15 01 2005 4858046 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 19

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (21) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي المُحْسِنِينَ (22) وَ رَاوَ دَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَ ايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23)﴾

بخشي از نعمتهاي الهي را قرآن كريم مستند به احسان آن متنعم مي‌داند مي‌فرمايد: چون اين شخص كار خوبي كرد احسان كرد ما او را به اين مقام رسانديم البته احسان هر كسي به افاضه الهي وابسته است همان‌طوري كه توبه انسان محفوف به دو توبه از خداست اول خدا توبه مي‌كند بر عبد «تاب علي عباده» تاب يعني رجع لطف خود و فيض خود را رجوع مي‌دهد تا اين شخص بيدار بشود از غفلت به هشياري منتقل بشود و نادم بشود و از گناهانش توبه كند دوباره ذات اقدس الهي توبه او را بپذيرد اول توبه الهي است «تاب علي العبد» دوم توبه عبد است «تاب الي الله» سوم هم باز توبه خدا بر بنده است كه توبه‌اش را قبول مي‌كند كارهاي ديگري به نام احسان و لطف و جود و عدل و ساير بركات هم اين‌چنين است اول فيض الهي شامل انسان مي‌شود انسان را بيدار مي‌كند بعد انسان از اين بيداري بهره مي‌برد كار خير انجام مي‌دهد بار سوم خداي سبحان كار خير اين را مي‌پذيرد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[1] پاداش مي‌دهد پس هر كار خيري كه عبد مي‌كند محفوف به دو كار خير خداي سبحان است تفاوت در بنده‌هاست كه خداي سبحان نسبت به همه لطف دارد برخيها اين لطف را مغتنم مي‌شمارند حق‌شناسي مي‌كنند بيدار مي‌شوند بعضي بيدار نمي‌شوند پس تمام كارهاي عبد محفوف به دو كار خداست اول لطف خدا انسان را بيدار مي‌كند بعد اين عبد بيدارشده كار خير انجام مي‌دهد بعد ذات اقدس الهي كار خير او را به احسن وجه مي‌پذيرد تفاوت در بنده‌هاست كه بعضيها از اين بيداري بهره‌برداري مي‌كنند ديگر نمي‌خوابند بعضي دوباره مي‌خوابند پس از آن طرف لطف خدا يكسان است او به همه علي السويه لطف مي‌كند منتها برخي اين لطف را مغتنم مي‌شمارند برخي نه

مطلب دوم آن است كه احسان گاهي به معناي فعل حسن است گاهي به معناي نيكي به غير است اگر كسي اهل نماز بود اهل روزه بود اهل حج و عمره بود اين محسن است يعني اتي بفعل حسن اگر كسي مشكل ديگري را برطرف كرد به ديگري قرض‌الحسنه داد بيمار بود او را درمان كرد مشكلش را برطرف كرد مي‌گويند احسن يعني فَعَل الي الغير فعلا حسنا پس احسان دو قسم است مطلب بعدي آن است كه احسان بالاتر از عدل است احسان غير از جود است در جود در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) و ائمه ديگر هست كه عدالت بالاتر از سخاوت است اگر كسي عادل باشد مملكت را تأمين مي‌كند ولي اگر عادل نباشد سخي باشد جود و سخا يك گروه خاصي را ممكن است راضي نگه بدارد ولي عدل آن فيض عامي است كه همه را متنعم مي‌كند آن درباره سنجش عدل و جود است اما احسان غير از جود است و احسان بالاتر از عدل است كه در بحثهاي روز چهارشنبه گذشت آيهٴ سورهٴ «اسراء» هم اين است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ[2] كه احسان بالاتر از عدل است و نمونه‌هايش هم از آيهٴ صبر و امثال صبر گذشت كه ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ[3] اين مي‌شود عدل ولي اگر كسي صبر كرد انتقام نگرفت اين مي‌شود احسان ﴿وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم[4] اما ﴿و لئن صبرتم لهوخير للصابرين[5] گذشت و عفو بالاتر از عدل است اگر كسي نسبت به ما بد كرد بر اساس ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا[6] ما به همان اندازه پاسخ بدهيم اين عدل است ولي بالاتر از اين گذشت و عفو است كه فرمود: ﴿إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾.

مطلب بعدي آن است كه هر كس احسان بكند بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[7] خداي سبحان به او پاداش خوب مي‌دهد منتها پاداشها فرق مي‌كند اين‌طور نيست كه اگر كسي احسان كرد خداي سبحان او را پيامبر بكند رسول بكند نبي بكند امام بكند اين‌چنين نيست در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ﴾ هنوز از نبوت او و رسالت او سخني به ميان نياورده در آيهٴ 22 همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه محل بحث است فرمود: وقتي كه او به بلوغش رسيد ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ هنوز از نبوت او و رسالت او سخني به ميان نيامده آيا اين حكم و علم همان نبوت است يا نه غير از نبوت چيز ديگري است به نام حكم و علم كه در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و جاهاي ديگر آمده است كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَ ةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي[8] كه آنجا نبوت كتاب و حكم در كنار هم ذكر شده است معلوم نيست كه منظور از حكم و علم در اينجا خصوص نبوت باشد چون هنوز دوران آزمون را بايد پشت سر بگذارد ولي بر فرض كه منظور از اين حكم و علم نبوت باشد اين‌چنين نيست كه هر كسي احسان كرده باشد محسن باشد خداي سبحان به او جزايي عطا كند به نام نبوت و رسالت زيرا احسان مراتبي دارد پاداش هم مراتبي دارد پاداشهاي كليدي غير از پاداشهاي عادي است پاداشهاي كليدي مثل نبوت رسالت امامت اينها را خداي سبحان به هر آدم خوبي نمي‌دهد به آدمهاي خوبي مي‌دهد كه مي‌داند اينها نه‌تنها قبلاً خوب بودند نه‌تنها الآن خوب‌اند بلكه تا آخرين لحظه خوب‌اند حسن عاقبت دارند و اين علم غيب را ذات اقدس الهي دارد مي‌داند كه فلان شخص اين‌طور نيست كه وقتي به مقامي رسيده است خود را گم بكند اين ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[9] ناظر به اين است به بعضيها علم مي‌دهد حتي كرامت مي‌دهد افرادي مي‌شوند مستجاب‌الدعوه اما همه اينها نعمتهاي آزموني است هيچ‌كدام پست كليدي نيست در جريان سامري اين‌طور است در جريان بلعم باعور اين‌طور است در هر دو بخش فرمود: اينها مردان بزرگي بودند بالأخره ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا[10] اين‌طور نبود كه آن بلعم يك آدم كوچكي باشد يك عالم معمولي باشد گفتند مستجاب‌الدعوه بود گفتند مقاماتي را هم طي كرده بود يا سامريِ پليد كه يك عالم عادي نبود آن‌كه مي‌گويد: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ[11] مگر هر كسي اثر پاي فرشته الهي را مي‌بيند مگر هر كسي فرشته را مي‌بيند هر كسي اثر مركوب فرشته را مي‌بيند هر كسي آن خاكي كه پاي مركوب فرشته الهي و فرستاده الهي آنجا تماس گرفت آن را مي‌بيند خب او گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ آن يك چيز بابركتي بود من گرفتم به جاي اينكه اثر مثبت از آن استفاده كند گوساله‌پرستي را راه انداخت ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ[12] فرمود: اينها را ما به عنوان آزمون به شما نشان مي‌دهيم عمده آن حسن خانمت است «انما الاعمال بخواتيمها»[13] و كار آساني هم نيست انسان به حسن خاتمت برسد تنها كساني را ذات اقدس الهي پستهاي كليدي مي‌دهد كه براي خداي سبحان روشن باشد چه اينكه او عالم غيب سماوات و ارض است كه اين شخص با حسن خاتمت مي‌ميرد هر كاري هم نسبت به او پيشنهاد بدهند او هرگز دست از رسالت و مأموريت و طهارت ديني برنمي‌دارد به اين افراد پستهاي كليدي مي‌دهد كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[14] بقيه سمتها هرچه باشد علم باشد كرامت باشد استجابت دعا باشد و مانند آن اينها امتحان است ممكن است خداي ناكرده به سوء خاتمه ختم بشود ممكن است ان‌شاءالله به حسن خاتمه ختم بشود مسئوليت به عهده خود انسان است.

پرسش: اگر چنين افرادي كه تا آخر گناه نمي‌كنند زياد باشند باز هم خداوند همگي را نبوت مي‌دهند؟

پاسخ: نه چون نيستند در عالم طبيعت يك فرضي است كه مصداق خارجي ندارد آن مي‌شود عالَم فرشته‌ها بله اگر كسي اين‌طور باشد ما چنين نشئه‌اي داشته باشيم چنين قلمروي داشته باشيم مي‌شود جهان فرشته و فرشتگان همه‌شان رسالت دارند ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ[15] هر فرشته‌اي يك رسالت و مأموريت خاص خودش را دارد بنابراين اين يك فرض ذهني محض است كه با اينكه اكثري ﴿وَ مَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ[16] اين‌چنين است خب پس احسان مراتبي دارد و اينكه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ اگر افراد عادي باشند توفيق اينكه اينها شاگردان انبيا بشوند پيدا مي‌شود براي اينها اگر يك قدري برتر باشند محسناني باشند كه يك قدري برترند توفيق اينكه اينها جزء اصحاب و صحابه معصومين(عليهم السلام) باشند نصيبشان مي‌شوند اگر به اوج احسان برسند توفيق اينكه پيامبر بشوند رسول بشوند وليّ الهي بشوند امام بشوند نصيب ايشان مي‌شود پس ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ آن احسان اوج‌گرفته كه در قله رفيع احسانهاست آن پاداشش نبوت است رسالت است امامت است و مانند آن. از آن مرحله پايين‌تر يا توفيق اصحاب، بودن نصيبشان مي‌شود توفيق شاگردان اصحاب، تابعين‌بودن نصيب ‌مي‌شود توفيق عالم معمولي‌بودن نصيبش مي‌شود يا توفيق «متعلم علي سبيل نجات» شدن نصيبش مي‌شود و همين‌طور هيچ احساني را ذات اقدس الهي بي‌پاسخ نمي‌گذارد.

پرسش: در آن مواردي كه روايت مي‌فرمايد كه «علماء امتي افضل من انبياء بني‌اسرائيل»[17] چطور بر اين علما

 پاسخ: آنجا منظور از علما كه افضل است منظور اهل بيت‌اند (عليهم السلام) كه فرمود: «نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون»[18] در رواياتي كه دارد «الناس ثلاثة فعالم رباني و متعلم علي سبيل نجاة»[19] آن بخشهاي روايي از ائمه(عليهم السلام) رسيده است كه «نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون»[20] اگر سخن از افضل‌بودن از انبياست منظور از علما اهل بيت‌اند(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اگر منظور صرف تشبيه باشد چون تشبيه از يك جهتي مقرب به ذهن است و از جهتي مبعّد اين‌طور نيست كه اگر گفتند: زيد كالاسد همه جهات مشبه‌به را دارا باشد اگر گفتند عالم در محل خودش در منطقه تعليم و ارشاد خودش نظير پيامبر است يعني در ارشاد و هدايت نه نظير پيامبر است در عصمت و وحي‌يابي و مانند آن. به هر تقدير وجود مبارك يوسف از اين صحنه فراغت پيدا كرده است الآن آمده به مصر در بين راه با ثمن بخس اين را فروختند به هر دليلي كه بود اين را ارزان فروختند اولاً كسي كه يك مدتي در چاه باشد آن جمال ظاهري‌اش بالأخره آسيب مي‌بيند يك و متهم است به غلام آبق، عبد آبق‌بودن اين دو و از طرفي هم آنكه گير آورد ارزان گير آورد مي‌ترسد كه بيايند از دستش بگيرند آن برادراني كه اين را فروختند اينها هم متهم بودند به آن دم كذب اينها هم سعي مي‌كردند يك پول رايگاني را بگيرند همه اين علل و عوامل دست به [دست] هم داد تا اين به قيمت كم خريد و فروش شد حالا كه آمده به بازار برده‌فروشهاي مصر با ساير برده‌ها فرق دارد قهراً اين سعي مي‌ كنند به جاي بهتري برود آنهايي كه مي‌آيند براي خريد در بازار منْ يزيدِ عشق اين را مي‌خرند ديگر اين معلوم بود كه كجا مي‌خواهد برود هم قيمت گران گذاشتند برايش هم راهش به خانه عزيز مصر باز شد پايش به آنجا باز شد فرمود: اين به اينجا رسيد حالا چطور شد به چه قيمتي خريدند آنها ديگر بحثهاي تاريخي است نه بحثهاي قرآني آمد به خانه عزيز مصر فرمود ما اين را آورديم اينجا براي اينكه اين را متمكن در زمين كنيم نه تنها اين شخصي را كه در چاه بود و بي‌مأوا بود حالا مأوا داديم لباس داديم غذا داديم بلكه متمكن در زمين كرديم يعني در اين مصر او ديگر حالا صاحب قدرت شد متمكن در زمين شد ﴿مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ﴾ اين الف و لامش الف و لام عهد است نظير آن ارضي كه در جريان طوفان حضرت نوح بود آن نيست كه آنجا احتمال اين بود كه كل زمين را طوفان گرفته باشد اما اين قرائن همراهي مي‌كند كه منظور از ارض همان سرزمين مصر است مصر و اطراف مصر كه او متمكن بشود در قرآن فرمود: هر كس را ما در زمين متمكن كرديم او به فكر احياي امور ديني است ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ[21] حالا يوسف(سلام الله عليه) مي‌خواهد متمكن در زمين بشود به عنايت الهي و اين مراسم را انجام مي‌دهد بعد مي‌فرمايد: ما كم‌كم مي‌خواهيم او را عالم به تأويل احاديث بكنيم يك روزي بر وجود مبارك يوسف گذشت كه تعبير خواب خود را نمي‌دانست وقتي آن رؤيا نصيبش شد ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ[22] اين را به پدر بزرگوارش حضرت يعقوب(سلام الله عليه) عرضه داشت و حضرت يعقوب اجمالاً تعبير كرد ﴿كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ[23] اما حالا به كدام مقام مي‌رسي به طور تفصيل كه بيان نفرمود وجود مبارك يوسف دوراني را گذراند كه از تعبير خواب خودش عاجز بود آگاه نبود بعد كم‌كم در همين مقاطع مصري به جايي رسيد كه هم تعبير خواب ديگران را بلد بود چه اينكه در زندان خيلي از خوابها را تعبير كرد و هم تعبير خواب ملك مصر را آشنا بود كه او را از زندان بر آوردند تا اينكه رؤياي ملك مصر را تعبير كند و هم تأويل و نه تعبير تأويل رؤياي خود را به ضرس قاطع فهميد كه به وجود مبارك يعقوب، خب پيامبر است در حضور پيامبر خدا گفت: ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً[24] خداي سبحان آن رؤيا را حق قرار داد و تأويلش همين است گرچه قابل انطباق بر خيلي از رخداد‌هاي شيرين است ولي با ضرس قاطع فرمود: تأويل آن رؤيايي كه من ديدم همين است تأويل از اُوُل است اُوُل يعني رجوع بازگشتِ آن خاطره در عالم رؤيا، خواب همين است آن معاني ذهني به اين صورت عيني برگشت و اين همان است كه در عالم غيب رقم خورده بود من آن را در عالم غيب به صورت يازده كوكب ديدم و ستاره شمس و قمر ديدم كه نسبت به من سجده كردند گفت: ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً﴾.

پرسش: تقدم و تأخر را مي‌رساند يعني عالَم ارواح مقدم است بر اين عالم ابدان؟

پاسخ: خب بله ديگر آنكه هميشه همين‌طور است يعني آنچه كه در عالم طبيعت واقع مي‌شود مسبوق به قضاي الهي است مسبوق به قدر الهي است آنجا ترسيم مي‌شود با حفظ اراده و اختيار ما، ترسيم مي‌شود كه فلان شخص با اختيار خود چنين مي‌كند فلان شخص با سوء اختيار خود چنان مي‌كند و فلان شخص با حسن اختيار خود چنين مي‌كند همه را عالمان غيب در آنجا مي‌دانند ترسيم مي‌كنند و به ديگران هم خبر مي‌دهند مي‌گويند فلان شخص اين كار را انجام مي‌دهد هرچه به او مي‌گويند اين كار را نكن گوش نمي‌دهد با اينكه مي‌تواند نكند مي‌كند به فلان انسان سالك صالح كه فلان كار خير را انجام مي‌‌دهد هرچه به او پيشنهاد خلاف مي‌دهند گوش نمي‌دهد با اينكه مي‌تواند خلاف بكند نمي‌كند همه اينها آنجا رقم خورده است نه اينكه رقم خورده است كه فلان‌كس فلان‌كار را بايد بكند كه بشود ـ معاذالله ـ جبر بنابراين فرمود: ما او را متمكن در زمين كرديم تا مشكلات جامعه حل بشود مسائل علمي را هم به او آموختيم.

پرسش: يا تأويل و تعبير ..؟

پاسخ: تعبير همان مسئله رؤياست كه آن معبّر عبور مي‌كند از آن صورت به جا ماندهٴ در ذهن اين انسانِ بيننده به آن، براساس تناسبي كه هست شخصي كه در عالم رؤيا چيزهايي را مي‌بيند يا محصول خاطرات روز خودش را مي‌بينيد اين مي‌شود ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ[25] اين ديگر تعبيري ندارد اين راه نيست اين «يحوم حوم نفسه»[26] است اين كسي كه «يحوم حوم نفسه» و «يدور حول نفسه»[27] اين جاي عبور نيست اين سرپلي نيست براي چيزي اين اصلاً تعبيري ندارد اينها ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ است اينها آشفتگي روح است كه در خواب ظهور مي‌كند قسم دوم كه قبلاً هم اشاره شد اين است كه انسان با مثالِ منفصل با واقعيتِ عالم مرتبط مي‌شود وقتي با عالَم واقع مرتبط شد آن را مي‌بيند آنچه را كه در آنجا هست يا درباره خود يا درباره ديگران مي‌بيند اگر يك امين محض باشد كم و زياد نكند اهل تحريف نباشد از خود كم نكند از خود اضافه نكند هميشه نخواهد خودش را مطرح كند يك انسان پاكباخته اين‌چنيني آنچه را كه در مثال منفصل ديده است همان در ذهنش مي‌ماند و همان را اگر روشن باشد كه ديگر نيازي به تعبير ندارد خودش مي‌فهمد و اگر احياناً يك مختصري كم و زياد باشد اين را به معبّر ابلاغ مي‌كند آن معبّر كه فن روانشناسي و روانكاوي خود و ديگران را بلد است عبور مي‌كند و عبور مي‌دهد مي‌گويد: اين صورتي كه الآن در ذهن توست اين صورت برگرفته از آن صورت است فلان واقعيت را تو ديدي يك، از آنجا عبور كردي به اينجا رسيدي اين را قوه متخليه‌ات ساخت اين دو و همين در ذهنت مانده سه، وقتي بيدار شدي همين را هم حفظ كردي چهار، به من گفتي من بايد از اينكه تو الآن [در] يادت است عبور بكنم به آنكه ديدي آنكه ديدي حق است و واقع است و واقع مي‌شود رؤياي صادقه اين است حالا يا درباره خود خواب بيننده است يا درباره ديگري اين عبور مي‌كند اگر خيلي انسان آشفته‌گويي باشد از آن صورتي كه ديده است عبور مي‌كند به صورت ديگري بعد بدل‌سازي شبيه‌سازي اين با هفت، هشت واسطه يا كمتر و بيشتر يك صورتي را قوه متخيله مي‌سازد همان در ذهنش مي‌ماند و بيدار مي‌شود و اين را به معبّر مي‌گويد آن‌وقت اين معبّر بيچاره مي‌ماند كه چقدر بايد عبور كند اين تناسبها را پشت‌سر هم بگذارد تا برسد به آن صورت اوليٰ اين است كه در بين راه مي‌ماند و احياناً اگر هم بخواهد تغيير بكند در حد خَرص و مظنه و شايد و احتمال مي‌دهم و اينها باشد اين تعبير است كه بايد عبور بكند اما تأويل غير از تعبير است آنچه كه انسان در عالم رؤيا ديد وقتي به خارج آمد به خارج برگشت اُوُل و رجوعش به خارج بود مي‌شود تأويل چه اينكه درباره قيامت هم دارد كه در قيامت تأويل قرآن مي‌آيد ﴿يَوْمَ يَأْتِى تَأْوِيلُهُ[28] يعني اين معارف قرآني اين معاني قرآني يك سلسله مفاهيمي است كه انسان منتقل مي‌كند ولي بازگشتش به وجود خارجي است وجود خارجي اين در قيامت مي‌آيد تأويل قرآن در قيامت مي‌آيد اما تفسير قرآن تفسير گاهي به ظاهر است گاهي به باطن تفسير در قبال تأويل است چون تأويل در مقابل تنزيل است تنزيل يا به ظاهر است يا به باطن به هر تقدير بين تعبير رؤيا و تأويل احاديث فرق است چه اينكه در طليعهٴ اين سورهٴ مباركه هم وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) به حضرت يوسف(عليه السلام) فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ[29] اينجا هم ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ما يوسف را متمكن در زمين كرديم براي اهدافي يكي از آن اهداف اين است كه او را عالم به احاديث بكنيم بايد او را بيازماييم وقتي آزموديم اين علم را به او عطا مي‌كنيم كه وجود مبارك يوسف هم در پايان امر گفت: خداي را سپاس كه به ما تأويل احاديث مرحمت كرد ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَ اتِ وَ الأرْضِ أَنتَ وَ لِيِّ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ تَوَ فَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ[30]

پرسش: اينكه علي امير المؤمنين زندگي ... ترسيم مي‌كنند همه افعلة الرسول است؟

پاسخ: اين اخبار غيب است آنچه كه واقع مي‌شود تأويل است يعني آنچه كه واقع مي‌شود به دار آويخته مي‌شود آن تأويل است ولي اين اخبار به غيب است كه در عالم غيب اين‌چنين رقم خورده است و سرنوشت تو اين است

فرمود: ما مي‌خواهيم او را متمكن در زمين بكنيم اين تمكين در زمين براي آن پيامدهاي سودآور به حال جامعه است كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ﴾ براي اينكه مشكلات جامعه را حل بكند اين در همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين ﴿مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ﴾ دوبار ذكر شده است يكي همين آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است كه فعلاً محل بحث است يكي هم در بخشهاي ديگر همين سوره است كه خواهد آمد آيهٴ 56 همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين است: ﴿وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ٭ وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[31] حالا كه به مقام اقتدار و وزارت رسيد حالا ما ﴿مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ﴾ مي‌خواهيم اين كار را انجام بدهيم خب آن طليعه اين تمكين است اين تقريباً بازده آن تمكين است ما الآن اين را متمكن كرديم از چاه درآورديم به خانه عزيز مصر منتقل كرديم تا كم‌كم به اقتدار برسد اينجاست كه نبوغش روشن مي‌شود اينجاست كه جاي آزمون است چون كارهاي مهم اينجاست امتحانهاي مهم هم اينجاست هم مسائل مالي مهم اينجاست هم مسائل مهم غريزي اينجاست هم مسائل مهم سياسي اينجاست اينجا بالأخره جاي امتحانهاي مهم است اگر كسي در اين امتحانها سرافراز بيرون بيايد آن قدرت را جامعه به او خواهد داد آن مشروعيتش مقبوليت پيدا مي‌كند كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ يَتَبَوَ أُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ﴾ براي اينكه روشن بشود چگونه اين به تأويل احاديث مي‌رسد اين به تمكن تام در سرزمين مصر مي‌رسد مقطع بعدي تاريخِ پرافتخار وجود مبارك حضرت يوسف شروع مي‌شود فرمود: ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ اين «اَشُدّ» بالأخره معناي جمعي را دارد غير از أشَدّ است كه افضلِ تفضيل باشد حالا ولو مفرد از خود نداشته باشد گرچه برخيها براي آن مفردي ذكر كردند اما اگر بر فرض مفردي هم نداشته باشد معناي جمعي را به همراه دارد يعني شدت علمي شدت عملي نظير ﴿زَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ[32] چنين چيزي است اين وقتي كه عقلش كامل شد علمش كامل شد علم عادي و عقل عادي اين زمينه فراهم مي‌ كند براي دريافت آن موهبت الهي آن موهبت الهي فرمود: ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ حالا يا حكم همان حكمتي است كه به لقمان داده است ﴿لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ[33] و علم يك علم خاصي است كه ذات اقدس الهي ﴿يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[34] بالأخره يك علم خاص است و يك حكمت مخصوص است كه به وجود مبارك يوسف داده شد گرچه قابل انطباق بر نبوت و رسالت اوست ولي هنوز از نبوت و رسالت او سخني به ميان نيامده برهان قاطع بر نبوت و رسالت او نيست چون حكم و علم را خداي سبحان به خيلي از اولياي خود عطا مي‌كند آن جريان كتاب است جريان مأموريت است كه با نبوت و رسالت همراه مي‌شود از اين به بعد امتحان الهي شروع مي‌شود البته بعيد است كه حالا كسي به مقام نبوت برسد بعد به عنوان يك كارگر ساده در بيت عزيز باشد تا مثلاً خدمتگزار مثلاً يك زني باشد و همچنين مردي كه به حسب ظاهر كافرند اما اينكه گاهي گفته مي‌شود لقمه حرام در انسان اثر مي‌گذارد بله لقمه حرام اثر مي‌گذارد اما براي اينها حلال است حق مسلم پيغمبر است حق مسلم وجود مبارك موسي بود از حق مسلم خود در دربار فرعون استفاده مي‌كرد حق مسلم وجود مبارك يوسف بود از حق مسلم خود در دربار آن كافر استفاده مي‌كرد اين يك غذايي نيست كه بيگانه بخواهد مصرف بكند كه لقمه حرام هميشه اثر سوء دارد اما اينها به حق مسلم خودشان مي‌رسند در تحت اختيار اينهاست اينها اولياي الهي‌اند و مِلك طلق اينهاست و براي اينها حلال است چه براي حضرت موسي(سلام الله عليه) در دربار مصر چه براي حضرت يوسف(سلام الله عليه) در دربار عزيز مصر

پرسش: زمان آنها پيغمبر نبودند؟

پاسخ: نبودند ولي اولياي الهي بودند اينكه مي‌فرمايد: ما اين كار را كرديم ﴿مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ[35] كارها را به خودش نسبت مي‌دهد همين‌طور است در جريان گرفتن برادر خودش هم فرمود: ﴿كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ[36] ما اين كيد و نقشه و هندسه را ترسيم كرديم تا برادر يوسف به يوسف(سلام الله عليه) برسد اگر خداي سبحان يك كار را به خودش اسناد داد معلوم مي‌شود تحليل كرده اگر حلال نبود كه ﴿مَكَّنَّا لَهُ فِي الأرْضِ﴾ و امثال ذلك نبود خب ﴿وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ﴾ حالا وجود مبارك يوسف در اين بيت دارد خدمت مي‌كند به عنوان عبد اين دربار آنها كارگزارانشان را كارگرانشان را دسته‌بندي مي‌كنند بعضيها را براي دم در نگه مي‌دارند بعضيها را براي رفت و روي حيات نگه مي‌دارند بعضيها را براي رفت و روي بيروني نگه مي‌دارند بعضيها را براي پذيرايي اندرون نگه مي‌دارند اين را براي پذيرايي اندرون نگه داشتند مراوده كرده است اين زليخا كه همسر عزيز مصر بود و وجود مبارك يوسف در بيت او بود اين را مراوده كرده است خواست از راه خدعه اراده او را تحت ميل خود قرار بدهد اين كار را كه با خدعه و نيرنگ همراه است يك، براي تضعيف اراده دو، و جلب خواسته او به طرف خواسته خود سه، به اين كار مجموعاً مي‌گويند مراوده ﴿وَ رَاوَدَتْهُ﴾ يوسف(سلام الله عليه) را آن زني كه يوسف در بيت او مشغول انجام وظيفه و خدمت بود ﴿عَن نَفْسِهِ﴾ خواست او را از موقعيت خودش از حيثيت خودش بربايد از آنجا بگيرد با خدعه يوسف را از يوسف بگيرد يعني يوسفي را رها كند بشود يك جوان غريزه‌خواه ﴿وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ﴾ اينها مقدمه‌چيني بود بعد ﴿وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ﴾ البته دستور داد كه درهاي خروجي بسته بشود و باب تفعيل را هم ذكر كردند براي اينكه به شدت و به استحكام همه درهاي خروجي بسته بشود كه وجود مبارك يوسف نتواند فرار كند خودش كه شايد نبست ولي دستور داد كارگرهاي ديگر زنهاي ديگر مردهاي ديگر كه بودند درها همه را ببندند ﴿وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ﴾ بعد ﴿وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ﴾ اين هيت اسم فعل است يعني بشتاب اين زليخا به يوسف(سلام الله عليه) گفت: ﴿هَيْتَ لَكَ﴾ بشتاب اما وجود مبارك يوسف چه فرمود؟ فرمود: ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾ در بحثهاي قبلي هم در جريان حضرت يعقوب(سلام الله عليه) ملاحظه فرموديد يك وقت انسان خودش را مي‌بينيد مي‌گويد: اعوذ بالله، استعيذ بالله و مانند آن يك وقتي خود را نمي‌بينيد نمي‌گويد من به خدا پناه مي‌برم مي‌گويد: خدا پناهگاه است نظير آنچه كه وجود مبارك يعقوب گفته بود آن هم همين‌طور است يعقوب نگفت استعين بالله فرمود: ﴿وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ[37] اينجا هم وجود مبارك يوسف در اين بحبوحه آزمون و خطر مي‌فرمايد ﴿مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي﴾ پروردگار من است ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ من را از چاه به در آورد به مصر آورد از بازار مصر به خانه شما آورد منزلت من مكانت من را زيبا كرده است

پرسش: ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ نشانه چيست؟

پاسخ: ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ خداي سبحان جاي مرا منزلت مرا نه‌تنها لباس خوب به من داد غذاي خوب به من داد منزلت من مكانت من مقام مرا بالا برد اين همان حياست كه انبيا اول انسان را به حيا دعوت مي‌كنند اگر نشد آن وقت به بگير و ببند و به دود و به شعله تهديد مي‌كنند در آن سورهٴ مباركهٴ «علق» كه جزء عتايق سور است بعد از آن بخش اول كه تقريباً اول نازل شده است آن‌گاه ما را به حيا دعوت مي‌كند در همان سورهٴ مباركهٴ «علق» يعني ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ[38] آنجا دارد: ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي[39] اين ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ در همان عتايق سور نازل شده است اوايل بعثت نازل شده است يعني آيا انسان نمي‌داند كه خدا او را مي‌بيند اين به حيا دعوت‌كردن است حالا اگر يك وقتي كسي اهل حيا نبود آن‌گاه سخن از ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ[40] است اين‌چنين نيست كه در همان اولين سوره اين‌گونه از آيات نازل شده باشد وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم اول از اينكه او پناهگاه همه است بايد و به او پناه برد وقتي ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ[41] همين است در اين بحبوبه جنگ تحميلي مي‌گفتند هر وقت صداي آژير را شنيديد برويد در پناهگاه معنايش اين نيست كه كسي صداي آژير خطر را شنيد در همان خيابان بايستد يا بيابان بايستد بگويد من مي‌خواهم بروم پناهگاه اينكه مشكل را حل نمي‌كند اگر يك وقتي ديديد يك وسوسه‌اي پيدا شد كه انسان جايي را نگاه بكند يا حرفي را بزند يا حرفي را بشنود اگر بگويد: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم مشكلي را حل نمي‌كند كه آنكه قرآن دارد ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ يعني هر وقت احساس خطر كردي پناه ببر يعني برو پناهگاه برو پناهگاه، نه يعني بگو اعوذ بالله من الشيطان الرجيم البته گفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم خوب است دستور است ثواب هم دارد ولي اين آن مشكل را حل نمي‌كند او از درون حمله كرده اين بر لب اعوذ بالله مي‌گويد اين مثل آن است كه حالا آنها قصد حمله دارند آژير خطر را هم مسئولين نظامي به گوش همه رساندند كسي با شنيدن آژير خطر به جاي اينكه برود در پناهگاه مي‌گويد من مي‌خواهم بروم پناهگاه من به پناهگاه پناهنده مي‌شوم اين گفتن مشكل را حل نمي‌كند انسان واقعاً احساس خطر بكند و خودش را به همان حصن توحيد كه «لا اله الا الله حصني»[42] ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي[43] و مانند آن آنجا وارد كند ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ[44] برو داخل پناهگاه وجود مبارك يوسف هم فوراً رفت در پناهگاه خب او دارد مرا مي‌بيند وقتي كه رفت در پناهگاه حالا در كمال آرامش اين حرفها را مي‌زند ﴿إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ آن حال خطر كه پيش آمد جا براي استدلال نيست وقتي آدم آرام شد رفت در پناهگاه حالا عالمانه حكيمانه استدلال مي‌كند آن ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ خودش را دارد نشان مي‌دهد استدلال مي‌كند خب اين رب من است يك سه تا يا كمتر و بيشتر برهان اقامه كرده تعدد براهين را از تعدد حدود وسطا مي‌شود استنباط كرد يعني اگر ما يك مطلب را به چند زبان گفتيم اين يك دليل است فقط براي اينكه حد وسطها يكي است اما اگر تند رد شديم سه جمله گفتيم اين سه جمله، سه جمله بود سه حد وسط داشت اين سه برهان است سه دليل است تعدد براهين مرهون تعدد حدود وسطاست اگر حد وسط متعدد بود دليل هم مي‌شود متعدد ربوبيت او از يك سو احسان او از يك سو اينها كارهاي مثبت ﴿لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ هم كار منفي دو قضيه موجبه دارد براساس دو حد وسط يك قضيه سالبه دارد براساس يك قضيه خدا رب من است يك، از رب بايد اطاعت كرد دو من از او دارم اطاعت مي‌كنم خدا نسبت به من احسان كرده است ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إلاَّ الْإِحْسَانُ[45] نبايد در برابر احسان من پرده‌دري بكنم بايد اطاعت بكنم اين دو و اين كار تعدي است ظلم است و ظالم ره به مقصد نبرد من اگر اين كار را بكنم به مقصد نمي‌رسم سه. سه قضيه است دوتا موجبه است يكي سالبه دو موجبه‌اش براي دو حد وسط است يك سالبه‌اش هم براي يك حد وسط است او رب من است از هر، گرچه آن ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾ مي‌تواند خودش برهان اول باشد براي اينكه او پناهگاه است انساني كه احساس خطر مي‌كند بايد داخل پناهگاه برود من هم رفتم در پناهگاه با او حساب بشود مي‌شود سه برهان ايجابي و يك برهان سلبي الآن من احساس خطر مي‌كنم هر كسي احساس خطر مي‌كند بايد برود به پناهگاه او معاذ است و پناهگاه است ما هم رفتيم در پناهگاه الهي حالا استدلال مي‌كند چون ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ برهان اقامه مي‌كند او رب من است رب بايد اطاعت بشود من از او اطاعت مي‌كنم او احسان كرده است جزاي احسان هم احسان است نه بي‌ادبي من هم بايد اطاعت بكنم از طرفي اگر بي‌ادبي كردم تعدي كردم تجاوز كردم به حريم صاحبخانه اين ظلم است ظالم بالأخره رسوا خواهد شد به مقصد نمي‌رسد فلاح و رستگاري و به مقصد رسيدن براي ظالمين نيست خب در راه مي‌‌مانم من چرا كاري ‌بكنم كه در راه بمانم ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾ يك برهان ