ما راحت هستيم، اما فقط ما را به محكمهاي ببري كه قاضي محكمه فقط عدل توست، آنجا معلوم است كه ما محكوم هستيم: «الهي عامِلنا بفضلك» «العدل و الفضل» اينها دو تايي بالا بنشينند روي كرسي قضا، آن وقت ما حاضريم بياييم آنجا خدمت شما عرض ارادت كنيم، عرض حاجت كنيم؛ اما اگر قاضي محكمه فقط عدل باشد، معلوم است ما ميبازيم «الهي عامِلنا بفضلك»؛ يعني فضل مع العدل «و لا تعاملنا بعدلك وحده» اگر فضل و عدل دو تايي كنار هم قرار بگيرند اين ميشود شفع، ما شفيع داريم، نه اينكه خداي سبحان نزد كسي شفاعت كند، درست است که در بعضي از روايات دارد «وآخر من يشفع هو ارحم الراحمين»؛[14] اما اينچنين نيست كه خدا نزد كسي شفاعت كند، بلكه اسماي حسناي الهي، وقتي كنار هم جمع شدند، ما شفيع داريم، اگر عدل به تنهايي ما را به محكمه دعوت كند ما شفيع نداريم. آن جايي هم كه ذات اقدس الهي اذن ميدهد، در حقيقت مأموران اجراي عدل الهي و فضل الهياند ﴿قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً﴾، چرا؟ براي اينكه در شفاعت مالكيت ميخواهد كه او بالقول المطلق مالك است، مرجعيت ميخواهد كه او بالقول المطلق مرجع است.
پرسش: اگر همه آن اراده باشد اسباب چه نقشي دارند اسباب هم وظيفه شفاعت دارند؟
پاسخ: آن اسباب هم تحت اراده ذات اقدس الهي تدبير ميشوند، آن وقت اسباب هم با اراده الهي سامان ميپذيرند، مستقل كه نيستند.
ارشاد به نفی موضوع بودن تنزيه الهی از ندانستن چيزی در آسمان و زمين
يك مطلب نوراني در آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «يونس» است كه آن «عدم الوجدان لا يدل علي عدم الوجود»[15] را معنا ميكند، جزء عموماتي است كه تخصيصپذير است. ما ميگوييم «عدم الوجدان لا يدل علي عدم الوجود» اين يك اصل كلّي است، اما اين درباره ماها درست است؛ يعني درباره ممكنات درست است؛ اگر يك موجود ممكني چيزي را نيافت دليل نيست كه آن چيز نباشد، اما درباره ذات اقدس الهي تخصيص يا تخصصاً خارج است. اگر خدا چيزي را نيافت؛ يعني نيست، اگر خدا چيزي را ندانست؛ يعني نيست. تعبير قرآن كريم اين است كه شما حرفي ميزنيد كه خدا نميداند؛ يعني نيست، عدم محض لا شيء است و لا شيء كه علم به آن تعلق نميگيرد، علم كشف است، ظهور است، الآن چيزي كه اينجا نيست را بگوييم خدا ميداند، چه چيزی را ميداند؟! يك وقت است كه امري را اسم ميبريم، مفهومي را اسم ميبريم، اين ولو ممتنع هم باشد، ميگوييم «علي فرض الوجود» ذات اقدس الهي به آن عالِم است؛ از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال كردند كه ذات اقدس الهي به ممتنعات علم دارد، فرمود: نه تنها به ممتنعات علم دارد، بلكه به ممتنعات «علي فرض الوجود» علم دارد، سرّش اين است كه ما چيزي را اسم برديم، بعد به آيه سوره «انعام» استدلال فرمودند و آن اين است كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾؛[16] وقتي قيامت قيام ميشود كلّ دنيا بساطش برچيده ميشود كه ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ ﴾؛[17] كلّ زمين و آسمان بساطش برچيده ميشود، ديگر دنيايي نيست؛ چون دنيايي نيست رجوع جهنميها از جهنم به دنيا محال است، از باب سالبه به انتفای موضوع، دنيايي نيست؛ حضرت فرمود كه دنيايي نيست، رجوع جهنميها از جهنم به دنيا محال است؛ ولي بر فرض محال اين جهنميهايي كه به تبهكاري عادت كردند، بر فرض بيايند به دنيا، باز همان كجراهه را ادامه ميدهند، اين را از همين آيه سوره «انعام» استفاده كرده، فرمود ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾؛ اگر اينها به دنيا برگردند در اثر خبث سريره، همان راهشان را ادامه ميدهند[18] اينجاها بله ممكن است؛ اما اگر بگوييم خدا ميداند، از ما سؤال ميكنند چه چيزی را؟ حرفي براي گفتن نداشته باشيم، معدوم محض ما اسمش را نبرده بوديم، مفهومي نبرديم، هيچ اشاره نكرديم تحت علم نيست. اما ممتنعات «علي فرض الوجود»، آنها را هم باز ذات اقدس الهي علم دارد. در اين آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «يونس» ميفرمايد شما حرفي ميزنيد كه خدا نميداند؛ يعني نيست ديگر: ﴿وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾؛ اينها شفيعاند، بعد خدای سبحان به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ﴾؛ شما حرفي ميزنيد كه خدا نميداند؛ يعني نيست، چيزي را كه خدا نميداند يعني نيست، عدم الوجدان درباره ذات اقدس الهي دليل قطعي بر عدم وجود است. بنابراين اينكه ميگوييم عدم الوجدان اگر ما آشنا نبوديم، يا ما توان آن را نداشتيم كه دريابيم «عدم وجدان لا يدل علي عدم الوجود» اين برای موجودات متناهي است؛ اما يك موجود نامتناهي اگر چيزي را نيافت؛ يعني او نيست، اگر اطلاع نداشت؛ يعني آن نيست: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى﴾؛ او منزّه است از اينكه چيزي را نداند؛ ولي اين ارشاد به نفي موضوع است، وقتي چيزي معدوم محض باشد، علم به آن تعلّق نميگيرد. فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً﴾ شفاعت به اين معنا.
﴿لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ هم مَلِك سماوات و ارض است و هم مالك سماوات و الارض است. مِلك سماوات و ارض برای اوست چون مخلوق اوست، مُلك و سلطنت و نفوذ سماوات و ارض برای اوست براي اينكه او مدبّر است، پس او هم مالك دنيا و آخرت است و هم مَلِك دنيا و آخرت است، هم ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[19] و هم ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾.[20]
معيار سنجش توحيد و شرک افراد
﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ﴾؛ جريان شرك اين طور است که هر وقت سخن از خداست، اينها ابرو تُرش ميكنند، چون با توحيد مشكل جدي دارند: ﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾؛ اينها با شرك بافتهاند، با توحيد مشكل جدّي دارند. وقتي سخن از توحيد و «الله» است ابرو تُرش ميكنند، مشمئز ميشوند، منقبض ميشوند؛ اما ﴿وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ﴾؛ اگر سخن از خدا نباشد خوشحال هستند.
ضرورت سنجيدن خويش در توحيد و شرک با معيار ارائه شده
ما اگر خواستيم ببينيم كه واقعاً موحّديم يا ـ معاذ الله ـ مشرك، اين شرك ظاهري كه خدا را شكر كه از آن مصون هستيم، اما آن شرك رقيقي كه مانند ريا در دلهاي خيلي ممكن است نفوذ كند، ببينيم آن را داريم يا نداريم، اين آيه يك معيار خوبي است. در آن بخش از آيات كه قبلاً ملاحظه فرموديد، دارد كه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾؛[21] اكثري مردم گرفتار يك شرك رقيقي هستند. امروز به دنبال آن فردا به دنبال اين، اين طور نيست كه حالا موحّد محض باشند، در جميع حالات بگويند «الله»، در همه حالات بگويند خدا، خدا هست؛ ولي امروز به دنبال او ميافتد، فردا به دنبال ديگري راه ميافتد، اين طور است! ما براي اينكه برايمان روشن شود که ـ انشاءالله ـ موحّد محض هستيم يا ـ خداي ناكرده ـ مشكل شرك داريم، اين آيات براي ما راهگشاست، پس در آن آيه فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾؛ در بسياري از مردم يك شرك رقيق و ضعيف هست؛ لذا هر روز به دنبال كسي راه ميافتند، اما براي اوحدي در هيچ حالتي توجه به غير خدا نيست، همه اشيا را مملوک ذات اقدس الهی ميدانند؛ ما براي اينكه معلوم شود موحّد ناب هستيم يا نه؟ چون موحّد، مستقيم به بهشت ميرود، هيچ نگراني ندارد، اين روايت نوراني را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم توحيد نقل كرده است: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ»؛[22] يعني بعد از مرگ؛ يعني در قيامت زبانش گويا باشد، همين كه اين كلمه را بتواند بگويد: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛ مگر زبان هر كسي اجازه ميدهد، بند ميآيد كه بتواند بگويد «لا اله الا الله»: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ إِخْلَاصُهُ أَنْ تَحْجُزَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَمَّا حَرَّم»؛ اين موحد محض است، اين ﴿يَدْخُلُونَ الجَنّة يَرزقَون فِيها بِغيرِ حِسابٍ﴾[23] همين است، اين صاف است، هيچ مشكلي ندارد؛ اما ـ خداي ناكرده ـ اگر اين شرك رقيق باشد، تا درمان نشود: ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾[24] نشود، به اتاق عمل نبرند، اينها را نكَنند و صاف نشود، راه نميدهند اين آسان نيست. به هر تقدير اين ماييم و اين قرآن را كه ميخوانيم، اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) فرمود خودتان را عرضه كنيد بر كتاب خدا،[25] اين ميزان است اعمال و عقايد خود را لازم نيست به كسي بگوييم به هر حال در ما هست يا نيست، اگر ـ خداي ناكرده ـ گرفتار اينها هستيم راه علاج هست و اين اسلحه را هميشه به ما داد، اينجا ديگر سخن از تحريم نيست كه كسي اين سلاح را از ما بگيرد، اين «سِلاحُهُ البُكاء»[26] هست، فرمود اين اسلحه، اسلحه خوبي است، انسان يك تفنگ دارد يك فشنگ دارد که آن هم اشك است. اين بيان نوراني حضرت در دعاي «كميل» ـ اگر ما اسلحه ديگر ميداشتيم كه ميگفت ـ فرمود: «وَ سِلاحُهُ البُكاء» اين گريه هم كه هست براي ما، اين اسلحه را هميشه به ما داد، اين ديگر تحريمي نيست، اين طور نيست كه از ما بگيرند يا جلويش را بگيرند، اين اسلحه هميشه هست. اگر اين هست با او كنار ميآييم، ديگر لازم نيست به كسي بگوييم، داد و فرياد راه بنيدازيم. اين در تحف از بيانات نوراني امام باقر(سلام الله عليه) است، فرمود: شما خودتان را بر قرآن عرضه كنيد، ميزان است، با اين ترازو خودتان را بسنجيد. اگر با ترازو سنجيديم و ديديم كه وقتي نام خداست ما خوشحال هستيم، بايد شاكر باشيم؛ اما اگر ـ معاذ الله ـ اين طور شد كه گفتند اين كار را براي رضاي خدا كنيد ابرو تُرش ميكند، بگويند صرفنظر كنيد براي رضاي خدا، ميبينيم حاضر نيستند، ميگوييم اين اقدام را براي رضاي خدا كنيد، ميبينيم حاضر نيستند، اين مشكل دارد: ﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ اما ﴿وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره حج، آيه62.[1]
. سوره توبه، آيه125.[2]
. سوره إسرا، آيه82.[3]
. سوره ملک، آيه2. [4]
. سوره بقره، آيه258؛ سوره آلعمران، آيه158؛ سوره اعراف، آيه158.[5]
. سوره هود، آيه44.[6]
. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه1.[7]
. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه108.[8]
. المصباح للکفعمي، ص647.[9]
. سوره زمر، آيه3.[10]
. سوره بقره، آيه255.[11]
. سوره أنبيا، آيه28.[12]
. منهاج البراعة فی شرح نهج ابلاغه (خوئی)، ج14، ص356. [13]
. تفسير القرآن الکريم(صدرا)، ج1، ص375 و ج4، ص321.[14]
. مجموعة الرسائل التسعه، ص123. [15]
. سوره أنعام، آيه28. [16]
. سوره زمر، آيه67.[17]
. توحيد(للصدوق)، ص136.[18]
. سوره ملک، آيه1.[19]
. سوره يس، آيه83.[20]
. سوره يوسف، آيه106.[21]
. توحيد(للصدوق)، ص27.[22]
. سوره غافر، آيه40.[23]
. سوره اعراف، آيه43؛ سوره حجر، آيه47. [24]
. الکافي(ط ـ اسلامي)، ج1، ص8؛ وسائل الشيعه، ج27، ص112و118.[25]
. مصباح المتهجد، ج1، ص361.[26]