اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿خَلَقَكمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنهَْا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَكمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يخَْلُقُكُمْ فىِ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فىِ ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأنّی تُصْرَفُونَ ﴿6﴾ إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِي عَنكُمْ وَ لَا يَرْضي لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشْكُرُواْ يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي ثمَُّ إِلىَ رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴿7﴾
در جريان شرک که سوره مبارکه «زمر» در صدد ابطال آن است، مشرکين گروه فراواني بودند؛ عدهاي مقلّد بودند، عدهاي به اصطلاحِ آنها پژوهشگر بودند و عدهاي جزء اُوحدي از اهل شرک بودند که اين سه گروه گذشت.
عدم تساوی مقدّم و تالی در قياس استثنايی «اتّخاذ ولد»
خداي سبحان در اين قياس استثنايي، يک شرطيهاي را ذکر کرد که مقدّم آن، اراده «اتّخاذ وَلد» است و تالي آن «اصطفای بما يخلُق» است. اشاره شد که در قياس استثنايي ـ اگر قضيه شرطيه متّصله باشد ـ استثناي عين تالي، استثناي نقيض تالي را نتيجه ميدهد؛ ولي استثناي نقيضِ مقدّم نتيجه نميدهد، براي اينکه ممکن است تالي اعمّ باشد؛ نظير اينکه «لو کان هذا انسانا لکان حيوانا» که اگر بگوييم «لکنه ليس بانسان»، نتيجه نميدهد که «ليس بحيوان»، چون ممکن است حيوان ديگری باشد.
در اينجا سيدنا الاستاد و بعضي از بزرگان خواستند بفرمايند که نتيجه اين قياس استثنايي، از نفي مقدّم شروع ميشود: ﴿لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً﴾، خواستند بفرمايند که «اتخاذ ولد» منتفي است، پس تالي هم منتفي است[1] و اشاره شد که در قياس استثنايي، اگر قضيه شرطيه متصله باشد، استثناي نقيضِ مقدّم نتيجه نميدهد.
گاهي ممکن است گفته شود که اينجا نتيجه میدهد، براي اينکه مقدّم و تالي مساوي هم هستند؛ اما در اينجا مقدّم و تالي مساوي هم نيستند، براي اينکه مقدّم، اراده «اتخاذ ولد» است؛ مشرکان، همه آنها بر اين پندار نبودند که خدا وَلدي را اتخاذ کرده است؛ آنهايي که «صابئين» بودند و وجود مبارک ابراهيمِ خليل با آنها گفتگو داشت که ميگفتند: شمس ربّ است، قمر ربّ است و مانند آن، آنجا سخن از «اتخاذ ولد» نبود؛ در جريان فرشتهها اين حرف بود که «اتخاذ ولد» هست و آنها «بنات الله» هستند، يا درباره تثنيه يهوديها که ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّه﴾[2] تثنيهاي بودند، يا درباره تثليثِ مسيحيها که ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[3] تثليثي بودند، اينها «اتخاذ ولد» بود؛ اما آنچه وجود مبارک ابراهيم خليل در ردّ آنها گفت که ﴿هذا رَبِّي﴾[4] و همه را باطل کرد، آنجا سخن از «اتخاذ ولد» نبود.
حرف مشرکين اين بود که ما کسي را ميپرستيم که شفيع ما «عندالله» باشد: ﴿لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾،[5] چه «وَلَد» باشد چه نفي و چه «اتخاذ ولد» باشد چه نفي. پس نفي «اتخاذ ولد» ثابت نميکند نفيِ ﴿لاَصْطَفی مِمَّا يَخْلُق﴾[6] را، اين مقدّم همچنان خاص است و آن تالي همچنان عام است و استثناي عينِ تالي نتيجه نميدهد، اين يک مطلب.
دليل بر تنزّه خدای سبحان از «اتّخاذ ولد»
مطلب بعدي آن است که قرآن کريم گذشته از اينکه سبّوح بودن خدا را دليلي قرار داد بر اينکه او منزّه از آن است که «وَلَد» داشته باشد، يک؛ يا «اتخاذ ولد» و تَبنّيِ تشريفي باشد، دو؛ او واحدِ قهّار است، قهّار؛ يعني سيطره، سلطنت و حکومت دارد، چرا حکومت دارد؟ براي اينکه سه چهار کار است که مخصوص اوست: آفرينش مخصوص اوست، پرورش مخصوص اوست، تدبيرِ رزق به دست اوست، شايستگي عبادت از آن اوست؛ اين امور چهارگانه ـ که در بحث ديروز گذشت ـ يکي پس از ديگري در طول هم اينجا ذکر ميشود؛ قاهريّت خدا به چيست؟ ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾، آن هم آنچنان قاهر است که اين سُفره خلقت را پهن ميکند، يک؛ دوباره اين سُفره خلقت را جمع ميکند، دو؛ جمع او هم حکيمانه است، براي اينکه به کارهاي اينها رسيدگي کند «بالعدل»، سه.
دليل بر هدفداری آفرينش و عدم راهيابی باطل در آن
اين «بالحق» به چند جهت نازل شده است: يکي اينکه در ساختار آفرينش، باطل راه ندارد؛ اگر کسي خواست در عالَم بازي کند، جا ندارد؛ اينجا جاي بازي و لهو و لعب نيست، گرچه دنيا لهو و لعب و امثال ذلک است؛ اما دنيا غير از خلقت آسمان و زمين است، دنيا؛ يعني همين عناويني که مطرح است، اينها بازي است؛ اما نظام خلقت با بازي سازگار نيست و انسان اگر بخواهد در ساختار دنيا بازي کند، به هر طرف که برود سَرش به سنگ ميخورد، چون کلّ اين نظام به حق خلق شده است.
به حق بودن اين نظام به اين است که هدف دارد، اينطور نيست که جهان ميرود که نابود شود، بلکه جهان ميرود که نابودي را نابود کند؛ يعني مرگ را از بين ببرد، جهان به ابديّت ميرود. همه ما به سَمتي حرکت ميکنيم که دشمنِ خود را از پا در بياوريم؛ ما يک دشمن داريم به نام مرگ، اين مرگ را اِماته ميکنيم و از بين ميبريم و براي ابد ميمانيم، اين «بالحق» ناظر به اين است؛ يعني دنيا هدف دارد؛ لذا آن بخشهايي که مسئله قيامت را ذکر ميکند، بعد از کلمه «بالحق» است. پس اگر عالَم، قيامتي نداشته باشد، حساب و کتابي نداشته باشد، ميشود باطل، چون هر کسي هر کاري خواست میکند.
در سوره مبارکه «ص» همين مطلب گذشت که فرمود ما اين عالَم را ياوه خلق نکرديم که مرگ، آخرِ خط باشد، مرگ پوسيدن نيست، بلکه از پوست به درآمدن است. آيه27 به بعد سوره مبارکه «ص» اين بود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾، باطل نيست؛ يعني چه؟ همه اينها که قبول دارند جهان بر اساس نظم و علم خلق شده است؛ منتها ميگويند که مرگ پايان راه و پوسيدن است و بعد از مرگ خبري نيست! ميفرمايد اگر ـ معاذ الله ـ عالَم اينطور بود که تا لبه مرگ ميرفت و بعد نابود ميشد، اين عالَمِ باطل ميشد، براي اينکه اگر هر کسي هر چه کرد به حسابش رسيدگي نشود، اين عالَم ياوه و بيهوده ميشود.
فرمود: ﴿ذَالِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ أَمْ نجَْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ كاَلْمُفْسِدِينَ فىِ الْأَرْضِ﴾؛[7] يعني آيا خوب و بد، همه نابود ميشوند و حساب و خبري نيست؟ ﴿أَمْ نَجعَلُ الْمُتَّقِينَ كاَلْفُجَّار﴾؛[8] آيا آدم با تقوا با يک آدم فاجر بعد از مرگ نابود ميشوند و حساب و کتابي نيست!؟ اينطور نخواهد بود، بلکه ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ﴾[9]؛ عالَم هدفي دارد، اگر هدف نداشته باشد، ميشود باطل.
ما با دو بيان اين مطلب را نفی ميکنيم: يکي اينکه عالَم «بالحق» خلق شده است به نحو قضيه موجبه؛ ديگر اينکه عالَم به باطل خلق نشده است به نحو قضيه سالبه؛ گاهي ميفرمايد ما به حق خلق کرديم، مثل آيه محل بحث و گاهي به صورت سالبه در سوره مبارکه «ص» ميفرمايد: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾[10]، پس عالَم هدفي دارد و چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[11] است ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[12] است و چون «هوَ الْآخِرُ»[13] است «بالحق» خلق کرده است.
ظهور حقبودن آفرينش در نظام فاعلی، داخلی و غايی
قبلاً اشاره شد که سه نظام در «بالحق» ملحوظ شده است: هم نظام فاعلي که به مبدأ حکيم مرتبط است، هم ساختار داخلي آن عالمانه است که علم بشري در همان محدوده ساختار داخلي است؛ يک جانورشناس، يک انسانشناس، يک زمينشناس، يک درياشناس و يک ستارهشناس در ساختار داخلي دارد کار ميکند، اين حکيم است که هم به ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ پي ميبرد و هم به «هوَ الْآخِرُ». نظام سوم نظام غائي است که فرمود اينها ميروند که به مقصد برسند. بنابراين چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ و چون «هوَ الْآخِرُ» است «خلق بالحق» که اين «بالحق» اصرار قرآن کريم است که بطلان در اين عالم نيست؛ نه در ساختار داخلي و نه بيهدف بودن و ياوه بودن.
تدبير فصول چهارگانه و تأمين ارزاق، دالّ بر ربوبيّت الهی
بعد از اينکه اين مطلب را فرمود که اينها «بالحق» خلق شدند، تدبير فصول چهارگانه را هم مشخص کرد که ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَی النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّيْلِ﴾ که اين نيمکره شمالي وضعش چگونه است، نيمکره جنوبي وضعش چگونه است، روزها از اوّلِ زمستان که شد رو به بلندي ميرود تا آخر بهار، شبها هم از اوّلِ تابستان شروع ميکند به بلندشدن تا آخر پاييز؛ يعني شب يلدا؛ هم أرزاق اين نيمکره در چهار فصل تأمين است و هم أرزاق آن نيمکره در چهار فصل تأمين است، اين نظمِ تدبيريِ خداي سبحان است ﴿وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري﴾؛ اما ﴿لِأَجَلٍ مُسَمًّی﴾.
قبلاً هم فرمودند که شما خيال نکنيد آفتاب را که خيلي برّاق است از بِرليان خلق کرديم! اينطور نيست، ما آفتاب و شمس و قمر را از يک مُشت گاز و دود خلق کرديم: ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾[14] بعد ﴿فَسَوَّاهُن﴾؛[15] ما از يک مشت دود، آفتاب ساختيم و بعد هم بساط آنها را جمع ميکنيم: ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾.[16] اگر دخان و دود را به صورت شمس درآورد، او ميشود «واحدِ قهّار». بعد هم فرمود: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾[17] که بالأخره پايانِ اينها هم همين است. ﴿أَلا هُوَ الْعَزيزُ الْغَفَّار﴾؛ عزيز بودن او روشن است، غفّار بودن او؛ يعني سُفره مغفرت را پهن کردن است و راه توبه براي همه باز است.
دلايل همسانی خلقت انسانها
بعد از اينکه ساختار کلي عالَم را مشخص کرد، فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ﴾؛ هيچ تفاوتي و تفاخُري انسان بر انسان ديگر ندارد؛ مبدأ فاعلي همه که يکي است، مبدأ غائي همه هم که يکي است، ساختار داخلي همه هم که يکي است؛ اما مبدأ قابلي که از يک اصل هستند آن هم يکي است، همه شما از آدم هستيد؛ آدم از حقيقتي خلق شد که حوّا هم از همان حقيقت خلق شد. پس همه افراد در حقيقتِ آفرينش خود يکي هستند و همانطوري که فاعل همه يکی است، هدف همه يکي است، ساختار همه يکي است، آن موادّ اوليهاي که بشر از آن پيدا شد آن هم يکي است؛ زن هم مثل مرد از همان حقيقت خلق شده است، پس تفاوتي در خلقت زن و مرد نيست، تفاوتي در خلقت انسانها در طبقات اول و دوم و سوم نيست و مانند آن.
تا اين مجموعه هست وضع همين است، حالا اگر اين صحنه رخت برميبندد: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديد﴾؛[18] اين دوره از بين ميرود و دوره ديگر خلق ميشود؛ اگر وجود مبارک پيغمبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم) خاتم است آن مربوط به روح مطهرِ آن حضرت است که آنها يک سَبق و لحوق و زمان و زميني نيستند؛ اگر چيزي موجود مجرّد محض بود، نه متزمّن است که در زمان خاص بگنجد و نه متمکّن است که در بلد امين بگنجد، او روحش محفوظ است؛ لذا او ميتواند بر همه خلقها و ألف آدم يا ألف عالَم إشراف داشته باشد؛ ولي اين ابدان عنصري، اينها يکي پس از ديگري ميآيند و ميروند که ما الآن فرزند هزارمين آدم هستيم طبق بيانی که مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در کتاب شريف خصال در باب ألف نقل کرده است. [19] بنابراين هيچ دليلي بر تفاخُر نيست مگر به عمل صالح.
فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ﴾، بجاي اينکه بفرمايد: «من شخص واحده»؛ يعني يک حقيقت است.
پرسش: استاد معذرت میخواهم! اگر انسانها تفاوتی ندارند، چرا تفاوت در حقوق را بين زن و مرد قائل شديد؟
عدم دخالت خصوصيات فردی و حقوقی زن و مرد در تفسير همسانی
پاسخ: تفاوت نيست، البته خصوصياتي در بعضي از موارد هست كه زن بيشتر از مرد ميبرد، گاهي مساوي مرد ميبرد، گاهي كمتر از مرد ميبرد؛ يك سلسله حقوقي كه زن دارد مرد ندارد، نفقه زن را مرد بايد تأمين كند مهريه زن را مرد بايد تأمين كند اين طور است؛ هرگز تبعيضي بيجا نيست تفاوت نيست بلکه اختلافي است برابر خصوصيتهايي كه اين خلقت و آن خلقت دارند. او بايد مادر بشود، مادري عاطفه لازم دارد، خدا به اندازه كافي به او عاطفه داد، هرگز مرد آن توان را ندارد كه فرزند رئوف و مهربان تربيت كند، اين در اثر آن مادري مادر است، آن مقام شامخ عاطفه است. اينكه الآن متاسفانه باب شده كه بچهها را به مهد كودك ميدهند، بارها به عرضتان رسيد خطر آن هم اين است همين كه پدر و مادر مقداري سالمند شدند اين بچه چون مهر عاطفي نچشيد، پدر و مادر را تحويل خانه سالمندان ميدهد، ديگر او حاضر نيست عمل كند به آيهاي كه خدا فرمود: ﴿إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما﴾، ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[20] چون اين عاطفه ميخواهد، تنها جايي كه عاطفه را در درون انسان تزريق ميكنند، همان آغوش مادر است كه هفت سال، كودك اين دانشگاه را دارد طي ميكند.
مشکلات جامعه برخواسته از فاصله گرفتن از خصوصيات عاطفی زن
تنها كسي كه ميتواند عاطفه را به جامعه منتقل كند زن است. اين عواطف كه كم شود، گذشت در زندگي که کم شود، قرضالحسنه كم شود، بانكهاي ربوي زياد شود؛ نتيجه آن ميليونها پرونده است كه در دستگاه قضايي است. جامعه را هرگز با ربا و فشار و خشونت و اِفراط نميشود اداره كرد. اين ده ـ دوازده ميليون پرونده متعلق به ماهاست. شما در اين روايات ملاحظه فرموديد که ائمه فرمودند: هيچ سواري حق ندارد به پياده بگويد برو كنار؛ حق با عابر پياده است.[21] آن روز كه اتومبيل نبود، آن روز اسب و استر بود، هر سواري موظف است كه به پياده راه بدهد، اين عاطفه است، اين گذشت است. اينكه گفتند به يكديگر «سلام» كنيد همين است، اينكه گفتند «قرضالحسنه بدهيد» همين است. ما خيال كرديم اگر قرضالحسنه نداديم و ربا گرفتيم، يک قدري به مال ما اضافه ميشود، اما ده برابر آنرا بايد در دستگاه قضايي هزينه کرد و از اين و آن شكايت كنيم. اين ده ـ دوازده ميليون پرونده ميدانيد يعني چه؟! گذشته از اينكه استرس ميآورد، سكته ميآورد، فشار اقتصادي را هم تحميل ميكند؛ مگر اين ده ـ دوازده ميليون پرونده كم خرج و هزينه دارد. بخشي از نظام، دستگاه قضايي است که گرفتار همينها است، بودجه دستگاه قضايي مگر كم است، هزينه ميليونها پرونده مگر كم است، اين پروندههای ميليونی هر كدام آن با سه چهار نفر همراه هستند که تقريباً چهل ـ پنجاه ميليون نفر درگير شكايت هستند. اين بر اثر آن است كه عاطفه را ما گم كرديم.
امر الهی بر نرمش بعضی از حيوانات در کيفيتبخشی به زندگی انسان
فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾؛ فرمود: هر كدام از اين حيوانات بخواهند جموح[22] شوند، مگر شما ميتوانيد با اينها زندگي كنيد؟ فرمود ما اينها را برای شما نرم قرار داديم، اين شتر به اين عظمت را ذلول قرار داديم كه يك بچه مهارش را ميكشد ميآورد، ما براي شما نرم كرديم. اينها كه «خيل» دارند، «خيل» اين اسبهاي وحشي را ميگويند، مگر ميشود آن اسبها را رام كرد، مدتها بايد زحمت كشيد تا اين اسبها رام شوند، فرمود: اگر ما همه اينها را مثل «خيل» قرار ميداديم، مگر ميشد شما بارتان را همين اسبان ببرند، فرمود خودتان نميتوانيد برويد، اينها بارهاي شما را هم ميكشند: ﴿لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ إِلاّ بِشِقِّ اْلأَنْفُسِ﴾؛[23] يعني شما خودتان نميتوانيد برويد، اينها بارهاي شما را ميبرند و ما اينها را براي شما نرم كرديم. مگر اسب فقط حرف ما را گوش ميدهد، مگر حرف شما را گوش ميدهد، آن روزي كه ميخواهد جموح شود، مگر كسي ميتواند جلوي اسب را بگيرد، جلوي اين حيوانات را مگر ميشود گرفت، فرمود: ما اين را براي شما ذلول كرديم، ما براي شما نرم كرديم، ما براي شما خلق كرديم. يك وقتی اگر اينها بخواهند برَمَند، لگد ميزنند، فرمود ما براي شما نرم كرديم دلهاي اينها به دست ماست. ﴿أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾؛ اين زمين كه روي گسلهاست، گاهي هم اين انفجارها و كوههاي آتشفشاني را شما ميبينيد، در اصل، زمين روي گاز فشرده است. فرمود: ما اين را براي شما نرم كرديم، ارض را ذلول قرار داديم، نه ذليل، نرم قرار داديم. يك وقت هم اگر بخواهيم ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾،[24] ﴿الرّاجِفَة﴾[25] است ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَة﴾[26] همين زمين است!
دو راهحل تقويت کمبود عاطفی جامعه
بنابراين ﴿يَخْلُقُكُمْ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ﴾؛ درست است که صُلب پدر سهمي دارد، اما سهم تعيين كننده عاطفه، از مادر است. اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه بارها شنيديد ملاحظه بفرماييد. حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا» به زيارت يكديگر برويد، فاصله نگيريد، «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ» شما شيعههاي ما هستيد، وقتي به سراغ يكديگر ميرويد، جلساتي داريد ولو هفتهاي يك بار، دور هم جمع میشويد شيعه ما هستيد حرفهاي ما را نقل كنيد: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»[27] احاديث ما عاطفه ايجاد ميكند، محبت ايجاد ميكند، دوستي ايجاد ميكند، اينكه ميگويند سنگ روي سنگ بند نميشود، سخني است حق؛ الآن اين برج ميلاد و امثال ميلاد، همه آن كه با سنگ و آهن ساخته نشد، سنگ هرگز روي سنگ بند نميشود، يك ملاط نرمي لازم است كه برج ساخته شود. فرمود: سخنان ما، دستورات ما، روحانيت ما، رهبري ما مانند آن ملاط نرم است كه جامعه را بالا ميبرد، اگر شما اينها را برداريد، بله سنگ روي سنگ بند نميشود، الآن اين عاطفه و ملاط کمرنگ شده است؛ لذا ده ـ دوازده ميليون پرونده است، اين تعداد پرونده برای امثال ماهاست كه اهل مسجد هستيم، بيگانه كه نيست. ظهر ميرود نمازش را ميخواند، بعد قبل و بعدش هم کار خودش را انجام میدهد. جامعه را نه بانك ربوي اداره ميكند كه قرضالحسنه را انسان بردارد، به فكر ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾[28] نباشد، نه اين خشونتها و مدالگيريهاي زنانه، جامعه را زن اداره ميكند، عاطفه اداره ميكند، هزينهها هم تأمين است. وقتي ده ـ دوازده ميليون پرونده در دستگاه قضايي باشد هر پرونده بالأخره برای يك خانواده سه چهار نفري است چهل پنجاه ميليون نفر همه درگير پرونده در دستگاه قضا هستند، هزينههاي آن هم قابل بررسي جدّي است، آن استرس و بيماريهای آن هست که هزينههاي ديگر است.
پرسش: ...
اهمّيت آغوش مادر در انتقال عاطفه
پاسخ: بله، آن در حد ضرروت است آن دافعه اقلي است و جاذبه اكثري؛ اقل آن بله اين است، فرمود: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾؛[29] اما غالب آن دستورات ﴿وَأَن تَعفُوا﴾[30] در آن هست همان طور در قصاص هم فرمود: اگر عفو بكنيد ﴿ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾؛[31] هر جا سخن از دستورات قهري هست، يك رهنمود مهري هم هست؛ اما كار عاطفه براي جلوگيري و دفع اين خطرات و خشونت است، نه رفع، براي رفع البته دستگاه قضايي هست، ﴿لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ﴾[32] هست و مانند آن؛ اما آنچه جامعه را روشن ميكند موفق ميكند به تكامل ميرساند، دفع خطر است كه آن به وسيله مادر است. الآن شما اين خانه سالمندان را كه ميبينيد، بيچارهها يك مرگ تدريجي دارند، سالي يك بار بچهها يك شاخه گل برايشان ميبرند، اين يك مرگ تدريجي است، اين با ﴿إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما﴾ كه سازگار نيست، فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، نه بينداز در خانه سالمندان. اين چرا مياندازد در خانه سالمندان، براي اينكه عاطفه نچشيد، اين خودش در مهد كودك تربيت شد، مگر مهد كودك عاطفه ميآورد، اين آدم خلأ دارد که اين خلأ هفت ساله را هيچ چيز حتّی با موعظه با نصيحت پر نميكند، اين با شير بايد بيايد اين با آغوش مادر بايد بيايد، راه آن فقط همين است. چرا گفتند «حقُّ الحِضانه» برای مادر است ولو طلاق گرفته باشد، براي اينكه اين بچه بايد در آغوش مادر اين دوره هفت ساله دانشگاه مهر و عاطفه را طي كند، آن وقت جامعه، جامعه عطوف خواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: آن قسمتهاي عقلانيت و مديريت را به پدر داد و اين عاطفه را به مادر، تا نظام سامان بپذيرد چون بشر هم عاطفه، هم مديريت و هم جهاد ميخواهد.
مقصود از «ظلمات ثلاث» در آيه
فرمود: ﴿في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾؛ اين «ثلاث» ناظر به آن «ظلمات» است نه ناظر به «خَلق». برای «خَلق» مراتب متعددي را در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» بيان كرده است كه اول نطفه بود، بعد علقه شد، بعد مضغه شد، بعد جنين شد، بعد عظام شد: ﴿كَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ شد، بعد ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[33] شد. اين ﴿في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾ ظاهراً همان بطن است و رحم است و مَشيمه؛ ممكن است حداقل آن اين باشد، لايههاي ديگري هم در كار باشد.
«له الملک» دالّ بر انحصار مالکيت خدا
اين ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ نشان ميدهد كه منحصراً خدا مالك است؛ گاهي به صورت ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[34] تعبير ميكند گاهي در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[35] تعبير ميكند. مُلك و ملكوت از آن خداست، مستقيماً از آن خداست. اگر او مَلِك است «لا مَلِكٍ اِلاّ هُوَ»،[36] اگر او مالك است «لا مالِكَ الا هُو»؛ پس او «اله» است ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، پس او معبود است «لا معبود الا هو».[37] ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ را بر مالكيت مطلق متفرع كردند، فرمود: ﴿فَأَنّی تُصْرَفُونَ﴾ كجا ميرويد به كدام طرف ميرويد؟ به هر طرف برويد به حق برميگرديد.
ردّ بر شفاعتطلبی مشرکان از غير خدا
آنها كه قائل به «اتخاذ ولد» نبودند، بلکه قائل به شفاعت بودند، آن را هم سورهٴ مباركهٴ «انبياء»، هم سورهٴ مباركهٴ «سبأ» پاسخ ميدهد، چون در هر دو سوره سخن از شفاعت است. برای خيليها سخن از «اتخاذ ولد» نبود، بلکه ميگفتند چون خدا يك حقيقت نامتناهي است، ما نميتوانيم او را عبادت كنيم، مگر به وسيله مقرّبان و شفيعان. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: شفاعت حق است؛ ولي هم شفيع بايد مأذون باشد هم مشفوعٌ له. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 28 اين است: ﴿يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾؛ همين مطلب را در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه 23، بعد از اينكه فرمود: خداي سبحان شريك ندارد، هيچ كسي در قبال خدا مستقل نيست، خدا شريك و ظهير ندارد و آن سه قسم را كه نفي كردند، شفاعت را اثبات كردند كه اصل شفاعت «في الجمله» حق است؛ اما هم شفيع بايد مأذون باشد و هم مشفوعٌ له؛ نه شما كه توقع داريد مشفوعٌ له باشيد، «مرتضي المذهب» هستيد كه حق شفاعت به شما برسد، چون ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾؛ كسي كه مرتضي المذهب است، ﴿رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ ديناً﴾[38] است، دين خداپسند دارد، او ميتواند مورد شفاعت قرار بگيرد و نه بتهاي شما مأذون هستند كه شفاعت كنند، چون در آيه 23 همان سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ شما گفتيد: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾، گفتيد: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا﴾؛[39] چه كسي به شما گفته كه اينها شفيع شما هستند، شفاعت بايد به اذن ذات اقدس الهي باشد.
بنابراين آيه سوره «انبياء» و آيه سوره «سبأ» هر دو ميتواند حرف كساني كه ميگويند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ آن را رد كند.
بازگشت ردّ و پذيرش اوامر الهی به خود انسان
بعد فرمود: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضی لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾. «هاهنا امور»: امر اول اين است كه چون او قهّار مطلق است و قادر مطلق است آفريدگار مطلق است. دوم اين است كه چون خودش حق است ساختار عالم حق است و به مقصد ميرسد. سوم اين است كه چون او حكيم است كار او بيهدف نيست چهارم چون غني است هدفی برای خود ندارد.
من نكردم امر تا سودي کنم ٭٭٭ بلکه تا بر بندگان جودي كنم[40]
كار خدا «تا» بر نميدارد، نه براي اينكه سودي ببرد، يك؛ نه براي اينكه جودي كند، دو؛ هر دو منفي است: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَى وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَع».[41] آن كسي كه كاري ميكند تا جود كند بشر است، اين بشری كه وضع مالي او خوب است، فعلاً جواد و سخي نيست، اين كمال را ندارد؛ ولی يک بيمارستانی يا درمانگاهي، مدرسهاي ميسازد تا به فضل جود برسد، تا به كمال جود برسد، بشود جواد، خدا که ـ معاذ الله ـ اينچنين نيست، او كمال محض است، جود فعل اوست، چون خدا كمال نامتناهي است «يصدر منه الجود»، نه اينکه كاري ميكند كه بشود جواد. وقتي از امام كاظم(سلام الله عليه) سؤال كردند كه جواد يعني چه؟ فرمود: اگر جوادِ بشري را ميگوييد، يعنی كسي كه حقوق الهي را ادا كند، حق مردم را ادا كند، خمس و زكات و وجوه شرعي خود را ادا كند، اين ميشود جواد؛ اگر «الله» را ميگوييد: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَى وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَع»، داد جواد است، نداد هم جواد است، معلوم ميشود آنجا كه نميدهد، كمال و سعادت و خير شما در آن است.
بنابراين ذات اقدس الهي كارش «تا» بر نميدارد، كسي كارش «تا» بر ميدارد كه ناقص باشد، اولاً؛ فعلی بين او و كمال واسطه باشد، ثانياً؛ اين فاعل، اين فعل را انجام ميدهد كه به كمال برسد، ثالثاً؛ درباره چنين فاعلي ميتوان گفت: بلكه بر بندگان جودي كند. اما اگر ذاتی كمال نامتناهي بود كه هست، چون كمال نامتناهي دارد و كامل نامتناهي است، «يترشّح منه الجود»، نه كاري ميكند كه بشود جواد. پس چون حكيم است صدر و ذيل كار او با حكمت و منفعت است، چون غني است، خودش هدف ندارد، بلکه تمام اهداف او به فعل برميگردد؛ لذا آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾؛[42] اين «لام» ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ به آن تاي خلقت برنميگردد، البته بارها به عرضتان رسيد كه اين حرفها را از هشام صاحبِ مغني نبايد پرسيد؛ «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل»؛[43] وقتي به او بگوييد: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾ را تركيب كن، ميگويد «لام» ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ حرف جرّ است متعلق به ﴿خَلَقْتُ﴾ است؛ اما اين «لام» ميخواهد بيان كند که هدف مخلوق چيست، يا هدف تاي ﴿خَلَقْتُ﴾ چيست؟ اين ديگر كار مغني نيست، كار مغني اين است كه بگويد اين «لام» حرف جرّ است و آن هم «مفعول واسطه» است براي ﴿خَلَقْتُ﴾؛ اما اين را حكمت ميگويد كه «الله غني عن العالمين» است. اين «لام» به آن «تاء» برنميگردد كه بشود فاعل ذي غايه؛ بلکه به «خلق»؛ يعني مخلوق برميگردد كه فعل ميشود ذي غايه؛ لذا در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» فرمود: اگر همه مردم كافر باشند، براي ما بيتفاوت است. در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» از زبان موساي كليم(سلام الله عليه) ـ آيه هشت ـ دارد: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعاً﴾، براي ما فرقي نميكند، اين طور نيست كه حالا ما به مقصد نرسيده باشيم، ما مقصدي نداشتيم، ما خودمان مقصد هستيم. اگر او مقصد است، او صمد است، او «هوَ الْآخِرُ» است، ديگر بعد از «الله» چيزي نيست كه «الله» به دنبال آن كار كند، او خودش هدف است. بنابراين اگر در سوره «ابراهيم» آيه هشت فرمود: همه مردم زمين كافر شوند براي ما بيتفاوت است: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعاً﴾؛ اين طور نيست كه ما به مقصد نرسيده باشيم، ما خودمان مقصد و مقصود هستيم: ﴿فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيُّ حَميدٌ﴾. بنابراين عبادت، هدف مخلوق است نه هدف خالق، خالق چون خودش هدف است كار كرد. هر موجود محدودي كار ميكند تا به كمال برتر برسد؛ اما كمال نامتناهي فرض ندارد كه كاري انجام دهد كه به جايي برسد، جايي در كار نيست.
پرسش: اصطلاحاً اراده نمیکند که بنده عبادت کند؟
پاسخ: اراده ميكند، چون حكيم است، اراده حكيمانه دارد كه بنده به كمال برسد.
پرسش: اراده میکند چون غايت دارد.
پاسخ: نه، غايت فعل است، نه غايت فاعل؛ اينچنين نيست كه اگر بنده كافر شد، خدا بگويد من به مقصد نرسيدم به هدف نرسيدم و كامل نشدم، فرمود همه كافر شوند براي من بيتفاوت است. پس اين دو اسم است و دو تا برهان؛ حد وسط يكي «غناي حق» است، حد وسط ديگري «حكمت حق» است. چون حكيم است همه كارهاي او هدفمند است و چون غني هست هدف برای فعل است نه فاعل؛ پس اگر فلان كار را كرده، براي اينكه اين فعل به آن كمال برسد، فلان انسان را آفريده، براي اينكه انسان به آن مقصد برسد، اما چه انسان به مقصد برسد و چه نرسد براي خدا يكسان است؛ لذا در آيه محل بحث؛ يعني سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا﴾؛ اين حرف، حرف زنده است، همان حرف سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است، به همه مردم روي زمين ميگويد: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنْكُمْ﴾ خدا كه مقصدي، مقصودي بيرون از ذات خود ندارد، چون بيرون از ذات خدا، عدم محض است، كمالي نيست كه خدا كاري را براي رسيدن به آن كمال انجام دهد، خداست و ديگر هيچ! بعد عالم را خلق كرد، نه اينكه ـ معاذ الله ـ خدا خلق كرده كه به كمالي برسد که آن كمال را قبلاً نداشت و الآن ميخواهد پيدا كند، آن ديگر خدا نيست. پس خدا نه براي سود، نه براي جود، كار خدا «تا» برنميدارد كه «تا» به فاعل برگردد؛ اما چون حكيم است همه كارهاي او با فايده و نظم است، چون غني است اين فوايد به فعل برميگردد، نه به فاعل؛ لذا در آيه محل بحث سوره «زمر» فرمود: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنْكُمْ﴾، اما ﴿وَ لا يَرْضی لِعِبادِهِ الْكُفْرَ﴾؛ مواظب باشيد! درست است که سودش به ما برنميگردد، اما دودش به چشم شما ميرود: ﴿وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾ و در صحنه قيامت هيچ كسي بار ديگري را حمل نميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . الميزان، ج17، ص235 و 236.
[2] . سوره توبه، آيه30.
[3] . سوره مائده، آيه73.
[4] . سوره انعام، آيه76.
[5] . سوره زمر، آيه3.
[6] . سوره زمر، آيه4.
[7] . سوره ص، آيات 27و28.
[8] . سوره ص ، آيه28.
[9] . سوره انعام، آيه92.
[10] . سوره ص، آيه27.
[11] . سوره حديد، آيه3.
[12] . سوره رعد، آيه16؛ سوره زمر، آيه62.
[13] . الکافي (ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص115.
[14] . سوره فصلت، آيه11.
[15] . سوره بقره، آيه29.
[16] . سوره زمر، آيه67.
[17] . سوره تکوير، آيه1.
[18] . سوره ابراهيم، آيه19؛ سوره فاطر، آيه16.
[19] . الخصال(للصدوق)، ج2، ص652.
[20] . سوره إسراء، آيات23 و 24.
[21] .
[22] . سرکشی کردن اسب را میگويند.
[23] . سوره نحل، آيه7.
[24] . سوره زمر، آيه67.
[25] . سوره نازعات، آيه 6.
[26] . سوره نازعات، آيه 7.
[27] . الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص186.
[28] . سوره بقره، آيه276.
[29] . سوره توبه، آيه123.
[30] . سوره بقره، آيه237.
[31] . سوره بقره، آيه178.
[32] . سوره بقره، آيه179.
[33] . سوره مؤمنون، آيه14.
[34] . سوره ملک، آيه1.
[35] . سوره يس، آيه83.
[36] . المناقب (لابن شهر آشوب)، ج4، ص249.
[37] . اقبال الاعمال، ص244.
[38] . سوره مائده، آيه3.
[39] . سوره يونس، آيه18.
[40] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم.
[41] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج4، ص39.
[42] . سوره ذاريات، آيه56.
[43] . حافظ، غزل شماره307.