اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ (۳۹) مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (٤۰) يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ (٤۱) وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (٤۲)﴾
وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) قبل از تعبير روياي آن دو زنداني اينها را به توحيد دعوت كرده است و از نظم عالم و نظم ساختار انساني آنها را هدايت كرده است كه يك مبدأ در عالم مسئول تدبير جهان است و اگر بيش از يك مبدأ بود حتماً تفرق اختلاف و تباين و شكاف راه پيدا ميكرد و شما براي غير آن مبدأ حرمت عبادي قائليد اين يك برهان ديگر است برهان اول ناظر به اين است كه آنها عامل تفرقاند برهان كه براي اثبات توحيد است تقريب دوم براي نفي شرك است آنچه را كه شما به عنوان رب ميپرستيد اسم بي مسمّاست يعني سمتي از ربوبيت ندارد وقتي سمتي از ربوبيت نداشتند ميشود اسم بي مسمّا و اگر اسمي بي مسمّا شد كار شما هم اسم بي مسماست قهراً سه تا اسم بي مسما تا كنون پديد آمد يكي انسان است يكي رب است يكي عبادت او درباره انسان آن روزهاي اسبق يعني دو سه روز قبل گذشت درباره رب همين روزهاي اخير هم بحث شد درباره عبادت هم امروز بحث ميشود كسي كه انسان است بي مسما يعني اسم انسان را دارد ولي حقيقت انسان را فاقد است اين به دنبال رب بي مسما ميرود يعني كسي را ميپرستد و به ربوبيت چيزي اعتقاد دارد كه اين اسم بي مسماست و كاري هم انجام ميدهد كه اين كار هم اسم بي مسماست بيان ذلك اين بود كه درباره انسان بي مسما قرآن كريم فرمود اينها ﴿افئدتهم هواء﴾[1] حقيقت هر كسي به قلب اوست و قلب اينها توخالي است چيزي در دل اينها نيست اگر معرفتي نيست اگر برهاني نيست اگر حجتي نيست اين ظرف خالي است وقتي خالي بود اينها ديگر انسان نيستند براي اينكه حيوان هم همين را دارد گياه هم همين را دارد جماد هم همين را دارد حالا سقوط اينها فرق ميكند برخي ﴿ان هم الا كالأنْعام﴾[2] هستند يك، يك عده هم ﴿بل هم اضل﴾[3]اند دو، يك عده ﴿كالحجارة﴾[4]اند سه، يك عده ﴿اشدُّ قسوةً﴾[5] است چهار، حالا تا كجا تنزل بكند معلوم نيست بالأخره يا گاهي نزديك حيوانيت است گاهي حيوان است گاهي از حيوانيت پستتر است نزديك حيات گياهي است گاهي حيات گياهي است گاهي از حيات گياهي پايينتر است گاهي نزديك جماد است گاهي خود جماد است گاهي ﴿اشد قسوة﴾ است اينها هفت هشت مرحله است كه تا انسان كجا سقوط بكند خب پس اين انسان بي مسماست انسان بيمسما به دنبال رب بي مسما ميرود چيزي را ميپرستد رب ميداند كه رب نيست اگر آسمان است اگر زمين است اگر ستاره است اگر بشر است اگر فرشته است اينها همه مخلوق خدايند اطلاق رب بر اينها غلط است نه مجاز اينها هيچ سمتي در ربوبيت ندارند لذا در چندين آيه قرآن فرمود ﴿ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم﴾[6] خب يك كسي كه انسان بي مسماست ﴿أمْ تحسب أنّ اكثرهم يسمعون أوْ يعقلون ان هم الا كالأنعام بل هم اضل﴾[7] اينها كه انسان بي مسمايند رب بي مسما را ميپرستند قهراً نتيجه اين دو تا كار اسم بي مسما اين است كه عبادتشان هم بي مسماست يعني صورت عبادت است نه سيرت عبادت لذا وقتي وارد صحنه قيامت ميشوند اين اعمال عبادي خودشان را كه ميبينند ميگفتند ﴿ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفيٰ﴾[8] يا ﴿هؤلاء شفعاؤنا عند الله﴾[9] ميبينند چيزي نيست ﴿و قدمنا الي ما عملوا من عملٍ فجعلناه هباءً منثورا﴾[10] اينهاست اما اين هواي منصور براي كارهاي دنيايي نيست اگر در صنعت پيشرفت كردند آثارش را ميبينند در كشاورزي در دامداري در مسائل ديگر فرمود ﴿من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها﴾[11] ﴿كلاً نُمد هؤلاء و هؤلاء﴾[12] اينطور نيست كه حالا اگر يك مشركي بخواهد در صنعت ترقي بكند يا كشاورزي يا دامداري اينها هواي منصور باشد نه اينها در اين نشعه دنيا آثار خودش را دارد فرمود كسي كه دنيا ميخواهد اينطور نيست كه حالا اگر مشرك باشد ما فوراً بساطش را برگردانيم وگرنه آن يك اضطراري است كه همگان مجبور ميشوند به طرف ايمان روي ميآورند در جريان دنيايي هر كسي درسي ميخواند كاري انجام ميدهد ما برابر درس و كاري كه كرده است كشاورزياش را تأمين ميكنيم دامدارياش را تأمين ميكنيم البته بركت يك چيز ديگر است كه در آن نيست درباره آنها نيست اما درباره مسائل ديني عبادي عبادتهايي كه در برابر بتها كردند اينها تويش خالي است ﴿و قدمنا الي ما عملوا من عملٍ فجعلناه هباءً منتورا﴾ بعد هم در بخشهاي ديگر كه فرمود ما اگر يك ذرهاي به اندازه مثقال و ثقل و وزن يك ذرهاي كسي كاري كرده باشد ما آن را به حساب ميآوريم ﴿أتينا بها و كفيٰ بنا حاسبين﴾[13] اين براي مؤمنين است مؤمن اگر يك ذره كار خير داشته باشد چه اينكه يك ذره كار بد هم داشته باشد همينطور است آن كسي كه موحد است مؤمن است مسلمان است اگر يك مثقال ذرهاي داشته باشد ﴿أتينا بها و كفيٰ بنا حاسبين﴾[14] اما اگر كسي كافر بود ـ معاذالله ـ براي او كه ترازو نصب نميكنند كه درباره كفار فرمود ﴿فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا﴾[15] آخر او چيزي ندارد ما بسنجيم كه ما ترازو نصب بكنيم كه چه چيز را بسنجيم؟ آنجا ﴿والوزن يومئذٍ الحقُ﴾[16] ما يك طرف را حق ميگذاريم يك طرف عمل كسي هيچ عمل حق ندارد ما براي چه ترازو بگذاريم؟ پس بنابراين آن آياتي كه دارد اگر يك مثقال ذره هم باشد ما حساب ميكنيم براي موحدان و مسلمان و مؤمنان و اينهاست وگرنه براي ملحدان و كافران و مشركان فرمود ﴿فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا﴾[17] اين سه ضلع اين مثلث همهاش توخالي است انسان توخالي معبود توخالي دارد عبادت توخالي دارد انسان بي مسما كه ﴿افئدتهم هواء﴾[18] هست معبودي دارد كه ﴿مٰا تعبدون من دونه الا اسماءً سميتموها انتم و آباؤكم ما أنزل الله بها من سلطان﴾ عبادتي هم دارد كه خود ساخته است اين عبادتش هم اسمي بي مسماست عبادت نيست نه تقريب است نه استشفاء اينها را وجود مبارك حضرت يوسف به اينها تفهيم كرده است فرمود ﴿ان الحكم الا لله﴾ كه بين حكم تشريع و حكم تكوين در بحث ديروز فرق گذاشته شد
پرسش ... پاسخ: نه چون اين كشاورزي و صنعتي كار انسانيت نيست انسانيت در همان آن انسان در مكتب قرآن حي متأله است و حياتش هم در تأله او تأمين شده است و اين كاري كه او انجام ميدهد الان شما ميبينيد همين كارها را خب وسائل صنعتي هم انجام ميدهد خيلي از اين بازيهاست كه اين سيركها به آن حيواناتشان را نشان ميدهند خيلي از اين ورزشهاست كه به اين حيوانات نشان ميدهند اينها كه كار انساني نيست
پرسش ... پاسخ: ممكن است كه حيواني را هم تعليم بدهند و همين كارها را هم انجام بدهد اينها كه كار انساني نيست كسي نان دربياورد بخورد كار انساني اين است كه از آغاز عالم از انجام عالم از وحي و نبوت باخبر بشود و در برابر آن خضوع كند و رهتوشه ابد را تهيه كند آن وقت دنياي او هم رنگ الهي پيدا ميكند خب فرمود ﴿أمر ألا تعبدوا إلا اياه﴾ دستور داد ذات اقدس الهي كه جز او را نپرستيد اينها را خوب ملاحظه بفرماييد تا برسيم به بخشهاي بعدي كه آيا وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) كه اين همه برهان بر توحيد اقامه ميكند تأكيد ميكند براي نفي شرك براي اثبات توحيد توحيد عبادي توحيد ربوبي توحيد الوهي ميشود دوباره در چنين فضايي بلافاصله به غير خدا پناه ببرد يا نه ﴿أمر ألا تعبدوا الا اياه﴾ بعد فرمود ﴿ذلك الدّين القيّم﴾ اين يك مكتبي است روي پاي خودش ايستاده هم قائم به ذات است انحرافي در آن نيست شبههاي در آن نيست باطني در آن نيست يك مكتبي است كه ﴿لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه﴾[19] لرزان نيست شبهه پذير نيست آسيب پذير نيست قائم است قيم است و توان آن را دارد كه جامعه را اداره كند منتها مكتب قيم مثل ستون محكم است بالأخره يك معماري يك مهندسي ميخواهد كه اين ستون را زير اين سقف نگه بدارد يا نه امت اسلامي مقيم اين قيّمند لذا به امت اسلامي در سايه رهبري انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) دستور داده شد كه شما اين دين را كه خود اين دين قيم است شكست ناپذير است تزلزل ناپذير است آسيب ناپذير است گزند ناپذير است اين ستون را نگهداريد مواظب باشيد نيفتد در سورهٴ مباركهٴ شوري آيه سيزده اين است ﴿شرع لكم من الدين ما وصّي به نوحا و الذي أوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسيٰ و عيسيٰ ان أقيموا الدين﴾[20] اين ستون را نگهداريد در بحثهاي قبل هم مكرر گذشته چون نماز عمود دين است در همه موارد قرآن سخن در اين است كه اين ستون را نگهداريد اگر يك وقتي در يك جايي گفته ميشد كه نماز بخوانيد آن وقت جاي اشكال بود كه نماز ستون است ستون كه خواندني نيست اين كتاب حكيم ﴿والقرآن الحكيم﴾[21] حكيمانه سخن ميگويد خب از يك طرفي ميگويد نماز عمود دين است از اين طرف بگويد ﴿فاقرؤا ... القرآن﴾[22] خب آن مستشكل ميگويد مگر ستون را ميخوانند اما همه جا سخن از اين است ﴿أقيموا الصلاة﴾[23] ﴿مقيم الصلاة﴾[24] ﴿يقيمون الصلاة﴾[25] و هكذا و هكذا [همچنين] ﴿اقم الصلاة لِدلوك الشمس الي﴾[26] كه اين صدر و ساقه حرف هماهنگ دربيايد از يك طرفي بگويند نماز ستون دين است از يك طرف بگويد نماز بخوان اگر نماز تلاوتي بود نماز قرائتي بود نماز كلمات بود بله بخوان اما اگر گفتيد نماز ستون دين است نبايد بگوييد نماز بخوان بايد بگوييد نماز را اقامه كن و گفت آن مواردي هم كه دارد ﴿قد أفْلح المومنون الذين يصلون﴾[27] يصلون يعني يقيمون الصلاة نه يقرئون الصلاة و اگر اينجا سخن از قيم بودن است قائم بودن است در اين بخش هم فرمود ﴿أقيموا الدين﴾[28] دين الفاظ نيست كه آدم تلاوت بكند يك ستون قائم و قيمي است كه مقيمان ويژه ميطلبد فرمود جامعه را اين اداره ميكند سياست را اين اداره ميكند اقتصاد را اين اداره ميكند به دليل اينكه همين وجود مبارك يوسف اداره كرد ديگر خطوط كلي دين كه فرقي نكرده از آدم تا خاتم (عليهم السلام) آن ﴿لكلٍ جعلنا منكم شرعة و منهاجا﴾[29] فرق ميكند البته در اديان گذشته مثلاً چند ركعت نماز ميخواندند ما چند ركعت نماز ميخوانيم به كدام طرف نماز ميخواندن ما به كدام طرف نماز ميخوانيم چند روز روزه ميگرفتند ما چند روز روزه ميگيريم اينها جزئياتي است كه شرعه و منهاج است كه فرق ميكند وگرنه خطوط كلي عقايد خطوط كلي فقه خطوط كلي اخلاق خطوط كلي دين همه مصدقا لما بين يديه است اينها يك، همين آيه سيزده سورهٴ مباركهٴ شوري اين است كه ﴿شرع لكم من الدين ما وصّي به نوحا والذي أوْحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسيٰ و عيسيٰ﴾[30] اينها يك چيزهايي است ما به همه اينها گفتيم ﴿أنْ اقيموا الدين﴾[31] البته ﴿ان الدين عند الله الاسلام﴾[32] هم در همين راستاست ولي ﴿لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا﴾[33] مطلب جدايي است و مربوط به فروع دين ميشود خب بنابراين وجود مبارك يوسف هم همين كار را كرده فرموده من اين كشور قحطيزده بحرانزده نيازمند آشفته را اداره ميكنم و كرد جمال يوسف (سلام اللهعليه) تنها اين نيست كه آن زنها را گرفتار كرده كه جمال يوسف در اين است كه ﴿اجعلني علي خزائن الأرض اني حفيظ عليم﴾[34] خب مصر كجا ايران كجا آن كشور پهناور كجا آن هم هفت سال گرفتاري قحطي كجا فرمود من اداره ميكنم و اداره هم كرد اين در جمال يوسف (سلام الله عليه) است اين در همين دين است ديگر بالأخره كه فرمود ﴿اني حفيظ عليم﴾[35] آن هم مسائل سياسي اينها را در فضاي حضرت يوسف (سلام الله عليه) ملاحظه بفرماييد بعد ببينيد كه اگر يك روايتي دارد كه ضمير را به حضرت يوسف برميگرداند كه مثلاً حضرت يوسف به غير خدا پناهنده شد اينها يا بايد توجيه بشود يا بايد بگوييم خيلي از چيزهاست كه ما نميفهميم يكياش هم همين است علمش را به اهلش مگر ما هر چه گفتند ميفهميم يك گوشهاي از فرمايشات اين روايات را ما ميفهميم آنجا كه نميفهميم ميگوييم يك عده ديگر ميآيند ميفهمند و علمش را به اهلش ارجاع ميكنيم در اين فضا نميشود حكم كرد وجود مبارك يوسف به غير خدا پناهنده شد لذا محكوم شد معاقب شد خدا بر او خشم گرفت او را چندين سال در زندان نگه داشت حالا ملاحظه بفرماييد اين سازگار هست يا نه.
پرسش ... پاسخ: بله آن هم همينطور است اگر چنانچه ﴿ما ينطق عن الهويٰ﴾[36] است آن هم همينطور است يك وقت است براي تعليم ديگران است مانند آن بله اما اگر خداي ناكرده معنايش اين است كه شيطان در اينها ﴿فانساه الشيطان ذكر ربه﴾[37] كه شيطان بر او مسلط شد و ياد خدا را از ذهنش برد خب اين با كسي كه هماكنون غرق توحيد است سازگار نيست و ميشود جزء چيزهايي كه ما نميفهميم حالا ممكن است آيندگان بيايند بهتر بفهمند نميشود گفت در اين فضا وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) به غير خدا پناهنده شد اگر حرفي زد مقاومت كرد براي بيگناهي خود كار بسيار خوبي كرد گفت من بيگناه را چرا در زندان كرديد اين توسل به غير نيست اين دادخواهي از غير است كه اين را انسان بگويد شيطان نفوذ كرده اين به غير خدا پناه شده چند سال هم عقوبت كشيده و زندان مانده اينطور كه نيست خب
پرسش ... پاسخ: نه دو تا حرف است غرض اين است كه الان ما نميخواهيم بگوييم اين روايت مطروح است مرحوم شيخ اگر ملاحظه فرموديد در رسائل دارد اينگونه از روايات يا تأويل يا طرح اما خب بالأخره احتياط در تعبير اين است كه يا تأويل يا ارجاع علمش به اهل ولي فرمايش مرحوم شيخ اين است يا تأويل يا طرح خب فرمود: ﴿ذلك الدين﴾
پرسش ... پاسخ: بله ديگر روايت را بر قرآن عرضه ميكنند ديگر وقتي اين روايات را بر قرآن عرضه ميكنيم ميبينيم كه با قرآن هماهنگ نيست لذا ما ميگوييم ما قرآن را ظاهرش اين است و روشن است ميفهميم آن روايات را نميفهميم علمش را به اهلش ارجاع ميدهيم ﴿ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون﴾ خيليها نميدانند كه اين دين قيم است ميتواند سياست را دولت را ملت را حكومت را جريان محلي را منطقهاي را بين المللي را اداره بكند قيم است خيليها نميدانند خب حالا اينها را فرمود اينها براهين توحيد نفي شرك اينها را فرمود حالا به تعبير رويا رسيد فرمود ﴿يا صاحبي السجن﴾ اي دو نفر كه رفيق زندانيد نه رفيق منيد آن احتمالي كه جناب فخر رازي داد كه يا صاحبيَّ في السجن باشد اين يك است و دليل ميطلبد كه بگوييم اين ياء مشدد بود مخفف شد في حذف شد آخر اينكه درباره آيات اينطور نميشود حرف زد ﴿صاحبي السجن﴾ يعني شما اصحاب سجنيد زنداني هستيد زنداني غير از كسي است كه در زندان است آن كسي كه مأمور است براي بررسي آن هم در زندان است اما زنداني نيست اين زنداني آن حرفه را نشان ميدهند آن ملكه را نشان ميدهند آن محكوميت را نشان ميدهند ﴿يا صاحبي السجن﴾ حالا يا عين تعبير حضرت يوسف (سلام الله عليه) آمده يا قرآن كريم به نحو احسن مثلاً بازگو كرده به هر تقدير از آيه برميآيد كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) مستقيماً خواب تك تك اينها را به آنها تفهيم نكرده چون آنها يكي گفت ﴿اني اراني اعصر خمرا﴾[38] يكي گفت ﴿اني أراني أحمل فوق رأسي خبزاً تاكل الطير منه﴾[39] نفرمود تو كه خواب ميبيني كه داري انگور را فشار ميدهي آب انگور ميگيري تو آزاد ميشوي تو كه خواب ميبيني طبق نان بالاي سر داري تو اعدام ميشوي اما انت كذا اما انت كذا فرمود اما احدكما به صراحه نفرمود تو آزاد ميشوي تو اعدام ميشوي خب خبر تلخ را آن هم يك چنين خبر تلخ گزندهاي را مستقيماً اعلام نكردن بهتر است فرمود ﴿أمّا أحدكما﴾ يكي از شماها آزاد ميشويد يكيتان اعدام﴿أمّا احدكما فيسقي ربَّه خمراً﴾ آزاد ميشود پيش صاحبش ميرود پيش همان سيدي كه به تعبير خود مصريها از او به عنوان رب تعبير ميكردند پيش او ميرود و ساقي او ميشود آزاد ميشود و شغل قبلي را پيدا ميكند ﴿فيسقي ربه خمراً و أمّا الآخر فيصلب﴾ مصلوب ميشود به دار آويخته ميشود ﴿فتأكل الطّير من رأسه﴾ اين را روي چوبه دار نگه ميدارند كم كم پرندهها از گوشت بدنش از گوشت سرش استفاده ميكنند بعد فرمود اين يك تعبير حرس و گمان و مظنهاي نيست اين امر قطعي است كار تمام شده است ﴿قضي الأمر الذي فيه تستفتيان﴾ شما استفتا كرديد استفتا كردن يعني حل مشكل علمي را خواستن اختصاصي به فقه ندارد در موارد ديگر هم كلمه استفتا درست است ﴿قضي الأمر الذي فيه تستفتيان﴾ برخيها نقل كردند وقتي يك چنين تعبير تندي را شنيدند گفتند كه ما دروغ گفتيم يا خواب نديديم يا شوخي كرديم خواستند بگويند مثلاً صحنه طور ديگر بود ايشان ميفرمايند حكم همين است كه من گفتم براي اينكه ﴿يأتيكما ذلكما مما علمني ربي﴾[40] ديگر ما كه از خودمان نداريم و از روي تخمين و گمان و اينها هم نيست خب خيلي فاصله نشده بين آن سخنان بلند شرك زدايي و سخنان بلند طرح توحيدي بعد اين آيه آمد ﴿و قال للّذي ظنَّ أنّه ناجٍ منهما اذكرني عند ربك﴾ كه ظن گاهي در مورد يقين هم به كار ميرود ﴿الذين هم بالاخرتهم يظنون﴾[41] كه براي مؤمنين است كه مؤمنين از خداي سبحان خشيت دارند در حالي كه اينها نسبت به قيامت مظنه دارند اينجا موردي است كه ميخواهند بگويند اگر مظنه هم باشد يك چنين اثري دارد فضلاً از يقين نه اينكه اينها مظنه داشتند و يقين نداشتند اينجا هم فرمود: ﴿للذي ظن انه﴾ با اينكه فرمود ﴿قضي الأمر الذي فيه تستفتيان﴾ به صورت قطعي فرمود خب نسبت به كسي كه ميدانست اين آزاد ميشود فرمود خب تو كه آزاد ميشوي ميروي پيش عزيز مصر بگو گناه ما چيست آخر ما را محاكمه نكردند همينطور انداختند در زندان اين كه بد نيست اين پناه بردن به غير خدا نيست اين قيام براي حق خواهي است حق طلبي است حفظ عرض است كسي بگويد آقا من گناهم چيست اينجا زندانيم اين حرف بدي زده؟ به غير خدا مراجعه كرده؟ گفت آخر به او بگو كه گناه من چيست اينجا هستم اين توسل به غير خدا نيست اينها ميگويند توسل به غير خداست چون توسل به غير خداست مورد عقوبت الهي قرار گرفت يك چند سال بيشتر هم در زندان ماند اين است كه درك برخي از اين روايات گرچه مرحوم امين الاسلام هم نقل كرده است آسان نيست ﴿و قال للذي ظن انه ناج منهما اذكرني عند ربك﴾ برو بگو گناه يوسف چيست ﴿فأنسـٰه الشيطان ذكر ربه﴾ خب اين شخص وقتي كه آزاد شد ديگر به فكر خودش و زن و بچه خودش و آزادي خودش بود ديگر نعمت ارباب نعم يادش رفته كه خب بالأخره اين تعبير رويايي بود او را از نگراني به درآورد و آن احسان را هم در زندان از او ديده بودند كه گفتند ﴿انا نراك من المحسنين﴾[42] شيطان يادش رفته كه پيش مولا و صاحبش رفته با او گفتگو كند اينكه دارد ﴿اذكرني عند ربك﴾ اگر ضمير ﴿فانسـٰه﴾ اين ضمير مفعول به آن شخص ناجي برگردد اين ذكر همان ذكر اول است اين رب هم همان رب اول است ﴿اذكرني عند ربك فانسـٰه الشيطان ذكر ربه﴾ اين چهار تا دو به دو عين هم هستند ذكر دوم عين ذكر اول است رب دوم هم عين رب اول است يعني يادآوري كردن اما اگر ﴿فانسـٰه﴾ ضمير به وجود مبارك يوسف برگردد آن ذكر غير از اين ذكر است آن رب هم غير از اين رب است يوسف (سلام الله عليه) به آن ناجي فرمود مرا پيش رب و سيدت يادآوري كن به ربت بگو گناه يوسف چه بود ﴿فانسـٰه الشيطان ذكر ربه﴾ اين ذكر يعني ياد نه يعني ياد يوسف ياد خدا اين ربه هم كه به الله برميگردد راجع به الله است.
پرسش ... پاسخ: نه آنجا كه فرمود اسم غير مسما هستند نسبت به بتهاست اما در ادبيات مردم مصر به آن مولا به آن كارفرما به آن سلطان ميگفتند رب اين به معناي خدا نيست آنها بت پرست بودند حتي خود فرعون درباريان فرعون به فرعون معروف ميگفتند كه تو اگر يك مهلت بيشتري به موسي و برادرش (سلام الله عليهما) بدهي اينها تو و آلهه تو را از بين ميبرند ﴿يذرك و آلهتك﴾[43] همين فرعوني كه ميگويد ﴿ما علمت لكم من الٰهٍ غيري﴾[44] همين فرعوني كه ميگويد ﴿انا ربكم الأعلي﴾[45] از نظر گرايش اعتقادي مانند ساير قبطيها وثني است بت پرست است حالا يا گاو را ميپرستيد يا چيز ديگر از نظر فرمانروايي كه بايد حكم ما اجرا بشود داعيه ربوبيت به اين معنا داشتند اين رب يعني سيد و مولا و فرمانروا كه بايد اطاعت بشود در رژيم گذشته هم در اواخر سلطنت پهلوي منحوس آنجا به شاه ميگفتند خدايگان اين لقب خدايگان را هم اخيراً به او داده بودند معناي خدايگان يعني قانون آن است كه ما بگوييم مصلحت و سعادت و تمدن شما در اين است كه انديشه ما عمل بشود همين شما اگر بخواهيد خير ببينيد سعادتمند بشويد متمدن باشيد بايد برابر فكر ما عمل بكنيد فرعون هم بيش از اين ادعا نميكرد فرعون كه ميگفت ﴿انا ربكم الاعلي﴾ نه يعني آسمان و زمين را من خلق كردم يا شما را من خلق كردم يا آب و هوا را من خلق كردم يعني سعادت جامعه در اين است كه حرف من را گوش بدهد همين ﴿ما علمت لكم من إلٰهٍ غيري﴾[46] هم در همين حد بود بنابراين آنها به فرمانروا ميگفتند رب يك ادبيات رايجي بود در مصر وجود مبارك يوسف هم همين را به كار برد اما آن چوبها يا آن گاوها يا آن آلهه دروغين كه آنها را ميگفتند رب يعني معبود ميفرمود اينها اسم بي مسماست خب ﴿فانسـٰه الشيطان ذكر ربه﴾ اين ضمير انسٰه بايد به آن ناجي برگردد قهراً اين ذكر دوم همان ذكر اول خواهد بود اين رب دوم هم همان رب اول خواهد بود خب اينچنين نيست كه
پرسش ... پاسخ: نه دادخواست است چه اينكه بعداً هم وقتي كه آمدند به دنبال او براي آزادي اين آزاد نشده گفت آخر من اولاً بيگناهيام ثابت بشود بعد آزاد بشوم ﴿ما بال النسوة اللاّتي قطعن ايديهن﴾[47] اين منتظر آزاد شدن بيجا نبود كه بگويند ممنون كرديم مشمول عفو ملوكانه شد اين منتظر اين است كه خودش را تبرئه كند آن روزي هم كه به او نياز داشتند حكم آزادي ثابت شده از زندان بيرون نيامده گفت اولاً ثابت بشود كه من براي چه اينجا هستم خب بعد بيايم بيرون در آن روز آخر هم همين كار را كرد اينكه بد نيست
پرسش ... پاسخ: هيچ دخالت نكرده شيطان در او خب آن درباره آن شخص بت پرستي كه كارش ميكده و شراب دادن براي طاغي است خب در او او اصلاً جزء عمله و اكره شيطان است ديگر عمري در تحت ولايت شيطان بود ﴿والذين كفروا أولياؤهم الطاغوت﴾[48] شيطان ولي آنهاست اينها تحت ولايت شيطانند اينها اوليائهم الشيطان اين كسي كه عمري به وثنيت گذرانده در برابر پيغمبر عصر خود گرچه وجود مبارك حضرت ابراهيم ادعاي نبوتي به حسب ظاهر نكرد ولي گفت من از سلسله انبيايم حرف من اين است برهان توحيد اقامه كرد فرمود شرك هيچ دليل ندارد مع ذلك گذاشته روي همان بت پرستي قبطيانه رفته خب يك چنين چيزي تحت سلطه شيطان است ديگر ﴿فانسـٰه الشيطان ذكر ربه فلبث﴾ وجود مبارك يوسف اين لبث ضميرش به همان قال برميگردد قال ضميرش به حضرت يوسف برميگردد ظن به حضرت يوسف برميگردد فلبث حضرت يوسف ﴿في السِّجن بضْع سنين﴾ اين را برخي از مفسران اهل چيز هم گفتند كه اين معلوم نبودن براي آن است كه در دستگاه ستم زندانيها حكمي ندارند به دلخواه طاغيان زندان ميروند در حالي كه در اسلام دستگاه قضايي حاكمان موظفند بدانند كه زندانيشان چند نفرند مدت زنداني چه قدر است چه وقت رفتند چه وقت بايد آزاد بشوند غالب روزها بايد بررسي كنند اما اين ﴿بضع سنين﴾ كه بين سه تا ده سال هست اين معلوم ميشود كه نظمي در كار نبود يك چند سالي مانده خب بالأخره اگر يك حكمي هست يك قضاي منسجمي هست بايد مشخص بشود دو سال ده سال پنج سال شش سال همينطور ﴿بضع سنين﴾ يك چند سالي مانده آخر چند سال ماندن نشانه بي نظمي دستگاه قضايي مصر است ديگر خب اينجا خواستند بگويند كه شيطان ـ معاذالله ـ در وجود مبارك يوسف اثر كرده و يوسف ياد خدا را فراموش كرده به غير خدا پناهنده شده عقوبتش اين بود كه چند سال در زندان بماند خب آخر فاصلهاي ندارد با آن معارف بلند توحيدي وقتي با او فاصله ندارد در كنار اوست بعد اين در همان مجلس است در همان محفل است در همان فضاست بعد شيطان فوراً اثر كرده اين ياد خدا نام مبارك الله را با تذكر الهي يادش رفته اثبات اين يك مقداري با سياق آيه سازگار نيست.
پرسش ... پاسخ: بله همه انبيا همينطورند ديگر
پرسش ... پاسخ: نه ميخواهد خودش را تبرئه كند بگويد من براي چه آخر زندانيم شما آبرويتان رفته مرا چرا زندان برديد در آن بعد از اينكه اين چند سال گذشته ﴿وادّكر بعد امة﴾ آن ﴿وادّكر بعد امة﴾[49] همنشان ميدهد كه همين اين شخص آزاد شده يادش رفته اين ﴿فانسـٰه الشيطان ذكر ربه﴾ بعدها ميخوانيم كه ﴿وادّكر﴾ يعني متذكر شد بعد از يك مدتي خب چه كسي متذكر شد؟ همين زنداني كه حضرت سفارش كرده يادش رفته اين بعدها يادش آمده آن روزي كه سلطان روياي كذايي را ديد نيازمند به معبر راستين بود وقتي به دنبال حضرت يوسف فرستادند كه از زندان آزاد بشود گفت نميآيم بيرون بايد معلوم بشود كه براي چه آمدم اينجا ديگر آنجا كه ديگر توسل به غير خدا نبود اين يك انسان آزاده وقتي ميگويد برو ببين گناهم چيست اينكه ديگر پناه بردن به غير خدا نيست همه انبيا به آن طاغوتيان اعتراض ميكردند كه چرا اين كار را ميكني اين توسل به غير خدا مطلبي است بازخواست غير خدا مطلب ديگر است ميگويد گناه ما چه بود وقتي كه اينجا زنداني شديم همين بيان را وجود مبارك آخرها هم دارد ديگر حالا.
پرسش ... پاسخ: خب بله دو تا حرف است نه آنجا هم اگر باشد توسل به غير خدا نيست اگر توسل به غير خدا باشد بله ميگوييم بين اين مقام و مقام حضرت ابراهيم فرق است البته بين مقام حضرت يوسف و مقام حضرت ابراهيم خب آن جزء انبياي اولوالعزم است اين از نوهها و احقاد اوست كه نبوت او هرگز همتاي نبوت وجود مبارك ابراهيم نيست ﴿تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض﴾[50] هست ﴿لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض﴾[51] است انبيا با يكديگر يكسان نيستند مرسلين با يكديگر يكسان نيستند وقتي عزرائيل آنطوري كه جناب عطار نقل ميكند كه قبلاً هم همين بحث بازگو شد وقتي عزرائيل آمد قبض روح كند به حضرت ابراهيم گفت قبض روح گفت به تو نميدهم اگر او بخواهد چشم او بفرمايد چشم اما شما آمدهاي قبض روح بكني اينها اينطورند اينها نه از جبرئيل كمك ميگيرند نه به عزرائيل (سلام الله عليهما) جان ميدهند اگر دستور مستقيم بيايد ميفرمايد ما اطاعت ميكنيم بعد فرمود ما آن روزي كه ميخواستيم در آتشسوزي ما را بيندازند از غير او كمك نگرفتيم حالا به تو جان بدهيم اين توحيد اينها مال همه نيست اگر شاهدي هم باشد كه حضرت يعقوب حضرت اسحاق حضرت اسماعيل حضرت يوسف (سلام الله عليهم اجمعين) به عظمت حضرت ابراهيم نرسيدند خب ﴿تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض﴾[52] اما اين مشكلي براي حضرت يوسف نيست اين دادخواهي است به دليل اينكه آن آخرها هم كه ميخواستند از زندان آزادش كنند فرمود خب اول برويد بپرسيد مرا براي چه آورديد اين آزادي است اين ظلم ستيزي است اين كار بافضيلت است نه اينكه اين به غير خدا پناهنده شد لذا عقوبت الهي شامل حالش شده دامنگيرش شده چند سال در زندان مانده اگر روايتي كه هست سند داشته باشد يك، و قابل اين تأويل باشد دو، كه خب تأويل ميشود اگر سند معتبر داشته باشيم و قابل تأويل نباشد اين علمش را بايد به اهلش ارجاع داد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[2] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[3] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[4] ـ سورهص بقره، آيهٴ 74.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[6] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[7] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[9] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[10] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 23.
[11] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 20.
[12] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 20.
[13] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 47.
[14] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 47.
[15] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 105.
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 8.
[17] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 105.
[18] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[19] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[20] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 13.
[21] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 2.
[22] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 20.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[24] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 40.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[26] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 78.
[27] ـ ؟؟.
[28] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 13.
[29] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[30] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 13.
[31] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 13.
[32] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ ؟.
[33] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[34] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.
[35] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.
[36] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[37] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[38] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[39] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[40] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 37.
[41] ـ ؟؟؟.
[42] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[43] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.
[44] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[45] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[46] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[47] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 50.
[48] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[49] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 45.
[50] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[51] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[52] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.