اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَكانَتِكُمْ إِنّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ(39) مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ(40) إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ(41) اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(42)﴾
محاوره رسول خدا با مشرکان مکه و اخبار از دو عذاب نتيجه اعمال آنان
در سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه در مكه نازل شد، محاورهاي بين وجود مبارك حضرت و مردم مكه بود؛ گاهي در مسئله توحيد، گاهي در وحي و نبوت، گاهي هم در مسئله معاد بود که فرمود: ﴿يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ﴾ بعد از اقامه برهان فرمود كه اين عالَم، عالَم منظمي است، ما به سمت هدف حركت ميكنيم، اين طور نيست كه ما را رها كنند يا شما را رها كنند و در عالَم هر چه گذشت بي حساب باشد! شما دو عذاب در پيش داريد: يكي در دنياست كه فرمود: ﴿مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ﴾ و يكي هم در آخرت كه ﴿وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ﴾؛ اين كلمه مقيم نشان ميدهد كه اين عذاب مربوط به معاد است، زيرا دنيا چون «دار الممَرّ» است نه «دار القرار»، عذاب مقيم نخواهد داشت و عذابش هم مثل خود دنيا گذراست؛ اگر دنيا به آخرت تبديل ميشود، پس عذاب دائم نخواهد بود. از اين كلمه مقيم ميشود استنباط كرد كه منظور عذاب آخرت است.
«هَجر جميل» راه جمع بين دو مأموريت پيامبر در ارتباط با مردم
وجود مبارك پيغمبر (صلّی الله عليه و آله و سلّم) گذشته از اينكه ﴿رحمةً للعالمين﴾[1] هست، رحمت خاصه نسبت به امت و شهروندان خودش هم هست. در دو جاي قرآن خدا فرمود: ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ﴾[2] و در يك جا هم فرمود: ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ﴾؛[3] اما هيچ كدام از اين سه طايفه آيات به اين معنا نيست كه آنها را رها كن! در بخشهايي از قرآن كريم فرمود: به ياد ابراهيم باش، به ياد موسي باش، به ياد عيسي باش: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسی﴾،[4] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾،[5] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ﴾ كذا و كذا؛ يعني به ياد اينها باش كه اينها مقاومت كردند. در بخشي از آيات فرمود كه هرگز به ياد يونس از آن جهت كه قوم خود را رها كرد نباش: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾،[6] پس درباره همه انبيا فرمود آن راه را ادامه بده، ولي راه يونس را نرو كه قوم خودش را ترك كرده بود. بعد فرمود كه تو دو تا وظيفه داري: يكي با مردم باش و ديگر اينکه با مردم نباش؛ با مردم باش براي اتمام حجت که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾،[7] با مردم نباش برای اينکه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾؛[8] اينها را به دل راه نده كه اگر ايمان نياوردند تو از غصه نتواني زندگي كني بالأخره تو يك وظيفهاي داري هجر جميل آن است كه نظير كار يونس نباشد در بين مردم زندگي كردن و با خدا بودن اين كار هجر جميل است اگر آدم تمام هويتاش را به مردم بدهد گرفتار فراز و نشيبِ مردم است؛ ولي اگر وظيفه خود را در بين مردم منتقل كند و جان خود را با خدا مرتبط بداند، چنين انسانی نگران نيست، براي اينكه وظيفه خود را انجام داد، تلاش و كوشش خود را كرد و ديگر مسئله ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً﴾[9] نخواهد بود، ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ﴾ نخواهد بود؛ لذا فرمود: مثل يونس نباش! اين ﴿وَ اذْكُرْ﴾؛ يعني اين راهي كه انبياي قبلي ادامه ميدادند شما هم ادامه بده؛ اما مثل يونس نباش كه قوم خودش را رها كرده و جمع بين اين دو راه هم «هَجر جميل» است: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ﴾، اما ﴿هَجْراً جَميلاً﴾ نه اينكه مردم را رها كني.
بنابراين وظيفه كساني كه وارثان انبيا هستند، مشخص ميشود كه آنها هم اين دو وظيفه را دارند؛ هم بايد با مردم باشند و هم رابطهشان با «الله» قطع نشود، تا زده نشوند، بريده نشوند، منقطع نشوند، تا آنجايي كه ممكن است دعوت ميكنند، قبول و نكول مردم در او اثر نگذارد كه برنجد و گله كند.
