اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(27) قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(29) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْكافِرينَ(32) وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ(34)﴾
لازمه جامعيت قرآن، بودن تمثيل در کنار حکمت و تعليم کتاب
براي اينكه جريان توحيد را خوب تبيين بفرمايد، اول اين مقدمه را ذكر ميكند كه ما در قرآن گذشته از اينكه «أحسن الحديث» است، براهين اقامه ميكنيم و به حكمت و موعظه و جدال أحسن دعوت ميكنيم، مَثَل هم ميزنيم؛ چون افراد عادي از ادراك معارف حكمت و موعظه حسنه جدال أحسن خيلی بهره نمیبرند، از مَثل استفاده میکنند، اصل دعوت بر اساس ﴿ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[1] سامان ميپذيرد. براي توده مردم كه دسترسي به اين راههاي عقلي ندارند، بهترين راه مَثَل است؛ لذا مقدمتاً ذكر ميكند، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ﴾ تا اينها متذكر شوند.
سرّ آن اين است كه مستحضريد مَثَل تعليم نيست، برهان نيست، با مَثَل نميشود چيزي را به كسي آموخت، ممكن است او تقليداً چيزي را حفظ كند؛ ولي از مَثَل، تشبيه، تمثيل كاری ساخته نيست؛ ولي ميفرمايد با اينكه ريشه اصلي مَثَل در حکمت هست. اين مَثَل، كار تعليمي ندارد، شما که با منطق آشنا هستيد، بيش از چهار راه براي تعليم نيست: يا حدّ تام است يا ناقص، يا رسم تام است يا رسم ناقص، اين راه پنجمي كه در منطق به نام راه تمثيل اضافه شد، يك دستيار است، اين يك كمك است كه اگر كسي از آن چهار راه، بهره برد، از تمثيل بهره بيشتري ميبرد. اين يك كمكي است، وگرنه تمثيل، نه جنس شيء را روشن ميكند، نه حدّ شيء را روشن ميكند، نه لازم شيء را روشن ميكند و نه فصل شيء را روشن ميكند، پس هيچكاره است؛ وقتي هيچكاره بود، چه تعليمي به همراه دارد؟! لذا همه شما در منطق ديديد كه گفتند، راه شناسايي همين چهار تا است: يا حدّ تام است يا حد ناقص، يا رسم تام است يا رسم ناقص، از تمثيل به عنوان دستيار استفاده ميشود. آن وقت قرآني كه براي تعليم كتاب و حكمت است، چرا بايد از تمثيل استفاده كند، با اينكه تمثيل، سهمي در تعليم ندارد؟ ميفرمايد كه ما تعليم خودمان را داديم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[2] همه اينها را كه ما در درون انسان نهادينه كرديم، ما او را با سرمايه خلق كرديم، تمثيل يك يادآوري است؛ لذا فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾؛ نه «لعلهم يعقلون يا يتفكّرون يا يفهمون». با تمثيل كه انسان عاقل نميشود، با تمثيل متذكِر ميشود، فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾. بعد از تذكر هم بهره آن همان تقواست كه فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾.
مقصود از عربی بدون إعوجاج بودن قرآن
اما اين ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾ نميتواند ارتباط داشته باشد با «أحسن الحديث»ي كه در چندين آيه قبل آمده است که «أحسن الحديث» را ما نازل كرديم، آيه 23: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾؛ اما اين آيه 29 است، نميشود كه حال يا وصف براي آيه 23 ذكر شود، چندين آيه فاصله است. بنابراين ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذي عِوَجٍ﴾، حال تاكيدي است، براي همين ﴿هذَا الْقُرْآنِ﴾ي كه در آيه قبل آمده: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ٭ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾؛ اين حال را چرا تاكيداً ذكر كرد؟ براي اينكه عمده، آن وصفِ ﴿غَيْرَ ذي عِوَجٍ﴾ است كه براي آن ذكر ميكند؛ يعني اين قرآن خودش كه انحراف ندارد، به هيچ وجه نميشود، آن را منحرف و كجراه كرد، به هيچ وجه ممكن نيست؛ نظير ﴿غَيرَ ذِي زَرعٍ﴾ي[3] كه بحث آن گذشت.
پرسش: استاد معذرت میخواهم! قرآن که تفسير متنی ندارد ولی تفسيری که تفسير به رأی باشد تحريف معنوی دارد.
پاسخ: آن ديگر به عهده خود مفسّري است كه تفسير به رأي كرده که « فَليَتَبَوَّأ كَذَاهُم مِنَ النَّارِ»، وگرنه قرآن منزه از هر چيزي است، بله، اگر كسي بيگانه تفسير كرده «مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ».[4]
ارائه برهان بر محال بودن مديريت جهان با دو خدا
مطلب بعدي آن است كه بر اساس آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» و سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون»، هم «كان» تامّه محال است، هم «كان» ناقصه؛ يعني اگر دو مبدأ در عالم باشد، اصلاً عالم پديد نميآيد؛ بر فرض پديد بيايد، به هم ريخته خواهد شد. اين بيان نوراني حضرت سيد الشهداء(سلام الله عليه) كه در ذيل آيه سوره «انبياء» و در ذيل سوره «مؤمنون» آمده، براي همين نكته بود؛ اين بيان وجود مبارك حضرت است كه در دعاي «عرفه» فرمود: «﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[5] وَ تَفَطَّرَتَا»؛[6] اين نشان آن است كه هم فطرت اينها آسيب ميبيند و هم نظم اينها؛ يعني هم «كان» تامّه اينها آسيب ميبيند و هم «كان» ناقصه، چون تحقّق اينها محال است، اوّلاً؛ بر فرض تحقّق پيدا كنند، به هم ريخته هستند، ثانياً؛ پس هم «كان» تامّه اينها مستحيل است، هم «كان» ناقصه و تصادف هم در اينها ممكن نيست، براي اينكه علم خدا عين ذات اوست و چيزي هم كه علم او عين ذات اوست، نه جهل ميپذيرد، نه سهو و نسيان ميپذيرد و مانند آن؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[7] نسيان در ذات اقدس الهي محال است، براي اينكه علم محال است که نسيان پيدا كند. روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرد كه وجود مبارك حضرت امام صادق(سلام الله عليه) به هشام فرمود: خدا عليم نيست؛ يعني «ذاتٌ ثبت له العلم»؛ بلكه «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ».[8] يك وقت اگر ما گفتيم «عليم» به معناي «ذاتٌ ثبت له العلم» نيست و اگر معناي عليم «ذاتٌ ثبت له العلم» باشد، خود علم عليم است، براي اينكه اين علم، امری مستقل است و قائم بالذات است و خود علم براي خودش ثابت است، «العلم عليمٌ بذاته و الشخص عليمٌ بالعلم»، آنجايي كه علم زائد بر ذات است؛ اما آنجا كه علم زائد بر ذات نيست، عين ذات است «علمٌ قائمٌ بذاته، حياةٌ قائمةٌ بذاتها» و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: تشخّص آن به همان هستي مادي اوست. اگر ذات اقدس الهي اراده كرد که خلق كند، با نظم آفريده ميشود و اگر اراده نكرد كه خلق نميشود. اگر دو مبدأ باشند؛ هيچ موجودي در عالم پيدا نميشود، اولاً و بر فرضي كه پيدا شود، به هم ريخته خواهد شد، ثانياً. اين آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» را ملاحظه بفرماييد كه از آيه 91 به بعد سوره «مؤمنون» ميفرمايد: ﴿مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ غير از «الله» «اله» ديگري نيست، چرا؟ اگر غير از «الله»، «اله» ديگري بود: ﴿إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ﴾ هر الهي مخلوق خودش را دارد، چون دو مبدأ كه يك كار نميتوانند بكنند. اگر دو تا ذات فرض شود، چون صفات اينها عين ذات اينهاست، دو علم است، دو قدرت مخالف است؛ لذا حتماً كار با بينظمي همراه است. يا دو تا عالَم پيدا ميشود كه هيچ ارتباطي بين اين عالَم و آن عالَم نيست؛ در حالي كه آنچه ما در جهان ميبينيم، ارتباط است، آسمان و زمين با هم مرتبط هستند، بركات آسماني است كه زمين را تأمين ميكند و زمين از آسمان دارد كمك ميگيرد، اين طور نيست كه اينها دو موجود گسيخته و جداي از هم باشند و همين طور بايد دو تا زمين داشته باشيم يا دو تا آسمان داشته باشيم. اگر تعدد باشد الّا و لابدّ دو دستگاه است: ﴿إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ﴾، يك؛ ﴿وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾، دو؛ هر كدام ميخواهد اراده خودش محقق شود، اراده هر كدام هم مطابق با حكمتي است كه خودش تشخيص ميدهد.
