اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (39) مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (40)﴾
قبل از اينكه رؤياي آنها را تعبير كنند آنها را به توحيد دعوت فرمود و با ادب محاوره آنها را مخاطب قرار داد فرمود: ﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ﴾ احتمالي كه جناب فخر رازي ذكر ميكنند آن احتمال بعيد است كه قرائت اينچنين باشد «يا صاحبي في السجن» اين في حذف شده است و«ياء» هم مشدد است يعني اي دو مصاحب من در زندان اين يك تكلّف باردي است دليل ندارد و وجهي هم براي حذف حرف نيستكه «يا صاحبيّ في السجن» بود بعد «فاء» حذف شد يا هم مخفّف شد، خب براي چه؟ بدون دليل ﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ﴾ تثنيه بود و نون به اضافه افتاد يعني شما جزء اصحاب سجنيد به آن دو وجهي كه در بحث ديروز گذشت اول از توحيد شروع كرد فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ آيا چند ربّ پراكنده كه عامل تفرقهاند بهترند يا يك ربي كه تفرقهشكن است كثرتشكن است عامل وحدت است و مانند آن دعوت به توحيد گاهي همراه با خود ادعاست گاهي در كنار ادعاست گاهي دعوت به توحيد و نفي شرك است طبق دليل جدا مثل ﴿ءَاللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[1] آن وقت بايد دليل اقامه كند كه چرا الله بهتر از آلههاي است كه مشركان آنها را ميپذيرند گاهي دليل را در كنار دعوا ذكر ميكنند ميفرمايند
منظور از متفرق مختلف نيست كه بعضيها جنسشان سنگ است بعضيها جنسشان چوب است بعضيها كوچكاند بعضيها بزرگاند بعضي به صورت طبيعياند بعضي به صورت صناعياند اينها نيست منظور مختلف نيست بلكه اربابي كه عامل تفرقهاند خودشان مخالفاند و مايه تفرقهاند اينها بهترند يا خداي سبحان كه واحد است و رقيب ندارد و وحدتش هم قاهره است و هر گونه تفرّق و تشتّت و تخالف و تباين را طرد ميكند اين برهان در متن ادعا ذكر شده است بيان ذلك اين است كه اگر دو خدا در عالم باشد دو ربّ و دو مدبّر باشد الا و لابد شكاف است و تشتّت است و تفرّق است و تنازع هيچ راهي براي وحدت نيست آيه سورهٴ مباركهٴ انبيا اين ادعا را دارد كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ در سورهٴ مباركهٴ انبياء آيهٴ 22 اين برهان هست فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ ٭ لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾[2] اين را به صورت قياس استثنايي بيان فرمود اگر بيش از يك خدا غير از خداي واحد آلههاي در زمين باشد در آسمان و زمين حكمراني كند حتماً آسمان و زمين بينظم ميشوند و در اثر بينظمي حيات و هستي خود را از دست ميدهند اين به صورت قياس استثنايي است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ﴾ اين مقدم ﴿لَفَسَدَتَا﴾ اين تالي بطلان تالي را هم در سورهٴ مباركهٴ ملك بيان كرده در آيه سوم و چهارم سورهٴ مباركهٴ ملك اينچنين فرمود: ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾[3] يعني شما هر چه در آسمان و زمين بررسي كنيد رسيدگي كنيد جز نظم چيز ديگر نميبينيد پس اگر خدايان متعددي اين آسمان و زمين را اداره ميكردند اين مقدم حتماً اينها بي نظم ميبودند و متلاشي ميشدند و فروپاشي حاكم بر اينها بود اين تالي لكن التالي باطل براي اينكه شما جز نظم چيزي نميبينيد فالمقدم مثله عمده بيان تلازم مقدم و تالي است كه چرا اگر بيش از يك خدا باشد الا و لابد نظم عالم به هم ميخورد چه ميشود كه خدايان متعدد باشند همه برابر با «ما هو الواقع، ما هو نفس الامر، ما هو الاصلح، ما هو النظام الاحسن» عالم را اداره كنند براي اينكه اينها هم عالماند جاهل نيستند و هم جاهطلبي و هواخواهي و هوسمداري در آنها نيست نه ميتوان فرض كرد كه اينها جاهلاند نه ميتوان فرض كرد كه اينها غرضورزند خب اگر دو مبدأ باشند هر دو به ما هو الواقع عالماند به ما هو في نفس الامر نظام اصلح عالماند و غرضورزي هم ندارند دليل براي اختلاف نيست اگر دليلي براي اختلاف نيست چرا آسمان و زمين فاسد باشد لذا ما بطلان تالي را قبول داريم لكن تلازم مقدم و تالي بايد ثابت بشود چرا ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[4] بله فساد در عالم نيست اما اين لازم اعم است آيا يك مبدأ در عالم هست و دارد اداره ميكند يا چند مبدأند و با هماهنگي دارند عالم را اداره ميكنند اين لازم اعم است لازم اعم هرگز ملزوم خاص را ثابت نميكند تلاش قرآن كريم براي اين است كه ثابت كند بين مقدم و تالي تلازم است و اگر آلهه متعدد باشد الا و لابد پراكندگي هست بيان نوراني حضرت يوسف (سلاماللهعليه) اين نيست كه اين آلهه متفرقاً يعني متكثرند متفرقاند يعني مختلفاند منظور هيچ كدام از اينها نيست منظور اين است كه اينها متفرقاند يعني عامل تفرقه و شكاف و فروپاشي و بينظمي است خب عمده تلازم مقدم و تالي است گروهي از اهل كلام كه به اين اشكال پي بردند سعي كردند كه اين برهان تمانع را به برهان توارد علّتين برگردانند كه اگر دو مبدأ نسبت به عالم عليت داشته باشند اين توارد دو علت است بر معلول واحد اين توارد دو علت بر معلول واحد محال است براي اينكه معلول واحد در عين احتياج به هر كدام از اينها از هر دو مستغني است جمع بين نقيضين است يعني اگر دو علت تامّه مستقل يك معلول را بخواهند تأمين كنند اين معلول در عين احتياج به هر يك از هر يك بينياز است به هر كدام محتاج است چون علت اويند از هر كدام بينياز است چون ديگري هست جمع بين حاجت و لاحاجت ميشود جمع تناقض لذا برهان توارد علّتين تامّتين مستقلّتين علي معلول واحد محال است اين دوتايي كه جزء علت نيستند كه هر كدام به تنهايي نتوانند با كمك ديگري مبدأ بشوند وگرنه هيچ كدام الهي نيستند مشكل آنها در درك تلازم مقدم و تالي وادارشان ميكرد كه برهان تمانع را به برهان توارد علّتين برگردانند و احياناً اين شبههاي كه در ذهن اهل كلام بود گاهي هم سرايت كرده است به بعضي از نويسندگان اماميه لكن اينها اگر الله را درست ميشناختند جزم پيدا ميكردند به تلازم بين مقدم و تالي بيان ذلك اين است كه ممكن است دو امام معصوم با هماهنگي كشور را اداره كنند اين هيچ محذوري ندارد دو پيغمبر با هماهنگي يك جامعهاي را اداره كنند اين هيچ محذوري ندارد براي اينكه هر دو از يك قانون پيروي ميكنند به يك قانون علم دارند به يك قانون احترام ميگذارند و غرض و مرضي هم ندارند محذوري هم ندارند اما آيا دو خدا دو پيغمبرند دو خدا دو اماماند كه ما يك واقعيتي داريم يك نفسالامري داريم يك نظام احسني داريم يك برنامه از پيش تهيهشده داريم اين دو برابر «ما هو الواقع، ما هو نفس الامر، ما هو الاصلح» كار بكنند خداست بعد عدم محض آن هم خداست و عدم محض هر واقعيت هر نفس الامر هر نظام احسن هر تدبيري كه باشد از اينهاست نه اينكه اينها كارهايشان را برابر با ما هو الواقع انجام ميدهند آن واقع واجب است يا ممكن اگر آن واقع واجب باشد كه ميشود خداي سوم نقل كلام در او ميشود اگر ممكن باشد كه مخلوق اينهاست شما درباره دو خدا حرف ميزنيد يا دو پيغمبر بله دو پيغمبر ميتوانند برابر با ما هو الواقع ما هو نفس الامر يك امتي را اداره بكنند دو خدا يعني دو خدا و لا غير بقيه عدم محضاند الف مبدأ است «باء» هم مبدأ است اگر نفسالامري هست طبق علم الف نفسالامر خاص است طبق علم «باء» نفسالامر مخصوص دو خدايند دو ذاتاند دو علماند دو قدرتاند علم هر كدام عين ذات آنهاست ميشود دو نفسالامر ميشود دو نظام احسن ميشود دو واقعيت ميشود عين دعوا ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ﴾[5] الا و لابد عالم به هم ميخورد اينها خيال كردند كه دو خدا يعني دو پيغمبر بيايند برابر با ما هو الحق كجا را داريد اشاره ميكنيد ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[6] هر حقي كه در عالم باشد يا واجب است يا ممكن اگر واجب باشد كه خودش خداست اگر نفسالامر است اگر نظام احسن است اگر واقع است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ الف يك خداست يك ذات است و صفات او عين ذات اوست با خداي ديگر است صفات او عين ذات اوست دو خدا يعني دو علم يعني دو نظام احسن يعني دو نفسالامر يعني دو واقعيت مطلقه يعني عين دعوا اينكه دارد اگر اين باشد ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[7] هست نزاع هست كشمكش هست مطلب ديگر آن است كه قرآن چون نور است نه كتاب علمي همين مطلب عميق علمي را به صورت يك داستان ذكر ميكند بالأخره اين كتاب كه براي حكما و علما و فقها نيست كه براي همه مردم است حالا شما ميخواهيد برهان تمانعي كه در سورهٴ مباركهٴ انبياء است اين را براي مردم تفهيم كني اين آيه را ميخواهيد براي مردم تفهيم كنيد اين آيه براي مردم قابل فهم است يا نيست براي مردم قابل درك است يا نيست خود اين آيه با اين وضع نه براي اينكه او قياس استثنايي نميداند چيست تلازم مقدم و تالي نميداند چيست بطلان تالي نميداند چيست جمعبندي بكند بطلان تالي را از سوره ملك دربياورد تلازم مقدم و تالي را از سوره انبياء در بياورد مقدورش نيست ولي مطلب را بالأخره توده مردم و عوام بايد بفهماند يا نفهماند بله قرآن مطلبي ندارد كه عوام نفهمند البته آياتي دارد كه مخصوص حكماست همان آياتي كه مخصوص حكماست آن را در قالب مثل در قالب داستان در قالب قصه رقيق رقيق رقيق بكند تا به فهم توده مردم برسد يك مثلي ذكر ميكند براي تثبيت توحيد ميفرمايد شما دو داستان را ترسيم بكنيد ببينيد كدام با نظم همراه است يك داستان اين است كه يك كارفرمايي است صاحبكار يك كارگري دارد اين كارفرما عاقل است عالم است عادل است اين كارگر هم مطيع است آن دستور ميدهد اين دستور ميگيرد و اجرا ميكند اين هميشه كارش با نظم است يك داستان ديگر ترسيم بكنيد چند كارفرما هستند باهم اختلاف دارند با چالش و درگيري روبهرو هستند اين چند كارفرما كه باهم اختلاف دارند يك كارگري را وادار ميكنند به كار آن بيچاره نميداند حرف اين را بشنود حرف او را بشنود دستور اين را اطاعت كند دستور او را اطاعت كند اين چهار، پنج يا اين دو كارفرما بداخلاقاند هيچ باهم نميسازند كنار نميآيند خب كدام زندگي منظم است كدام زندگي سامانپذير است اين دو داستان فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً ... سَلَماً لِرَجُلٍ﴾[8] اين بهتر است يا ﴿رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾[9] متشاكس يعني ناسازگار بداخلاق اگر چند كارفرماي بداخلاق باشند روزگار آن يك كارگر سياه است يا نه او نميداند حرف چه كسي را گوش بدهد اگر چند خدا باشند الا و لابد باهم مخالفاند چرا؟ براي اينكه اين خدا ذاتش عليحده [جدا] است آن خداي سبحان ذاتش عليحده [جدا] است صفات او عين ذات اوست صفات اين عين ذات اين است علم او غير از علم اين است قدرت او غير از قدرت اين است مصلحتي كه او تشخيص ميدهد غير از مصلحتي است كه اين تشخيص ميدهد هيچ چيزي غير از اين آلهه مفروض نيست تا شما بگوييد «ما هو الواقع، ما هو نفس الامر، ما هو نظام الاحسن، ما هو الحق» اينها در كار نيست اگر نفسالامري هست اگر نظام احسني هست اگر واقعي هست اگر حقي هست از اين به بعد پديد ميآيد و از اينهاست دو خدا باشد الا و لابد دو ذات است و دو علم است و دو نفسالامراست و دو مصلحت است و دو تشخيص ميشود اول بينظمي پس بين مقدم و تالي تلازم است لوكان فيهما آلهة الا الله الا و لابد لفسدتا در بيانات نوراني سيدالشهداء (سلاماللهعليه) در دعاي عرفه اين را باز كرده اين تالي فاسد را اين تالي فاسد ناظر به «كان»ي ناقصه نيست كه ﴿لَفَسَدَتَا﴾[10] يعني اصل عالم موجود است منتها نظمش به هم ميخورد در آن دعاي عرفه دارد اگر آلهه متعدد باشد «لفسدتا و تفطّرتا» اصلاً ريخته ميشود اوضاع نه اينكه فاسد ميشود بساطشان فروپاشي نظام است بالأخره آسماني نميماند زميني نميماند يكي ميخواهد خلق كند يكي ميخواهد خلق نكند بنابراين «لفسدتا و تفطرتا» اين را عطف كرده يكي «كا»ي ناقصه يكي «كان»ي تامه يكي «ليس»ي تامه است يكي ناقصه بنابراين برهان تمانع يك برهان تامي است هيچ ارتباطي به برهان توارد علّتين ندارد آن پيچيدگي فني كه در برهان توارد علّتين است در برهان تمانع نيست برهان تمانع هم براي حكيمان و متكلمان با آيه سوره انبياء قابل حل است هم براي توده مردم با آن دو مثلي كه ذكر كردند قابل حل است بنابراين نميشود فرض كرد كه دو خدا باشد برابر با ما هو نفس الامر كار بكند
پرسش ... پاسخ: اگر شبيه هم باشند يعني يك ماهيت مشترك دارند آن ماهيت مشترك ميشود واجب اينها ميشوند دو فرد آن ماهيت مشترك.
پرسش ... پاسخ: بله همان بيان نوراني سيدالشهداء اين است كه اصلاً واقع نميشود «لفسدتا و تفطّرتا» اين است خب بنابراين اين برهان تمانع روي چالش و درگيري و نزاع است الا و لابد اين است نه اينكه اينها غرضورزي دارند هر دو هم عدل محضاند اما عدل صفت يك ذاتي است كه الف مباين با «باء» است «باء» هم به تمام ذات مباين با «الف» است اگر اينها مشتركات داشته باشند كه ميشود مركب اگر در جنس شريك باشند در نوع شريك باشند در چيزي شريك باشند كه آن جامع ميشود خدا اينها اگر يك مشتركي داشته باشند كه مركباند از مابه الاشتراك و ما به الامتياز و اجزا دارند و هر چيزي كه مركب است محتاج به اجزاست ديگر خدا نيست اين الا و لابد بايد بسيط باشد آن هم الا و لابد بايد بسيط باشد و صفات هر يك هم عين ذات اوست اگر «الف» بسيط است «باء» هم بسيط است صفات «الف» عين ذات «الف» است صفات «باء» عين ذات «باء» است علم او مباين علم اين است قدرت او مباين قدرت اين است تشخيص او مباين تشخيص اين است ميشود اول چالش ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[11] اين بيان نوراني قرآن كريم، مثل بايد با ممثّل مطابق باشد اينكه فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾[12] خب اگر كسي بگويد لانسلم اين مثل را شما اينچنين تعبير كنيد خب اگر چند شريك عادل باشند غرضورز نباشند اينها ميتوانند يك كارگر را به خوبي اداره كنند ميگويند نه الا و لابد اين شركا متشاكساند، چرا؟ چون اگر دو شريك فرض كرديد بسيطاند تشخيصشان عين ذات آنهاست دو ذات متباين دو علم متباين دارند دو تشخيص متباين دارند دو عدل متباين دارند هر دو هم عالاند الا و لابد اين شركا بايد متشاكس و درگير باشند آن وقت عالمي نميماند برهان تمانع با آن صلابت خود باقي است حالا ملاحظه فرموديد آياتي در قرآن هست كه خواص ميفهماند دركش براي توده مردم دشوار است اما مطلبي در قرآن نيست كه مخصوص يك گروه خاص باشد همان مطلب را رقيق كرده تنزل داده ساده كرده به صورت يك مثل درآورده و همه ميفهماند شما همين ﴿رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾ را براي هر انسان سادهانديشي بفرماييد ميفهمد مثال هم بزنيد به كارفرما و زيرمجموعه او طوري نيست كه نفهمد
پرسش ... پاسخ: بالأخره اين دو عالم است ارتباط باهم دارند يا ندارند؟ اجزاي آن عالم با اجزاي اين عالم مرتبط هستند يا نيستند اگر مرتبطاند معلوم ميشود يك هماهنگي بين اين عالم هست در حالي كه آن ذاتش ناهماهنگ با اين ذات اين ذاتش هم ناهماهنگ با آن ذات وجود مبارك يوسف واقعاً يوسفانه جمالش را نشان داده فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ متفرقون نه يعني مختلفون متعددون يعني چالشدار يعني درگير يعني مزاحم اگر كثير شدند الا و لابد تفرقهاندازند عامل تفرقاند ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ كه جلوي هر كثرتي هر غيريتي هر تفرّقي هر بينظمي را ميگيرد ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ آنها جمال يوسف را در اين معارف ميبينند نه آنكه آنها ديدند.
پرسش ... پاسخ: چرا؟
پرسش ... پاسخ: بالأخره محسوس به معقول تكيه ميكند ما هيچ حرف حسي نداريم الا اينكه در بستر عقل است الآن هر مطلبي را كه انسان احساس ميكند ميشنود ميگويد به اصل تناقض تكيه ميكند اصل تناقض هم جزء اصول اوليه فلسفي معقولترين معقولهاست الآن انسان ميگويد شما هم حرف ميزنيد هم حرف نميزنيد هم درك ميكنيد هم درك نميكنيد اين مطلب هم حق است هم نيست ميگوييد نه نميشود چرا نميشود چون جمع نقيضين محال است خب جمع اين نقيضين محسوس است يا معقول اصلاً ما در فضاي عقل داريم احساس را تقويت ميكنيم يا خيال را تقويت ميكنيم يا وهم را تقويت ميكنيم لولا آن معقول سنگي روي سنگ بند نميشود ما الآن دست زديم ديديم اين آب گرم است ميگوييم هم گرم است هم گرم نيست ميگويد نه آقا اگر گرم است ديگر گرمنبودن [و] سلب حرارت نيست كه چرا؟ چون رفع نقيضين محال است جمع نقيضين محال است خب اجتماع نقيضين محال است ارتفاع نقيضين محال است را مگر ديديم شنيديم لمس كرديم يا فهميديم اينها معقولات است اصولاً محسوسات ما در بستر معقولات ما شكل ميگيرد و معنا پيدا ميكند خب ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ اين برهان بعد حالا وقتي كه برهان تثبيت شد فرمود شما اگر بخواهيد به آنچه كه خودتان قرار گذاشتيد تكيه كنيد بيمحتواست بخواهيد به ميراث فرهنگي و ميراث گذشتگان تكيه كنيد آن هم بيمحتواست بخواهيد به دليل نقلي تمسك كنيد آن هم دستتان خالي است اين سه، چهار جهت را حالا حضرت دارد تفهيم ميكند ديگر بهانهاي به دست اينها نداد تا آنها بگويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[13] برخيها وقتي انبيا (عليهم السلام) به اينها ميفرمودند آخر اينها چيست داريد ميپرستيد ميگفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾ وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) آباء و ابناء هر دو را در برهان شريك قرار داده فرمود آنچه كه شما و نياكانتان گفتيد سخن سخيف است ديگر به اينها مهلت نميدهد بگويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ در بعضي از فرصتها ميگويند بله نياكان ما اين كار را ميكردند ما هم اين كار را ميكنيم مثل چهارشنبهسوري نه اصلي دارد و نه فرعي دارد حضرت فرمود شما و نياكانتان كه اين چهارشنبهسوري را راه انداختيد بيعقليد ديگر فرصت نميدهد بگويند ﴿انا وجدنا آباءنا علي امة﴾ در بعضي از بخشها آنها گفتند ما نياكانمان را ديديم كه اينها اين حرف را داشتند و اين روش را داشتند ما هم اين روش را ادامه ميدهيم حضرت ميفرمايد خب اگر نياكانتان اين روش را داشتند خب روش باطلي بود شما چرا ادامه ميدهيد ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[14] يا نظير آنچه كه در آيه 23 سورهٴ مباركهٴ زخرف آمده اين است ﴿وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾ اين ميراث فرهنگي ماست ﴿قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾[15] اينها ميگفتند ما يك حرف تازهاي ميآوريم يك حرف بهتري ميآوريم آخر پدرانتان ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾[16] چرا حرف آنها را گوش ميدهيد ولي وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) با آن جمالش اين بحث توحيدي را ارائه كرد يككاسه كرد فرمود آنچه كه شما و پدرانتان ميگوييد حرف بيمعناست اسماي بيمسمّاست شما رب را گذاشتيد روي چوب اينكه رب نيست اگر بگوييد نه آن فرشتهاي كه ما تنديس او مجسمه او تمثال او را به اين صورت درآورديم او رب است آن هم كه معبود نيست رب نيست كاري از او ساخته نيست او هم كه بنده و برده خداست شمس و قمر هم كه اينچنين است قديسين بشر هم كه اينچنين است جن هم كه اينچنين است يكجا وجود مبارك يوسف فرمود ديگر سخن از ميراث فرهنگي و ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[17] و اينها نميتوانيد بگوييد اين دليل عقلي، دليل نقلي هم كه ندارد ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ يا اهل كتاب باشيد بعد حرف بزنيد يا جدال كنيد به كتاب كتابيها تمسك كنيد آن هم كه نيست فرمود: ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا﴾ گاهي انسان يك لفظي ميگويد بيمعنا ميشود مهمل ديگر بالأخره استعمال يك كلمه در يك مستعمل فيه يا حقيقت است يا مجاز است يا غلط اگر موضوع له آن باشد كه خب حقيقت است اگر تناسبي با آن داشته باشد ميشود مجاز اما اگر هيچ ارتباطي نداشته باشد خب ميشود غلط ديگر شما آب را ميتوانيد به خود آب اطلاق كنيد ميشود حقيقت بر آن بخارها و چيزهايي كه ضميمه اين است آن ترشحاتي كه بالأخره يك تناسبي با آب دارند ميشود مجاز اما بر سراب شما آب اطلاق كنيد خب ميشود غلط ديگر فرمود آخر اين اسم بيمسماست اين غلط است اطلاق رب و معبود بر اينها ميشود غلط ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ دليل نقلي هم كه نداريد ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ اين ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ براي آن است كه شما اين بتها را به عنوان شفيع قبول داريد بعضيها ميگويند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[18] ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[19] چنين چيزهايي ميگوييد خب اين سلطان ميخواهد چه كسي شفيع است چه كسي مأذونالشفاعه است اين سلطان ميخواهد برهان ميخواهد اين دربارهٴ انبياء اولياء اهلبيت، قرآن اينها آمده كه اينها شفعا هستند منتها خدا اذن داد شما بدون دليل عقلي بدون دليل نقلي يك سمت شفاعت و تقريب به اينها داديد بالاستقلال شما نميگوييد كه اينها از طرف خدا مأذوناند كه شفاعت كنند كه خب اگر از طرف خدا مأذوناند دليلتان چيست؟ ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ اگر نسبت به اينكه وهابيت نسبت به ماها اعتراض دارد ميگوييم ﴿أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[20] فرمود: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ﴾[21] بعد معلوم شد يك عده شفاعت كنندهاند منتها اينها بهره نميبرند ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ به اينها هم ما ميگوييم اذن دادند طبق ادله نقلي اذن در شفاعت سلطان ميخواهد دليل ميخواهد ما دليل داريم اما آنها شما ميگوييد مستقلاً شفيعاند مستقلاً مقرب الي اللهاند در سورهٴ مباركهٴ سبأ فرمود اينها هيچكارهاند چهار امر را كه قبلاً هم گرچه در اين سوره بحث نشد ولي احكام اين بخش از سوره مكرر ذكر شد آيه 22 و 23 سورهٴ مباركهٴ سبأ اين است در آنجا استدلال شده فرمود آخر اين بتهايي كه ميپرستيد چهكارهاند اينها ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾[22] آنهايي كه غير خدايند معبود شمايند از آنها حساب ميبريد چهكارهاند آنها چهار امر تصوير ميشود كه سه امر محال است يك امر ممكن است و نياز به اذن دارد و اينها مأذون نيستند سه امر محال است يك امر ممكن است ولي با اذن بايد باشد و اينها مأذون نيستند آن امور سهگانه كه محال است اين است ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ﴾[23] يك ذرهاي بالاستقلال ملك اينها نيست اين يك ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ﴾ فرض اول و قسم اول اين است كه اين آلهه شما بالاستقلال يك ذرهاي را مالك باشند اينكه نيست و محال است كه غير خدا بالاستقلال مالك چيزي باشد دو ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾[24] اينها شريكالباري باشند نه بالاستقلال مالك باشند ولو در يك ذره شريكالواجب باشند اين هم محال است چون ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[25] و حصراً براي اوست سه ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾[26] در يك ذرهاي چه در آسمان چه در زمين اينها مستقلاً خلق نكردند بالشراكة خلق نكردند تا شريكالباري باشند لكن بالمظاهره خلق كردند يعني خدا كه آن ذره را آفريد اينها ظهير خدا پشتوانه خدا پشتيبان خدا دستيار خدا معين و معاون خدا بودند اين هم محال است اينها ظهير نيستند او غني محض است پس از اين آلهه چه توقعي داريد اينها نه بالاستقلال يك ذرهاي را مالكاند لا بالاشتراك و لا بالمظاهرة ميماند شفاعت، شفاعت بله ممكن لست اما او بايد اذن بدهد قسم چهارم را كه در آيه بعد ذكر ميكند ميفرمايد شفاعت بله ممكن است كه غير خدا شفيع باشد ولي بايد به اذن او باشد اين به اين در و ديوار و سنگ و گل كه اذن نميدهد ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاَّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾[27] و آن انبيا و اهل بيت (عليهم السلام)اند كه اذن داده پس آخر چرا اينها را ميپرستيد از اينها چه كار ساخته است در اين قسمت هم فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[28] برهان عقلي آن است كه اينها هيچكارهاند دليل نقلي هم نداريم كه ثابت بكند اينها اهل تقريباند اينها اهل شفاعتاند تا شما بگوييد: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[29] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[30] حجتي در كار نيست
پرسش ... پاسخ: دليلشان يا بايد برهان عقلي بيايد يا برهان نقلي فرمود: ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾
پرسش: عقيدهشان ... پاسخ: عقيدهشان همين است كه بالأخره ما اينها را ميپرستيم براي اينكه مقرب الي الله باشد ميگويد شما دليل بياوريد شمايي كه به خوي نياكانتان حرمت ميگذاريد دليل بياوريد يا دليل عقلي يا دليل نقلي الان شما به خيلي از افراد كه مراجعه ميكنيد كه آقا اين چهارشنبهسوري سرّش چيست؟ آن سيزدهبهدر سرّش چيست؟ آنها حرفي براي گفتن ندارند يك عده هستند كه در سورهٴ مباركهٴ نجم فرمود اينها هوامدارند انسان هوسمحور برهاني براي گفتن ندارد همين معنا را در سورهٴ مباركهٴ نجم به اين صورت بيان كرده است آيه 23 سورهٴ مباركهٴ نجم اين است فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ خب پس دليلي نداريد نه عقلي نه نقلي ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾[31] يك ﴿وَمَا تَهْوَي الأَنفُسُ﴾[32] دو اينها در بحثهاي انديشهاي ظنمحورند نه علم و يقينمدار در بحثهاي انگيزهاي هوامحورند نه عقلمدار هر چه هوس كردند انجام ميدهند اين است كه شما بگوييد آقا چرا اين طور ميپوشيد ميگويد مد است ميگويد مد را توضيح بده يعني چه؟ نافع است تركش ضرر دارد دليل عقلي داريد دليل نقلي داريد نه اين طور ميپسندم همين به اينجا كه رسيد اكتفا ميكند ميشود ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾[33] در بحثهاي علمي و انديشهاي كه بايد با برهان عمل كند با ظن عمل ميكند كه لايغني من الحق شيئا در بحثهاي علمي هم ﴿وَمَا تَهْوَي الأَنفُسُ﴾[34] هر چه دلش خواست اينكه يك عدهاي ميگويند ما هر چه دلمان ميخواهد ميگوييم هر چه دلمان بخواهد ميكنيم همين است ديگر اين آن عقل را به مهار كشيده «كم من عقل أسير تحت هوي أمير»[35] آنكه در درون او روي كرسي فرمانروايي نشسته است هوس است هوس هم كه معياري ندارد فرمود: ﴿وَمَا تَهْوَي الأَنفُسُ﴾ اين است كه وجود مبارك خليل ميخواهد و يك تبر بتشكن ميخواهد كه فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[36] اف بر شما آن كسي كه هيچ برهان نميپذيرد همين است ديگر فرمود: ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ برهاني كه نداريد دليل نقلي هم نداريد كه كار شما را تصحيح كند بگوييد ميراث فرهنگي و نميدانم كذا آنها هم مثل شمايند ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾[37] ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ [آيا] قبلاً نفرمود ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ﴾[38] حالا آن را دارد شكوفا ميكند كه اين رد العجز الي الصدر است تا برگردد چرا ما انبياي ابراهيمي موحّدانه با مردم سخن ميگوييم ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ در نظام تكوين خدا شريك ندارد يك ظهير ندارد دو نظير هم ندارد سه نه نظير دارد كه دستگاه جدا بسازد نه شريك دارد كه باهم يك چيزي را بسازند نه ظهير و مظاهر و پشتبان و پشتيبان دارد كه كمك او باشد در نظام تكوين اين حصر حقيقي است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ در نظام تشريع از نظر قانونگذاري هم ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ هيچ حكمي نيست مگر اينكه ذات اقدس الهي بايد حاكم باشد منتها خداي سبحان كه حاكم عليالاطلاق است همان خدا ما را در بعضي از امور مخير كرده است اين اختيار ما به دست اوست نه اينكه اگر ما منطقةالفراغ داريم او تفريغ كرده است اگر مباحاتي داريم او اباحه كرده است اگر اضلاع واجب تخييري براي ما آزادانه اختيارش ميسّر است او تخيير كرده است الآن ما در سه، چهار منطقه آزاديم در موضوعات آزاديم در مباحات آزاديم در انتخاب اضلاع واجب تخييري آزاديم در اشكال حكومتي كه جزء موضوعات است آزاديم اما همه اين آزاديها را او تحرير كرده او حريّت بخشيده نه اينكه ما در اين آزادي آزاد باشيم ما مجبوريم كه آزاد باشيم نه مجبوريم كه كار بكنيم ما مجبوريم كه آزادانه كار بكنيم يعني نه اينكه جبر قبيح است جبر محال است همان طوري كه نميشود گفت كه دو دو پنج بد است نه دو دو پنج تا محال است جبر محال است ما آزادانه خلق شديم ما اگر بخواهيم يك كاري را بدون اختيار بكنيم محال است حالا يك كسي بخواهد بخندد بگريد يك كاري را بدون اراده انجام بدهد يك وقتي خوابيده است يا دست او را ميگيرند از جايي به جاي ديگر ميبرند كه آن مورد فعل است نه مصدر فعل آنكه فاعل نيست اين از مقسم بيرون است اما خود انسان بخواهد يك كاري انجام بدهد بدون اراده اين ميشود دو دوتا پنج تا او مجبور است كه آزاد باشد خُلق مختاراً كه سلب اختيار مستحيل است نه بد در كتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد آنجايي كه ميگويند بيع مكره بيع مكره يك وقتي دهن كسي را باز ميكنند ميگويند تو اين كلمه را بگو اينكه او مورد فعل است اين مفعول است نه فاعل دست او را ميگيرند انگشت مهر ميزنند پاي ورقه كه اين مورد فعل است نه مصدر فعل اينكه فاعل نيست اين مفعول است اين از مقسم بيرون است يك وقتي تهديدش ميكنند كه اگر امضا نكني فلان ضرر را ما به شما ميرسانيم اينجا در كمال عقل و اختيار امضا ميكند اختيار هست رضايت هست طيب نفس هست در بحث كلامي منتها همان طوري كه شيخ متفطن شده آقا سيد محمدكاظم متفطّن شده اين فقهاي فحل ما متفطّن شدند شارع مقدس اين بخش از طيب نفس را در مسائل حقوقي معتبر ندانسته به يك كسي بگويند آقا اگر اين كار را نكني فلان ضرر را ميبيني اين احساس ميكند بررسي ميكند ميبيند آن ضرر خيلي مهم است خب من چرا آن ضرر را تحمل بكنم اين زمين را ميفروشند براي اينكه از آن ضرر محفوظ باشند ممكن است ضرري مهمتر از اين باشد و فقها بگويند صحيح است اگر پسرش در بيمارستان است در اتاق عمل است اگر زمين را اين نفروشد او در معرض خطر است اين مضطرّ به بيع ارض است اينجا همه ميگويند صحيح است ديگري ميگويند آقا اگر نگيري ما پسرت را مجروح ميكنيم اين براي اينكه پسرش مجروح نشود چهارتا چاقو نخورد زمينش را ميفروشد در مسائل حقوقي گفتند اين رضا و طيب نفس كافي نيست باعث بطلان بيع است آن طيب نفس صحيح است بيع مضطر صحيح است بيع مكره باطل است نه رضا نيست رضا هست ولي شارع تحديد كرده مرزبندي كرده كار بياراده از انسان محال است منتها اين كار ما به اختيار ماست اين اختيار ما هم به كف اختيار اوست اينچنين نيست كه انسان در اختيار هم آزاد باشد وگرنه ميشود خدا اين صفت را خودش دارد بالذات يا به او دادند اين صفت آزادي اين صفت اختيار را به او دادند يا خودش دارد خب يقيناً به او دادند آن كه آزاد بالذات است هو الله است آن كه مختار بالذات است هو الله است بنابراين اگر منطقةالفراغ هست اين منطقةالفراغ را براي ما تفريغ كرده است يعني موضوعات را مباحات را انتخاب اضلاع واجب تخييري را براي ما تفريغ كرده است به ما فرمود اينجا آزادي هر كاري ميخواهي بكني بكن ولي در قانون ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ آنگاه آن سوره شوري كه دارد: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾[39] هم قبلاً بحث شد آنجا فرمود اين منطقةالفراغ امر الناس است آن احكام الهي امرالله است آنجا ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ است اين منطقةالفراغ در اين قلمرو در اين محدوده كه آمدي ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾ نه امرالله نه شما بياييد در احكام الهي برويد در مجلس با ديگران مشورت كنيد آيا اينچنين بهتر است يا آنچنين بايد ببينيد كتاب و سنت چه ميگويد اگر امرالله شد بر اساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ است و لا غير اگر همان خدايي كه منطقةالفراغ را تفريغ كرده است مرزبندي كرده است ما را در آن پارك جا داد آنجا در همان محدوده كه امرنا است نه امرالله آن هم امرنا بودنش هم به تفريغ الهي است به دستور الهي است مثل موضوعات مثل اشكال حكومت مثل مباحات اين گونه از امور فرمود: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾ بنابراين مرزها ميشود مشخص و آن تهديدكننده مرزها هم باز ذات اقدس الهي است و لا غير پس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 59.
[2] ـ سورهٴ انبياء، آيات 21 ـ 22.
[3] ـ سورهٴ ملك، آيات 3 ـ 4.
[4] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[5] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
[7] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 29.
[9] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 29.
[10] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[11] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[12] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 29.
[13] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
[15] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 24.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
[17] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[18] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[19] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[21] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 48.
[22] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[23] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[24] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[25] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[26] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[27] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 23.
[28] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[29] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[30] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[31] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[32] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[33] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[34] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[35] ـ نهج البلاغه، حكمت 211.
[36] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
[38] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 38.
[39] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 38.