تبيين حق بودن حقيقت قرآن و ناتوانی ادبيات در تفسير آن
بعد فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ اين كتاب ـ همان طور كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد ـ كتابي است كه اگر ما يك وقت بخواهيم اين را بگوييم «القرآن ما هو؟» با اينكه ماهيت ندارد، جنس و فصل ندارد، ماده و صورت ندارد، از سنخ حقيقت است اگر بخواهيم بگوييم «ما هو؟» جوابش اين است كه «حقٌ»، نه اينكه در لباس حق است كه «باء» باي ملابسه باشد، نه اينكه در صحبت حق است که «باء» باي مصاحبه باشد. يك بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) درباره عربي مبين دارد، فرمود قرآن، عربي مبين است؛ يعني همه ادبيات را معنا ميكند و هيچ ادبياتي نيست كه بتواند از عهده تفسير قرآن بر بيايد. شما اينها را خوب درس گرفتيد، گفتند «باء» يا «للملابسه» است يا «للمصاحبه»، اما «باء»ي كه در درون شيء باشد، از گوهر شيء خبر بدهد، اين ديگر در مغني و امثال مغني نيست. اين قرآن «بالحق» است نه يعني لباسش حق است، اما متلبس آن را نميدانيم چيست، مصاحبش حق است اما خودش نميدانيم چيست؟ نه خير، خودش را ميدانيم چيست.
شباهت کتاب تدوين و تکوين در حق بودن تار و پود آن
اين كتاب به حق ساخته شده، مثل اينكه خداي سبحان ميفرمايد من مصالح ساختماني عالم را با حق خلق كردم، اين ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[10] همين است. اين «حق مخلوقٌ به» كه در كتاب بعضي اهل معرفت هست همين است؛ يعني اگر از خدا سؤال كني؛ عالم را با چه خلق كردي، میگويد با حق. يك وقت است از يك مهندس سؤال ميكنند، شما اين شبستان را، اين مسجد را، اين ساختمان را با چه ساختي؟ ميگويد با آهن ساختم، با سيمان ساختم، با سنگ ساختم؛ اگر از خدا سؤال كنيم که شما آهن و سنگ و سيمان را با چه ساختي؟ نفس و روح مُلك و ملكوت را با چه ساختي؟ دنيا و آخرت را با چه ساختي؟ آن مصالح ساختماني كه عالم را با آن ساختي چيست؟ میفرمايد: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾؛ اين عالم با حقيقت ساخته شده، لذا بازي بر نميدارد و هر كه بازي كرد سرش به سنگ ميخورد، هيچ كس نيامد كه بازي كند و به مقصد برسد، اينجا جاي بازي نيست. اين حرف، حرف تازه است، اين حرف را نميشود با باي ملابسه يا مصاحبه فهماند، هم عالَم با حق است كه به آن ميگويند «حق مخلوقٌ به». خدايا تو سنگ را با چه آفريدي؟ فرمود به «حق» آفريدم، آسمان را با چه آفريدي، مُلك و ملكوت را با چه آفريدي؟ فرمود به «حق» خلق كردم، مصالح ساختماني من حق است: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾. گاهي به صورت فعل ماضي است، گاهي به صورت فعل متكلم است، گاهي به صورت موجبه است، گاهي به صورت سالبه است، ميفرمايد: ما بازيگر نيستيم كه هر مصالح ساختماني را بياوريم در عالَم هزينه كنيم، ما بازيگر نيستيم و اينجا هم جاي بازي نيست. بنابراين اگر كسي بخواهد در عالم بازي كند سرش به سنگ ميخورد، با دين بخواهد بازي كند سرش به سنگ ميخورد. فرمود ما اين قرآن را به «حق» خلق كرديم.
عدم توانايي انسانِ بدون معصوم در فهم لطايف قرآن
اين بيان نوراني امام (سلام الله عليه) كه فرمود قرآن عربی مبين است؛ يعنی «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن»؛[11] حضرت فرمود هيچ زباني نميتواند قرآن را درست معنا كند، شما با هر لغتي بخواهي قرآن را معنا كني، كمبودي دارد. عرب كه ادبياتي نداشت، ادبيات بعد از نزول قرآن آمد، مگر عرب كتاب نحو مدوَّن، صَرْف مدوَّن، معاني و بيان و بديع مدوَّن داشت؟ يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) آمد كه بعضي از شاگردان ايشان نحو و صَرف را از آنجا استفاده کردند؛ لذا فرمود ممكن نيست كسي بدون روايات قرآن را بفهمد، اين لطايفي است كه اينها بيان كردند، فرمودند گوهر اين كتاب حق است: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ﴾. آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين»، آن «ثَقل» را اگر خواستي پيدا كني در قرآن پيدا ميكني، قرآن را اگر خواستي پيدا كني در عترت پيدا ميكني! اين حبلي است كه يك تار آن ولايت و يك پود آن وحي است، اين طور نيست كه مثلاً مسئله امامت و ولايت و اهل بيت كنار باشند، قرآن هم كنار باشد، اينها دو چيز باشند و اگر دو چيز باشند به دو شيء منتهي ميشوند نه به يك شيء، اينها گره خوردهاند: «لن يفترقا»؛[12] هرگز از هم جدا نميشوند. اگر تار و پود طنابي به هم رشته و بافته باشد، ديگر «لن يفترقا» است؛ اگر اهل بيت را ميخواهيد پيدا كنيد در قرآن پيدا ميكنيد و اگر قرآن را بخواهيد پيدا كنيد در روايات پيدا ميكنيد؛ لذا هرگز اينها از هم جدا نخواهند بود.
تفاوت حفظ نمودن قرآن و باران بعد از نزول
پرسش: ...
پاسخ: باران را كه رها نكرده است. ذات اقدس الهي «مع كل شيء» است. وقتی «مع كل شيء» باشد؛ لطف خدا، فيض خدا، دست بيدستي خدا در زمين باران را حفظ ميكند؛ ولي دست بيدستي خدا قرآن را از زمين تا ملكوت حفظ ميكند. فرق است بين اينكه كسي با آن دستي كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛ در آن نقطه پاييني مَطَر و باران را حفظ كند، بلكه در زير زمين باران را حفظ كند كه فرمود: ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾؛[13] فرمود ما باران را به اندازه ميفرستيم، بعد زمين دهان باز ميكند آن را جذب ميكند، تمام بارانها ميرود دل زمين و دلِ زمين هم مثل روي زمين تحت رهبري ما اداره ميشود، آنجا هم دو راه دارد سه راه دارد چهار راه دارد: ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ چقدر بايد پايين بروند هم ما بايد دستور بدهيم، اجازه نميدهيم خيلي پايين برود، براي اينكه مردم ميخواهند چاه بكنند آب در بيايد، اين اگر يك كيلومتر پايين برود كه ديگر مردم در خشكسالي غرق ميشوند، چطور ميتوانند زندگي كنند، نفت و گاز هم همين طور است: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾ اينچنين نيست كه زمين هر جا جا دارد بتواند اين بارانها را فرو ببرد، اين موظف است در يك سطح معيني نگاه بدارد، هر چه ما دستور داديم كه كجا چهار را باشد، كجا سه راه باشد، كجا ذخيره بشود كه يَنبوع و چشمهاي جوشان شود، اينها را ما دستور ميدهيم. اگر ـ خداي ناكرده ـ اراده الهي تعلق گرفته كه قومي گرفتار قحطي شوند، ما دستور ميدهيم اين آبها برود پايينتر. ﴿أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً﴾؛ اگر غائر شد و فرو رفت، يك كيلومتر پايين رفت با چه وسيلهاي ميتوانيد چاه بكنيد و آب بيرون بياوريد، نفت و گاز هم همين طور است. خداي سبحان با اين دست بيدستياش در زمين اينها را حفظ ميكند و با دست بيدستي خود «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ»[14] از زمين تا ملكوت قرآن را حفظ ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: انسان به «حق» است، براي اينكه فطرتش حق است و عوض نميشود، وقتي هم كه به دستگاه الهي رسيد باور ميكند و تصديق ميكند، بعد عدهاي كه به دنبال ﴿سادَتَنا وَ كُبَراءَنا﴾[15] بودند، آن روز اينها را لعن ميكنند، ميگويند شما باعث شديد كه ما بيراهه رفتيم، حق برايشان روشن ميشود.
