اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجَاهِلِينَ (۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۳٤)﴾
بحثي را كه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در الميزان در جريان حضرت يوسف مطرح كردند به مناسب آن كريمه بود ﴿و هم بها لولا أن رايٰ برهان ربه﴾[1] بعد هم بحث به اينجا منتهي شد كه جامعه را قانون اداره ميكند و قانون را اخلاق تكميل ميكند و اخلاق را اعتقاد توحيدي تتميم ميكند به اين مناسبت بحثي را در چهار فصل ارائه كردند و عنوان بحث هم اين بود كه تقوا با اينها حاصل ميشود تقوا از آن جهت كه يك فضيلت اخلاقي است بين قانون و عقيده مطرح است گرچه ممكن است گاهي تقوا را به معناي جامع به كار ببرند آن طوري كه حكيم سبزواري (رضوان الله عليه) در اخلاقيات منظومه تقوا را به عام و خاص و اخص تقسيم كرده است و تقواي اخص براي موحدان ناب است ولي از آن جهت كه تقوا صبغه اخلاقي دارد و اخلاق بين قانون و عقيده است و در تحليلهاي علمي بايد مرزها از هم جدا بشود لذا تقوا در مسئله اخلاق قرار ميگيرد و قبلش قانون است و بعدش اعتقاد طبق آن بياني كه ايشان در چهار فصل ذكر كردند جامعه را اين فصول چهارگانه تأمين ميكند يعني اخلاق براي تكميل قانون است و اعتقاد براي تتميم اخلاق به همين مناسبت يك بحث كوتاهي كه در جلد اول الميزان دارند آن هم اشاره بشود كه اگر كسي خواست آن دو سه مطلبي كه در جلد اول الميزان است با اين فصول چهارگانهاي كه در ذيل اين آيه سوره يوسف هست جمع بندي كند جمعاً هفت هشت مطلب كلي و علمي ارائه خواهد شد در آنجا فرمودند برخي به اخلاق اعتنايي ندارند در تتميم و تحرير فرمايش ايشان بايد اينچنين گفت برخيها گرفتار رذايل اخلاقياند در صدد تحصيل فضايل نيستند آنها گذشته از اينكه تلاش و كوشش ميكنند مالي تهيه كنند براي اينكه خوب تغذيه كنند خوب تنميه كنند خوب توليد مثل كنند و در حد يك حيات گياهي به سر ببرند در كنار اين بعضي از آداب و سنن حيواني را هم تكميل ميكنند و آن خوي اعتلا و استكبار و برتري طلبي و افزون خواهي و اينهاست كساني كه در اين فاز و فضا نيستند يك حيات گياهي دارند يعني يك جوان يا نوجواني كه به معارف الهي آشنا نيست از مسائل اخلاقي برخوردار نيست اين يك زندگي گياهي دارد يعني خوب غذا ميخورد آن طوري كه يك نهال خوب تغذيه ميكند خوب جامه در برميكند آنطوري كه يك درخت نورس در بهار سبز ميشود و جامه در بر ميكند و خوب توليد مثل ميكند آنطوري كه يك درخت توليد مثل ميكند بالأخره هستههاي او حبههاي او و مانند آن اينها فرزندان آينده درختند احياناً اگر در حد حيات حيواني بخواهد سير كند در آن حد حيوانات دور افتاده كه نه از قانون جنگل تبعيت ميكنند نه از قوانين ديگر اينها غالباً در حد حيات گياهي به سر ميبرند گاهي هم ممكن است در اوائل حيوانيت حضور داشته باشند اما آنها كه در حيات حيواني زندگي ميكنند يعني گذشته از مسائل غذا و پوشاك و توليد مثل در صدد تأمين رضايتهاي دروني هم هستند حالا يا اين درون را خيال و شهوت فتوا ميدهد يا وهم و امثال آنها فتوا ميدهد اگر خوي غضب و استكبار و شهوت و اينها فتوا داد تلاش و كوشش آنها اين است كه ﴿ان تكون امة اربي من امة﴾[2] يا ﴿هم أحسن اثاثا و رءْيا﴾[3] اين بخشهايي كه قرآن كريم نقل ميكند ناظر به همين گروه است اينها تلاش و كوشششان اين است كه يك ميز بهتري تهيه كنند يك فرش بهتري تهيه كنند يك اتومبيل بهتري تهيه كنند و ديگر هيچ ﴿هم أحسن اثاثا و رءْيا﴾[4] اثاث با ث مثلثه اين متاع البيت را ميگويند رئيا يعني چشم گير است در مرئي و منظر كدام بهتر است يا خوي استكبار و افزون طلبي و اينها دارند ﴿ان تكون امة هي أربيٰ من امة﴾[5] اينها داراي شامه سياسي هستند اما همان سياست استكباري افزون طلبي ديگري را تحت استعمار آوردن با استبداد خود بر ديگري يا ديگران مسلط شدن و مانند آن اين يا بازگشتشان به ﴿ان تكون امة هي أربي من امة﴾[6] هست يا در مسائل خانوادگي و شخصي ﴿هم احسن اثاثا و رءْيا﴾[7] است اينها جزء نازلترين حيواناتي هستند كه زندگي ميكنند زندگيشان زندگي حيواني است بارها هم به عرضتان رسيد كه قرآن يك كتاب ادب است اگر درباره يك عده دارد كه ﴿اولٰئك كالأنعام بل هم اضل﴾[8] اينها تحقيق است نه تحقير نميخواهد بگويد يك كسي را مثلاً صب كند مذلتش را بيان كند اهانت ادبي كند اينطور نيست يك واقعي است دارد ذكر ميكند و باطن اينها هم همان است كه در خارج ظهور ميكند و آن باطن را بالأخره انسان يا بايد اهل معرفت درون باشد مثل ائمه (عليهم السلام) كه ميبينند يا بايد صبر كند در برزخ يكديگر را به آن حال ميبينند يا بايد حرف ائمه را گوش بدهند بالأخره انسان يا بايد اهل بصر باشد يا اهل سمع يا اهل عقل باشد يا اهل سمع ﴿لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير﴾[9] كسي كه خودش هم نبيند و حرف ائمه (عليهم السلام) را گوش ندهد خب مشكل جدي پيدا ميكند پس قرآن كه فرمود يك عده در حيات حيوانياند همين است اينطور نيست كه خواسته اينها را تحقير كند واقعاً هم همينطوراند بعد از موت هم به صورت حيوان محشور ميشوند مگر يك حيوان در چه حد زندگي ميكند بالأخره يا به فكر طعمه زايد است دريدن زايد است درندگي زايد است اين ﴿ان تكون امة هي اربي من امة﴾[10] است يا خود آرايي است ﴿احسن اثاثا و رءْيا﴾[11] است اين است اينها كه اخلاق نيست اينها رذايل اخلاقي است قرآن كريم اينها را ذكر ميكند با تقبيح با تعيير با مذمت و مانند آن در قبال اين گروه مرداني هستند كه بالاتر از تغذيه و تنميه و توليد اين سه تا كار در صدد تامي خواستههاي دروني هم هستند منتها خواستههاي دروني اين نيست كه خودشان را نشان بدهند ﴿ان تكون امة هي اربي من امة﴾ يا ﴿هم احسن اثاثا و رءْيا﴾[12] ميخواهند پيش مردم عزيز باشند از كسي سؤال نميكنند ميخواهند عزيز باشند كسب و كار ميكنند كه آبروي خودشان را حفظ بكنند تا در جامعه محترم باشند سعي ميكنند در انفاقها هم شركت كنند تا در جامعه به بدنامي شهرت پيدا نكنند تمام هدف آنها اين است كه در جامعه محترم باشند پيش مردم عزيز باشند كسي اينها را تحقير نكند حيثيت اجتماعي اينها آبروي خانوادگي اينها محفوظ بماند اين نقص نيست مثل آن قسم اول تا قرآن اين را مذمت كند ولي اين كمال نيست قرآن به اين سمت ما را فرا نخوانده تشويق نكرده البته در روايات اين هست كه اگر شما بي نياز بوديد پيش مردم عزيزيد اگر متكبر نبوديد متواضع بوديد محبوب مردميد و مانند آن اينها هست اينها يك سلسله كمالات اعتباري است نه كمالات حقيقي يعني يك سلسله قوانين اعتباري در جامعه حاكم است كه طبق آن قوانين اعتباري براي چنين افرادي حرمت قائلند اينها نقص نيست بلكه يك كمال اعتباري است و در روايات هم كم و بيش به طرف اينها عنايتي شده اما ظاهراً آيهاي در قرآن كريم نيست كه جامعه را به اين طرف سوق دهد چون اينها كمالات اعتباري است پيش مردم عزيز باشيد يعني چه؟ مردم براي شما احترام قائل بشوند يعني چه؟ يعني وقتي وارد شديد به احترام شما برخيزند اينكه امر اعتباري است برويد صدر مجلس بنشينيد اينكه امر اعتباري است با شما مصافحه كنند اينكه امر اعتباري است يك واقعيتي كه اگر مردم هم نباشند با شما باشد كه نيست قرآن به اين سمت حركت نكرد و حركت هم نميدهد در بعضي از روايات براي رعايت حال ضعاف يا اوساط از مردم كم و بيش اين كمالات مطرح است براي حفظ حرمت اجتماعي قرآن ما را به سمت كمال حقيقي دعوت ميكند نه كمال اعتباري كاري كه انسان با او زنده است با او وارد برزخ ميشود با او وارد صحنه قيامت ميشود با او هم انشاءالله وارد بهشت ميشود اين ميشود كمال واقعي كمال واقعي در همان كوثر است نه تكاثر نه مردم ميپسندند كاري را انسان انجام بدهد ولو مردم هم ندانند هم باز انجام ميدهند خوب پس قرآن به آن سمت حركت ميدهد.
پرسش ... پاسخ: بله مودت است نه احترام اجتماعي مودت اجتماعي خيلي اثر دارد انسان در شب و روز در سحرها به فكر افراد خاص است دعا ميكند اين مودت اجتماعي كه ﴿الذين آمنوا و علموا الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودا﴾[13] در دلهاي مردم محبت ميآورد آن غير از احترام اجتماعي است انسان به مسئول يك شهر احترام اجتماعي ميكند اما محبتي داشته باشد به او كه سحر برخيزد به فكر او باشد او را دعا كند كه نيست آنكه قرآن دارد در دلهاي مردم اثر كردن چيز ديگر است وجود مبارك ابراهيم خليل به ذات اقدس الهي عرض ميكند كه خدايا مردم بايد به يك سمت گرايش داشته باشند گرايش مردمي يا اعتباري است كه يك روزي زنده باد است يك روزي هم مرده باد يك روزي اقبال است يك روزي ادبار يك وقت است نه گرايش مردمي روي علاقههاي دينيشان است وقتي قلب مردم به يك سمت گرايش داشته باشد آن ديگر اقبال و ادبار نيست ذات اقدس الهي عرض كرد ﴿فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم﴾[14] من بچهام را آوردم در سرزمين مكه ﴿ليقيموا الصلاة﴾[15] باشد دين را شعائر الهي را مكتب توحيد را ترويج كنند و اينكه به تنهايي نخواهد شد با زور و قلدري هم كه نميشود قراردادهاي اجتماعي هم كه به آن اعتباري نيست خدايا دلها اثر دارد و اين هم فقط به دست توست دلهاي جامعه به دست خود جامعه هم نيست به دليل اينكه خود اين جامعه افرادشان بخواهند دو ركعت نماز بخوانند با حضور قلب كه هيچ خاطرهاي وارد ذهنشان نشود يا از ذهنشان بيرون نرود مقدورشان نيست مگر كنترل كردن محدوده دل به دست آدم است به ذات اقدس الهي عرض كرد خدايا كار بدون پذيرش قلوب مردم ممكن نيست دلهاي يك عدهاي را به اين سمت متوجه بكن به سمت فرزندانت ﴿فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم﴾[16] شما ببينيد در جريان سيد الشهداء (سلام الله عليه) يك قرارداد اجتماعي نيست مگر با قرارداد اجتماعي كسي آن طور پا برهنه سينه ميزند و اشك ميريزد اين يك چيز ديگر است اينها كمال حقيقي است اين ميشود ﴿الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودا﴾[17] وجود مبارك حضرت ابراهيم يك چنين چيزي را براي ذريه خود مسئلت كرد عرض كرد بالأخره كعبه است و قبله هست و مطاف مسلمين است و دين است و اين بايد منتشر بشود اين هم تا دلهاي مردم هماهنگ نباشد كه نميشود منتشر كرد و اين هم دلهاي مردم هم به دست هيچ كس نيست فقط به دست توست به دست مقلب القلوب است ﴿فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم﴾[18] اين ميشود مردم سالاري ديني وگرنه با اطعام و با وعده و امثال ذلك هرگز دلهاي مردم به يك سمت نميرسد وگرنه با يك تبليغاتي هم ميرمد آنكه با حرف ديگران رسيده با حرف ديگران هم ميرمد اما وقتي روي قرار الهي و دلخواه الهي باشد اين ديگرميماند ﴿فاجعل افئده من الناس تهوي اليهم﴾ اين ﴿فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم﴾[19] همراه با اينكه من فرزندانم را آوردم تا آدمهاي صالح باشند ﴿واجنبني و بنيّ ان نعبد الأصنام﴾[20] ما را موحد بكن ما را مقيم صلات بكن ﴿ربّ اجعلني مقيم الصلاة﴾[21] و مانند آن بعد از آن دعاست عرض كرد خدايا آن توفيق را به ما عطا بكن كه ما ايمان و عمل صالح داشته باشيم يك و اينها علل اعدادي و امدادي است بر فرض ما مؤمن بوديم و عمل صالح بوديم دلهاي مردم كه به سمت ما نميتپد كه اين زمينه است تا تو كه مقلب القلوبي دلهاي مردم را متوجه كني پس ﴿الذين آمنوا و عملوا الصالحات﴾[22] اين هم تحت دعاي وجود مبارك خبيرخداست يعني خدايا آن توفيق را بده كه ما مومن باشيم و عامل به عمل صالح ﴿و اجنبني و بنيّ ان نعبد الاصنام﴾[23] تا ما بشويم ﴿الذين آمنوا و علموا الصالحات﴾ اين يك حالا اينچنين نيست كه ما اگر مؤمن شديم و عمل صالح كرديم ما دلها را بتوانيم تسخير كنيم باز مقلبالقلوب توي اينها زمينه است اگر يك كشاورزي بذر افشاني كرد معنايش اين نيست كه اين بذر زنده ميشود آن كسي كه اين بذر مرده و جامد را زنده ميكند توي حيات بخشي كه زارع حقيقي تويي كه خودت فرمودي ﴿أ انتم تزرعونه أم نحن الزارعون﴾[24] تو به كشاورزها فرموديد شما زارع نيستيد شما حارسيد شما حرس ميكنيد اين گندمها را از انبار به مزرعه ميبريد بعد از شيار يك قدري هم آب ميدهيد همين اما مرده را زنده كنيد يك جامد را گياه كنيد به او ريشه بدهيد به او جوانه بدهيد اين كار شما نيست آن حيات بخشي كار ماست ﴿أ انتم تزرعونه ام نحن الزارعون﴾[25] خب اين كار زمينه فراهم كردن علت اعدادي و امدادي است اين حيات بخشي نيست بعد از اينكه انسان جزء ﴿الذين آمنوا و عملوا الصالحات﴾ شد از آن به بعد هم به لطف الهي بايد تأمين بشود اينكه فرمود ﴿الذين آمنوا و علموا الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودّا﴾[26] وجود مبارك خليل حق (سلام الله عليه) عرض ميكند خدايا بعد از اينكه توفيق دادي ما مؤمن شديم عامل به عمل صالح شديم اينكه فرمودي ﴿سيجعل لهم الرّحمان ودا﴾[27] ﴿فاجعل أفئدة من الناس تهوي اليهم﴾[28] اين يك كمالي است واقعيتي است و اثر هم دارد ديگر فخر فروشي نيست برخلاف آن مقررات اجتماعي و قراردادهاي اجتماعي آنها يك امر اعتباري است در فضايل اخلاقي قرآن كريم روي اين تكيه نكرده كه اگر شما اين امور را انجام دادي در جامعه محترم ميشويد.
پرسش ... پاسخ: روايات آن مرحلهٴ نازله را ذكر ميكند آن مقداري كه قرآن ذكر نكرده اشاره شد كه قرآن را تقبيح نكرده نهي نكرده نگفته بد است ولي به آن سمت دعوت نكرده و حركت نكرده به سمت بالا حركت كرده ممكن است او طليعه امر باشد يك كسي كه محبت اجتماعي را چشيده به او ميگويند اين لذت امر اعتباري و زودگذر است يك لذت واقعي دائمي هم هست و آن محبت خدا و اهل بيت خدا كه ماندني است كه ذكر ميكند خوب آنكه خود قرآن كريم ذكر ميكند دو راه است يك راهي است كه انبياي پيشين هم داشتند اين بيان سيّدنا الاستاد البته چون ايشان صاحب نظرند مقبول است ولي يك ادعاي بسيار بلندي است اين را ملاحظه بفرماييد در همان جلد اول در مسائل اخلاقي آنجايي كه ﴿وبشر الصابرين * الذين اذا أصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون * اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون﴾[29] كه خداي سبحان بر صابران صلوات ميفرستد اين يك بخش نهايي كمال را به همراه دارد ايشان ميفرمايد قرآن كريم دو تا راه را ارائه ميكند پس راه اول راه آن تكاثر طلبي كه هيچ آن بيراهه است كجراهه است ﴿هم احسن اثاثا و رءْيا﴾[30] يا ﴿ان تكون امة هي أربيٰ من امة﴾[31] و مانند آن ﴿أنا اكثر منك مالا و أعزّ نفرا﴾[32] همين است كه اين نقص است و قرآن محكوم ميكند راه دوم را محكوم نكرده ولي به آن سمت هم تشويق نكرده يعني محبت اجتماعي حرمت اجتماعي عزت اجتماعي اين از اين چيزها راهي كه خود قرآن به آن سمت دعوت ميكند دوتاست يك راهي است كه انبياي پيشين در كتابهاي آسماني شان اينها فرمودند يك راهي است كه ايشان ميفرمايند بي سابقه است فقط قرآن آورده آن كه انبياي پيشين (عليهم السلام) فرمودند در صحافه آسماني قبلي هم بود اين است كه خداي سبحان در مسائل اخلاقي تشويق ميكند اگر اين كار را كرديد در جهنم ميرهيد به بهشت ميرسيد لذتهاي بهشت اين چنين است غرف مبنيه اين چنين است ﴿اكلها دائم﴾[33] است اين فضايلي كه براي بهشت ذكر ميكند اينها كمالات واقعي است يعني يك حقيقت خارجي است به نام بهشت يك وصول خارجي است يك لذت خارجي است يك موجود تكويني است به اين سمت آورده فرمود اين را ما در كتابهاي انبياي پيشين هم گفتيم در سورهٴ مباركهٴ توبه و مانند آن هم فرمود كساني كه مجاهدان في سبيل الله اند اينها با خداي سبحان داد و ستد دارند ﴿ان الله اشتريٰ من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التوراة و الانجيل و القرآن و من أوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به﴾[34] فرمود اين يك مطلبي است كه ما در تورات گفتيم در انجيل گفتيم در قرآن گفتيم كه مجاهدان با خداي سبحان داد و ستد دارند و جانشان را ميفروشند مالشان را ميفروشند و بهشت دريافت ميكنند اين بهشت يك واقعيت خارجي است رسيدن به او به يك كمالي است رسيدن است نه اينكه انسان وارد يك قصر ميشود هيچ كمال حقيقي نباشد كمال اعتباري است آن بهشت محصول عقيده و اخلاق و عمل صالح همين شخص است و يك كمال واقعي دارد با فرشتگان مناسب آن عالم مأنوس است فرشتهها را ميبيند با آنها گفتگو ميكند لذت ميبرد از علوم آنها استفاده ميكند و مانند آن اينها كمالات واقعي است كه در بهشت است اين در كتابهاي آسماني انبياي گذشته (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم هست راه ديگري كه ايشان فرمود در قرآن كريم آمده است و قرآن به سمت راهنمايي كرده و در كتب انبياي قبلي علي ما بايدينا نيست اين همان مسئله توحيد است اين مسئله توحيد اين است كه انسان برتر از مسئله بهشت و جهنم فكر ميكند در عين حال كه خودش «قسيم الجنة و النار»[35] است در عين حال كه از خوف جهنم گريه ميكند در عين حال كه شوق بهشت دارد اما همه اينها را جزء كمالات نازل يا مياني خود ميداند بعد عرض ميكند خدايا بر فرض من جهنم بروم آن را ميتوانم تحمل بكنم «فكيف اصبر علي فراقك»[36] اين مطلب را ايشان ميفرمانيد در بخشهاي انبياي ديگر نيست و در نوبتهاي قبل هم داشتيم كه قرآن كريم در درجه اول ما را به اين سمت هدايت كرده است اگر كسي در اين بخش موفق بود كه خب ﴿طوبي لهم و حسن مآب﴾[37] اگر در اين بخش كامياب نبود از آن بخش دوم قبلي يعني يا خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنة كمك گرفته ميشود در همان سورهٴ مباركهٴ علق كه جزء عتايق سور است يعني سوره علق ﴿اقرأ باسم ربك الذي خلق﴾[38] در آنكه خود سوره جزء عتايق است آيه چهاردهم اين است ﴿ا لم يعلم بان الله يري﴾[39] خب ميدانيد اين هيچ سخن از جهنم و تشويق به بهشت نيست اين دعوت به حياي توحيدي است او بايد بداند خدا هست و خدا عليم است و علمش عين شهود است و او در مشهد و مرآي خداي سبحان است و چيزي حاجب نيست و هر كاري كه ميكند واقعاً خدا ميبيند حالا يك نابينايي اگر نبيند كه ديگري او را ميبيند ممكن است معذور باشد ولي بالأخره اين كسي كه بيناست ميبيند ديگران او را ميبينند عذري ندارد يا اگر نابيناست ولي شنواست گوش شنوا دارد از ديگران ياد گرفته است باخبر است كه اينجا چند نفر نشسته يا حاضرند در حضور يك عدهاي ولو در حضور يك نفر خلاف نميكند چون گرچه نميبيند ولي ميداند كه كسي او را ميبيند انسان يا بايد به جايي برسد كه بگويد «ما كنت اعبد ربا لم اره»[40] ببيند كه خدا او را ميبيند اين يك نشد پايينتر از او مقام احسان است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) فرمود شما به مقام احسان برسيد احسان را آن طوري كه در نهج الفصاحه است معنا فرمود فرمود «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك»[41] اين مقام احسان مقام احساني كه ميگويند از اين حديث شريف گرفته شده احسان گاهي به معناي اينكه كار خوب كردن است احسان گاهي به معناي فعل خير نسبت به ديگري انجام دادن است كمك كردن است اين دوتا هر دو امر خوبي است ولي در افعال جا دارد نه مقام اين مقام احساني كه در كتابهاي مطرح است از همين حديث شريف گرفته شده كه «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراه»[42] احسان آن است كه طرزي خدا را عبادت كني كه گويا خدا را ميبيني اين كأنّ است بالاتر از مقام كأنّ مقام أنَّ است كه وجود مبارك حضرت امير و اهل بيت (عليهم السلام) در آنجا حضور دارند كه «ما كنت اعبد ربا لم اره»[43] «أفاعبد ما لا أريٰ»[44] و مانند آن است يا مقام أنَّ است كه مقام انسان كامل است يا مقام كَأنَّ است مقام شاگردان آنهاست اگر نه أَنَّ بود نه كَأنّ انسان ميشود نابينا اگر نابينا بود نه أنَّ بود نه كَأنّ بايد شنوا باشد وقتي كه گوش شنوا داشت عدهاي به او ميگويند اينجا كسي هست كه تو را ميبيند و آن همين آيه است ﴿ا لم يعلم بان الله يري﴾[45] خب اگر كسي در انسان كامل بود او ميبيند كه خدا او را ميبيند نبود جزء شاگردان خاص آن انسان كامل بود او كَأنّه ميبيند كه خداي سبحان أنّه او را ميبيند اين دو نشد بايد انسان سميعي باشد گوش به حرف اهلبيت بدهد كه ميشود كور بايد بشنود شنوا باشد گوش شنوا داشته باشد كه اينجا كسي هست كه او را ببيند اگر ـ معاذالله ـ اين هم نبود در قيامت ميگويد ﴿لو كنا نسمع أوْ نعقل ما كنا في اصحاب السعير﴾[46] بالأخره ما كه خودمان اهل فهم نبوديم اگر گوش شنوا ميداشتيم امروز به اين وضع مبتلا نميشديم خب اول قرآن ما را به اين دعوت كرده است يعني آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ علق هست ﴿ا لم يعلم بان الله يريٰ﴾[47] حياي اجتماعي نيست كه بشود امر قراردادي يك حياي واقعي است به دليل اينكه در تنهايي هم هست و اين وصف در دنيا هست در برزخ هست در قيامت هست در بهشت هم هست در سورهٴ مباركهٴ بقره هم كه آيه 165 كه قبلاً اشاره شد اين بود ﴿والذين آمنوا اشد حبا لله﴾[48] خب اينها كه دلباخته الهياند كه ممكن نيست حرف او را اطاعت نكنند كه راه محبت است راه حياست اين محبت اجتماعي حياي اجتماعي ميشود امر اعتباري محبت خدا و حياي خدا ميشود امر حقيقي پس محبت بهشت كمال هست كمال واقعي هم هست اما انبياي ديگر هم فرمودند حياي از ملائكه كمال واقعي هست اما انبياي ديگر هم فرمودند اما حياي الهي و كمال الهي دوستي خدا كه انسان خودش را دوست خدا بداند و با او كنار بيايد دوستانه با او حرف بزند حرف وقت ميخواست طبق همان دعاي سحر ابوحمزه ثمالي از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) نقل كرد عرض كرد خدايا هر وقت خواستم با تو خلوت بكنم هر وقت خواستم با تو حرف بزنم تو هم حرف مرا گوش ميدهي من هم بدون واسطه با تو گفتگو ميكنم اين را ايشان ميفرمايند كمال حقيق هست راه نهايي هست و از كتب انبياي ديگر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) علي ما بايدينا در دسترس ما نيست بنابراين تقوا معناي جامعش شامل همه اينها ميشود ولي در تحليلات علمي بالأخره تقوا در اخلاق جا دارد ما اخلاق را بايد بين قانون و عقيده قرار بدهيم و اگر چنانچه معناي جامع براي تقوا ذكر كرديم خب رعايت قانون هم ميشود تقوا مسائل اخلاقي هم ميشود تقوا رعايت اعتقادي هم ميشود تقوا اما اين فني نيست در تحليلات علمي قانون جداست اخلاق جداست عقيده جداست عقيده يك وقت است خوفاً من النار است و شوقاً الي الجنة است يك وقتي نه حبا لله است اين حبا لله براي اوحدي از مردان الهي است اين دو سه مطلبي كه ايشان در همان جلد اول الميزان دارند كه مسالك اخلاقي پيش عدهاي دو قسم است پيش ما سه قسم اين مطلب است بعد ميفرمايد بعضي از مستشرقين كه درباره تمدن اسلامي سخني داشتند گفتند بايد درباره تمدن اسلامي و گسترش اسلامي و علل موفقيت مسلمانها و علت پيشرفت اسلام صحبت كرد وگرنه معارف ديني كه اسلام آورده چيز تازهاي نيست انبياي ديگر هم گفتند ايشان ميفرمايند و ان تعجب فعجب قوله اگر بخواهيد تعجب كنيد بايد از اين آقا تعجب بكنيد اين مقايسه نكرده بررسي نكرده كه انبيا چه آوردند و قرآن كريم چه آورند بله آن فتوحات اسلامي آن تمدن اسلامي آن گسترش اسلامي آن عدل خواهي اسلامي آن آزادي خواهي اسلامي مطلوب خيليها بود طولي نكشيد كه دو امپراطوري بزرگ آن خاورميانه آن روز جزم جزيرة العرب شدند اين درست است اما چيزهايي كه اسلام آورد همانهايي نيست كه در كتب انبياي گذشته بود بله مسئله خوفاً من النار هست مسئله شوقاً الي الجنة هست درجات بهشت هست دركات جهنم هست حشر با ملائكه هست لذتهاي بهشت هست اينها در قرآن هست در تورات و انجيل هم هست اما آن مقام و كمال اوحدي كه انسانها به آن مقام بار مييابند اين در كتابهاي انبياي گذشته نيست چه اينكه اخلاقي هم كه از يونان به ما رسيده است آن هم اينها نيست آن اخلاقي كه از يونان رسيده همان اخلاق قسم اول است يعني قراردادهاي اجتماعي اگر اين كار را كرديد در جامعه محبوبيد به شما رأي ميدهند محبوبيت اجتماعي داريد محبوبيت همين اين به شما رأي ميدهند غير از ﴿فاجعل أفئدة من الناس تهوي اليهم﴾[49] است اين ﴿فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم﴾ را شما درباره امام مييابيد گوشهاي از علاقه به اهل بيت (عليهم السلام) بود اينها يك چيز ديگر است يك كسي خدماتي كرده محبوبيتي دارد امين جامعه بوده اين در اين حد اين ميشود همان اخلاق يوناني ميشود عزت اجتماعي حرمت اجتماعي رأي دادن اجتماعي در همين حد اينها نقص نيست كمال هست ولي كمال اعتباري و قراردادي يعني وقتي كه ما از اينجا رفتيم ديگر از اين كمالات خبري نيست اما كمال به اهل بيت ارادت به اهل بيت ارادت به خدا ارادت به قرآن اين با ما در قبر هست در برزخ هم هست در قيامت هم هست ميفرمايد اينچنين نيست كه اين اخلاقي كه از يونان رسيده همان را اسلام تر تميز كرده باشد تكثير كرده باشد منتشر كرده باشد يا اخلاقي كه در كتابهاي انبياي قبلي آمده همان را امضا كرده باشد نيست درست است كه قرآن ﴿مصدقا لما بين يديه﴾[50] است مسائل قانوني را فقهي را حقوقي را اخلاقي را آن خطوط كلياش را نه منهاج شريعت را آن خطوط كلياش را ﴿مصدقا لما بين يديه﴾ هست ما ﴿و مهيمناً عليه﴾[51] با هيمنه وارد شده است هيمنه علمي به اين است كه آن بخش نهايي را آورده و ديگران ندارند شما وقتي ميبينيد در جريان تورات و انجيل همان سخن از ﴿مصدقا لما بين يديه﴾ است اما چون انجيل خاتم و خاتم نبود مهيمن هم نبود وجود مبارك عيساي مسيح منهاج و شريعت جديدي نسبت به وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) آورد اما حالا انجيل يك هيمنهاي بر تورات داشته باشد كه نيست فرمود قرآن اين چنين نيست كه فقط يك منهاج و شريعت جدا آورده باشد يك ﴿يا مصدقا لمٰا بين يديه من الكتاب﴾[52] باشد دو اينها دارد اما ﴿و مهيمنا عليه﴾ هيمنه دارد سيطره دارد سيطره همبه اين است كه حرف برتر و حرف نهايي را او ميزند حرف نهايياش هم در اوج مقامان انساني است انسان به آن ابديتش به آن ازليتش ميتواند دسترسي پيدات كند آن وقت مراحل مادون را يقيناً داراست هر كسي به مرحله نازل رسيد فاقد مرحله عالي است اما هر كسي به مرحله عالي رسيد يقيناً واجد مرحله نازل است يعني كسي كه ﴿عند مليك مقتدر﴾[53] هست يقيناً ﴿في جنات و نهر﴾[54] را داراست اما هر كس كه ﴿في جنات و نهر﴾ باشد داراي ﴿عند مليك مقتدر﴾ نيست فتحصل كه ما يك قانون داريم و يك اخلاق داريم و يك اعتقاد اينها تكميل كننده مدينه فاضلهاند و وجود مبارك ولي عصر (سلام الله عليه) كه ظهور كرد در اين فضا جامعه را تربيت ميكند آن وقت پر كردن جامعه از عدل و داد سهل ميشود آسان ميشود چه اينكه در گوشهاي از صدر اسلام اينچنين شده است شما ببينيد مردم مدينه فخر ميكردند وقتي كه اين آيه نازل شد كه در سورهٴ مباركهٴ حشر از مردم مدينه به عظمت ياد ميكند كه ﴿يحبون من هاجر اليهم﴾[55] آنها زندگي سادهاي هم داشتند بالأخره اگر يك اتاقكي داشتند سعي ميكردند ديگران بيايند ﴿و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة﴾[56] خصاصة آن شكاف را ميگويند اين ابن اثير در نهايهاش دارد اين چيزي كه شكاف برداشت ترك برداشت به آن ميگويند خصاصه خُص و خَص همين است بعدآن حديث را نقل ميكند كه اعرابي وارد شد در مدينه خواست وارد منزل رسول خدا بشود «فالقم عينه خصاصة الباب»[57] چشمش را در اين شكاف درگذاشت گفت از اين لغتي كه آن روز رايج بود ما ميفهميم خصوصة يعني شكاف ﴿و لو كان بهم خصاصة﴾[58] يعني كسي زندگياش شكاف برداشته است خودش مشكل جدي دارد اما همان مختصر را هم ميدهد به انصار و مهاجر اينها ﴿يحبون من هاجر اليهم﴾[59] بعد فرمود ﴿و يوثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة﴾[60] اين ميشود ايثار در قبال استئثار استئثاري كه محكوم بود و نقص بود و قرآن مذمت ميكند همان ﴿هُم أحسن أثاثا و رؤيا﴾[61] است يا ﴿أن تكون أمة هي أربيٰ من امة﴾[62] اين استئثار است استئثار يعني بيتالمال را براي خود خواستن منافع ملي را براي خود خواستن خود را بر ديگري ترجيح دادن اين ميشود استئثار كه مذموم است ايثار آن است كه ديگري را بر خود مقدم بدارد ايثار آن است كه ديگري را بر خود مقدم بدارد ميشود محمود و ممدوح استئثار آن است كه خود را بر ديگران مقدم بدارد ميشود مذموم اين را قرآن نفي كرده و مذمت كرده آن را هم ستوده و فرمود مردم مدينه ﴿وَيؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة﴾[63] البته اينكه مختصات زندگي را ميگويند خصاصة از همين قبيل است حاجت را كه ميگويند خصاصة از همين قبيل است ولي فقه اللغهاش ريشه لغوي خصاصهاش به معني حاجت نيست به معني فقر نيست به معني مال خصوصي نيست آن شكاف را ميگويند كسي كه زندگياش شكاف برداشته و بايد با اين مال آن شكاف را پر كند در چنين شرايطي اگر به ديگري عطا كند ميشود ايثار فرمود اينها را اينها يك فضايل اخلاقي است كه اين را در كتابهاي ديگر شما نميبينيد احياناً ممكن است تا اين حد هم كسي باشد و انجام بدهد براي محبت و محبوبيت اجتماعي اما آن ﴿ا لم يعلم بان الله يري﴾[64] يا ﴿و الذين آمنوا اشد حبا لله﴾[65] اينها صبغه توحيدي است كه در قرآن كريم است كه مهيمن بر كتابهاي ديگر است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[3] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 74.
[4] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 74.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[7] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 74.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[9] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 10.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[11] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 74.
[12] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 74.
[13] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 96.
[14] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[15] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[16] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[17] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 96.
[18] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[19] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[20] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 35.
[21] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 40.
[22] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 96.
[23] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 35.
[24] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.
[25] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.
[26] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 96.
[27] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 96.
[28] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيات 155 ـ 157.
[30] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 74.
[31] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[32] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 34.
[33] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[34] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[35] ـ كافي، ج 4، ص 570.
[36] ـ مفاتيح الجنان، ص 65.
[37] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 29.
[38] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 1.
[39] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.
[40] ـ كافي، ج 1، ص 98.
[41] ـ بحارالانوار، ج 62، ص 116.
[42] ـ بحارالانوار، ج 62، ص 116.
[43] ـ كافي، ج 1، ص 98.
[44] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 179.
[45] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.
[46] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 10.
[47] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.
[48] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
[49] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[50] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 3.
[51] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[52] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[53] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 55.
[54] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 54.
[55] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[56] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[57] ـ لسان العرب، ج 7، ص 26.
[58] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[59] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[60] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[61] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 74.
[62] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[63] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[64] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.
[65] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.