22 02 2005 4858977 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 52

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ المُنْزِلِينَ (۵۹) فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلاَ تَقْرَبُونِ (۶۰) قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ (۶۱) وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَي أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۶۲) فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَي أَبِيهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (۶۳) قَالَ هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَي أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ (۶٤) وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَميرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (۶۵)﴾

آمدن برادران يوسف به حضور آن حضرت براي دريافت همين آذوقه و سهميه بود به دليل همان آن ﴿اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ[1] كه بيانگر سمت رسمي وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) است و به شهادت ﴿أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ﴾ با اين دو شاهد مي‌توان گفت آنها براي دريافت آذوقه  آمدند گرچه از جواب مشخص مي‌شود كه براي چه آمدند لكن حذف هدف آمدن آنها براي آن دو قرينه است وقتي آمدند و آذوقه را تهيه كردند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) همان طوري كه در اصل پذيرش اين سمت نامهايي كه مخصوص خداي سبحان است به عنوان اسماي الهي خود را مظهر بعضي از اين اسما دانست الآن هم خود را مظهر بعضي از اسماي ديگر مي‌داند در جريان پادشاه مصر به او حضرت فرموده بود كه ﴿اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾ اين ﴿حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾ همان طوري كه قبلاً بحثش گذشت دو اسم از اسماي حسناي الهي است كه در آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «شور»يٰ به اين صورت آمده است ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ[2] اين دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است. انسانهاي معصوم مظاهر اسماي الهي‌اند اگر خداي سبحان بالذات يا بالاصاله يا بالحقيقه حفيظ عليم است انسان كامل بالتبع يا بالعرض يا بالمجاز حفيظ عليم است در جريان ﴿خيرالمُنْزِلين﴾ هم همين‌طور است وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) آن طوري كه در سورهٴ «مؤمنون» آيهٴ 29 آمده به خداي سبحان چنين عرض كرد ﴿رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَ أَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ[3] تو بهترين نازل دهندگاني. بهترين مُنزل تويي مُنزلين در عالم فراوان‌اند كه مخلوقان تو‌اند اما ﴿خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴾ تويي در اينجا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) مي‌فرمايد ﴿وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ يعني من در نشئه امكان، در محدوده فعل خداي سبحان به اندازه سعه هستي خودم مظهر اين نام هستم ﴿وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ پس من نسبت به كل كشور و بيت المال و حقوق جامعه حفيظ عليمم مظهر آن دو اسمم در هنگام اجرا و توزيع عادلانه مظهر خير‌المنزلينم اين يك مطلب، مطلب ديگر انزل گاهي به معناي نازل كردن است گاهي به معناي نُزْل و نُزُل دادن است نُزْل همان پذيرايي مهمان است كه به عهده ميزبان است... الضَّيْف پذيرايي مهمان را مي‌گويند نُزْل آنچه را كه براي مهمان در طليعه ورود مي‌آورند مي‌گويند نُزُل ﴿نُزُلاً مِنْ عِندِ اللّهِ[4] يا ﴿نُزُلاً مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ اين دو تعبيري كه در قرآن كريم از بهشت شده است اين به عنوان نُزُل هست مهمان كه وارد شد اولين پذيرايي كه از او مي‌كنند آن را به عنوان نُزُل مي‌گويند بعد حالا مائده است و مأدبه است و امثال ذلك اولين پذيرايي كه براي مهماني كه تازه وارد شد مي‌كنند مي‌گويند نُزُل ﴿نُزُلاً مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ مُنزِل يعني مُضيف بهترين ميزبان بهترين مهماندار نه نازل كننده بنابراين اگر از نَزَل باشد أَنْزَل يعني نازل كننده نظير ﴿أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَ أَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ[5] اگر از نُزْل و نُزُل باشد يعني بهترين ميزبان بهترين پذيرايي كننده كه مُنْزِل در اينجا به معناي مضيف است يعني بهترين ميزبان و بهترين پذيرايي كننده كه بهترين نُزْل و نُزُل را به ضيف عطا مي‌كند مي‌فرمايد من خير‌المنزلينم و ذات اقدس الهي هم خير‌المنزلين است براي اينكه كشتي نشستگان را در جودي سلامت نازل مي‌كند و مؤمنان وارد بهشت را هم به بهترين وجه جا مي‌دهد با بهترين نُزُل پذيرايي مي‌كند با بهترين نُزْل مهمانداري مي‌كند و مانند آن خداي سبحان خير‌المنزلين است به همه معاني‌اش وجود مبارك يوسف هم مي‌گويد من مظهر اين نام هستم ﴿وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾.

پرسش ...

پاسخ: بله اين رسالت اين دارد كه «ولير عليك اثر ما أنعم الله»[6] ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[7] اگر نعمتي را ذات اقدس الهي به كسي داد بايد آثار آن نعمت ظاهر بشود اينها در صدد اظهار نعمت الهي‌اند نه فخر فروشي يك نامه‌اي وجود مبارك حضرت امير براي يكي از كارگزارانشان مرقوم فرمودند براي يكي از مؤمنان به حضرت مرقوم فرمودند اين نامه در نهج‌البلاغه هست در آن بخش پاياني فرمود «و لير عليك اثر ما انعم الله» اگر نعمتي را خداي سبحان به تو داده است آثار آن نعمت در تو ظاهر بشود اگر وضع مالي مناسبي داري داعي نداري لباس كهنه و ژنده بپوشي و اگر كمالي داري داعي نداري آن را مخفي كني اگر سوادي داري خب دوتا درس بگو دوتا كتاب بنويس داعي نداري مخفي بكني اگر يك نعمتي خداي سبحان به كسي داد آدم بايد بداند امانت دار است يك، فخر فروشي باعث سقوط و هبوط است دو، اين نعمت را بايد به ديگران عطا كند سه، «و لير عليك اثر ما أنعم الله»[8] اين كه مي‌گويند صراط مستقيم از مو باريك‌تر است و از شمشير تيزتر براي اينكه بين فخر فروشي و خدمت كردن فرق است خب بالأخره اگر كسي دو تا كلمه ياد گرفته عده زيادي رايگان زحمت كشيدند او را پروراندند دوتا كلمه يادش دادند هزارها كلمه گفتند او نتوانست ياد بگيرد همين دو سه تا كلمه را ياد گرفته خب همين را بايد تقديم بكند به مردم، فاصله بگيرد و چيزي ياد ندهد و چيزي ننويسد و براي خود يك حريمي بگيرد اين «ولير عليك اثر ما انعم الله» نيست اينجايي هم كه گفته شد ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[9] يعني سخنت سيره‌ات سنتت بر اساس نعمت الهي باشد و فخر فروشي در قبال اين باعث زوال اين نعمت است وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) به عنوان اظهار نعمتهاي الهي ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ﴾ گاهي مي‌فرمايد ﴿إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ[10] گاهي مي‌فرمايد ﴿أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ كه رسالت خود را مأموريت خود را وظيفه خود را به بهترين وجه انجام بدهد و ديگران را هم به اين كار دعوت بكند.

مطلبي كه گاهي هم مورد سؤال قرار مي‌گيرد اين است كه چرا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) بعد از اينكه حالا از زندان آزاد شد و به امكاناتي دست يافت به حضرت يعقوب(سلام الله عليه) اطلاع نداد به برادرانش اطلاع نداد آزادي‌اش را به آنها خبر نداد و مانند آن برابر آيهٴ شانزده همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه اين آيه قبلاً بحث شد اين جريان از قبل تنظيم شده است ظاهراً وقتي كه برادران تصميم گرفتند وجود مبارك يوسف را به چاه بيندازند ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَ أَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ[11] وقتي كه تصميم گرفتند او را به چاه بيندازند در چاه هم مي‌انداختند ما همان‌جا با وحي حضرت يوسف را آشنا كرديم گفتيم بالأخره تو سالم مي‌ماني نجات پيدا مي‌كني از اين صحنه بيرون مي‌آيي و كل اين ماجرا را يك روز براي آنها بازگو خواهي كرد اين منتظر آن يك روز است همه اينها تنظيم شده است كه چه زماني آنها بيايند در چه زماني در چه زميني با چه فرصت مناسبي وجود مبارك يوسف اين جريان را براي آنها بازگو كند هنوز صبر يعقوب(سلام الله عليه) به نصابش نرسيده هنوز امتحان به نصابش نرسيده هنوز بايد يك مدتي بگذرد وجود مبارك يعقوب امتحان بدهد و مانند آن لذا نامه‌اي براي آنها ننوشته آنها را باخبر نكرده تا برابر آن دستور الهي كه ﴿وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا﴾ عمل بشود يعني ما همان وقتي كه انداختند به چاه گفتيم يك فرصت مناسبي پيش مي‌آيد كه كلّ جريان را به آنها مي‌‌گويي به آنها هم مي‌‌گويي شما با برادرانتان بد رفتاري كرديد و مانند آن هنوز آن فرصت مناسب پيش نيامده

پرسش ...

پاسخ: بالأخره از آن وحي معلوم مي‌شود كه فرصت مناسب مي‌طلبد.

مطلب ديگر آن است كه وقتي آنها آمدند از جريان حضرت يوسف به فعل ماضي تعبير شد از آنها به جمله اسميه تعبير شد با تقديم لام كه اگر مي‌فرمود و هم ينكرونه  يا منكرونه كافي بود ديگر لازم نبود له بفرمايد فرمود وقتي آنها وارد حضرت يوسف شدند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) آنها را شناخت ﴿فَعَرَفَهُمْ[12] خب «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله»[13] آن هم وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) كه علم تأويل احاديث دارد علم تعبير رويا دارد از فراست خاصي هم برخوردار است اما آنها اگر حضرت يوسف را در خود كنعان هم مي‌ديدند شايد نمي‌شناختند براي اينكه تقريباً الآن 23 چهار سال است كه گذشته و اين هم 23 چهار سال قبل در چاه انداخته بودند آن سرزمين هم كه سرزمين قَفْر است گاهي قافله مي‌رسد از آن چاه آب مي‌گيرد طبق جريان عادي فكر مي‌كردند او در گذشت اگر هم در خود كنعان مي‌ديدند شايد نمي‌شناختند چه رسد به مصر آن هم چه رسد به وزارت چه رسد به جامه صدارت اينها خب خيلي فرق مي‌كند ديگر لذا با جمله اسميه ياد شده است يك، با تقديم «لام» تقويت در له كه مي‌خواهد اين كار را تقويت كند يعني خيلي براي آنها ناشناس بود هيچ فكر نمي‌كردند كسي كه 23 چهار سال قبل در چاه انداختند حالا بشود عزيز مصر اين را فقط بايد خواب مي‌ديدند لذا هم جمله اسميه است هم «لام» تقويت «لام» تقويت مي‌آيد براي اينكه كار را تقويت كند يعني خيلي خيلي براي اينها ناشناس بود ﴿وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ[14] بعد در اين گفتگو‌ها كه خود آنها گفتند ما مثلاً عائله منديم پدر پيري داريم برادري داريم سهميه آنها را هم بعد مثلاً بخواهند از شما دريافت كنيم چطور است ﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ﴾ فرمود اگر شما بيشتر مي‌طلبيد يا بار ديگر هم بخواهيد بياييد سهميه بگيريد حتماً بايد آن برادر پدريتان را بياوريد نفرمود ائتوني باخيكم من ابيكم اگر مي‌فرمود ائتوني باخيكم اين موهم آن بود كه حضرت مي‌دانست اينها يك برادر پدري دارند اما فرمود ﴿بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ﴾ كه خيلي ناشناس و نكره باشد يعني اينكه مي‌گوييد ما يك برادر ابي داريم آن را هم بايد بياوريد اگر برادر امي داريد آن خيلي مهم نيست برادر ابويني داريد كه نيامده آن خيلي مهم نيست در بين اين سه نفر برادر امي محض ابويني اينها مهم نيست آن ﴿بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ﴾ مهم است كه گفتيد ما داريم و مورد  احترام پدر ماست آن را هم بايد بياوريد كه سهميه او را هم عليحده به شما بدهيم ﴿قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ﴾ گرچه اين تعبيرات مشعر به آن است كه وجود مبارك يوسف يك نظر خاصي نسبت به اين برادر ابي دارد كه ابويني خودش است و ابي آنها لكن آنها چون ﴿وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ[15]اند اصلاً در اين فاز و فضا نيستند كه ببينند حضرت يوسف چه اصراري دارد كه آن برادر ابيشان بيايد براي اينكه يك كسي را كه بيش از 23 سال يا 24 سال در زندان در چاه انداختند در آن بيابان قَفْر آنجا كجا اطراف كنعان كجا فاصله مصر كجا صدارت كجا وزارت كجا اين اصلاً به ذهنشان نمي‌آمد ﴿ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ﴾ برابر با حق و عدل من به شما آذوقه دادم سهميه شما را دادم چيزي كم نگذاشتم و بهترين پذيرايي را هم از شما كرديم ﴿وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾.

پرسش ...

پاسخ: نه حالا مطلقا ممكن است باشد اما الآن نشان مي‌دهد وقتي كار به دست اينها است عدّهٴ زيادي از جاي ديگر مي‌رسند اينها بهترين پذيرايي را از واردين مي‌كنند اين نفي از ما عدا نمي‌كند ما اين‌طور هستيم بالأخره من از اين خاندانم بالأخره ﴿فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ﴾ اگر آن برادر ابيتان را نياورديد هيچ كدام از اين دو كرامت را نمي‌بينيد ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ كه گفتم ﴿أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ﴾ ديگر كيل نيست ﴿وَلاَ تَقْرَبُونِ﴾ اين ﴿وَلاَ تَقْرَبُونِ﴾ اگر جواب آن شرط باشد اين نونش نون وقايه است آن نون فعل مضارعش به جزم افتاده اگر ﴿لاَ تَقْرَبُونِ﴾ لاي ناهيه هم باشد اين نون، نون وقايه است نه نون فعل مضارع نون فعل مضارع حذف شده است ﴿فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لاَ تَقْرَبُونِ﴾ بايد حتماً آن برادر ابي را بياوريد آنها گفتند كار مشكلي است چون اين زير نظر پدر هست پدر ما هم سال‌مند است و شايد نيايد ولي ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ اين سين هم سين تحقيق است يعني ما خيلي اِصرار مي‌كنيم با پدرش مراوده مي‌كنيم رايزني مي‌كنيم بلكه بيايد نگفتند سنراود عنه ابانا كه بحثش ديروز گذشت ولي ما تا آنجا مقدورمان باشد حتماً اين كار را مي‌كنيم ﴿وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ﴾ اين فواصل هم چون با نون ختم مي‌شود آنجا نفرمود و هم ينكرونه فرمود ﴿وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ[16] بعد وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) براي اينكه آن خواسته خودرا عملي كند غير از آن راهنمايي و تعهد و شرطي كه با آنها در ميان گذاشت به كارگرانشان به خدمتگزارانشان فرمودند اين بضاعت و ثمني كه اينها آوردند در برابر اين گندم اين را در اثاثشان بگذار هم فتيان قرائت شده است هم فتيه قرائت شده است كه جمع قلّه است ولي به جاي اينكه بفرمايد و قال لخَدَمَتِه فلان لإخُدّامِه فرمود ﴿لِفِتْيَانِهِ﴾ كه اين تعبير هم مهربانانه و ادبيانه است منظور از اين ادبيات صرف و نحو و اينها نيست همان ادب الهي است كه «ادبنى ربي فأحسن تأديبى»[17] ﴿وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ﴾ اين بضاعت، قابل شناسايي است يا براي اينكه همان سكه‌هاي فلسطيني را شما برمي‌گردانيد چون عين پول كه جايي نگه نداشتند تا برگردانند ممكن است عين آن پول را برگردانند ولي اينها حضرت دستور داد كه اينها كه ده نفر هستند اين ده نفر چون اينها باهم هم مي‌آمدند براي گرفتن سهميه راه دوري كه هفتاد، هشتاد فرسخ راه است و سال قحطي هم هست قطاع طريق و راهزن هم در سالهاي قحطي كم نيستند اينها هم ﴿وَنَحْنُ عُصْبَةٌ[18] يك عده گروه نيرومند بودند باهم سفر مي‌كردند حالا يا براي آن است كه براي هر كدام يك سهميه جدايي بود يا براي اينكه راه ناامن بود خب فاصله هفتاد، هشتاد فرسخ فاصله هجده روزه كه هجده روز رفتن و هجده روز آمدن و سه، چهار روز هم در مصر بودن چهل روز بالأخره طول دارد يك سفر چهل روزه آن هم در سالهاي قحطي آن هم سال راهزني و قطاع طريق و اينها بالأخره باهم مي‌آمدند حالا اين معامله كردند پولهايشان را دادند اين پولها را يك جاي معين گذاشتند كه وجود مبارك يوسف به فتيانش فرمود اين پولها را برگردانيد يا نه پولهايي كه سكه فلسطيني كنعاني دارد آنها را بدهيد تا اينها را بشناسند نه پولهاي قبطي و مال مصر و اينها را اينها را بدهيد كه براي اينها آشنا باشد كه بدانند براي آنهاست ما به آنها برگردانديم نه يك كمكي به آنها كرده باشيم ﴿وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا﴾ آن بضاعت را ﴿إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ﴾ وقتي رفتند و اين بارها را باز كردند مي‌فهمند كه پولشان در كيسه شان است يا اين پولها را پولهايي كه حالا چه از سكه فلسطين و كنعان باشد چه جاي ديگر اينها را در همان كيسه‌هاي آنها بگذاريد در سُرّه بگذاريد كه براي آنها تداعي بشود يا نه پولهاي مسكوك به سكه فلسطين و كنعان را بگذاريد يا بالأخره در همان آن كيسه خاص يا سكه‌هاي مخصوص كه قابل شناسايي باشد كه اينها خيال نكنند ما يك چيز رايگان ابتدايي به آنها داديم بدانند براي خودشان است به آنها برگردانديم ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ﴾ بعد اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ براي آن است كه بالأخره دوباره بخواهند بيايند در سالهاي قحطي يك سرمايه‌اي مي‌خواهد يك بضاعتي مي‌خواهد يك بودجه‌اي مي‌خواهد اينها كه اصولا قحطي زده‌اند آن هم در منطقه دور دست آنها كه بارهاي ديگر گفتند ﴿يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ[19] معلوم مي‌شود امكاناتشان كم بود ديگر خب اينهايي كه مي‌گويند ﴿وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ﴾ براي چنين گروه قحطي زده‌اي كه از راه دور دارند مي‌آيند اگر بضاعت آنها به آنها برگردد سال بعد مي‌توانند بيايند براي گرفتن ذخيره يا نوبت ديگر مي‌توانند بيايند اما اگر نداشته باشند كه نمي‌توانند كه بيايند كه اينها اعترافشان اين است كه «بضاعتنا مزجاة».

پرسش ...

پاسخ: من نمي‌شنوم كسي مي‌خواهد حرف بزند بايد جلوتر بيايد فرمود: ﴿إِذَا انْقَلَبُوا إِلَي أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ اين هم مي‌تواند وفاي ما را احسان ما را خير‌المنزلين بودنِ ما را تثبيت كند هم به آنها امكان مراجعه مي‌دهد آنها خودشان بالصراحه بعد‌ها مي‌گويند كه ﴿مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ﴾ خب اگرما سرمايه اينها را به آنها برگردانيم اينها توان مراجعه بعدي دارند اگر برنگردانيم با چه بضاعتي بيايند اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ مي‌تواند ناظر آن هم باشد.

پرسش ...

پاسخ: اما چگونه اين گندمها را وجود مبارك يوسف داد چگونه بضاعت اينها را به آنها برگرداند و مانند آن اگر وجود مبارك يوسف در آن زمان پيامبر باشد كه خب كل اين اموال در اختيار اوست او بإذن الله مي‌تواند تصرف كند از آن روايتي كه وجود مبارك حضرت رضا(سلام الله عليه) در تبيين پذيرش ولايت عهدي فرمود شما به من اعتراض نكنيد براي اينكه من امامم و وجود مبارك يوسف پيغمبر بود و مأمون به حسب ظاهر مسلمان است و ملك مصر هنوز اسلام نياورده بود به حسب ظاهر كافر بود يك پيغمبري يك پستي را از يك كافر قبول مي‌كند براي حفظ جامعه كنوني من كه امامم چگونه براي حفظ جامعه كنوني يك سمتي را از  مسلمان قبول نكنم اگر آن روايت معتبر باشد نشان مي‌دهد كه وجود مبارك حضرت يوسف در اين مقطع به نبوت رسيده است وقتي نبي باشد اين اموال در اختيار نبي است بما ان له نبوة و رسالة او بإذن الله يفعل ما يشاء اين يك و اگر نباشد حقوق يك كسي كه در سمت وزارت است فراوان است اين حقوق خودش را دارد مي‌دهد اين دو، آنها هم پدر و مادري كه حالا نداشت ساير افرادي كه آنجا هستند بخشي از آنها واجب النفقه حضرت يوسف بودند بعضيها هم خب نبودند آنها را بايد حضرت يوسف تأمين بكند اين سه، بعد بخشي از اموال حكومتها براي افراد مستضعف و محروم و ابن‌السبيل است اينهايي كه در راه هستند مسافرند و امكاناتي ندارند براي آنهاست اين چهار، اين سه چهار وجه مي‌تواند مصحّح دادن اين اموال از طرف حضرت يوسف به اينها باشد فرمود.

پرسش ...

پاسخ: نه اينكه فرمود ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا﴾ وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) آن طوري كه ظاهراً فخر رازي نقل مي‌كند يا ديگران از او نقل كردند از اين متأخران عرب وجود مبارك يعقوب به آنها فرمود وقتي بار دوم به مصر رفتيد بگوييد شما چرا اين بضاعت ما را در رحال ما گذاشتيد شايد يادشان رفته باشد اين را وجود مبارك يعقوب به فرزندانش فرمود كه دوباره كه رفتيد مصر از آنها سؤال كنيد بگوييد كه بضاعت ما در رحال ما بود و اين چه مي‌كرد شما خودتان عمداً گذاشتيد به ما برگردانديد يا اشتباه كرديد اين احتمال در آن تفسيرها هست و اما اينكه فرمود ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا﴾ وقتي در كيسه آنها مي‌كنند جا سازي مي‌كنند معلوم مي‌شود كه اشتباه نيست و كار عمدي است ﴿وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ٭ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَي أَبِيهِمْ﴾ همين كه برگشتند به كنعان به فلسطين خدمت حضرت يعقوب(سلام الله عليه) رسيدند قبل از اينكه بارها را باز كنند گزارش سفر دادند گفتند ما رفتيم و كالا را گرفتيم و به ما خوش گذشت و چنين تعهدي هم از ما گرفتند اين قحطيها هم كه براي همه اين منطقه مسجل است ما بار ديگر اگر بخواهيم برگرديم سهميه بگيريم شرطش اين است كه برادر را همراه داشته باشيم ﴿فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَي أَبِيهِمْ﴾ قبل از اينكه بارها را باز كنند گزارش سفر دادند و اين مطلب را به عرض حضرت يعقوب(سلام الله عليه) رساندند ﴿قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ﴾ يعني اين مكيل اين گندمي كه مكيل است منع شده است به ما گفتند نمي‌دهيم فرمود ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ اگر بار ديگر بدون برادر ابي بياييد ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ پس ﴿مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ﴾ براي اينكه اين كيل مممنوع آزاد بشود به ما پيمانه‌هاي پر از گندم بدهند ﴿فَأَرْسِلْ مَعَنَا﴾ آن عاملي كه نمي‌‌گذارد ما به پيمانه‌هايمان برسيم به سهميه برسيم اين نبود برادر ابي ماست اين برادر ابي را به ما بده ﴿فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا﴾ اينجا ديگر اخانا گفتند ديگر در بعضي از قرائتها يكتل است در بعضي از قرائتها كه اين قرائتهاي معروف است نكتل است آن قرائت يكتل يعني او كه بيايد سهميه خودش را مي‌گيرد ﴿فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ﴾ اما ما چون گروهي با هم مي‌رويم وقتي او را ببريم هم سهميه او را مي‌گيريم هم سهميه خودمان را چون به ما گفتند اگر بار ديگر بياييد و آن برادر ابي همراهتان نباشد ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ لذا قرائت نكتل كه مضبوط است و معروف است أولي‌ است و درباره برادر هم اگر شما نگرانيد با جمله اسميه و با لام تأكيد و با حرف إنَّ موكدا گفتند ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ كوچك هم كه نيست الآن هم بايد در حدود سي سال سنش باشد ديگر براي اينكه آن وقتي كه ما گفتيم ﴿لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا[20] آن 24 پنج سال قبل بود الآن كه خب يك مرد بزرگ شد.

پرسش ...

پاسخ: خب اين رنجهايي كه همين برادرش از دست اين ده تا برادر ديد جاي تفقد بود ديگر براي اينكه اين خود حضرت يوسف محسود بود آن برادرش هم محسود بود براي اينكه آنها مي‌گفتند كه ﴿لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إلَى أَبِينَا مِنَّا﴾ اين انسان مي‌خواهد آثار مادر را در برادر ابويني خود ببيند اين برادري كه محسود آن ده برادر بود او را از رنج دربياورد وجود مبارك يعقوب فرمود ﴿قَالَ هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَي أَخِيهِ مِن قَبْلُ﴾ نفرمود من [را] فعلاً نمي‌فرستم آن فعلا نمي‌فرستم در آيهٴ بعد است كه ﴿قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً[21] فعلا درباره برادر از نظر نفي و اثبات جوابي نداد آن جواب منفي و مشروط را در آيهٴ بعد كه دارد ﴿قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ ذكر فرمود اينجا پاسخ آنها را داد كه آنها گفتند ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ ما او را حفظ مي‌كنيم وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) فرمود از شما برنمي‌آيد به دليل سابقه‌تان تنها حافظ خداي سبحان است ﴿قَالَ هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ﴾ آيا من از شما احساس ايمني كنم او را به دست شما بدهم او را در امان بدانم و شما را امين تلقي بكنم اين‌چنين نيست استفهام انكاري است ﴿هَلْ ءَأَمَنُكُمْ﴾ يعني مٰا آمَنُكُمْ ﴿هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَي أَخِيهِ مِن قَبْلُ﴾ پس شما نگوييد ﴿إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ هم بهترين حافظ است هم بهترين مهربان، مهربان‌ترين مهربانان نه تنها حافظ است رحمت او هم عديل ندارد اين دو صفت مخصوص خداي سبحان است ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ اين گزارش كوتاه لدي‌الورودشان بود.

پرسش ...

پاسخ: بله ﴿وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَ جَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ﴾ حالا آن گزارش لدي‌الورود بود آمدند در اتاق يا انبار اين رحالشان را باز كردند اين بارها را باز كردند وقتي باز كردند ﴿وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ﴾ آن كالايي كه با آن كالا اين گندمها را خريده بودند ديدند برگشت در همان كيسه‌ها برگشت يا با همان سكه‌ها برگشت آن‌گاه دوباره آمدند پيش حضرت يعقوب(سلام الله عليه) عرض كردند ﴿قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي﴾ اين همان است كه ما مي‌خواهيم در سورهٴ كهف و اينها دارد كه ﴿ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ[22] يعني اين همان است كه ما مي‌خواستيم اين هم مي‌گويد ﴿مَا نَبْغِي﴾ اين همان است كه ما مي‌خواهيم با كسي كه مهربان باشد رئوف باشد كريم باشد عطوف باشد امين باشد حق ما را بشناسد به ما عنايت بكند همه كارها را اين شخص دارد ديگر نمي‌دانند كه اسمش يوسف است كه ﴿قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي﴾ اين همان است كه ما مي‌خواهيم ديگر ما چه مي‌خواهيم دنبال چه هستيم اين هم مي‌تواند موصوله باشد هم مي‌تواند استفهاميه باشد ما ديگر از اين به بعد چه مي‌خواهيم؟ يعني از اين بهتر؟ در سال قحطي سهميه ما را به ما دادند پذيرايي هم كردند پول ما را هم به ما برگرداندند ديگر ما چه مي‌خواهيم ﴿مَا نَبْغِي﴾ اگر استفهامي باشد معنايش اين است كه ديگر ما چه چيزي مي‌خواهيم نافيه باشد يعني ما ديگر چيزي بيشتر از اين طلب نداريم ﴿هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا﴾ اين پولي بود كه ما داديم به ما برگرداندند ديگر نه چيز ديگر به ما كمك كردند پول خودمان را به ما دادند خب وجود مبارك يعقوب هم پيغمبر زمان است اين مالها را به پيغمبر زمان تسليم مي‌كند اين‌طور نيست كه زيد از كيسه بيت المال يك چيزي را به عمرو بدهد كه بالأخره يا خودش در آن مقطع پيغمبر بود طبق آن روايتي كه گرچه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» ما هنوز به آيه‌اي برنخورديم كه از نبوت و رسالت حضرت سخني بگويد اينها طبق شواهد عامه است اگر از آن روايت اگر معتبر بود ما توانستيم نبوت حضرت يوسف را اثبات كنيم پس در اين مقطع او نبي بود و كاري است بين دوتا پيغمبر هم يعقوب(سلام الله عليه) پيغمبر است هم يوسف(سلام الله عليه) پيغمبر است و اموال در اختيار آنهاست بإذن الله تصرف مي‌كنند  اگر او يك امين عادل است و پيغمبر نيست كارها را در اختيار پيغمبر زمان مي‌گذارد خب اگر وجود مبارك يعقوب پيغمبر آن زمان است ديد كالا برگشت مشكلي داشته باشد احساس كرده است كه به بچه‌ها فرمود شما وقتي كه رفتيد بگوييد پول ما برگشت آيا فراموش كرديد يا نه ولي اگر مسلّم باشد كه بعدها رفتند گفتند نه پول مال شما برگردانديم خب حضرت قبول كردند خلاصه در حوزه نبوت اين كارها انجام مي‌گيرد ﴿هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَ نَميرُ أَهْلَنَا﴾ ميره يعني گندم از اين ميره مار يمير و نمير و امير چيز كردند در معاني‌الاخبار بعضيها لقب پر افتخار امير را از همين ميره گرفتند امير است يعني ميره مي‌دهد ميره يعني طعام مي‌دهد طعام هم همان غذاي علمي است و به مؤمنين ميره عطا مي‌كند اين در معاني‌الاخبار كه اين معاني لطيف را از القاب مبارك ائمه(عليهم السلام) استفاده مي‌كند نظير قَسيمُ الجنّةِ و النّٰار نظير ابوالقاسمي كه بحثش گذشت اين از همان باب است ميره يعني گندم مار يمير يعني گندم داد ﴿نَميرُ أَهْلَنَا﴾ يعني براي آنها ميره مي‌آوريم گندم مي‌آوريم در بعضي از تعبيرات ديگر هم همين هست ﴿نَميرُ أَهْلَنَا﴾ بعد برادرمان هم كه با ما فرستادي خب حفظ مي‌كنيم ﴿وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَ نَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ﴾ او يك نفر است وقتي اضافه شد خب يك شتر هم بيشتر مي‌گيريم ديگر اين را كه الآن گرفتيم ما هم عائله منديم ده نفر ماييم يكي هم برادر ماست يكي هم شما بالأخره اعضاي منزل مهمان رفت و آمد اين ﴿ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ﴾ با اين رفت و آمد ما اين ده تا شتر يا ده بار براي اين مدت كم است اما اگر يك باري هم اضافه بشود بالأخره كمك است ﴿نَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ﴾ براي اينكه يك نفر بيشتر مي‌شود يك سهميه بيشتر هم مي‌گيريم ﴿ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ﴾ اين را كه گرفتيم نسبت به عائله ما و مهمانهاي ما و رفت و آمدهاي ما و در خانه يك پيامبر كه مرجع رسمي پيروان اوست بايد باز باشد گفتند اينها كيل يسير است يك كيل بيشتري هم مي‌گيريم و برادرمان را هم حفظ مي‌كنيم تا اينجا پيشنهاد برادران يوسف و فرزندان يعقوب به عرض مبارك آن حضرت اما جواب آن حضرت در نوبت بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.

[2]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 6.

[3]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 29.

[4]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 198.

[5]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 29.

[6]  ـ نهج البلاغه، نامهٴ 69.

[7]  ـ سورهٴ ضحي، آيهٴ 11.

[8]  ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 69.

[9]  ـ سورهٴ ضحيٰ، آيهٴ 11.

[10]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.

[11]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.

[12]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 58.

[13]  ـ كافي، ج 1، ص 218.

[14]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 58.

[15]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 58.

[16]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 58.

[17]  ـ بحارالانوار، ج 68، ص 382.

[18]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 14.

[19]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 88.

[20]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 8.

[21]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 66.

[22]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 64.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق