06 11 2018 5100628 شناسه:

تفسیر سوره زمر جلسه 30 (1393/08/15)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(36) وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ أَ لَيْسَ اللّهُ بِعَزيزٍ ذِي انْتِقامٍ(37) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَني بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ(38)﴾

نتيجه بحث آياتي كه مربوط به سوره «زمر» بود و هنوز هم ادامه دارد، اين است كه اگر ـ معاذ الله ـ دو مبدأ در عالم باشند؛ يعني دو خدا در عالم وجود داشته باشند، چون دو تا ذات دارند، يك و صفات آنها عين ذات است، دو؛ پس دو علم و دو اراده دارند، اين سه؛ با دو علم و دو اراده نمي‌شود، عالم واحد منظّم را آفريد. نه «كان» تامّه آنها حاصل مي‌شود و نه «كان» ناقصه، اين مطلب اول.

ظهور آثار مَثَلهای قرآنی برای طوايف سهگانه افراد جامعه

مطلب دوم اينكه مَثَل براي توده مردم يك اثر دارد، براي خواص اثر ديگر دارد. يك وقت است كه افراد جزء اصحاب خاص هستند، مثل شاگردان مخصوص امام باقر و امام سجاد(سلام الله عليهما) در سرزمين عرفات، آنها كه گفتند: «ما أَكثَرَ الحَجِيجَ وَ أَعظَمَ الضَّجِيجَ»[1] به بركت آن دو امام ديدند، بسياري از افراد غير انسان هستند؛ آنها ديگر نيازي به تشبيه و تمثيل ندارند، براي آنها: ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ﴾،[2] يا ﴿كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾[3] برای اينها تمثيل لازم نيست، براي اينكه واقعاً حيوانات را مي‌بيند؛ اينها جزء خواص‌ هستند و جزء اولياي الهي هستند؛ اما براي توده مردم تمثيل اثر دارد چون آن مطلب را رقيق مي‌كند، اينها مي‌فهمند؛ اما افراد متفكر و پژوهشگر كه نه در حدّ شهود شاهدان و عارفان هستند تا باطن افراد را ببينند و نه در سطح افراد ضعيف و نازله هستند، اينها مي‌توانند از مَثَل به ممثّل پي ببرند.

 پس «و هاهنا امورٌ ثلاثه»: يكي اينكه طبق بيان نوراني حضرت امير(عليه السلام) که در نهج‌البلاغه فرمود يك عده باطن افراد را مي‌بينند، باطن بهشت را مي‌بينند، يا جهنم و اهل جهنم را مي‌بينند: «فَهُم وَ الجَنَّةُ كَمَن قَد رَآهَا، هُم وَ النَّارُ كَمَن قَد رَآهَا»؛[4] برابر اين اگر «علم اليقين» داشته باشيد: ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾؛[5] اينها باطن را مي‌بينند، بهشت و جهنم را مي‌بينند. وقتي باطن افراد را مي‌بينند، ديگر نيازي به تمثيل نيست تا بفرمايد كه ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾، يا ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً﴾؛ چون باطن را مي‌بيند و اين كار نصيب هر كس نيست، اينها تحت ولايت اولياي الهي هستند؛ لذا موفق میباشند، گروه اول اينها هستند. گروه سوم افراد ضعيفي هستند كه با تمثيل مسئله را مي‌فهمند؛ اما گروه دوم كه پژوهشگر و محقّق هستند، اينها مي‌توانند با بررسي اين مَثَل به ممثَّل راه پيدا كنند. اگر در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود كه ما اين مَثَل را مي‌زنيم، يك؛ علما و دانشمندان از اين مَثَل نردبان درست مي‌كنند، دو؛ به مرحله عقل مي‌رسند، سه؛ اين ناظر به افراد پژوهشگر و محقّق مياني است. در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» بعد از آن مَثَل که ﴿مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً﴾؛[6] آنجا در آيه 43 فرمود: ﴿وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾، اما «ناس» بهره نمي‌برند ،«ناس» در حدِّ تمثيل و مطلبِ رقيق استفاده مي‌كنند، اما ﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ علما و محققان هنوز به مرحله عقل نرسيدند، در مرحله علم هستند. اين تمثيل را علما، محققان و پژوهشگران بررسي مي‌كنند و رشد مي‌كنند، به عقل مي‌رسند. پس توده مردم در حدّ مطلبِ رقيق از مسئله استفاده مي‌كنند، علما بررسي مي‌كنند تا به حد عقل برسند: ﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ معلوم مي‌شود كه علم نردبان است براي رسيدن به عقل.

