اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَی اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23)﴾
ادعای قرآن بر تزکيه نفوس
سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه در مكه نازل شد، هم راههاي علمي را مشخص ميكند، هم راههاي عملي را. ادعاي قرآن كريم اين است كه اين كتاب، معلّم حكمت و كتاب است: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] و مدّعي تزكيه نفوس هم است كه فرمود: ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾؛ راههاي تزكيه اخلاقي را با بيان واجب و مستحب از يك سو، حرام و مكروه از سوي ديگر كه اين راههاي علم حصولي است، راههاي عادي براي تعليم و تربيت است؛ اما آن راههاي خاصي را كه انسان با سلوك عملي ميخواهد طي كند، آن را هم در بخشي از آيات قرآن كريم مشخص كرد.
جَذَبه، راه خاص تزکيه نفوس و نمونه آن در مناجات شعبانيه
مستحضريد كه اكثر ادعيه، مناجات، زيارات و دستورات اخلاقي برای توده مردم است كه از راه علم عامل شوند؛ يعني يك سلسله مطالبی را بفهمند، بعد عمل كنند؛ اما «جَذْبه» آن راه خاصي است كه حارثةبنمالك و مانند او طي كردن است و اين راه برای خواص میباشد. شما در تمام اين ادعيهاي كه در طول سال مطرح است، دعايي؛ نظير «مناجات شعبانيه» خيلي كم ميبينيد كه در آن به خدا عرض كنيم، خدايا! توفيقي بده كه من به طرف تو سير كنم! يعنی اوّل منادات داشته باشم، چون از دور با تو سخن ميگويم، ندا داشته باشم، بعد وقتي نزديك شدم، جا براي ندا نيست، با تو مناجات كنم، از منادات به مناجات منتقل شوم، وقتي خيلي نزديك شدم، بايد ساكت باشم كه شما از آن طرف حرف بزنيد. شما از آن طرف ديگر که منادات نداريد، چون نزديك هستيد، با من مناجات ميكنيد: «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَه»؛ بعد عرض ميكند، خدايا! مناجات كنيد، من آرام آرام گوش ميدهم، بعد طوری نگاه كنيد كه من «صَعِقه» بزنم، بيهوش شوم: «فَأَجَابَكَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ بِجَلَالِك».[2] چنين مناجاتي در بين ادعيه و مناجات خيلي كم است. چون افرادي كه اين راه را طي كنند، كم هستند؛ مردم يا بيراهه ميروند، يا اگر به راه هستند، همين راه زهد و اخلاق و عبادات و اينهاست؛ اما راه «حارثةبنمالك» كه راه عملي است و عرض كرد: «كَأَنِّي اَنظُرُ اِلي عَرشِ رَبِّی». مرحوم كليني اين را نقل كرد که وجود مبارك پيغمبر فرمود: «عَبدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلبَه»؛[3] يا در آن خطبه نوراني، امام اميرالمومنين(سلام الله عليه) كه فرمود: اينها گويا بهشت را ميبينند: «وَ هُم فِيهَا مُنَعَّمُون»؛ اينها گويا در جهنم به سر ميبرند: «فَهُم فِيهَا مُعَذَّبُونَ»؛[4] اين برای اوحدي اهل ايمان است.
تقسيم آيات قرآن به دو قسم در تزکيه و بيان راه علمی آن
آيات قرآن كريم هم دو قسم است، اكثر آيات ما را به مسائل اخلاقي دعوت ميكند، چون اساس جامعه را اخلاق ميسازد، اوحدي اهل جامعه از سنخ مسائل سلوك معرفتي هستند.
الف: تبيين هماهنگی کلمات تکوينی و تدوينی حق و مجموع آن
قرآن کريم كه مثلثي را تبيين ميكند كه كلّ نظام هستي از آغاز تا انجام همه با هم هماهنگ هستند، اين يك؛ و همه كتابهاي الهي كه بر انبيا(عليهم السلام) نازل شده است، اينها با هم هماهنگ هستند؛ يعني هم كلمات تكويني خدا و هم كلمات تدويني خدا با هم هماهنگ است، اين دو ضلع؛ مجموع تكوين و تشريع هم با هم هماهنگاند، اين سه؛ يعني صحف ابراهيم و زبور داود و تورات موسي و انجيل عيسي و قرآن پيامبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها همه يكدست هستند، براي اينكه ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[5] هر پيامبر قبلي زمينه بشارت بعدي را فراهم ميكند و هر پيامبر بعدي که آمد، ميگويد هر چه پيامبر قبلي گفت درست گفت، هيچ اختلافي بين انبيا نيست؛ آنجا كه به مسئله نَسخ مربوط است، به اسلام برنميگردد، بلکه به ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[6] برميگردد، چون اسلام نسخ شدني نيست: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾؛[7] اما هر پيامبري يك شريعت خاص دارد. آنها چقدر نماز بخوانند و به كدام سَمت نماز بخوانند، ما چقدر نماز بخوانيم و به كدام سَمت نماز بخوانيم، اينها جزء فروعات میباشد. فرمود: ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾؛ اينها تبديلپذيرند و بازگشت اينها به تخصيص أَزماني است، نه نسخ؛ نسخ اصلاً در كلمات الهي نيست، بازگشت هر چه كه به صورت نسخ است، به تخصيص أَزماني است. پس كلمات تدويني همه آنها يكدست و همگون هستند؛ كلمات تكويني خدا؛ يعني نظام آفرينش يكدست و همگون هستند؛ وقتي تدوين را با تكوين، تكوين را با تدوين بسنجيم، مجموع اين دو ضلع مثلث، وقتي سنجيده شود، اينها با هم هماهنگ و يكسان است؛ يعني طوري خداي سبحان عالم را آفريد كه اگر اين عالَم بخواهد به صورت حرف در بيايد، ميشود كتابهاي الهي و طرزي كتابهاي الهي را نازل كرده است كه اگر اينها بخواهند وجود عيني و خارجي پيدا كنند، ميشود نظام هستي.
ب: برهان قرآنی دالّ بر عدم اختلاف در کلمات تکوينی و تدوينی حق
برهاني كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هست ـ و قبلاً بحث شد، باز هم ممكن است ذكر شود ـ همين معنا را ميرساند. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» برهاني كه ذات اقدس الهي اقامه كرده است ـ آيه 82 سوره «نساء» ـ اين بود كه ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً﴾؛ اين يك قياس استثنايي است، مقدمه قياس استثنايي قضيه شرطي است. حمليهاي كه در استثناي بطلان تالي است و نتيجه آن نفي مقدم است. اگر اين كتاب، الهي نبود، حتماً در آن اختلاف بود، چون هيچ اختلافي در آن نيست، معلوم ميشود، الهي است: ﴿لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ﴾ اين مقدم: ﴿لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً﴾ اين تالي؛ «لكن التالي باطل فالمقدم مثله». اين قياس استثنايي هم درباره نظام تكوين هست، براي اينكه كل نظام را خدا آفريد و قرآن كريم همين قياس استثنايي را درباره نظام تكوين پياده كرد. در نظام تدوين و تشريع كه كتابهاي آسماني است، بالصّراحه همين آيه 82 سوره «نساء» دارد. در جريان تكوين در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛[8] يك خداست كه دارد عالم را اداره ميكند، اگر بيش از يك خدا بود، ناهماهنگي در نظام بود.
پرسش: استاد! اگر نظام تشريع و تکوين هماهنگ است و همان طوری که جنابعالی فرموديد با فطرت هم هماهنگ است، نبايد فطرت آن را ... .
پاسخ: هماهنگي با فطرت هست، اما ابليس كه گفت: ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ﴾؛ سر جاي خود محفوظ است. اصلاً انسان در ميدان جهاد دارد فعاليت ميكند؛ گاهي در جهاد اصغر، گاهي در جهاد اوسط، گاهي در جهاد اكبر. انسان با رزم سر و كار دارد، براي اينكه ساخته شود، اين هم جزء بركات الهي است و در كل نظام اين جهاد بركت است انسان اگر بخواهد كامل شود، بايد بر هوس مسلط باشد.
پس درباره نظام تكوين، در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آن آيه را فرمود، تا بطلان تالي آن را در سورهٴ مباركهٴ «ملك» ـ كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ است ـ آيه سه و چهار بيان کند كه ﴿الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَری في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ تفاوت غير از اختلاف است، تفاوت؛ يعني ما سلسلهاي داريم، مثل سلسله تسبيح که بعضي از دانههايش فوت شده، وقتي حلقهاي اين وسط فوت شود، رابطه آينده از گذشته قطع ميشود، اين ديگر منظم نيست. فرمود ما فوتي در عالم نداريم، هيچ فوتی در عالم نيست، همه حلقات اين سلسله سر جايش محفوظ است. تفاوت غير از اختلاف است، تفاوت غير از تبعيض است، بعضي اين حكم را دارند، بعضي آن حكم را دارند؛ البته هر كدام حكم خاص خودشان را دارند؛ اما فوتي در عالم نيست، مرگي در عالم نيست كه حلقهاي از حلقات اين وسط فوت شده باشد، چون اگر فوت شده باشد، رابطه گذشته و آينده قطع ميشود؛ فرمود: ﴿ما تَری في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ شما دو بار، ده بار، صد بار هم كه نگاه كنيد، ميبينيد هر چيزي سر جاي خودش است.
پرسش: بعضی از بچهها که به دنيا میآيند دست و پا ندارند، اينها مگر خلقت خدا نيستند؟
پاسخ: البته اين هم در اثر اينكه خداي سبحان نسبت به اينها فاعل تام است، نه علت تام؛ پدر بايد مواظب باشد، مادر بايد مواظب باشد، هم عقل و هم فطرت ميگويد و هم انبيا را فرستاده، براي اينكه شما مواظب باشيد. فرمود اگر فلان كار را كرديد، بچه ناقصالخلقه به دنيا ميآيد؛ فلان عمل را كرديد، ناقص الخلقه به دنيا ميآيد؛ فلان كار را نكرديد، مستويالخلقه به دنيا ميآيد. ذات اقدس الهي نسبت به تك تك موجودات فاعل تامه است، نه علت تامه. نسبت به اصل نظام علت تامه است، چون ديگر قابلي در كار نبود؛ آن وقت اين را هم تربيت كردند، دستور دادند و گفتند اين امور را رعايت كنيد، حتي اگر خواستيد آن فرزند زيبا شود، آن مادر در دوران بارداري ميوه خوب مصرف كند، معطر باشد، سيب مصرف كند ديگر عصبانی نشود، همه اينها از جزئيات و كليات را گفتند. اين ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾[9] همين است كه گاهي شيطان شريك پيدايش فرزند ميشود؛ اگر پدر يا مادر در دوران انعقاد يا در دوران بارداري بيراهه رفتند ـ معاذ الله ـ بر خلاف عفّت حركت كردند، گرفتار اين جمله ميشوند ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾؛ شيطان شريك مال ميشود مشخص است، شخص سرقت ميكند، ربا ميگيرد، كم فروشي ميكند، گران فروشي ميكند، شيطان شريك در مال ميشود، شريک در اولاد هم همين است.
پرسش: در خلقت خداوند دخالت ندارد؟
پاسخ: نه خير، در قابليت اينها، در پذيرش اينها دخالت دارد، اينها كاري ميكنند كه فيض نگيرند، وگرنه او «دائم الفيض علي البريه» است.
فرمود فوتي در عالم نيست: ﴿ما تَری في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، فرمود دو بار ده بار صد بار هم كه اين عالَم را نگاه كنيد، همه چيز سر جايش محفوظ است: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ﴾؛[10] آيا شكافي در نظام ميبينيد كه گذشته و آينده را قطع كند، بينظمي در عالم ايجاد كند، نيست. برابر آيه 82 سورهٴ مباركهٴ «نساء» ما ميتوانيم يك مثلث بابركتي داشته باشيم؛ يعني كلّ نظام با هم هماهنگ هستند، كلّ كتابهاي الهي با هم هماهنگ هستند؛ لذا انبياي الهي هم با هم هماهنگ هستند، قبلي مبشّر بعدي ميشود، بعدي مصدّق قبلي ميشود، هيچ پيامبري نيامده كه پيامبر ديگر را ـ معاذ الله ـ تصديق نكند، همه آنها ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ بودند. مجموع اين دو ضلع هم كه مجموعاً يك مثلث بابركتي تشكيل ميدهند، اينها هم با هم هماهنگ هستند، چنين كتابي ميشود «أحسن الكتاب»؛ يك كتاب ميشود، متشابه، همگون، نظير هم، موافق هم؛ لذا اختلافي در عالم نيست، نه در صحنه خلقت اختلاف است، نه بين صُحف انبيا اختلاف است و نه بين انبيا اختلاف است، نه بين اوليا اختلاف است؛ چه اينكه بين بهشتيها هم اختلاف نيست.
ج: هماهنگی امت اسلام با تکوين و تدوين بهترين آرزوی مؤمنين
مردان مؤمن در دنيا هم همين را ميخواهند. درست است كه طلب مغفرت ميخواهند، قضاي حاجت ميخواهند، شفاي مرض ميخواهند؛ اما برجستهترين دعاي امت اسلامي اين است كه ﴿لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾[11] يك امت اسلامي از خداي سبحان ميخواهد که يكدست باشيم، كينه كسي را نداشته باشيم، بر فرض هم اختلافي هست، قابل حلّ است، اين طور نيست كه حالا ما خودمان را به كينه مبتلا كنيم كه دهها خطر را همين كينه به همراه دارد، نه خاطرات سالمي براي آدم ميگذارد، نه وقت سالمي براي آدم ميگذارد، نه آرامشي براي خانواده ميگذارد. در سورهٴ مباركهٴ «حشر» است: ﴿لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾. بهشتيها به همين وضع رسيدند، مردم مؤمن در دنيا چيزي را از خدا ميخواهند كه آن چيز را خدا در بهشت به مردان بهشتي ميدهد. فرمود ما در بهشت ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾.[12] افراد كينههايي در اثر اختلاف نظر با هم دارند، فرمود ما همه اينها را با همين وضع وارد بهشت نميكنيم، شستشويي در درون اينها ايجاد ميكنيم، يك درمان قلبي ميكنيم، اين قلبها را تطهير ميكنيم كه هيچ كس به ياد كينه ديگري نباشد، اگر هر كدام از افراد مشكلي در جامعه با ديگري داشت، اصلاً يادشان نمیآيد كه ديگري يا فلان آقا نسبت به ايشان در جامعه بد كرده، فرمود ما اين را برداشتيم؛ الآن زيد و عمرو كه با هم شريك بودند و در اثر شركت اختلافي داشتند، كينه يكديگر را داشتند، هر دو هم مسلمان و شيعه اهل بيت(عليهم السلام) هستند، خداي سبحان وقتي اينها را بهشت ميبرد ـ با همين كينه كه نميبرد ـ که فرمود ما شستشو ميكنيم، آنچه در دل اينهاست برميداريم، وقتي وارد بهشت شدند، اصلاً يادشان نيست كه نسبت به يكديگر بد بودند: ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾. همين معنا را كه بهشتيها در بهشت دارند، مردم با ايمان در دنيا همين را از خدا ميخواهند كه ﴿لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾، تا ما هماهنگ با نظام آفرينش باشيم، يك؛ هماهنگ با كتب آسماني باشيم، دو؛ هماهنگ با انبيا و اوليا باشيم، سه؛ مجموع اين دو ضلع را هم كه هماهنگي است، داشته باشيم چهار؛ اگر گفتند:
سه نگردد بري شود او را پرنيان خواني و حرير و پرند[13]
همين است؛ بگوييد پرنيان، بگوييد حرير، بگوييد پرند، هر سه اسم ابريشم میباشد؛ اين ديگر سه چيز نيست. بگوييد عالَم، بگوييد انبيا، بگوييد اوليا و صحفِ انبيا، يك حقيقت است، همه اينها كلمات الهي هستند؛ بعضي كلمات تدويني خداست، بعضي كلمات تكويني خداست.
عدم اختصاص أحسن الحديث بودن بر کلمات تدوين
اين برهان آيه مباركه سورهٴ مباركهٴ «نساء» يك برهان عام است، فرمود: اگر چيزي نزد غير خدا بود اختلاف داشت، اگر چيزي نزد خداست، منزه از اختلاف است، اين شامل كلّ نظام تكوين ميشود كه مجموعه آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء» و آيه دو و سه سورهٴ مباركهٴ «ملك» آن را ميرساند كه ﴿ما تَری في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ﴾، هم شامل كتب تدويني خدا ميشود كه هر كدام ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ است و هم شامل خود قرآن ميشود. اين مصداق خيلي محدود است كه ما اين آيه 82 را بر خصوص قرآن تطبيق كنيم. مصداق جامع آن كلّ نظام هستي است، يك؛ صحف انبياست، از اول تا آخر، دو؛ مجموع كلمات تدويني و تكويني خداست، سه؛ اين معنا ميشود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً﴾ كه اختصاصي به قرآن ندارد، همه كتابها اين طور است و نظام تكوين را هم در بر ميگيرد.
ناتمامی نقض هماهنگی کلمات تدوين با آيات متشابه
اينکه قرآن میفرمايد اين كتاب متشابه است، چطور متشابه است؟ فرمود: يك اختلاف داخلي در بعضيها هست، ما اين گره كور را به وسيله بعضيها حل ميكنيم؛ معلوم ميشود اينها با هم آشنا هستند؛ اگر طبيب و مريض با هم اختلاف ميداشتند كه طبيب به بالين مريض نميآمد. فرمود بعضيها به حسب ظاهر بيمار هستند، بعضيها به حسب ظاهر طبيب هستند، ما اين طبيب را به بالين اين بيمارها ميفرستيم، تا اينها حل بشود. اين متشابهات به منزله بيمارهاي علمي هستند، آن محكمات به منزله اطبّاي علمي هستند. تعبير لطيف قرآن بالاتر از مسئله طبيب بودن است، فرمود برخيها به منزله نوجوان يا جواني هستند كه احياناً ممكن است كه يك مقدار شيطنت كنند، برخيها به منزله پدر و مادر هستند كه دلسوز و عطوف و مهربان هستند؛ اين محكمات «ام الكتاب» است و با عاطفه، با گذشت، با صفا و وفا اين متشابهات را در دامن خودشان ميپرورانند و اين متشابه را محكم ميكنند. «اُمّ» آن است كه بپروراند، اگر كاري با او نداشته باشد و مشكل او را درمان نكند كه «اُمِّ» او نيست. اصولاً اين متشابهات هم از آن محكمات توليد شدهاند، چون از آنجا توليد شدهاند، معلوم ميشود به آنجا برگردند. وقتي متشابهات به دامن محكمات رفت و آن «ام الكتاب» اين متشابهات را حل كرد، سراسر قرآن ميشود محكم، وقتي سراسر قرآن شده محكم، اين همان است كه «أَلقُرآنُ يُفَسِّر بَعضُهُ بَعضَا»؛[14] اين مادر است كه فرزند خودش را ميپروراند. اگر يك شبهه علمي در متشابهات بود، در اثر ارجاع به محكمات، اين شبهه برطرف ميشود و اين معناي تفسير قرآن به قرآن است.
بارها به عرضتان رسيد، آن تفسيرهايي كه ما ديديم، مثل تفسير طبري كه طبري به عنوان امام مفسّرين هست، چون بسياري از حرفهايي كه مرحوم شيخ طوسي و غيره دارند، از او گرفتهاند، او قبل از همه اينهاست، از تفسير طبري تا تفسير المنار، از المنار تا تفسير طبري هر كدام از اينها آنچه ما ديديم، اين كلمه «أَلقُرآنُ يُفَسِّر بَعضُهُ بَعضَا» را يا بالصراحه دارد يا با همين مضمون. هيچ مفسري نيست كه اين حرف را نداشته باشد، اين مخصوص سيدناالاستاد نيست، آنكه مخصوص سيدناالاستاد است اين است كه آنها خيال ميكردند «أَلقُرآنُ يُفَسِّر بَعضُهُ بَعضَا»، اگر ما خواستيم اين آيه را معنا كنيم، بايد به «المعجم» مراجعه كنيم، به لغت مراجعه كنيم، ببينيم كه كلمات اين آيه در كدام آيه به كار رفته، اينها را جمع كنيم؛ اما آنكه كار الميزان است اين نيست، اصلاً با كلمات و معجم و الفاظ كار ندارد. اين محتوا را قرآن كريم چطور حل ميكند، اين متشابه را كدام محكم بايد حل بكند، به اين فكر نيست كه به «قاموس» مراجعه كنيد يا « المعجم المفهرس» مراجعه كند. اين كار يك طلبه عادي است يا مفسّر عادي است. اگر اين محتوا كه متشابه است، بايد با محكم حل بشود، بايد ما بدانيم محكمات قرآن چيست؟ تا در سايه آن مادر اين كودكها حل شود؛ وقتي اين كودكها حل شدند، سراسر قرآن ميشود محكم، وقتي سراسر قرآن شده محكم، ميشود متشابه؛ لذا اين متشابهي كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هست، با آن متشابهي كه در اول سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است، خيلي فرق ميكند؛ آنجا فرمود: آياتي كه نازل كرديم، برخي از اينها محكمات هستند: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾[15] و راسخون علم هم به بركت الهي ميدانند و اين متشابه؛ يعني همگون. اگر ما آن متشابهات را به «أم الكتاب» برگردانديم، ديگر متشابهي كه ﴿الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ به دنبال او باشند نيست، سراسر قرآن ميشود شبيه هم و همگون هم.
پرسش: استاد ببخشيد! قرآنی که آنها میگويند، همان قرآنی که نزد معصومين(عليهم السلام) هست را میگويند که آنها واقعاً محکم است.
امر ائمه(عليهم السلام) به ارجاع روايات متشابه به قرآن
پاسخ: نه، آنكه باطن قرآن و همه حقيقت قرآن نزد آنها هست؛ ولي خود اين قرآن به ما گفت و جامعه بشري هم ميتواند بفهمد؛ اما خود ائمه(عليهم السلام) ـ كه حقيقت قرآن نزد آنهاست، حرفي در آن نيست و اينها قرآن ناطق هستند ـ فرمودند به نام ما دروغ جعل ميكنند. خدا مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را غريق رحمت كند! ميگويد: اين حديث را نگاه كنيد، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: «سَتَكثِرُوا عَلَيَّ القَالَه»؛[16] يعني وضّاعان و جعّالان به نام ما دروغ جعل ميكنند، ائمه هم فرمودند به نام ما دروغ جعل ميكنند؛ ولي به نام قرآن كسي نميتواند جعل كند، چون به نام ما روايات جعلي هست، هر چه كه از ما رسيد، چه معارض داشته باشد كه نصوص علاجيه در اصول آن را تعرّض كرده، چه معارض نداشته باشد كه طايفه ديگری است، اين طايفه ديگر را مرحوم كليني نقل كرده،[17] اين دو طايفه از روايات است، ميفرمايد: چه روايت، معارض داشته باشد كه نصوص علاجيه تعرّض ميكند، چه روايتي معارض نداشته باشد، قبل از هر چيزي بايد آن را بر قرآن عرضه كنيم، براي اينكه به نام قرآن كسي دروغ جعل نميكند، اما به نام ما دروغ جعل ميكنند؛ اگر مطابق با قرآن نبود، اين گفته ما نيست. فرمايش مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) اين است كه اين «سَتَكثِرُوا عَلَيَّ القَالَه» دليل قطعي است بر اينكه به نام اهل بيت روايت جعل ميكنند، چرا؟ براي اينكه اگر به نام اهلبيت روايت جعل كردند. پس معلوم ميشود جعل ميكنند اگر به نام اهلبيت روايتي جعل نكردند، همين را جعل كردند، همين را از پيغمبر نقل كردند كه فرمود: «سَتَكثِرُوا عَلَيَّ القَالَه» چون به نام اينها جعل ميكنند، فرمود هيچ ـ به نحو سالبه كليه ـ حجّيتي، براي هيچ روايت نيست، مگر اينكه اول آن را بر قرآن عرضه كنيم، اگر مخالف قرآن نبود؛ آن وقت وارد بحث بشويم، براي اينكه فرمود، به نام ما دروغ جعل ميكنند شما چگونه ميخواهيد عرضه كنيد؟ هر دو طايفه را مرحوم كليني نقل كرد؛ آن طايفهاي كه جزء نصوص علاجيه است كه فراوان است و در كتابهاي اصول هم آمده؛ آن طايفهاي هم كه معارض هم ندارد، حضرت فرمود: به نام ما دروغ جعل ميكنند، وضّاعين هستند، كذب درست ميكنند، به نام قرآن كه كسي جعل نميكند.
بنابراين «فهاهنا أمرانٌ»: يكي اينكه اينها قرآن ناطق هستند، حقيقت قرآن نزد اينهاست، باطن قرآن نزد اينهاست، ظاهر قرآن نزد اينهاست، اين «مما لا ريب فيه» است. امر دوم اين است كه وظيفه ما چيست؟ آنها فرمودند؛ يعني خود اهل بيت فرمودند كه چون به نام ما دروغ جعل ميكنند، شما اول بايد اين روايات را بر قرآن عرضه کنيد، بعد هم نگوييد كه حالا اين روايت مخالف با قرآن نيست، ما كاري به آن نداريم، روايت با شما كار دارد؛ آن وقت اگر اين روايت، مخالف با قرآن نبود، قرآن را با روايت، روايت را با قرآن؛ آن وقت دوتايي را كنار هم بگذاريد و تفسير كنيد؛ بنابراين، اين قرآن سراسر متشابه و همگون ميشود. اين راههاي علمي قرآن است. راههاي اخلاقي هم همان است كه آيات زهد و تقوا و عدل و مانند آن است.
تبيين راه عملی تزکيه نفوس و نمونهای از آيه آن
اما راه اويس قرن شدن چيست؟ راه حارثةبنعبدالله شدن چيست؟ آن راه، راه عملي كردن است که در آن خطبه نوراني، حضرت امير فرمود: مرداني هستند كه گويا بهشت را ميبينند. بهشت را باور داشتن مهم نيست، چون هر مؤمني بهشت را باور دارد، يا به دليل اجمال و يا به دليل تفصيل، اثبات اينكه بهشتي و جهنمي هست؛ عدلي و حسابي هست؛ صراطي هست، اين با چند سال درس خواندن حل ميشود؛ اما آدم اينجا نشسته بهشت را ببيند، جهنم را ببيند، باطن را ببيند، آنكه وجود مبارك امام سجاد در صحنه عرفات نشان دادند آن را ببيند، آنكه وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) در صحنه عرفات نشان دادند، چون هر دو امام اين كار را كردند، در صحنه عرفات بود که فرمود: «مَا أَكثَر الضَّجِيج وَ أَقلَّ الحَجِيج»؛[18] وقتي وجود مبارك امام باقر و امام سجاد(سلام الله عليهما) اين پرده را از جلوي چشم شاگرد خود برداشتند، ديدند در صحنه عرفات چه خبر است؛ اين راه، راه دارد يا ندارد.
فرمود اين راه را ميخواهيد برويد، اين با درس خواندن حوزه و دانشگاه حل نميشود، اين با جان كندن حلّ ميشود، شما يك وقت نماز خوانديد كه لرزه بكنيد! نه، حالا چه توقعي داريد كه حارثةبنمالك شويد؟! اما همه ما درباره امام مجتبي(سلام الله عليه) شنيديم، درباره ائمه شنيديم كه وقتي ميخواستند بگويند «قد قامت الصلاة»، «ترتعدّ»؛[19] ميلرزيدند، اين يعني چه؟ اين همان است كه فرمود: وقتي كه ﴿إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ﴾،[20] «قشعريره» دارد همين است، اول آن «قشعريره» است؛ يعني لرزه است، که «تقشعرّ منه» ميلرزيدند، كجا ميلرزيدند؟ او كه در برابر همه خصم، آن طور آرام بود، همين كه ميخواست بگويد: «قد قامت الصّلاة» ميلرزيد.[21] اين راه اويس قرن شدن است، چنين حالتي که براي كسي پيش نميآيد! وقتي به امام مجتبي(سلام الله عليه) عرض ميكردند، آخر چه خبر است؟ صورت زرد ميشود، چه خبر است؟ فرمود: من ميخواهم امانت خدا را ادا كنم، اين نماز امانت الهي است: «ترتعدُّ»، دو پهلوي او ميلرزيد میشود: «تَقشعِرُّ»؛ بعد وقتي وارد نماز ميشد، كم كم آرام ميشد، مطمئن ميشد، اين همان است كه اول «قشعريره»، لرزه، اضطراب، ارتعادِ فرائص؛ ﴿ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ﴾ كم كم به معدن نزديك ميشدند، آرام ميشدند، ميشود: ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾.[22] مرحوم صدوق نقل ميكند كه از وجود مبارك حضرت امير سؤال كردند كه «قد قامت الصلاة»؛ يعني چه؟ فرمود: «حَانَ وَقتُ الزِّيارَه»؛ شما حرم ميرويد، اهل بيت را زيارت ميكنيد؛ ولی وقت به نماز ميايستيد، ميخواهيد به زيارت «الله» برويد؛ اين را مرحوم صدوق در كتاب شريف توحيد نقل كرده، در معناي «قَد قَامَت الصَلاةُ»؛ يعني «حَانَ وَقتُ الزِّيارَه».[23] اين سلوك علمي است که وقتي زاهد و عابد اين آيه را معنا ميكنند، خيال ميكنند وقتی كه آيه عذاب را ميخوانند بايد بلرزند، آيه رحمت را که ميخوانند: ﴿ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ﴾ آن هم، ميتواند باشد؛ ولي آيه در صدد آن نيست، آيه در صدد پروراندن حارثةبنمالك است، در صدد پروراندن اويس قرن است که ميگويد «هذه ليلة السجود هذه ليلة الركوع».[24] وجود مبارك پيامبر را نديده ايمان آورد، وجود مبارك پيامبر هم فرمود: «إِنِّي أَجِدُ نَفسُ الرَّحمَن مِن قِبَلِ اليَمَن»[25] اين آن راه است؛ اگر كسي به هوسِ اين است بايد ببيند در نماز چنين حالتي پيش ميآيد يا نه، در روزه يك چنين حالتي پيش ميآيد يا نه؛ بلرزد. آدم وقتي بخواهد نزد خدا برود، امانت را بدهد، بايد سالم تحويل بدهد، حالا آنكه جبرئيل است گفت: قدري جلوتر بروم، پر و بالم ميسوزد؛ ما که ميخواهيم هنوز جلوتر برويم، مستقيم بگوييم: ﴿إِيّاكَ نَعْبُدُ﴾،[26] با او حرف ميزنيم، بعد هم توقّع داشته باشيم، او با ما حرف بزند.
در آغاز اين دعاي نوراني «افتتاح» كه از وجود مبارك حضرت است، به ما آموختند که هميشه اهل گدايي و نياز نباشيد، آن هم خوب است، قدري هم اهل ناز باشيد، اصلاً ماه مبارك رمضان ماه ناز است. اين دعاي «افتتاح» میگوييم خدايا! من ميخواهم «مُدِلاً عَليك»،[27] ميخواهم با تو دَلال كنم، ناز كنم، نه نياز؛ نياز را كه در يازده ماه دارم، من ميخواهم إدلال كنم؛ دَلال، غَنج و ناز را هم كه به ما راه دادي. نازِ من اين است كه در «مناجات شعبانيه» به تو عرض كنم: خدايا! اگر تو به من اعتراض كردي که چرا گناه كردي، من هم اعتراض ميكنم، تو چرا نبخشيدي؟ «إِلهِی إِن أَخَذتَني بِجُرمِي أَخَذَتُكَ بِعَفوِك»[28] من هم مؤاخذه ميكنم، آخر تو كه بزرگي، تو چرا نبخشيدي، به روي من آوردي؟ اين يعني چه؟ چه كسي جرأت دارد چنين نازي كند؟ اينكه مناجات وجود مبارك حضرت امير است و گفتند مناجات همه ائمه است، براي همين است. ما گذشته از نياز قدري بايد جلوتر برويم و با او ناز كنيم. «مدلاً»؛ يعني من ميخواهم إدلال كنم، دَلال، غَنج و ناز كنم با تو، چطور ناز كنم؟ بگويم: «إِلهِی إِن أَخَذتَني بِجُرمِي أَخَذَتُكَ بِعَفوِك»؛ بگويم خدايا تو چرا نبخشيدي و به روي ما آوردي؟! ما بد كرديم اين يعني چه؟ اول كه آدم نميتواند چنين حرفي بزند، اول: ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ بعد ﴿ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ﴾ اين قلب نرم ميشود.
اينكه ميگويند مثلاً در فلان مجلس ما زياد بنشينيم، يا ننشينيم، مثلاً خسته ميشويم، راه حل اين را هم وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) بيان كرده، اين در نهج هست، فرمود: «اِنَّ لِلقُلُوبِ اِقبالاً وَ اِدبَارا» دلها پاييز و بهاري دارد: «فَاذَا أَقبَلَت فَاُحمِلوها عَلَي النَّوَافِل»؛ چه در روضه، چه در دعا، چه در نماز مستحب، چه در مناجات، چه در زيارت وقتي حال داريد، از اين فرصت استفاده كنيد، وقتي بيحال هستيد تحميل نكنيد: «اِنَّ لِلقُلُوبِ اِقبالاً وَ اِدبَارا فَاذَا أَقبَلَت فَاُحمِلوها عَلَي النَّوَافِل» نماز شب يادتان نرود، زيارت يادتان نرود، روضه يادتان نرود، عزاداري يادتان نرود، گريه كردن يادتان نرود: «وَ إِذَا أَدبَرت فَاقتَصِرُوا بِهَا عَلَي الفَرَائِضِ»[29] حال نداريد، تحميل نكنيد، وقتي حال نداريد، نماز مستحبي نخوانيد، روزه مستحبي نگيريد، زيارت نرويد كه منزجر ميشويد: «وَ إِذَا أَدبَرت فَاقتَصِرُوا بِهَا عَلَي الفَرَائِضِ» اميدواريم خدا همه را مشمول رحمت قرار دهد!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره بقره، آيه 129؛ سوره آل عمران، آيه 164؛ سوره جمعه، آيه2.
[2] . بحار الانوار، ج91، ص99.
[3] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص54.
[4] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه193.
[5] . سوره بقره، آيه 97.
[6] . سوره مائده، آيه48.
[7] . سوره آل عمران، آيه19.
[8] . سوره انبياء، آيه22.
[9] . سوره إسراء، آيه64.
[10] . سوره ملک، آيه3.
[11] . سوره حشر، آيه10.
[12] . سوره اعراف، آيه43؛ سوره حجر، آيه47.
[13] . ديوان هاتف اصفهانی، ترجيع بند.
[14] . تفسير الصافی، ج1، ص75.
[15] . سوره آل عمران، آيه7.
[16] . الاحتجاج، ج2، ص447 ؛ « قد کثرت علیّ الکذابه و ستکثر بعدی... » .
[17] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص69.
[18] . مناقب لابن شهر آشوب، ج4، ص184.
[19] . مناقب لابن شهر آشوب، ج4، ص14؛ «ترتعدَّ مفاصلُه».
[20] . سوره انفال، آيه2.
[21] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج3، ص306.
[22] . سوره رعد، آيه28.
[23] . التوحيد(للصدوق)، 241.
[24] . حلية الأولياء، ج2، ص87.
[25] . کشف الغمه(ط ـ القديم)، ج1، ص261.
[26] . سوره الفاتحه، آيه5.
[27] . مصباح الکفعمی، ص579.
[28] . بحارالانوار، ج91، ص98.
[29] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت312.