اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(29) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْكافِرينَ(32) وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33)﴾
آميخته بودن تمثيلهای توحيدی قرآن با مطالب عقلی
سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه در مكه نازل شد، عناصر محوري آن ـ همان طور كه ملاحظه فرموديد ـ اصول دين؛ يعني وحي و نبوت و توحيد و معاد و مانند آن و خطوط كلي فقه و اخلاق است. درباره توحيد ادله فراواني اقامه كردند، بخشي از اينها برهان عقلي بود كه ادراك آنها مربوط به خواص اهل معرفت است، برخي از آنها به صورت يك تمثيل است كه همگان ميتوانند بفهمند؛ منتها تمثيل اينها، همان مرحله نازله مطالب عقلي است، اين طور نيست كه يك تشبيه صِرف باشد، فرمود: غير از خدا احدي در عالم، نه مبدأ آفرينش است و نه مبدأ پرورش. هم خدايي كه خالق است، واحد و «لا شريك له» است و هم خدايي كه ربّ و پرورنده است، آن هم واحدي است «لا شريك له» و اين بتهايي كه شما ميپرستيد، اگر منظور شما اين سنگ و گِل و چوب باشد که اين «بيّن الغي» است: ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها﴾؛[1] اينها يك سلسله آياتي است كه فرمود: اين بتها كه هيچكاره هستند، اينها مشكل خودشان را نميتوانند حل كنند، چه رسد به اينكه در عالم اثر كنند. پس اگر منظور شما اين بتها هستند، اينها كه جماد محض میباشند. چرا چيزي كه دست تراش خود شماست ميپرستيد؟ ﴿أُفِّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛[2] ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾؛[3] چيزي كه خود شما تراشيديد، او را عبادت ميكنيد؟! اگر منظور شما قداست اين سنگ و چوب است كه اين «بيّن الغي» است با اين آيات و اگر منظور شما آن موجودات برتر است كه اينها تماثيل و صُوَر و عكس و مجسمه آنهاست، درباره آنها اين براهين تام است كه اگر غير از خدا بخواهد چيزي را بيافريند، در عالم تنازع و فساد هست، غير خدا چيزي را بخواهد بپروراند، نه بيافريند، باز هم «بيّن الغي» است.
برهان قرآنی دال بر فساد عالم با وجود دو خدا
آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه گذشت: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛[4] همين است. آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هست، در آيه نود و 91 آنجا هم ذات اقدس الهي، همين برهان توحيد را اقامه ميكند، ميفرمايد: ﴿مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ﴾؛ اگر بيش از يك خدا در عالم باشد، حتماً اختلاف است، چرا؟ براي اينكه خدا اوصافي دارد، اين يك؛ اوصاف خدا عين ذات اوست، اين دو؛ اگر خدا هست و داراي اوصاف است، اگر متعدد باشد دو تا خداست؛ يعني دو تا ذات است، صفات هر يك هم عين ذات آن است؛ يعني دو تا علم؛ يعني دو تا اراده؛ اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات است، دو تا علم است، در نتيجه دو تا قدرت است، چون هر ذاتي برابر علم خود عالَم را ميآفريند و اداره ميكند، ديگر نميشود گفت اين دو تا برابر با «ما هو الواقع و في نفس الامر» كار ميكنند؛ چون واقعي در كار نيست، «نفس الامر»ي در كار نيست، اينها امام و پيغمبر معصوم نيستند كه ما بگوييم دو تا امام، يا دو تا پيامبر، ممكن است برابر «ما هو الواقع» كار كنند؛ بله، يك واقعيت است که خدا آفريده، «نفس الامر»ي هست که خدا آفريده و علم آن را به ائمه و اولياي الهي ميدهد؛ آن وقت دو تا انسان معصوم ممكن است كه به دستور خدا و راهنمايي خدا اداره كنند، اما وقتي كه دو تا خدا باشد، نميتوان گفت كه هر دو برابر با «ما هو الواقع» است، «ما هو الواقعي» ما نداريم، دو تا خداست و عدم محض، هيچ چيز در عالم نيست، نه «نفس الامر»ي هست و نه واقعيتي هست، چون در «نفس الامر» و واقعيت، همه موجودات ممكن هستند و همه اينها مخلوق خدا ميباشند. پس اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات هست و دو تا علم هست که دو تا علم مختلف و دو تا ذات مختلف، دو تا اراده مختلف به همراه دارد، دو تا تشخيص مختلف دارد، در نتيجه ميشود فساد.
اين همان بيان نوراني حضرت سيد الشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» است كه اين يك جمله را اضافه كرده و فرمود: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتَا».[5] اين «تَفَطَّرَتَا» در دعاي «عرفه» هست؛ يعني كلّ عالم به هم ميخورد.
تمثيلی شدن برهان تمانع به دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد
برهان تمانع كه برهان عقلي است و بسياري از صاحبنظران در ادراك آن مقداري ركود داشتند و براي آنها حل نشده بود، و آن را به برهان «توارد علّتين» برگرداندند؛ همين معناي لطيف را قرآن به صورت يك تمثيل درآورده، فرمود: اگر دو خدا در عالم باشند، مثل اينكه دو تا كارفرماي ناسازگار، درباره كارگر واحد تصميم بگيرند، اين مَثَلي كه ذات اقدس الهي در همين آيه 29 سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود، همين است: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ﴾؛ چند تا كارفرماي متشاكس، متنازع، مختلف كه ناسازگار هستند. حالا «فان قلت»، شما اگر بخواهيد توحيد را تبليغ كنيد، بگوييد اگر يك كارگري داراي چند كارفرماي عادلِ مهربانِ سازگار باشد، اگر آنها سازگاری داشته باشند، چه ميفرمايند که در اين صورت مثال غير ممثّل است، چون اگر خدا هست، علم او عين ذات اوست و چون ذات فرق ميكند، علم هم فرق ميكند؛ ديگر نميشود گفت كه دو خدايي كه دو ذات دارند، علم آن دو يكي باشد؛ علم آنها كه از بيرون نيامده، وصف آنها كه از بيرون نيامده. اگر يك موجودي صفت خود را از بيرون بگيرد، حتماً محتاج به غير است، چون خودش كه به خودش اين صفت را نميدهد، چرا که فاقد است، وقتي از غير ميگيرد، ميشود محتاج، ميشود ممكن. پس اگر خداست، حتماً صفت او عين ذات اوست، چون ذات فرق ميكند، صفت هم فرق ميكند؛ اگر خواستيم اين ممثّل را با يك مَثَلي تبيين كنيم، حتماً همين درميآيد كه ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ﴾؛ ناسازگار و مختلف و اختلاف دارند؛ لذا ميفرمايند كه «لكن التالي باطل»، براي اينكه: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ؟﴾،[6] چون يا عالَم موجود است؛ اگر «كان» تامّه باشد و يا عالَم موجود نميشود؛ «كان» ناقصه باشد، عالم منظم نميشود. از اينكه ميبينيم عالم موجود است، يك؛ و منظم است: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ؟﴾، دو؛ معلوم ميشود بيش از يك خدا نيست، اين نتيجه. اگر دو خدا باشند، الّا و لابدّ دو تا علم دارند، ديگر نميشود گفت، اينها با هم هماهنگ باشند، برابر« ما هو الواقع» يا «نفس الامر» و مانند آن كار كنند.
اينكه چه در سوره «انبياء»، چه در سوره «مؤمنون» ميفرمايد كه اگر منظورتان اين بتهاي ظاهري باشد، اينها که سنگ و چوب هستند و كاري از آنها ساخته نيست. اگر اينها را تنديس و تمثال و مجسمه موجودات برتر ميدانيد، آنها اگر بخواهند «اله» باشند، اين محذورات را به همراه دارد: ﴿لَفَسَدَتا﴾، ﴿وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾[7] و طبق تعبير نوراني حضرت سيد الشهداء(سلام الله عليه): «تَفَطَّرَتَا».
امکان رهبر بودن دو انسان در زمان واحد به خلاف دو خدا
اما اگر دو تا پيامبر باشد، درست است كه ما دو تا امام در عَرض هم نداشتيم و نداريم و دو تا پيامبر در عَرض هم به طور رسمي نداشته و نداريم؛ لكن استحالهاي ندارد كه دو تا انسان كاملِ معصوم، برابر دستور خدا، يك فرمان را اجرا كنند. جريان حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) تا حدودي، نه كلّاً، شبيه اين موضوع است؛ گرچه وجود مبارك موسي كليم از انبياي «اولوا العزم» است و گرچه هارون زير مجموعه اوست و از انبياي اولوا العزم نيست؛ ولي در بخشي از امور همتاي هم هستند که با هم وحي را ميگيرند و با هم كار ميكنند.