بنابراين اصلِ «كان» تامه محال است،اوّلاً؛ بر فرض كه «كان» تامّه محقق بشود، «كان» ناقصه؛ يعني نظم و مديريت اينها مستحيل است، ثانياً؛ لذا تشبيه فرمود كه اگر كارگري دو تا كارفرماي ناسازگار داشته باشد، اين يكي ميگويد، امروز تعطيل است، آن يكي ميگويد بايد كار كني، آن يكي ميگويد اين طور بايد كار كنی، آن يكي ميگويد آنطور كار كنيد؛ مشكلي كه پيش آمد، اين يكي ميگويد، خودت حلّ كن، آن يكي ميگويد برو به ارباب خود بگو حلّ كند. دو تا كارفرماي ناسازگار بخواهند يك كارگر را اداره كنند، ممكن نيست؛ اين يك مَثَل است، فرمود: ما اصل آن كه توحيد باشد را در درون اينها نهادينه كرديم؛ ما نميخواهيم با مَثَل چيز ياد بدهيم، مَثَل آن درجه پنجم است که اگر كسي از حدّ تام و حدّ ناقص و رسم تام و رسم ناقص طرفي نبست، از مَثَل كمك بگيرد. ميگويند مَثَل روح در بدن مانند رُبّان در سفينه است، سلطان در مدينه است، براي تقريب به ذهن است، از مَثَل مشكلی حلّ نميشود؛ منتها ذات اقدس الهي هم براهين اقامه كرد از بيرون و هم درون را با فطرت تأمين كرد؛ لذا گاهي از مَثل براي تفهيم افراد استفاده ميكند.
نوآوری قرآن پيرامون مرگ و اصلاح تفکر بشر با آن
بعد فرمود كه شما هم بدانيد اين طور نيست كه مرگ پوسيدن باشد، مرگ آخر خط باشد، اين حرف از حرفهاي آسماني قرآن است؛ يعني شما در كتابهاي فلاسفه و حكما و شرق و غرب عالم بگرديد، اين حرف را پيدا نمیکنيد، اين حرف را فقط انبيا آوردند كه انسان مرگ را ميميراند، نه بميرد؛ هيچ فيلسوفي اين حرف را نگفته، هيچ حكيمي اين حرف را نگفته، همه ميگويند مرگ آخر خط است، آخر راه است؛ اما دين آورده، حرف وجود مبارك ابراهيم و عيسي مسيح و موساي كليم(عليهم السلام) همين است كه انسان مرگ را ميميراند. ما يك دشمن داريم که آن مرگ است؛ در اين مصاف و درگيري، ما او را چماله و مچاله ميكنيم، زير پاي خود له ميكنيم، از آن عبور ميكنيم و وارد صحنه برزخ ميشويم؛ آنجا ما هستيم و مرگ نيست، وارد ساهره قيامت ميشويم که آنجا ما هستيم و مرگ نيست ـ انشاءالله ـ وارد بهشت ميشويم، آنجا ما هستيم و مرگ نيست: ﴿إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولَی﴾[9] تمام شد و رفت؛ پس ما مرگ را اماته ميكنيم. فرمود: ای پيامبر! تو ي چنين صحنهاي در پيش داري؛ آن وقت صحنه محاكمه است، مگر ميشود انسان در اين عالَم منظّم، هر كاري كرد كرده باشد و حساب و كتابي نباشد؟! اين طور نيست. فرمود: تو هم ميميري، آنها هم ميميرند، وارد صحنه محاكمه ميشويد.
شرط نجاتبخشی افعال انسان و ظرافت تعبير قرآنی آن
چند گروه اهل نجات هستند: آنها كه صادق هستند، حرف صِدق آوردند، فِعل صدق آوردند: ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ چقدر اين كتاب شيرين است! نفرمود، كسي كه در دنيا كار خوب كند، كسي كه در دنيا ايمان بياورد، در هيچ جاي قرآن شما نداريد كه «مَن فَعل الحَسنة»؛ نه خير! انسان بايد كاري كند كه بتواند آن عُرضه را داشته باشد كه بتواند اين كار را به همراه ببرد. ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ يعني اين دو روز در دست او نقد باشد، اگر يك كار خوبي كرد، بعد اين وسطها ريخت؛ مثلاً ريا كرد، يا ربا انجام داد، يا انحراف پيدا كرد، بعد كجروي نمود و به عاقبت بد دچار شد، اين ديگر ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ نيست، اين «فَعَل الصِّدق». آن قدر بايد صادق باشد و اين كار خوب را با اعتقاد كرده باشد كه در دست او باشد. در صحنه قيامت نميگويند تو در دنيا كار خوبي كردي، ميگويند چه آوردي! خدا نفرمود، اگر كسي در دنيا كار خوب بكند، ما ده برابر ميدهيم، فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ كسي در دست او باشد؛ حالا اگر كسي قبلاً كار خوب كرد، بعد آمد و منحرف شد و اوضاع را به هم زد، به او پاداش نميدهند: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ در آن آيات ديگر هم هست؛ ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هم در اين آيه هست، اينها بايد در دستش باشد، بايد كاملاً اين را حفظ كند. همان طور که اگر كسي گوهري دارد آن را حفظ ميكند، اين کارهای خير هم امانت است، بايد حفظ كند، چون حفظ ميكند، در صحنه قيامت در دست او است.
فرمود: ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ نجات پيدا ميكند؛ «صَدَّقَ بِالصِّدق»؛ يعني كساني كه تصديق ميكنند، ايمان به حرف انبيا و ائمه(عليهم السلام) ميآورند، اينها اهل نجات هستند و كسي كه دروغ گفته است، گفت ـ معاذ الله ـ خدا چيزي نازل نكرده: ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ﴾[10] و آنچه را انبيا آوردند، انبيا را تكذيب كرده است هم كاذب است، هم مكذِّب، جايگاه او در دوزخ است.
بهشت، جايگاه آورندگان صدق در صحنه قيامت و درجات آن
اما كساني كه صادقانه برخورد كردند، صادق هستند، درست گفتند، خدا را تصديق كردند، پيغمبر را تصديق كردند، بهشت در اختيار آنهاست؛ بعد فرمود كه نه تنها بهشت در اختيار آنهاست، بلکه هر چه بخواهند، در اختيار آنهاست: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ﴾. در بحثهاي قبل بعضي از اينها گذشت، بعضي هم در سوره «فصلت» خواهد آمد. در درجه اول، اين تعبيرات نرم را فرمود که اينها: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ﴾،[11] اينها ﴿ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ﴾[12] وارد بهشت ميشوند. از اين برتر آن است كه نه تنها اينها وارد بهشت ميشوند، بلکه بهشت برای اينهاست. اين: ﴿لَهُمْ جَنّات﴾ همين است؛ يعني بهشت برای اينهاست؛ لذا حق شفاعت هم نسبت به بعضيها به اندازه قدرت ايماني خود دارند، اين دو مرحله. مرحله سوم همين است كه در اين آيه مطرح است، فرمود: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ﴾؛ هر چه بخواهند هست. مرحله چهارم در اين بخش نيست، فرمود: يك سلسله چيزهايي در بهشت هست، در نزد خدا هست كه فوق مشيئت و خواستن اينهاست: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها﴾، يك؛ ﴿وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾،[13] دو؛ يعني چيزي در بهشت هست كه بالاتر از آرزوي آنهاست، چون آرزوي هر كسي به اندازه قلمرو معرفت اوست، خيلي از چيزهاست كه ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ﴾. اگر ما نميدانيم، آنجا چه خبر است، چه چيز را آرزو داشته باشيم؟ اين مثال بارها ذكر شد که در تمام مدت عمر نشنيديد كه يك كشاورز يا دامدار آرزو كند اي كاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را ميداشتيم! او اصلاً تهذيب شيخ طوسي نشنيد، تا آرزو كند كه اي كاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم! آرزوي هر كسي به اندازه معرفت اوست. در صدر آن بخش فرمود: چيزهايي در بهشت هست كه شما اصلاً نميدانيد: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾؛ ذيل اين آيه برای نماز شب خوانهاست: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾؛[14] چون «لا تعلم» فرمود: هر چه بخواهند هست: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها﴾ و بالاتر از آن ﴿وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾؛ چيزهايي هست كه اصلاً شما آرزوي آن را هم نميكنيد، بخواهيد دعا كنيد، بايد بدانيد كه چه هست، تا از ما بخواهيد. تمنّي داشته باشيد، بايد بدانيد چه خبر هست تا از ما تمنّي داشته باشيد، اين بهشت است. در اينجا آن ﴿لَدَيْنا مَزيدٌ﴾ نيامده است.
پرسش: ...
پاسخ: همين طور است، عذاب را ميچشند، مدام هم ميچشند، اين طور نيست كه عذاب، انسان را از بين ببرد، بلکه انسان، عذاب را از بين ميبرد، وقتي اين رد شد دوباره هست: ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾؛[15] ميگويند: ﴿ذُقْ إِنَّكَ﴾؛ اين را بچش! وقتي چشيدی و هضم كردی مثل اينکه سَم را آدم خورد. تمام مشكل آخرت اين است كه مرگ در آنجا نيست، اين ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريمُ﴾؛[16] اين ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾[17] اين هنوز به لبه لب نرسيده است، پوست لب را ميريزد، از بس داغ است، اين: ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ﴾، اين شراب را ميخورد و از بين نميرود، پوست از بين ميرود: ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾ اين را ذوق ميكند، هضم ميكند، بعدي را ذوق ميكند، بعدي را ذوق ميكند، هر ذائقي، مذوق را هضم ميكند، نه به عكس؛ در دنيا همين طور است، در آخرت هم همين طور است.
فرمود كه شما در آن صحنه ميآييد در صحنهاي كه ميآييد؛ همان طور كه در بخشي از اين صحنه قيامت دهانها را مهر ميكنند، عقل عملي؛ يعني آن نيروي فعّال كه بايد تصميم بگيرد، آن قفل است.
پرسش: ...
پاسخ: ابقا همين است، با ابقا آدم بتواند بياورد، اگر ابقا نكند، اگر حفظ نكند، باقي نداشته باشد، چطور ميتواند بياورد، دستور به اين است كه شما كاري كه كرديد، بايد حفظ كنيد؛ حالا براي اين بگوييد، براي آن بگوييد؛ در روايات هم آمده که گل براي بو كردن است، شما يك بار دست به آن بزنيد، كمي پژمرده ميشود، دو بار دست به آن بزنيد، پژمرده ميشود، چند بار دست به آن بزنيد، ديگر پژمرده است؛ فرمود يك كار خيري كردي، چرا به اين و آن ميگويي؟ فرمود هر بار كه گفتي، من آن كار خير را كردم، مثل آن است كه يك بار به اين برگ لطيف گُل دست بزني، پس قدري پژمرده شد، ده بار که گفتي، ديگر تمام ميشود ميميرد. فرمود كار خير را كردي، كردي؛ لذا بايد بگوييم اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است بايد شاكر باشيم كه خدا توفيق داد اين كار به دست ما انجام شد، ما که هميشه بدهكار هستيم.
قيامت صحنه تکامل علمی و تعطيلی ارادهها
در صحنه قيامت، اين دهانها را مهر ميكنند؛ البته: ﴿لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾[18] آن محور تصميمگيري و ايمان كلاً قفل است، اين انديشه و ادراك و شهود باز است. در بحثهاي قبلي داشتيم، همان طوري كه در دستگاه بيروني ما يك سلسله نيروهايي هستند كه مسئول و متولّي ادراك هستند، مثل چشم و گوش، يك سلسله نيروهايي هم هستند كه مسئول و متولّي حركت و كار هستند، مثل دست و پا؛ وقتي انسان با چشم و گوش بوستاني و گلستاني را ديد، غذاي خوبی را ديد، اما وقتي دست و پاي او فلج است، چگونه ميتواند برود و بگيرد، يا اگر مار و عقربي را ديد، وقتي دست و پاي او ويلچري است، كجا ميتواند فرار كند؟! فرمود: همان طور كه در بيرون شما دستگاهي است، مسئول ادراك، دستگاهي است مسئول حركت، در درون شما هم همين طور است. آن عقل نظري، متولّي فهميدن و تصوّر و تصديق و برهان و استدلال است، اين عقل عملي كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنان»[19] متولّي اراده و ايمان است. اگر كسي وارسته بود، ميشود عالم باعمل، هم خوب ميفهمد، هم خوب تصميم ميگيرد؛ اما اگر كسي تبهكار بود، آن قفل ميشود عالم بيعمل همين است، كسي كه سخنراني ميكند، در اين زمينه كتاب مينويسد، مقاله مينويسد، بحث دارد؛ ولي چون به خلوت ميرسد كار ديگر ميكند؛ براي اينكه دستگاه عمل، قفل است او ويلچري است، براي اينكه اين آيه را خودش تفسير كرده، براي ديگران درس گفته، كتاب نوشته. عقل نظر ميفهمد، مثل چشم و گوش است، از چشم و گوش، فرار ساخته نيست، چون كسي كه مار و عقرب را ميبيند، شما مدام به او دوربين و تلسكوپ و ميكروسكوپ و ذرهبين بده، اينكه با ذرهبين نميخواهد فرار كند، اين شخص مشكل ديد ندارد، او ويلچري است، پاي او فلج است؛ لذا مار و عقرب ميآيد و او را ميزند. اينكه آيه حجاب را ميخواند بعد نامَحرم را نگاه ميكند، او مشكل علمي ندارد، تا شما يک آيه را براي او بخواني، مثل اينكه يك دوربين يا تلسكوپ يا ميكروسكوپ و يا ذرّهبين به او بدهي، او مشكل ديد و فهم و ادراك ندارد، او مشكل عزم و اراده و طلب و نيت دارد كه ويلچري است. در قيامت اين دستگاه كلاً بسته و تعطيل ميشود كه آدم بتواند، ايمان بياورد؛ اگر ايمان بياورد كه راحت ميشود. اينكه فرمود: «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»[20] از بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه ذيل قانون اساسي است، همين بيان را وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه از پيغمبر نقل ميكند؛ لذا حضرت فرمود: آن روز دستگاه اراده قفل ميشود، دستگاه علم فراوان است، ميگويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛[21] جهنم را به او نشان ميدهند، ميگويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛[22] ميگويد ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾. بگو جهنم حق است، نميتواند بگويد، تمام مشكل اين است كه دستگاه علم باز است، دستگاه اراده و عمل و تصديق؛ يعني باور كردن، قفل است.
مقصود از «ذَنب» در نجوای مقرّبين از مناجات شعبانيه
فرمود: در آن روز تبهكاران گرفتار هستند، پرهيزكاران نجات پيدا ميكنند و اينكه در «مناجات شعبانيه» و امثال شعبانيه آنها بعد از نجوا ميگويند: «لو أخذتني كذا لأخذتك كذا»،[23] براي آن است كه حسنات ابرار سيئات مقرّبين است، اينچنين نيست؛ گاهي برخي از ترك اولاها که از مقرّبين صادر ميشود، به منزله سيئه است؛ كساني كه در برابر ذات اقدس الهي احساس هستي ميكنند به آنها گفته ميشود: «وُجودُك ذنبٌ لا يُقاس به ذنبٌ»،[24] همين كه احساس هستي ميكني، گناه است، گناه مقرّبين يك چيز ديگر است. بنابراين آنها كه اهل ندا هستند، بعد اهل نجوا هستند، بعد«فصعق لجلالك»،[25] گناه آنها چيز ديگر است.
شکايت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مهجور بودن قرآن و مقصود از آن
بعد ذات اقدس الهي به حضرت فرمود: شما نگران نباشيد، صحنهاي هست، محاكمهاي هست؛ در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين آيه هست كه پيامبر را هم در دنيا، هم در آخرت، شكايت ميكند؛ آيه سی سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است كه ﴿وَ قَالَ الرّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾؛ اين مهجور به معناي متروك نيست، چون اين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد، در مكه توقع اين نبود كه مردم حافظ قرآن باشند، اردوي قرآني داشته باشند، مرتّب قرآن بخوانند؛ توقّع اين بود كه اين كتاب را يك كتاب علمي بدانند كه لااقل شايسته اين است كه درباره آن فكر كنند. اين مهجور به معناي متروك نيست، از هجرت نيست ـ معاذ الله ـ از سنخ «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهجُر»[26] است؛ يعني از آن هذيانگوييهاست. پيامبر عرض ميكند خدايا! اين مشركين، اين مردم حجاز من را اهل هذيان ميدانند ـ معاذ الله ـ و اين قرآن را هم هذيان ميدانند، نه اينكه قرآن را ترك كردند، توقع نبود كه اينها حالا قرآن را حفظ كنند، تازه مسئله قرآن را شنيدهاند؛ اما اگر در حدّ يك كتاب علمي باور کنند، درباره آن ميانديشند، من گفتم: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ﴾؛[27] اينها ـ معاذ الله ـ ميگويند اين هذيان است.
سرّ نسبت حدّ اعلای ظلم به تکذيبکنندگان پيامبر و قرآن
در آن صحنه قيامت، ذات اقدس الهي ميفرمايد كه از اينها ظالمتر كسي نيست. در بحث قبل گذشت كه اين «من اظلم، من اظلم» كه در قرآن آمده است: ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ﴾؛[28] معناي «من اظلم» اين نيست كه اينها ظالمترين گروه هستند؛ معناي آن اين است كه از اينها ظالمتر كسي نيست. ممكن است كساني هم در حدّ همينها باشند. «من اظلم» كه استفهام انکاری است، كسي از اينها ظالمتر نيست؛ يعني ظالمترين مردم اينها هستند؛ ولی اين طور نيست که از اينها ظالمتر كسي نيست، ساير ظلمه يا پايينتر از اينها هستند، يا هم سطح اينها. ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ؟﴾، چون كه گفت: ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ﴾، ﴿وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾ اين وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه كتاب صادقانه آورد، اين را تكذيب كرد، گفت اين فِريه و شعر است، اين سحر و جادوست و اين كهانت است: ﴿إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْكافِرينَ﴾؛ بعد فرمود: ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ آن كسي كه صدق بياورد؛ خود انبيا ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هستند، ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ﴾[29] اينها ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هستند.
تصديق عملی قرآن تقويتکننده ارادهها در مواجهه با مشکلات
﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ﴾ صدقي كه پيامبر آورد او را تصديق كرد، باور كرد، نه تصديق علمي، تصديق علمي قضيه است كه بين موضوع و محمول گره ميخورد كه «تسمي القضية عقدا»، آن تصديق عملي آن است كه عصاره قضيه را به جان خود گره بزند.
حالا اگر دست كسي شَل و فلج بود، اين گره نميخورد. گاهي ممكن است مطلبي صد درصد براي آنها حل شود؛ ولي باور نكند. معتادها مشكل علمي ندارند تا كسي آنها را نصيحت كند و بگويد که عاقبت آن بد است؛ تمام مشكل اينها در اين است كه با وجود خطر و بيعاقبتي و ويراني، دست آنها شَل و پاي آنها لنگ است، بخواهند به جان آنها گره بزنند، نميشود، وگرنه هر شب يك تكه كارتُن است و ماندن در کنار جدول، او در خطر دارد ميخوابد، ولی باور نميكند؟ مگر ميشود معتاد را با نصيحت از خطر عالِم كرد؟ او كه در متن خطر است، او صد درصد اين خطر را ميداند، مثل كسي كه پايش فلج است، صد درصد مار و عقرب را دارد ميبيند، اما نميتواند فرار كند، چون كار از عقل عملي بر میآيد كه «عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنان» حالا اگر اين فلج و ويلچري بود، شما چه كار كنيد؟ شما مدام آيه براي او بخواني، اينكه مشكل علمي ندارد، جزم را دارد؛ ولي توان عزم ندارد. مشكل او اين است که پای او بسته است، اينكه باز بشود، آن وقت خوب تصميم ميگيرد. اين از بيانات نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است سيدناالاستاد ميفرمايد اين روايت از غرر روايات ماست که وجود مبارك امام صادق فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَت عَلَيهِ النِّيَةُ»؛[30] اگر اراده ملتي قوي بود، هرگز بدن احساس ضعف نميكند، بدن را آن اراده ميكَشد. اين دفاع ده سال، نه هشت سال؛ گرچه شهرت پيدا كرد، دفاع هشت سال؛ اما ما گرفتار ده سال جنگ بوديم دو سال آن كه جنگ داخلي بود، تا انقلاب پيروز شد، خلق تُركمن شروع كرد و اسلحه از شوروي يا غير شوروي آماده كرد و جبههگيري كرد و سنگربندي كرد و جنگ رسمي شروع شد در مازندران، بعد هم كردستان، بعد هم خلق عرب، بعد هم خلق مسلمان، بعد هم ترورهاي پشت سر هم؛ دو سال كه ما گرفتار جنگ داخلي بوديم، هشت سال هم اين. ـ الآن اين هفته، هفته بسيج است ـ غرض اين است كه اين را ملتِ با ايمان، حفظ كرده؛ بارها به عرض شما رسيد، اين پرچم سه رنگ براي ما خيلي محترم است، براي حفظ آن كشته ميشويم و اين را هم شهيد ميدانيم؛ اما اين پرچم سه رنگ، اين حرفها را به ما نگفته، اين پرچم سه رنگ آن عُرضه را ندارد كه خودش را حفظ كند، اين پرچم يا زهرا و يا علي و يا حسين است که هم آن را حفظ ميكند، هم خودش را حفظ ميكند، وگرنه ما اين پرچم سه رنگ را در جنگ جهاني اول هم داشتيم، در جنگ جهاني دوم هم داشتيم، در توپ بستن مسجد گوهرشاد هم داشتيم. در آن كودتاي ننگين 28 مرداد هم داشتيم؛ از خود پرچم سه رنگ كاري ساخته نيست. در اعزام اين بسيجيها كه مثلاً پنجاه نفر بودند، گاهي ميآمدند كه از زير قرآن رد شوند يا دعا كنيم، وقتي نگاه ميکرديم، ميديديم پنجاه نفر، پنجاه تا پرچم دارند؛ ولی يك دانه سه رنگ نيست، همه آنها يا زهرا يا حسن يا حسين بود؛ اين ميشود اراده. الآن هم چه آنها انرژي هستهاي را قبول كنند، چه قبول نكنند، ملت پيروز است. حضرت فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَت عَلَيهِ النِّيَةُ»؛ ملت مسلمان و با اراده و با عزم هرگز احساس ذلت نميكند که ـ انشاءالله ـ روح مطهر امام صادق(عليه السلام) با اولياي برتر خودش محشور باشد.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره نحل، آيه125.
[2] . سوره شمس، آيه8.
[3] . سوره ابراهيم، آيه37.
[4] . بحار الانوار، ج30، ص512.
[5] . سوره انبياء، آيه22.
[6] . الاقبال الاعمال(ط ـ الحديثه)، ج2، ص78.
[7] . سوره مريم، آيه64.
[8] . التوحيد(للصدوق)، ص146.
[9] . سوره دخان، آيه35.
[10] . سوره يس، آيه15.
[11] . سوره شعراء، آيه90؛ سوره ق، آيه31.
[12] . سوره حجر، آيه46.
[13] . سوره ق، آيه35.
[14] . سوره سجده، آيه17.
[15] . سوره نساء، آيه56.
[16] . سوره دخان، آيه49.
[17] . سوره کهف، آيه29.
[18] . سوره نبأ، آيه38.
[19] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.
[20] . الکافی(ط ـ الحديثه)، ج8، ص58.
[21] . سوره سجده، آيه12.
[22] . سوره طور، آيه15.
[23] . الاقبال، ج3، 297؛ «الهِي انْ اخَذْتَنِي بِجُرْمِي اخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ، وَ انْ اخَذْتَنِي بِذُنُوبِي اخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِك».
[24] . الوافی، ج1، ص103.
[25] . الاقبال الأعمال (ط ـ الحديثة)، ج3، ص299.
[26] . شرح الکافی(للمولی صالح المازندرانی)، ج7، ص236.
[27] . سوره طور، آيه34.
[28] . سوره بقره، آيه114.
[29] . سوره احزاب، آيه23.
[30] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص400.