اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ(1) إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ(2) أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّارٌ(3) لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(4)﴾
سورهٴ مباركهٴ «زمر» همان طوري كه از مضمون آيات آن روشن است در مكه نازل شد؛ زيرا به مسائل جنگ و جهاد اصغر و اكبر و مانند آن اشاره نشد. محور اصلي مسائل اين سوره همان اصول دين؛ يعني توحيد و وحي و نبوت و معاد و مانند آن و خطوط كلي اخلاق و فقه است تقريباً هشت يا نه نكته در همين دو تا آيه اول اين سورهٴ مبارك بيان شد.
بيان مبدأ فاعلی و قابلی نزول قرآنی
يكي اينكه مبدأ فاعلي اين كتاب ذات اقدس الهي است آن هم با وصف عزيز و حكيم و اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است اگر گفتند عزيز حكيم تدريس ميكند؛ يعني درس حكمت و عزّت ميدهد اگر گفتند اين كتاب، تدوين، تأليف و كلام عزيز حكيم است؛ يعني اين كتاب درس عزت و حكمت ميدهد: ﴿تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ﴾ كه اين «الله» عزيز حكيم است بيش از هزار اسم در «جوشن كبير» و ساير ادعيه آمده است هر كدام از آن اسماء مبدأ كاري از كارهاي جهان هستي هستند در تنزيل قرآن كريم خداي سبحان به عنوان عزيز حكيم تدريس ميكند اين يك نكته پس مبدأ فاعلي خداست و منشأ اين فاعليت هم عزت و حكمت اوست مبدأ قابلي كه فرودگاه اين وحي است قلب مطهر حضرت است كه ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ﴾.
«باء» ﴿بِالْحَقِّ﴾ دالّ بر حق بودن مصالح ساختاری قرآن
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ هم ميتواند به ﴿أَنْزَلْنا﴾ متعلق باشد و هم ميتواند به كتاب متعلق باشد به نحو تنازع همان طور كه بارها ملاحظه فرموديد در دعاي ماه مبارك رمضان گفته ميشود كه «هَذَا شَهرٌ عَظَّمتَهُ وَ كَرَّمتَهُ وَ شَرَّفتَهُ وَ فَضَّلتَهُ عَلَي الشُّهُور»[1] اين «علي الشّهور» مفعول واسطه است براي چهار متعلق؛ يعني چهار تعلق دارد و چهار محمول است «علی التنازع»، اينجا هم ﴿بِالْحَقِّ﴾ هم متعلق به ﴿أَنْزَلْنا﴾ است و هم متعلق به كتاب است؛ يعني هم فرو فرستادن ما در صحبت يا کسوت حق است و هم اين كتاب مصحوب يا متلبّس به حق است اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ كه «باء»، «باءِ» مصاحبه است چه در صحبت حق و چه در كسوت حق، اين كف مطلب است بيش از اين ديگر لفظ نيست براي اينكه قرآن در عين حال كه در لباس حق است در عين حال كه در صحبت حق است؛ يعني اين «باء» هم ميتواند «باء» مصاحبه و ملابسه باشد، گوهر اصلي قرآن حق است؛ يعني قرآن با حق بافته شد در نظام خلقت هم همين طور است فرمود ما آسمان و زمين را به حق خلق كرديم كه آيه پنج همين سوره است كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[2] اين «باء» در عربي آن روز و امروز بيش از اين كشش ندارد بگويند «باء» يا «باء» مصاحبه است يا «باء» ملابسه. اما براي عرب ديروز و عرب امروز اين مطلب روشن شود كه اصلاً مصالح ساختماني عالم حق است اين را امروز هم خيليها متوجه نمیشوند. اگر مهندسي خواست بگويد اين بنا با فلان مصالح ساخته شد ميگوييم با آهن ساخته شد يا با بتون ساخته شد يا با سيمان ساخته شد. اين ﴿بِالْحَقِّ﴾؛ يعني مصالح ساختماني عالم حق است مصالح ساختاری قرآن حق است قرآن با حق نوشته شد با حق گفته شد با حق پايين آمد با حق جاسازی شد. اين نمونه هم ندارد چون نمونه ندارد لذا غالب مفسرين گفتند يا «باء» مصاحبه است يا «باء» ملابسه،[3] ولی بالاتر از اينهاست؛ يعني مصالح ساختماني الفاظ، محتوا، مضمون و دقّت آن، همه حق است، بطلان در حريم اين كتاب نه در لفظ نه در معنا نه در مصداق و مانند آن به هيچ وجه راه ندارد، اين معناي ﴿بِالْحَقِّ﴾ است.
تبيين چگونگی تحقق حق بودن قرآن
چگونه اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ است اين را در بخش چهارم يا پنجم مشخص كرده. فرمودند كه مبدأ فاعلي كه حق است مبدأ قابلي كه قلب مطهر رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه معصوم است حق است. آورندههاي وحی ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[4] سفراي الهي حق، كريم، بارّ، معصوم و مصون هستند اينها فرشتههايي هستند كه از بالا تا پايين اين كتاب را همراهي ميكنند ميآورند براي اينكه از بيرون مشكلي پيش نيايد اسكورتهای مخصوصي براي آن فرستاده شد. پس آوردندههاي آن كه پيكاند حق هستند ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ ممكن است خود آن آورنده، اين پيك، حق و معصوم باشد؛ ولي اگر شبيخون زدند راهزني و غارتگري از بيرون حمله كرد چه كنيم؟ فرمود آن را هم ما تأمين كرديم كه اين رصدي ميفرستد: ﴿يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً٭ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾[5] فرمود ما از جلو، دنبال و دو طرف اسكورت داريم حالا اينها براي تفهيم ماست كه معقولی را به محسوس تشبيه ميكند. حالا چون بنا شد كه قرآن از سنخ فرود آمدن باشد نه از سنخ باران كه به زمين بيندازد، بلكه از سنخ حبل متين است كه به زمين آويخت يك طرف آن به دست خداست كه در آن حديث نوراني «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَين» هست كه آن ثقل اكبر كه قرآن كريم است «طَرَفٌ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ طَرَفٌ بِاَيدِيکُم»[6] پس قرآن را خدا به زمين نينداخت به قلب حضرت نينداخت به قلب حضرت آويخت حبل متين است؛[7] لذا به ما فرمود به اين حبل تمسك كنيد اگر ريسماني را كه يك گوشه افتاده انسان به او اعتصام كند آن ريسمان مشكل خودش را حل نميكند تا مشكل معتصمان را حل كند اعتصامي به يك ريسمان مشكلگشاست كه به يك سقف بلند بسته باشد لذا فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ اين حبل را خدا آويخت از بالا تا پايين اين ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ است، اين مصونيت داخلي را تأمين ميكند اما رهزني بيرون چگونه تأمين ميشود فرمود ما براي صيانت از رهزنان بيرونی از جلو و دنبال فرشتگاني را به عنوان اسكورت، رصد فرستاديم: ﴿يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً٭ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾ تا برسد به گوش مردم نه تنها به قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم).
قلب مطهر رسول الله محل نزول وحی و چگونگی دريافت آن
مطلب بعدي آن است كه در بدن، جاي گوش جداست جاي چشم جداست گوش نميبيند چشم نميشنود و مانند آن؛ اما همين صحنهها براي قلب هم هست در درون جان ما چشم هست گوش هست اگر نبسته باشيم اما اين طور نيست كه جاي گوش جدا باشد جاي چشم جدا باشد ما با قلبمان با همان جا كه ميشنويم ميبينيم شما در رويا چه حالتي داريد اين رويا يك حالت با بركتي است اگر روياي صادق باشد خيلي از مطالب را ميتواند به ما بفهماند ما در عالم رويا اينچنين نيست كه غير از قلب آگاه چيز ديگري داشته باشيم آن قلب هم ميبيند هم ميفهمد هم ميچشد هم ميبويد هم ميشنود. اينكه در سوره «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[8] معلوم ميشود كه آن دلي كه در سينه هست آن دل چشم دارد گوش دارد اينچنين نيست كه قلب حضرت كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلی قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[9] قلب در درون جان جايي داشته باشد چشم جايي داشته باشد گوش جايي داشته باشد فرشتگان كه سميع و بصير و مدرك هستند اين طور نيست كه بدن داشته باشند جاي گوش آنها از جاي چشم و فهم آنها جدا باشد آن گوهر مجرد هم ميبيند هم ميشنود هم ميبويد و هم ميگويد قلب حضرت هم همين طور است: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾[10] با سمعِ قلب ميشنود با چشمِ قلب فرشته را ميبيند با خود قلب هم درك ميكند؛ بنابراين قلب، همه اين امور را دارد. وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) كه گفت: ﴿إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾[11] را كه با شامه ظاهر نگفت. آنها كه پيراهن يوسف دستشان بود آنها بوي يوسف را استشمام نكردند آنها كه خود يوسف را ديدند بوي او را استشمام نكردند از فاصله هشتاد فرسخي مصر و كنعان ميفرمود من بوي يوسف ميشنوم همان طور كه بوي يوسف را ميشنود خود يوسف را هم درك ميكند پس معلوم ميشود در درون ما هم چشم هست هم گوش هست نشانه آن عالم روياست ما در عالم رويا حرفها را ميزنيم حرفها را ميشنويم و اين چيزها را ميبينيم با جانمان ميبينيم اين طور نيست كه آنجا يك دست و پاي جدايي باشد. بنابراين فرودگاه وحي، قلب مطهر پيامبر است، جبرئيل(سلام الله عليه) كه ميآورد آن چشم قلبي پيغمبر را ميبيند حرفهايي که ميزند گوش قلبي آن حضرت ميشنود، اما كساني كه در كنار حضرت ايستادهاند، نه ميبينند و نه ميشنوند، مگر آن جاهايي كه خود حضرت و به عنايت الهي اجازه بدهد كه براي ديگران هم چنين حادثهاي اتفاق بيفتد؛ نظير جريان دحيه كلبي. اما در غالب اين موارد وجود مبارك حضرت ميفرمود الآن جبرئيل بر من نازل شد اين معنا را آورد خيليها در حضور حضرت بودند؛ ولی نه ديدند و نه شنيدند، بنابراين آخرين مرحله قلب مطهر حضرت است، يك؛ قلب مطهر حضرت سميع است و بصير است و شامّ است و ذائق و لامس است، اين هم يك مطلب ديگر.
آميختگی حق تکوينی با تشريع بعد از قلب مطهر پيامبر(ص)
پس قرآن را خدا فرو فرستاد آن طوري كه حبل متين را فرو ميفرستد نه آن طوري كه باران را نازل ميكند. از جريان فرو فرستادن قرآن كريم به تجلّي ياد ميشود در برابر تجافي. تجافي اين است كه وقتي بالا هست وقتي پايين هست بالا نيست مثل باران، اما تجلّی اين است كه وقتي بالا هست پايين هم هست وقتي پايين هست بالا هم هست و مانند آن. فرمود اين كتاب به اين صورت نازل شده پس مبدأ فاعلي معلوم، مبدأ قابلي معلوم، آنچه نازل شده معلوم، كيفيت نزول آن هم معلوم، آورندهها هم معلوم، اسكورتها و كمينكنندهها و رصدها هم معلوم؛ بعد اضافه فرمود اين چيزي كه آمد حق است تا آخرين مرحله كه قلب مطهر است؛ البته تا اينجا حق تكويني است، از زبان حضرت كه به ما ميرسد با تشريع آميخته ميشود. پس تا آخرين مرحله حق است؛ يعني وجود خارجي است با بود و نبود كار دارد از اين بود و نبود بايد و نبايد انتزاع ميشود صدق و كذب از اين حق و باطل انتزاع ميشود تا آخرين مرحله حق است و از اين حق صدق انتزاع ميشود. وقتي از لبان مطهر حضرت با ما كه در جامعه بشري زندگي ميكنيم سخن گفته ميشود اين در عين حال كه محتواي آن حق است و تكوين اما به زبان عربي دارد بيان ميشود اين اعتبار را به همراه دارد. بنابراين تا آخرين مرحله حق است براي اينكه وجوه تكويني است و قلب مطهر حضرت هم جامع همه اين حواسّ است.
هدف نزول قرآن، پرورش انسان صادقِ خالص با امر به عبادت
بعد فرمود حالا که اين خالص است اين حقِ صدقِ خالص براي آن است كه محقق و متحققِ صادقِ خالص بپروراند و تنها راهش هم عبادت است؛ لذا با فاي تفريع فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله، قلب مطهر حضرت مظهر آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه در دعاي صحيفه دارد: «أَلدَّانِی في عُلُوِّهِ وَ العَالِی في دُنُوِّهِ»[12] يك وقت است كه وجود مبارك حضرت در معراج و امثال معراج ﴿دَنا فَتَدَلّی ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى﴾[13] آنجا سخن از انزال نيست، آنجا سخن از تلقی و علم لدن است. علم لدن را هم بارها ملاحظه فرموديد که علمی در برابر فقه و اصول و فلسفه و كلام نيست علمي باشد موضوع و محمول و مسئله داشته باشد، نيست. «لدن»؛ يعني نزد كه اين كلمه «لدن» از «عند» قويتر و غنيتر است. ما چون در فارسي آن ادبيات قدرتمند را نداريم در هر دو حال ميگوييم در نزد فلان كس است؛ اما عرب اين طور نيست اگر در حضور او باشد ميگويند «لدن» اگر اعم از حضور باشد و در اختيار او باشند ميگويند «عند» وقتي ميگويند «عند»؛ يعني نزد اوست؛ حالا ميخواهد بالفعل در دست او باشد يا نباشد اما وقتی گفتند «لدن»؛ يعني الآن در دست اوست. اگر «لدن» شد كسي بلاواسطه مطلبي را از ذات اقدس الهي استفاده كرد كه هيچ واسطهاي بين معلم و متعلِّم نبود اين علم ميشود لدني، نه اينكه علم لدني يك علم جدايي است در برابر فقه و اصول و علوم ديگر اين به نحوه تعليم استاد و شاگرد وابسته است اگر گفت: ﴿دَنا فَتَدَلّى﴾؛ آنگاه ميگويد: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[14] آنجا ديگر در مرحله عاليه است ديگر واسطهاي در كار نيست سخن از ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ﴾ نيست سخن از رصد نيست و سخن از انزال و تنزيل نيست سخن از تلقي است اما در مراحل نازله چون همه اينها در حالت معراج نيست در حالت نازله آن فرشته ميآورد «انا انزلناه بالحق»، يك؛ ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[15] دو، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلی قَلْبِكَ﴾ سه، اينها مراحل نازله است كسي كه مظهر «أَلدَّانِی في عُلُوِّهِ وَ العَالِی في دُنُوِّهِ» باشد هم ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾ را دارد هم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلی قَلْبِكَ﴾ را واجد است. اين ميشود دين خالص، براي اينكه هيچ بطلاني در آن راه نيست يک، غير خدا هم سهمي در تنظيم و تدوين اين گفتار ندارد دو، اين ميشود خالص. اگر هدف نزول قرآن مثل هدف خلقت آسمان و زمين عبادت انسانهاست آنجا فرمود: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾[16] اينجا هم فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾.
فرق مُخلِص با مُخلَص در عبادت
قرآن يك دستور مشترك دارد كه همگان بايد آن را عمل كنند﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ كه دين با اخلاص باشد كه اگر گرفتار ريا يا گرفتار سمعه بود اين ديگر باطل است ﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾، ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ اما آنها كه از مرحله ﴿أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾[17] گذشتند اعمال آنها خالص بود به مرحله مخلَصين ميرسند از خودشان هم ميرهند وقتي از خودشان رهيدند، ديگر سخن از «خوفاً من النار و شوقاً الي الجنه» نيست چون وقتي انسان از دوزخ ميترسد يا به بهشت علاقهمند است كه خود را ببيند وقتي خود را نديد و در مرحلهاي است كه فرمود: «صَبَرتُ عَلَي حَرِّ نَارِكَ فَكَيفَ أَصبِرُ عَنِ النَّظَرِ»[18] اين ديگر «خوفاً من النار» ندارد «شوقاً الي الجنه» ندارد اين ميشود مخلَص، آن برای اوحدي از بندگان الهي است كه در اين بخش به او اشاره نشده در اين بخش آن مرحله ﴿أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾ اشاره شده؛ يعني بندگان مخلِص، اين ديگر حداقل وظيفه ماست اگر از اين پايينتر آمديم ديگر قبول نميشود اگر كسي ـ معاذ الله ـ گرفتار ريا بود؛ يعني به مردم دارد نشان ميدهد كه من براي خدا كار ميكنم در حالي كه نيست چون براي خدا كار نميكند، اگر براي خدا كار كند كه لازم نيست به مردم نشان بدهد، اين دروغي دارد در هر ريايي يك دروغ هست، چون به مردم ميخواهد نشان بدهد كه من براي خدا دارم كار ميكنم اين دروغ است براي خدا كار نميكند، چون اگر براي خدا كار كند كه لازم نيست به مردم نشان بدهد. «سمعه» هم همين طور است؛ يعني به گوش مردم برساند كه من دارم براي خدا كار ميكنم، اين كذبي است، در هر ريايي و در هر سمعهاي كذبي مستور است؛ زيرا اگر كسي گرفتار سمعه است كار او اين است كه ميخواهد به گوش مردم برساند كه من دارم براي رضاي خدا كار ميكنم و اين دروغ است. در هر ريا در هر سمعه يك كذب بيّني هست و گذشته از اينكه توجه به غير خدا هم هست. بنابراين اگر ريا بود يا سمعه بود چون دو خطر او را همراهي ميكند اين مقبول نيست. پس اولين كار ما اين است که ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ باشد اين مرحله قبولي عمل است؛ حالا «خوفاً من النار» بود ـ انشاءالله ـ مقبول است «شوقاً الي الجنه» بود ـ انشاءالله ـ مقبول است گرچه اوحدي از اهل معرفت نقدي داشتند؛ ولي بالأخره اين هست در همان حديث هم عبادت به سه قسم تقسيم شده عابدان به سه گروه تقسيم شدند معلوم ميشود عبادت هست. اما آن مرحلهاي كه مخلصَاً باشد كه «استخلصهم الله لنفسه» ﴿إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾[19] اينها كساني هستند كه از درون خودشان نجات پيدا كردند نه تنها از ريا و سمعه رهايي يافتند از خودشان هم رهايي يافتند هويت خودشان را هم کنار گذاشتند و جز ذات اقدس الهي چيزي نميبينند اينها وحدت شهود است، نه وحدت وجود؛ اينكه گفته شد: «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند»[20] اينها وحدت شهود است؛ يعني به جايي ميرسد كه جز ذات اقدس الهي چيز ديگري را مشاهده نميكند اين ميشود مخلَص. فعلاً در اين قسمت كه فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ ناظر به اخلاص عمل است؛ نظير «عملوا الصالحات» با «الصالحين»؛ گرچه بين «عملوا الصالحات» با ﴿أَخْلَصُوا﴾، يك؛ بين «الصالحين» و «مخلصين»، دو؛ خيلي فرق است؛ ولي اينجا هم دو مرحله است كه بعضيها «عملوا الصالحات» هستند، بعضيها «الصالحين». اينجا هم دو مرحله است، بعضيها ﴿أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾ هستند بعضيها ﴿الْمُخْلَصينَ﴾ اين چهار امر كه دو به دو از هم جدا هستند فرق فراواني بين حوزه اخلاص و حوزه عمل صالح هست فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾.
﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾ براي اهميت مطلب فرمودند كه اسم ظاهر ذكر شده است اگر ضمير ذكر ميشد مطلب را ميرساند؛ اما براي اهميت مطلب اين كلمه مباركه «الله» چند بار تكرار شد: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾ كه اين خبر مقدم مفيد حصر است دين الهي بايد خالص باشد تا ذات اقدس الهي بپذيرد تنها چيزي كه دين الهي است دين خالص است.
پرسش: آنچه بر قلب پيغمبر نازل شده آيا لفظ بوده يا حقيقتی؟
پاسخ: لفظ و مفهوم هر دو نازل شده است چون قرآن لفظ است «بما له من المعنی» هم معنا نازل شده است وجود مبارك حضرت با سمع دروني خود الفاظ را شنيدند قرائت الهي را شنيدند تلاوت الهي را شنيدند فرشته را هم ديدند با همان قلبي كه فهميدند ديدند و شنيدند مثل اينكه در عالم رويا اينچنين نيست كه ما گوشي جداي از روح خود داشته باشيم، چشمي جداي از روح خود داشته باشيم. اين اعضا و جوارح ما كه در بستر خواب گرفته خوابيده است ما با جانمان هم ميشنويم هم ميبينيم هم احساس ميكنيم و مانند آن، اينكه گفته شد كه ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ و يا آيه سورهٴ مباركهٴ «حج» كه فرمود چشم باطني و چشم قلب ايشان بيدار نيست[21] اين همين است بنابراين قلب مطهر حضرت هم ميبيند هم ميشنود هم لفظ را و هم معنا را ادراك ميكند.
شرک، مشکل رسمی مردم حجاز و اقسام سهگانه آن
فرمود: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ﴾ مشكل رسمي مردم آن روز همان شرك بود؛ گرچه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) آن طوری كه در نهجالبلاغه است وضع جهان را در عصر بعثت تبيين ميكند كه بعضيها ملحد بودند بعضيها مشرك بودند بعضيها مجَسِّم بودند[22] و مانند آن آنچه در داخله حجاز رواج داشت مسئله شرك بود. شرك هم طبق بيان قرآن كريم مشركان متعددي داشت چون گروههای فراوانی بودند. دو گروه را به خوبي ميشود از آيات قرآن استفاده كرد گروه سوم با تحليل بايد حل بشود. گروه اول كه گروه رايج مشركان حجاز بودند همين توده مردم و مشركان بودند كه اينها اهل تحقيق نبودند. قبول و نكول و ايجاب و سلب اينها به نياكان آنها وابسته بود كاري را كه گذشتگان آنها انجام ميدادند براي اينها حق بود كاري كه گذشتگان آنها انجام نداده بودند براي اينها باطل بود اينها وقتي ميخواستند براي حقانيت چيزي سخن بگويند يا دليل بياورند ميگفتند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾[23] براي بطلان چيزي ميخواستند دليل بياورند ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا اْلأَوَّلينَ﴾[24] پدران ما كه نداشتند ما در نياكانمان چنين چيزي نداشتيم پس تصديق و تكذيب اينها در مدار ايجاب و سلب كارهاي پدرانشان دور ميزد اين همان مقلِّده جاهلي بود. از اينها يك گروه برتر كساني بودند كه استدلال ميكردند ميگفتند اين روش ما حق است؛ براي اينكه «الله» موجود است «عليم» است «قدير» است، اگر اين كار ما باطل بود هم خدا كار ما را ميدانست هم ميتوانست جلوي ما را بگيرد: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ﴾ از اينكه ما چيزي را تحريم كرديم مثل سامری و مانند آن و از اينكه بتها را ميپرستيم معلوم ميشود كه حق است براي اينكه خدا كار ما را ميبيند تحريم و تحليل ما را ميداند و ميتواند جلوي ما را بگيرد چون جلوي ما را نگرفت معلوم ميشود حق است اين همان خلط تكوين و تشريع بود كه بحث آن گذشت، اين هم يك گروه بود.
گروه سوم كساني هستند كه جزء اوحدي اينها هستند كه الآن احياناً بعضي از مشركان هند هم به همين بهانه تمسك دارند كه بعدها قدري برهاني شد و آن اين است كه خداي سبحان يك حقيقت نامتناهي است که ما به او دسترسي نداريم چون به او دسترسي نداريم نميتوانيم او را عبادت كنيم، پس بين ما و خدا حتماً بايد اربابي باشداينها اسباب وسطا را به جاي ارباب آوردند و اين مبادي فيض را كه مدبّرات امر هستند اينها را معبود پنداشتند گفتند چون خدا حقيقت نامتناهي است، يك؛ دركپذير نيست، دو؛ وقتي دركپذير نبود ما نميتوانيم او را عبادت كنيم، سه؛ پس يك عده را بايد بپرستيم كه آنها را بفهميم و اين ملائكه يا قديسين بشر هستند؛ آنگاه براي احترام تنديسی، تمثلي، تجسُّمي براي اينها درست كردند كه بعدها وقتي به دست توده مردم افتاد اين مجسمهها را عبادت ميكردند اينها كار آن محققان اصلي آنها نبود. محققان اصلي طبق اين تحليل كه آيات روشني بر اين مسئله نيست مگر با يک تحليل، آنها هرگز نميگفتند كه اين چوبها و اين سنگها خداست، ميگفتند خدا حقيقت نامتناهي است و ما به او دسترسي نداريم و نميتوانيم او را بفهميم لذا نميتوانيم او را عبادت كنيم كسي را بايد عبادت كرد كه قابل درك و فهم باشد و آن يا فرشتهها هستند يا قديسين بشر، مثل عيساي مسيح يا عزير و مانند آن، ما اينها را عبادت ميكنيم.
شواهد قرآنی دالّ بر اقسام سهگانه مشرکان حجاز
اين مطلب را از كجاي قرآن ميشود درآورد، آن دو مطلب متعلّق به دو گروه را از آيات قرآن به خوبی ميشود استفاده كرد آنها که میگويند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ يا ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا اْلأَوَّلينَ﴾ اين حرف مقلّد است يا ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ﴾[25] حرف آن محققين و پژوهشگران متوسط است اما اين معنا كه معناي سوم است از كدام آيه ميشود استفاده كرد از همين آيهای كه دارد: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ اگر ذات اقدس الهي قابل درك باشد قابل فهم باشد قابل عبادت باشد ـ که البته هست ـ به زعم شما، همان را عبادت کنيد مقرِّب را براي چه ميخواهيد؟ واسطه براي چه ميخواهيد؟! مشكل آنها اين است كه اينها ميگويند او قابل عبادت نيست و ما فرشتهها يا قديسين بشر را عبادت ميكنيم كه ما را به او نزديك كند، به او نزديك بكند؛ يعني چه؟ يعني او را بفهميم،اين را كه گفتيد محال است بعد او را عبادت كنيد اين را كه گفتيد محال است معناي ﴿لِيُقَرِّبُونا﴾؛ يعني ما را به فيض او نزديك كنند اگر مشكلي داريم فيض را از خدا بگيرد به ما بدهد. اينها چند تا مغالطه در اين كارشان هست اسباب را ارباب قرار دادند، يك؛ آن خدايي كه «أَلدَّانِی في عُلُوِّهِ وَ العَالِی في دُنُوِّهِ» او را به همان مقام علو محدود كردند كه ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُوالعَرش﴾[26] است اين را در ذو العرشي محصور كردند درجات را گرفتند، دو؛ آنكه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[27] است كه سه يا چهار بار قرآن كريم از درجات قرب سخن گفت فرمود من قريب هستم: ﴿إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ﴾،[28] نه تنها قريب هستم از ديگران به محتضر نزديكتر هستم ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ﴾[29] سوم از شما به شما نزديكتر هستم كه ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[30] ديگر چه ميخواهيد؟ اصرار قرآن به اينكه از من نزديكتر احدي نيست براي همين است. آنها خيال ميكردند خدا حقيقت نامتناهي است اگر حقيقت نامتناهي است به همه چيز نزديك است، پس شما او را در منطقهاي به نام ذو العرش محدود كرديد. اگر حقيقت نامتناهي است كه هست ﴿بِكِلِّ شَيءٍ مِحِيطٌ﴾[31] است «مع كل شيء» است «اقرب الينا من حبل الوريد» است ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ است از ما به ما نزديكتر است يك چنين خدايي است؛ بنابراين ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[32] كجا ميخواهيد برويد. نه حرف مقلّده درست است كه ﴿إِنّا وَجَدْنا﴾، نه آن خلط تكوين و تشريع درست است كه ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا﴾، نه اين ﴿لِيُقَرِّبُونا﴾ درست است شما اسباب را ارباب گرفتيد شما اين وسيله را مستقل پنداشتيد اگر او حقيقت نامتناهي است كه هست هر كس بخواهد شفاعت كند بايد به اذن او باشد، هر كس بخواهد وسيله باشد بايد به اذن او باشد هر كسي بخواهد با او گفتگو كند راه آن باز و آزاد است؛ منتها بعضيها به واسطه بهتر ميرسند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . الاقبال(ط ـ الحديثه)، ج1، ص80.
[2] . سوره انعام، آيه73؛ سوره ابراهيم، آيه19.
[3] . الميزان، ج17، ص237؛ التفسير الوسيط، ج5، ص397.
[4] . سوره عبس، آيات15 و 16.
[5] . سوره جن، آيه28.
[6] . الاقبال(ط ـ الحديثه)، ج2، ص242.
[7] . سوره بقره، آيه97؛ ﴿فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ﴾.
[8] . سوره حج، آيه46.
[9] . سوره شعراء، آيات193 و 194.
[10] . سوره قيامت، آيات16 و 17.
[11] . سوره يوسف، آيه94.
[12] . الصحيفة السجاديه، دعای47.
[13] . سوره نجم، آيات 8 و 9.
[14] . سوره نمل، آيه6.
[15] . سوره إسراء، آيه105.
[16] . سوره ذاريات، آيه56.
[17] . سوره نساء، آيه146.
[18] . مصباح المتهجد، ج2، ص847.
[19] . سوره حجر، آيه40؛ سوره ص، آيه83.
[20] . ديوان سعدی، غزل شماره18.
[21] . سوره حج، آيه46؛ ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ﴾.
[22] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه26.
[23] . سوره زخرف، آيه23.
[24] . سوره مؤمنون، آيه24؛ سوره قصص، آيه36.
[25] . سوره انعام، آيه148.
[26] . سوره غافر، آيه15.
[27] . سوره ق، آيه16.
[28] . سوره بقره، آيه186.
[29] . سوره واقعه، آيه85.
[30] . سوره انفال، آيه24.
[31] . سوره فصلت، آيه54.
[32] . سوره تکوير، آيه26.