اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ(19) لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَعْدَ اللّهِ لا يُخْلِفُ اللّهُ الْميعادَ(20) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْری ِلأُولِي اْلأَلْبابِ(21) أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَی اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23)﴾
علّت آوردن دو استفهام انکاری در محروميت مشرکان از نجات
اينكه با دو استفهام انكاري فرمود شما نميتوانيد آنها را از آتش نجات دهيد، براي «رحمةٌ للعالمين» بودن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، از يك سو و ﴿أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[1] بودن آن حضرت است از سوي ديگر و﴿لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً﴾[2] از سوي سوم، ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ﴾[3] از سوي چهارم. وجود مبارك حضرت خيلي علاقهمند بود كه كسي نسوزد، اما ذات اقدس الهي فرمود: تو تمام تلاشها را كردي و اينها با تمام تلاش و كوشش تو هم مبارزه كردند، ديگر اهل نجات نيستند؛ لذا با دو استفهام انكاري در يك سطر يا كمتر از سطر فرمود: اينها ديگر اهل دوزخ هستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون خوارج خيال ميكردند كه شفاعت براي اينها نيست، اينها منكر شفاعت بودند ـ در بحث قبل اشاره شد ـ كه شفاعت حق است، اما «لمن أذن له الله تعالي»؛ هم مشفوعٌ له بايد «مرتضي المذهب» باشد: ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾،[4] هم شفيع بايد مأذون باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾. آنها فكر ميكردند كه ـ معاذ الله ـ حضرت اين سِمت را ندارد، درست است كه او «مُنقذ مَن في النار» است، اما به «اذن الله» است، آنها كه نگفتند ما بدون اذن خدا اين كار را ميكنيم.
مقصود از در آتش بودن فعلی تبهکاران
به هر تقدير فرمود: فرق مردان با تقوا با مردان بي تقوا اين است که آنها اهل نار و اينها اهل نور هستند. درباره اينها فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ﴾، درباره آنها فرمود: اينها «مَن في النار» هستند؛ البته اين «مَن في النار» ميتواند اين باشد كه الآن يك عده در آتش هستند؛ منتها در اثر اينكه توجه ندارند سوخت و سوز را احساس نميكنند، نه اينكه الآن در نار نباشند. يك وقت ميبينند كه در سوخت و سوزند، گُر گرفتهاند، در بعضي از آيات است كه اينها فعلاً ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾،[5] اينها ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آنٍ﴾،[6] اينها الآن در آتش هستند؛ منتها حالا بعد ميفهمند. اينكه بعضي از بزرگان ميگفتند، وقتي عدهاي حرف ميزنند، ما ميبينيم آتش از دهان آنها بيرون ميآيد، براي اينكه دارند اختلاف ايجاد ميكنند، سرّش همين است. پس تبهكاران گرفتار ﴿أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ﴾ هستند، پرهيزكاران كه از تقواي الهي برخوردارند: ﴿لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾ كه اينها هم در آسايش هستند و هم از مناظر زيباي بوستان قيامت بهرهبرداري ميكنند، برای اينکه وقتي نهرها زير قصرهاي اينها جاري است، گذشته از اينكه اينها هميشه سيراب هستند، از مناظر لطيف اينها هم استفاده ميكنند، فرمود: اين وعده تخلف پذير نيست.
چگونگی مديريت خدای سبحان بر نزولات آسمانی و هدايت زمينی آن
آنگاه درباره نزول باران چندين آيه نازل كرد، فرمود ما اگر ميخواستيم اين آب را تلخ و شور خلق ميكرديم، «عجاج» خلق ميكرديم، شور خلق ميكرديم؛ در حالي كه باران بسيار باران لطيف است، در اين آب دريا كه كسي نمك نريخت، فرمود: ما او را شور كرديم كه اين بوی بد ندهد، اگر باران را هم شور و تلخ ميآفريديم، شما چه ميكرديد، «عجاج» نكرديم، تلخ نكرديم، شيرين و گوارا كرديم، يك؛ ما اين را نازل كرديم ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذي تَشْرَبُونَ ٭ ءَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ﴾.[7] باران را شما نازل كرديد يا ما نازل كرديم، پس كار شما نيست، اين دو. ما اين باران را نازل كرديم، تمام مهندسي زير زمين را ما تنظيم ميكنيم، يك؛ اينها را ذخيره ميكنيم كجا راه خياباني است، كجا راه بياباني است، كجا ورود ممنوع است، كجا دو راهه است، كجا سه راهه است، چه مقدار از زمين بايد فاصله داشته باشد، كجا بايد جمع بشوند كه بعد به صورت منبع باشند و از اين منبع آب بجوشد، به نام ينبوع؛ يعني چشمه، همه اين كارها را ما تنظيم كرديم.
رابطه تبهکاری انسان با پژمردگی و ويرانی شهرها
اگر تبهكاري كرديد، ما دستور میدهيم كه يك مقدار سطح آب پايين برود كه شما نتوانيد اينها را با وسايل سنّتي يا صنعتي استخراج كنيد، كلّ شهرتان پژمرده خواهد شد: ﴿فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾.[8] «ماء معين» همان آب جاري است كه «تناله الدلاء و تراه العيون»، آن آبي كه چشم آن را ميبيند و دلو به آن دسترسي دارد، به آن «ماء معين» ميگويند؛ فرمود: ﴿مَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾ ما اگر اين گاز، نفت و معادن ديگر را چند كيلومتر پايينتر ببريم، كلّ كشور شما ميشود ويرانه. آبها را اگر چند كيلومتر پايينتر ببريم، با چه وسيله شما ميتوانيد اين آبها را بيرون بياوريد. اگر باران نبارد كه كشورتان ويرانه ميشود. ببارد؛ ولي ما اين را پايينتر ببريم، باز هم كشورتان ويرانه است. ما به اندازه كافي باران ميفرستيم، يك؛ اينها را دم دست شما قرار ميدهيم، دو؛ راه را هم مشخص ميكنيم كه هرز نرود، اينها در يكجا جمع شوند، بشوند منبع، از آنجا بجوشد، بشود ينبوع؛ يعني چشمه. الآن شما چشمههايي كه در بعضي از منطقههاي ييلاقي است، قرنهاست كه دارد ميجوشد؛ اين آب ذخيره شده سالانه است، فرمود ما اين كارها را كرديم.
تفاوت نقش خدای سبحان و کشاورز در حيات نباتی زمين
بعد فرمود كه ما به وسيله اين آب به كشاورزي شما حيات ميدهيم، شما كشاورز نيستيد، كارتان «حَرث» است نه «زَرع». شما اين بذرها را كه به انبار برديد، در موقع كشت، اين بذرها را از انبار منتقل کرده و ميآوريد، بعد از شيار زمين در اين خاكها ميپاشيد همين! اين را كه نميگويند كشاورزي، اين را كه نميگويند «زَرع»، اين را ميگويند «حَرث»؛ يعني انتقال جمادي از جايي به جاي ديگر: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ﴾؛[9] كار شما «حَرث» است ﴿ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾[10] كار ما «زَرع» است، حيات دادن به جامد «زَرع» است، ما اين مرده را زنده ميكنيم. ما اين يك حبّه را هفتصد برابر ميكنيم، ما اين يك حبه را خوشه و شاخه ميكنيم، اگر هسته است شاخه ميكنيم، اگر حبّه است خوشه ميكنيم، ما به او جان ميدهيم، ما زارع هستيم: ﴿ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾، بنابراين حيات بخشي از آنِ ماست.
ميوههاي گوناگون هم در سورهٴ مباركهٴ «رعد»، همان سه چهار آيه اول آن ـ كه قبلاً بحث شد ـ همين بود، فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾. يك هكتار زمين را شما چند قطعه ميكنيد، انواع و اقسام ميوهها كه رنگ، مزه، كميّت و كيفيّت آنها مختلف است: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾ كه ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِي اْلأُكُلِ﴾.[11] نه برگها شبيه هم است، نه ميوهها شبيه هم است، نه طعمها شبيه هم است نه آن خاصيتها شبيه هم است، با اينكه خاك يكي است، آب يكي است، هوا يكي است، آفتاب يكي است، باغبان يكي است، كود يكي است. اين نظم را ما به بوستان، مَرغزار و باغ شما داديم: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾ كه ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِي اْلأُكُلِ﴾؛ بعد فرمود: اينها كار شماست يا كار ماست؟
به هم ريختگی نزولات آسمانی و نظم کشاورزی با تبهکاری انسان
اگر ـ خداي ناكرده ـ بيراهه رفتيد ما اين راه را ميبنديم. در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه به اندازه عطش هر بوتهاي از گياه، خدا يك قطره باران مشخص كرده است، سهميه به اينها داد[12]؛ به سبب گناه شماست كه اين گياهان تشنه ميمانند. اينكه فرمود: اگر خدای سبحان افراد را به گناه آنها بگيرد ﴿ما تَرَكَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ﴾[13] همين است، اين مار و عقربها به وسيله ما در خشكي ميمانند، آنها كاري به ما ندارند، اين مورها، مارها، حيوانات بيابان و گوسفندها كه گرسنه و تشنه هستند، در اثر سيّئات ماست. فرمود: ما اگر آن مقداري كه شما استحقاق داريد، شما را به كيفر برسانيم ﴿ما تَرَكَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ﴾، شما به اين حيوانات و گوسفندهای خود رحم كنيد: ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾،[14] از او راستگوتر كيست؟
در بحث قبل اين آيه مطرح شد، فرمود: اگر جامعهاي وظيفه خود را بشناسد، ما نميخواهيم همه آنها شب زندهدار باشند؛ دروغ نگويند، نماز را بخوانند، روزه را بگيرند، همين واجبات را انجام بدهند، معاصي را ترك كنند، ما به اندازه كافي باران ميفرستيم، سدّ اينها را هم پر ميكنيم: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾.[15]
عدم نقض تأثير تبهکاری با بهرهمندی غربیها از مواهب طبيعی
پرسش: ...
پاسخ: آنها فرمود: ﴿فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ﴾[16] فرمود: اينها وسيلهاي است كه ما اينها را به عذاب أليم گرفتار كنيم؛ فرمود اينطور نيست كه حالا اينها متنعّم هستند، اينها رفتند يك جاي خوبي را گرفتند، منطقههاي شمالي باران فراوان دارد، دريا و آب و جنگل هست، اينها در مسائل دنيايي اگر مواظب باشند، دنياي آنها تأمين است؛ ولي در آخرت به عذاب أليم گرفتار هستند؛ اما شما كه در دنيا و آخرت ميخواهيد راحت باشيد، راه آن همين است، كسي از شما باران نخواست، باران كه ما نازل ميكنيم: ﴿ءَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ﴾[17] باران كه به دست ماست، شما به راه باشيد.
هوای نفس ريشه همه گرفتاری انسان
جامعه ما اگر همين بديهيات و همين رساله را عمل كند؛ ما اينجا تمدّن داريم، كسي دروغ نگويد، خلاف نگويد، بيراهه نرود، بد نگويد، اينها اوّليات دين است، خيلي آسان هم است. قبلاً به عرض شما رسيد اين ده دوازده ميليون پرونده كه در دستگاه قضايي است، در اثر بد رفتاري ماست. ما قرض الحسنه را گذاشتيم كنار، ربا آمد جلوی آن، به عنوان اينكه سود ببريد. اين دوازده ميليون پرونده برای چهل يا پنجاه ميليون از افراد جامعه است، چون هر پروندهاي برای دو نفر، هر دو نفري هم از دو خانوار است، هر خانوار هم چند نفر هستند که درگيرِ پرونده هستند؛ آن استرسها، سكتهها و بيماريها هست؛ اين ناآراميها براي همين است چون ملتي كه با كينه زندگي ميكند، با اختلاف زندگي ميكند، همين است.
هيچ كسي دشمن ما نيست، مگر همان غرور و خودخواهي ما. در بحثها مكرر به عرض شما رسيد كه با هر دشمني ميشود كنار آمد، اين مارها و عقربهاي سمّي بدترين دشمن انسان هستند، ديديد خيليها با آنها كنار ميآيند، در هند و غير هند ديديد بعضيها با مار سمي زندگي ميكنند، چندين عقرب را در سر و صورت خود جا ميدهند، با عقرب ميشود كنار آمد، با مار سمي ميشود كنار آمد، اما با اين نفس نميشود كنار آمد، با غرور نميشود كنار آمد، با شيطان نميشود كنار آمد. آدم يك مقدار با اين مار سمي كنار بيايد، او نيشي به آدم نميزند، اما اين غرور و خودخواهي، يك بار آدم حرف او را گوش بدهد، او بگويد به اين نامحرم نگاه كن، اگر نگاه كرد، مگر رها ميكند، ميگويد بار ديگر، بار ديگر. اين مال حرام را ـ روميزي را ـ بگير، مگر رها ميكند. هر اندازه كه انسان اين نفس را اطاعت كند، او يك قدم جلوتر ميآيد. چقدر اين سخن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زيباست، فرمود: «أَعدَی عَدُوَّكَ نَفسُكَ الَّتِي بَينَ جَنبَيكَ».[18] اين غرور و خودخواهي، نه تنها مثل مار و عقرب نيست، نظير شيطانهاي استكباري هم نيست، براي اينكه آنها از آدم آب و خاك ميخواهند، نفت و گاز ميخواهند، جان آدم را ميخواهند، بيش از اين كه کاری با آدم ندارند، بخواهند آدم را بكشند، منابع را هم ببرند ديگر غير از اين نيست؛ اما اين نفس كه نميخواهد منابع ما را ببرد، اين نفس كه نميخواهد ما را بكشد، اين فقط ميخواهد آبروي ما را ببرد، تمام تلاش و كوشش نفس امّاره اين است كه ﴿لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ﴾[19] اين قصه حضرت آدم و حوا همين بود، فرمود: بالأخره لباس اينها را درآورد. تنها كار او اين است كه آدم را «مسلوب الحيثيه» كند، نه تنها ايمان را بگيرد با كفار هم كه در ميافتد، كافر كه ايمان ندارد، تا اين غرور و هوس ايمان آنها را بگيرد، ميخواهد اينها را هم «مسلوب الحيثيه» كند، آدم «مسلوب الحيثيه» هر روز تَمنّي مرگ دارد و نميميرد، آدم بيآبرو زندگي را ميخواهد چه كند، چطور زندگي كند، يك عذاب أليمي است، فرمود تمام تلاش و كوشش اين غرور و خودخواهي و نفس اين است كه ﴿لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ﴾.
اين نعمتها را ذات اقدس الهي ميشمارد، فرمود از بالا حساب كنيد ما نازل كرديم، از پايين حساب كنيد، ما زارع و كشاورز هستيم، ما مرده را زنده ميكنيم. شما كارتان اين است كه يك گوني را از جايي به جايي منتقل میكنيد، روي اين زمين پخش ميكنيد همين! ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾؛ ما زارع و حيات بخش هستيم ما يكي را هفتصدتا ميكنيم. اينكه فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً﴾؛ يعني ما زارع هستيم، اين ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾ همين است، ﴿يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ﴾[20] همين است، ما زنده ميكنيم، حيات ميبخشيم. اين چيزی كه شما در زمين فرو برديد، به اذن ما حرث كرديد، ما آن را از دو طرف راه ميدهيم، هم از طرف پايين، اين حبّه گندم را ميشكافيم كه بشود ريشه آن و هم از طرف بالا ميشكافيم، دهان باز ميكند كه بشود خوشه آن، دو طرف او را ما باز ميكنيم، ما اخراج ميكنيم، حيات به او ميدهيم. ﴿مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ﴾، نه تنها ﴿أَلْوانُهُ﴾، بلکه «طُعومُه، كميّاتهُ، كيفيّاتُهُ» كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت. بعد فرمود: تنها اين نيست، پايان آن هم پژمردگي است. «هاج»؛ يعني پژمرده شد، بعد از پژمرده شدن، به صورت كاه درميآيد كه خوراك دام شما تأمين شود ما بايد آنها را هم تأمين كنيم.
تفاوت تعبير قرآن در ذکر نعمتهای طبيعی و معرفتی همراه انسان
فرمود اين كشاورزيهايي كه شما داريد، اين بارانهايي كه ما نازل ميكنيم، همه برای شما نيست: ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ ِلأَنْعامِكُمْ﴾،[21] ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾؛ قدري خودتان بخوريد قدري هم به دامهاي خود بدهيد. آنجا كه سخن از شكم است، انسان و دام را يكجا ذكر ميكند، اما آنجا كه سخن از معرفت است، انسان را با فرشتهها يكجا ذكر ميكند. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه ـ قبلاً گذشت ـ فرمود اين ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[22] را ذات اقدس الهي براي گراميداشت علم و عالم است که نام آنها را در رديف فرشتهها ذكر ميكند. اين تنبّهي كه حضرت داد، انسان را متنبّه ميكند كه خداي سبحان وقتي سخن از مال و خوردن است، انسان را با دام ذكر ميكند: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾، ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ ِلأَنْعامِكُمْ﴾؛ اما وقتي سخن از علم و معرفت است، انسان را با فرشته يكجا ذكر ميكند كه ﴿وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾.
عقل، چراغ تشخيص مديريت خدای سبحان بر نظام آفرينش
اما اينکه گفته ميشود عقل حكم ندارد؛ يعنی عقل حاكم، قاضي، والي و مولا نيست، عقل يك چراغ خوبي است. وقتي در توحيدِ خالقي به اين مطلب پي برد كه «كان تامه» همه اشيا را خدا به عهده دارد كه ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،[23] اين ميشود خالق. آثار و لوازم تربيتي اشيا را هم خدا به عهده دارد كه او «ربّ كلّ شيء» است. پس هر چيزي را خدا آفريد، آثار هر چيزي را خدا آفريد، ميشود ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾.[24] عقل حاكم باشد؛ يعني قاضي باشد، والي باشد، مولا باشد، هيچكاره است؛ البته يك چراغ خوبي است. اينكه ميگوييم حكم ميكند؛ يعني ميفهمد كه اين شيء هست. در قضيه «هليّت بسيطه و كان تامه» اين شيء آن اثر را دارد، در «هليّت مركبه، قضيه مركبه، كان ناقصه». چيزي خود عقل به چيزي بدهد، كار عقل نيست؛ لذا حكم به معناي قضا، به معناي ولا، به معناي مديريت در عقل نيست؛ بله، عقل عملي كه مربوط به خود آدم است، اگر بخواهد كارهاي آدم را انجام بدهد، والي است، مولاست، مدير است، مدبّر است و آن كسي كه بخواهد جامعه را برابر دستورات الهي اداره كند، آن هم تصميم ميگيرد كه برابر عقل عملي چگونه اداره كند، اما در نظام آفرينش چه «كان تامه» چه «كان ناقصه»، ولايت، قضا و داوري از عقل باشد كه چيزي را بيافريند، چيزي را به نحو «كان تامه» ايجاد كند يا چيزي را به چيزي عطا كند به نحو «كان ناقصه»، اين كار عقل نيست. كار عقل فقط چراغ است، چراغ خوبي است و ميفهمد. البته دو تا كار را ذات اقدس الهي، دو سرمايه را خدا به عقل داد: يكي آن بديهيات اوليه است كه خدا به عقل داد كه: ﴿أَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،[25] اين بديهيات اوليه را عقل ميفهمد؛ دوم قدرت حركت و پيمودن راه از بديهي به نظري است كه اين را هم به عقل داده؛ با اين دو راه عقل ميفهمد، جهان خدايي دارد، واحد است، احد است، وحياي دارد و مانند آن، بعد تبعيّت ميكند اين كار عقل است.
پرسش: ...
پاسخ: همين طور است عقل در ادراك مستقل است، نه در حكم. عقل صراط نيست، عقل مهندس نيست، عقل چراغ خوبي است؛ مثل آفتاب، كار آفتاب مهندسي نيست كه راه ايجاد كند، راه را شارع ايجاد ميكند، عقل ميفهمد كجا حق است، كجا باطل است، كجا راه است، كجا چاه است؛ اما اين راه را چه كسي آفريد، خود عقل ميگويد جهان آفرين بايد راه را نشان بدهد، بايد راه را اشاره كند. صراط به دست شارع مقدس است. سراج را همان شارع، هم در درون انسان ايجاد كرد به نام عقل و هم در بيرون عطا كرد به نام نقل؛ با دو چراغ عقل و نقل، انسان «ما جاء به النبي» را «ما حكم به الله سبحانه تعالي» را ميفهمد.
فرمود اين كار عقل است. از آن طرف خداي سبحان ﴿لا يُخْلِفُ اللّهُ الْميعادَ﴾ از اين طرف اگر كسي اين را توجه كند، اين برای انسان لبيب و بامغز تذكره است، اين تذكره و يادآوري است؛ يعني ما اين مطالب را در درون افراد نهادينه كرديم، بعد كم كم يادش ميآيد. اشتغالات دنيا ممكن است يك روپوش و سرپوشي روي اين سرمايههاي اولي باشد، ما آمديم اين سرمايهها را حفظ كنيم: «يُثِيرُوا لَهُم دَفَائِن العُقُول»[26] همين خواهد بود، اين دفينهها را كشف كنيم، اين خاكها را كنار بزنيم، بعد به او نشان بدهيم، بگوييم اين است؛ آن وقت انسان خودش ميفهمد كه اين سرمايه را داشت؛ لذا از او به عنوان تذكره ياد كرده است و اصل قرآن را هم به عنوان ﴿ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾[27] ياد كرده است، فرمود: ﴿هَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾[28] گاهي به صورت ترجيعبند در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن»: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ﴾[29] دارد، گاهي هم به صورت تذكره است: ﴿هَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، ﴿هَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾ آمده.
ضرورت حفظ ظرف جان در به دست آوردن شرح صدر
بعد فرمود: ﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾؛ گاهي ميفرمايد زنده و مرده يكي نيستند، بينا و نابينا يكي نيستند، سالم و مريض يكي نيستند، ظلّ و حرور يكي نيستند؛ گاهي ميفرمايد «مشروح الصدر» با «قسيّ الصدر» يكسان نيستند. «مشروح الصدر» كسي است كه سينه او براي دريافت معارف باز است. اصل مطلب را ذات اقدس الهي در قرآن كريم بيان كرد، وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين را باز كرد. در قرآن فرمود ما حرفها را بازگو ميكنيم، گوش شنوا اينها را تحويل ميگيرد: ﴿تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾،[30] «وعاء»؛ يعني ظرف. اگر كسي ظرف همراه او نباشد، مظروفي را نميبرد. فرمود هر كس هر جا ميرود، بايد ظرف و وعائي همراه او باشد، ما اين ظرف را داديم، اما شما اين ظرفها را با چيز ديگر پر كرديد. انسان چقدر قصه و چقدر سريال و چقدر روزنامههاي باطل و امثال باطل را بايد بخواند، مگر آدم هر چيزي را ميخواند، هر قصهاي را ميخواند، هر كتابي را ميخواند. شما شرح حال اين بزرگان را مطالعه كنيد؛ نذر براي ما رايج است، قسم براي ما رايج است، اما عهد در بين ما مرسوم نيست.
سيره علما در نوشتن رساله عهد در حفظ ظرفيت جان
اين «رسالة العهد» را بسياري از بزرگان نوشتند. عهد؛ يعني انسان با خدا عهد كند معاهده كند، عهد يك عقد است، ايجاب و قبولي دارد كه هر دو را خود انسان انجام ميدهد. طرف عهد ما هم خداست ميگوييم «عاهدتُ الله»، مثل اينكه نذر ميكنيم يا ميگوييم «والله»، سوگند ياد ميكنيم، آن هم انشاست، اين كتاب عهد و نذر و يمين، هر سه را كنار هم نوشتند. عهد؛ يعني با خدا انسان معاهده كند، خيلي از بزرگان عهد كردند كه قصّه نخوانند، كتابهاي غير علمي نخوانند، حرفهاي غير علمي نزنند، حرفهاي غير علمي را گوش ندهند، مگر ظرفيت ما چقدر است؟ اگر انسان قصّه گوش بدهد مدام سريال ببيند مدام روزنامههاي باطل بخواند، اين جام پر ميشود. فرمود آدم وقت خود را براي حرف غير علمي تلف ميكند. فرمود: ﴿تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾؛ يعنی «وعاء». خدا مرحوم آخوند صاحب كفايه را غريق رحمت كند! مثالي زد كه اين درخت مگر چقدر آب ميخواهد، شما آب شور به او دادي، اين ديگر آب شيرين جذب نميكند، اين درخت يك مقدار آب ميخواست و شما هم آب شور به او دادي، اين پس فردا ميخشكد، بعد شما آب شيرين بخواهي به او بدهي که جذب نميكند. اين ذهن ما يك ظرفيت خاص دارد، کسی اين ظرف را با مظروف باطل پر كند كه ديگر جا براي معارف نيست، فرمود: ﴿تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾، ذيل اين آيه را ملاحظه بفرماييد که بر وجود مبارك حضرت امير(عليه السلام) تطبيق شده است، حضرت امير داراي «اُذُن واعيه» است،[31] او البته مصداق كامل است، منحصر نيست، فرمود تمام تلاش و كوشش او اين بود كه ببيند، چه وحياي بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل ميشود.
گسترش ظرفيت جان انسان با مظروف علم
بعد خود حضرت امير كه مصداق كامل «اُذُن واعيه» است، در همان جرياني كه به كميل فرمود: «يَا كُمَيلُ إِنَّ هَذِهِ القُلُوبَ أَوعِيَةٌ فَخَيرُهَا أَوعَاهَا»[32] اين دلها ظروف است، اگر شما اين ظرف را ظرفيت بيشتري داديد، بهترين ظرف است. اين از بيانات نوراني آن حضرت است كه در پايان نهجالبلاغه آمده، فرمود: اين يك ظرف با تمام ظروف عالم فرق ميكند، اين جان ما ظرفي است كه با تمام ظروف عالم فرق ميكند. هر ظرفي ظرفيتي دارد، شما اگر بخشي از آن مظروف را به اين ظرف داديد، از ظرفيت اين كم كرديد، اين را اشغال كرديد، اگر ظرفي ظرفيت يك ليتر آب داشت، شما نيم ليتر آب در آن ريختيد، ظرفيت آن را اشغال كرديد، اين فقط ظرفيت نيم ليتر ديگر دارد، همه ظروف اين طور است. فرمود: تنها ظرفي كه هر چه شما بريزيد از آن كم نميشود، يك؛ ظرفيت آن افزوده ميشود، دو؛ اين جان آدم است. الآن اين شبستان بر فرض ظرفيت هفتصد، هشتصد يا هزار نفر را دارد، صد نفر كه آمدند، بالأخره يك دهم ظرفيت آن اشغال شده، ديگر ظرفيت هزار نفر را ندارد. اما اگر شما شبستاني داشتيد كه اگر ظرفيت اوّليه آن هزار نفر بود، وقتي صد نفر آمدند، ظرفيت آن دو هزار نفر شده، معلوم ميشود مادي نيست. در بيانات نوراني حضرت كه در آخر نهجالبلاغه آمده است فرمود كه: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهَ»؛ هر ظرفي با آمدن بخشي از مظروف ظرفيت آن كم ميشود «إِلا وِعَاءَ العِلمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه».[33] اين طلبهاي كه وارد حوزه علميه شد، اول ظرفيت ده تا مطلب علمي را دارد، وقتي اين ده تا مطلب را ياد گرفت، ظرفيت صد تا مطلب را پيدا ميكند، وقتي صد مطلب را ياد گرفت، ظرفيت هزار مطلب پيدا ميكند. اين ظرفي است كه با آمدن مظروف، وسيعتر ميشود، اين حرفها بوسيدني نيست؟! فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهَ إِلا وِعَاءَ العِلمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»؛ هيچ كس نميتواند بگويد من ظرفيتم همين قدر است، شما مظروف بگيريد ظرفيت آن اضافه ميشود. اين ميشود شرح صدر، كسي نگويد من اين مقدار قابليت دارم:
داد او را قابليت شرط نيست بلكه شرط قابليت داد اوست[34]
فرمود: اين دلي كه شما داريد، الآن ظرفيت صد تا مطلب را دارد، بسيار خوب، كسي نميگويد الآن شما هزار مطلب ياد بگير؛ اما همين صد مطلب را كه ياد گرفتي، اين مظروف كه آمد، ظرف را توسعه ميدهد؛ آن وقت ميتواني هزار مطلب ياد بگيري، «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهَ إِلا وِعَاءَ العِلمِ» اين ميشود شرح صدر، ﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ نور هميشه بالاست. در برابر «مشروح الصدر»: ﴿فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ است. شما ميبينيد اين چشمههايي كه رسوبات دارد، اينها راه را ميبندند، بسياري از شما اهل ييلاق هستيد يا ييلاق رفتيد. اين چشمههايي كه رسوبات دارد، وقتي كه اول يك سرزمين دشت و شفاف است، اين چشمهاي كه با رسوب و املاح معدني ميجوشد، اين راه خودش را ميبندد، بسياري از همين أحجار همان رسوبات معدني اين چشمههاست، اين اول كاري كه ميكند راه خودش را ميبندد، ميشود قسيّ: ﴿أو أشدُّ قَسوَةً﴾؛[35] نه چيزي از آن بيرون درميآيد به نام فطرت، نه چيزي به درون نفوذ ميكند به نام علم حوزه و دانشگاه، اين ميشود: ﴿فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ كه «اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره احزاب، آيه6.
[2] . سوره کهف، آيه6.
[3] . سوره فاطر، آيه8.
[4] . سوره انبياء، آيه28.
[5] . سوره بقره، آيه81.
[6] . سوره الرحمن، آيه44.
[7] . سوره واقعه، آيه18 و 19.
[8] . سوره ملک، آيه30.
[9] . سوره واقعه، آيه63.
[10] . سوره واقعه، آيه64.
[11] . سوره رعد، آيه4.
[12] . ر.ک: الصحيفه السجاديه، دعای27.
[13] . سوره فاطر، آيه45.
[14] . سوره نساء، آيه122.
[15] . سوره جن، آيه16.
[16] . سوره توبه، آيه55.
[17] . سوره واقعه، آيه69.
[18] . عدة الداعی، ص314.
[19] . سوره إسراء، آيه7.
[20] . سوره يونس، آيه31؛ سوره روم، آيه19.
[21] . سوره نازعات، آيه33؛ سوره عبس، آيه32.
[22] . سوره آل عمران، آيه18.
[23] . سوره رعد، آيه16؛ سوره زمر، آيه62.
[24] . سوره أنعام، آيه57؛ سوره يوسف، آيات40 و 67.
[25] . سوره شمس، آيه8.
[26] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه 1.
[27] . سوره مدثر، آيه31.
[28] . سوره قمر، آيات 15 و 17 و 22 ... .
[29] . سوره الرحمن، آيه13 و ... .
[30] . سوره حاقه، آيه12.
[31] . البرهان فی تفسير القرآن، ج5، ص471.
[32] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.
[33] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت205.
[34] . مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش63؛ چاره آن دل عطای مبدليست داد او را قابليت شرط نيست
بلک شرط قابليت داد اوست داد لُبّ و قابليت هست پوست
[35] . سوره بقره، آيه74.