اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ(12) قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾
علّت اسوه بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
بعد از اينكه اصول کلی دين را در سورهٴ مباركهٴ «زمر» بيان فرمود، پيروي از دين و اطاعت و عبادت خالصانه را چند بار ذكر فرمود. در آغاز اين سوره، آيه دوم فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾، آيه سوم فرمود: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾؛ در اين بخش ميفرمايد كه من مأمور به عبادت مخلصانه هستم، يک؛ به عبادت مخلصانه امر شدم، دو و مامورم كه «اوّل المسلمين» باشم، سه. «اوّل المسلمين»؛ يعني پيشگام و اِمام و اَمام مردم باشم حدوثاً و بقائاً، نه اين است كه «اوّل المسلمين» باشد، بعد اين اوّليّت را از دست بدهد، تا آخر «اوّل المسلمين» بودن محفوظ است؛ يعنی پيشگام است؛ لذا در سوره مبارکه «احزاب» فرمود: وجود مبارك حضرت اسوه شماست.[1] كسي اسوه است كه اوّل باشد، اِمام باشد، اَمام باشد؛ اين اَمام و اِمام و اوّل بودن را تا آخر حفظ فرمود؛ لذا شده «اسوه».
عدم منافات «اوّل المسلمين» بودن پيامبر با «أَنَا مِن حُسَين وَ حُسَينُ مِنِّي»
اگر ارتباطي كه بين خود و اهل بيت برقرار كرد و فرمود: «أَنَا مِن حُسَين وَ حُسَينُ مِنِّي»،[2] منافاتي با «اوّل المسلمين» بودن آن حضرت ندارد. معناي اين ارتباط، آن نيست كه در جميع شئون و مقامات، ما همتاي هم هستيم؛ چه اينكه درباره حضرت امير هم همين تعبير آمده است كه «أَنَا مِن عَلِيٍّ وَ عَلِيّ مِنِّي»؛[3] اما معناي آن اين نيست كه در جميع شئون، اين ذوات قدسي همتاي رسول گرامي هستند يا با آن حضرت در همه شئون هستند، اين جريان «إِلا أَنَّهُ لا نَبِيّ بَعدِي»[4] نشان ميدهد كه در بعضي از موارد سخن از استثناست.
تديّن مخلصانه، لازمه دين خالص در رسيدن به مقصد
فرمود بگو من مأمورم كه بنده خدا باشم؛ يعني اين تنها عقل نيست كه ميگويد، انسان بنده خداست، نقل هم همين حرف عقل را ميزند. هم دين، خالص است؛ نه مطالب علمي آن مشوب به وَهم است، نه دستورهاي اخلاقي و حقوقي و عملي آن مشوب به گزافهگوييها و علاقههاي باطل است؛ ديني است صد درصد خالص؛ تديُّن هم بايد صد درصد خالص باشد. اگر دين خالص نباشد يا تديُّن مشوب باشد، هيچ كدام به مقصد نميرسند؛ لذا فرمود: هم تديُّن بايد خالص باشد، هم دين خالص است: ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾، چون ﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾ كه در اوايل سوره آمده است.
جهانی بودن «اوّل المسلمين» بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾؛ يعني در همه مراحل، پيشواي مردم باشم چون پيشواي همه مردم است، اسوه همه مردم است كه ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.[5] آن «اوّل المسلمين»ي كه مخصوص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و غير «انعام» گذشت، آن اوّليّت رُتبي است كه نسبت به همه انبيا آمده، وگرنه اين اوّليت تاريخي، هر پيامبري نسبت به قوم خودش که «اوّل المسلمين» و «اوّل المؤمنين» است. درباره موساي كليم(سلام الله عليه) بعد از آن جريان دارد كه ﴿تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾[6] اين درست است، اين اوّليّت تاريخي است؛ يعنی هر پيامبري نسبت به قوم خودش«اوّل المومنين» و«اوّل المسلمين» است، اما آنكه «اوّل المومنين، اوّل المسلمين» جهاني باشد؛ «من الاولين و الآخرين»، در بين همه انبيا و مرسلين و اوليا و ائمه(عليهم السلام) پيشگام باشد، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست، اين است كه در قرآن هيچ جا «اوّل المسلمينِ» مطلق براي غير پيغمبر ما به كار نرفته است.
عقلی بودن خوف پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اوليا از خدای سبحان
﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾. البته خوفي كه آن ذوات قدسي دارند، با خوف ديگران البته فرق ميكند. يك خوف نفسي است كه انسان از عذاب ميترسد، يك خوف عقلي است كه اين در دعاي نوراني «كميل» كه آمده است «هَبنِي صَبَرتُ عَلَي حَرّ نَارِكَ فَكَيفَ أَصبِرُ»[7] اين يك خوف است، خوف هجران است، اين خوف عقلي است که مربوط به: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[8] است. در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه انسان وقتي وارد يک حرم مطهّري، مخصوصاً حرم حضرت امير(عليه السلام)، آن رُعب و جمال و جلال، انسان را ميگيرد، انسان احساس هراس و كوچكي ميكند، اين يك خوف عقلي است: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾، اين خوف عقلي، غير از خوف نفسي است كه انسان از دوزخ ميترسد، انسان از مقام بلند حريم ميگيرد. اين حريم گرفتن همان احترام كردن است. اگر ميگويند فلان شخص را احترام كردم؛ يعني حريم گرفتم، فاصله گرفتم. اين حريمگيري مربوط به آن خوف عقلي است؛ اما هر كسي كه به آن مقام بالا رسيد، مقامات دون را؛ يعني «خوفاً من النار» و «شوقاً الي الجنة» را يقيناً داراست؛ ولي كسي كه مقام نازل يا متوسط را داراست، دليل نيست كه مقام بالاتر را هم داشته باشد.
ماموريت پيامبر به اعلان پذيرش مخلصانه دين و ردّ شروط مشرکان
﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾؛ بعد فرمود: دوباره بگو ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني﴾ چون با اينها داري گفتگو ميكني، بگو هم دين خالص است، هم من مخلصاً اين دين را پذيرفتم، دعوت شما را صد درصد باطل ميدانم، شركي كه شما پيشنهاد داديد كه من يك بخش آن را قبول كنم يا بخشي را مسكوت بگذارم، كلاًّ باطل است. آنچه حق است توحيد است که صد درصد حق است و آنچه باطل است شرك است كه صد درصد باطل است. بنابراين هيچ كدام از اين پيشنهادهاي شما را نميپذيرم، نه ميپذيرم كه عمل كنم، نه ميپذيرم كه شما عمل كنيد، نه ميپذيرم كه دعوت خود را مشوب كنم، نه ميپذيرم كه ساكت باشم، هيچ كدام از اينها نيست، همه اين حقايق را من بازگو كردم.
علم استدلالی همراه با عمل صالح زمينهساز شهود جهنم در دنيا
مطلب بعدي آن است، علمي كه در اينجا ذكر شده و فرمود: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾،[9] چون بعد از اقامه براهين است، منظور از اين علم، علم استدلالي است. ذات اقدس الهي با توده مردم از راه علم استدلالي بحث ميكند؛ يعني برهان و قياس و مانند آن، برهان كه اقامه ميكند علم استدلالي منظور است. در بخشهاي ديگر ميفرمايد اين علم استدلالي زمينه است براي اينكه انسان به «عين اليقين» و شهود برسد و آن هم زمينه است، براي اينكه به يقين برسد كه فرمود: ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾.[10] درست است كه شما با برهان ثابت كرديد، قيامتي، بهشتي و جهنمي هست؛ ولي اگر علم شما با عمل صالح آميخته شود، به علم شهودي ميرسيد كه هم اكنون در دنيا هستيد، جهنم را ميبينيد، وقتي جهنم را كسي ببيند، بهشت را هم ميتواند ببيند: ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ با «لام» با «نون» تأكيد ثقيله؛ يعني هم اكنون جهنم را ميبينيد، نه «بعد الموت»، «بعد الموت» كافر هم كه ميگويد ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ «بعد الموت» جهنم را به كافر هم نشان ميدهند ميگويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾، آنها هم ميگويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾.
اينكه فرمود جهنّم را يقيناً ميبينيد؛ يعني در دنيا هستيد ميبينيد. آن خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: مردان باتقوا كساني هستند که «هُم وَ الجَنَّةُ كَمَن قَد رَآهَا وَ هُم وَ النَّار كَمَن قَد رَآها»[11] اينها گويا جهنّم را ميبينند: «فَهُم فِيهَا مُعَذَّبُونَ» اينها نسبت به بهشت، گويا بهشت را ميبينند: «وَ فَهُم فِيهَا مُنَعَّمُونَ» همين است؛ منتها آن مقام «كأنّ» است كه گوياست، آيه مقام «أنّ» و خود شهود را مطرح ميكند. حالا گاهي انسان به جايي ميرسد كه از «عين اليقين» به «حق اليقين» ميرسد كه از بحث فعلي دور است: ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ﴾[12] كه در عين حال که «عين اليقين» است، رؤيت جهنّم هم هست، آن علوم بعدها پيدا ميشود.
علم استدلالی، مقصود قرآن از علم در رساندن انسان به عمل صالح
غالباً قرآن كريم علمي كه ميفرمايد، چون بعد از اقامه برهان است، اين علم، علم استدلالي است. هر كمالي را كه قرآن كريم براي توده مردم مطرح ميكند، مسبوق به علم است. يك وقت است که نگاري است مكتب نرفته، حساب آن جداست؛ ولي توده مردم كه بخواهند به عمل صالح دست يابند، مسبوق به علم صائب و علم درست است. فرمود: اگر كسي بخواهد اهل خشيت باشد، خداترس باشد، بايد اول عالم باشد ﴿إِنَّما يَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾،[13] اگر كسي بخواهدد عقل عملي پيدا كند و نيروي فعّال عملي پيدا كند، تا مشكل عملي نداشته باشد، فرمود: ﴿تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾.[14] اين ﴿ما يَعْقِلُها﴾ عقل عملي است، عقل عملي؛ يعني آنكه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنَان»[15] كه در روايات ما تفسير شده است به همين، آن نيرويي كه كاري با جزم ندارد، تصوّر و تصديق و قياس و استدلال و ظن و گمان و مانند آن و جزم اصلاً كاري با آن ندارد، اينها يك رديف فكري است كه مسئول خاص خودش را دارد. اما مسئله عزم و اراده و تصميم و نيت و قصد و اخلاص يك وادي خاصي است كه بخش تزكيه نفس و اخلاق در اين وادي است، اينها مربوط به عقل عملي است كه هيچ كاري به عقل نظري ندارد. در اينها سخن از علم حصولي نيست، اينها كار نفس است، اراده از سِنخ علم نيست، طلب از سِنخ علم نيست، نيت و قصد و اخلاص كارهاي نفس است كه متولّي خاص دارد كه از آن به عنوان «العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنَان» در روايات تفسير شده است. اين عقل، بدون علم حاصل نميشود به ما فرمود: ﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾، ﴿تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾ اما ﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ اگر كسي بخواهد، مسئله عزم و اراده و نيت و اخلاص و مانند آن را عمل كند و تصميم بگيرد، بايد قبلاً عالم باشد.
پس اگر كسي خواست اهل خشيت و هراس الهي باشد، با ﴿إِنَّما﴾ ياد شده است كه ﴿إِنَّما يَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛ اگر بخواهد اهل عقل عملي باشد، اهل تصميم و اراده و عزم و قصد و اخلاص باشد، بايد عالم باشد ﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. اين عقل كه نميتواند عقل نظري باشد، چون عقل نظري همان است كه عالم است. بنابراين عقل عملي، متفرّع بر علم است، عمل صالح مثل خشيت اين هم متفرّع بر علم است.
تقاضای پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر افزايش علم دالّ بر کوثر بودن ذات آن
دين علم را آن قدر محترم شمرد كه در هيچ جا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود: ﴿رَبِّ زِدْني﴾، مگر درباره علم که فرمود: ﴿رَبِّ زِدْني عِلْماً﴾.[16] معلوم ميشود علم در گوهر ذات خودش كوثر است، اين عالم است كه اين كوثر را تكاثر ميكند و آلوده ميكند، علم ذاتاً كوثر است؛ حالا تا به دست چه كسي بيفتد، اگر ـ خداي ناكرده ـ به دست نااهل افتاد، اين كوثر شفاف زلال را تكاثر ميكند که به جهنم برود. اگر به دست صالحان افتاد، از اين كوثر بهره فراوان ميبرند، علم ذاتاً كوثر است و نور و رحمت است، چون چراغ است.
پرسش: ...
پاسخ: اين در سورهٴ مباركهٴ «إسراء» گذشت، در غير از اينها تارتاً تهديد بود، تارتاً تطميع بود، گاهی ترغيب به مال بود، گاهي دعوت به رياست بود كه تو را رئيس قبيله ميكنيم، گاهي تطميع به مال بود، گاهي هم تهديد بود كه ﴿لِيُخْرِجُوكَ﴾ و مانند آن؛ در همه موارد كه بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه ﴿لِيَقْتُلُوكَ﴾[17] يا ﴿ِيُخْرِجُوكَ﴾[18] يا ﴿لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ اْلأَرْضِ﴾[19] يا در صدد هستند که تو را بيرون كنند، يا بكشند، يا محاصره كنند يا در شعب ابيطالب حصر كنند و مانند آن، غالب اينها در سورهٴ مباركهٴ «إسراء» گذشت، فرمود كه من هيچ معاملهاي نميكنم. آن بيان نوراني كه در سيره ابن هشام و امثال ابن هشام آمده است هم گواه است كه حضرت فرمود شما كه مرا به مال تطميع ميكنيد، اگر بتوانيد آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار بدهيد ـ اين قدر قدرت داشته باشيد ـ من دست بردار نيستم،[20] چون حق همان است كه بر من نازل شده است و بايد عمل بكنم و اگر معصيت كردم ﴿إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾. بنابراين نه تطميع ديگران را ميپذيرفت، نه تهديد ديگران را ميپذيرفت، نه تحبيب ديگران را ميپذيرفت، خاصيت موحّد اين است و خاصيت خلوص دين هم اين است.
تبيين دو فضليت ذاتی و عَرضی علم
منظور اين است كه علمي كه در غالب موارد مطرح است ـ مگر اينجا که محفوف به قرينه باشد ـ علم استدلالي و علم حصولي است، چون خدا برهان اقامه ميكند؛ منتها علم دو تا فضيلت دارد: يكي اينكه چراغ است، چراغ چيز خوبي است، هيچ علمي بد نيست، علم از آن جهت كه علم است، نور است، مگر مغالطه باشد كه ديگر علم نيست و فضيلتي هم از ناحيه معلوم، نصيب علم ميشود؛ البته اين چراغها هم درجاتي دارند. آن حوزهاي كه اين چراغها آن حوزه را روشن ميكند؛ يعني معلوم، آنها هم تفاوتها و درجاتي دارند. علم، خودش نور است؛ حالا اين كوثر به دست چه كسي بيفتد.
تبيين دينی شدن همه علوم از راه معلوم
در بحثهاي قبلي كه گفتيم علم، ديني است، براي همين است. يك وقت علم انسان در اين است كه من چه كار كنم، مثل سينما كه علم آنها اين است كه من چطور بازي كنم؛ من بازي كنم يا هنرنمايي كنم، اين ميتواند ديني باشد، ميتواند غير ديني؛ براي اينكه درباره فعل انسان بحث ميكند؛ اما علوم ديگر، فيزيك، شيمي، رياضي، تمام علوم تجربي و تمام علوم انساني، اينها درباره حقايق خارجيه است. در جهان هستي چيزي جز فعل خدا نيست ،در جهان هستي خدا هست و اسما، اوصاف، افعال، اقوال و آثار او. در عالم غير از اين چيز ديگر نيست. بخشي از اينها به شيمي و فيزيك برميگردد، بخشي به رياضي برميگردد، بخشي به علم كلام برميگردد، بخشي به علم فلسفه برميگردد، بخشي به عرفان نظري برميگردد، همه علمهاي استدلالي حوزوي است. علم آن است كه به واقع تعلّق بگيرد، واقع هم فعل خداست، بررسي فعل خدا هم فرض ندارد كه ديني نباشد؛ حالا اگر كسي درباره فعل حضرت امير دارد بحث ميكند که عليبنابيطالب چه كارهايي كرده، اين علم، علم ديني است ولو آن بحثكننده كافر باشد. دو نظر خيلي متفاوت صد درصد مباين هم است: يكي اينكه آنها ميگويند علم، ديني و غير ديني ندارد علم، ديني نيست؛ ولي عاِلم ممكن است مسلمان باشد، ممكن است كافر؛ اما نظر دوم آن است كه خير، علم فقط ديني است، عاِلم ممكن است مسلمان باشد، ممكن است كافر. حالا اگر كافري آمده درباره حضرت امير دارد بحث ميكند كه عليبنابيطالب(سلام الله عليه) در اين مدت چه كارهايي كرده است، تحقيق و پژوهش علم او ديني است، ولو آن عاِلم كافر است. كسي درباره امام صادق(سلام الله عليه) دارد بحث ميكند، بحث درباره فعل، قول، روش و سيره امام، اين علم، علم ديني است، ولو عاِلم كافر باشد. چيزي در جهان نيست، مگر فعل خدا. بحث درباره فعل خدا، مثل بحث درباره قول خدا، ديني است. الآن ما كه داريم تفسير بحث ميكنيم، چرا علم ما ديني است؟ براي اينكه بگوييم خدا چنين گفت؛ آن استاد دانشگاه هم ميگويد خدا چنين كرد، فرض ندارد ما علمي داشته باشيم غير ديني، عاِلم بله، ممكن است كافر باشد، چون قبول ندارد كه اين كار، كار خداست و قبول ندارد كه فعل، فعل خداست، بله او ممكن است كافر باشد.
پرسش: استاد! ممکن است طبيعت چنين کرده باشد؟
پاسخ: بله، چون طبيعت چنين كرد، خيال ميكند طبيعت كرد، در حالي كه كار، كار خداست، چون نميداند كه چه كسي كرد، خود اين عالم ميشود كافر وگرنه فعل، فعل خداست. اگر فعل، فعل خداست، بحث درباره فعل خدا فرض ندارد ديني نباشد؛ منتها او نميداند كه فاعل آن كيست ميشود، كافر وگرنه آنچه در عالم هست فعل خداست، قول خداست. حالا كافري درباره قرآنشناسي بحث ميكند، كم نيستند كفّاري كه درباره قرآنشناسي اظهار نظر كردند، قرآن را شناختند، چند تا سوره دارد، چند تا آيه دارد، چند تا امر و نهي دارد، درباره چه چيز بحث ميكند، حقوق آن چيست، اين علم، علم ديني است، ولو آن عالم كافر باشد. آنها ميگويند علم سكولار است، ديني و غير ديني ندارد؛ ولي عالم ممكن است مسلمان باشد يا غير مسلمان، اينها علم را واقعاً نشناختند، علم بررسي فعل خداست. آنجا كه بررسي فعل انسان است، مثل سينما و امثال اينها، بله آنجا ممكن است كه خود آن علم ديني باشد يا غير ديني؛ براي اينكه بحث در اين است كه اين آقا چه كار بكند، اين آقا اگر بر طبق كتاب و سنّت انجام بدهد، ميشود ديني، اگر غير كتاب و سنّت است ميشود غير ديني. علمي كه به فعل انسان برميگردد، اين ميتواند دو گونه باشد، اما علمي كه به «فعل الله» برميگردد، اين ديگر نميتواند دو گونه باشد.
پرسش: ...
پاسخ: يك وقت است كه اينها اوهام خودشان را انسان ميدانند، خيالات و برداشت خودشان را انسان ميدانند، اين اصلاً علم نيست. آنچه واقعيت است، واقعيت انسان، واقعيت روح، واقعيت جامعه، واقعيت اقتصاد كه در خارج حقيقت دارد، بله، اين ديني است؛ اما اينها در اثر بيراهه رفتن، مبادی و منابع را از دست دادند، بخشي از اينها اصلاً علم نيست.
سرّ ابتر بودن تمام تحقيقات مادّیگراها
قبلاً اين را خوب عنايت كرديد، هر علمي، هر قانوني، هر اخلاقي اين سه تا عنصر اصلي دارد، آنها كه اهل اين معارف الهي نيستند، تمام تحقيقات اينها ابتر است، آن عنصر اصلي را ندارند. مجلس آنها بايد قانونگذاري كند، يا در بحثهاي اخلاقي، آنها بخواهند قوانين و قواعد اخلاقي را بررسي كنند، كشور خود را اداره كنند، يا جامعه را اداره كنند، يا روان خود را بشناسند و اداره كنند، هر كدام از اينها را بخواهند تنظيم كنند، اين سه تا عنصر محوري را بايد داشته باشد:
يكي آن مواد جزئي موردِ عمل است كه مجلس قوانين عادی را تصويب ميكند و آن مواد قانوني را عمل ميكنند. يك معلم اخلاق، مواد اخلاقي را بررسي ميكند. يك معلم حقوق، مواد حقوقي را بررسي ميكند، مثل اينكه رسالههايي مراجع ما دارند كه مواد فقهي را بررسي كردند كه مورد عمل است، اين را همه دارند، اين را مواد حقوقي، مواد اخلاقي، مواد فقهي و مانند آن ميگويند.
اين مواد را از يك مباني ميگيرند، اخلاقيات، سياسيات، اجتماعيات، فرهنگ، عادات وآداب خود را از اين مباني ميگيرند، مثل مساوات، مواسات، استقلال، امنيت، امانت، صداقت، آزادي و مهمتر از همه عدالت که اينها مباني است، از اين مباني آن مواد را استخراج ميكنند، در بين همه اين مباني، كليد همه اينها عدالت است؛ يعني درست است كه صدق لازم است، امنيت لازم است امانت لازم است، اما همه اينها بايد بر محور عدل باشد. در بين مباني عدل حرف اول را ميزند. تا اينجا ما با آنها شريك هستيم؛ اما «عدل» كه يك كلمه سه حرفي «عين و دال و لام» است، معناي آن خيلي روشن است. مفهوم عدل اين است كه «وضعُ كلّ شيء في موضعه»، هر چيزي سر جايش باشد، اين را هم ما قبول داريم، هم آنها قبول دارند؛ اما جاي اشيا كجاست، جاي اشخاص كجاست؟ در اينجا دست مسلمانها پر است، دست آنها خالي است. جاي اشيا را اشياآفرين ميداند، جاي اشخاص را اشخاصآفرين ميداند، جاي زن كجاست، جاي مرد كجاست، جاي حقوق كجاست، جاي بيت المال كجاست، جاي حجاب كجاست، جاي عفاف كجاست، جاي امنيت كجاست، اينها جايش كجاست؟ شما ميبينيد اين بزرگوار جناب آقاي «نمر» اين حق گفته و از استقلال كشور و دين خود حمايت كرده، دارند او را اعدام ميكنند و آن را عدل ميدانند. اين عربستان اگر بيدار نشود، بالأخره ملت بيدارش ميكنند، مگر ميشود شما اين خون پاك را همين طوری بريزيد. غرض اين است كه دست اينها خالي است، حقوق بشر هم همين طور است، اينها صبغه علمي ندارد، عدل را خودشان معنا ميكنند. تروريست بد و خوب را خودش معلوم ميكند، يك روز تروريست ميداند، يك روز محور شرارت ميداند، يك روز آزاديطلب ميداند، چون عدل كه «وضع كلُّ شيء في موضعها» است، اين به دست «الله» است و اين را قبول ندارند، چون جاي اشيا را خودشان تأمين ميكنند، دنيا آشوب شده است.
بنابراين علم هم همين طور است، همه مواد جزئي علم را مباني تعيين ميكند. علوم انساني، روانشناسي، روانكاوي، جامعهشناسي همه اينها موادي دارد كه در جامعه بايد پياده و عمل شود؛ اين مواد را از مباني ميگيرند، اين مباني را بايد از آن عنصر سوم به نام منابع بگيرند که منبع همه اينها وحي است. آنكه اشيا و اشخاص را آفريد، بايد بگويد حكم چيست؟ ما كه نه از اول خبر داريم، نه از آخر خبر داريم، چگونه ميتوانيم جاي اشيا را معين كنيم؟ بگوييم زن و مرد با هم مساوياند؛ اينكه در قرآن كريم ميفرمايد شما دست به احکام ارث نزنيد: ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾،[21] شما از آينده كه خبر نداريد، اين سهامي كه ما تعيين كرديم، بگذاريد به همين وضع باشد، آنكه نميداند ميگويد بين برادر و خواهر چه فرق است؟ تو كه خلق نكردي، تو كه خلق نكردي چه ميداني كه سهام برادر و خواهر نبايد تفاوت داشته باشد يا بايد تفاوت داشته باشد، فرمود: ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾؛ لذا اگر دست آنها به منابع اصلي نرسد، همه اين علوم ميشود ابتر. از مبنا شروع ميكنند به ماده ميرسند، اينها فقط بين مبنا و ماده دور ميزنند؛ در حالي كه بايد از مواد به مباني، از مباني به منابع، و از منابع بايد شروع كنند تا دست آنها پر باشد.
بنابراين ما علم غير ديني نداريم اگر علم باشد، اگر وَهم و خيال و گمان و مانند اينها باشد كه علم نيست، اگر علم باشد، فقط ديني است؛ حالا كسي را قبول دارد، ديگري را قبول ندارد و نكول ميكند، عاِلم ممكن است كافر باشد.
تبيين تفاوت دينی بودن با تعبّدی بودن آن
«أضف الي ذلك» اينكه ديني بودن، معناي تعبّدي بودن نيست، چون خيلي از امور است كه ديني هستند و توصلي میباشند، غَسل دست، غَسل ثوب براي نماز، واجب است، توصلي است و تعبّدي نيست. بنابراين ما علم غير ديني نداريم، علم، ديني است؛ حالا عاِلم ممكن است دين داشته باشد يا نه و علم چراغ است و دو تا فضيلت دارد: يك فضيلت برای خودش است، چون نور است و يك فضيلت از معلوم كسب ميكند، تا چه را نشان بدهد. يك وقت بزرگراه را نشان ميدهد، اِمام را نشان ميدهد، پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را نشان ميدهد، قرآن را نشان ميدهد. يك وقت است امور فرعي را نشان ميدهد. چراغ يك فضيلت دارد كه خودش نور است، اين كمال از آنِ خودش است، يكي هم از راه معلوم به دست ميآيد. علوم تفاوتي با هم دارند و تفاوتي به لحاظ معلومات؛ اينكه فرمود: عالم و غير عالم يكسان نيست، براي اينكه در معارف و در كمالات، حرف اول را علم ميزند، ميگويد اگر اهل خشيت بخواهيد باشد: ﴿إِنَّما يَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾، اهل عقل و درايت و تدبير ميخواهيد باشيد: ﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره احزاب، آيه21؛ ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.
[2] . بحار الانوار، ج43، ص296.
[3] . دعائم الاسلام، ج2، ص390.
[4] . الکافی(ط ـ اسلامی)، ج8، ص107.
[5] . سوره احزاب، آيه21.
[6] . سوره اعراف، آيه143.
[7] . مصباح المتهجد، ج2، ص847
[8] . سوره الرحمن، آيه 46.
[9] . سوره زمر، آيه9.
[10] . سوره تکاثر، آيات 5 و 6.
[11] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه193.
[12] . سوره تکاثر، آيات 5 ـ 7.
[13] . سوره فاطر، آيه28.
[14] . سوره عنکبوت، آيه43.
[15] . الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص11.
[16] . سوره طه، آيه114.
[17] . سوره قصص، آيه20.
[18] . سوره انفال، آيه30.
[19] . سوره إسراء ، آيه76.
[20] . بحار الانوار، ج 18، ص 182.
[21] . سوره نساء، آيه11.