اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ (۳۱) قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (۳۲) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجَاهِلِينَ (۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۳٤)﴾
در جريان وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) با زن عزيز مصر آن حالت كه پيش آمد زن عزيز مصر ديد در وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) دو اصل قاطعي است يكي جمال او كه طمع آور است يكي عقل و زهد او كه يأس آور است در اثر جمال او طمع ميكرد در اثر عقل و زهد او نا اميد بود هيچ راهي براي حل مشكل نداشت از طرفي هم عيبجويي برخي از زنان مصر او را رنج ميداد اين صحنه مهماني را فراهم كرد تا هم خود را معذور بدارد نه تبرئه كند و هم ديگران را در اين گرايش همتاي خود قرار بدهد و قصد ملامت آنها را هم نداشت خواست بگويد اگر سرزنشي هست بر شما هم هست ولي جاي سرزنش نيست آن صحنه مهماني كه تشكيل شد آن زنها دستهايشان را بريدند زن عزيز مصر گفت اين همان است كه شما مرا ملامت ميكرديد بعد از اينكه دستهايشان بريده شد يعني اگر ملامتي هست بر شما هم هست بر شما به طريق اولي براي اينكه شما يك بار ديديد دستها را بريديد و من سالهاست كه با او مأنوسم چگونه گرفتار نشوم لذا با آن جريان قبلي خيلي فرق ميكند جريان قبلي اين بود كه ﴿وألفيا سيدها لدي الباب﴾[1] دم در وجود مبارك يوسف با زن عزيز مصر عزيز مصر را ديدند در آنجا اين زن خود را در صدد تبرئه خود بود كه من به او دلبسته نبودم او قصد تجاوز داشت يك، و اگر كسي قصد تجاوز داشته باشد بايد تنبيه بشود دو تنبيه او هم يا زندان است يا عذاب اليم اين سه، اما در اين صحنه كاملاً اوضاع برگشت سخن از تجاوز او نيست سخن از فرار اوست در آنجا ادعا كرده بود كه او حمله كرد در اينجا اعتراف ميكند كه او فرار ميكند هميشه از من فرار ميكند من او را دعوت كردم و دعوت ميكنم فاستعصم پس يك تفاوت جوهري بين اين دو برخورد است آنجا كه ﴿وألفيا سيدها لدي الباب﴾ همه گناهها را به يوسف (سلاماللهعليه) متوجه كرد او را متهم كرد و خودش را هم به عنوان صاحب قدرت معرفي نكرد و به طور كلي گفت اگر كسي قصد تجاوز داشت بايد تنبيه بشود تنبيه او هم يا زندان است يا عذاب اليم اما در اينجا همه كارها را به خود متوجه ميكند بالمطابقه يا بالالتزام بعد از آن صحنه به زنها ميگويد ﴿ راودته عن نفسه فاستعصم﴾ يعني از اين طرف گرايش بود از آن طرف گريز اين يك، بعد خودش را به عنوان مقتدرانه و آمرانه معرفي ميكند ميگويد ﴿ولئن لم يفعل ما آمره﴾ اين دو ديگر نميگويد كه جريان زندان را با شوهرم در ميان ميگذارم با فعل موكد بدون تاكيد ثقيله بدون اينكه بگويد من از كسي ميخواهم يا به محكمه مراجعه ميكنم حكم زندان او را اينچنين صادر ميكند اگر چيزي كه من امر ميكنم او انجام ندهد يقيناً جزء مسجونان هست امر هم هست منتها امر غايب آن امر به ارتكاب است اين امر به زندان ﴿ولئن لم يفعل ما آمره﴾ اين عنوان امر را دارد ﴿ليسجنن﴾ مصداق امر است كه امر غايب است منتها با فعل مجهول يعني او كوچكتر از آ ن است كه من بگويم برو زندان او حتماً زنداني خواهد بود با نون تاكيد ثقيله و از طرفي سابق بين زندان و عذاب با او عطف شد كه ﴿الا ان يسجن او عذاب اليم﴾[2] كه آن تأويل به مصدر كه رفت اين است كه ﴿ما جزاء من اراد باهلك سوءاً الا ان يسجن﴾ يعني الا السجن ﴿او عذاب اليم﴾[3] كه عطف آن اسم بر اين اسم روا باشد نه اينكه آن اسمي بر فعلي عطف شده است وقتي آن فعل مضارع تأويل به مصدر رفت ميشود اسم قهراً چنين خواهد بود كه ما جزاء من اراد باهلك سوء الا السجن او عذاب اليم اما اينجا ديگر سخن از او نيست سخن از واو است ﴿ليسجنن و ليكوناً من الصاغرين﴾ يعني آن عذاب روحي آن شكنجهها يا آن تحقير هرچه كه هست آن در