استفاده طوايف سهگانه مردم از تمثيل توحيدی قرآن

مَثَلهايي كه در جريان ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾، براي مسئله توحيد زد از همين قبيل است، توده مردم از تعدد آلهه همين كه ﴿رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ﴾[7] استفاده مي‌كنند؛ اما محققان برهان تمانع را طرزي مي‌فهمند كه مستحيل است، دو خدا بتوانند، يك عالم را اداره كنند، براي اينكه دو خدا، دو تا ذات دارند، يك؛ صفات آنها عين ذات است، دو؛ چون ذاتها متعدد است، علم متعدد خواهد بود و با علم متعدد كه نمي‌شود يك كار منظّم كرد، اين را با تحقيق مي‌فهمند. آنهايي كه مي‌گويند: «مَا كُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ»،[8] آنها ديگر احتياجي به اين برهان ندارند، آنها يكي را مي‌بينند، بعد مي‌گويند شما كه بيش از يكي را مي‌بينيد، أحول هستيد، «ثانية ما يراه الأحول» است؛ پس «و هاهنا امورٌ ثلاثه»، توده مردم از اين مَثَل مي‌فهمند كه دو خدا در عالم نيست، خواص و محققان بر اساس برهان تمانع دقت مي‌كنند، مي‌گويند، مستحيل است، دو خدا در عالم باشد. كساني كه در حدّ «مَا كُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ» هستند، يكي مي‌بينند، ديگر دو تايي در عالم نيست. اين مراحل سه‌گانه‌اي است كه براي اين مطالب مطرح است.

چگونگی بخشش عدهای از افراد و بودن «حق الناس» بر عهده آنان

مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي از «حق الناس» نمي‌گذرد، لكن آن مظلوم را آن قدر راضي مي‌كند كه از ظالم بگذرد و اگر جايي موردِ گذشت نبود، همان طور كه در دنيا فرمود: ﴿يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ﴾،[9] در آخرت هم مي‌فرمايد كه ما بعضيها را طرزي قرار مي‌دهيم كه مايه آسايش و آرامش دلهاي مؤمنين قرار بگيرند، ﴿فَالْيَوْمَ الَّذينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ﴾،[10] آنها در دنيا مؤمنين را مسخره مي‌كردند و خوشحال بودند، ما در آخرت كاري مي‌كنيم كه مؤمنين از وضع اينها لذت ببرند؛ اين برای جايي است كه «الله» به عنوان «هو المنتقم» بخواهد ظهور كند؛ اما اگر كسي تبهكاري كرده، اشتباه كرده، مسلمان بود، شيعه اهل بيت بود، اشتباه كرده، ظلمي نموده، اينجا جاي بخشش هست، اين ‌طور نيست كه ذات اقدس الهي از هر كسي بخواهد، انتقام بگيرد. آن مظلوم را آن قدر تأمين مي‌كند كه او راضي شود؛ ولي اگر كسي شايسته گذشت نبود، او را خود قرآن فرمود در دنيا ما كاري مي‌كنيم كه ﴿يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ﴾ در آخرت هم مورد ضُحَكه مؤمنين قرار بگيرد.

کفايت حمايت الهی از بنده خودش در برابر تهديدهای مشرکان

بعد در اينجا فرمود كه اينها تهديد مي‌كنند يا به اوهام و خرافات مي‌گويند، اين بتهاي ما در شما اثر سوء مي‌گذارد كه برخي از بت پرستهاي کُهنه مي‌گفتند كه ما گمان مي‌كنيم ﴿إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾[11] يا نه، خود آنها تبعيد مي‌كردند، مي‌گفتند كه «لنخرجنَّك و أهلك من المدينه» و مانند آن، به شعيب مي‌گفتند ما شما را از شهر بيرون مي‌كنيم به بعضي از انبيا مي‌گفتند ما شما را از اين شهر تبعيد مي‌كنيم و مانند آن، اين تهديدها يا تهديدهاي خرافي يا تهديدهاي اجتماعي و مانند آن فرمود: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾ آن ﴿إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾[12] محفوظ است، ﴿فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ﴾[13] محفوظ است، ﴿كَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ﴾[14] محفوظ است، ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾ هم در فوق همه اينها محفوظ است؛ بعد فرمود: ﴿وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ﴾ که به غير از خدا تو را مي‌ترسانند، اما غير خدا كاري از او ساخته نيست.

