أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ المَلِكُ إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (٤۳) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِينَ (٤٤) وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (٤۵ يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَي النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (٤۶)﴾
آنچه كه قبل از اين تعطيلات طولاني بازگو شد اين بود كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) در اثر طهارت و قداستي كه داشت از نسيان خدا و رجوع به غير خدا مصون بود آن ﴿فأنساه الشيطان ذكر ربه﴾[1] حتماً به غير يوسف برميگردد و اضافه ذكر به رب هم اضافه به مفعول است يعني آن شخص به ياد مالكش باشد در آيات قبل يعني آيه 36 اينچنين بود: ﴿و دخل معه السجن فتيان قال احدهما اني أراني أعصر خمرا و قال الآخر إني اراني احمل فوق راسي خبزا﴾[2] اين ﴿و قال الملك اني اري﴾ عطف بر آن قال احدهما اني أراني﴾[3] است كه اينها مناسب هماند و هماهنگاند گرچه يك صفحه تقريباً فاصله است اينها باهم مرتبط باشند آنجا ﴿قال احدهما اني اراني اعصر خمرا﴾[4] اينجا ﴿و قال الملك اني أريٰ سبع بقرات﴾
مطلب ديگر اين است كه رؤياي حضرت يوسف (سلام الله عليه) به صورت فعل ماضي تعبير شده است ﴿اني رايت احد عشر كوكبا﴾[5] اما اينجا به صورت فعل مضارع تعبير شده است در هر دو قسمت هم آنها گفتند ﴿اني اراني اعصر خمرا و قال الآخر اني اراني احمل فوق راسي خبزا﴾[6] هم پادشاه مصر گفت ﴿اني اري سبع بقرات﴾ معلوم ميشود اين خوابها را شايد مكرر ميديدند چند شب پشت سر هم ديدند يا بالأخره استمراري داشت آنقدر اين خواب شفاف و روشن بود براي آنها كه گويا هماكنون دارند ميبينند سرّ تفاوت تعبير به ماضي و مضارع يكي از اين دو نكته ميتواند باشد ﴿و قال الملك اني اري سبع بقرات﴾ من ميبينم كه هفت گاو چاق كه سمان جمع سمين است اين هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر ميخورند اين تعجب برانگيز است كه چطور گاوي گاوي را ميخورد آن هم گاو لاغر گاو چاق را ميخورد ﴿سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاب﴾ اعجف بايد جمعش عجف باشد ولي براي اينكه هماهنگ با سمان باشد از جمع ديگرش استفاده شد كه عجاف باشد البته اين جمع مكسر سماعي است قياسي كه نيست آن جمع سالم است كه قياسي است اين عجاف در برابر آن سمان قرار گرفته شد غالباً افعل به فُعل جمع بسته ميشود اعجف به عُجف جمع بسته ميشود عجاف در برابر سمان يعني گاوهاي لاغر اينها را من ميبينم كه اين هفت گاو لاغر آن هفت گاو چاق را ميخورد و ميبينم هفت خوشه سنبل سبز اين هفت تا را ميبينم در كنارش هم هفت خوشه خشكيده كه آماده براي درو هست هم ميبينم اينها كاري با هم ندارند هفت تا خوشه سبز است و هفت تا خوشه خشكيده اينها يعني چه؟ اينها را من خيلي شفاف و روشن ميبينم كان نيست واقعاً ميبينم اينها را در رؤيا اين را در دربارش مطرح كرد كه عالمان تعبير حضور داشتند ديگران هم بودند و آن كسي هم كه ساقي بود او هم حضور داشت كه از اين صحنه با خبر شد ﴿يا ايها الملأ افتوني﴾ استفتا كردن اختصاصي به مسائل فقهي ندارد هر مطلب علمي را كه كسي از ديگري سؤال ميكند در حقيقت دارد استفتا ميكند گاهي حكمت و كلام را دارد استفتا ميكند گاهي فقه را استفتا ميكند گاهي مسائل اخلاقي و حقوقي را استفتا ميكند و مانند آن اين درخواست فتوا يعني آن جواب علمي كه مشكل اين شخص را برطرف كند آن را ميگويند افتا اين را ميگويند استفتا ﴿يا ايها الملأ افتوني في رءْياي﴾ اين رؤيا براي من يك مشكل علمي شد اين يعني چه؟ ﴿ان كنتم للرءْيا تعبرون﴾ اگر شما تعبير خواب بلديد گرچه از بحرمحيط نقل شده است كه تعبير خيلي روا نيست به باب تفعيل بردن همان عبر رؤياست يعني عبوردادن و عبوركردن اين لامش هم لام تقويت است اين ﴿كنتم الرءْيا تعبرون﴾ اين متعدي است احتياجي به لام هم ندارد اگر شما رؤيا را تعبير ميكنيد عبور خواب را بلديد براي من تعبير كنيد اين برايش خيلي مهم بود در جمع درباريان او هم عالمان تعبير رؤيا حضور داشتند هم رجال سياسي و هم كارگزاران و خدمتكاران كه آن ساقي كه قبلاً زندان بود و بعد آزاد شد اين هم در آن جريان بود و شنيد ﴿ان كنتم للرءْيا تعبرون﴾ تعبير رؤيا عبر رؤيا عبور رؤيا هم به اين است كه اگر اين رؤيا يك اصلي داشته باشد از يك جايي نشئت گرفته باشد حتماً به جايي ختم خواهد شد اگر از درون خود اين شخص برخيزد به همان درون فرو مينشيند بيان ذلك اين است كه يك عالم متصلي ما داريم كه محصول خاطرات خود ماست يك عالم منفصلي است كه چه ما باشيم چه نباشيم هست حالا يا مثال منفصل است يا عقل منفصل است بالأخره جهاني است خارج اگر كسي در خواب يا حالت خواب در بيداري يا مانند آن به آن عالم رابطه برفرار كرد چيزي را در آن عالم ديد با واقعيت رابطه برقرار كرد منتها اگر معصوم بود هم آن مشهودش يك وجود واقعي است هم شهودش حق است اگر معصوم نبود آن مشهودش وجود واقعي است اما شهودش گاهي حق است گاهي حق نيست مثل اينكه ما در تجاربمان در دانشهاي تجربيمان در محسوساتمان يك موجود مشخص خارجي را درست نميفهميم همانطوري كه در امور تجربي يك موجود مشخص خارج را با اينكه وجود خارجي دارد ما گاهي درست ميفهميم گاهي درست نميفهميم اشتباه ميكنيم برخورد با آن جهان خارج و مثال منفصل هم همينطور است كه آن موجود واقعي و خارجي است ولي گاهي درست درك ميكنيم گاهي درست درك نميكنيم اگر معصوم باشد كسي هم شهودش حق است هم مشهود حق است اگر معصوم نباشد مشهودش حق است ولي ممكن است درست شهود بكند درست شهود نكند لذا آنچه را كه غير معصوم مشاهده ميكنند كشف ميكنند شهود ميكنند در مسائل عرفاني و مانند آن الا و لابد بايد در ميزان عصمت عرضه بشود يعني ترازو آنچه را كه معصوم كشف ميكند مثل بديهيات اوليات است آنچه را غير معصوم مشاهده ميكند مانند نظريات است ما هر نظري را در علم حصولي بايد به ترازوي بديهي بيندازيم ارزيابي كنيم تا معلوم بشود درست است يا نادرست وزان كشف معصوم براي كشف عارفان وزان بديهي براي نظري است در علم حصولي نظري را بايد به بديهي كه ترازوست و ميزان سنجش است ارزيابي كرد تا معلوم بشود صحيح است يا خطا صواب است يا خطا كشف و شهود عارفان هم همينطور است بايد به كشف معصوم عرضه بشود اگر مطابق با كشف معصوم بود صحيح است و اگر مطابق نبود صحيح نيست خب پس آنچه را كه آدم ميبيند اگر محصول خواستههاي دروني او اميال او موهومات او باشد از همانجا در آمده است در همانجا غروب ميكند واقعيتي را هم نشان نميدهد اينها را ميگويند اضغاث احلام كه سر نامگذارياش هم مشخص ميشود اما اگر كسي با خارج تماس گرفت با جهان واقع تماس گرفت نظير ﴿اني اري في المنام اني اذبحك﴾[7] شد يا نظير ﴿اني رايت احد عشر كوكبا﴾[8] شد اين با واقع تماس گرفت آن مشهودش حق است اين شهودش هم حق است حالا كه مشهود حق بود و شهود حق بود يا عين آن مشهود به ياد اين شاهد است مثل ﴿اني أريٰ في المنام اني أذبحك﴾[9] اين ديگر تعبير نميخواهد يعني عين آن واقعيت را مشاهده كرده است اين عبور نميخواهد چون از جايي به جاي ديگر نرفت تا به جاي اصلياش برگردد اما اگر كسي نه يك واقعيتي را در جهان خارج ديد حالا يا در خواب يا در حالت خوابي يا در بيداري با واقعيت تماس گرفت آن واقعيت را ديد و از آن واقعيت به مناسب او مشابه او مساوي او مواسي او حركت كرد يك واقعيتهاي ديگري را هم پشت سر هم ديد آن آخرين مشهود او يادش ماند بعد به حالت عادي در آمد اگر حالت مناميه داشت به حالت عادي درآمد اگر خواب بود هم كه بيدار شد وقتي بيدار شد آن حالت اخير يادش هست آنچه كه در ذهن اوست مشهود اوست همان حالت اخير است اين را عرضه ميكند به عالم فن رؤيا اگر فاصله كم باشد و آن شخص هم معبرشناس و عبورشناس باشد ميفهمد كه اين شخص چه واقعيتي را ديد يك، و چگونه از آن واقعيتي كه بالاصاله ديد عبور كرد به دو سه حلقه رسيد به اين آخري اين دو، بعد اين هم به كجا ختم ميشود معبر او را ميداند راه عبور آن را ميداند كه اين به كجا ختم ميشود بعد از چند روز يا چند ماه يا چند سال آن را هم ميفهمد عبور ميكند و عبور ميدهد ميگويد چنين چيزي اتفاق ميافتد اين براي كسي كه فن عبور رؤيا را بلد باشد و اگر آشنا نباشد كه خب خبري در اين زمينه ندارد وقتي اين خواب چهار ضلعي را پادشاه مصر ديد يعني هفت گاو چاق را ديد هفت گاو لاغر را ديد كه آن هفت گاو لاغر آن هفت گاو چاق را ميخورند هفت خوشه سبز را ديد هفت خوشه خشكيده را هم ديد اين خواب چهار ضلعي را ديد عرضه كرد كه آنها برايش عبور بكنند و عبور بدهند ﴿ان كنتم للرُّءْيا تعبرون﴾[10] آنها گفتند اين نظير يك دسته علفي است كه انسان از زمين ميكند كه هم چوب خشك در آن است هم علفتر در آن هست هم علف هرز در آن است هم علف خوراكي در آن هست يك دسته علفي كه هم خشك در آن باشد هم تر باشد هم مأكول در آن باشد هم غير مأكول اين را ميگويد ضغث كه تر و خشك در آن هست ميگويند رطب و يابس بافته رطب و يابس بافته همين است يك مشت يك دسته علفي كه باغبان از زمين جمع ميكند چهارتا علف خشك هم در آن هست چند تا علف سبز هم هست چندتا خوراكي هم هست چندتا غير خوراكي هم هست اين را ميگويند رطب و يابس يعني هماهنگ نيست يعني رطب و يابس بافت همين است تروخشك را جمع كرده همين اينها را ميگويند ضغث ضغث يعني يك دسته علفي كه همه چيز يا يك دسته چوبي كه همه چيز در آن هست اين كلمه ضغث هم در سورهٴ مباركهٴ ص هست هم انيبا كه آن را بعد ميخوانيم اينها گفتند: اين خواب تو مثل اينكه ميگويي خواب فلهاي حرف فلهاي است انباري است خرواري است يعني نظمي در آن نيست مخلوط است اينها اضغاث احلام است شما چند مشت حرف از درونت درآمده ديدي اين ديگر تعيبري ندارد و ما هم اهل تعبير رؤيا نيستيم ما يا سالبه به انتفاع موضوع است كه اينها تعبير صحيح ندارد يا به انتفاع محمول است كه ما فن تعبير بلد نيستيم ﴿قالوا اضغاث احلام و ما نحن بتأويل الاحلام بعالمين﴾ يا ما اصلاً تعبير رؤيا بلد نيستيم يا نه اين احلام الف و لامش الف و لام عهد است يعني ما اهل اين نيستيم كه اينگونه از خوابها را تعبير بكنيم اين كنايه از آن است كه اين سالبه به انتفاع موضوع است اينها تعبير ندارند چون اين را پادشاه در دربار خود نقل كرد و گروه فراواني بودند حتي آن ساقي آزاد شده هم بود اين ﴿وقال الذي نجا منهما و ادكر بعد امة﴾ يعني بعد از يك مدتي حالا يا هفت سال بود يا كمتر يا بيشتر تازه به يادش آمد كه خودش در مثلاً هفت سال قبل در زندان يك خوابي ديد و يك انسان راستگو اين خواب را به درستي تعبير كرده است گفت من شما را با خبر ميكنم ﴿انا أنبئكم﴾ ﴿انا أنبئكم﴾ نه يعني من تعبير رؤيا بلدم شما را آگاه ميكنم به قرينه ﴿فارسلوني﴾ يعني من را بفرستيد يعني من را بفرستيد به سراغ كسي كه عالم به تأويل احاديث و تعبير روياست از او بپرسم جواب را بگيرم بياورم پيش شما به همين مقدار گفت من خبرش را به شما ميدهم نه انا اعلمكم ﴿انا أنبئكم﴾ من گزارشش را ميآورم من را بفرستيد من اين نبأ و گزارش و خبرش را به شما ميدهم ادعا نكرد انا اعلمكم من عالمم و شما را عالم ميكنم گفت من شما را باخبر ميكنم گزارش به شما ميدهم من را بفرستيد تا گزارش صحيح براي شما بياورم ﴿فارسلون﴾ اين را فرستادند اين آمده در زندان وقت ملاقات گرفته رفت خدمت يوسف (سلام الله عليه) گفت ايها الصديق براي اينكه رفتار او را ديدند صادقانه بود قول علمي او را ديدند ديدند درست در آمد خب كسي كه مدتي است سيره و سنت ديگري را بيازمايد بر اساس صداقت بيابد تعبير به صديق ميكند ﴿يوسف ايها الصديق افتنا﴾ اين خواب را به صورت مبسوطي كه شنيده بود مبسوطاً نقل كرد خب بعداً به طور اجمال اشاره ميكنم ولي بدون كم و كاست اين را نقل كرده است يعني هفت تا گاو چاق هفت تا گاو لاغر اين گاوهاي لاغر آن گاوهاي چاق را ميخورند هفت تا خوشه سبز و هفت تا خوشه خشكيده اين كلمه سبع سه بار تكرار شد درباره چهارم حذف شده است يعني سبع بقرات يك سبع عجاف دو سبع سنبلات خضر و اخر يابسات ديگر نفرمود و سبع يابسات اين به قرينه قبليها اين كلمه سبع حذف شده است و قبلاً نميشد حذف بكنيم يعني اگر درباره آن گاوهاي چاق كه خب بالأخره حتماً بايد بفرمايد كه سبع بقرات براي اينكه معلوم بشود چندتاست اگر درباره گاوهاي لاغر كلمه سبع را ذكر نميكرد رقمش معلوم نبود اينجا هم حتماً بايد ذكر كند درباره خوشهها اگر خوشهها سبز كلمه سبع ذكر نميشد مشخص نباشد كه چندتاست اما اين خوشههاي خشكيده اين ديگر لازم نيست به قرينه اين سبع قلبي ميشود فهميد كه ﴿و أخر يابسات﴾ يعني اينها هم سبعاند و وجود مبارك يوسف هم همينطور فهميد وقتي مبسوطاً خواب را براي آن حضرت نقل كردند حضرت دستور داد كه شما يك هفت سال پربركتي داريد يك هفت سال خشك سالي را در پي داريد و اين هفت گاو چاق نشانه دامداريهاي خوب و آن هفت سال هفت خوشه سبز نشانه كشاورزي خوب در اثر داشتن باران مناسب و مانند آن هم دامداريتان هم كشاورزيتان در طي اين هفت سال اول تأمين است در اثر خشكساليتان قحطيتان و مانند آن هم دامداريتان هم كشاورزيتان در هفت سال بعد در زحمت هستيد و گرفتار قحطي ميشويد بعد يك مطلبي را هم در آخر اضافه كرده است كه فرمود: سال پانزدهم اين ميشود آن را بايد عليحده بحث كرد كه اين در رؤيا اصلاً نبود نه در سخن ملك بود نه سخن گزارشگر بود آن را بايد جداگانه بحث كرد كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) آن را از كجا باخبر شد حالا اينها ترجمه اين بحث است هنوز يك بحث مبسوطي سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در بحث رؤيا دارند بعد از پايانپذيرفتن اين بخشها و بسياري از مفسران هم جريان رؤيا را همين جا مطرح كردند كه منشأ خوابديدن كيفيت تعبيركردن اينها چيست خب فرمود: ﴿ و قال الملك اني اري سبع بقرات سمانٍ﴾ ميبينم هفت گاو چاق كه ﴿ يأكلهن سبعٌ عجافٌ﴾ هفت تا گاو لاغر اين هفت تا گاو چاق را ميخورند و ميبينم سبع سنبلات خضر هفت خوشه سبز را ميبينم و اُخر يعني هفت خوشه ديگر را ميبينم كه يابساتاند اينها خشكاند ﴿ يا ايها الملأ افتوني في رءْياي﴾ اين رؤياي من را برايم تعبير كنيد من از شما استفتا ميكنم شما كه عالم اين فنيد فتوا بدهيد تا من بفهمم تعبيرش چيست ﴿ ان كنتم للرءْيا تعبرون﴾ اگر فن تعبير رؤيا را بلديد آن ملأ كه مسئول مستقيم بودند و مخاطب مستقيم ﴿ قالوا﴾ آنچه را كه شما ديديد﴿ اضغاث احلام ﴾ اين هم خاطرات روز شماست آشفتههاي خيال و وهم است كه خودش را نشان داده اينها هست و از آن مرحله وهم وخيال كه تنزل بكند به استناد به حس مشترك بيايد آدم ميبيند چيزي مطابق با واقع نبود شما با واقع تماس نگرفتيد در درون خودتان اينها را ديديد ﴿ قالوا اضغاث احلام﴾ حلم وحلم يعني خواب آنچه كه انسان در خواب ميبيند و ما اين گونه احلام را نميتوانيم تعبير بكنيم اگر الف و لام احلام ناظر به عهد باشد يعني ما از باب سالبه به انتفاع موضوع تعبير اضغاث و احلام را بلد نيستيم اگر الف و لامش الف و لام جنس باشد يا استغراق يعني ما اصلاً تعبير رؤيا بلد نيستيم ﴿و ما نحن بتاويل الاحلام بعالمين﴾ كساني هستند در مصر مثلاً تعبير رؤيا بلد باشند چون آن ساقي نجات پيدا كرده در جمع درباريان بود از اين قصه با خبر شد گفت من ميشناسم كسي را كه از تعبير رؤيا با خبر است ﴿ و قال الذي نجا منهما﴾ از آن دو نفر آن دو نفري كه در آيه 36 فرمود ﴿و دخل معه السجن فتيان﴾[11] اين كه عرض شد ﴿وَقال الملك اني اري﴾ عطف است بر ﴿قال احدهما اني اراني﴾ براي اينكه اين يك واحد منسجم است گرچه يك صفحه فاصله شده الان شما ميبينيد بعد از فاصله شدن بيش از يك صفحه ضمير منهما برميگردد به آن فتيان چون يك واحد منسجم هست اين مقدار از فاصله ضرري ندارد بين معطوف و معطوف عليه ومانند آن ﴿ و قال الذي فجا منهما﴾ از آن دو نفر كه يكي نجات پيدا كرد﴿ و ادكر بعد امة ﴾ اين ذكر به باب افتعال كه برود اذتكر ميشود بعد اذذكر ميشود بعد ادّكر اين ﴿ و ادّكر بعد امة ﴾ بعد از يك مدتي تازه يادش آمد حالا معمولاً ميگفتند وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) مثل هفت سال زندان بود خب ﴿فانساه الشيطان ذكر ربه﴾[12] ـ معاذالله ـ به حضرت يوسف برگردد كه حضرت يوسف نام خدا را و ياد خدا را فراموش كرد بايد هفت سال يك كسي كه به مقام نوبت ميرسد گرچه هنوز از نبوت او سخني به ميان نيامده اين هفت سال خدا را فراموش كرده بود و زندگي ناسيانه به سر ميبرد اين چه احتمالي است ﴿و ادكر بعد امة﴾ يك روايتي هم از ابن عباس نقل كردند كه نشان ميدهد كه ـ معاذالله ـ وجود مبارك يوسف سه تا اشتباه كرده خب اينها در اثر نداشتن همان مبناي كلامي است كه انبيا اگر كسي از آن مباني با خبر باشد و با دست پر خدمت قرآن كريم برود اينها ميشود مخصص لبي متصل يا مقيد لبي متصل يا قرينه لبي متصل اينكه در اصول خوانديد اگر چنانچه اطلاق باشد يا عموم باشد يا محتاج به قرينه باشد گاهي مخصص لبي متصل است مقيد لبي متصل است قرينه لبي متصل است يعني عقلي و اگر بديهي و شفاف باشد به منزله متصل است و اگر نظري و پيچيده باشد به منزله منفصل است هرگز كسي كه آشنا به مقام والاي اين بزرگواران است به خودش اجازه نميدهد كه نسيان را به اينها اسناد بدهد اينها بعد از هفت سال مثلاً به ياد خدا آمدند ﴿و ادكر بعد امة﴾ اين ساقي گفت ﴿انا أنبئكم بتاويله﴾ نه اعلمكم من خبر تأويل و تعبير اين رؤيا را به شما ميگوييم من را بفرستيد خبر ميآورم برايتان گزارش ميآورم برايتان نه اينكه منم بلدم اگر من هم بلد باشم كه لازم نيست كه من را بفرستيد ياد بگيرم كه اين به قرينه فارسلون اين يك و به قرينه انبئكم دو نه افتيكم آنچه را كه ملك درخواست كرده بود طبق استفتا فتوا بود گفت ﴿افتوني في رءْياي﴾ اين نگفت انا افتيكم نگفت انا اعلمكم گفت ﴿انا انبئكم﴾ من گزارش تأويل را به شما ميدهم من را بفرستيد تا بروم با خبر بشوم گزارش بياورم افتيكم و اعلمكم و امثال ذلك نيست
پرسش ... پاسخ: اين هم يك وقت ممكن است فراموش بكند اين خودكاري كه دستش هست ميخواهد به روي آن طاقچه بگذارد روي ميز بگذارد اين امور را ميتواند فراموش بكند حالا فراموش ميكند يا نه جاي بحث است اما خدا را فراموش بكند يعني چه؟ سخن از ﴿فانساه الشيطان ذكر ربه﴾[13] است يك چنين چيزي را هرگز مرحوم صدوق هرگز نميفرمايد هيچ متكلمي هم نميفرمايد بله ممكن است اشتباه بكند يادش برود اين كتابي را كه ميخواست روي آن طاقچه بگذارد روي طاقچه ديگر بگذارد حرفي كه ميخواهد به زيد بگويد به عمر بگويد اينها قابل بحث است گرچه جا براي كسي كه به مقام والا رسيد اينها راه ندارد ولي جاي بحث هست ممكن است كسي بگويد مثلاً اينطور نسيان دارم خب ممكن است بگويد اما درباره فراموش خدا كه هفت هشت سال خدا يادش برود يك چيز بين الغي است ديگر.
پرسش ... پاسخ: نه سخن از خداست حوادث تلخ را هرچه زودتر فراموش بكند بهتر است براي اينكه انسان را مقاومتر ميكند و بايد فراموش كرد ديگر بايد انسان جلو نگاه بكند حادثه تلخ بله بسيار مشكل است. اما سخن از خدا و دين و وحي و ارتباط با خدا و مناجات با خدا و توسل به خدا و توكل بر خدا و اينهاست اينها يك لحظهاش هم خطر دارد ﴿و ادكر بعد أمة انا انبئكم﴾ معلوم ميشود كه آن كسي كه فراموش كرده همان ساقي بود يك، آن مطلبي هم كه فراموش شده از اين قبيل است ما در زندان يك كسي داشتيم صادق بود صدوق بود صديق بود روشش گفتارش كردارش علمش صادقانه بود و بيجا هم به زندان رفت شما بررسي كنيد چرا او در زندان مانده خب ﴿و ادكر بعد امة انا انبئكم﴾ به تأويل اين رؤيا ﴿فارسلون﴾ يعني من را بفرستيد تا بروم بپرسم و بيايم به شما خبر بدهم پس ادعاي علم نكرد نگفت انا اعلمكم ادعاي عالميت اينچنيني نداشت كه انا افتيكم گفت ﴿انا انبئكم﴾ هم تنبئه دليل است هم فارسلون آن وقت آمد خدمت حضرت يوسف (سلام الله عليه) گفت يوسف ﴿ايها الصديق﴾ تو رفتاري كه در زندان با هم داشتيم گفتارت رفتار صادقانه بود تعبيري كه از روياي ما كردي صدق درآمد پس ميشود صديق ﴿ايها الصديق افتنا﴾ اينجا استفتاست اينجا ميخواهد ياد بگيرد افتنا يعني همه ما الان نيازمنديم آنجا سخن از ﴿افتوني﴾ بود اينجا سخن از افتناست آنجا جمع را در مخاطب ميبينيم اينجا جمع را در متكلم مع الغير ميبينيم ﴿افتنا في سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات﴾ فتوا بدهيد ما ياد بگيريم براي دوتا نكته يكي اينكه مشكل تعبير رؤيا حل بشود يكي اينكه مشكل آنها درباره شما حل بشود كه چرا يك بيگناهي در زندان است ﴿لعلي ارجع الي الناس﴾ كه مردم را با خبر بكنم يك ﴿لعلهم يعلمون﴾ به وضع شما اين دو هم مشكل فتواي آن آقا حل بشود هم مشكل بي گناهي شما و زندان ماندن بي جهت شما
پرسش ... پاسخ: چرا آنجايي كه در هر دو طرف محفوظ بود ديگر اما حالا چرا هفت سال راز و رمزش چيست اين ممكن است در اثنا بيايد يا نه يك قضيه شخصي است يك وقت است يك قضيه قضيه كلي است مثلاً ميگويند اشواط سبعه رمي جمرات هفت بار سعي بين صفا و مروه هفت بار آنجا بايد بحث كرد كه رمزش چيست اما اينجا يك قضيه شخصي است كه من هفت تا گاو ديدم اين هفت تا گاو نشانه هفت سال قحطي است هفت سال خشكسالي است خب ﴿قال﴾ وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) فرمود تعبير اين است شما عبور داد يعني به آينده عبور داد نه به گذشته يك وقت است كه اينها منشأ علمي را ميخواهند كه از كجا اين خواب نشئت گرفته آن نه مشكل علمي آنها بود نه در استفتا آمده است نه وجود مبارك يوسف خبر داد راه عملي را خواستند لذا از آينده خبر داد عبور داد به آينده يعني شما در آينده هفت سال بركت و پرباري دامداري و كشاورزي را در پيش داريد يك بعد از اين هفت سال هفت سال قحطي دامداري و كشاورزي را در پي داريد اين دو براي اينكه در آن هفت سال دوم مشكلي برايتان پيش نيايد اين هفت سال اول را بدون اسراف و تبذير پشت سر بگذاريد شروع به فعاليتهاي كشاورزي و دامداري بكنيد در اين غفلت نكنيد و هر چه را كه هم درآورديد ذخيره كنيد به استثناي آن مقدار ضروريتان بقيه را ذخيره كنيد و اين گندمها و جوها اينها را هم از آن غلافش در نياوريد اين را بگذاريد بماند اينها را در انبارها با همان وضع حفظ بكنيد با آن شلتوكهايش بگذاريد بماند وگرنه درآورديد ميپوسد هم آنها را در آن غلافشان حفظ بكنيد هم جاي مناسب نگه بداريد ﴿قال تزرعون﴾[14] اين جمله خبريه است كه به داعيه انشا القا شده است اين فعل مضارعي است كه به معني اضرعوا است نظير اينكه زراره از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال ميكند كه اگر كسي به فلان وضع شد فرمود «يعيد صلاته» اين يعيد يك جمله خبريه است به داعيه انشا القا شده يعني اعد اعدوا اعيدوا تزرعون يعني ازرعوا ﴿تزرعون سبع سنين دأبا﴾[15] متصلا هفت سال پشت سر هم كشاورزيتان را تقويت ميكنيد قهراً دامداريتان را هم تقويت ميكند ﴿فما حصدتم﴾[16] آنچه را كه درو كرديد حصاد درو شدن ﴿و آتوا حقه يوم حصاده﴾[17] يعني روز درو محصود يعني درو شده حصيد هم درو شده آنچه را كه شما درو كرديد اينها را ﴿فذروه في سنبله﴾ در همان خوشه بگذاريد از خوشه درنياوريد مخصوصاً از غلاف هم درنياوريد ﴿الا قليلا مما تاكلون﴾ مگر آن مقداري كه غذاي سالانهتان باشد آنها را از اين خوشه در بياوريد وگرنه بقيه را هم خرمن نگه بداريد در انبار نگه ميداريد از غلاف در نياوريد مخصوصاً از خوشه جدا نكنيد اين هفت سال هفت سال پر بركت است بارانهاي مناسبي ميآيد كشاورزيتان هم تقويت ميشود ﴿ثم ياتي من بعد ذلك سبع شداد﴾[18] بعد از اين هفت سال يك هفت سال سختي را در پيش داريد پي اين داريد هفت سال است كه شديد است نرم نيست خشك سالي است قحطي است كم باراني است و امثال ذلك كه اين ﴿ياكلن ما قدمتم لهن﴾[19] شما اين ذخيره هايي كه در آن هفت سال پر بار كرديد اين هفت سال خشكسالي آن ذخيره هفت سال هفت سال قبلي را مصرف ميكند يعني شما مجبوريد مصرف بكنيد اين هفت سال ذخيره آن هفت سال قبلي را ميكند يعني شما ذخيره انبار آن هفت ساله را در اين هفت سال خشكسالي مصرف ميكنيد ﴿ياكلن ما قدمتم لهنّ الا قليلا مما تحصنون﴾[20] مگر غالب اينها تمام ميشود مگر خيلي چيز اندكي ممكن است برايتان بماند خب تا شما سال بعد كه سال پانزدهم است محصول جديدتان به دست بيايد بالأخره اين هفت سال ذخيره آن هفت سال را از بين برده خب شما يك سال بايد تلاش و كوشش بكنيد تا محصولتان عرضه بشود فرمود يك مقدار كمي برايتان ميماند تا اينكه محصول سال پانزدهم دستتان بيايد ولي سال پانزدهم يك سال پربركتي خواهد بود اين سال پانزدهم سال پربركتي است كه در خواب آنها نبود كه بايد بحث بشود كه وجود مبارك يوسف اين را از كجا خبر داد آنها فقط خواب چهارده ساله را ميديدند خواب سال پانزدهم را كه نديده بود كه ﴿ثم ياتي من بعد ذلك سبع شداد ياكلن ما قدمتم لهن الا قليلا مما تحصنون﴾[21] كه اين را هم ذخيره كرديد ﴿ثم ياتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون﴾[22] سال غوث است بركت است رحمت است اين استغاثه كردن خدا مغيث است مستغيث را پاسخ مثبت ميدهد الغياث ميگوييم او جواب ميدهد اين يعني بركت از ناحيه اوست و باران پر بركت را ميگويند غيث و خدا مغيث است يعني بركت عطا ميكند مشكل را حل ميكند الغياث الغياث يعني از تو خير و بركت ميطلبيم استغاثه ميكنند يعني همين فرمود سال پانزدهم مردم مشكلشان حل ميشود غوث و غيث و رحمت و بركت سرازير ميشود و ديگر همه مشكلات اين هفت سال قحطي و خشكسالي را پشت سر ميگذارند حالا تتمه بحث براي نوبت ديگر انشاءالله
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[7] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[9] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[10] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 43.
[11] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[12] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 47.
[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 47.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 47.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 141.
[18] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 48.
[19] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 48.
[20] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 48.
[21] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 48.
[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 49.