كنار زندان رفتن او هم هست اين طور نيست كه يا اين باشد يا آن بلكه هم اين است و هم آن از اينجا معلوم ميشود كه او در امور خانوادگي بر شوهرش مسلط هم بود يك سمتي هم داشت نه تنها در مسائل امور خانوادگي در مسائل سياسي و در زندان و اينها هم داشت اين يك بخش بخش ديگر نقش زنهاي مصر بود يعني اين زنهايي كه در جلسه دعوت حضور داشتند اين سه تا احتمال است چه اينكه سه تا قول هم در مسئله هست يك احتمال اينكه اين زنها يوسف (سلام الله عليه) را به خود دعوت ميكردند همانطوري كه زن عزيز مصر يوسف را به خود دعوت ميكرد احتمال ديگر اينكه اين زنها بعد از مشاهده آن صحنه و تهديد يوسف (سلام الله عليه) را تشويق ميكردند كه به خواسته نامشروع زن عزيز مصر پاسخ بدهد دعوتشان به انجام خواسته امرأة عزيز مصر بود كه خود را به زندان نينداز ترحما علي يوسف او را تشويق ميكردند كه به اين خواسته تن در بدهد احتمال سوم جمع بين الامرين است يعني هم به خود دعوت ميكردند هم ميگفتند به كار او تن در بده اينها ثبوتاً ممكن است قول هم هست اما استفاده احد الاقوال علي التعيين كار آساني نيست برخي از اخبار مرسل به اين وزان آمده است كه اين زنها وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را به خودشان دعوت ميكردند آيات قرآن هم دو طايفه است يك طايفه تأييد ميكند كه اين زنها وجود مبارك يوسف را به خودشان دعوت ميكردند آن آيهاي است كه دارد اگر اين كار را نميكردند ﴿رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني اليه و الّا تصرف عني كيدهن أصْبُ اليهن﴾ يعني امل اليهن ميل پيدا ميكنم و گرايش پيدا ميكنم اينجا ظاهرش اين است كه آنها به خودشان دعوت ميكردند بخش پاياني اين قصه كه جريان آزادي وجود مبارك حضرت يوسف از زندان است آنجا تأييد ميكند كه اين زنها به خودشان دعوت نميكردند وقتي وجود مبارك يوسف از زندان ميخواست آزاد بشود آيه 49 به بعد وجود مبارك يوسف وقتي كه ديد پيك پادشاه مصر آمد به زندان و ميخواهد او را از زندان بيرون بياورد ﴿فلما جاءه الرسول قال ارجع الي ربك﴾[4] وجود مبارك يوسف به اين پيك فرمود برو از اين سلطانت سؤال بكن ﴿فسئله ما بالالنسوة اللّاتي قطعن ايديهن﴾[5] اين زنها كه دستشان را بريدند چرا دستشان را بريدند از اين زنها سؤال بكن كه حق با چه كسي بود اگر اين زنها طرف دعوا بودند ديگر شاهد نميشدند كيدي كه در مسئله به اينها اسناد داده ميشود مراودهاي كه به اينها اسناد داده ميشود ﴿اذ راودتن﴾[6] اين براي اين بود كه آن عزيز مصر يا شريك جرم براي همسرش پيدا كند يا لبه سنگين را متوجه زنان مصر بكند ولي وجود مبارك حضرت يوسف كه ميخواست از زندان بيرون بيايد فرمود برويد از اين زنها سؤال بكنيد كه قضيه چيست خوب اگر زنها طرف دعوا بودند خود زنها به خود دعوت ميكردند يك طرف قضيه خود اين زنها بودند خب ديگر نميفرمود از اين زنها بپرس كه معلوم ميشود اينها در آن صحنه بودند ديدند زن عزيز مصر است كه فساد را دامن ميزند و تهديد هم از ناحيه اوست تمام اساس زندان رفتن وجود مبارك يوسف همين قصهاي بود بين او و زن عزيز مصر گذشت نه بين او و زنان مصر بنابراين اين دو سه تا احتمال هست دو سه تا قول هم هست آيات هم دو طايفه است و نقش تعيين كنندهاي هم ندارد آنچه كه مهم است دعوت خلاف بود از يك سو استقامت وفاق بود از سوي ديگر
سؤال: ... جواب: بله ديگر آن وقت يعني عزيز مصر برود تحقيق بكند از اين زنهايي كه ﴿قطعن ايديهن﴾ خب زنها اگر طرف دعوا باشند كه انكار ميكنند سؤال: ... جواب: اگر زنها خودشان مشكل داشتند و طرف دعوا بودند اگر عزيز مصر ميآمد از اين زنها سؤال ميكند اين زنها كه خودشان مشكل داشتند كه اينها معلوم ميشود كه به عنوان شاهد مطرحند نه به عنوان طرف دعوا مشكل مال اينها نيست مشكل فقط مال امرأة عزيز مصر است
سؤال: ... جواب: بله آن خبر مرسل را ديدند بله.
