12 02 2005 4858722 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 43

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالَ المَلِكُ إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (٤۳) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِينَ (٤٤)  وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (٤۵)  يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَي النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (٤۶) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (٤۷)  ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (٤۸)  ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ (٤۹)

خداي سبحان وقتي بخواهد كاري را انجام بدهد مقدماتش را هم به حسب ظاهر فراهم مي‌كند «اذا اراد الله امراً هيَّئَ اسبابه»[1] جريان رؤيايي كه براي پادشاه مصر پيش آمد و عجز معبّران از تعبير اين رؤيا و خود اين رؤيا كه وحشت‌انگيز بود همه اينها علل و عواملي بود كه به وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) مراجعه بكنند خود خواب هراسناك بود براي اينكه چگونه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مي‌خورند اين چه ضعيفي است كه بر قوي چيره مي‌شود؟ اگر قوي ضعيف را بخورد خب يك امر طبيعي است اما ضعيف اگر بر قوي چيره بشود اين نشانه يا قيام مردمي است كه حكومت را ساقط مي‌كند يا حمله كشورهاي ضعيف است به كشور قوي او را از پاي درمي‌آورد بالأخره يك خطري در كار هست گرچه آنها گفتند اين اضغاثِ احلام است و ما تعبير احلام اين‌چنيني را بلد نيستيم اما آن هراس و دلهره ملك همچنان باقي بود اين يك مطلب مطلب ديگر كلمه ﴿اري﴾ بود كه در جلسه قبل سه احتمال داده شد كه يا از باب احضار حال ماضي است كه به فعل مضارع تعبير مي‌شود يا از باب استمرار است كه چند بار اين خواب را ديده يا از باب تعدد رؤيا است يعني در يك شب در يك رؤيا مي‌بيند كه هفت گاو چاق‌اند هفت گاو لاغرند اين هفت گاو لاغر آن هفت گاو چاق را مي‌خورند در يك شب ديگر هم خواب مي‌بيند كه هفت خوشه سنبله سبز است و هفت خوشه خشك كه اين مصحّح تعبير ﴿اري﴾ است اما در جريان رؤياي حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) كه دارد ﴿اني اري في المنام أنّي اذبحك[2] آنجا اين سه وجه نيست دو وجهش رواست يعني احضار حال ماضي است كه با فعل مضارع تعبير شده است يك، يا تكرر رؤياي واحد است اين دو، تعدد رؤيا راه ندارد آنجا خب ﴿و قال الملك اني اري سبع بقرات سمانٍ﴾ اين نكته در تفسير فخر رازي و امثال ايشان نيست اين را بعضي از متأخرين اضافه كردند و گفتند كه قرآن كريم از پادشاه مصر در زمان موساي كليم (سلام الله عليه) به بعد تعبير به فرعون مي‌كند فرعون لقب سلاطين مصر است نظير كسرا كه لقب سلاطين ايران بود خاقان يا قيصر كه يكي لقب سلاطين چين و يكي لقب سلاطين روم بود لكن وقتي قبطيها حاكم بر مصر شدند از قبطيها كساني به حكومت رسيده‌اند از آنها به فرعون ياد مي‌شود و قبل از حكومت قبطيها كه تقريباً نوزده الي پانزده قرن قبل از ميلاد مسيح اينها حكومت مي‌كردند يعني نوزده قرن قبل از مسيح تا تقريباً پانزده قرن قبل از وجود مبارك مسيح (سلام الله عليه) اين گروهي از كنعانيها حكومت مي‌كردند گروهي از اعراب حكومت مي‌كردند كه از قبطيها نبودند بنابراين در قرآن از پادشاهان مصر از زمان حضرت موساي كليم (سلام الله عليه) و مانند آن به فرعون ياد مي‌شود اما قبل به عنوان مَلِك ياد شده است اين نكته براي آن است كه گرچه از تورات كنوني نقل شده است كه در تورات آمده فرعون اين‌چنين گفت آن كسي كه پادشاه عصر يوسف (سلام الله عليه) بود از او هم به فرعون ياد شده است اين نكته براي اين نقل شده است كه اين برادراني كه مشغول تنظيم سريال حضرت يوسف (سلام الله عليه) هستند برابر با قرآن تنظيم بكنند نه برابر با تورات يعني از پادشاه مصر به عنوان فرعون ياد نشود بهتر است چون به تعبير تورات فرعون است ولي به تعبير قرآن از او به فرعون ياد نشده به مَلِك ياد شده ﴿قال الملك﴾ كذا در آيات بعد هم يعني آيه پنجاه هم دارد ﴿و قال الملك ائتوني به فلما جاءه الرسول[3] اين را بالأخره آدم رعايت بكند أوليٰ است كه فرعون‌بودن براي آن قبطيان مصر است و اينها مصري نبودند اينها يا كنعاني بودند يا جزء اعرابي بودند كه در مصر حكومت مي‌كردند لذا قرآن تعبير به ملك مي‌كند و اين را هم خواستند بگويند اعجاز علمي قرآن كريم است ﴿و قال الملك اني أري سبع بقرات سمانٍ يأكلهن سبعٌ عجافٌ﴾ هم قبل از مرحوم طبرسي و خود طبرسي و بعد از طبرسي (رضوان الله عليهم) اينها بازگو كردند كه «اعجف» و «عَجفي» جمعشان «عُجف» و «عُجفي» است «عِجاف» جمع نيست و هم جناب زمخشري در كشاف و گفتند جمع «اعجف» «عُجف» است نه «عجاف» لكن براي رعايت نظير و حسن سياق در برابر «سِمان» «عجاف» را به كار بردند «عجاف» هم صحيح است منتها مثل «عجف» يا «عُجفي» كثيرالاستعمال نيست براي رعايت نظم و نضد و چينش صحيح و رعايت نظير در برابر «سمان» «عجاف» را ذكر كردند كه اگر «عجاف» خيلي رواج ندارد كمبود نكته ادبي آن را رعايت حسن نظير ترميم مي‌كند اين‌طور نيست كه يك كلمه شاذي را قرآن به كار ببرد بلكه لنكتة مهمة اين كلمه «عجاف» را به كار برده است ﴿سبع بقراتٍ سمانٍ﴾ كه ﴿ياكلهن سبع عجافٌ﴾ براي رعايت نظير و ﴿و سبعَ سنبلاتٍ خضرٍ و أخر يابساتٍ يا أيها الملاءُ أفتوني في رءْياي إن كنتم للرُّءيا تعبرون﴾ آنچه را كه يك مرجع علمي مي‌گويد فتواست خواه آن سائل به صورت استفتا ذكر بكند بگويد «افتوني» يا «افتنا» يا نه صورت مسئله را طرح بكند بگويد جوابش چيست يا عنوان استفتا در سؤال سائل مطرح است كه فتوا بدهيد از كسي مي‌خواهند بگويند شما فتوا بدهيد يا نه عنوان فتوا در سؤال سائل نباشد بگويد اين مسئله حكمش چيست خب همين استفتاست ديگر آن دو تا زنداني استفتا كردند از وجود مبارك يوسف اما نگفتند «افتنا» چون خيلي مرجعيت علمي براي آنها روشن نشده بود اول گفتند كه ما چنين چيزي ديديم ﴿نبئْنا بتأويله[4] اما حالا مرجعيت علمي داشته باشد او را مرجع فتواي اين‌گونه از معارف بدانند شايد براي ايشان در طليعه امر روشن نشده از اينكه پادشاه مصر گفت: ﴿افتوني﴾ معلوم مي‌شود يك عده كاهنان و معبران تعبيرپيشه در دربار او بودند قبلاً اين كارها را مي‌كردند وگرنه كسي كه مرجع فتواي علميِ يك رشته‌اي نيست به او نمي‌گويند «افتني» «افتنا» يا به آن گروه نمي‌گويند «افتوني» در جمع درباريان همين پادشاه مصر گروهي از كارشناسان تعبير رؤيا بودند لذا گفت: ﴿يا ايها الملاء أفتوني في رءْياي﴾ و اين ساقي هم كه بعد آمد خدمت حضرت يوسف (سلام الله عليه) چون آن تجربه قبلي را داشت و او را در اين مسئله كارشناس مي‌دانست گفت: ﴿يوسف ايها الصديق أفتنا في سبع بقرات﴾ اين سرّ تعبير به افتا اما در جريان پاسخي كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) به آن دو زنداني داد آنها فقط سؤال علمي كردند نگفتند «افتنا» ولي وجود مبارك يوسف فرمود: ﴿قضي الامر الذي فيه تستفتيان[5] يعني من مرجع فتواي اين رشته‌ها هستم شما كه از من سؤال كرديد در حقيقت استفتا كرديد نظر مرا در اين زمينه خواستيد نظر كارشناسي من اين است اين هم در معارف راه دارد هم در حقوق راه دارد هم در فقه منتها در بخشهاي حوزوي اين قسمت احكام فقهي رواج دارد مي‌گويند مرجع فتوا وگرنه در بخشهاي ديگر هم آنها مراجع فتوا هستند خب ﴿قضي الامر الذي فيه تستفتيان﴾ آنها نگفتند «افتنا» ولي يوسف (سلام الله عليه) فرمود: شما از من استفتا كرديد يعني من مرجعيت علمي اين كار را دارم كارشناس اينهايم و شما هم كه سؤال كرديد به حمل شايع استفتاست ديگر خب مسئله عبور رؤيا هم همان‌طوري كه قبلاً گفته شد اگر يك نهري باشد كه انسان ارزيابي بكند از يك طرفي به طرف ديگر بگذرد مي‌گويند عبور كرده اين رؤيا يك نهري است كه اين شخص اين نهر را ارائه كرده است اگر اضغاثِ احلام باشد يك آبهاي لجني است كه از همان درون جوشيده و همان‌جا هم فرو مي‌رود اين ديگر نهر نيست اما اگر واقعاً آب زلال باشد از يك چشمه‌اي درآمده باشد به دريايي ختم مي‌شود بالأخره يك آغازي دارد يك انجامي دارد يك كارشناس مي‌فهمد اين آبها از كجا جوشيده به كجا سرازير مي‌شود از يك طرف به طرف ديگر عبور مي‌كند اين مي‌فهمد از كجا نشئت گرفته منشأش چيست حالا يا به عالَم عقل منفصل يا به عالَم مثال منفصل تماس مي‌گيرد به خزاين الهي تماس مي‌گيرد باخبر مي‌شود و سرانجام اين قضيه هم كجاست آن را هم حتماً مي‌داند براي اينكه چيزي كه از يك حقيقت عقلي يا مثالي تنزل كرده است به جاي ديگر مشخصاً مي‌ريزد اگر كسي بتواند از جاي اولي آشنايي پيدا كند و از آنجا بگذرد از اين سرپل بگذرد و از آينده خبر بدهد مي‌گويند عبور كرده چنين شخصي [را] مي‌گويند عابر خوبي است لذا مي‌تواند اين خواب را خوب تعبير كند كلمه تعبير در اين‌گونه از موارد كمتر استعمال شده هر چه هست عبر است ﴿ان كنتم للرءْيا تعبرون﴾ شما اگر عبور خواب را خوب بلديد مي‌توانيد عبور بكنيد و تقديم رؤيا بر ﴿تعبرون﴾ هم گفتند يكي از نكاتش رعايت فواصل است چون بخش پاياني اين آيات همه‌اش ﴿لايشكرون[6] ﴿لايعلمون[7] ﴿تستفتيان[8] ﴿في بضع سنين[9] كه همه با نون ختم مي‌شوند اينجا هم فرمود: ﴿تعبرون﴾ اگر مي‌فرمود «ان كنتم تعبرون للرويا» با فواصل آيات هماهنگ نبود آنها گفتند اين اضغاث احلام است ما اين‌گونه از خوابها را نمي‌توانيم تعبير كنيم نه اينكه اصلاً تعبير رؤيا بلد نيستيم وگرنه او استفتا نمي‌كرد ﴿قالوا اضغاث أحلام و ما نحن بتأويل﴾ اين بخش از احلام ﴿بعالمين﴾ كه دو وجه در الف و لام بود كه در بحث ديروز گذشت در چنين فضايي آن ساقي به يادش آمد كه چون يك خطري بود براي همه باعث دلهره سلطان و همه درباريان بود كه چگونه گاوهاي لاغر گاوهاي چاق را مي‌خورند ﴿و قال الذي نجا﴾ از آن دو نفر يعني آن ساقي ﴿وادّكر بعد أمةٍ﴾ اين ﴿امة﴾ را گفتند بعد از يك مدت طولاني اين چند نكته دارد كه مدت طولاني را مي‌گويند امة يا براي آن است كه چند زمان كه كنار هم جمع بشود چند روز چند هفته چند ماه چند سال كنار هم جمع بشود يك امتي را تشكيل مي‌دهد جماعتي را تشكيل مي‌دهد نظير اينكه در حيوانات هم اين‌چنين است اين اختصاصي به انسان ندارد كه ﴿كنتم خير امةٍ اخرجت للناس[10] در حيوانات هم همين‌طور است ﴿ما من دابة[11] كه ﴿في الارض﴾ است ﴿و لاطائر يطير بجناحيه الا أمم امثالكم[12] آنها هم امتهايي هستند مثل شما چند زمان كه كنار هم جمع بشود مي‌شود امتي از زمان اين يا به اين مناسبت است ﴿بعد امةٍ﴾ يا نه در زمان طولاني امتها و جيلها و گروهها و قبيله‌ها متحول مي‌شوند چون قبايل و جيلها و امم در زمان طولاني متحول مي‌شوند از اين جهت به زمان طولاني هم گفتند امت ﴿وادّكر بعد امةٍ انا أنبئكم بتأويله﴾ در اينجا دو مطلب است يكي اينكه اين ساقي از جريان خبر مي‌دهد يكي اينكه مردم از اين جريان باخبر بشوند براي ساقي سابقه‌دار است اين كار هم سيره عملي حضرت يوسف را در زندان ديدند هم روش كارشناسي علمي آن حضرت يوسف را در زندان ديدند هم روش كارشناسي علمي آن حضرت را در زندان مشاهده كردند لذا براي خود او جاي ليت و لعل نبود با ضرس قاطع گفت من شما را باخبر مي‌كنم ديگر سخن از لعل و ليت و اينها نيست ﴿انا أنبئكم﴾ اين تقديم ﴿انا﴾ در چنان محضر نشان آن است كه يك حادثه مهمي است فقط از من برمي‌آيد وگرنه مي‌گفت «أنبئكم» پس سخن از ليت و لعل براي اين ساقي نيست براي اينكه خودش وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را كاملاً آزمود علماً و عملاً اما براي توده درباريان براي اولين بار است اينها يوسف را نديدند به اين وضع كه در زندان سيره او را ببينند سنت او را ببينند صداقت او را ببينند صديق‌بودن او را احساس كنند اگر اين برود و از يوسف صديق (سلام الله عليه) خبر بياورد اينها بگويند از كجا گفتي چه كسي گفت بگويد من از يك زنداني سؤال كردم خب اينها جزم پيدا نمي‌كنند ديگر آخر نه كارشناس فني است نه شناخته‌شده است آنجا جاي لعل است اما خود ساقي نگفت «لعلي انبئكم» او خودش مطمئن است كه وجود مبارك يوسف اين چيزها را بلد است لذا جريان لعل در آيه بعد است جريان خود ساقي به ضرس قاطع مي‌گويد: ﴿انا انبئكم بتأويله فارسلون﴾ حالا مخاطب يا آن ملأ هستند يا شخص مَلِك است اگر مخاطب ملأ باشند اين روال طبيعي است خب مخاطب جمع است به اين جمع گفت ﴿انبئكم بتاويله فارسلون﴾ يعني فارسلوني اگر شخص مَلِك باشد احتراماً به مخاطب مفرد خطاب جمع مي‌شود تعظيماً و تكريماً در بحثهاي قبل هم داشتيم مطول هم اشاره كرده كه اين كار جزء كارهاي متأخرين است وگرنه در قدما اين بحث نبود كه ما براي تجليل و تكريم از مخاطب در عربي به جمع تعبير بكنيم در فارسي چرا، در فارسي اگر از يك كسي بخواهيم با ادب و احترام ياد كنيم نمي‌گوييم تو گفتي مي‌گوييم شما گفتيد شما فرموديد ولي در عربي وقتي خواستيم پيامبر را هر كدام از اين اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را احترام كنيم ديگر نمي‌گوييم «السلام عليكم يا رسول الله» «السلام عليكم يا اميرالمومنين» مي‌گوييم «السلام عليك يا رسول الله» «السلام عليك يا اميرالمومنين» (عليهما الصلاة و عليهما السلام) اين رسم نيست كه تجليل از يك بزرگي در زبان عربي به زبان جمع باشد اين را مي‌گفتند قدما اين كار را نمي‌كردند ولي در بين متأخرين تا حدودي رايج است اينكه فخر رازي اين احتمال را داده خب فخر رازي هم مربوط به هفت، هشت قرن قبل است ديگر اين‌طور نيست كه جزء متأخرين باشد آن وقتي كه سعد تفتازاني گفت متأخرين خود آن سعد تفتازاني هم در همان عصرها زندگي مي‌كرد با فاصله‌هاي كمي [كه] نسبت به يكديگر داشتند آن وقت جزء متأخرين بودند اينها حالا البته براي ما شايد جزء قدما حساب بشوند غرض آن است كه اين تعبير جمع از مخاطب بزرگ در تعبيرات قدما بي‌سابقه است در تعبيرات متأخرين سابقه دارد لذا فخر رازي هم كه نسبت به آن قدما جزء متأخرين است اين احتمال را داده كه اگر مخاطب شخص مَلِك باشد اين خطاب جمع ﴿أنبئكم﴾ ﴿فارسلون﴾ اينها براي تكريم است اما اگر مخاطب آن ملأ باشد اينها ديگر جا نيست البته ما چون احراز نكرديم و نمي‌توانيم احراز بكنيم كه مخاطب شخص مَلِك است نمي‌شود به اين آيه استدلال كرد كه پس «يجوز ان يخاطب العظيم بخطاب الجمع» چون اين مشكوك است ديگر اين تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود آن عام است در حقيقت خب

پرسش: حضرت يوسف هم مسيحي بوده ....؟ پاسخ: مي‌گفتند قدما اين‌طور تعبير نمي‌كنند متكلم مع‌الغير چرا قرآن از ذات اقدس الهي به جمع ياد مي‌كند ﴿انا نحن﴾ تعبيرات دارد از متكلم مع‌الغير چرا يعني متكلم مي‌تواند براي تبيين عظمت خود در عين حال كه مفرد است به جمع ياد بكند تعبيرات قرآني هم سند است ولي درباره مخاطب ما چنين دليلي نداريم كه ما براي تعظيم مخاطبِ مفرد جمع بياوريم در لغت عرب، فارسي خب چرا هست

پرسش: در اين قضيه يوسف هم شبهه‌اش اين است كه براي مخاطب باشد پاسخ: بله ﴿رب ارْجعون﴾ آنجا گفتند كه رب ارجع رب ارجع رب ارجع اين تكرار ارجع ارجع به صورت ﴿ارجعون﴾ درآمده و اگر جايز بود كه مخاطب را با جمع ياد بكنند ديگر اين تكلف نبود فخر رازي ﴿رب ارجعون﴾ را مثل ﴿فارسلون﴾ مي‌داند اما آنها گفتند كه مخاطب اگر مفرد است ولو عظيم هم باشد در بين تعبيرات قدما اين‌طور نيست كه از او به جمع ياد بكنند و اگر ﴿رب ارْجعون ٭ لعلي أعمل صالحا[13] شد آن در قوه اين است كه رب ارجعني رب ارجعني رب ارجعني اين تكرار را به صورت ﴿رب ارجعون[14] ياد كردند خب ﴿و قال الذي نجا منهما وادّكر بعد أمةٍ أنا أنبئكم بتأويله فارسلون

پرسش ... پاسخ: خب آن در حقيقت جمع است از جمع به جمع ياد كردند آن مفرد نيست

پرسش ... پاسخ: بله قابل، اينكه لفظ كه در مفرد استعمال نشده لفظ در آن مفهوم جامع استعمال شده منتها مصداق خارجي‌اش در آن وقت بيش از يكي نبود ﴿يوسف ايها الصديق أفتنا﴾ اينجا همين ساقي است همين ساقي كه در خواب اول به يوسف (سلام الله عليه) گفت: ﴿نبّئنا بتأويله انّا نراك من المحسنين[15] اينجا مي‌گويد ﴿افتنا﴾ او را به عنوان مرجع فتوا مي‌شناسد چون براي او روشن شد ﴿يوسف ايها الصديق افتنا﴾ اينكه عين آن خواب قبلي را ذكر كرده است لفظاً و معنيً با اينكه اختصار مطلوب است براي اين نكته است كه در مطلبهاي مهم امانت بايد محفوظ باشد لفظاً و معنيً اگر مي‌فرمود كه اين رؤيا را براي يوسف (سلام الله عليه) ذكر كرد ما مي‌فهميديم همان خواب پادشاه را گفته اما عين آن لفظ را گفته يا نقل به معنا كرده در اين‌گونه از موارد حساس و مهم قرآن خيلي اصرار دارد كه در اين‌گونه از موارد امانت محفوظ بوده است و بايد باشد هم لفظاً هم معنيً لذا تقريباً اين دو سطر را باز تكرار كرده است ﴿يوسف ايها الصديق افتنا في سبع بقرات سمان﴾ كه ﴿يأكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر يابسات لعلي أرجع الي الناس لعلهم يعلمون﴾ من هر چه شما بگوييد جزم پيدا مي‌كنم چون صديقيد براي من ما هم آزموديم شما را لذا من به آنها گفتم ﴿أنا أنبئكم﴾ اما آنها خب براي اولين بار است كه دارند از شما مي‌شنوند نه در مصر شهرتي داشتيد نه آنها از نزديك سيره و سنت تو را ديدند خب اگر من بروم بگويم زنداني چنين چيزي را گفته آنها شايد علم پيدا كنند با اينكه كارشناس‌اند و عاجز بودند و نتوانستند حل بكنند اين‌چنين نيست كه حالا من به آنها خبر بگويم آنها بگويند «آمنا و صدقنا» كه اينها لعلهم يرجعون خواهد بود

پرسش: آن امانت را خدا مي‌خواهد حفظ بكند با جنبه فصاحت و بلاغت چگونه، پاسخ: بله ديگر فصيحانه، معنايش همين است بليغ آن‌كه به جا سخن بگويد جاي حفظ امانت، امانت را بايد ‌حفظ بكند جايي كه رعايت لفظ و معنا هر دو معتبر است آنجا را بايد حفظ بكند معناي بلاغت اين است كه به مقتضاي حال و زمان و زمين سخن بگويد اين هم همين كار را كرده است معناي فصاحت و بلاغت اين نيست كه موجز و مختصر باشد كه گاهي تطويل است همان قصه را كه شما در كتابهاي ادبي ملاحظه كرديد وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) آن قصه‌هايي كه نقل كرده قرآن كتاب بليغ است با بلاغت آن قصه‌ها را نقل كرده ﴿قال هي عصاي اتوكّوُا عليها و اهش بها علي غنمي و لي فيها فآرب اخري[16] اينجا جاي درازدامن حرف‌زدن است اينجا جايي است كه بلاغت اقتضا مي‌كند كه خدا تفصيل بدهد

پرسش ... پاسخ: بله ديگر قرآن اصرار دارد كه در اين‌گونه از موارد امانت محفوظ باشد لفظاً و معنيً اگر مي‌فرمود كه اين شخص به يوسف صديق (سلام الله عليه) گفت: «افتنا في الرويا» با الف و لام عهد ما از كجا مي‌فهميديم عين لفظ را نقل كرده مي‌فهميديم رؤيا نقل شده حالا لفظاً و معنيً نقل شده يا معنيً نقل شده نقل به معنا كرده غالباً هم نقل به معنا مي‌شود اما اينجا براي رعايت اهميت مطلب نقل لفظ و معنا هر دو ملحوظ شده است ﴿لعلي ارجع الي الناس لعلهم يعلمون﴾ شايد راه هم ندهند شايد بگويند حالا اين ساقي اينكه در آبدارخانه است اين چه‌كاره است كه دوباره وقت ملاقات خصوصي بگيرد با سلطان شايد هم ندهند بر فرض راه دادند شايد نپذيرند حرف ما را با لعل، لعل حل كرده مسئله را اين‌طور نبود كه به حضرت يوسف بگويد من الآن مي‌روم و آنها باخبر مي‌شوند و كل اوضاع برمي‌گردد ﴿لعلي ارجع الي الناس لعلهم يعلمون﴾ خب

پرسش ... پاسخ: آنجا جاي لعل نبود يعني خود اين شخص ساقي مي‌دانست كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) كارشناس اين كار است ديگر لذا او را به عنوان مرجع فتواي علمي قبول كرده گفت: ﴿يوسف ايها الصديق افتنا﴾ براي خود ساقي جزم‌آور بود اما اين درباريان كه براي اولين بار حرف يك زنداني را مي‌شنوند نه شناخته شده است نه اهل مصر بود اين ساقي برود و بگويد كه در زندان يك كسي است كه مي‌گويد تعبير رؤيا اين است در حالي كه همه كارشناسها عاجز ماندند خب به زودي باور نمي‌كنند ديگر

پرسش ... پاسخ: به عنوان يك كارگر منزل شناخته شده بود نه به عنوان يك مرجع علمي

پرسش ... پاسخ: آن براي حالا گهواره يا غير گهواره بود فرمود اين كارگر خيانت نكرده آن به عنوان يك مرجع علمي كه شاهد شهادت نداد يا نشناخت كه فرمود: اين بي‌گناه است اين كارگر خانه بي‌گناه است اما نه مرجع علمي است يعني يك مطلبي را كه همه كارشناسها عاجزند و اين بتواند حل بكند ﴿لعلهم يعلمون﴾ وقتي كه آمد جريانِ رؤيا را به عرض حضرت يوسف (سلام الله عليه) رساند ﴿قال تزرعون﴾ در نوبت ديروز اشاره شد كه گاهي جمله خبريه به معني انشاست نظير آيه سوره صف كه ﴿تجاهدون في سبيل الله[17] يعني «جاهدوا» مشابه اين هم در آيات ديگر هست نظير آيه 233 سورهٴ مباركهٴ بقره اين است كه ﴿والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين[18] يعني ارضعين اين كار را بكنيد امر است يا ﴿والمطلقات يتربصن[19] كه به صورت فعل مضارع ياد شد يعني تربُص بكنيد درنگ بكنيد حق نداريد بعد از طلاق فوراً همسر ديگري انتخاب بكنيد اينها جمل خبريه‌اي است كه به داعيه انشا القا شده است اينجا هم ﴿تزرعون﴾ يعني ازرعوا به قرينه اينكه در ذيلش آمده ﴿فذروه في سنبله﴾ اين پيداست كه دارد دستور مي‌دهد تا مردم از اين خطر حتمي نجات پيدا كنند ﴿قال تزرعون سبع سنين دأبا﴾ پشت سر هم هفت سال كشاورزي خوب مي‌كنيد ﴿فما حصدتم﴾ هر چه را كه محصود شماست دروشده شماست آن را كه از مزرع گرفتيد از آن غلافش بيرون نياوريد ﴿فذروه في سنبله﴾ مگر مقدار كمي كه آذوقه سالانه شما باشد ﴿إلا قليلا مما تاكلون﴾ همين هفت سالي كه پشت سر هم سنبل مي‌رويانيد و اين خوشه‌هاي سبز از مزرع نصيبتان مي‌شود همينها به تدريج مي‌شود خوشه‌هاي خشك چون هفت سال بعد كه چيزي گيرتان نمي‌آيد رويشي ندارد زمين همين سنبلات سبز هفت سال اول مي‌شود خوشه‌هاي خشك هفت سال دوم نه اينكه هفت سال دوم خوشه‌هاي خشك مي‌چينيد چون وقتي قحط‌سالي باشد بي‌آبي باشد چيزي از زمين نمي‌رويد همين سبزهاي هفت سال اول خشكيده‌هاي هفت سال دوم مي‌شود و آنها را هم به تدريج آذوقه كنيد و مشكلتان حل ‌مي‌شود ﴿ثم ياتي من بعد ذلك سبع شداد ياكلهن ما قدمتم لهن﴾ كه نكته ﴿ياكلهن ما قدمتم لهن﴾ در بحث ديروز گذشت ﴿الا قليلا مما تحصنون﴾ يعني آن خشكسالي همه اينها را او از بين مي‌برد مگر يك مقداري كه براي خود شما بماند كه هم آذوقه‌تان بشود يا هم مثلاً براي بذر بعد از گذشت اين چهارده سال ﴿ثم يأتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون﴾ بعد از اين چهارده سال يك سال آرام‌بخش و پربركتي در پيش داريد يعني سال پانزدهم اين سال پانزدهم در رؤياي مَلِك نبود چون او فقط دو تا هفت سال خواب ديد اين را وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بر اثر اينكه عالم به بسياري از علوم غيبي بود آگاه بود در همان طليعه چاه‌افتادنش هم خداي سبحان فرمود: ﴿و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا[20] همين كه خواستند [به] چاه بيندازند يا به چاه انداختند ما از راه وحي به حضرت يوسف (سلام الله عليه) گفتيم كه اين جريان را شما بعداً براي ايشان خواهي گفت يعني شما سالم مي‌مانيد عمر طولاني داري اينها هم هستند به جايي هم مي‌رسي بعد بالأخره گزارش مي‌دهي كه شما مرا در چاه انداختيد از آن راهها مي‌توان از وحي و الهامي كه به وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) رسيد باخبر شد البته هنوز تا اينجا دليلي كه بالصراحه دلالت كند بر نبوت و رسالت يوسف (سلام الله عليه) در اين آيه نيست اما در بخشهاي ديگر به صورت شفاف و بين‌الرشد دلالت دارد كه اين رسول است بعد از رسالت او يك عده‌اي مثلاً شك كردند و مانند آن كه آيا پيامبري مي‌آيد يا نه يا اعتراض كردند آن آيات ديگر به خوبي دلالت دارد شفاف روشن كه او نبي بود او رسول بود و مانند آن اما تا اينجا ما جز شواهد كه با غير نبوت هم سازگار است دليل روشني نيافتيم كه وجود مبارك يوسف النبي بود حالا يا به مقام نبوت نرسيد يا اين بخش تعرض نبوت او را به عهده ندارد ﴿ثم يأتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون﴾ اين غوث هم معنا شده است كه واوي‌اش به يك معناست غيث يايي‌اش به دو معناست كه يكي به معناي روشن غيث است يعني مطر يكي هم لازم معناست يعني گياه و اين به معناي دوم باشد يعني از غيث باشد أوْليٰ است تا غوث باشد به قرينه ﴿و فيه يعصرون﴾ ﴿و فيه يعصرون﴾ به يك ملت مرفهي مي‌گويند كه اينها آب ميوه خوبي در اختيار دارند خب اگر انگور باشد عصير عنبي دارند اگر زيتون باشد عصير زيتوني دارند اگر ميوه‌هاي ديگر باشد عصير فاكهه دارند اين عصير معصور عصاره‌گيري براي آن است كه باران به اندازه كافي باشد باغشان به اندازه كافي ثمر‌بخش باشد ميوه‌هاي فراوان داشته باشند بتوانند آب‌ميوه بگيرند در قرآن كريم از ابرهاي باران‌زا تعبير به معصرات شده است يعني اين ابرها فشار مي‌دهد بالأخره فشار مي‌بينند و آن بارشان را به زمين مي‌ريزند آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ نبأ اين است ﴿و انزلنا من المعصرات ماءً تجاجا[21] خب اگر يك ملتي كشاورزي خوب داشته باشد ميوه‌هاي فراوان داشته باشد آب‌ميوه مي‌گيرد اين نشان آن است كه سال پانزدهم سال پربركت است نه يك سال عادي است حالا ممكن است يك كسي بگويد كه هفت سال اول هفت سال عادي است هفت سال دوم هفت سال خشكي است بعد هم عادي مي‌شود اين خيلي علم غيب نمي‌خواهد بعد عادي مي‌شود اما حالا نه پربركت است اغاثه الهي است شما مغاث مي‌شويد آب‌ميوه‌هاي فراوان در اختيار شماست اين را بايد از راه ديگري وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بداند كه از همان راه هم باخبر شده است البته

پرسش: .... اگر قحطي بوده درست در نمي‌آيد كه؟ پاسخ: چرا اگر بركت زياد باشد آب فراوان باشد خب چرا ميوه در سال پانزدهم نصيبشان نشود ميوه‌هاي فراوان آب فراوان اين‌چنين خواهد بود

پرسش: با توجه به اينكه در آن زمان رسم نبوده ... و با توجه به همين آيه‌اي كه فرموديد ﴿وانزلنا من المعصرات ماءً تجاجا﴾[22] .....؟ پاسخ: نه خب حالا خود اينها وقتي رفاه باشد آنها كه تمدنهايي كه آن روز داشتند كه بسياري از آنها هنوز امروز پيدا نمي‌شود اين وسيله آبميوه‌گيري و اينها كه آن عصير عنبي، عصير عنبي از ديرزمان در فقه مطرح بود عصير عنبي «اذا غلا حكمه كذا» «اذا غلا بنفسه حكمه كذا» اين چيز رايجي بود آب انگور، آب انگور از اينكه در فقه مطرح است معلوم مي‌شود رايج بود و آن اهرام مصر و امثال مصر نشان مي‌دهد هنوز آثار تمدني كه آنها داشتند در شرايط كنوني گير كسي نمي‌آيد آن وضعي كه آنها داشتند، حالا اگر مثلاً خداي ناكرده يك حادثه تلخي پيش بيايد همه اينها زير و رو بشود بعد از دو سه قرن كم‌كم كشورهايي احيا بشوند تازه يك چيزي را اختراع بكنند مي‌گويند ايراني كه قبلاً اين چيزها را نداشت يا غرب اين چيزها را نداشت خب همه اينها را رفته زير خاك اين‌قدر حوادث تلخ آمده اين‌قدر زير و رو شده حوادث كه انسان هرگز نمي‌تواند بگويد اين فسيلهايي كه پيدا مي‌كند اين دايناسورهايي كه پيدا مي‌كنند از همين قبيل است ديگر در جريان انطاكيه فرمود: اگر شما وسمه‌شناس سيماشناس ميراث فرهنگي‌شناس باشيد مي‌توانيد بفهميد كه اينها چه خبر است هنوز هم كه هنوز است در شرايط كنوني شما كسي را پيدا نمي‌كنيد كه از كوه خانه بسازد اينها مي‌روند ويلاهايشان را در دامنه كوه مي‌سازند بله اين‌طور هست اما آن سرمايه باشد آن قدرت باشد كه در كوه قصر بسازند يعني ديگر ملاط و آجر و سيمان و اينها به كار نبرند اين كوه يك تخته‌سنگ بزرگ را هشت ده تا اتاق در آن دربياورند سالن پذيرايي در آن دربياورند دستشويي در آن دربياورند اتاق خواب در آن دربياورند با تراش سنگ خب اينها هنوز هم كه هست آثارش در بعضي از اين قسمتها هنوز، مي‌فرمود: ﴿تنحتون من الجبال بيوتا فارهين[23] فرمود: شما آن‌قدر سرمايه داريد كه اصلاً به اين مقدار اكتفا نمي‌كنيد كه برويد در دامنه كوه ويلا بسازيد كوه را خانه‌تان قرار مي‌دهيد مگر كوه [را] خانه قراردادن امكاناتش كم است هنوز هم كه هنوز است نه آن سرمايه را بشر دارد نه آن قدرت را بشر دارد كه اين سينه وسيع كوه را اين‌قدر بتراشد كه چندين اتاق دربياورد سالن پذيرايي دربياورد نمي‌شود گفت كه قبلاً نداشتند بنابراين ﴿يغاث الناس و فيه يعصرون﴾ جريان هفت كه هفت گاو چاق هفت گاو لاغر هفت خوشه سبز هفت خوشه، [خشك] اين اگر به صورت يك قضيه حقيقيه باشد حتماً يك راز و رمزي دارد نظير اشواط سبعه، رمي هفت‌گانه جمره سعي هفت‌گانه بين صفا و مروه اينها لابد يك راز و رمزي دارند چون اينها به نحو قضيه حقيقيه است يعني هر طايفي بايد هفت شوط داشته باشد هر حاجي بايد هفت سنگ بزند هر ساعي بين صفا و مروه بايد هفت، اين البته يك رازي دارد كه حالا براي ما مجهول است اما در قضاياي شخصي نمي‌شود گفت يك راز و رمزي است چون «قضية في واقعه» اما اگر يك چيزي نظير اربعين بود بله اربعين كه مثلاً غالب اينها به ﴿اربعين سنه﴾ ﴿بلغ اربعين[24] كذا عدد اربعين از اين قبيل است عدد هفت از اين قبيل است در جريان رؤيا اينها قضاياي شخصي است گاهي احدعشر است براي اينكه برادرها احد عشر بودند گاهي هم هفت است براي اينكه قضا و قدر الهي در آن بخش اين است كه هفت سال اينها در رفاه باشند هفت سال در خشكي و اينها.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ ؟؟.

[2]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.

[3]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 50.

[4]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.

[5]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 41.

[6]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 38.

[7]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.

[8]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 41.

[9]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.

[10]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 110.

[11]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.

[12]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.

[13]  ـ سورهٴ مومنون، آيات 99 ـ 100.

[14]  ـ سورهٴ مومنون، آيهٴ 99.

[15]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.

[16]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 18.

[17]  ـ سورهٴ صف، آيهٴ 11.

[18]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 233.

[19]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 228.

[20]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.

[21]  ـ سورهٴ نباء، آيهٴ 14.

[22]  ـ سورهٴ نباء، آيهٴ 14.

[23]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 149.

[24]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 15.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق