اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيلٌ لِلْقاسِيةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِي تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَی اللّهِ يهْدي بِهِ مَنْ يشاءُ وَ مَنْ يضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23)﴾
معرفی « أحسن الاقوال» با سه طايفه از آيات
سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه در مكه نازل شد، در آيه هجده به بعد فرمود: كساني را بشارت بدهيد كه اهل پژوهش و تحقيق هستند، مكتبهاي گوناگون، آرا و نظرات مختلف را ميبينند، ارزيابي ميكنند، أحسن آنها را انتخاب ميكنند. در سه طايفه از آيات هم «أحسن الاقوال» را مشخص كرد، فرمود: ﴿مَنْ أحسن قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾[1] و هم مصداق آن را مشخص كرد، فرمود پيغمبر كه ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾[2] و هم پيروان «أحسن الاقوال» را. اما در همين سوره، مسئله «أحسن الاقوال» را به صورت ﴿اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَديثِ﴾ بيان كرد كه با ﴿الَّذينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أحسنهُ﴾[3] هماهنگ باشد.
چگونگی تأثيرگذاری نور قرآن بر جان مؤمن و کافر
مطلب ديگر اين است كه از طرف ذات اقدس الهي اين كتاب نازل شد؛ يعني آويخته شد نه انداخته، اين يك و اين كتاب، نوري است كه از ناحيه حق متلألئ است و جهان را روشن ميكند، اين دو؛ خاصيت اين نور نفوذپذيري است، اين سه؛ اگر كسي عمداً مجراي نور را و نفوذ نور را ببندد، آسيب ميبيند، چهار؛ آن گروهي كه «مشروح الصّدر» هستند، بر اثر اينكه نور را راه دادند، خاصيت نور اين است كه هر جا برود وسيع ميكند، شرح صدر ايجاد ميكند، اين بركت نور است و آن كه نور را راه نداد، در ظلمت به سر برد، گرفتار قسوت، سنگيني و رسوب ميشود. پس هم مردان الهي «مشروح الصدر» هستند «من ذكر الله»؛ لذا فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ﴾؛ هم كافران و منافقان «قسيّ القلب» هستند «من ذكر الله»؛ زيرا اين نور آن چنان نيست كه اگر به او راه ندهي، او كاري هم به شما نداشته باشد، او راه را ميبندد، تنگ را تنگتر و تاريك را تاريكتر ميكند.
تبيين خسارت ديدن جان کافر از نور قرآن
فرمود: خاصيت قرآن اين است كه ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ﴾، اما ﴿وَ لا يزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَساراً﴾؛[4] اين طور نيست كه اگر كسي «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»، قرآن كاري به آنها نداشته باشد؛ بلكه قرآن آن تاريك را تاريكتر ميكند، براي كسي كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[5] ميكند. الآن اين ميوه شيرين و شاداب براي انسان سالم، سودمند است، او را نمو ميدهد، پرورش ميدهد و مانند آن؛ ولي براي كسي كه دستگاه گوارش او زخمي است، اين ميوه را هر چه بخواهد مصرف كند، چون هضم نميكند اين ميوه، درد او را اضافه ميكند، اين تقصير ميوه نيست، چرا افرادي كه داراي زخم معده هستند، دستگاه گوارشي آنها بيمار است، ميگويند ميوه خام نخوريد؟ با اينكه اين ميوه جز فربهي و سودمندي، چيزي را به همراه ندارد، چون اين شخص در برابر اين ميوه عكس العمل نشان ميدهد، بيماري او زياد ميشود. پس ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ﴾؛ مؤمن، رحمت را «مِن القرآن» ميگيرد كه با «مِن» استعمال شده، كافر، شدت عذاب را «مِن القرآن» ميگيرد، مثل اينكه انسان سالم، فربهي را از ميوه ميگيرد؛ انساني كه دستگاه گوارش او زخمي است، افزايش درد را از ميوه ميگيرد. اين «مِن» منشأ براي دو اثر است.
ناتمامی ديدگاه شيخ طوسی در تفسير «من» در ﴿مِنَ الْقُرْآنِ﴾
آن طور كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان[6] معنا كرده و همان را مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در مجمع[7] بيان كرده كه اينها اين «مِن» را به معناي «عن» گرفتند، ظاهراً تام نيست. آنها ميخواهند بفرمايند كه در اثر تجاوز از ياد خدا، در اثر اعراض از ياد خدا، قلب اينها قسيّ است. درست است كه در اثر اعراض، قلب اينها قسيّ است، اما لازم نيست كه اين «مِن» را به معني «عن» بگيريم، براي اينكه براي ﴿وَ لا يزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَساراً﴾؛ افزايش خسارت را آن آيه به خود قرآن اسناد داد، افزايش درد را انسان به خود ميوه اسناد ميدهد، افزايش درد چشم را به خود شمس اسناد ميدهد. وقتي آفتاب طالع شد، يك انسان بصير از اين نور بهره فراوان ميبرد، همه جا باز و روشن است و يك انسان «أعشي» از همين نور آسيب ميبيند، «أعشي» در اثر إعراض از شمس كه آسيب نميبيند، «أعشي» از خود اين شمس آسيب ميبيند. بنابراين اين «مِن» معناي خاص خودش را دارد، به معناي ناشي شدن هست و لازم نيست به معناي «عن» معنا شود.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه او قدرت هضم ندارد، مقابله انجام ميدهد، چون رد ميكند و مقابله انجام ميدهد، درد او اضافه ميشود. اگر اين قرآن نازل نشود، اين شمس، طالع نشود كه «أعشي» چشمش درد نميآيد.
چگونگی شرح صدر مؤمن با نور قرآن با استفاده از کلام علی(عليه السلام)
در نتيجه آن آيهاي كه فرمود: ﴿مَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾؛ اسلام باعث باز شدن قلب است. آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: هر مظروفي وقتي كه آمد از ظرفيت ظرف كم ميكند، مگر علم كه وقتي وارد يك قلب شد بر ظرفيت آن دل افزوده ميشود: «كُلُّ وِعَاءٍ يضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يتَّسِعُ بِه»[8] اگر ظرفي ظرفيت ده ليتر آب داشت، شما وقتي پنج ليتر آب در آن ريختيد، ظرفيت آن را اشغال كرديد، ديگر اين ظرف آماده پذيرش ده ليتر ديگر نيست، فقط پنج ليتر را قبول ميكند؛ اما وقتي علم وارد يك صحنه شد به اين ظرف ظرفيت ميدهد؛ يعني طلبهاي كه وارد حوزه شد يا يك دانشجو كه وارد دانشگاه شد، اگر ظرفيت فراگيري ده مطلب را دارد، وقتي پنج مسئله علمي را فهميد، ديگر ظرفيت او آماده ميشود، براي اينكه بيست مطلب را بفهمد، سي مطلب را بفهمد، آن مظروف اين ظرف را مشروح و باز ميكند «شرحه شرحه سينه خواهم از فراق»،[9] همين است. اگر كسي از احساس فراغت، قلب مشروح داشته باشد، باز داشته باشد، مظروف بيشتري دريافت ميكند، خاصيت نور اين است خاصيت قرآن كريم اين است كه شرح صدر ميدهد.
علايم شرح صدر از ديدگاه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
وقتي اين جمله نازل شد، ابن مسعود از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كرد كه علامت شرح صدر چيست؟ ما از كجا بفهميم، اين نور قرآن وارد شد و قلب را باز كرده است. يك وقت است انسان در بحثهاي علمي چند تا مفهوم را ياد گرفته، اين شايد بتواند بفهمد؛ اما قرآن جهاني است و با توده مردم كار دارد، اختصاصي به حوزه و دانشگاه كه ندارد. يك انسان اگر بخواهد بفهمد «مشروح الصدر» شد يا نه، اين قرآن در درون قلب او تابيد و اين قلب را باز كرد يا نه، راه آن چيست؟ وقتي ابن مسعود از وجود مبارك حضرت سؤال كرد، فرمود: علامت شرح صدر اين است: «التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛[10] اين سه نشانه و علامت شرح صدر است. يکی اينكه انسان از دار غرور تجافي كند. «تجافي»؛ يعني جا خالي كردن و آماده برخاستن. ببينيد وقتي كه ميوههاي درخت پايين افتاد، ميوه شناس آن سالمها را انتخاب ميكند، كرمزدهها را رها ميكند؛ در عبادتها و در درس و بحث و تجارت و روابط اجتماعي ما، نورهاي فراواني است، كارهاي مثبت و خير فراواني است؛ يك انسان مؤمن آنها را جمع ميكند؛ حالا حواشي هم دارد، ضايعات هم دارد، كِرمزده هم دارد، آنها واردِ ﴿أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَينَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾[11] است، اين پنج متاع كرمزده، در غالب اين كارها هست؛ اگر كسي اهل تجارت باشد، درس باشد، مسائل اجتماعي داشته باشد؛ آن نورهايي كه كم هم نيست، آنها را ميگيرد، آن چيزهايي كه به عنوان: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَينَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ را رها ميكند، فرمود: «التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» اين است: «الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ» علامت دوم است؛ «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت» علامت سوم است. اگر اين علايم يكجا جمع شد، معلوم ميشود اين شخص «مشروح الصدر» است؛ قرآن وارد قلب او شد، يك؛ بر ظرفيت اين ظرف افزود، دو؛ نگذاشت بيگانه بيايد، سه؛ اگر بيگانه و نامحرمي بود او را دفع ميكند، چهار.
لزوم استعانت از قرآن در دفع ديو پليدیها از جان
ما نبايد هميشه بگوييم: «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد»؛[12] البته اين برای برخي از مجاهدان است، آن مجاهد نستوه ميگويد، من فرشتهاي هستم كه ميآيم و ديو را بيرون ميكنم، اين دو طريق است، دو فكر است، دو نحوه جهاد است. ما حتماً بايد منتظر باشيم وبگوييم: «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد»، يا آن فرشته به قدري قوي است كه ميآيد و ديو را هم بيرون ميكند.
يك وقت است انسان به حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) عرض ميكند، ما وارد آن منطقه نميشويم، مگر اينكه اين عمالقه بيرون بروند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾؛[13] اگر آنها بيرون رفتند، ما وارد آن منطقه ميشويم. ما تا چه وقت بگوييم: «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد». اگر در راه هستيم فرشتههاي قوي هم با ما هست، ما بايد اين ديو را بيرون كنيم، اينكه سيدناالاستاد با مشت گره کرده فرمود: «من دهان اين دولت را ميزنم»؛ يعني ما نميگوييم: «ديو چو بيرون رود فرشته در آيد» بلکه فرشتهاي به همراه ما هست كه ديو را بيرون ميكند و قرآن اين قدرت را دارد، عترت طاهرين اين قدرت را دارند كه ديو را بيرون كنند. ما منتظر باشيم كه تمام اين مشكلات حل شود تا معارف قرآني در قلب ما جا بگيرد، اين طور نيست.
بنابراين، اينكه وجود مبارك حضرت فرمود: علامت شرح صدر اين است، هر كسي ميتواند اين علامت را در خودش ارزيابي كند، پياده كند، ببيند كه «مشروح الصدر» است يا نه؟ و هرگز نبايد نااميد باشد.
قساوت قلب و شرح صدر دو محصول متفاوت از تأثير قرآن
فرمود كسي كه شرح صدر دارد، او از قرآن دارد، كسي كه قساوت قلب دارد، دلهاي او رسوب گرفته و بسته است، او هم از قرآن دارد. اگر قرآن نباشد، اگر آفتاب نباشد، نه آنكه بصير است راه را ميبيند، نه آنكه أعشي است، چشم او به درد ميآيد. چشم أعشي كه به درد ميآيد، از نور است، براي اينكه نور را قبول ندارد. آن افراد سالم هستند كه از نور طرفي ميبندند، براي اينكه نور را قبول دارند. بنابراين نيازي نيست آن گونه كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان يا مرحوم امين الاسلام(رضوان الله عليهما) در مجمع، اين «مِن» را به معناي «عن» گرفتند؛ يعني قساوت آنها در اثر عدول و تجاوز از ياد خداست، اين طور معنا كنيم ﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾.
پرسش: آقا يعنی اين «قساوتُهُ» که قساوت قلب را فرا گرفته بخاطر ذکر خدا قساوت قلب گرفته؛ يعنی قبلش سالم بود و ذکر خدا آن را ... .
پاسخ: نه، چون قلب او ذكر خدا را نپذيرفت، فرمود: ﴿إِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ﴾؛[14] ما اين راه را نشان داديم، ﴿وَ هَدَيناهُ النَّجْدَينِ﴾؛[15] ما اين دو تا طريق را نشان داديم، يك عده با آن مبارزه كرده، نپذيرفتند، آسيبي كه ميبينند از همينجا ميبينند، جاي ديگر نميبينند. آنها هم كه بهرهمندند از همين بهرهمندند، جاي ديگر كه جاي بهره نيست. آنها اگر با كتاب خدا درگير نشوند مبارزه نكنند، اينكه فرمود: وقتي آيات الهي آمد: ﴿فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾[16] با اينكه قرآن نور است، چرا ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ براي اينكه دعواي جديد است، يك درگيري جديد است، يك مبارزه جديد است. عدهاي ﴿إِذا تُلِيتْ عَلَيهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ﴾.[17] عدهاي وقتي آيات الهي نازل ميشود ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾؛ آفتاب وقتي تازه طلوع كرده، مقداري چشم أعشي درد ميآيد، وقتي بالغ شد و به آن اوج رسيد، درد او شديدتر ميشود؛ او ناچار است در گوشهاي بخزد. اين آسيب را از شمس ميبيند، براي اينكه آن را قبول ندارد، اگر قبول ميداشت كه «مشروح الصدر» بود.
بنابراين، اين «مِن» معناي خاص خودش را دارد؛ يعني از همين جا ناشي ميشود ﴿وَ لا يزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَساراً﴾؛ فاعل «يزيدُ» همين قرآن است، همين قرآن شافي است اگر كسي زخم معده دارد، دستگاه گوارش او بيمار است، زخمي است، گلابي شيرين درد او را اضافه ميكند، چرا؟ براي اينكه آن گلابي شيرين را قبول ندارد، جذب نميكند، هضم نميكند، در برابر آن ميخواهد مقاومت كند و نميتواند؛ لذا درد او اضافه ميشود، وگرنه كسي در دستگاه درون، دستگاه گوارش او را كه آسيب نرسانده. اين گلابي شاداب هر چه شيرينتر باشد، پر آبتر باشد، فرياد او بيشتر درميآيد، براي اينكه اين با او رابطه ندارد، با او درگير ميشود و او را هضم نميكند. بنابراين ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يزيدُ﴾ كه فاعل «يزِيدُ» همين قرآن كريم است، همين شافي است، همين شافي ﴿وَ لا يزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَساراً﴾[18] ميشود. در اين قسمت هم همين طور است. اينها چون قبول ندارند درگير هستند، همين طور است. آيه ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ از همين قبيل است. پس شرح صدر براي اينهاست.
فطرت سرمايه درونی بهرهمندی از قرآن و دفن آن در غرايز توسط کافر
پرسش: ...
پاسخ: بله، خدا به اينها سرمايه داد، «رأس المال» اينها، فطرت اينهاست، ايمان اينهاست، هرگز خدا كسي را بيسرمايه خلق نكرده، فرمود: ﴿أَغْنى وَ أَقْنى﴾[19] هم «قنا» داد؛ «قُنيه»؛ يعني سرمايه، اين با «قاف» است، هم «أغني» هم «أقني» هم بينياز كرد و هم سرمايه داد، فرمود: من انسان را با سرمايه خلق كردم، با اين سرمايه بايد در حوزه و دانشگاه و جاي ديگر تجارت كنی: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[20] ما به او نور داديم، ما هيچ كسي را بيسرمايه خلق نكرديم.
پرسش: ...
پاسخ: نه منظور اين است كه در برابر حق تسليم نيست، حق را نميپذيرد، انكار ميكند، آن فطرت را چون غبارآلود كرده: ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾؛[21] «رين»؛ يعني چرك؛ چركين كرده، پيدا نيست. كسي اين فطرت را دفن كرده و بر بالاي قبر فطرت، ويلا ساخته و فرمود: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾.[22] سه تا «سين» است كه به باب تفعيل رفته است: اول آن «دسّ» است كه دو تا «سين» است، به باب تفعيل ميرود ميشود سه تا «سين»، يكي از اين سينها تبديل به «يا» ميشود، بعد تبديل به «الف»؛ اصل آن «دسّس» است، ثلاثي مضارع آن «دسّ» است «دسّ»، دسيسه؛ يعني انسان چيزهايي را كنار ببرد، امري را در وسط دفن كند، بعد اين خاكها را روي آن بريزد، اين را ميگويند دسيسه؛ ﴿أَمْ يدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾[23] اين است. برخيها دسيسه ميكنند، بلكه تدسيس ميكنند؛ ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ فرمود: اين فطرت شفاف و نوراني كه ما داديم؛ اغراض، غرايز، شهوتها و غضبها را كنار ميزند، اين را در آن درون دفن ميكند، بعد خس و خاشاكِ اغراض و غرايز و اوهام و خيالات و شهوتها و غضب را روي آن ميگذارد بالاي آن ويلا ميسازد مينشيند، اين تدسيس كرده، صداي آن فطرت در نميآيد.
کنار رفتن غرايز در فيامت از روی فطرت و عذابآور بودن آن
چون در آن دفن كرده، هر چه آيات الهي خوانده میشود، آن فطرت بيچاره در درون دفن شده و در قيامت وقتي كه اين خس و خاشاك كنار ميرود، اين فطرت باز است، تمام عذاب برای همين انساني است كه او انسان است.
در بحثهاي قبلي هم بود كه اگر اين جريان كه بعضيها حيوان ميشوند: ﴿أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[24] اگر مسخ شوند، مسخ ملكوتي نه؛ واقعاً حيوان شوند. مسخ ملكوتي؛ يعني در عين حال كه انسان است حيوان است هر دو واقعيت دارد، نه به صورت حيوان در بيايد، واقعاً حيوان است و واقعاً انسان، عذاب توجيه دارد؛ ولي اگر مسخ به اين معنا باشد كه انسانيت او كلاً رخت بربندد و حيوان شود؛ ظاهر، باطن، درون، نهاد و نهان او حيوان، اين حيوان كه در قيامت عذابي ندارد. الآن مار و عقرب و بوزينه، چه عذابي دارند؛ اگر كسي در قيامت به صورت بوزينه درآمد، بوزينه همان لذّتي را از زندگي ميبرد كه آهو و تيهو ميبرند، هم در تغذيه هم در زاد و ولد، بوزينه چه عذابي دارد؛ اما انساني كه به صورت بوزينه درآمد، «انسانٌ و قردٌ» ميفهمد كه بوزينه است و شرم از آن به بعد شروع ميشود، عذاب هم شروع ميشود و اگر كسي واقعاً به صورت مار و عقرب در بيايد، مار از زندگي مار بودنش كه لذت ميبرد؛ يعني آهو و تيهو و طاووس بيش از مار لذت ميبرند؟ اين طور كه نيست. همان لذتي كه طاووس از زندگي شخصي خود ميبرد مار و عقرب و ميمون هم ميبرند. تمام مشكلات اين است كه انسان در عين حال كه انسان است، ميشود قِرد و بوزينه و مار و عقرب؛ لذا درد او از آن به بعد شروع ميشود. فطرت هرگز از بين نميرود و هيچ ممكن نيست.
مهجور بودن از بحثهای معاد علّت روآوری انسان به سوی غرايز
چون بحثهای معاد در حوزه نيست، مهجور است، خدا سيدناالاستاد را ـ كه سالگرد رحلت ايشان است ـ غريق رحمت كند! فرمود: بحث معاد، علم به معاد، درس معاد، شرح معاد، تفسير معاد را هنوز خدا روزي اين ملت نكرده است كه اينها بفهمند كه كجا ميخواهيم برويم، برويم جايي كه يك ميليارد سال مدام بخوريم و بخوريم، بعد كه چه؟ اين سؤال در ذهن خيليها نميآيد تا به دنبال جواب آن بروند؛ لذا بحث معاد اصلاً در حوزهها مطرح نيست؛ حالا تا چه وقت خدا روزيِ يك ملت كند كه معادشناسي شروع شود، آن طوري كه بحثهاي ديگر شروع شدند، حرف ديگر است؛ اصلاً در ذهن خيليها نميآيد كه ما آنجا برويم نهر عسل هست، «غُرَف مبنيه» هست، حور و قصور هست تا چه وقت، چه كار بكنيم آنجا؟ اصلاً سؤال در ذهن خيلیها نميآيد.
جايگاه صدر در وجود انسان و توسعه آن با نور قرآن
به هر تقدير فرمود كه صدر را از آن جهت صدر ميگويند، (چرا ما بالاي مجلس و محفل و اتاق را ميگوييم صدر؛ براي اينكه چپ و راست به وسيله آن معلوم ميشود، دور و نزديك به وسيله آن معلوم ميشود، از اين جهت ميشود صدر مجلس، براي اينكه طرف راست و طرف چپ و نزديك و دور با آن معلوم ميشود). در نهان و نهاد ما يك شأن و نيرويي هست كه طرف راست و طرف چپ و قُرب و بُعد و امر و نهي از آن صادر ميشود، آن را صدر ميگويند كه اگر قلب گفتند، به مناسبتي است فؤاد گفتند به مناسبتي است ظرف بودن صدر براي قلب به مناسبتي كه ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾؛[25] به مناسبتي، اين صدر است كه حرف اول را در دستگاه ميزند.
تأثير تقوا در صدر انسان به عنوان مرکز فرماندهی افعال
فرمود آنكه حرف اول را در دستگاه درون ميزند، قرآن آن را باز ميكند وقتي آن را باز كرد اين ديگر نه بيراهه ميرود و نه راه كسي را ميبندد، نگران نيست كه اين ابزار دست كيست؟
اين حرف كه مقام عالي وجود مبارك حضرت امير نيست، اين جزء مقامات نازله آن حضرت است كه ماها متوجه شويم. در بحبوحه خلافت حضرت، كسي آمده که تاجر آبرومندي بود و در اثر رخدادهاي ناگوار، وضع مالي او به هم خورد، آمد خدمت حضرت و درخواستي كرد. حضرت به مأمور امور مالي خود فرمود: «فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْفٍ»؛ هزار واحد به او بده. آنها ميدانستند كه حضرت امير اهل گذشت بيجا نيست، حسابدار به حضرت عرض كرد كه «مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ» هزار مثقال طلا يا هزار مثقال نقره؟ فرمود: «فَأَعْطِ الْأَعْرَابِي أَنْفَعَهُمَا لَهُ» ببين مشكل او با چه چيزی حل ميشود، «كِلَاهُمَا عِنْدِي حَجَرَانِ»؛ فرمود: طلا و نقره نزد علي، سنگ است.[26] آن سنگ زرد و اين سنگ سفيد است، سنگ هستند، از اينها به عنوان أحجار كريمه ياد ميكنند. اگر كسي اين درك را داشته باشد، آبروي او محفوظ است، ديگر اينچنين نيست كه عمري را به بيآبرويي بگذراند، اين ميشود شرح صدر؛ يعني مصدر امور دارد؛ به جاي «أمّاره بالسّوء، أمّاره بالحُسن» دارند، اين طور نيست كه فقط ﴿إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾[27] باشد، آن مردان الهي هم «إِنَّ النّفسَ لأمّارَة بِالحُسن». اين نفس را طرزي «هِي نَفسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقوَي»[28] من با تقوا آن را ورزش و رياضت ميدهم اين ميشود «أماره بالحسن»؛ اين مصدر كارهاست، ميشود صدر؛ اما ديگران اين را ندارند، شرح صدر ندارند؛ دل، بسته است، دلِ بسته جاي نفوذ نيست: ﴿سَواءٌ عَلَيهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يؤْمِنُونَ﴾؛[29] يك حرف بسته، يك جاي بسته، شما چه بگوييد چه نگوييد كه راه نفوذ ندارد. فرمود بعضيها بستهدل هستند؛ بعضيها «مشروح الصدر» هستند كه منتظرند آيات الهي اين باز را بازتر كند. فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَديثِ﴾ به ما گفته ﴿فَيتَّبِعُونَ أحسنهُ﴾.
تبيين علّت «أحسن الحديث» بودن قرآن
در آيات ديگر «أحسن الاقوال» را مشخص كرديم؛ ولي اينجا «أحسن الحديث» را هم بازگو ميكنيم، «أحسن الحديث» اين است؛ كتابي أحسن است كه در بحثهاي بود و نبود، برهاني باشد، در بحثهاي بايد و نبايد، عدلمدار باشد. شما بارها ملاحظه فرموديد كه غير از شريعت الهي، هيچ كشوري، هيچ ملتي، هيچ مملكتي توان تدوين قانون تمدنساز ندارد، اين توان را ندارد؛ براي اينكه مواد قانوني را از مباني ميگيرند، دست اينها از منبع اصلی كوتاه است، در مجلس باشد همين طور است، سازمان بين الملل باشد، حقوق بشر باشد، همين طور است، اين مواد حقوقي را از مباني ميگيرند، مباني ميگويد، استقلال، آزادي، امنيت، امانت، محيط زيست، مساوات، مواسات، رعايت عهد، پيمان و امضا اينها مباني است، اينها حق است، از اين مباني، آن مواد حقوقي را استنباط ميكنند. در اين مباني يك كليد واژهاي است به عنوان «مبني المباني» كه زير بناي همه مباني است «و هو العدل» كه استقلال، بايد عادلانه باشد، امنيت و امانت بايد عادلانه باشد، امضا بايد عادلانه باشد، رعايت محيط زيست بايد عادلانه باشد، همه اينها بايد عادلانه باشد، اين را هم قبول دارند. اين عدل هم كه يك كلمه سه حرفي «عين و دال و لام» است، معناي آن هم «وضع كل شيء في موضعه» است، اين را هم همه قبول دارند؛ اما تمام مصيبت براي غربيها و امثال آنها اين است كه دست آنها از اين به بعد خالي است. تمام اين مواد حقوق بايد به مباني برگردد تمام اين مباني به «مبني المباني» برميگردد «و هو العدل» و معناي عدل هم «وضع كل شيء في موضعه» است؛ اما جاي اشيا كجاست؟ جاي اشيا را اشياآفرين ميداند، جاي اشخاص را اشخاصآفرين ميداند، شما كه به او معتقد نيستيد و خودتان را به جاي خدا مينشانيد؛ لذا يك روز اين را امضا ميكنند، يك روز ديگر آن را امضا نميكند؛ يك روز كشور مظلومي را محور شرارت قرار ميدهند و يك روز ديگر يك منافق تروريست را پاكدامن معرفي ميكنند به نحو سالبه كليه، هيچ مبناي علمي براي اين حقوق بشر و مواد نشان نميدهد، براي اينكه آن را بايد از وحی بگيريد از چه ميخواهيد بگيريد؟ جاي اشيا كجاست، جاي اشخاص كجاست، ميگويند زن و مرد مساوي هستند، شما كه نه زن را آفريديد، نه مرد را آفريديد. اينكه خدا ميفرمايد: ﴿لا تَدْرُونَ أَيهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾[30] فرمود: اين ارثي كه من گفتم، دست به آن نزنيد، شما كه اينها را نيافريديد، شما چه ميدانيد، عاقبت امر چيست؟! ﴿لا تَدْرُونَ أَيهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾؛ سهم دختر چقدر است، سهم پسر چقدر است، شما جاي اشيا را نميدانيد، جاي اشخاص را نميدانيد؛ وقتي هم نميدانيد حق قانونگذاري هم نداريد. اين ميشود «أحسن الاقوال»، «أحسن الاقوال» در مسائل تكوين مشخص است، در مسائل تشريع هم مشخص است، چون به وحي برميگردد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره فصلت، آيه33.
[2] . سوره يوسف، آيه108.
[3] . سوره زمر، آيه18.
[4] . سوره إسراء، آيه82.
[5] . سوره بقره، آيه10.
[6] . التبيان، ج9، ص20.
[7] . مجمع البيان، ج8، ص772.
[8] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت205.
[9] . مولوي، مثنوي معنوي؛ دفتر اول، بخش1ـ سرآغاز؛«سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق».
[10] . مکارم الاخلاق، ص447.
[11] . سوره حديد، آيه20.
[12] . ديوان حافظ، غزل شماره232؛ «خلوت دل نيست جاي صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته در آيد».
[13] . سوره مائده، آيه24.
[14] . سوره انسان، آيه3.
[15] . سوره بلد، آيه10.
[16] . سوره توبه، آيه125.
[17] . سوره انفال، آيه2.
[18] . سوره إسراء، آيه82.
[19] . سوره نجم، آيه48.
[20] . سوره شمس، آيه8.
[21] . سوره مطففين، آيه14.
[22] . سوره شمس، آيه10.
[23] . سوره نحل، آيه59.
[24] . سوره اعراف، آيه179.
[25] . سوره حج، آيه46.
[26] . مستدرک الوسائل، ج7، ص268؛ «وَ سَأَلَهُ أَي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أَعْرَابِي شَيئاً فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْفٍ فَقَالَ الْوَكِيلُ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَقَالَ كِلَاهُمَا عِنْدِي حَجَرَانِ فَأَعْطِ الْأَعْرَابِي أَنْفَعَهُمَا لَهُ».
[27] . سوره يوسف، آيه53.
[28] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، نامه45.
[29] . سوره بقره، آيه6؛ سوره يس، آيه10.
[30] . سوره نساء، آيه11.