پرسش: علامه نظرشان اين است که «باء» ملابسه است أی «لا يشوبه باطلا».[16]
پاسخ: بسيار خود، ملابسه هم باشد يك گوشه معناست، اما درونش چيست؟ وقتي ملابسه شد؛ يعني «لا يَلبَسُهُ باطل» نه «لا ينفذ اليه الباطل». اگر «باء» باي لباس بود؛ يعني لباس باطل در بر نميكند، لباس حق در بر كرد؛ اما آن متلبس اگر در درون او بخواهد چيزي نفوذ پيدا كند، چه چيز مانع نفوذ اوست؛ اينكه فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ﴾؛[17] «عزيز» يعني نفوذناپذير: ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾؛[18] چرا نفوذناپذير است؟ براي اينكه درون و بيرون او با حق ساخته و بافته شده، چون با حق ساخته و بافته شده عزيز است: ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾. در بحث روزهاي قبل هم ملاحظه فرموديد «و لا من بين يديه و لا من فوقه و لا من تحته و لا من امامه و لا من خلفه و لا بشيء من حدوده» فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها﴾ اين هم حق است كه اگر كسي بيراهه رفته است، گرفتار ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾[19] ميشود، اين هم حق است؛ يعني كيفر تبهكار حق است، عدل است.
﴿وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾ فرق توكيل و تفويض اين است که در جريان توكّل، انسان خواستهاي دارد و خودش هم اقدام ميكند و ميداند كه توان آن كار را ندارد؛ لذا وكيل ميگيرد؛ اما تفويض خواستهاي ندارد، بلکه همه امور را به آن «مفوّض اليه» واگذار ميكنند: «پسندم آنچه را جانان پسندد»[20] اين ميشود تفويض. در مقام توكّل انسان خواستهاي دارد و ميگويد من ميخواهم به فلان شيء برسم مقدورم نيست؛ لذا فلان شخص را وكيل خودم قرار ميدهم.
تبيين حقيقت حيات و مرگ برای اثبات معاد
حالا براي اينكه مردم را توجيه كنند، مسئله معاد را مقدمتاً تبيين ميكنند، فرمود: شما مرگي داريد و حياتي، حيات شما براي نوجوانها و جوانها در حدّ حيات گياهي است؛ يك گياه، يك نهال، يك درخت چه كار ميكند، همين سه تا كار را انجام ميدهد؛ غذاي خوب ميخورد، رشد خوب دارد و توليد مثل، اين هستهها و حبهها و اينها توليد مثل اوست، كسي كه داراي حيات گياهي است بيش از اين سه كار ندارد، اين در حدّ جواني و نوجواني كه بسياري از افراد همين طورند و برخي هم پيرمردان و هشتاد ساله هستند؛ ولی جوان هشتاد سالهاند، جوان نود سالهاند؛ يعني حياتشان حيات گياهي است، غير از اينكه بخورند و بياشامند و توليد مثل كنند، چيزي از حيات بهره نبردند. برخي هم حيات حيواني دارند كه داراي عواطفاند، فرزند دارند، فرزندپروري دارند، عاطفهاي دارند، دوستي دارند، يك اساس خانواده دارند؛ اين دو قسم حيات را جامعه داشت و الآن هم دارد، اما آن حيات جديدي را كه وحي آورده، در سورهٴ مباركهٴ «انفال» است که فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾؛[21] شما بايد به حيات عقلي برسيد. تمام اين بيراهه رفتنها و كجراهه رفتنهاي تكفيريها و امثال آنها، براي اين است كه به حيات عقلي نرسيدهاند، هر چه را كه خودشان باور كردند، خيال ميكنند اسلام همين است «و لا غير»؛ آن وقت میگويند يا اين فهم يا شمشير!
توصيه بزرگان فقهی به فرزندان در رسيدن به حيات عقلی
اين است كه مرحوم ابن ادريس(رضوان الله عليه) در اول سرائر سفارشي از بزرگان فقهي نقل ميكند، ميفرمايد فقهاي بزرگ هم شاگردانشان و هم فرزندانشان را به اين جمله وصيت ميكردند، نصيحت ميكردند، توصيه ميكردند كه «لا تقوموا في الاسواق الا عند ورّاق او زرّاد»،[22] اين سخن ابن ادريس است در همان اوايل سرائر، فرمود فقها و بزرگان هم شاگردانشان و هم فرزندانشان را به اين دو امر نصيحت ميكردند، ميگفتند شما كه از منزل يا از مدرسه بيرون رفتيد، ميخواهيد در بازار جايي بنشينيد، كنار هر مغازهاي پرسه نزنيد که آنجا بنشينيد، يا كنار بازار ورّاقان برويد كه آنجا نسخهفروشي و نسخهنويسي و وَرق زدن كتابها و كتاب نوشتن و مبادله نسخهها و اينهاست، يا كنار مغازه زرّادها و شمشيرسازها و اسلحهسازها برويد که آنجا سخن از مبارزه و شهامت و شهادت و جهاد است، چون آنجا سخن از جهاد است كه انسان مجاهد و شجاع تربيت میشود. اينجا سخن از ورّاقي و كتاب و نسخهشناسي و علم و دانش است: «لا تقوموا في الاسواق الا عند ورّاق او زرّاد». آن روز كه چاپ نبود، يک بازاري بود كه عدهاي نسخهنويسي ميكردند، مقابله ميكردند، يك وقت كتابي را كسي ميخواست بنويسد، به گروهي ميداد، اينها ورّاقي ميكردند، بعد از مدتي نسخه نويسياش تمام ميشد به او برميگرداندند. زرّادها هم اسلحه درست ميكردند. اين گروههای تکفيری فقط رفتند پيش زرّادهاي بيورّاق؛ لذا تا گفتند چيزي مخالف با فهم اينهاست، فوراً دست به شمشير ميشوند.
در اين بخشها قرآن كريم فرمود كه شما بايد به حيات عقلي برسيد: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾. اولاً مرگ را معنا كردند و حيات را هم معنا كردند. حيات را فرمود غير از آن حيات گياهي كه جوانها دارند و غير از حيات حيواني كه ميانسالها دارند، يك حيات الهي و حيات انساني است كه ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً﴾[23] و آن با وحي و عقل و علم و تعليم و تزكيه است.
تصحيح ديدگاه مردم پيرامون مرگ برای رسيدن به حيات معقول
در كنار اين حيات، موت را هم معنا كردند، غالباً الآن هم گرفتاري بسياري از افراد اين است كه خيال ميكنند مرگ يك چاله است و انسان در گودال ميرود. اين بيان نوراني حضرت سيد الشهداء(سلام الله عليه) ـ كه در بحث ديروز مطرح شد ـ خيلي راهگشاست كه در همان روز عاشورا فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[24] مرگ پُل است، گودال نيست، چاله نيست، كسي پايين نميرود، فقط از اينجا عبور ميكند؛ منتها اين پُل زيرش آتش است؛ لذا بايد مواظب باشيد كه نيفتيد و بايد پل خوبي درست كنيد: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». اين تفسير همين آيات است كه خدا ميفرمايد شما فوت نداريد، بلکه وفات داريد. در اين فوت، «تاء» جزء كلمه است؛ يعني از بين رفتن، در وفات «تاء» جزء كلمه نيست، زائد بر كلمه است، اصل آن وفاست، از ماده «وفي» «توفي» «استيفا» «متوفي» «متوفا»؛ يعني أخذ تام كه چيزي فروگذار نميشود. اگر گفتند فلان شخص دَين خود را مستوفا اَدا كرد؛ يعني همه حقوق را داد؛ فلان شخص در آن مقاله حق مطلب را استيفا كرد؛ يعني همه مطالب و آنچه لازم بود را گفت. استيفا كردن، مستوفا بودن، مستوفي بودن، متوفي بودن، متوفا شدن، وفات نمودن؛ يعني أخذ تام. فرمود شما وفات ميكنيد، متوفا ميشويد، نه اينکه فوت كنيد، فوتي در كار نيست و آنكه متوفي هست «الله» است.
تبيين آيات سهگانه پيرامون قبض روح و هماهنگی آن
حالا اين سه طايفه آيات كه بخشي در سورهٴ مباركهٴ «سجده» است، بخشي هم در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و در همين آيه 42 سورهٴ مباركهٴ «زمر» دارد: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾. در بخشي از آيات، آنها گفتند كه ما ميميريم: ﴿إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾؛[25] ما ميرويم در چاله زمين، وقتي رفتيم در آن گودال، بعد از آن ديگر خبري نيست؟ جوابي كه در آن آيه ذات اقدس الهي به اينها داد، فرمود: ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾؛[26] شما گم نميشويد، در چاله نميرويد، بدن شما ميرود در چاله كه محفوظ است و ما دوباره آن را زنده ميكنيم. تمام حقيقت شما جان شماست كه پيش ما محفوظ است و فرشتهها اين جان را قبض ميكنند: ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ﴾؛ يعني تمام حقيقت شما محفوظ است، در چاله فرو نميرويد، أخذ تام است: ﴿يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾؛ آنكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت اين بود، در سوره «انعام» آنها گفتند كه ما از بين ميرويم. آيه شصت و 61 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد، اين را نقل ميكند[27] که كسي خدمت حضرت امير(سلام الله عليه) مشرّف شد و گفت در قرآن آياتي است كه ـ معاذ الله ـ نسبت به هم ناهماهنگاند، حضرت فرمود كدام آيات؟ او همين سه طايفه آيات را خوانده و گفت در يكجا دارد «خدا» توفي ميكند: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾؛ يكجا دارد كه «ملك الموت» توفي ميكند: ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ و يكجا دارد كه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ حضرت فرمود افراد مختلف هستند، گرچه همه افراد روحشان با واسطه به دست ذات اقدس الهي اخذ ميشود، اما همه اين گونه نيستند که بگويند «روزي رُخش ببينم و تسليم وي كنم»؛[28] بعضيها آن فرشتههاي نازل را ميبينند كه فشار مرگ بر آنها سخت است، همانها هستند كه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾؛[29] مگر ممكن است هر كسي اين توفيق را داشته باشد که حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) را ببيند، او هم مثل حضرت جبرائيل(سلام الله عليه) است؛ اين در اختيار ذات اقدس الهي است و مقدور هر كسي نيست كه «عند الموت» حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) را ببيند. بعضي از حكما و فقهاي بزرگ كارشان اين بود که روزانه مقداري عَرض ارادت به محضر او داشتند؛ حالا يا اذكار بود، يا صلوات بود، يا «لا اله الا الله» بود، يا نماز بود، اينها را ميخواندند و تقديم به پيشگاه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) مينمودند كه در هنگام مرگ، آن حضرت را ببينند و جان را به او تسليم كنند، مگر حضرت عزرائيل براي هر كسي ميآيد! اگر خود حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) آمد كه انسان به آساني جان ميدهد، غالباً اين ملائكهاي كه زير دست و ماموريت آن حضرت را دارند كه در آيه 61 سوره «انعام» میگويد كه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ آنجا كه دارد هنگامي كه قبض روح بعضيها فرا رسيد: ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ كه در دو جاي قرآن فرمود به صورت اين محتضر ميزنند و هم به پشت او ميزنند: ﴿ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾؛ اينها برای گروه سوم است. حضرت فرمود حالا كه روح همه آنها را ذات اقدس الهي بلاواسطه قبض نميكند، مگر همه اشيا مخلوق خدا نيستند، اما همه كه صادر اول نيستند، همه «من الله» هستند، اما «اوّل ما صدر» معلوم است که اهل بيت هستند، همه از خدا هستند اما با ترتيب، همه به سوي خدا ميروند اما با ترتيب، اين طور نيست كه همه به آن «لقاء الله» و به آن مقام ملكوتي ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾[30] بار يابند، مثل اينكه همه اين بارانها از درياست و همه به دريا برميگردند، اما اين طور نيست كه همه به آن وسط دريا برسند. اين آبهاي كم كه از نهرهاي كوچك عبور ميكنند، به اين لبه دريا و به اين ساحل كه رسيد ميايستد؛ اما سيل خروشان وقتي حركت كرد، بسياري از آبهاي دريا را ميشكافد تا به وسط دريا برسد، همه اين نهرها به دريا ميرسد، اما اين طور نيست كه همه به وسط دريا برسد؛ همه موجودات از خدا هستند، اما اين طور نيست كه همه صادرِ اول باشند؛ همه به طرف خدا برميگردند اما همه اين طور نيست كه صادرِ نهايي باشند. حضرت طبق نقل مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) فرمود كه اين سه گروهاند، سه طايفهاند، سه درجهاند. روح مطهر وجود مبارك پيغمبر اهل بيت(عليهم السلام) اينها كسانياند كه ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾.
آگاهیبخشی الفبای دين فلسفه تلقين ميّت
پرسش: ...
پاسخ: بعضيها هستند كه اصلاً نميفهمند كه مُردند ميبينند صحنه عوض شد. خدا سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) را غريق رحمت كند! يك وقتآخرهاي درس نصيحتي ميكردند و اين روايت را میخواندند كه برخيها بعد از گذشت مدتها تازه ميفهمند که مُردند! اگر چه ميبينند صحنه عوض شد؛ ولی اصلاً نميدانند كجا هستند. از خيليها در همان قبر سؤال ميكنند كه پيامبرت چه كسي بود؟ امامت چه كسي بود؟ اصلاً يادش نيست. اينكه ائمه(عليهم السلام) اسامي آنها را در زيارتنامهها پشت سر هم گفتند بخوانيد، براي اينكه اينها الفباي دين است، مگر جريان مرگ كه از آن به تامّه موت ياد شده است يك كار آساني است. در قبر كه مشكلات فقه و اصول و فلسفه و اينها را از ما سؤال نميكنند، اين الفباي دين را از ما سؤال ميكنند که دين تو چيست؟ پيغمبرت كيست؟ از اين سادهتر! آن مشكلات فقهي و عقلي و نقلي را كه سؤال نميكنند. آن قدر تامّه موت سخت است كه اينها هم از ياد آدم ميرود. از خيليها سؤال ميكنند پيامبرتان كيست يادشان نيست، چون اُنس نداشتند. اين روايتي كه ايشان ـ خدا او را غريق رحمت كند ـ نقل كردند اين است كه در بعضي از روايات دارد كه بعد از أحقابي از عذاب که أحقاب حداقل هشتاد سال است،[31] بعد از هشتاد سال رنج و عذاب تازه اين شخص، اين كسي كه كاري با دين و مسجد نداشت، فقط يك اسلام شناسنامهاي داشت، تازه به يادش ميآيد و ميگويد پيغمبر من كسي است كه قرآن بر او نازل شده است، هنوز نام مبارك حضرت يادش نيست، اينكه در قبر تلقين ميكنند، ميگويند: «أَنَ الْمَوْتَ حَق»؛[32] يعني بدان اين وضعي كه برايت پيش آمده اين مرگ است: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»، اين را براي چه كسي ميگويند، بيفايده كه نيست، اين نصيحت براي ديگران نيست، آنجا كه هيچ كس هم نيست باز هم تلقين مستحب است، اين حرف هم كه لغو نيست، او عربي را كاملاً ميفهمد: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»؛ يعنی بدان! اين وضع كه پيش آمده همان مرگ است؛ مرگ براي خيليها روشن نيست كه مُردند؛ البته براي خيليها روشن است. غرض اينكه حضرت فرمود كه افراد فرق ميكنند، اصناف فرق ميكنند، درجات فرق ميكنند، اين سه طايفه از آيات ناظر به آن سه طايفه است. حالا بحثهاي بعدي براي روز بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره انبياء، آيه 107.
. سوره کهف، آيه6؛ سوره شعراء، آيه3.[2]
. سوره فاطر، آيه8.[3]
. سوره مريم، آيه51.[4]
. سوره مريم، آيه41.[5]
. سوره قلم، آيه48.[6]
[7] . سوره بقره، آيه129؛ سوره آلعمران، آيه164؛ سوره جمعه، آيه2.
[8] . سوره مزمل، آيه 10.
[9] . سوره کهف، آيه 6.
. سوره انعام، آيه73؛ سوره ابراهيم، آيه19؛ سوره نحل، آيه3.[10]
. الکافي(ط - اسلامي)، ج2، ص632.[11]
. دعائم الاسلام، ج1، ص28.[12]
. سوره زمر، آيه21. [13]
[14] . تفسير قمی، ج1، ص37.
. سوره احزاب، آيه37.[15]
. الميزان في التفسير القرآن، ج17، ص268[16]
. سوره فصلت، أيه41.[17]
. سوره فصلت، أيه42.[18]
. سوره حاقه، آيه30.[19]
. بابا طاهر همداني، دوبيتي، شماره28.[20]
. سوره انفال، آيه24.[21]
. سرائر، ج1، ص43.[22]
. سوره يس، آيه7.[23]
. معاني الأخبار، النص، ص289.[24]
. سوره سجده، آيه10.[25]
. سوره سجده، آيه11.[26]
. توحيد(للصدوق)، ص259.[27]
. غزليات حافظ، شماره351.[28]
. سوره انفال، آيه50؛ سوره محمد، آيه27.[29]
. سوره نجم، آيه8.[30]
. معانی الاخبار، النص، ص221.[31]
. زاد المعاد، ص424.[32]