اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَی اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23) أَ فَمَنْ يَتَّقي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قيلَ لِلظّالِمينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ(24) كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ(25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(26)﴾
دليل ويژگی جايگاه آيه ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾ در سوره «زمر»
سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه در مكه نازل شد، هم آن معارف الهي و توحيدي را برهاني ميكند، هم براي اوحدي از اهل سير و سلوك، راه نشان ميدهد، هم در برابر كساني كه مؤمن هستند، سر از كفر و نفاق درآوردند، آنها را تهديد ميكند و انذار دارد. آيه كريمه: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾ ميتواند از غرر آيات اين سورهٴ مباركهٴ «زمر» باشد، براي اينكه بين وحدت و كثرت جمع كرد، يك؛ روش تفسير قرآن را نشان داد، دو؛ راه سير و سلوك اوحدي اشخاص را هم مشخص كرد، سه؛ ضمن اينكه جمله، جمله خبريه است به داعي انشا ميتواند القا شده باشد كه راه نشان بدهد، چهار؛ و هدايتِ ويژه اوحدي اهل معرفت را مشخص كرد، پنج؛ و مانند آن.
فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾ كه از اين سخن، سخن بالاتر ديگر نيست، وحدت و كثرت را ملاحظه كرد، اجمال و تفصيل را ملاحظه كرد، جمع و مفرد را ملاحظه كرد؛ گاهي مفرد سخن گفت، گاهي جمع. بين آن جمع و اين مفرد يك كلمه التيامبخش هم ذكر كرد، فرمود: «أحسن الحديث» كه اين مفرد است، احاديث نيست، حديث است؛ كتاب است، كتب نيست؛ اما اين مثاني كه جمع است، بعد از آن است كه اين واحد را تكثير كرد، اين مجمل را مفصّل كرد اين مفرد را جمع كرد و فرمود اين كتاب متشابه است، متشابه است با چه متشابه است؟ منظور تشابه دروني است، نه بيروني. اگر تشابه دروني مطرح است، پس كثرتي هست، پس اين كتاب ميشود سُور، ميشود آيات؛ اگر سوَري نباشد، آياتي نباشد، خود كتاب بنفسه ملاحظه شود، اين كتاب متشابه با چيست؟ يك وقت است ميگوييم متقن است، مبرّهن است، ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾[1] است كه در سوره «فصّلت» آمده، اينها ميتواند وصف كتاب باشد؛ اما وقتي ميگوييم كتاب متشابه است؛ يعني اجزاي آن همگون هستند، سوَر و آيات آن همگون است، پس كثرتي ملاحظه شد؛ اگر كثرت ملاحظه شد، آن وقت زمينه ميشود براي آوردن جمع به نام مثاني، وگرنه مثاني كه نميتواند صفت براي كتاب باشد، چون كتاب مفرد است و مثاني جمع است، اين جمع كه صفت آن واحد شد، اين كثير كه صفت آن واحد شد، اين مفرد به صورت جمع آورده شد، براي ميانجيگري عنوان تشابه است؛ متشابه نشان ميدهد كه اين كتاب داراي كثرت اجزاست و اين اجزا هم همگون و هم آوا هستند، هيچ كدام مخالف يكديگر نيستند. آن وقت اين مثاني؛ يعني انثنا دارند، انعطاف دارند هر آيهاي و سورهاي به ساير آيات و سوَر، نظري دارد، اين ميشود تفسير قرآن به قرآن. اگر اينها انثنا دارند، انعطاف دارند، گرايش دارند، هر كدام به ديگري مينگرند؛ پس معلوم ميشود ديگري ميتواند مشكل آن را حل كند، از اين جهت اين اوصاف فراوان را براي او ذكر كرد. وحدت، جمع و كثرت هست و اجزا را به وسيله متشابه فهمانده است.
مراحل سه گانه هدايتبخشی قرآن
هدايتهاي قرآن كريم سه مرحله دارد: يك هدايت ابتدايي است كه ﴿هُدی لِلنّاسِ﴾است، فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنّاسِ﴾؛[2] اين قرآن جميع مردم را هدايت كرده است؛ ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾[3] همين است. «نذيراً للعالمين» همين است، ﴿ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾[4] همين است. آياتي كه به عنوان ﴿يَا أَيُّهَا النَّاس﴾ نازل شده است، همين است كه هدايت عمومي و جهاني است، اين هدايت به معناي ارائه طريق است، هدايت ابتدايي است. يک سلسله هدايتهاي پاداشي است كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» و در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» و مانند آن آمده است، فرمود: ﴿إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[5] يا ﴿مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[6] كه اينها هدايتهاي پاداشي است.
اما گاهی علاوه بر آن فيض جديدي ميآيد، لطف تازهاي ميآيد، گرايش پيدا ميشود كه خيليها هستند اين توفيق را در خودشان احساس ميكنند، اينها گرايش به فضيلت دارند، علاقه به نماز اول وقت دارند، علاقه به نماز شب دارند، اين علاقهها به دست كسي است كه دلها در اختيار اوست، اين برای خواص اهل معرفت است.
اما آنها كه اوحدي اهل معرفت هستند، سير و سلوك آنها را نشان داد، اين برای ائمه(عليهم السلام) است، شاگردان مخصوص آنها هستند. خيليها مكه ميروند، اما اين طور نيست كه هنگام لبيك گفتن، حنجره آنها بند بيايد، لبيك ميگويند؛ اما وقتي ديدند وجود مبارك امام سجاد(عليه السلام) ميخواهد، لبيك بگويد اين حنجره بند آمد؛ عرض كردند يابن رسول الله چرا اين طور شديد؟ فرمود: من ميترسم بگويم «لبيك»، خدا بگويد «لا لبيك»،[7] تو آن طوري كه بايد اجابت بكني، نكردي! اين ﴿تقشعرُّ﴾ برای اينهاست، اختصاصي به وجود مبارك امام مجتبي(عليه السلام) ندارد، درباره ائمه ديگر هم هست؛ منتها درباره امام مجتبي(عليه السلام) آمده است كه «تَرتَعِدُ فَرائِصُه»[8] دو پهلوي او ميلرزيد، موقعي كه ميخواست بگويد: «قَد قَامَتِ الصَّلاة»، عرض کردند: «يابن رسول الله» چرا اين طور ميشوي؟ چرا صورت تو زرد ميشود؟ فرمود ميخواهم امانت الهي را ادا كنم شايد نتوانم؛ اين ﴿تقشعرُّ﴾ است.
سختیهای سير و سلوک تا رسيدن به آرامش با ذکر خدا
اگر در سورهٴ مباركهٴ «رعد» دارد: ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[9] اين آسان به دست نميآيد، اين طور نيست كه اول بار طمأنينه پيدا شود، اين جان كندن ميخواهد، آن طمأنينه و آرامش كه وجود مبارك حضرت امير(عليه السلام) داشت و هيچ خطري در ميدان جنگ و امثال جنگ آرامش او را تهديد نميكرد، آرامِ آرام بود و بالاتر از او وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود. خود حضرت امير(عليه السلام) ميفرمود: «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم»؛[10] وجود مبارك حضرت امير(عليه السلام) با آنكه تنها شجاع جهان عرب و غير عرب بود، فرمود: هر وقت نائره جنگ داغ ميشد، ما احساس هراس ميكرديم، نزديك پيغمبر كه ميشديم، مثل اينكه وارد يك قلعه و سنگر شده باشيم، همين كه نزديك حضرت ميرفتيم «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم» اين طمأنينه اول پيدا نميشود، همين حضرت امير(عليه السلام) نقل ميكند كه در جريان جنگ بدر كه اولين جنگ ما بود و جنگ نابرابر بود و از چندين جهت نابرابر بود، براي اينكه آنها مسلح بودند، ما اسلحه نداشتيم؛ آنها به سربازهاي خود، كباب از گوشت شتر ميدادند، ما به سربازهاي خود خرما ميداديم؛ ما با چوب دستي آمديم، آنها با شمشير آمدند، آنها سواره آمدند، ما پياده بوديم؛ به هيچ وجه برابر آنها نبود، آنها هزار نفر بودند، ما سيصد نفر بوديم، ما جنگ كرده نبوديم، آزموده نبوديم، من ديدم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شب تا صبح، كنار اين درخت، گويا اصلاً جنگي در كار نيست اين قدر آرام بود، اين آسان به دست نميآيد.
فرمود: اوّل «تقشعرّ جُلودهم»، بعد كم كم ﴿تَلِينُ جُلُودُهُمْ﴾، كم كم ﴿قُلُوبُهُمْ إِلَی ذِكْرِ اللَّهِ﴾؛ آن وقت ميشود: ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. اين راه خواص نيست كه ما بگوييم خواصی از علما، خواصی از اهل معرفت، خدا را عبادت ميكنند؛ آن راههاي متوسطی است كه در آيات ديگر مطرح است؛ اين برای كسي است كه واقعاً ميخواهد، نماز بخواند ميلرزد، ميخواهد لبيك بگويد، حنجره او بند ميآيد، ميگويد شايد به من بگويند «لا لبيك». اين «تقشعرّ جلودهم» ضمن اينكه جمله خبريه است و اوصاف اوحدي اهل سير و سلوك را دارد ذكر ميكند، ميتواند به داعي انشا هم القا شده باشد كه به اوحدي از اهل معرفت بگويد اين طور باشيد، اگر بخواهيد به طمأنينه برسيد.
تشبيه نرم شدن قلب با سير و سلوک با نرمی آهن به دست داود(عليه السلام)
بعد در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» گذشت كه قلب كه بالأخره قلب انسان است و انسان، عطوف و رئوف و ودود و مانند آن است.
در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه ده فرمود كه ما آهن را در دست داود (عليه السلام) نرم كرديم و اين علم نيست كه كسي حالا در حوزه يا دانشگاه درس بخواند، آهن را بتواند نرم كند، آهن را ميتواند ببرد و در كورههاي ذوب آهن نرم كند، اما با اراده الهي، آهن مثل يك موم در دست داود(سلام الله عليه) نرم شود، اين كار علم نيست. در آيه ده سورهٴ مباركهٴ «سبأ» گذشت كه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُودَ مِنّا فَضْلاً﴾ گفتيم: ﴿يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ﴾ به جبال گفتيم «تأويب»، «أوب»، رجوع و ناله داشته باشيد، شما هم با داود هماهنگ باشيد و بناليد، به پرندهها هم گفتيم: ﴿يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَديدَ﴾؛ وجود مبارك داود كه زرهبافي داشت، دو كار را ذات اقدس الهي درباره داود(سلام الله عليه) گفت ـ كه بحث آن گذشت ـ فرمود يكي زرهبافي است که ما به او ياد داديم که اين علم است، شما هم ميتوانيد ياد بگيريد، چه اينكه بشر هم ياد گرفت؛ اينجا ديگر نفرمود، ما براي او زره بافتيم؛ فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ﴾[11] اين علم است و ما به او داديم، شما هم ميتوانيد ياد بگيريد و عدهاي هم رفتند ياد گرفتند؛ اما ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَديدَ﴾ اين علم نيست که كسي درس بخواند، بتواند آهن را مثل موم نرم كند.
چندين بار گذشت كه مسئله معجزه، مسئله كرامت راه فكري ندارد، جزء علوم نيست، در بخشهاي انديشه نيست. اينكه ميبينيد فخر رازي و امثال فخر رازي جامع العلوم نوشتهاند، شصت علم را نوشتهاند؛ ولی اينها جزء علم نيست، راه فكري ندارد، اين مثل رياضت نيست، اين مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم نيست، آن علوم غريبه علم است. علم موضوع دارد، محمول دارد، مسئله است رابطه است، راه درس خواندن و راه فكري دارد؛ كسي بتواند درس بخواند، میتواند ساحر شود، طلسم بياورد، شعبده کند و بازي در بياورد؛ اما كرامت و معجزه راه فكري ندارد، علم نيست، اين به قداست روح وابسته است. روح اگر مقدس و منزّه شد، مجراي تدبير الهي میشود، مثل فرشتهها كه مدبّرات امر هستند، اين مظهر تدبير الهي است. اين چنين آدمی آهن در دست او نرم ميشود؛ لذا در جريان زرهبافي فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾، اما درباره آهن فرمود: ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَديدَ﴾ ما نرم كرديم، نه اينكه ياد داديم، چطور نرم بكن؛ ما در دست او نرم كرديم، ما ميتوانستيم هم نرم نكنيم. پس اين «إلانهِ حديد» به دست اوست.
وقتي آهن را او نرم ميكند، دل را هم يقيناً نرم ميكند. فرمود اينكه او بلرزد، به طرف ما بيايد، اينجا جايي است كه دلها را ما نرم ميكنيم.
آرامش جامعه ثمره شادی و حزن در مواليد و عزای اهل بيت(عليهم السلام)
چند چيز است كه دل را واقعاً نرم ميكند. يکی جريان سيد الشهداء(سلام الله عليه) است، حيف كه اين به دست ماها افتاد، اين جريان سيد الشهداء يك سهم تعيينكنندهاي در ايجاد امنيت و آرامش دارد. ميدانيد اين اشك، جامعه را چه كار ميكند. جامعهاي كه اهل اشك باشد، اهل ناله و ضجّه باشد، جامعه عطوف است؛ جامعه سارق و كاذب و فَتّان و مانند آن نيست. آنچه در بعضي از روايات دارد، مسئله بهشت و ثواب اخروي كه «مما لا ريب فيه» است، اينها بيّن الرشد هستند؛ اما تأمين جامعه، جامعهاي كه اهل اشك باشد، عاطفي است، جامعه عاطفي كه براي هم چاقو نميكشند؛ اين از بهترين بركات روضه است. در بعضي از روايات هم به اين نكته اشاره شد كه اين از بركات كربلاست كه جامعه را عطوف ميكند؛ چه اينكه درباره نشاط فرمودند: در ميلاد ما، در خوشحالي ما هم خوشحال باشيد، چون جامعه با نشاط هم، ديگر جامعه چاقوكشي و عربدهكشي نيست. فرمود ما دو راه به شما داديم؛ لذا در وفيات ما بركت است، در مواليد ما بركت است؛ ميدانيد جامعه خندان و بانشاط، جامعه زد و خورد نيست! جامعه عطوف و مهربان، جامعه اشك و ناله، جامعه زد و خورد نيست! آن ثوابها كه سر جاي خود محفوظ است. فرمود ما شما را براي تمدن تربيت كرديم، بركاتي در آن هست، ما خيال ميكنيم، همين جشني كه گرفتيم، فقط براي ثواب آخرت است، اينكه «مما لا ريب فيه» است. فرمود اين دنياي شما را تأمين ميكند، جامعهاي كه لبخند دارد، ديگر اهل چاقوكشي نيست! حالا روشن شد كه جريان كربلا و جريان اهل بيت ـ چه در عزا و چه در ميلاد ـ ميتواند جامعه را هدايت كنند: «يَحزَنُونَ لِحُزنِنَا» چه اثري دارد: «يَفرَحُونَ لِفَرَحِنا»[12] چه اثري دارد. اين دو عامل واقعاً جامعهساز است، واقعاً جامعه را متمدن ميكند. خشونت در اثر نبودِ عاطفه است، خشونت در اثر نبودِ شادي است. نشاط كافي جامعه را خشن نميكند، حزن كافي، عطوفت كافي، مانع جامعه از خشونت است.
نرمی دل با نالههای در پيشگاه ربوبی و آرامش ثمره آن
غرض آن است كه اين برای اوحدي است، فرمود اگر بخواهيد آن خدايي كه آهن را نرم ميكند، دلهاي شما را نرم كند، راه آن ناله است. وقتي وارد نماز ميشويد، احساس كنيد كه با چه كسي داريد حرف ميزنيد، الآن ما وقتي كه حضور استاد خود رفتيم حريم ميگيريم؛ وقتي حرم حضرت معصومه(سلام الله عليها) ميرويم، يك حريمی ميگيريم؛ اما وقتي حرم حضرت امير(عليه السلام) رفتيم، اين طور حريم نميگيريم؛ آرام آرام قدم برميداريم، تقريباً با يك لرزه نزديك حرم ميشويم؛ حالا اگر زمان حيات حضرت باشد چطور؟ زمان پيغمبر باشد چطور؟ با «الله» بخواهيم تماس بگيريم چطور؟ چرا ما وارد حرم حضرت امير(عليه السلام) ميشويم حريم ميگيريم؟ درست است ثواب دارد؛ ولي جلال و عظمت او آدم را ميگيرد؛ حالا با خدا بخواهيم سخن بگوييم، فرمود: «تقشعرّ جلودهم» اين راه آن است؛ هم جمله خبريهاي است كه اوصاف ديگران را ذكر ميكند و هم به داعی انشا القا شده است كه اولياي الهي را به اين سمت و به اين سو هدايت ميكند.
پرسش: ببخشيد! قلوب «قُشَعرِيره» ندارند؟
پاسخ: آن نفس است که «قُشَعرِيره» دارد، قلب جاي آرامش است. اول چرا! قلب را قلب گفتند، براي اينكه در تقلّب حالات است، «مقلب القلوب» با قلب كار دارد. اينكه دارد، خاشعاً خاضعاً، خشوع در قلب هم ظهور ميكند، بر خلاف خضوع؛ اما در طليعه امر يك لرزش هست، اين لرزش از ظاهر شروع ميشود، آن باطن اين را آرام ميكند تا كم كم خودش به آن طمأنينه كامل برسد كه ديگر ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾.
تفاوت ناآرامی جان مؤمن در پيشگاه ربوبی با اضطراب جان منافق
در سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه فرمود: ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ اين در طليعه امر نيست، آيه 28 سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود: ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ معلوم ميشود قبلاً طمأنينهاي نبود. آنكه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است اضطرابي دارد، اين اضطراب ديگر قشعريره محمود و ممدوح نيست، منافق هم ميلرزد؛ چون ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است، آرام نيست؛ ولی اين قُشَعرِيره نيست، اين لرزش محمود و ممدوح نيست، مثل اينكه دزد ميترسد، اين لرزش دزد، غير از لرزش كسي است كه در اقامه نماز ميخواهد «الله اكبر» بگويد، جبروت الهي او را ميگيرد و يك لرزش محمود و ممدوحي دارد كه برای سالكان الهي است؛ لرزش دزد يك لرزش مذموم و قبيح است كه برای «الذين في قُلوبهم مَرض» و مانند آن است.
فاقد مبنای علمی بودن سير و سلوک انسانِ بدون وحی
مطلب ديگر اينكه در بحثهاي قبل گذشت، كساني كه اهل وحي و ديانت نيستند، حقوق آنها، اخلاق آنها، تبصرهها و مواد كاربردي، هيچ كدام صبغه علمي ندارد، براي اينكه آييننامههاي اينها، مواد مصوب مجلس آنها به مباني وابسته است؛ مباني آنها هم مثل استقلال، حرّيت، امنيّت، امانت، محيط زيست، زندگي مسالمتآميز و مانند آن است که اينها مباني مشترك پذيرفته شده بينالملل است و كليد همه اين مباني؛ يعني «مبني المباني»، عدل است، همه اينها در محور عدل سامان ميپذيرد، عدل هم مفهوم آن خيلي شفاف و روشن است، «في غاية الظهور» است؛ عدل، يعني «وضع كل شيء في موضعه»، تا اينجا مشترك بين موحد و ملحد است، چون آنها كه خدا را قبول ندارند هم مجلسي دارند، قانون وضع ميكنند، آيين نامه دارند، تبصره دارند، مواد دارند، مواد را از مباني ميگيرند؛ اما مباني را بدون منبع در دست دارند. عدل كه عبارت از «وضع كل شيء في موضعه» است، اينها نميدانند جاي اشيا كجاست، چون جاي اشيا را اشياآفرين ميداند، جاي اشخاص را اشخاصآفرين ميداند؛ لذا دست آنها خالي است؛ لذا اينكه ميبينيد يک روز كشوري را محور شرارت ميدانند، روزي ميگويند نه، يك روز منافقين را تروريست ميدانند، يك روز ميگويند نه، براي همين است: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[13] دامنگير اينهاست. اينها انديشه خود را منبع مباني اخلاقي و حقوقي ميدانند. انسان مگر چقدر درك دارد؟ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه عقل ميگويد من ميفهمم كه نميفهمم، چون من نميدانم از كجا آمدم، كجا دارم ميروم، اين قدر هست كه من با مردن نميپوسم، اين قدر هست كه آدم نظمي دارد، هر كسي كاري كرده بايد يك روز محكمهاي باشد، اين طور نيست كه هر كسي هر كاري كرده، كرده باشد، اين را عقل كاملاً ميفهمد، اما كجا ميرود، محكمه كجاست، كيفر و پاداش چگونه است را ميگويد من چه ميدانم، در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اعتراف عقل گذشت.
فلسفه ارسال رُسل علمی نمودن سير و سلوک انسان
در سوره «نساء» ذات اقدس الهي فرمود ما مسئله انبيا را، اوليا را، صحف آسماني را، كتابهاي آسماني را براي بشر فرستاديم تا بشر در قيامت عليه ما احتجاج نكند. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 164 به بعد اين بود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ ما انبيا فرستاديم، صحف آسماني فرستاديم، تا در قيامت بشر عليه ما احتجاج نكند، به ما نگويد: خدايا! تو كه ميدانستي بعد از مرگ چنين جايي ميآييم، ما نميدانستيم، چرا براي ما راهنما نفرستادي؟! ما براي اينكه چنين حرفي در قيامت به ما نزنند؛ يعني عقل حجت بالغه الهي است و سخن آن حق است، خدا دارد به حرف عقل احتجاج ميكند، ميگويد همين عقل در قيامت به ما ميگويد: خدايا! من كه نميدانستم بعد از مرگ كجا ميآيم، من كه از اين وضع خبر نداشتم، تو كه ميدانستي چرا راهنما نفرستادي؟ ما انبيا فرستاديم، مبشّر فرستاديم، منذر فرستاديم: ﴿لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.[14] درست است، «بَعد» ظرف است و مفهوم ندارد؛ ولي چون در مقام تحديد است مفهوم دارد؛ يعني اگر ما انبيا نميفرستاديم، بشر در قيامت عليه ما احتجاج ميكرد و ما به او حق ميداديم، اما الآن كه انبيا فرستاديم، بشر هيچ حجتي ندارد، براي اينكه حجت بالغه الهي است، معلوم ميشود عقل احتجاج ميكند و خوب ميفهمد و فهم عقل مورد امضاي خداست و خدا اين فهم را امضا كرده است. عقل ميگويد من ميفهمم كه نميفهمم، ميفهمم كه محتاج هستم، ميفهمم که كسي هست اين حاجت را برآورده كند و ميفهمم تنها كسي كه هست خداست، او بايد به من بگويد كجا ميروي؛ مگر انسان ميميرد، مگر روح ميميرد، مگر انديشه ميميرد، مگر علم ميميرد، مگر دو دو تا چهار تا ميميرد، علوم از همين قبيل است. چون انسان اينها را درك نميكند، كسي بايد بيايد كه به او بگويد چه راهي است؛ ولي اين قدر هست كه عدل و ظلم يكي نيست، اين قدر هست که عالم حساب و كتابي دارد، اين قدر نيست كه هر كس كاري كرد، بايد پاسخ بگويد، اين قدر را كاملاً ميفهمد؛ اما حالا بعد كجاست، چطور محاكمه ميشود، صراط چيست، جهنم و بهشت چيست؟ ميگويد، من چه ميفهمم؛ ولي اين قدر هست كه بانگ جرسي ميآيد. اين قافله كه دارند ميآيند. زنگ گردن شتر و اسب را ميگويند جرس، صداي زنگ گردن اين شتر و قافله كه دارد ميآيد، اين ميآيد، اما از كجا ميآيد معلوم نيست.
كس ندانست كه منزلگه و مقصود كجاست آن قدر هست كه بانگ جرسي ميآيد[15]
اين قافله که دارند ميروند، بايد كسي باشد راهنمايي كند. اين را قرآن فرمود که انبيا آمدند راهنمايي كردند، همه جزئيات را گفتند. بنابراين طمأنينهاي است كه در پايان، نصيب ميشود راه هم مشخص است، هم براي توده مردم، هم براي خواص مردم، هم براي اخص.
اين روايت نوراني را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در من لا يحضر نقل كرد كه فرشتههايي هستند، هنگام نماز كه ميرسد، ميگويند: «قُومُوا إِلَی نِيرَانِكُمُ الَّتِي أَوْقَدْتُمُوهَا عَلَی ظُهُورِكُمْ فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِكُم»؛[16] بلند شويد، اين آتشهايي كه روشن كرديد و بر دوش شما است، آن را با نماز خاموش كنيد. حالا چه كسي صداي اين فرشته را ميشنود؛ آن كسي كه «تقشعر جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله» او ميتواند صداي اين فرشتهها را بشنود.
اگر كسي داراي ملكات گوناگون بود، عدل و ظلم بود، صدق و كذب بود، حَسَن و قبيح را مخلوط كرد ـ در سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت ـ چنين شخصي اميد است که خداي سبحان با او از راه رحمت رفتار كند. آيه 102 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾؛ هم ملكات خوب داشتند، هم ملكات بد داشتند، اعمال خوب داشتند و اعمال بد داشتند: ﴿عَسَی اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾.
پس ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً﴾ اين بارها را به همراه دارد، مخصوصاً آن مثلث سه ضلع را؛ يعني با استفاده از آيه 82 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه يك برهان عقلي اقامه ميكند، ما سه ضلع مثلث را كاملاً ميتوانيم از آيه استفاده كنيم كه صدر و ساقه جهان هماهنگ است، صدر و ساقه كتابهاي آسماني هماهنگ است، هر كتابي درونگروهي آن هماهنگ است، مجموع كتابهاي تدويني و كلمات تكويني هماهنگ است، همه به استناد آن قياس استثنايي سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 82 كه ﴿لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً﴾.
معنای ضلالتبخشی خدای سبحان و ابتدايی نبودن آن
در برابر اين هدايتها، ضلالتهاست و ملاحظه فرموديد كه ضلالت هرگز ابتدايي نيست، ضلالت، كيفري است و ضلالت، امر وجودي نيست، امر عدمي است؛ يعني خدا شخص را به حال خودش رها ميكند، اين دو نكته به مسئله ضلالت هست كه «يُضلل» به خدا اسناد داده ميشود؛ معناي آن اين نيست كه ـ معاذ الله ـ خدا كسي را بيراهه ميبرد و ضلالت ابتدايي هم ندارد كه خدا ابتدائاً كسي را گمراه كند. ضلالت الّا و لابد كيفري است؛ يعني اگر كسي «نبذ كتاب الله وراء ظهورهم» گرفتار ضلالت ميشود و معناي ضلالت هم اين نيست كه يك تاريكي را خدا به اينها ميدهد؛ بلكه فيض خود را از اينها ميگيرد. در اول سورهٴ مباركهٴ «فاطر» گذشت كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾[17] يا درِ رحمت را باز ميكند يا باز نميكند، نه اينكه چيزي به عنوان ضلالت دامنگير كسي كند، اين طور نيست؛ يا ميدهد يا نميدهد، وقتي كه نداد، شخص به حال خودش رها ميشود، وقتي به حال خودش رها شد، نه علمي دارد كه مشكلات خود را حل كند، نه قدرتي دارد كه از دشواريها برهد.
پرسش: مشارٌ اليه «ذلک» چه میتواند باشد؟
پاسخ: چون «ذلك»؛ نظير ﴿الم ذلك الكتاب﴾[18] همين كتاب است؛ منتها براي اكرام، اجلال؛ تعظيم، اشاره بعيد ذكر كردند. اين راهي كه ما نشان داديم كه كتاب اينچنين است و راه سلوك هم آن چنان، اين هدايت الهي است. اگر به «هذا» ميفرمود ممكن بود؛ ولي براي عظمت مطلب، تعبير به «ذلك» دارد.
يکسان نبودن عذاب تبهکاران در قيامت
بعد ميفرمايد كه مردم در قيامت يكسان نيستند بعضيها كه دست و پاي آنها بسته است: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾؛[19] اينها با صورت وارد آتش ميشوند. انسان با دست و اعضاي خود، چهره خودش را حفظ ميكند، اما وقتي دست بسته باشد، با چه چيز خودش را حفظ ميكند، با صورت خودش را ميخواهد حفظ بكند كه نسوزد. کسی که با صورت، خودش را ميخواهد حفظ كند نه با دست و پا، او دست و پا بسته است، فرمود: چنين آدمي كه دست و پايش بسته است، اگر با صورت خودش بخواهد خودش را حفظ كند، اولين عضوي كه به آتش ميافتد، صورت است: ﴿أَ فَمَنْ يَتَّقي بِوَجْهِهِ﴾، «لا بأيديه»: ﴿بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ آيا اين شخص با كسي كه مؤمن است، يكسان است كه آن طرفش محذوف است: ﴿أَ فَمَنْ يَتَّقي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾؛ آيا او با كسي كه ايمان آورد و در روح و ريحان است، يكسان است: ﴿وَ قيلَ لِلظّالِمينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾؛ بچشيد، تازه اين ذوق است نه شُرب؛ شُرب در مراحل بعدي است، چشيدن که اين قدر دردناك است، اما ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾[20] آن بعد از اين است. ﴿ذُوقُوا ما كُنْتُمْ﴾ همان كار را که كرديد بچشيد. در آيات قبل ملاحظه فرموديد که فرمود ما از جنگل كه هيزم نياورديم: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[21] «حَطَب»؛ يعني هيزم، فرمود: هيزم جهنم همين طبقه ظالم و همين دولتهاي ظالم هستند، همين ظلمه هستند، اين طور خيال میكنيد كه ما از جنگل هيزم بياوريم يا از معدن ذغال سنگ بياوريم و اينجا دود كنيم، آن اسرار را ما نميدانيم كه چه هست؛ ولي اين قدر هست كه فرمود: هيزم جهنم خود آدمهاي ظالم هستند. «وقود»؛ يعني «ما يوقد به النار» كه اين هيزمها را ميگيراند و اينها را مشتعل ميكند، آنها هم ائمه كفر هستند ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ﴾،[22] كدام ناس ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾؛[23] آنها كه در دنيا جزء ائمه كفر بودند، در جهنم هم «وقود النار» هستند، اينها را كه قرآن گفت ما ميفهميم؛ حالا چيزهاي ديگري باشد كه يا قرآن نگفته يا باطن قرآن گفته يا ائمه فرمودند، آنها را نميفهميم، مطلب ديگر است؛ ولي اينكه شفاف است ميفهميم که خود ظالم گُر ميگيرد، خود ظالم «ما يوقد به النار» است.
فرمود: ﴿كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ﴾؛ اينها كه در مكه معاصر شما هستند، اينها اولين گروهي نيستند كه در برابر انبيا ايستادند، قبل از اينها هم انبيايي بودند، قبل از شما انبياي ديگر آمدند كه کتابهايي آوردند، قبل از اينها كفره و ملحدين ديگر هم بودند كه در برابر وحي الهي ايستادند، تكذيب كردند و عذاب الهي آمد؛ اما اينها نميدانند که چه وقت چوب ميخورند، خيلي از موارد است كه گرفتار خِزي دنيايي ميشوند و نميدانند، ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ﴾ هستند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره فصلت، آيه42.
[2] . سوره بقره، آيه185.
[3] . سوره مدثر، آيه36.
[4] . سوره مدثر، آيه31.
[5] . سوره نور، آيه54.
[6] . سوره تغابن، آيه11.
[7] . عوالی اللئالی، ج4، ص35.
[8] . فلاح السائل، ص268.
[9] . سوره رعد، آيه28.
[10] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت260.
[11] . سوره انبياء، آيه80.
[12] . کامل الزياره، متن، ص101.
[13] . سوره جاثيه، آيه23.
[14] . سوره نساء، آيه165.
[15] . حافظ، اشعار منتسب، شماره11.
[16] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص208.
[17] . سوره فاطر، آيه2.
[18] . سوره بقره، آيات 1 و 2.
[19] . سوره يس، آيه9.
[20] . سوره کهف، آيه29.
[21] . سوره جن، آيه15.
[22] . سوره بقره، آيه24.
[23] . سوره انفال، آيه54.