اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَليلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ(8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ(9) قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ(10) قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ(12)﴾
علم و جهل محور فضيلتها و رذيلتهای مذکور در آيه
پس از تبيين خطوط كلي اين سوره؛ يعني اصول دين، محور فضيلت و رذيلت، حق و باطل، صدق و كذب، خير و شرّ و حسن و قبح را علم و جهل قرار داد. اينكه در وسط اين بخش فرمود: عالِم و غير عالِم مساوي نيست، به منزله متن است. آنچه به صورت ﴿إِنْ تَكْفُرُوا﴾، بعد ﴿وَ إِنْ تَشْكُرُوا﴾ که در آيه هفت بيان فرمود و در آيه هشت فرمود: كساني هستند كه در حالت دشواري به طرف «الله» ميروند و «يا الله» ميگويند، وقتي مصيبت آنها رخت بربست، شرك ميورزند و كساني هستند كه اهل بردباري نيستند، با بردبار بودن فرق ميكنند، همه اينها در محور علم و جهل است: ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ به منزله متن است و ﴿إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضی لِعِبادِهِ الْكُفْرَ﴾ متعلق به ﴿لا يَعْلَمُونَ﴾ است، ﴿وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾، متعلق به ﴿يَعْلَمُونَ﴾ است، ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنيباً إِلَيْهِ﴾، مربوط به ﴿لا يَعْلَمُونَ﴾ است. اما آن كسي كه «آناء الليل و اطراف النهار» به ياد خداست، مربوط به ﴿يَعْلَمُونَ﴾ است. آن كسي كه اهل صبر و بردباري نيست مربوط به ﴿لا يَعْلَمُونَ﴾ است. آنكه اهل صبر و بردباري است متعلق به ﴿يَعْلَمُونَ﴾ است. علمي را كه ذات اقدس الهي از آن تعريف كرده است و براي عالِم، مزيّت و درجهاي قائل شد همان است كه در آغاز سورهٴ مباركهٴ «بقره» به عنوان ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾[1] ذكر شده است، اول قرآن؛ يعني همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» با تعليم اسما شروع ميشود، معلوم ميشود كه تمام علومي كه قرآن از آن حمايت ميكند، به «علم الاسماء» برميگردد و «علم الاسماء» هم در حقيقت جز توحيد محض چيزي نيست.
شما دعاي نوراني «جوشن كبير» را كه حالا هزار يا هزار و يك اسم است، وقتي بررسي ميكنيد ميبينيد چيزي در عالم براي غير خدا نميماند، اگر ضارّ يا نافع است، اگر قابض يا باسط است، اگر حيات يا ممات است همه به نام اوست، چيزي در عالم براي غير خدا نميماند؛ آن وقت انسان ميشود موحّد محض که كار خودش را انجام ميدهد، راه ديگري را نميبندد، در همه امور ميداند، مدير كل و مدير عاملِ جهان يك نفر است و از او كمك ميخواهد. اينچنين نيست كه در حال دشواري و مرض به طرف خدا مراجعه كند و در حال نشاط شرك بورزد.
بنابراين آيه نُه اگر متن قرار بگيرد، چه اينكه قرار دارد، همه آيات گذشته به منزله شرح اوست و همه آيات آينده هم به منزله متن اوست.
دينی بودن همه علوم بر اساس تقسيم رسول خدا (ص)
از اينجا معلوم ميشود كه اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) فرمود که مرحوم كليني نقل كرد: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ»،[2] بازگشت همه اينها به مراحل توحيد و فقه و اخلاق و حقوق برميگردد، آن علوم ديگر هم زير مجموعه اين علم است؛ يعني بر اساس آن بحثهايي كه قبلاً گذشت، ما علم غير ديني نداريم؛ زيرا علم، معرفت جهان است، اين يك؛ جهان هم فعل خداست، دو، چطور بررسي فعل امام ميشود ديني، بررسي فعل خدا ديني نيست؟ اگر پژوهشگر و محقّقي در حوزه وقت خود را صَرف كرده كه ببيند وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) چه كارهايي را كرده ـ سعي او مشكور ـ بحث او بحث ديني است يا نه؟ يقيناً ديني است. اين بحث كرده ببيند امام صادق(سلام الله عليه) چه كارهايي كرده، حالا استادي در دانشگاه عمر خود را صَرف كرده ببيند خدا در عالم چه كار كرده، اين فرض ندارد ديني نباشد، ما علم غير ديني نداريم. اين عزيزان مثل ماهي كه در آب غرق هستند میباشند که يک عامی گفت دريا چيست، آب چيست؟ احياناً ممكن است يك دانشگاهي يا دانشجو بگويد، علم ديني يعني چه؟ شما در علم ديني غرق هستيد، داريد فعل خدا را ميشناسيد. چيزي در جهان نيست مگر فعل خدا و بررسي فعل خدا هم يقيناً ديني است. حالا بعضي از علوم ديني توصّلی است، بعضيها هم تعبّدي است. مگر همه احكام ديني ما؛ نظير وضو و غسل و نماز، تعبّدي است. اين غَسلهايي كه واجب است امر ديني است، اداي دَيني كه واجب است، ديني است. بيعي كه انسان انجام ميدهد برابر دستور دين انجام ميدهد؛ بيع، اجاره، مضاربه و مساقات همه اينها عقود اسلامي و ديني میباشند؛ هيچ كدام آنها تعبّدي، مثل نماز و روزه نيستند که اگر كسي قصد قربت نكرده باطل باشد. ديني بودن، غير از عبادي بودن است و اگر كاري برابر فعل خدا و دستور خدا بود ميشود ديني. قهراً اين علمي كه اينجا قرآن كريم ذكر ميكند و همه بحثهاي علمي كه قرآن كريم ذكر ميكند ريشه آن همان ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ است كه به منزله اوّل قرآن و صدر قرآن و متن قرآن است و كلّ قرآن شرح اسمای الهي است؛ البته گاهي اسمای الهي در اول آيه قرار ميگيرد و گاهي هم در آخر آيه قرار ميگيرد. غالباً اسمای الهي در آخر قرار ميگيرد، اسمي كه در پايان آيه قرار ميگيرد، دليل مضمونِ همان آيه است. اگر آيه رحمت نازل شده است پايان آن ﴿غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[3] است، آيه انتقام نازل شد ﴿عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[4] است و مانند آن. گاهي هم اتفاق ميافتد كه اسماي الهي در اول آيه قرار ميگيرند. در سورهٴ مباركهٴ «رعد» بخشي از اسماي الهي در اوّل قرار گرفته، مثل آيه دو به بعد سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين است: ﴿اللّهُ الَّذي رَفَعَ﴾، ﴿وَ هُوَ الَّذي مَدَّ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها﴾، در آيه سه سوره «رعد» از هويت الهي شروع ميكند، اوست كه اين كارها را كرده است؛ در آيه چهار ميفرمايد: اگر در آيات الهي در زمين بررسي كنيد، به او ميرسيد، ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾، بعد در ذيل آن دارد: ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾. گاهي ميگويد اوست که اين كارها را كرده است، گاهي ميگويد اگر بررسي كنيد ميفهميد كه اوست اين كارها را كرده است. گاهي نام خدا اول آيه قرار ميگيرد، گاهي نام خدا پايان آيه قرار ميگيرد. پس كلّ قرآن به منزله شرح اسماي حسناي الهي است؛ قهراً علمي كه قرآن از آن حمايت ميكند و دعوت ميكند، ميشود علم توحيد و چون علم غير توحيدي در عالم نيست؛ بنابراين همه علوم ميشود ديني.
غير دينی شدن علم در صورت بررسی افعال اشخاص
بله، بعضي از علوم است كه به جهان خارج برنميگردد، علم اين است كه اين شخص چه كار كند؛ بخشهاي سينما از همين قبيل است. سينما ميتواند ديني و غير ديني باشد، براي اينكه ميخواهد بحث كند كه اين شخص چه كار بكند، بحث در اين نيست كه در عالم چه كاره است؛ ولي فيزيك غير ديني نيست، شيمي غير ديني نيست، سپِهرشناسي، نجوم، درياشناسي، صحراشناسي، معدنشناسي، اينها غير ديني فرض ندارد، چون همه فعل خداست، اما سينما ميتواند ديني باشد، ميتواند غير ديني باشد، چون بحث در فعل خدا نيست، بحث در فعل اين بازيگر است، فعل اين هنرمند است كه اگر او بازي كند، ميشود غير ديني، اگر هنرمندي كند ميشود ديني، اگر معقول را محسوس كرد ميشود هنر، اگر متخيّل را محسوس كرد، ميشود بازي. چون فعلِ خودِ انسان محور بحث است، اين فعل ميتواند ديني باشد، ميتواند غير ديني باشد. اما علومي كه در دانشگاهها تدريس ميشود، چون بحث در نظام هستي است، از درياشناسي و معدنشناسي تا سپِهرشناسي، همه فعل خداست.
معنای کلام امام صادق (ع) در صاحب شب بودن شيعيان
غرض اين است كه اين علمي كه در وسط قرار گرفت، علمي است كه انسان را به نماز شب، به شكر، به ذكر، فكر و به صبر دعوت ميكند. همه كمالاتي كه در اين چند آيه ذكر شده است به علم برميگردد. اگر فرمود: ﴿وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾ زير مجموعه تقوا و احساني است كه بعدها ذكر ميكند و اگر ميفرمايد در همه حال به طرف خدا مراجعه كنيد، به همان ﴿اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا﴾[5] برميگردد كه برای مردان با علم است. از وجود مبارك امام صادق و از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليهما) رسيده كه صبر چيست و علم چيست؟ حضرت فرمود؟ كه ما عالِم هستيم و دشمنان ما ﴿وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ میباشند، شيعيان ما اولوا الالباب هستند؛[6] يعني ﴿إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ را بر شيعه تطبيق كرده. اين در عين حال كه وصف است، به صورت جمله خبريه ذكر شده است، صبغه انشا دارد؛ يعني جمله خبريهاي است كه « اُلقِيَت بداعي الانشاء».
اينكه ميفرمايد: شيعيان ما اولوا الالباب هستند؛ يعني اي شيعه! بكوش «اولوا الالباب» باش. اينكه فرمودند «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ» درست است که جمله خبريه است و «العلماء» ميشود مبتدا، «بَاقُونَ» ميشود خبر؛ ولي حضرت در صدد اين است كه بگويد، نمير! نپوس؛ اين جمله جمله خبريهاي است كه به داعي انشا القا شده، حيف آدم است كه بپوسد. فرمود: كاري بكن كه باقي باشي، راه باقي بودن اين است كه ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾؛[7] يك چيز «عنداللهي» تهيه كنيد، اگر كسي چيز «عند اللهي» تهيه كرد، واقعاً باقي است. غرض اين است كه به حسب ظاهر اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهر»[8] را وقتي به يک عالم نحوي بگويي، ميگويد «العلماء» مبتدا، «باقون» خبر و اين جمله خبريه است؛ ولي اگر به دست يك فقيه يا حكيم بدهي، ميگويد، اين جمله خبريه است كه به داعي انشا القا شده؛ يعني «ايها العلماء» بكوشيد كه نپوسيد. خيليها ميميرند ميپوسند، اينجا هم كه حضرت فرمود: شيعيان ما «اولوا الالباب» هستند؛ يعني شيعه بكوش كه «لبيب» شوي، وگرنه وصف و جمله خبريه گفتن، بر بعضي صادق است بر بعضيها كه صادق نيست. اما اگر جمله خبريهاي بود كه به داعيه انشا القا شد، صدق و كذب بردار نيست، چون خبر نيست، امر، دستور و راهنمايي است و وظيفه همه شيعيان را مشخص ميكند. بنابراين اين آيه نوراني نُه سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه ميفرمايد عالم و غير عالم مساوي نيستند، آيات قبل و آيات بعد به منزله شرح اين علم است كه كدام علم است كه با جهل يكسان نيست.
پاسخگويی فلسفه الهی به غير دينی بودن علوم نزد غير موحّد
پرسش: حضرت استاد! اين تفسير حضرتعالی مربوط به يک شخصِ عالِمِ موحّد است که کل جهان را مخلوقات فعل خدا میداند؛ اما آن کسی که اصالت را به ماده میدهد، اصلاً کاری به اينها ندارد؟
پاسخ: بله، آن قبلاً گذشت كه آيا ما علم ديني داريم يا نداريم؟ در اين مسئله هيچ علمي پاسخگو نيست، مگر فلسفه كه آيا علم ديني هست يا نيست؟ چون بحث هستيشناسي به عهده فلسفه است. علم فلسفه است كه ميگويد چه در جهان هست و چه در جهان نيست، پس اين مسئله را ما بايد به فلسفه بدهيم. اگر ـ معاذ الله ـ آن فلسفه، فلسفه الحادي بود، اولين كاري كه ميكند خودش را روسياه ميكند، بعد همه علوم را هم سيهرو ميكند. براي اينكه فلسفه الحادي ميگويد ـ معاذ الله ـ در عالم خدايي نيست، وقتي خدايي نبود، وحي و دين هم نيست، اولين جنايتي كه اين فلسفه الحادي ميكند، خودش را روسياه ميكند، ميشود فلسفه الحادي؛ بعد همه علومي كه در جهان هست، اينها را سيهرو ميكند ميشود علم غير ديني، ما علم ديني نداريم اصلاً؛ وقتي اصل دين در عالم نيست اصل خدا ـ معاذ الله ـ نيست، علم ديني هم ميشود فسون و فسانه؛ ولي اگر اين مسئله را به فلسفه الهي داديم، فلسفه الهي دو تا كار خوب و خدمت انجام ميدهد: اول خود را روسفيد ميكند، ميشود فلسفه الهي، ميگويد خدايي هست ديني هست قيامتي هست، خودش ميشود فلسفه الهي؛ بعد همه علوم را هم الهي ميكند، ميگويد آنچه در جهان هست فعل خداست، چيزي در جهان نيست كه فعل خدا نباشد؛ آن وقت هر علمي كه در جهان هست بررسي كردندِ فعل خداست، بررسي فعل خدا يقيناً ديني است؛ ما كه الآن داريم بررسي قول خدا را به عهده ميگيريم چرا حرف ما ديني است؟ ميگوييم خدا چنين گفت، خدا چنين گفت؛ آن كه در دانشگاه است ميگويد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، او اگر دينيتر از اين نباشد، مثل همين است. اينجا ميگويند خدا چنين گفت، خدا چنين گفت، آنجا ميگويند خدا چنين كرد خدا چنين كرد. اگر فلسفه الهي پاسخ مثبت داد و گفت دين داريم، آن وقت علم غير ديني نخواهيم داشت؛ ولي اگر علمي بود كه موضوع او فعل انسان باشد نه «فعل الله»، مثل سينما و امثال سينما كه چه كار بكند بله اين ميتواند ديني باشد ميتواند غير ديني.
پرسش: آيا افعال و امور سينمايی را نمیتوانيم دينی تلقی کنيم؟
پاسخ: آنها كه موحّد هستند، يقيناً توحيد برتر را از اين استفاده ميكنند. غرض اين است كه بر اساس فلسفه الهي كه در جهان خدا هست و اسمای او و اوصاف او و افعال او و اقوال او و آثار او و ديگر هيچ، ما علم غير ديني نداريم، هر چه هست فعل خداست. همان طوري كه اگر كسي درباره فعل امام(سلام الله عليه) بحث كند، كتاب بنويسد، درس و بحثي داشته باشد، همه اينها ديني است؛ اگر كسي درباره خدا، چه درباره قول خدا، چه درباره فعل خدا بحث كند، ديني است؛ اما اگر درباره فعل انسان بخواهد، بحث كند بله، اين ميتواند ديني باشد ميتواند ديني نباشد.
غرض اين است كه اين آيه نُه ميتواند متن باشد و همه بحثهاي گذشته و آينده ميتواند شرح اين باشد. فرمود: ﴿وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ اين است، ﴿وَ الَّذينَ يَعْلَمُونَ﴾ آن است. علم را مشخص كرد، صبر را جزء شاخههاي علم كرد، شكر را جزء شاخههاي علم كرد، احسان را جزء شاخههاي علم كرد نماز شب را جزء شاخههاي علم كرد، همه چيز را گفته است. پس علم آن است كه شكر، ذكر، فكر، نماز شب، هجرت و جهاد بياورد.
ضرورت هجرت برای حفظ دين و ارتباط آن با تلخی جان دادن
اينكه فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ براي بازسازي زمين است، براي ساخت و ساز است يا ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾، در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود جاي ديگر برويد، اين علم است علمي كه در آن جهاد هست، علمي كه در آن هجرت هست، علمي كه در آن نماز شب هست، علمي كه در آن «عام المنفعه» ديگر هم هست. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» وقتي سخن از ﴿أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ است، اين را زمينه قرار ميدهد براي هجرت. آيه 97 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ﴾؛ كساني كه به خودشان ظلم كردند؛ يعني داعش آمده در كشورشان و يکهتازی میکند، اين میگويد برو دفاع كن، فرمود اينها ﴿ظالِمي أَنْفُسِهِمْ﴾ هستند، ميگويند بجنگ، ميگويد «للبيت ربٌ»، ميگوييم هجرت كن، ميگويد برايم دشوار است؛ اينها در حال مرگ با تلخي جان ميدهند، فرشتهها به اينها رحم نميكنند: ﴿إِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ﴾ فرشتهها به اينها ميگويند كه ﴿فيمَ كُنْتُمْ﴾؟ چرا در اين وضع بودي؟ ﴿قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِي اْلأَرْضِ﴾ نميگذاشتند كه ما دين خود را حفظ بكنيم: ﴿قالُوا﴾، در حال مرگ به اينها ميگويند: ﴿أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها﴾؟ چرا هجرت نكرديد؟ يا حبشه يا مدينه يا جاي ديگر نرفتيد. هجرت هم باقي است «مَا بَقِيَ الدَّهر»؛ البته آنكه به كشور كفر ميرود و نميتواند احكام دين خود را حفظ كند، بايد مواظب باشد كه اين سفر سفر معصيت است. آدم برود جايي به بهانه تجارت يا غير تجارت و نتواند دين خود را حفظ كند، اين سفر، سفر حلال نيست. هجرت از اين جهت واجب است كه انسان به جايي برود كه دين خود را حفظ بكند.
پرسش: ...
لزوم تفکيک بين علم دينی و عالم دينی و غير دينی
پاسخ: بله، چون علم، ديني است؛ منتها شخص كافر است و نمیفهمد. بحث در اين نيست كه اين شخص، مسلمان است يا غير مسلمان؟ بحث در اين است كه «العلم دينيٌ أم لا»؛ عدهاي ميگويند ما علم ديني نداريم؛ عالِم ممكن است متديّن باشد، ممكن است غير متدين باشد؛ ولي حق اين است كه علم غير ديني نداريم؛ علم، ديني است، حالا عالم ممكن است متدين باشد يا ممكن است متدين نباشد. حالا اگر كافری هست که در شرح حال امام صادق(سلام الله عليه) مدتي زحمت كشيده، اين علم، علم ديني است، ولو آن دانشمند كافر باشد. آنها ميگويند كه عالم ممكن است مسلمان و غير مسلمان باشد؛ ولي علم ديني نداريم، همه علم غير ديني است. اين همايشي كه در مالزي چند سال قبل برگزار شد، دبير همايش با يك طنز سخن را شرو ع كرد، با طنز پايان برد و نتيجه خامي كه به خيال خود گرفت اين است كه ما علم ديني نداريم. اول در حضور اين همه جمعيت گفت آقايان! ما دوچرخه اسلامي و غير اسلامي داريم! قدري خنديد و قدري خنداند كه دوچرخه اسلامي؛ يعني چه؟ بعد گفت آقايان! ـ سؤال دوم ـ دوچرخه سواري اسلامي و غير اسلامي داريم كه اگر كسي اينچنين ركاب زد، دوچرخه سواري او اسلامي باشد، آن چنان ركاب زد دوچرخه سواري او اسلامي نباشد؟ قدري خنديد و قدري خنداند، گفت مطلب سوم اين است كه دوچرخه سوار يا مسلمان است يا كافر؛ بعد اين دوچرخه را به ساير صنايع و حِرَف و علوم اسناد داد گفت ما علم ديني و غير ديني نداريم، اين عاِلم است که يا ديندار است يا بيدين؛ اين خيال باطلي بود كه او بافت؛ ولي حق اين است كه ما علم غير ديني نداريم، عاِلم يا ديندار است يا غير ديندار، شما داريد درباره فعل خدا بحث ميكنيد. كاري را كه وجود مبارك حضرت امير در حكومت انجام داد؛ حالا كسي يا قبول يا نكول؛ ولي اگر كسي بيايد درباره حكومت پنج ساله حضرت امير كار كند؛ اين علم، علم ديني است، ولو اين آقا كافر باشد يا جزء خوارج باشد. پس علم غير ديني نداريم، بله، عاِلم ممكن است ديندار باشد، ممكن است كافر؛ اما آنها خيال ميكردند و ميگفتند: ما علم ديني نداريم، عاِلم يا مسلمان است يا كافر خيلي فرق است.
پرسش: حضرت استاد! اگر در جايي علم تعارض پيدا کند با دين میتوانيم بگوييم آن علم نيست و توهم علم است؟
عقل و نقل، دو چراغ کشف علم يا صراط مستقيم
پاسخ: بله، مستحضريد كه علم را يا عقل كشف ميكند، يا نقل كشف ميكند، دليل نقلي چراغ روشني است، دليل عقلي چراغ روشني است. دين آن است كه ذات اقدس الهي گفته و لا غير؛ غير از اين نيست. آنچه را كه خدا فرمود يا با برهان عقلي كشف ميشود، يا با برهان نقلي كشف ميشود. اينكه در اصول ميگويند منابع ما كتاب است و سنت است و عقل، همين است. «عقل» سراج است نه صراط؛ قرآن و روايات سراج میباشند، نه صراط. راه را خدا مشخص كرده، ما براي اينكه ببينيم آن راهي كه خدا مشخص كرده كه فرمود: صراط مستقيم است، شما بگوييد ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾،[9] آن صراط مستقيم چيست؟ آن را قرآن مشخص ميكند، قرآن دليل است، روايت دليل است؛ اما مهندس «الله» است چه کسی راه ساخت، از خودش تا خودش؛ يعني «لله و الي الله من الله و الي الله» از آغاز تا انجام، اين راه را چه كسي ساخت، مهندس كه غير از خدا نيست. «صراط» فقط به دست ذات اقدس الهي است و ديگر هيچ! چراغ را به انبيا داد، به اوليا داد، به ائمه و اهل بيت(عليهم السلام) داد، به ماها كه شاگردان اينها هستيم، عقل داد و نقل داد، گفت تلاش و كوشش كنيد و با اين چراغها آن راه را تشخيص دهيد. اگر عقل و نقل با هم معارض باشند، يكي ميشود مخصص ديگري، يكي ميشود مقيّد ديگري. تخصيص لبّي يا تقييد لبّي كه ميگويند آن را براي همين جا آوردند، اگر با سيره تخصيص داديم ميشود لبّي، با اجماع تخصيص داديم ميشود لبّي، با عقل تخصيص داده ميشود لبّي؛ اما اگر جايي واقعاً متعارض بود؛ يعني ما نفهميديم، وگرنه چراغها هرگز تعارضي ندارند. اينكه فقها در جايي ميگويند «احتياط» اين است و در جايي كه يک مرجع احتياط ميكند، مقلِّد ميتواند به ديگري مراجعه كند، براي اينكه آنجا مرجَع ميگويد من به جايي نرسيدم، احتياط هم طريق نجات است، شما ميتواني به ديگري مراجعه كني، نه اينكه مرجع فتوا دهد، با اينكه او فتوا ميدهد مقلِّد به ديگري مراجعه ميكند؛ هر جا كه مرجع گفته اينجا مشكل است، احوط اين است؛ يعني من به جايي نرسيدم، «احتياط» هم طريق نجات است، شما هم مختار هستيد به ديگري بخواهيد مراجعه كنيد ميتوانيد، بخواهيد به اين احتياط عمل كنيد ميتوانيد. آدم خيلي از جاها هست نميفهمد، وقتي نميفهمد به اهل آن مراجعه ميكند، وگرنه چراغها هرگز با هم تعارضي ندارند.
اين چراغي را كه ذات اقدس الهي روشن كرد، يك طرف آن نماز شب، يك طرف آن هجرت، يك طرف آن جهاد است، يك طرف آن صبر و بردباري است، يك طرف آن نيكي كردن به پدر و مادر است، يك طرف آن نيكي كردن به جامعه است و يك طرف نيكي كردن به نظام است، همه اينها شعاع اين چراغ میباشند: ﴿أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا﴾ نسبت به چه كسي؟ نسبت به جامعه، خانواده، نظام و نسبت به مملكت هست.
اهميّت صبر و مقصود از آن در آيه
اينكه فرمود: صابر را خدا دوست دارد[10] و ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ است، معلوم ميشود كه صبر در بلاها و مصيبتها و دفاع مقدسها و جنگها و مانند آن است، به قرينه ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾، يك؛ به قرينه آيه كه فرشتهها سيلي به صورت بعضي از محتضرها ميزنند: ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾، برخيها ـ معاذ الله ـ اين طور هستند. انسان ميبيند اين بيچاره دارد ميميرد، جان ميدهد؛ اما نميبيند كه چه ميكشد؛ خيلي از چيزها در هنگام احتضار مطرح است. در دو جاي قرآن ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾[11] مطرح است؛ اما در اين آيه كه خوانديم، مطرح نيست. فرشتهها ميگويند چرا نجنبيدي؟ عرض ميكند ما مستضعف بوديم، فرمود: زمين خدا كه وسيع بود، ميتوانستي به حبشه بروي، ميتوانستي به مدينه بروي: ﴿أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾.
از اين مجموعه برميآيد كه «صبر» در اينجا صبر «عند المصيبة» است، صبر «عند البلاء» است، صبر «عند الجهاد» است، صبر «عند الهجرة» است. درست است كه خدا صابران را اجر فراوان ميدهد؛ اما اين محفوف به قرينه قطعيه است، دليل بر اختصاص نيست؛ يعني نميتواند عام يا مطلق ديگر را تخصيص بزند، اما قدر متيقن در تخاطب اين است كه خودش مطلق نيست. فرق است بين اينكه دليل خودش مطلق نباشد، يا بتواند جلوي اطلاق دليل ديگر را بگيرد، اين دليل آن هنر را ندارد كه جلوي اطلاق دليل ديگر را بگيرد، جلوی عموم دليل ديگر را بگيرد؛ ولي خودش مطلق نيست، براي اينكه سخن از صبر «عند المصيبة» است، صبر «عند البلاء» است، وقتي ميفرمايد: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾، اين محفوف به قرينه قطعيه است و افرادي كه در هجرت گير هستند، در جهاد گير هستند، گرفتار دشمن میباشند، اين آيه ميفرمايد كه چرا صبر نكرديد، چرا استقامت نكرديد. اينكه فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾، كسي بخواهد به اطلاق يا عموم ﴿الصّابِرُون﴾ استفاده كند كه صبر «علي الطاعة، صبر عن المعصية، صبر عند المصيبة»؛ هر سه را شامل شود، مشكل است، براي اينكه اين قدر متيقن در تخاطب دارد، چون قدر متيقن در تخاطب است، اين مطلق نيست؛ ولي آن هنر را ندارد كه جلوي مطلقات و عمومات را بگيرد، آن آياتی كه دارد: ﴿يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ آن هر سه قِسم را ميگيرد، اما قدر متيقن اين آيه مربوط به هجرت و جهاد و مبارزه و امثال ذلك است كه فرمود: ﴿إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ اما ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ بودن سه قسمت است كه ـ انشاءالله ـ در بحث بعد مطرح ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره بقره، آيه31.
[2] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص32.
[3] . سوره بقره، آيات 173 و 182 و ... .
[4] . سوره بقره، آيات 209 و 220 و ... .
[5] . سوره مائده، آيه93.
[6] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج8، ص32؛ البرهان فی تفسير القرآن، ج4، ص697.
[7] . سوره نحل، آيه97.
[8] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.
[9] . سوره الفاتحه، آيه6.
[10] . سوره آل عمران، آيه146.
[11] . سوره انفال، آيه50؛ سوره محمد، آيه27.