انحصار هدايت‌گری به خدای سبحان و تقسيم آن به ابتدايي و پاداشی

بعد به دو مسئله توحيدي اشاره مي‌كنند: يكي اينكه همان طور كه «لا اله الا الله»، « لا هادي الا الله و لا مضلّ الا الله»؛ منتها اين دو جمله مثل «لا اله الا الله» نيست كه خيلي بيّن باشد، نيازي به توضيح دارد. اين «لا اله الا هو» هر جا هدايت است به عنايت الهي است؛ چه هدايت ابتدايي و چه هدايت پاداشي. هدايت ابتدايي آن است كه ذات اقدس الهي به وسيله عقل و نقل، جامعه را به حق هدايت كند كه فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾؛[15] ما بشر را هدايت كرديم، راهنمايي كرديم؛ ﴿هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾،[16] ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ﴾[17] و مانند آن. اگر كسي اين هدايت الهي را بها داد، محترم شمرد و برابر آن عمل كرد، يك هدايت پاداشي خدا به او عطا مي‌كند. هدايت پاداشي همين گرايش و علاقه‌اي است كه ذات اقدس الهي در قلبهاي عده‌اي ايجاد مي‌كند؛ مي‌بينيد همين كه نزديك اذان ظهر شد، عده‌اي بي‌تابانه به طرف مصلّي و مسجد مي‌روند، اين گرايش، علاقه و لذت يك امر وجودي است، يك؛ امر وجودي بالأخره يك مبدأ مي‌خواهد، دو؛ آنكه مقلّب قلوب است، اين گرايش را ايجاد كرد، سه؛ اين هدايت، هدايت پاداشي است، فرمود: ﴿مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ [18]معلوم مي‌شود آن هدايت ابتدايي اثرش را كرده شخص ايمان آورده اين هدايت پاداشي است كه خداي سبحان به افرادي كه هدايت شده‌اند عطا مي‌كند فرمود: ﴿مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ يا فرمود: ﴿إِن تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[19] اينها هدايت پاداشي است پس «لا هادي الا الله» چه هدايت ابتدايي چه هدايت پاداشي اين همان جمله‌اي است كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾، «لا هادي الا الله».

مقصود از اضلال الهی و ابتدايی نبودن آن

اما در جريان اضلال بارها ملاحظه فرموديد، آيات قرآن دارد كه خداي سبحان اضلال ابتدايي ندارد كه ـ معاذ الله ـ كسي را گمراه كند، هم با فطرت دروني كه سرمايه اوست، او را آفريد، هم با وحي و نبوت و امامت انبيا و اولياي الهي از بيرون اينها را هدايت مي‌كند، هيچ كس را رها نكرده است. حالا اگر كسي با داشتن عامل هدايت از درون و بيرون، كجراهه رفته و «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»، خداي سبحان مهلت مي‌دهد، راه توبه، انابه و بازگشت را باز مي‌كند، فرصت مي‌دهد، تأخير دارد و مانند آن. اگر كسي با همه فرصتها و محبتهاي الهي، راه بازگشت را به روي خود بست، از آن به بعد، ذات اقدس الهي اينها را گمراه مي‌كند؛ يعني چه گمراه مي‌كند؟ يعني اينها را به حال خودشان رها مي‌كند. اضلال يك امر عدمي است، نه امر وجودي. چيزي به نام ضلالت باشد كه خدا به كسي بدهد نيست، بر خلاف هدايت كه نور است، گرايش است، محبت است؛ اما اضلال كردن؛ يعني خداي سبحان او را به حال خودش رها كرده است. اين دعاي نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه بارها عرض مي‌كرد: «إِلهِي لا تَكِلنِي إِلی نَفسِي طَرفَةَ عَين أَّبَدَا»[20] براي همين است، براي اينكه ما در تمام هويت خويش، وابسته به ذات اقدس الهی هستيم، اگر لطف الهيه، لحظه‌اي از ما جدا شود، ما را به حال خود رها كند، سقوط مي‌كنيم؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ﴾.

عدم نقض ابتدايی نبودن اِضلال با توجه به گرايش انسان به گناه

پرسش: ببخشيد! آنهايی که کار بد میکنند، گرايش به کار بد دارند.

پاسخ: گرايش را بعد خود آنها ايجاد كردند، وگرنه ذات اقدس الهي گرايشي نداد، مثلاً هيچ كسي به سَم گرايش ندارد، براي اينكه دستگاه فطرت ما با سَم سازگار نيست، چرا يك كودك در اول زندگي يا يك نوجوان يا انسان عادي يك مختصر غذاي مسموم بخورد بالا مي‌آورد، براي اينكه اين دستگاه گوارش، روده و معده مثل تُنگ خالي نيست كه هر چه به آن بدهي بپذيرد، اين حرفي براي گفتن دارد، اين تُنگ را شما سَم بدهيد، مي‌پذيرد، عسل بگذاري هم مي‌پذيرد، چون حرفي براي گفتن ندارد؛ اما معده، روده و دستگاه گوارش ما مي‌گويد، ما اين غذاي ناسالم را نمي‌پذيريم، طرزي خدا اين روده و معده را آفريد كه فقط غذای سالم را قبول مي‌كند، قلب هم همين گونه است. گناه را واقعاً نمي‌پذيرد، اين روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در توحيد نقل كرده كه فرمود: در گريه كودك را شما محترم بشماريد، چون در سال اول، اصلاً او را نزنيد، براي اينكه واقعاً راست مي‌گويد. چون زمانی که گريه مي‌كند يا جاي او تَر است، يا دردي دارد يا گرسنه است، اين بچه هيچ دروغ نمي‌گويد، درست مي‌گويد. اين روايتي بود كه چند بار خوانديم، حالا آن روايت كه جزء غُرر روايات است كه سيدناالاستاد مي‌فرمايد: سه ماهه اول، چه دعا دارد و سه ماهه دوم چه دعا دارد، سه ماهه سوم چه دعا دارد، سه ماهه چهارم چه دعا دارد كه در روايت هست[21] آن يك توضيح خداست كه سه ماهه اول توحيد دارد، بعد نبوت دارد، بعد امامت دارد، بعد دعا به پدر و مادر دارد، اينها حرفهاي آساني نيست؛ اما اين مقدار روشن است كه فرمود اصلاً بچه را در اين يك سال اول نزنيد، چون هر چه او ناله مي‌كند، درست مي‌گويد، اين است.

 پس ما حرفي براي گفتن داريم، نه دستگاه طبيعت ما رها خلق شد و نه دستگاه فطرت ما؛ بچه را تا دروغ يادش ندهند، دروغ نمي‌گويد، تا خيانت و فريب يادش ندهند، ولو با طنز، اصلاً دروغ نمي‌گويد. همين بچه و همين نوجوان كه اگر غذاي مانده يك مختصر مسموم باشد، بالا مي‌آورد، در اثر گرايش به بَد، كم كم با سَم زندگي مي‌كند، مثل همين معتادها؛ اين را چه كسي به او داده، اين را تحميل كرده؛ مثل چمداني كه ظرفيت ندارد، مدام در آن مي‌چاپانند، بعد پاره مي‌شود. اين دستگاه را او سمي كرده؛ لذا آلوده شده دوام هم نمي‌آورد. انسان را طرزي خدا آفريد كه اگر يك مختصر غذاي مسموم و غذاي مانده بود را بالا مي‌آورد؛ ولی معتاد الآن با سَم دارد زندگي مي‌كند؛ معلوم مي‌شود خودش راه‌اندازي كرده است.

دليل بر کيفری بودن اضلال الهی

لذا فرمود: ما كسي را گمراه نمي‌كنيم، گمراهي هم يك امر وجودي نيست، يك امر عدمي است. در درجه اول هدايت ما عام است، ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ همه را شامل میشود، بعد اگر كسي بيراهه رفته صبر مي‌كنيم، راه توبه، انابه به روي او باز شود. اگر خودش كاري كرد كه «سدّ الابواب» شد، «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» شد، ما او را به حال خودش رها مي‌كنيم. او را به حال خود رها كردن، همان اضلال كيفري است؛ پس اضلال، ابتدايي نيست، يك؛ كيفري است، دو؛ امر وجودي نيست، سه؛ امر عدمي است؛ يعني او را به حال خودش رها مي‌كند؛ اين «إِلهِي لا تَكِلنِي» همين است. اگر کسی را خداي سبحان به حال خودش رها كرد، هر راهي را كه شهوت و غضب او ميل دارد او مي‌رود، وهم و خيال او حركت مي‌كند مي‌رود، نه عقل عملي و عقل نظري او؛ لذا فرمود: «لا هادي الا الله، لا مضل الا الله»؛ همان آياتي كه در اول سورهٴ مباركهٴ «فاطر» گذشت همان را اينجا بررسي مي‌كند؛ ملاحظه بفرماييد: ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾، ﴿وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾. در آغاز سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اين بود كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾.

 فرمود ما يا درِ رحمت را باز مي‌كنيم يا مي‌بنديم و باز نمي‌كنيم، نه درِ عذاب را باز مي‌كنيم، يكجا فتح و گشودن است، يكجا نگشودن: ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ﴾؛[22] يعني نمي‌دهد، نه چيز ديگر مي‌دهد، به نام ضلالت، آن لطف را برمي‌دارد، وقتي لطف را برداشت انسان به حال خودش رها مي‌شود، تعبير فتح است و امساك، نه دو تا فتح. يكجا فتح است، دادن است، يكجا ندادن، نه يكجا دادن خوب است و يكجا دادن شرّ، شرّ را خدا نمي‌دهد؛ ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾ اين آغاز سورهٴ مباركهٴ «فاطر» بود که آنچه را ذات اقدس الهي به عنوان لطف باز مي‌كند، ديگر كسي نمي‌تواند ببندد و آنچه خداي سبحان مي‌بندد، كسي نمي‌تواند باز كند؛ آيه اول و دوم سورهٴ مباركهٴ «فاطر» بود. آغاز آن اين است: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلی كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ﴾؛ آيه دوم: ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها﴾، اين امر وجودي است؛ ﴿وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾، ديگر اين ‌طور نيست كه شرّ و شقاوت و ضلالت، يك امر وجودي باشد، تا خداي سبحان درِ ضلالت را باز كند؛ نه خير، درِ رحمت را مي‌بندد، شخص را به حال خودش رها مي‌كند؛ آن وقت او به همين وضع مبتلا مي‌شود؛ لذا فرمود: «لا هادي الا الله و لا مضلّ الا الله»؛ آن وقت جايي كه كسي بخواهد به دستگاه ذات اقدس الهي سرايت كند، مقدور نيست، به دين خدا بخواهد سرايت كند، مقدور نيست، براي اينكه او خودش فرمود: ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾[23] از قدرت و محكمه الهي بخواهد نجات پيدا كند، راه ندارد. آنجا كه جاي انتقام است كه خدا منتقم است، ذي انتقام است: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِعَزيزٍ﴾، اين يك؛ نفوذ ناپذير است: ﴿ذِي انْتِقامٍ﴾ قدرتي دارد، انتقام بگيرد؛ اين دو؛ بنابراين در «حق الناس» آن جايي كه جاي انتقام است، ذات اقدس الهي از باب: ﴿يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ﴾ انتقام مي‌گيرد، يا در قيامت: ﴿فَالْيَوْمَ الَّذينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ﴾[24] انتقام مي‌گيرد.

پرسش: ببخشيد! چرا نفرمود منتقم؟

پاسخ: منتقم هم دارد؛ ولی ﴿ذِي انْتِقامٍ﴾ بالاتر از منتقم است: ﴿ذِي انْتِقامٍ﴾؛ يعني اين قدرت را دارد، صاحب انتقام اوست ممكن است كسي منتقم باشد، اما از ناحيه غير، مأمور باشد؛ ولي كسي كه صاحب انتقام است معلوم مي‌شود« بالذات» است.

شکست انسان در جهاد درون زمينه أمّاره به سوء شدن نفس

پرسش:

پاسخ: نفس اماره بيراهه رفته، مثل كسي كه وارد خانه شده و آن صاحبخانه را به اسارت گرفته؛ آن وقت اموال او را دارد غارت مي‌كنند. ذات اقدس الهي عقل داد، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾[25] داد، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[26] داد. يك سلسله ماموران انديشه‌اي و انگيزه‌اي را هم زير مجموعه آن براي تنظيم كارهاي او به رهبري عقل قرار داد. اگر كسي در ميدان جهاد دروني؛ طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «كَم مِن عَقلٍ أسِيرٍ تَحتَ هَوَي أَمِيِرٍ»[27] شکست بخورد خودش مقصّر است؛ بله، انسان گرايش به مشتهيات دارد و از ناملايمات گريزان است؛ اما اينها به رهبري عقل بايد تنظيم شود. ما وَهم داريم، خيال داريم، اينها بايد به رهبري عقل نظري تنظيم شود. اگر در صحنه جهاد نفس، وَهم و خيال، عقل نظر را به دام كشيدند، در بخش عمل، شهوت و غضب، عقل عملي را به اسارت گرفتند. طبق بيان نوراني حضرت كه فرمود: «كَم مِن عَقلٍ أسِيرٍ تَحتَ هَوَي أَمِيِرٍ»، از آن به بعد او مي‌شود «اماره بالسوء»، وگرنه ما «أمّاره بالحُسن» داشتيم، «امّاره بالخير» داشتيم، «امّاره بالصلاح و الفلاح» داشتيم بر اساس همان «اماره بالخير و الصلاح و الفلاح» به ما گفتند، «حيَّ علي الصلاة، حيَّ علي الفلاح». اين «حيّ علي الفلاح» كه اختصاصي به نماز ندارد، آن «حيّ علي الصلاة» مخصوص نماز است، «حيّ علي الفلاح»؛ يعني در تمام كارها و امور خود بر فلاح حركت كنيد. اين شخص «حيّ علي الفلاح» را «حيّ علي الشَّر، حيّ علي الشهوة، حيّ علي الغضب» کرده است براي اينكه الآن سخنگو همين نفس است، بعد از اينكه در صحنه جهاد درون، عقل به اسارت رفته و نفس امير شده است، «كَم مِن عَقلٍ أسِيرٍ تَحتَ هَوَي أَمِيِرٍ» از آن به بعد مي‌شود «اماره بالسوء»، وگرنه خدا ما را «أمّاره بالحُسن» خلق كرده.

پرسش: ببخشيد! اين﴿ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[28] يعنی هم گرايش به تقوای الهی داريد هم گرايش به بدی؟

پاسخ: گرايش به خوب و بد هم داد، براي اينكه با الهام اين كار را كرده، نه علم حصولي، اگر به علم حصولي بود ممكن بود گرايش به همراهش نباشد؛ لذا هيچ بچه‌اي دروغ نمي‌گويد.

تبيين جدال أحسن الهی با مشرکان بر ربوبيّت الهی

 فرمود كه اينها مشكلي دارند به عنوان شرك از آنها سؤال كنيد ـ اين جدال أحسن است ـ شما كه در خالقيّت و «كان» تامّه موحّد هستيد و معتقديد خدايي هست، يك و كلّ نظام را هم خدا آفريد، دو؛ اينها را قبول داريد، اما تدبير امور را به بتها داديد، اين براي چيست؟ البته آنهايي كه جزء جاهلان جاهليت بودند، فكر مي‌كردند كه اين تنديسها و مجسمه‌ها، كاره‌اي هستند، اينها كه هيچ، حتی آنها كه برتر مي‌انديشند، قديسين از موجودات و فرشته‌ها و مانند آن را جزء ارباب مستقل مي‌پنداشتند و اينها را تنديس و مجسمه و تمثال آنها قرار مي‌دادند.

 اين «جدال أحسن» كه ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛[29] مي‌فرمايد از آنها سؤال كنيد، شما كه قائل هستيد، ذات اقدس الهي موجود است و قائل هستيد تنها كسي كه عالم را آفريد اوست، بايد قائل باشيد تنها كسي كه عالم را مي‌پروراند هم بايد او باشد، چون ربوبيت حتماً بايد به خالقيت برگردد، آنكه آفريد بايد رب باشد، چرا؟ براي اينكه ربوبيت طِبق دو حدّ وسط و دو برهان به خالقيت برمي‌گردد. اگر كسي بخواهد جهان را بپروراند، بپروراند؛ يعني چه؟ يعني او را از قوّه به فعل بياورد، كمالات به او عطا كند، اوصاف به او عطا كند، نيازهاي او را برطرف كند، همه اين كارها آفرينش است. كمال دادن، حركت دادن، نقص را زدودن، كمال را دادن، اين كارها به آفرينش برمي‌گردد؛ منتها «كان» ناقصه است. اگر ربوبيت هست، حتماً با خالقيت همراه است، چون اينها آفرينش است، چه کسی كمال را خلق مي‌كند، چه كسي اين ميوه را به آن خاك عطا مي‌كند، چه كسي اين برگ سرسبز را به اين خاك عطا مي‌كند، درست است كه اينها خلقت اوليه و «كان» تامّه براي آن ميوه نيست، براي آن هسته و حبّه نيست؛ ولي پرورش آنها به خلقت برمي‌گردد، برهان دوم و حد وسط دوم اين است كه كسي مي‌تواند جهان را بپروراند كه از هستي آنها آگاه باشد و كسي از هستي آنها آگاه است كه آنها را خلق كرده باشد. مگر مي‌شود هر كسي را، هر چيزي را به هر شيء داد. اگر ذات اقدس الهي رهبري اين كاروان متحرك را به عهده دارد كه دارد، بايد مقصد اينها را بداند، راه اينها را بداند، رهتوشه اينها را بداند، تا اينها را راهاندازي كند؛ لذا ربوبيّت الا و لابد برای خالق است. اگر خود ربوبيّت يك نحو خلقت است؛ چون آفرينش «كان» ناقصه، صفت است. برهان دوم اين است كه اگر كسي از رمز و راز خلقت اشيا بيخبر باشد، هرگز توان آفرينش آنها را ندارد؛ لذا قرآن كريم كه طبق دستور ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛ حالا دارد «جدال احسن» مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾ اين مقدمه هم معقول است، هم مقبول. «جدال احسن» آن است كه از مسلّمات طرف كه معقول حق است، كمك بگيرند، وگرنه از جهل طرف سوء استفاده كردن و از مقبولات او قياس تشكيل دادن كه «جدال احسن» نيست و معيار «احسن» هم كه فرمود: «احسن الاعمال، احسن كذا، احسن كذا»، در ذيل آيه: ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛[30] آنجا روايت هست كه معيار احسن بودن، همان أخلص بودن است.[31] عملي احسن است كه خالص‌تر باشد. عملي أحسن است كه از سُمعه و ريا دورتر باشد. معيار احسن بودن، همان اخلص بودن در اعمال است. اينجا فرمود شما كه قبول داريد «الله» خالق است، حالا به ما نشان بدهيد «غير الله» در عالم چه كاره است. ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ﴾؛ يعني «اخبروني»؛ ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ اين بتهايي كه شما آنها را مي‌خوانيد و مي‌پرستيد؛ ﴿إِنْ أَرادَنِيَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ﴾ اگر «الله» چيزي را اراده كند، اينها مي‌توانند در برابر «الله»، رفع ضرر كنند، پس كاره‌اي نيستند، بخواهد خيري برساند، اينها مي‌توانند جلوي خير را بگيرند؟! پس كاره‌اي نيستند.

 عدم توانايي انسان در گشودن يا بستنِ درِ رحمت الهی

همان دو مطلب آيه دوم سوره «فاطر» اين است كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾؛ اينجا هم فرمود: ﴿إِنْ أَرادَنِيَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ﴾. گاهي از اين بتها به «ما» ياد مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ ٭ وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾، ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ﴾ از بتها به «ما» ياد كرد. گاهي هم تعبير جمع مؤنث مي‌آورد: ﴿هَلْ هُنَّ﴾، ﴿هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَني بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ﴾ اين دو آيه سورهٴ مباركهٴ «فاطر» گذشت كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها﴾ دري را كه خدا طبق رحمت باز كند كسي نمي‌تواند ببندد و دري را كه خدا ببندد كسي نمي‌تواند باز كند. حيف كه جهان غرب اين مطلب را واقعاً نمي‌فهمد! اينها بعد از جنگ جهاني اول بعد از جنگ جهاني دوم بعد از كشته دادن هفتاد يا هشتاد ميليون هنوز در خواب هستند. اينكه مي‌بينيد دم از دموكراسي مي‌زنند، از بس آدم كشته‌اند خسته شدند، وگرنه اينها با عقل و درايت و عدل و احسان كاري نداشتند، اين عزيزان كه يک سال است با كلّ دنيا تماس گرفتند، آنها فهميدند که نه مكتب آن اجازه مي‌دهد كه به سراغ سلاح كشتار جمعي برود، نه ما نياز به اين سلاح داريم. قدرت الهي گفته اين كار را نكنيد، ما هم هرگز نمي‌كنيم، مگر ما در جنگ ده ساله با اين سلاح پيشرفت كرديم؛ ولي همين مقدار هست كه اگر توانستند با مسائل توحيد آشنا شوند چه بهتر، نشد بايد بفهمند كه: «هرگز نرمد شير ز فرياد زنانه».[32] هرگز ايران نه از غرب مي‌ترسد، نه از صهيونيست هراسي دارد، اينها را بايد بفهمند.

 فرمود دري را كه خدا طِبق رحمت باز مي‌كند، هيچ كسي نمي‌تواند ببندد، اينها حرفهاي روز است، نياز روز است، زندگي روز است، باور روز است و ما موحّد هستيم و مي‌گوييم: «لا هادي الا هو، لا مضلّ الا هو، لا فاتح الا هو، لا ممسك الا هو» که همه اينها در «لا اله الا الله» مندرج است. اينكه مي‌گويند: «لا اله الا الله» بگوييد «اله» را در اين آيات كاملاً مشخص كرده، فرمود: دري را كه او باز كند، چه كسي مي‌تواند ببندد.

پس اگر ما با «الله» رابطه داشته باشيم، بگوييم اين درِ رحمت را باز كند، نه غرب مي‌تواند ببندد، نه شرق مي‌تواند ببندد، مشكل ما اين است كه ما به طرف «الله» نرفتيم؛ به تعبير دوست عزيزمان حاج آقا حسن زاده(حفظه الله) فرمود: به مجاز اين سخن نمي‌گويم، به حقيقت نگفته‌اي «الله». اين از اشعار لطيف ايشان است: به مجاز اين سخن نمي‌گويم، به حقيقت نگفته‌اي «الله». اگر باور كرده باشيم كه «لا كاشف الا هو، لا ممسك الا هو» اين «لا اله الا هو» را خوب با جان و با قلب خود عرض ارادت میكنيم: ﴿إِنْ أَرادَنِيَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَني بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ﴾ آنها كه جواب ندارند بدهند، تو جواب بگو: ﴿قُلْ حَسْبِيَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1] . المناقب(لابن شهر آشوب)، ج4، ص184.

[2] . سوره جمعه، آيه5.

[3] . سوره اعراف، آيه176.

[4] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه193.

[5] . سوره تکاثر، آيه6.

[6] . سوره عنکبوت، آيه41.

[7] . سوره زمر، آيه29.

[8] . الکافی(ط ـ الحديثه)، ج1، ص98.

[9] . سوره توبه، آيه14.

[10] . سوره مطففين، آيه34.

[11] . سوره هود، آيه54.

[12] . سوره حجر، آيه95.

[13] . سوره بقره، آيه137.

[14] . سوره احزاب، آيه25.

[15] . سوره بقره، آيه185.

[16] . سوره بلد، آيه10.

[17] . سوره انسان، آيه3.

[18] . سوره تغابن، آيه11.

[19] . سوره نور، آيه54.

[20] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص524.

[21] . التوحيد(للصدوق)، ص331.

[22] . سوره فاطر، آيه2.

[23] . سوره مجادله، آيه21.

[24] . سوره مطففين، آيه34.

[25] . سوره شمس، آيه7.

[26] . سوره شمس، آيه8.

[27] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[28] . سوره شمس، آيه8.

[29] . سوره نحل، آيه125.

[30] . سوره هود، آيه7؛ سوره ملک، آيه2.

[31] . البرهان فی تفسير القرآن، ج5، ص435.

[32] . مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2335.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق