اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(29) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْكافِرينَ(32) وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ(34)﴾
مَثَلهای توحيدی نشاندهنده دامنه مطالب برهانی بر مخاطب متوسط
سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه در مكه نازل شد، مسائل توحيد و ساير اصول دين يك مقدار بازتر و قويتر مطرح ميشود. گاهي برهان عقلي تام اقامه ميشود؛ نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء»، سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» و مانند آن آمده است. گاهي براي تبيين همان مطلب از مَثَل استفاده ميشود كه آن ممثّل را رقيق ميكند، پايين ميآورد تا دست مخاطبانِ متوسط به دامنه آن مطالب برسد، چون مَثَل آن قدرت را ندارد كه اوج ممثَّل را به دست مخاطب برساند. مَثَل اين توان را دارد كه يك مقدار آن مطلب را بدون تجافي پايين بياورد، وقتي پايين آورد، دامنه مطلب، قابل ادراك براي كساني است كه ذيلنشين هستند، اين ذيلنشينها، فقط دامنه مطلب را درك ميكنند، نه بالاي مطلب را؛ لذا فرمود: ما همان جريان توحيد را كه در سوره «انبياء» و در سوره «مؤمنون» آمد مَثَل ميزنيم.
ارائه برهان توحيدی در سوره «انبياء» و «مؤمنون» با استفاده از نظم عالم
در سوره «انبياء» و «مؤمنون» فرمودند كه اين عالَم منظّم است، نشانه نظم عالَم اين است كه تمام علوم را بشر از عالَم گرفته است. طبيب وقتي به علم طب ميرسد يعني چه؟ يعني نظم آن را از دارو و درمان جهان خارج ميگيرد. اگر بين دارو و درمان و شفا يك ربطِ دقيق رياضي نباشد كه علم طب پيدا نميشود. اگر انسان از هر راهي مريض ميشود، از هر راهي هم درمان شود، ميشود: ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾؛[1] يعني هرج و مرج، اين ديگر طب نيست. مهندسي همين طور است، تمام اين فضاها و هواها را اين خلبانها عالمانه ميشناسند و طي ميكنند، اين ناوخداها تمام راههاي دريايي را عالمانه ميشناسند و كشتيراني ميكنند، رانندههاي كف زمين هم همين طور است. تمام بشر تمام علوم را از عالم خارج گرفته، ما به چه كسي ميگوييم مهندس، طبيب، منجّم، رياضيدان، فيزيكدان، شيميدان؛ كسي كه از نظم عالَم، چهار تا كلمه بلد است. اگر عالَم منظم نباشد كه فيزيك و شيمي و رياضي و كشتيراني و هواپيماراني و درياراني نيست؛ پس تمام علوم را بشر از اين معلومات خارجي دارد. پس جهان خارج، متن علم است، به دليل اينكه ديگران علوم خود را از اين دارند؛ لذا در سورهٴ مباركهٴ «ملك» فرمود كه هيچ بينظمي در عالَم نيست، ده بار؛ صد بار هم كه شما نگاه کنيد: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ﴾،[2] ﴿ما تَری في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛[3] هيچ بينظمي در عالَم نمیبينيد. يك بيان لطيفي مرحوم صدرالمتألّهين دارد كه ميفرمايد: نظم عالم؛ نظير نظم ساختمانهاي دقيق نيست، اين ساختمانها اگر شما آجري از ديوار شرقي برداري، بالای ديوار غربي بگذاري، يك آجر هم از ديوار غربي برداري، به ديوار شرقي بگذاري، چه در مسجد امام، چه در مسجد شيخ لطفالله و مانند آن، اين بنا محفوظ است. فرمود: عالَم كه منظّم است؛ نظير اين نظمها نيست؛ نظير حلقات سلسله رياضي است؛ شما اگر عدد هشت را از بين عدد هفت و نُه برداريد، بر دست شما ميماند، كجا ميخواهيد بگذاريد، جايي براي عدد نيست، مگر سر جاي خودش. فرمود: ﴿إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛[4] تنها انسان نيست كه ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾[5] هر چيزي همين طور است: ﴿إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ ﴿وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾.[6] در بعضي از روايات، كلمه مهندس بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است.[7] پس عالَم نظم محض است و هر كسي چهار كلمه علم دارد، از عالَم گرفته است؛ لذا فرمود: اين عالَم علم محض است، چون علم است كه به ديگران علم ميدهد؛ پس هيچ بينظمي در عالم نيست و همه علوم به عالَم برميگردد.
اين عالمَي كه صدر و ذيل آن نظم عالمانه است، بيش از يك مبدأ نميتواند داشته باشد ـ گرچه فعلاً بحث در فعل خداست؛ ولي از فعل خدا به فاعل؛ يعني ذات پي ميبريم که بيش از يك مبدأ در عالم نيست ـ چرا؟ براي اينكه نظم دارد، نظم رياضي دارد، مثل حلقات عدد رياضي. اگر اين عالَم منظّم است كه هست، بيش از يك مبدأ نخواهد داشت، زيرا سخن در آفريدگار است، سخن در خداست؛ اگر دو مبدأ و دو خدا باشند، چون دو ذات دارند و صفات آنها هم عين ذات آنها هست، دو تا علم دارند، دو تا علم يك كار نميكنند، دو نحوه علم، دو گونه ميآفريند و اگر بگوييم كه آنها عالِم هستند؛ ولي ما نميدانيم كه علم آنها چطور است؛ البته ما نميدانيم حقيقت علم آنها چيست؛ ولي ميدانيم عالِم هستند، يك و علم هم عين ذات ايشان است، دو؛ براي اينكه اين را هم قرآن و هم روايات به صورت شفاف مشخص كرده است.
سيره علی و ائمه(عليهم السلام) در ارائه مباحث توحيدی با رعايت حال مخاطب
در يكي از بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه آمده كه «عَالِمٌ إِذ لا مَعلُومٌ»؛[8] «الله» عالِم است در حالي كه هيچ چيز در عالَم نبود. اينها با هر كسي به روال خاص خود او حرف ميزدند. يك وقت كسي آمده گفته، «دُلَّني عَنِ التُّوحيد»، فرمود: «هُوَ الَّذِي أَنتُم عَلَيه»[9]؛ همين كه داريد توحيد است. برای يك آدم عادي که وجود مبارك حضرت نميتواند برهان اقامه كند. اينكه عرض كرد: «دلّني عن التوحيد»، فرمود: «هُوَ الَّذِي أَنتُم عَلَيه»، همين كه ميگوييد «لا اله الا الله»؛ خدا يكي است، شريك ندارد و مانند آن.
اينكه ميگويند: «يكي بود، يكي نبود، غير از خدا هيچ كس نبود»؛ اين جمله دومي، تفسير اولي است. يكي بود معلوم است؛ اما يكي نبود، خدا يكي نيست كه دومي داشته باشد. يكي بود؛ يعنی همين خدا كه يكي بود، يكي عددي نبود، «وَحدَانِيّةُ العَدَد».[10] در بيانات نوراني امام سجاد(عليه السلام) دارد، خدا يكي نيست؛ نه مثل اينكه بگوييم، يك درخت، يك انسان، يك ستاره، يك شمس و يك قمر؛ يعنی يكي عددي نيست كه زيرمجموعه كمّ باشد. يكي بود، اما يكي نبود؛ يعنی يكيِ شخصيِ الهي بود، يكي عددي نبود؛ آنگاه اين را جمله بعد تفسير ميكند، غير از خدا كس ديگری نبود، اما اينكه ميگوييم خدا يكي بود، يكي آن طور نيست كه بگوييم، زيد يكي بود، عمرو يكي بود، آسمان يكي بود، درخت يكي بود، قمر يكي بود، شمس يكي بود، بلکه يكي بود، اما يكي نبود ؛ يعني وحدت او وحدت عددي نبود. حالا اين ذات اقدس الهي که ميگوييم «لا اله الا الله»، توده مردم كه غير از اين درك ندارند و ما هم موظف نيستيم كه آن حرفهاي قُلمبه سُلمبه را به اينها بگوييم. مرحوم صدوق نقل كرد كه يک شخص عادي آمده، عرض كرد «دلّني عن التوحيد»، فرمود: «هُوَ الَّذِي أَنتُم عَلَيه»؛ همين كه داريد توحيد است. اما در روايت ديگر نقل كرد که هشام خدمت حضرت مشرف شد، خود حضرت ابتدائاً از او سؤال ميكرد: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي؟» آيا خدا را نعت ميكني؟ عرض كرد بله «يابن رسول الله»، فرمود: «هَاتِ»؛ خدا را نعت كن، ميخواهم ببينم چطور نعت ميكني، عرض كرد: «هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» حضرت نقض كرد، فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ»؛ اين طور كه شما ميگوييد سميع است، ديگران هم سميع هستند، بصير است ديگران هم بصير هستند، عرض كرد، «يابن رسول الله»، پس چطور من خدا را وصف كنم؟ فرمود: نگو «سميع» است، نگو بصير است، نگو «عليم» است، فرمود: «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ»[11] او عليم نيست، او علم است. اين كجا، آن كجا! همه كه هشام نميشوند. فرمود ما حرفهايي داريم احاديثي داريم كه «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان».[12]
بارها به عرض شما رسيد، آدم كه مشهد مشرّف ميشود، مشاهد مشرفه هر كدام از ائمه، اين زيارت نوراني «جامعه كبيره» را ميخواند، گذشته از آن ثوابهاي خودش و شفاي مرضا و قضاي حوايج و دهها حاجت ديگر، از آنها ميخواهد كه باسواد شود. اين باسواد شدن که گناه كبيره نيست، كسي ميخواهد مُلّا شود؛ يعني مثل شيخ انصاري يا آخوند خراساني بشود، اين طور كه ما از سواد فاصله ميگيريم، با سواد شدن معصيت نيست، نشانهاش همين است كه ما اين طور فكر ميكنيم كه نبايد مثل آخوند خراساني شد؛ اصلاً ما حرم مشرّف ميشويم، براي اينكه باسواد بشويم و برگرديم. در زيارت «جامعه» ميخوانيم، ما آمديم اينجا «مُحتَمِلٌ لِعِلمِكُم»؛ ما آمديم باسواد بشويم و برگرديم. اين «مُحتَمِلٌ لِعِلمِكُم» جمله خبريه است، يك؛ به داعي انشا القا شد، دو؛ چون دعاست و معناي «مُحتَمِلٌ لِعِلمِكُم» اين است كه شما فرموديد، ما علومي داريم: «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»، ما را جزء آن زائران قرار بدهيد، علمي به ما بدهيد كه ما با آن علم برگرديم، همه علمها در درس و بحث نيست، گوشهاي از علم در درس و بحث است.
دولت آن است كه بيخون دل آيد به كنار ورنه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست[13]
انسان با درس و بحثِ تنها به جايي نميرسد، اين همان اوايل راه است. حرم كه مشرّف ميشويد، براي اينكه علم ياد بگيريد، وقتي علم ياد گرفتي؛ آن وقت توحيد را طرزي تبيين ميكنيم كه ديگر خطر داعشي و تكفيري و مانند آن در جهان ظهور نكند: «مُحتَمِلٌ لِعِلمِكُم»؛ يعني من از شما درخواست ميكنم، علمي به من بدهيد، توفيقي به من بدهيد كه من بتوانم بار علم شما را حمل كنم. آن علمي كه ديگران دارند كه آسان است، آنها همه جا هست، علمي كه نزد شما نيست، فرشته بايد حمل كند و انبيا بايد حمل كنند و معصومان بايد حمل كنند و شاگردان شما؛ اين علم است، هشام جزء اين شاگردان بود. حضرت ابتدائاً از او سؤال ميكند كه «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي» عرض كرد بله؛ فرمود: «هَاتِ» بگو ببينم چطور خدا را وصف ميكنی؟ عرض كرد «هو السميع البصير العليم»، فرمود: اينها را كه ديگران هم دارند. عرض كرد، پس خدا را چطور وصف كنم؟ فرمود: نگو «عليم» است؛ اينكه ميگويي «عليم» است، نشان ميدهد كه ذاتي هست، وصفي هست: «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ»؛ يعني علم محض است، حيات محض است؛ يعني صفت عين ذات است. اين فكر كجا، آن فكر كجا! بنابراين آن ميشود علم محض؛ وقتي علم محض شد، دو تا علم محض كه نميتواند، يك عالَم را منظّم اداره كند، فرض ندارد.
تمثيل برهان توحيدی سوره «انبياء» و «مؤمنون» در آيه محل بحث
بنابراين آن معناي دقيق آيه سوره «انبياء» و سوره «مؤمنون» كه فرمود: ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾[14] به صورت يك مَثَل رقيق شده در آيه سورهٴ مباركهٴ «زمر» آمده كه اگر چند خدا در عالم باشند، مثل چند كارفرماي متشاكس و ناسازگار هستند، بعد وضع عالَم مثل اين شخص كارگر وامانده است، براي اينكه هر روز، آن يکی به يك سبك دستور ميدهد و اين يكي به سبك ديگر دستور ميدهد. بنابراين هم علم را قرآن و روايات مشخص كردند و هم فرمودند: علم زائد بر ذات نيست، فرمودند: چه بگويي «عليم»، چه بگويي «علم»، هيچ فرقي نميكند. اين «ذاتٌ ثبت له المبدأ» نيست، «عليم»؛ يعني ذاتي كه به خود متّكي است. علم وقتي عين ذات بود، وقتي مجرّد بود اين علم به خود متّكي است، چه كسي گفته «علم» حتماً بايد جاي ديگر تكيه كند، آن علم غير است، علم عرضی است که بايد جاي ديگر تكيه كند. اين «علم» به ذات خود قائم است، اين قدرت به ذات خود قائم است، اين حيات به ذات خود قائم است. ما حالا چون از علم و حيات خودمان خبر داريم، خيال ميكنيم كه علم بايد به غير تكيه كند. اگر يك «علم» مجرد تام بود، به خودش متّكي است، اين عين ذات است، اين ذات «عين العلم» است؛ «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ» و مانند آن. آن وقت همان معنا را به صورت تمثيل بيان كرد. اين معنايي كه وجود مبارك حضرت به هشام فرمود، اين را كه توده مردم حجاز نميفهميدند. مَثَل اين قدرت را دارد كه دامنه مطلب را پايين بكشد، يك؛ در دسترس مخاطب قرار بدهد، دو؛ به اين مخاطب بفهماند كه اين دامنه مطلب است، اوجي هم دارد كه اگر «إقرَأ وَ ارقَ»؛[15] ترقي كردي و خواندي، ميتواني بالا بروي، اين برای ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾ است.
آثار تربيتی و اخلاقی طرح مباحث توحيدی
اما آثار تربيتي و اخلاقي آن هم مشخص است؛ اگر كسي هر روز به يك سمت ميرود «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيح»؛[16] معلوم ميشود چند خدايي است، خداي او ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛[17] هم «اله» او هواي اوست، هم أهويه ديگران «آلهه» او هستند. او «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيح»، هر روز به يك سمت ميگردد، هر روز به يك جا ميگردد، معلوم ميشود او چند خدايي است. اگر فقط گرفتار هواي خودش باشد، هواي او هم كه يك سمته و يك سويه نيست، او هم مختلف است؛ منتها به آن سمت متشاكس اينها نيست. ما اگر خواستيم، ببينيم موحّد هستيم يا نه؟ با ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[18] كاملاً ميشود تشخيص داد. كسي كه درون او هر روز يك سازي ميزند، معلوم ميشود كه آلهه متعدد دارد، متشاكس بودن براي همين است.
اخبار به پايان راه نبودن مرگ و حاکميت عدل در جهان ديگر
بعد فرمود كه ای رسول من! اين نظام خلقت پايان نميپذيرد، مرگ كه پوسيدن نيست، مرگ كه پايان راه نيست: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾؛ شما رخت برميبنديد، اينها هم رخت برميبندند، وارد صحنهاي ميشويد كه صحنه مخاصمه است و آنجا جز عدل، چيز ديگر نيست؛ شما حرفهاي خود را ميزنيد، آنها حرفهاي خود را ميزنند، براي آنها روشن ميشود. بعد ميگويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[19] خدايا! ما فهميديم که حق با اوست. تمام درد در قيامت اين است كه انسان، حق محض را ميبيند؛ ولي ميخواهد ايمان بياورد نميتواند؛ سرّش اين است كه امروز بين نفس و بين ايمان، اراده فاصله است، فردا ارادهاي در كار نيست، عملي در كار نيست، فقط علم به ما زياد ميشود، تكامل علمي است، ميگوييم: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾. اين مَثَلي كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» بيان كردند آن هم راهگشاست يك انسان تشنه اگر حرف راهنمايان را گوش نداد، به دنبال سراب رفت، تا ميتواند ميدود، وقتي پايان افق رسيد وقتي ﴿جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾،[20] فهميد سراب است؛ اما وقتي فهميد كه تمام اعضا و جوارح خود را از دست داد، فقط عطش مانده، حالا که فهميده آب جاي ديگر است، توان رفتن ندارد. تمام مشكلات در قيامت اين است كه انسان حق را كاملاً ميبيند، ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ اما نميتواند ايمان بياورد، ايمان مختصّ دنياست؛ يعني بين نفس و ايمان، اراده فاصله است انسان مختار است يا قبول ميكند يا نكول؛ ولي در قيامت فرمود: «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل».[21]
شباهت رؤيا با قيامت و امکان فهم گوشهای از اسرار قيامت با آن
در «رويا» گوشهاي از اسرار عالَم قيامت را به ما نشان ميدهد. ميدانيد همه ما كم و بيش با رويا آشنا هستيم و روياهايي هم ميبينيم؛ بعد وقتي بيدار شديم، ميگوييم اي كاش ما اين مطلب را سؤال ميكرديم! اين «اي كاش» را ما نميتوانيم، در رويا پياده كنيم، چون رويا در اختيار خود ما نيست كه برابر ميل خودمان حرف بزنيم، محصول اعمال گذشته ماست. اگر ما در زمان بيداريهاي قبلي كار درستي كرده بوديم، روياهاي ما هم سخنان خوبي هم داشت.
مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد هشت كافي كه از پربركتترين مجلدات كافي همين جلد هشت آن است كه روايات فراوان، قصص فراوان، حكايات فراواني دارد. ايشان در جلد هشت كافي نقل ميكند كه بشر اوّلي ميخوابيد؛ ولي خواب نميديد، حرفهاي انبيا را هم كه گوش نميدادند. به انبيا ميگفتند كه اگر ما حرف شما را گوش بدهيم چه ميشود، اگر گوش ندهيم چه ميشود؟ فرمود بعد از مرگ يك روح و ريحاني هست، يك ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[22] هست، برای كساني است كه گوش به حرف انبيا بدهند. يك ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾[23] اينها هم هست که مختصّ تبهكاران است. وقتي انبيا ميگفتند كه كيفر و پاداش، بعد از مرگ است، انكار مردم صدر جهان خلقت بيشتر ميشد، ميگفتند بعد از مرگ ديگر خبري نيست، مرگ آخر خط است، بعد خداي سبحان رويا را نصيب اينها كرد. مرحوم كليني نقل ميكند، كه امام(سلام الله عليه) فرمود: اينها تا آن روز ميخوابيدند؛ ولي خواب نميديدند، از آن روز به بعد خواب ميديدند، نزد انبيا رفتند و گفتند اينها چيست كه ما در عالم خواب ميبينيم؟ انبيا ميفرمودند: اين نمونه آن حرفهايي است كه ما به شما ميگوييم،[24] شما خيال نكنيد، مردم دوباره از قبرستان برميگردند، ميآيند كوي و برزن، در دنيا زندگي دنيايي دارند. نمونه آنچه ما ميگوييم، همين عالم روياست كه اگر كسي خواست، اسرار قيامت را بررسي كند، از همين جريان رويا ميتواند گوشهاي، نه همه؛ گوشهاي از اسرار قيامت را بررسي كند، فرمود: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾.
پرسش: حضرت استاد، ببخشيد! از بعضی از عبارات فهميده میشود که در دنيا لذّتی هست که حقيقت آن لذّت را مثلاً انبيا و اوليا درک کردهاند، آيا در قيامت اين لذّت از بين خواهد رفت يا نه؟
پاسخ: نه، اين لذّت هست، در دنيا هم براي مؤمنين لذّت هست. يكي از دوستان ما که خدا او را غريق رحمت كند، ايشان يك بيماري سختي داشت، عمل جراحی كرد، بعد خدا شفا داد و من به عيادت او رفتم، گفت، من دوباره حاضرم همان بيماري را پيدا كنم، همان اتاق عمل بروم، وقتي كه از اتاق عمل، حالم به جا آمد و به هوش آمدم، يك «الحمد لله» گفتم كه هنوز در كام من لذيذ است. حاضرم دوباره عمل جراحی بشوم، بعد از عمل، همان «الحمد لله» را بگوييم كه براي من لذيذ است و اين براي همه هست؛ منتها يا كم يا زياد که انبيا آن را دارند، مؤمنين هم دارند؛ منتها انبيا در حال لذّت بيشتري هستند، مؤمنين در حال لذّت كمتر. البته اين لذائذ سر جايش محفوظ است؛ ولي تمام تلاش و كوشش اين است كه ما تا زنده هستيم رهتوشه خود را ببنديم؛ «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل». تمام مشكلات در اين است كه انسان در قيامت حق را ميبيند، ميفهمد که حق با انبيا و اولياست؛ ولي نميتواند باور كند، چون اگر باور كند كه ديگر راحت ميشود، آن روز اگر كسي ايمان بياورد كه ديگر مخلّد در نار نيست و چون بين نفس و ايمان، اراده فاصله است و محدوده ايمان در دنياست، آن روز ميشود «يوم الحسرة»، مثل انساني كه به دنبال سراب رفته، تمام اعضا و بدن او شكسته و خرد شده، فهميده آب جاي ديگر است؛ ولي حالا نميتواند به سراغ آب برود؛ تمام مشكلات در «يوم الحسرة» اين است كه انسان، حق را كاملاً ميفهمد، تكامل علمي قطعي پيدا ميكند؛ ولي دست او خالي است.
حاکميت عدل در صحنه قيامت و بهشت و جهنمی شدن انسان با دو شرط
فرمود: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾ دنيا كه پايان راه نيست، يك معبر است. اينكه ميگويند عبرت بگيريد، عبرت بگيريد: ﴿فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي اْلأَبْصارِ﴾؛[25] يعني عبور كنيد از جهل به علم و از غفلت به تذكّر و مانند آن، فرمود: در آن صحنه مخاصمه ميشويد، شما حرفهاي خود را ميزنيد، آنها هم حرفهاي خود را ميزنند. عدل محض ميگويد، كسي نجات پيدا ميكند كه دو تا كار كرده، عدل محض ميگويد، كسي كيفر ميبيند كه دو كار كرده؛ آن كسي كه ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ و ﴿صدقّ المرسلين﴾؛ اين دو كار عامل نجات است؛ حرف صادقانه بياورد كه خودش هم يقيناً آن را باور ميكند، ديگران او را تصديق كنند. كسي اهل دوزخ است كه نسبت به خداي سبحان دروغ بگويد و حرف انبيا را هم تكذيب كند. در بحثهاي قبل هم گذشت که ما يك تصديق نظري داريم، يك تصديق عملي داريم؛ همان طور كه در دستگاه بيروني ما، كار بعضي از نيروهاي ما ادراك است، مثل چشم و گوش، كار كردن و كوشيدن كه به عهده چشم و گوش نيست، به عهده دست و پاست. كار چشم و گوش اين است كه بفهمند، كار دست و پا اين است كه كار كنند، حركت كنند. در درون ما هم همين دو نيرو هست يك نيرو به نام عقل نظر هست كه متولّي انديشه است، ادراكات، تصور، تصديق، قياس، استدلال و برهان همه از آنِ اوست. يك شأن و يك نيروي ديگري است كه عزم در قبال جزم است؛ آن اوّلی كار علمي است و اين كار عملي است، عزم و اراده و طلب و شوق و گرايش برای اين نيروست، تصور و تصديق و قياس و استدلال و برهان برای آن نيروست. اگر در درون ما اين دو تا قوّه هست، بعضي از قوا كارهاي علمي و عملي آنها قوي است، چون كار علمي آنها قوي است، تصديقات آنها هم محققانه است؛ يعني ثبوت محمول براي موضوع با حدّ وسط قطعي ثابت ميكند، كه «الف»، «باء» است. تصور اطراف يك مطلب، تصديق به «ثبوت المحمول للموضوع» مطلب ديگر؛ همه اينها به عهده آن قدرت انديشمند است؛ يعني عقل نظر که اين نيمي از راه است. نيمي ديگر اين است كه اين نيروي عملي هم فعاليت كند، عصاره اين قضيه را به جان خود گره ببندد كه ميشود تصديق ايماني. در كتابهاي منطق ملاحظه فرموديد كه «تسمي القضية عقداً»، قضيه را ميگويند عقد، براي اينكه گرهي بين موضوع و محمول هست، تصديق، موضوع را به محمول گره ميزند، ميگويد «الف»، «باء» است، اين برای يك انگشت است. يك انگشت ديگري كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنَان»[26] است، با آن انگشت ميخواهد، عصاره اين قضيه به جان انسان گره بخورد، بشود تصديق؛ يعني ايمان؛ لذا خيليها ممكن است كه اين انگشت دوم آنها فلج باشد؛ يك مطلب را صد درصد علماً قبول دارند؛ ولي باور ندارند، عالِم بيعمل همين است. اين كسي كه رشوه را ميخواند، آيه آن را ميخواند، مقاله آن را مينويسد، در باره آن سخنراني ميكند، سخنخواني را هم دارد، بعد دست او آلوده است، او باور نكرده؛ يعني آن عصاره قضيه را به جان خود گره نزده است؛ لذا دست او فلج است. تصديق؛ يعني قبول و ايمان، غير از آن تصديق «ثبوت المحمول للموضوع» است. تصديق به معناي «ثبوت المحمول للموضوع» مربوط به حوزه است و دانشگاه؛ اما تصديق، گره زدن، به معناي باور كردن، آن كار مسجد و حسينيه است. آنجا جاي عمل است، آنجا جاي نماز است، آنجا جاي كنار سجاده است كه انسان آن حرفهايي كه خوانده، باور كند؛ باور كردن يعني گره زدن عصاره علم به جان. فرمود اگر كسي صادق بود، يك؛ نيمي از راه را رفته و تصديق كرد؛ يعني به جان خود گره زد، اين دو؛ اين بهترين پاداش را در قيامت دارد و اگر كسي كاذب بود، يك؛ يعني حرفهاي او دروغ بود و همين دروغ را باور كرد و آنهايي كه حرفهاي راست آوردند، حرفهاي آنها را تكذيب كرد، اين جهنم مثواي آنهاست.
جريان سلفيها و داعشيها و اينها از سابق بود. در ذيل همين آيه شما ميبينيد، جناب فخر رازي ميگويد كه تكفيريها از همين آيه خيليها را تكفير كردند، با اينكه اهل قبله بودند، با اينكه مسلمان بودند، با اينكه نماز ميخواندند، آنها را تكفير ميكردند. اگر كار به دست يك رهبر آسماني، مثل امام معصوم نباشد، همين طور تکهتکه ميشود، ضرورت امام معصوم براي همين است؛ ذيل همين آيهاي كه در اين بخش است؛ يعني آيه 32 كه ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْكافِرينَ﴾؛ گروه تكفيري عصرِ فخررازي هم برابر همين آيه که هر كسي موافق اينها نبود، میگفتند كافر است. حرف فخر رازي اين است كه با اينكه مخالفين آنها اهل قبله بودند، اهل نماز بودند؛ منتها حالا شما يك فهم داريد، آنها يك فهم ديگر دارند؛ اين طور نيست كه اگر كسي مخالف فكر شما بود، بشود كافر. غرض اين است كه اين فتنهها و گروهها هميشه بود.
جايگاه ويژه تکذيب و تصديقکنندگان رسولان الهی در قيامت
در اين قسمت فرمود: همه شما در آن صحنه حاضر ميشويد، هيچ كسي از كاذبِ مكذّب، ظالمتر نيست؛ اين تعبير «من اظلم، من اظلم» كه نفي ميكند، معناي آن اين نيست كه اينها ظالمترين مردم هستند؛ معناي آن اين است كه از اينها ظالمتر كسي نيست، ممكن است هم سطح اينها هم باشند. «من اظلم»؛ يعني از اينها ظالمتر كسي نيست؛ معناي آن اين نيست كه اينها ظالمترين مردم هستند، ممكن است گروه ديگري هم در سيّئه، همسان اينها باشند. «من اظلم»؛ يعني از اينها كسي ظالمتر نيست كه هم دروغ ميگويند و هم حق را تكذيب ميكنند ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ﴾؛ دروغ به خدا ميبندند، ميگويند خدا پيامبر نفرستاد، ديني، قرآني، كتابي و صحيفهاي نفرستاد و انبيا را هم تكذيب ميكنند: ﴿وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾؛ اما در قبال آن ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ كسي كه وحي الهي را آورد كه صدق محض است و خودش هم تصديق دارد و او را باور دارد، هم صادق است هم مصدِّق؛ يعني هم درست ميگويد و هم باور دارد؛ ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾، اينها متقين هستند، كساني هستند كه خداي سبحان تقواي اينها را امضا كرده، اگر تقواي اينها را امضا كرده: ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾[27] هم كنار آن هست، وقتي اعمال و اقوال اينها مقبول شد، آن جنّتي كه ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ﴾[28] در اختيار اينها خواهد بود.
پرسش: در ذيل همين آيه ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ دارد که منظور اميرالمؤمنين است يا شخص ديگر؟
پاسخ: آن در حقيقت اهل بيت هستند، چون براي مصداق است؛ ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه او وحي ميآورد، در درجه اول «أَوَّلُ مَن آمَن»[29] وجود مبارك حضرت امير است و بعد پيروان او.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره ق، آيه5.
[2] . سوره ملک، آيه4.
[3] . سوره ملک، آيه3.
[4] . سوره قمر، آيه49.
[5] . سوره يونس، آيه49.
[6] . سوره رعد، آيه8.
[7] . الکافی(ط ـ الحديثه)، ج1، ص158
[8] . نهجالبلاغه(للصبحی صالح)، خطبه152.
[9] . التوحيد(للصدوق)، ص46.
[10] . الصحيفة السجاديه، دعای بيست هشتم.
[11] . التوحيد(للصدوق)، ص146.
[12] .الامالی(للصدوق)، ص4.
[13] . حافظ، غزل شماره74.
[14] . سوره مؤمنون،آيه91.
[15] . الکافی(ط ـ الحديثه)، ج2، ص606.
[16] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.
[17] . سوره جاثيه، آيه23.
[18] . سوره رعد، آيه28.
[19] . سوره سجده، آيه12.
[20] . سوره نور، آيه39.
[21] . الکافی(ط ـ الحديثه)، ج8، ص58.
[22] . سوره بقره، آيه25؛ سوره آل عمران، آيه15و... .
[23] . سوره حاقه، آيات30 و 31.
[24] . الکافی، ج8، ص90.
[25] . سوره حشر، آيه2.
[26] . الکافی(ط ـ الحديثه)، ج1، ص11.
[27] . سوره مائده، آيه27.
[28] . سوره شعراء، آيه90؛ سوره ق، آيه31.
[29] . عيون اخبار الرضا، ج1، ص303.