در سورهٴ مباركهٴ «طه» ـ كه بحث آن گذشت ـ ملاحظه فرموديد، در سوره «طه» ذات اقدس الهي، يك دستوري به موساي كليم ميدهد، در يك مقطع ميفرمايد: تو و برادرت برويد به فرعون اين حرفها را بزنيد که آيه 42 سوره «طه» است: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتي وَ لا تَنِيا﴾؛ «وني» و سستي به خود راه ندهيد: ﴿وَ لا تَنِيا في ذِكْري﴾؛ اما در مقطع دوم؛ به هر دو نفر خطاب ميكند؛ ميفرمايد: ﴿اذْهَبا﴾ كه تثنيه است، اين هم وحي است: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا﴾ ـ كه تثنيه است ـ ﴿لَهُ قَوْلاً لَيِّناً﴾. خداي سبحان به اين دو انسانِ معصوم، يك دستور مشترك ميدهد، دستورهاي ديگر هم هست كه به رهبري موساي كليم انجام ميگيرد. در آن دستورها وجود مبارك موساي كليم به هارون(سلام الله عليهما) ميفرمايد: ﴿هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ﴾؛[8] روشن است كه وجود مبارك موسي رهبر كُل است؛ اما در بخشي از مقاطع، خدا به هر دو نفر وحي ميفرستد، به هر دو نفر امر ميكند كه برويد به فرعون اين حرفها را برسانيد: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشی﴾.[9] پس ممكن است كه دو پيامبر، دو نفر انسان معصوم، برابر دستور خداي سبحان عمل كنند، اين محال نيست؛ اما دو خدا برابر يك حكم عمل كنند، مستحيل است.
استدلال بر عين ذات بودن صفات خدا
اين كه صفات خدا عين ذات آنهاست، در همان خطبه نوراني حضرت امير در خطبه اول مشخص كرد، فرمود: اگر كسي خدا را به صفت زائد وصف كند، او را با غير قرين كرده است: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ»؛ اگر صفت عين ذات باشد كه وصف خدا باعث قرين كردن خدا نيست. خود آن خطبه و ساير خطب پر از وصف خداست كه حضرت امير دارد خدا را وصف ميكند؛ اينكه ميفرمايد: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ»؛[10] همه اين تالي فاسدها را ذكر ميكند، مربوط به صفات زائد است. دو تا برهان در همان خطبه اول اقامه ميكند، ميفرمايند: «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»؛ صفتي كه زائد بر ذات است ميگويد: من غير موصوف هستم، شهادت ميدهد و موصوفي هم كه صفت آن زائد بر اوست، شهادت به غيريّت ميدهد، در صورتی که صفت عين ذات كه شهادت بر غيريّت نميدهد و موصوفي هم كه وصف آن عين ذات اوست، شهادت به غيريّت نميدهد. آن صفت زائد ميگويد من غير موصوف هستم، ميشود: «فَقَدْ ثَنَّاهُ»؛ تثنيه پيدا ميشود؛ اما صفتي كه عين ذات است كه تثنيه پيدا نميشود. بنابراين صفات واجب تعالي عين ذات اوست، ذات كه متعدد شد، يقيناً صفت متعدد است، وقتي صفت علم متعدد شد، تشخيص و تحقيق، چه در «كان» تامّه و چه در «كان» ناقصه متعدد خواهد بود. اين حرفها درست است که در قرآن كريم آمده؛ ولي به بركت اهل بيت روشن شده است.
حضور مليتهای مختلف در قم زمينهساز ارائه مباحث توحيدی
الآن شما مستحضريد از دورترين زمان تا حالا، برخيها مشكل اموي و مرواني داشتند؛ نظير استكبار و صهيونيست فعلي که غرض سياسي و مرض دارند: ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[11] بود. يا «صفّين» را راهاندازي كردند، يا جنگ «جمل» را راهاندازي كردند و مانند آن؛ ولي برخيها گرفتار شبهه علمي بودند، اين سلفي از سابق بود و از دور زمان بود. هر وقتي كه روحانيت و جامعه حوزوي ساكت باشد، ساكن باشد، دخالت نكند، وهابيّت با سعودي ميسازد، سياست را سعودي ميگيرد، مذهب را وهّابي ميگيرد، مسجدين و حرمين را وهّابي ميگيرد، سياست و سلطنت را سعودي ميگيرد. اين ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزی﴾.[12] الآن به بركت قيام امام(رضوان الله عليه)، خونهاي پاك شهدا، با كوشش رهبري و مراجع، بزرگترين همايش را حوزه علميه قم دارد انجام ميدهد شما عزيزان بايد همّت به خرج دهيد و با اينها مصاحبه داشته باشيد، گفتگو داشته باشيد، اينها با دست پر از اين كشور برگردند. اينها از 83 كشور آمدند، اين كار آساني نبود، همه مسئولين، مراجع، حوزويها، دانشگاهيان تلاش و كوشش كردند، تقريبيها تلاش كردند تا اينها بيايند. شما که حرفهاي عميق توحيدي داريد، با اينها در گفتگوها و در مصاحبههاي خود بايد منتقل كنيد؛ اگر حضور در جلسه لازم بود، شركت كنيد، ايراد مقال يا ارائه مقالت لازم بود ارائه كنيد. اين حرفها از ديرزمان بود، دير بجنبيم؛ نظير آنچه در جريان وهّابيت در حرمين پيدا شد، پيدا ميشود؛ يعني آمدند: ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزى﴾، تقسيم كردند، مذهب، مسجد، نماز جمعه و جماعت را به وهّابيها دادند، سلطنت را به سعوديها دادند و آن مقبره پربركتي كه برای ائمه(عليهم السلام) بود، تخريب كردند. آن روز كسي نبود تا صداي او در بيايد، اما امروز داعشيها كه درآمدند، حوزه علميه مقتدر است. قبلاً يك وقت ميگفتند: «أُطلُبُوا العِلمَ وَ لَو بِالصّين»؛[13] اما الآن شرق و غرب ميگويد: «اطلبوا العلم ولو بقم ولو بايران»، بيش از هشتاد ملّيّت آمدند، در قم دارند درس ميخوانند، طلبه ميشوند، صداي شهادت، صداي امام، صداي انقلاب و صداي اهل بيت رسيده، الآن فرصت مناسبي است كه شما اين بزرگواري را بكنيد تا اينها با دست پر برگردند، اينها را رها نكنيد، شبهات اينها را گوش بدهيد، پاسخ به اينها بدهيد، قرآن به بركت روايات، همه اين معارف را در اختيار ما گذاشته، تا نه سلفي بماند و نه خلفي از اين سلف بماند ـ انشاءالله ـ حتماً اين كار را خواهيد كرد.
آسان شدن بعضی از براهين توحيدی با تمثيل آيه محل بحث
غرض اين است، قرآن آياتي دارد كه درك آن براي بسياري از خواص سخت است. الآن در طي اين سالها، شايد دهها بار همين آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» براي خواص توضيح داديم؛ براي خيليها حل نشد، از اين سؤالها معلوم ميشود، آياتي هست كه درك آن آسان نيست؛ اما همان آياتي كه درك آن آسان نيست، خدای سبحان آن را رقيق كرده و به صورت تمثيل نازل كرده و فرمود: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾ که قابل فهم است، چون اگر چند كارفرماي ناسازگار بخواهند يك كارگر را اداره كنند، بينظمي به وجود ميآيد، همچنين است اگر چند خدا در عالم باشد. بارها به عرض رسيد که برهان تمانع براي بعضي از حكماي روشن ضمير ما حل نشده بود، اين را به برهان «توارد علّتين» برگرداندند، گفتند كه چه ميشود كه دو تا خدا باشند، برابر با «ما هو الواقع» كار كنند، برابر با «ما هو نفس الامر» كار كنند؛ غافل از اينكه اگر دو تا هست، بقيه عدم محض است، ما واقعي نداريم، «نفس الامر»ي نداريم، مصلحتي نداريم. اگر مصلحتي هست، «نفس الامر»ي و واقعيتي هست، از اين ذات برميخيزد.
لذا درك آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مثل كفايه نيست كه بعد از هشت ده سال درس خواندن کسی بفهمد، اين مثل رسائل نيست، اين قرآن كريم است که جان كندن ميخواهد و يك استعداد راقي ميخواهد و علوم ديگر ميخواهد، تا ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾ روشن شود؛ ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ﴾[14] روشن شود؛ چه آيه سوره «مؤمنون»، چه آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء». ولي همان معنا را ذات اقدس الهي در اين آيه محل بحث به صورت شفاف و روشن بيان كرده است.
آثار تربيتي و اخلاقي طرح مباحث توحيدی
آثار تربيتي و اخلاقي كه مسئله توحيد دارد، اين است كه برخيها در تمام مدت عمر «علي صراط المستقيم» هستند، اينكه با استقامت زندگي ميكنند: ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا﴾؛[15] فرشتهها بر اينها نازل ميشوند: «إِستَقِم أَنتَ وَ مَن تَابَ مَعَك»؛ «استقامت» كار آساني نيست، چرا؟ براي اينكه استقامت در اثر اين است كه انسان يك قيّم واحد دارد و آن «الله» است. اگر موحّد محض بود، در همه زندگي راحت است، چون با استقامت در يك راه به نام صراط مستقيم حركت ميكند؛ اگر موحّد نبود، يا ملحد محض است، يا موحّدي و مسلماني است كه ﴿ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾؛[16] طبق اين آيه فرمود: بسياري از مردم يك شرك رقيقي دارند، ميگويند، خدا هست؛ ولي فلان كار لازمه خدا هست؛ ولي فلان چيز هم لازم است؛ اينكه در كنار خدا، يك «ولي» و «اما» دارد، مشمول همين آيه است كه فرمود: اكثر مؤمنين گرفتار يك شرك رقيق هستند: ﴿ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾. در ذيل اين آيه اين روايت هست كه از وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه چطور مؤمن مشرك است؟ فرمود: همين كه ميگويند «لَو لا فَلانٌ لَهَلَكتُ»؛[17] اگر فلان كس نبود، كار ما حل نميشد. بالأخره فلان كس كه در برابر «الله» نيست بايد بگوييم: خدا را شكر كه به وسيله فلان كس كار ما را حل كرد، نه اينكه اگر فلان كس نبود كار ما حل نميشد. اينكه ميگويند اول خدا، دوم فلان شخص؛ خدا اوّلي نيست كه دومي آن فلان شخص باشد.
بنابراين يك موحّد تحت تدبير خداست «بلا ريب» و ديگري را وسيله و ابزار ميداند «بلا ريب»؛ لذا اكثري مؤمنين گرفتار يك شرك رقيق هستند. اگر كسي هواي خود را شريك «الله» قرار داد: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ قدري به اراده الهي و قدري به هواي خود كار ميكند، اين ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾؛[18] يعني در هرج و مرج است و اگر كسي گرفتار هواي نفس است، از يك سو و گرفتار هواي ديگران است، تابع ديگران است، به فكر ديگران است، از سوي ديگر؛ اين ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾؛ يك هرج و مرج فراوان و دامنگيري خواهد بود؛ براي اينكه هم به هواي خود عمل ميكند و هم به ميل ديگري حركت ميكند. اگر كسي هواي خود را كنار گذاشت، هواي ديگران را كنار گذاشت، تابع امر الهي بود، ميشود: ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛[19] چنين انسانی هم راحت زندگي ميكند، هم «علي صراط المستقيم» است، هم از آن به بعد فرشتهها بر او نازل ميشوند، به او بشارت ميدهند، مشكلات او را آسانتر حل ميكنند: ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾.[20]
اهميت مناجات شعبانيه و قابليت موحّدين در قرائت آن
اين گروه كساني هستند كه ميتوانند، «مناجات شعبانيه» و ساير مناجاتها را زمزمه و مزمزه كنند. ميدانيد که اين «مناجات شعبانيه» را مرحوم ابن طاووس(رضوان الله عليه) در اقبال ذكر كرده و به عنوان اينكه مناجات ائمه هم است، محققين بعدي هم بازگو كردند. مرحوم آقا شيخ عباس قمي(رضوان الله عليه) در مفاتيح بعد از اينكه اين مناجات شعبانيه را ذكر ميكند، ميفرمايد: اين مناجات از مناجاتهاي جليل القدر ائمه(عليهم السلام) است. تعبير ايشان اين است كه اين از مناجاتهاي جليل القدر ائمه(عليهم السلام) است و بر مضامين عاليه مشتمل است و در هر وقت که حضور قلب باشد خواندن آن مناسب است.[21] اين مناجات را مرحوم ابن طاووس در اقبال صفحه 302 ـ البته به اين چاپ ـ ميفرمايد كه اين را ابن خالويه نقل كرده، بعد ميفرمايد: «اقول اَنَا» و اسم ابن خالويه «حسينبنمحمد» است و كنيه او «ابوعبدالله» است، «و ذكر النجاشي انه كان عارفاً بمذهبنا مع علمه بعلوم العربية و اللغة و الشعر و سكن بحلب و ذكر محمدبنالنجار فی التذييل و قد ذكرناه في الجزء الثالث من التحصيل، فقال عن الحسينبنخالويه كان اماماً اوحدَ افراد الدهر في كل قسم من اقسام العلم و الادب و كان اليه الرحلة من الاوقات»؛ كسي بود كه بسياري از فضلا و طلاب رحلت و هجرت ميكردند، تا به حضور ابن خالويه برسند فضايل فراواني برايش ذكر كرده؛ بعد مرحوم ابن طاووس ميفرمايد كه «انها مناجاة اميرالمومنين عليبنابيطالب و الائمه من ولده(عليهم السلام) كانوا يدعون بها فی شهر شعبان».[22]
در «مناجات شعبانيه» اين تعبيرات هست و ميدانيد اين تعبيرات، از هر كسي نيست. در تعبيرات اول، «منادات» است، وقتي «منادات» تمام شد؛ يعني انسان آن دوري را كنار گذاشت و نزديك شد، نوبت به «مناجات» ميرسد كه نجوا بعد از نداست. اينكه نقل كردند شما در اين دعا، اول ده بار بگوييد «يا ربّ يا ربّ يا ربّ»؛ بعد از اينكه اين ده بار را گفتيد، بعداً بگوييد «ربّ ربّ ربّ»؛ اين را وقتي به يك اديب بدهيد ميگويد، اين «ربّ» يك مناداي «محذوف النداء» است، «يا» حذف شده؛ ولي وقتي به يك حكيم بدهي، ميگويد، جا براي «يا» نيست؛ اگر نداي كسي تمام شد، از ندا به نجوا رسيد، به حضور مولا رسيد كه نميگويد، «آي فلان كس»! الآن ما در حضور يكديگر كه هستيم همين طور سخن ميگوييم، ديگر نميگوييم، «آي فلان كس»! وقتي ميگوييم «آي فلان كس» كه دور باشد. مرحله «منادات» كه تمام شد، به «مناجات» رسيد، جا براي «يا» نيست. اين است كه از اين به بعد «يا» را نگو؛ بگو «ربّ ربّ»؛ براي اينكه جا براي نجواست، نه براي ندا. در مناجات كه «يا» ندارد.
در همين «مناجات شعبانيه» وقتي انسان به مرحله نجوا رسيد، ديگر عرض ميكند، خدايا! من دارم مناجات ميكنم؛ وقتي كه مناجات او تمام شد، عرض ميكند، خدايا! نوبت من تمام شد، حالا شما بايد طرزي و طوري قرار بدهيد كه «ممن ناجيته»؛ تو مناجات بكن، من بشنوم، «ممن ناجيته». بعد عرض ميكند، خدايا! تنها مناجات تو كافي نيست، نگاهي و نظرهاي نسبت به من بكن! «لاحظتني» كه من مثل موساي كليم «صَعقه» داشته باشم، «ممن لاحظته» و از لحاظ تو و از نگاه تو من «صَعقه» بزنم. اين برای هر سالكي نيست. در آن گونه از موارد انسان وقتي به نجوا رسيد، يك؛ بعد ساكت شد، دو؛ بعد نوبت به مناجات خدا رسيد، سه؛ بعد خدا يك نگاه خاص كرد، چهار؛ بعد او به «صَعقه» افتاد، پنج؛ اگر كسي به آن حالت رسيد، عرض ميكند، خدايا! اگر مؤاخذه كني و بگويي، چرا گناه كردي؟ من هم مؤاخذه ميكنم و ميگويم تو چرا نبخشيدي؟! حالا همين «مناجات شعبانيه» را ملاحظه كنيد؛ عرض ميكند، خدايا! اين كارها را انجام بدهيد، شما نسبت به من خيلي محبت كرديد؛ اين مراحل كه گذشت، فرمود: «الهِي لَوْ ارَدْتَ هَوانِي لَمْ تَهْدِنِي، وَ لَوْ ارَدْتَ فَضِيحَتِي لَمْ تُعافِنِي، الهِي ما أَظُنُّكَ تَرُدُّنِي فِي حاجَةٍ قَدْ افْنَيْتُ عُمْرِي فِي طَلَبِها مِنْكَ. الهِي فَلَكَ الْحَمْدُ ابَداً ابَداً دائِماً سَرْمَداً يَزِيدُ وَ لا يَبِيدُ كَما تُحِبُّ وَ تَرْضی، الهِي انْ اخَذْتَنِي بِجُرْمِي»؛ اگر ما را مؤاخذه بكني: «نأخِذ»؛ يعني بچسبي به من؛ «الهِي انْ اخَذْتَنِي بِجُرْمِي اخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»، من هم ميگويم چرا تو نبخشيدي؟! «و انْ اخَذْتَنِي بِذُنُوبِي اخَذْتُكَ بِمَغفِرَتِکَ» ؛ «وَ انْ ادْخَلْتَنِي النَّارَ اعْلَمْتُ أَهْلَها إَنِّي أُحِبُّك»[23] همين كه مرا به آتش ببري، من آنجا اعلام ميكنم كه من دوست خدا هستم. اين برای كسي است كه منادات، مناجات و استماع او تمام شد، حالا خدا مناجات كرد، او گوش داد؛ خدا نگاه كرد و او: «فَصَعِقَ بِجَلالِكَ».[24] اينها همه در همين مناجات آمده، اين همان است كه مرحوم طريحي(رضوان الله عليه) هم در مجمع البحرين كلمه «دَلَّ»، «إدلال»، «غَنج» و ناز را از همين جمله دعاي «افتتاح» كه دارد: «مُدِلاً عَلَيكَ»[25] معنا كرده است[26] در دعاي «افتتاح» حضرت به ما دستور داد، إدلال كنيم، «غَنج» و ناز كنيم. ناز ما با نياز ما آميخته است؛ قبل آن نياز است، بعد آن نياز است، همواره با نياز آميخته است؛ ولي به ما اجازه داد كه با خدا إدلال كنيم، با او ناز كنيم. چه كسي ميتواند با خدا ناز كند، بعد از اينكه به اين مراحل رسيده است؛ آن «مُدِلاً عَلَيكَ»ی كه در دعاي مبارك «افتتاح» آمده، با اين «اخَذتَنِي»، «اَخَذتَنِي» كه در «مناجات شعبانيه» آمده، نه اينكه «مناجات شعبانيه» بيسند باشد و اين مناجاتي است كه مورد اعتناي همه ائمه است و البته شاگردان آنها هم فرصت خواندن دارند كه حالا بحث جداست.
ضرورت انتخاب زندگی توحيدی با چراغ عقل و برکات آن
غرض اين است كه ذات اقدس الهي با ما تلاش و كوشش كرده، ما اگر بخواهيم، بفهميم که موحّد هستيم يا نه؟ راه دارد. اينكه ميگويند مراقب باشيد: «ولتنظر انفسكم»؛ نگاه كنيد، محاسبه كنيد، مراقبه كنيد، راه آن خيلي روشن ميشود. ما اگر هر روز به دنبال زيد و عمرو باشيم، «أتباع كلّ ناعق»[27] باشيم، معلوم ميشود كه ﴿فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ﴾؛ اما نه در تمام طول مدت زندگي يك راه داشته باشيم، عقل هرگز آن قدرت را ندارد كه مهندسي كند، عقل در جايي هم كه ميفهمد، ميگويد: عدل حَسَن است، ظلم قبيح است؛ مثل اينكه ميگويد آتش گرم است، دو دو تا، چهار تاست، نه دو دوتا را عقل آفريد، نه آتش را عقل آفريد. «سراج»؛ يعني سراج، به نحو سالبه كليه، عقل هيچ كاره است، مگر اينكه چراغ روشني است. آفتاب هيچ كاره است، آفتاب كه مهندس نيست، آفتاب فقط نشان ميدهد که كجا راه است، كجا چاه است. مهندس عالم، ذات اقدس الهي است، به وسيله انبيا و اوليا راه را به نام دين مشخص كرده. عقل منبع دين نيست، عقل كاشف است، نه اينكه عدل را او آفريده باشد، يا حُسن را او به عدل داده باشد، عدل در عالم سر جايش محفوظ است، حُسن، ذاتي آن عدل است، اين عقل ميفهمد، همان طور كه اربعه را او خلق نكرده، زوجيّت را او خلق نكرده؛ لكن ميفهمد که اربعه زوج است، عدل را او خلق نكرده، حُسن را او خلق نكرده؛ ولی ميفهمد «العدل حَسَن» ، عقل چراغ خوبي است، نه اينكه حكمي داشته باشد، قانوني داشته باشد، مُقنِّن باشد. به نحو سالبه كليه، از عقل هيچ حكمي صادر نخواهد شد، خود عقل ميگويد من ميفهمم كه نميفهمم، براي اينكه من براي چه حكم صادر كنم، من دو قدمي خودم را ميبينم، حداكثر دنيا اين دنيا «کحلقة في فلاة الاخرة»، من از برزخ خبر ندارم، از ساهره قيامت خبر ندارم، از بهشت خبر ندارم؛ «اينقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد».[28] بعضيها هستند كه گوش آنها بسته است، بعضيها هستند كه در خانه خود نشستهاند صداي بوق را میشنوند، معلوم ميشود يك عده دارند جاي ديگر ميروند، حرف حافظ اين است كه «جَرَس»؛ يعني زنگ، صداي زنگ گردن شتر اين قافله به گوش من ميآيد كه يك عده دارند، ميروند، پس سفري هست، قافلهاي هست، مقصدي هست، راهي هست که دارند ميروند؛ «آن قدر هست كه بانگ جرسي ميآيد»؛ ولي ديگران نه، گوش آنها بسته است: ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾.[29]
غرض اين است كه از عقل هيچ كاري به عنوان حُكم و قانون ساخته نيست، تا بگوييم: «كلّ ما حَكَم به العقل حكم به الشرع»؛ مثل اينكه از آفتاب كاري ساخته نيست، از چراغ كاري ساخته نيست، مهندسين كار خود را انجام ميدهند و آفتاب و چراغ فقط راه را نشان ميدهند و اينكه در آيات قرآن كريم آمده است، اگر شما اهل تقوا بوديد، ديگر لازم نيست، نماز استسقا بخوانيد، ديگر لازم نيست دعاي باران بخوانيد؛ من خودم باران به اندازه كافي ميفرستم، شما مشكل خودتان را حل كنيد، نه بيراهه برويد، نه راه كسي را ببنديد، نه دروغ بگوييد، نه اختلاس كنيد، نه ربا بگيريد، نه كم فروشي بكنيد، نه تظاهر و دين نمايي بكنيد، همين راه معمولي را برويد: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾،[30] ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[31] فرمود: شما خودت را به زحمت نده همين راه عادي را برو، تأمين تمام آبهاي سد به عهده من. وقتي فلج شديم و اين راه را نرفتيم، ضجّه ميزنيم، دعاي استسقا ميخوانيم، نماز استسقا داريم، فرمود: شما اگر بيراهه نرويد، من تمام سدها را پر ميكنم، ما وعده خدا را باور نكرديم که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ﴾؛[32] فرمود: يهوديها و مسيحيها اگر به وحي خود عمل كنند، من تمام بركات را نازل ميكنم، هم درباره يهوديها گفته، هم درباره مسيحيها گفته، هم درباره ماها گفته. اينكه گفته ميشود اگر اين احكام الهي به صورت ديگر در بيايد، ميشود «نظام أحسن»؛ براي همين است كه يك رابطه مستقيمي بين اعمال و عبادات ما و «نظام أحسن» برقرار است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره اعراف، آيه195.
[2] . سوره انبياء، آيه67.
[3] . سوره صافات، آيه95.
[4] . سوره انبياء، آيه22.
[5] . الاقبال الاعمال(ط ـ الحديثه)، ج2، ص78.
[6] . سوره ملک، آيه3.
[7] . سوره مؤمنون، آيه91.
[8] . سوره اعراف، آيه142.
[9] . سوره طه، آيات43 و 44.
[10] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه يکم.
[11] . سوره بقره، آيه10؛ سوره مائده، آيه52 و ... .
[12] . سوره نجم، آيه22.
[13] . مصباح الشريعه، ص13.
[14] . سوره مؤمنون، آيه91.
[15] . سوره فصلت، آيه30.
[16] . سوره يوسف، آيه106.
[17] . وسائل الشيعه، ج15، ص215.
[18] . سوره ق، آيه5.
[19] . سوره رعد، آيه28.
[20] . سوره فصلت، آيه30.
[21] . مفاتيح الجنان، نشر انديشه هادی، ص261.
[22] . الاقبال الاعمال(ط ـ الحديثه)، ج3، ص295.
[23] . الاقبال الاعمال(ط ـ الحديثه)، ج3، ص297.
[24] . بحار الانوار، ج91، ص99.
[25] . بحار الانوار، ج94، ص339.
[26] . مجمع البحرين، ج1، ص146.
[27] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، خطبه147.
[28] . حافظ، اشعار منتسب، شماره11.
[29] . سوره بقره، آيه171.
[30] . سوره جن، آيه16.
[31] . سوره نساء، آيه122.
[32] . سوره أعراف، آيه9.