سؤال: ﴿راودتن يوسف الجميل﴾ جواب: بله اما آن وقت اين وقتي كه وجود مبارك يوسف ميخواست سؤال كند حرف او معيار است حرف عزيز مصر كه در بعضي از كتابهاي تفسيري هم آمده است «كان قليل الغيره» يك آدم كم غيرتي هم بود اين الفاظ را برميگرداند اگر آن زنها مثل عزيز مصر خودشان طرف دعوا بودند خب حالا از آن زنها سؤال بكند كه چه معلوم ميشود اين زنها طرف دعوا نبودند آن كه طرف دعواست زن عزيز مصر است اين كه بيگناه است و متهم شخص يوسف (سلام الله عليه) سؤال: ... جواب: نه حالا محكمه ميخواهد علني بشود خودشان در داخله ممكن است فهميده باشند اما وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) ميخواهد در فضاي مصر اين را علني كند بعد هم فهميد كه اين را آينده خوبي از اين رويا و اينها پي برد اينها به يك سمتي ميخواهند برساند خب يك كسي ميخواهد به صدارت برسد از زندان برسد با سابقه سوء با تهمت حاضر نيست اين كار را بكند يك كسي ميتواند آن كشور پهناور مصر را كه هفت سال گرفتار بحران قحطي بود با يك كادر عميقي اداره كند كه از هر گزندي مصون باشد اين عاقلانه صبر كرد وگرنه يك زنداني را بگويند بيا بيرون اين شيفته بيرون آمدن است اين گفته تا برائت من ثابت نشود نزاهت من قداست من علم من ايمان من ثابت نشود نميآيم بيرون تمام اين تلاشها را كرده براي اينكه يك وقت است يك كسي ميگويد خدا ميداند ما با خدا معامله كرديم آن راه ديگر است اما يك وقتي يك كسي ميخواهد كشوري را ميسازد با شهرت بد كه نميشود كشور بحران زده را ساخت اين از هر نظر سعي كرده گفت از آن زنها بپرس خب اگر زنها طرف دعوا بودند چنين لو رفته بود خود آنها هم متهمه بودند كه مشكل حل نميشد آنها ميگفتند بله او كار بد كرده.
سؤال: ... جواب: بله تا چه بود آن وقت اين رفته از زنها را احضار كرده گفت چرا كيد كرديد پس معنايش اين است ﴿ما بال النسوة﴾[7] اين را از چه كسي تحقيق بكند از بيگانهاي كه در آن جريان نبودند خب كسي دستش بريده است از كجا در آن مجلس بريده شد از كجا از ديدن جمال يوسف بريده شد اين را كه كسي خبر نداشت كه سؤال: ... جواب: از كجا مسلم بود چه كسي فهميد كه اينها خب چندتا زن در شهر پهناور مصر حالا چندتا زن دستشان بريده است هر كدام در آشپزخانه و آبدار خانه مشغول پذيرايياند ممكن است چنين اتفاقي افتاده باشد از كجا معلوم ميشود كه اين زنها باهم بودند يك قطع ايدي اينها هم در آن مجلس بود دو سبب قطع هم مبهوت شدن در جمال يوسف (سلام الله عليه) بود سه.
سؤال: آيه ﴿ثم بداء ...﴾ جواب: آنجا كه مشكل ديگري داريم كه انشاءالله بد از تعطيلات بايد بحث بشود آن مشكل معنايش اين است كه در جريان يوسف (سلام الله عليه) يك توطئه مشترك زن و مرد بود در همان آيهاي كه خوانديد ندارد ثم بدا لها يعني امرأة عزيز لهن يعني اين نسوه له يعني خود عزيز دارد ﴿ثم بدا لهم﴾[8] اصلاً سخن از لهم نبود اين چطور شد جمع مذكر سالم پيدا شد اين يك بحث ديگري دارد در اين توطئه زندان انداختن وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) گروه فراواني سهم داشتند اما الان كه به اين مقطع رسيديم كه آيا زنها به خود دعوت ميكردند يا به امرأه عزيز دعوت ميكردند يا مشترك وجوه و احتمالات و اقوال خبر مرسلي هم هست كه دلالت دارد آن زنها به خود دعوت ميكردند آيات قرآن هم دو طايفه است يك طايفه ظاهرش اين است كه زنها به خود دعوت ميكردند براي اينكه دارد ﴿اصب اليهن﴾[9] يك طايفه اين است كه نه اينها طرف دعوا نبودند لذا وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) گفت از آن زنهايي كه دستهايشان را بريدهاند تحقيق بكنيد خب اگر آنها طرف دعوا بودند خود آنها داعي داشتند متهم بودند به خودشان دعوت ميكردند كه سؤال كردن از آنها مشكل را حل نميكرد كه منتها وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) يك طور سخن ميگويد آن مرد اين زليخا يعني عزيز مصر كه گفتند كان قليل الغيره يك طور تحقيق ميكند اين ﴿ما خطبكن اذ راودتن﴾[10] دارد منتها راودتن لانفسكن يا راودتن لامرأة عزيز اين هم فيه وجهان واحتمالان عمده آن است كه قداست وجود مبارك يوسف در كل اين صحنه ثابت است استقامتش هم ثابت است اما جريان ﴿رب السجن احب الي﴾ اين دعاست يا مناجات است اين سؤال است يا دعاست دعا هست با خدا گفتگو كردن است اما چيزي از خدا خواستن است يا عرض حال است برخي از مفسران گفتند چون يوسف خودش زندان خواست زندان به سرش آمد اولي اين بود كه زندان نخواهد بيان سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين است كه اين گفتگوي با خداست دعاست نه سؤال ما يك خواندن داريم يك خواستن البته غالب يا همه اين خواندنهاي ما همراه با عرض حاجت است چيزي از خدا ميخواهيم بالأخره نميشود كه ما با خدا گفتگو كنيم و چيزي هم نخواهيم آخر فقير محض كه لا يملك الا الدعا يقيناً چيز ميخواهد اما اين را نميخواهد در آن صحنه با خدا راز و نياز ميكند ميگويد ـ معاذ الله ـ معاذ الله ـ دعاست دعا غير از سؤال است يعني خدايا تو پناهگاهي من را پناه بده اين ـ معاذ الله ـ كه جمله خبريه نيست كه او پناهگاهي دارد خب پناهگاهي دارد الان چه كار بايد كرد يعني خدايا راه بده من بروم در پناهگاه مثل ﴿و الله المستعان﴾[11] هم همين است نه اينكه خدا مستعان است اگر كسي مستعين باشد به او كمك ميكند خير آن وقت ما ميخواهيم بحث بكنيم نه خير معنايش اين است خدايا تو كه مستعاني ما هم كه محتاج و مستعينيم به عون ما عنايت فرما اين دعاها آن سؤال را هم به همراه دارد لكن سؤال اين نيست كه من راضيم برم زندان برايم زندان ببر عرض كرد خدايا اينها من را مخير كردند بين گناه و زندان خب من زندان را ترجيح ميدهم نه اينكه خدايا براي من زندان را مقدر بكن ﴿رب السجن احب الي مما يدعونني﴾ اين عرض حال است و دعاي به معناي تأدّب است نيايش از يك سو است عرض فقر خودش از يك سو و غناي ذات اقدس الهي است خواستن از جمله بعد شروع ميشود ﴿ و الّا تصرف عني كيدهن أصْبُ اليهن﴾ خب بالأخره اگر كسي ـ معاذالله ـ قائل بود كه انسان ولو انسان كامل نبي يا ولي بالذات معصوم است خب اين ميشود خدا آن كسي كه بالذات منزه از نقص است فقط خداست غير خدا هركه هست به عنايت خدا منزه است ديگر ﴿لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احد﴾[12] منتها خداي سبحان اين فضل را ميداند به چه كسي بدهد اين ﴿ذلك فضل الله يوتيه من يشاء﴾[13] اين دعاي نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) اين است كه «و يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[14] خداي سبحان با حكمت كار انجام ميدهد با حكمت ميداند به چه كسي بدهد به چه كسي ندهد با هر وسيلهاي ما بخواهيم خداي سبحان كاري را بر خلاف حكمت بكند شدني نيست گرچه فرمود ﴿وابتغوا اليه الوسيله﴾[15] ما با توسل به ولايت صوم و صلات هر كاري كه به عنوان وسيله مقرر شده است انجام بدهيم كه خداي سبحان يك كاري را بر خلاف حكمت انجام بدهد نميكند «و يا من لا تبدل حمكته الوسائل»[16] دهها بار وجود مبارك يوسف و امثال يوسف را آزمود ديد اينها مستقيمند بعد در مورد خطر حفظ ميكند مثلاً اگر كسي يك رانندهاي سي سال چهل سال كاملاً مواظب باشد مال مردم جان مردم عرض مردم را مال و جان و خود بداند حفظ بكند تند نرود به كسي آسيب نرساند تصادف نكند يك وقتي اگر كنار دره افتاد و فيض الهي يك سنگي را جلوي اتوبوسش گذاشت و نگذاشت در دره سقوط بكند اين جاي تعجب نيست چون سي سال اين آقا امتحان داده آن كه در دره دارد سقوط ميكند آن كار فقط كار كار خداست كه جلويش را بگيرد چه كسي ميتواند جلوي سقوط در دره رفتن را بگيرد چه كسي ميتواند به سنگ فرمان بدهد يك قدري جلوتر بيان جلوي اين را بگير اين همان روايتي كه مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) نقل كرده در ذيل آيه برخي از سنگها ﴿ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجاره أوْ اشد قسوة﴾[17] براي اينكه برخي از سنگها هستند ﴿لما يهبط من خشية الله﴾[18] آنجا اين روايت را هم جناب زمخشري نقل كرده هم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) فرمود يك سنگي بود در جاهليت هر وقت من از كنارش ميگذشتم «كان يسلم علي ... اني لاعرفه الان»[19] الان هم من آن سنگ را ميشناسم و شيعهها نقل كردند سنيها نقل كردند خب يك سنگي كه قبل از نبوت وجود مبارك پيغمبر به اذن خدا ميداند آينده چه خواهد شد هر وقت پيغمبر را ميبيند سلام بكند اين سنگ همان است كه ﴿و ان منها لما يهبط من خشية الله﴾[20] خب حالا يك چنين سنگي در يك جايي به فرمان خداي سبحان جلوي اتوبوس افتاده را بگيرد و نگذارد اين غرق بشود اين ميشود كرامت
سؤال: ... جواب: بله آن هم اول كلام است در بحثهاي قبلي هم ملاحظه كرديد با خبر مرسل ما حكم استحبابي فقهي را نميتوانيم ثابت كنيم چه رسد به فقه اكبر كه تفسير است اين اخبار مرسل را در اين كتابها دارند اگر يك چيزي موافق با قرآن بود اين ميشود تأييد وجود مبارك پيامبر معصوم يعني حضرت يوسف (سلام الله عليه) كه خداي سبحان سنگ تمام گذاشت فرمود من المخلَصين نه من المخلِصين من المخلصين است بدي به طرف او راه ندارد اين انساني كه به جاي «اعوذ بالله»، «معاذ الله» ميگويد اين كه در تلخترين خاطره به غير خدا متوسل ميشود آنجا يك طور با خدا گفتگو دارد اينجا يك طور آنجا فقط سخن از دعوت بود اما اينجا يك توطئه تقريباً شهري است آنجا يك زن بود به نام امرأهٴ عزيز ﴿قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربي احسن مثواي انه لا يفلح الظالمون﴾[21] اينجا يك توطئه عمومي است برخي از توطئه را اينجا نقل ميكردند گوشهاي از توطئه همان است كه به تازگي اشاره شده عدهاي از مردها هم پشت صحنه بودند كه بالأخره اينها در اين توطئه سهم داشتند كه دارد ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات﴾[22] اين كه او را زنداني كنند شما دفعتاً ميبينيد نام يك عده از مردها اينجا مطرح ميشود اينها اصلاً در صحنه نبودند خب اينها چه كاره بودند كه آمدند زندان كنند وجود مبارك يوسف را زنداني كنند حكم به زندانش را صادر كنند يا در زندان بردنش نظر بدهند اينها چه كاره بودند معلوم ميشود يك گروهي عليه اينها داراند توطئه ميكنند اينجا وجود مبارك يوسف عرض كرد خدايا آن سابقه من كه گفتم ـ معاذ الله ـ آنجا هيچ كسي نبود الان اينجا كه خيليها فهميدند آنجا كه هيچ كسي نبود گفتم ـ معاذ الله ـ اينجا هم ميگويم ـ معاذالله ـ ولي بالأخره همانطوري كه آنجا كمك كردي اينجا هم بايد كمك بكني يك وقت است يك فيضي نصيب يك كسي ميشود او با آن فيض مستمراً ميماند يك وقتي نه فيض خدا لحظه به لحظه و آن به آن و روز به روز و شب به شب و مقطع به مقطع و مورد به مورد است اين جا عرض ميكند خدايا آنجا هم كه من به تو پناه بردم پناه دادي ديگر اينجا هم به تو دارم پناه ميبرم منتها اينجا مصداق حمل شايع استعاذه است آنجا عنوان استعاذه بود معاذ الله با يعني به تو پناه ميبرم اينجا هم يعني به تو پناه بردم براي اينكه توطئه خيلي مهم است خب يك جوان از آن طرف آن زن هم گفتند زيبا بود مقتدر هم بود در قبالش تهديد به زندان هم هست همه زنها دعوت كردند حالا يا به خودشان يا به امرأة عزيز يا مشترك بالأخره اين توطئه سنگين با لطف تو بايد حل بشود اگر آن لطفت نباشد خب بالأخره انسان ميبازد ديگر ﴿لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكيٰ منكم من احد ابدا﴾[23] وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در همان خطبه قاصعه دارد كه دو فرشته از فرشتههاي مهم الهي از دوران خردسالي مواظب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) بودند «من لدن أن كان فطيماً»[24] همين كه از شير گرفته شد دوتا مأمور بزرگ الهي مواظب حضرت بودند بالأخره معصوم معصوم هست اما ذاتاً معصوم است كه ميشود الله ـ معاذالله ـ به عنايت الهي معصوم است آري به عنايت الهي معصوم است بعد از امتحانها اينها اين چنينند چندين بار اينها را ميآزمايند بعد معلوم ميشود كه اينها شايسته محبتند
سؤال: ... جواب: آن جامعش را ذكر كرد ديگر ﴿رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني اليه و الّا تصرف عني كيدهن﴾ آن سجن را كه خودش گفت من استقبال ميكنم براي ما چيزي نيست بخواهند زندان ببرند زندان ببرند اما آن يكي مهم است آن را ما نميتوانيم تحمل بكنيم ﴿رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني اليه و الّا تصرف عني كيدهن أصْبُ اليهن﴾
سؤال: ... جواب: بله اين كار را ميكنم اما خوب اين لحظه به لحظه تواگر يك وقتي من ذاتاً اين ـ معاذالله ـ خب اين ميشود بي نياز از امداد الهي اما لحظه به لحظه در معرض خطر است يك كسي ميبينيد در طليعه امري در تشييع يك شهيدي يا در غسل و غسل يك انساني يك حالتي به او دست ميدهد بعد طولي نميكشد كه افتاد مشكلها يك لحظه انسان تصميم بگيرد يك مطلب است انسان در روز عاشورا مثلاً يك طور تصميم ميگيرد شب قدر يك تصميم ميگيرد دو روز ديگر برميگردد يك كسي بايد باشد آن را حفظ بكند اين با خداي سبحان عرض حال كرد من اينم و اين را تو دادي و همين را هم حفظ بكن اگر بگيري خب ما سقوط ميكنيم اين چنين نيست كه چه تو بدهي چه ندهي ما زندان را بر گرايش به آن طرف ترجيح ميدهيم كه نيست كه.
مطلب ديگر اين كه فرمود در اين كريمه ﴿ و الّا تصرف عني كيدهن أصْبُ اليهن و أكن من الجاهلين﴾ سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اينجا اين جهل را در مقابل علم قرار دادند بعد ميفرمايد اين ناظر به آن است كه عصمت يك ملكه علمي است اين سخن حق است عصمت ملكه علمي است يعني انسان وقتي قبح عقاب را قبح گناه را قبح خطر پايان گناه را بداند مثل همان بياني كه خود حضرت امير در آن خطبهاي كه قصه عقيل مطرح است ترسيم كرده كه رشوه گرفتن مثل خوردن قي كرده افعي است كه بارها اين قصه را شنيديد خب كسي دست به گناه دراز نميكند سرش اين است كه باطن گناه براي خيليها روشن نيست اما عصمت از سنخ عدالت فائقه است بيان ذلك اين است كه ما دستگاه علمي داريم كه انديشهها را آن كنترل ميكند كه چه بد است چه خوب است چه حلال است چه حرام است و مانند آن و دستگاه تصميم گيري و اراده و نيت داريم كه انگيزهها را او تأمين ميكند اينها كاملاً از هم جدايند هيچ ارتباطي هم باهم ندارند فقط از يكديگر پيام ميگيرند يكي دستور ميدهد و يكي اطاعت ميكند ولي دوتاياند يعني دوتاياند مثل چشم و گوش مثل چشم و دست نه چشم وگوش مثل چشم و دست چشم و پا بالأخره چشم كه ديد اينجا راه است پا ميرود چشم كه ديد آنجا چاه است پا نميرود پا پاست و چشم چشم است يكي كار ادراكي دارد و يكي كار تحريكي دارد كاملاً هم مرزشان از هم جداست منتها هر چه انسان بالاتر بالاتر بالاتر ميرود اين دو دستگاه به هم نزديكتر ميشود تا برسد به جايي كه علم بشود عين قدرت در ماها اين خطر هست همانطوري كه از نظر چشم و پا يعني يكي كار ادراكي دارد يكي كار تحريكي دارد يكي مأمور فهميدن است يكي مأمور انجام دادن است چشم بايد ببيند و بفهمد در اين تشبيه و مثال البته فهم مال يك چيز ديگر است چشم بايد ادارك بكند پا بايد حركت بكند و امتثال كند و اينها چهار طور است يك وقت است كسي هم چشمش سالم است هم پايش سالم است هم خوب ميبيند هم خوب راه ميرود و از خطرمحفوظ است گاهي چشم سالم است پا فلج است اين خوب درك ميكند اما اين پاي بيچاره فلج است نميتواند برود گروه سوم به عكس است پاي سالمي دارند اما چشم نابينا يا ضعيف گروه چهارم از هر دو افتادند نه چشمي دارند كه ببينند نه پايي دارند كه برود در دستگاه باطن ما هم همينطور است ما يك دستگاه جزم داريم كه علم و انديشه و فهم و ادراك و اينها به توليت اوست يك دستگاه عزم داريم اراده و نيت و اخلاص و محبت و گرايش به عهده اينهاست در برخي هر دو سالم است مثل انسان عالم عادل اين عالم عادل هم خوب احكام الهي را ميفهمد و هم هرچه فهميد به خوبي عمل ميكند هم دستگاه جزم او سالم است يك مستنبط است مجتهد است محقق است در مسائل علمي هم دستگاه عزم او سالم است در تصميم گيري مشكلي ندارد گاهي ممكن است در تحقيق و تأليف و تدريس و علم و انديشه مشكل نداشته باشد اما دستگاه عزم او فلج است اين ميشود عالم فاسق عالماً عامداً گناه ميكند با اينكه ميداند تحقيق هم كرده اين كار حرام بين است اما خب انجام ميدهد آن كسي كه بايد تصميم بگيرد عزم داشته باشد آن مشكل جدي دارد ضعيف است گاهي به عكس است دستگاه عزم او خيلي قوي است هرچه به او بگويند عمل ميكند اما تحقيقي نيست تقليدي است ضعيف است دركش ضعيف است يك مقدس سادهاي است ولي به او بگوييد مثلاً فلان روز مستحب است روزه گرفتن فلان روز چندتا ذكر را بايد بگوييد هرچه در اين كتابها نوشته باشند به او بگويند عمل ميكند بيچاره منتها حالا تحقيق ندارد از نظر انديشه ضعيف است گاهي هم جاهل متهتكاند نه ميفهمند نه عمل ميكنند دستگاه دروني ما اينها كاملاً از هم جداياند ما بايد بخش علم را با بخش عمل نزديك بكنيم اين «العقل قال ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[25] متولي عزم است و اراده است و اخلاص است و مانند آن اين ﴿افلا تتفكرون﴾[26] و اينها متولي انديشهاند و جزماند انسان عاقل كامل هر دو را با هم جزم ميكند اين يك مطلب عصمت در اولياي الهي هم در بخش علمي راه دارد هم در بخش عملي افراد عادي حالا چه فقيه چه حكيم اينها معصوم نيستند نه در بخش علم نه در بخش عمل در بخش علم معصوم نيستند خيلي از چيزها را ممكن است اشتباه بكنند بعد بفهمند اما آن كسي كه پيامبر است امام است (سلام الله عليهما) اين معصوم است نه بد ميفهمد نه بد ضبط ميكند نه نسيان دارد در بخش انديشهاش تأمين است در بخش عمل هم كه عدل از اين سنخ است افراد عادي ممكن است عمداً خلاف نكنند ولي سهواً خلاف ميكنند آن وقت حديث رفع برميدارد ولي انسان كامل كالنبي و الوصي (عليه السلام) اينها در بخش عمل هم معصومند يعني نه تنها عمداً خلاف نميكنند سهواً هم خلاف نميكنند براي اينكه آن حضور تامي كه دارند سهو در دستگاه اينها راه ندارد كارهايي را كه انسان خلاف انجام ميدهد گاهي روي جهل علمي اوست گاهي روي جهالت عملي اوست در بخش وسيعي از آيات قرآن كريم كه سخن از جهالت است جهل است اين جهالت عملي است نه جهالت علمي دارد كه ﴿انما التوبة علي لله الذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب﴾[27] كسي كه روي جهالت گناه ميكند اين جهالت عملي است يعني در قبال عقل است نه در قبال علم وگرنه جهالت علمي كه توبه نميخواهد «رفع ... وَما لا يعلمون»[28] خب اگر كسي نميدانست چه حرام است و انجام داده كه ديگر معصيت نيست اين حديث رفع شاملش ميشود اينكه دارد روي جهالت غير از جهل است جهالت در مقابل عقل است اين ابتكاري كه مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) دارد همين است اين كتاب قيم كافي اولش كتاب عقل است و جهل بعد كتاب علم بعد كتاب توحيد و كتاب حجت و فروع ديگر اين قسمت معرفت شناسي را بر قسمتهاي اعتقادي مقدم داشت بالأخره آدم بايد بفهمد بعد ايمان بياورد در كتاب اول كتاب عقل و الجهل است اين عقل در مقابل جهل است نه در مقابل علم كتاب دومش كتاب العلم است اين علم مقابل ندارد عمده همان قسمت اول است اين كتاب العقل و الجهل يعني انسان يا اهل بهشت است كه «و اكتسب به الجنان»[29] ميشود عاقل يا اهل جهنم است كه واكتسب به الجنان ندارد اين اهل جهنم يا درس خوانده است يا درس نخوانده اين معيار تقسيم است كتاب العقل و الجهل اولين كتاب كافي است بعد كتاب العلم است علم سرپلي است براي عقل فتحصل كه جهل گاهي در مقابل علم است گاهي در مقابل عقل كه بشود جهالت اينجا مشكل حضرت يوسف كه پناهنده شد اين است كه تو مرا درياب من در بخش انديشه مشكلي ندارم ميدانم خلاف است در بخش انگيزه نلرزم براي اينكه از يك طرف انگيزههاي فراواني براي پاسخ مثبت دادن به خواستههاي نامشروع آنها هست از طرفي جهنم هم هست اگر فيض تو نرسد من گرفتار جهالت ميشوم نه جهل، جهل در مقابل عقل نه جهل در مقابل علم ﴿اكن من الجاهلين﴾ اين تعبير ﴿و ليكوناً من الصاغرين﴾ اين رسم الخطي كه آن روز اشاره شد در قرآن كريم گاهي اينچنين يافت ميشود كه فعل مضارع با اينكه تنوين پذير نيست اين نون تاكيد خفيفه به صورت تنوين نوشته ميشود برخيها اين نون تاكيد خفيفه را به صورت الف وقف ميكنند ﴿وليكونا﴾ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ علق آيه پانزده آمده است ﴿كلا لئن لم ينته لنسفعاً بالنّاصية﴾[30] كه بعدش آن آيه سجده واجب است اين ﴿لنسفعاً﴾ متلكم مع الغير است آن نونش هم نون تاكيد هست ﴿نسفعاً﴾ با نون بايد نوشته ميشد اما الان آن نون تبديل شده به تنوين اين روي رسم الخط خاص قرآني است كه البته يك بحث خاص فقهي بايد رويش بشود كه آيا چنين كاري واجب است يا نه واجب نيست آدم ميتواند طور ديگر هم بنويسد اين مربوط به علوم قرآن است نه مربوط به تفسير علوم قرآن درباره اين كه رسم الخط قرآن چيست و چطوري است كتابت قرآن چطوري است تعبدي است يا تعبدي نيست ميشود عوض كرد يا ميشود عوض نكرد آن يك بحث خاص خودش را دارد مربوط به تفسير نيست ولي رسم الخط قرآني همانطوري كه گاهي دارد ﴿عليهُ الله﴾[31] نه عليهِ الله كه در آن كريمه دارد اگر كسي خلاف كرد عليهِ الله است يا اينگونه از مواردي كه با مضارع با تنوين است اينها مربوط به رسم الخط است امروز چون آخرين روز هست التماس دعا را با اين جمله كه جريان سيد الشهدا فراموشتان نشود و ـ معاذالله ـ خيال نكنيد و در ذهنتان نيايد كه اگر كسي منبر برود مثلاً از جلال و شكوه او كم ميشود ما شرفمان در همين است و گذشته از اين اين يك سند افتخار ملي ما هست يعني بخش وسيع اين انقلاب را همين عاشورا و تاسوعا حفظ كردند حالا يك چنين عظمتي هست يك چنين قدرتي هست يك چنين سرمايهاي هست چرا استفاده نكنيم اين همسايه شرقي ما يعني پاكستان را شما ميبينيد الان قدرت دست ذاكران است متأسفانه علما تقريباً ..
بختيار هم دستور داده بود يك راهپيمايي سنگيني در تهران به عنوان حمايت از قانون اساسي آن روز تقريباً چهارصد هزار نفر در تهران راهپيمايي كردند از ساواكيها و كارمندان و مأموران دولت چهارصد هزار نفر هم خيلي بود چون زن و بچه نبود كه باهم باشند اينها چهار نفر چهار نفر عرض خيابان را پر كرده بودند با فاصله يكي دومتر تقريباً طول اين خيابان انقلاب را گرفته بودند چشم گير هم بود خيليها هم تعجب كردند كه پس اين همه جمعيت اگر حافظ قانون اساسياند حاميان قانون اساسياند پس ديگران چه ميگويند طولي نكشيد كه تاسوعا عاشورا شد آنها ديدند راهپيمايي نيست اين سيل است همين چهارتا راهپيمايي كار مملكت را حل كرد يكي تاسوعا بود يكي عاشورا يكي اربعين بود يكي 28 صفر خب مردم ولو در خيلي از موارد ازصحنه خارجند و مشكلات روزمرهشان اما وقتي امر داير بشود بين حسين بن علي و استالين ديگر ميفهمند چه كار بكنند يا بين حسين بن علي و لنين آن روز اين طور بود الان هم بفهمند اما داير بين امام است و بوش بالأخره سيل جمعيت راه ميافتد و اين سيل همان تاسوعا و عاشورا است حالا گذشته از آن بركات و معنويات و كرامات دنيا و آخرتي كه جريان سيد الشهدا دارد آن فضايلي كه دارد خيلي از اين بركات حوزه مربوط به همان است اينگونه از افتخارات هم هست و در روضه خوانيها هم با اين گروهي كه علمدارند با اينها درگير نشويد نصيحتشان كنيد كه آهن سرد هيچ خاصيتي ندارد از همان اوايل محرم با اينها در ميان بگذاريد كه دو روز عاشورا ديگر اين آهنهاي سنگين بي خاصيت را بلند نكنند عزاداريها هرچه پر شور باشد با معرفت باشد با اخلاص باشد با عرض ادب باشد با اشك و ناله باشد هم دنيا در آن هست هم آخرت.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.
[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 50.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 50.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 50.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 35.
[9] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.
[10] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.
[11] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.
[12] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 21.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 54.
[14] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص 69.
[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 35.
[16] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص 69.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[19] ـ امالي طوسي، ص 341.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[21] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 23.
[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 35.
[23] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 21.
[24] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 192.
[25] ـ كافي، ج 1، ص 11.
[26] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 50.
[27] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 17.
[28] ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 36.
[29] ـ كافي، ج 8، ص 11.
[30] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 15.
[31] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.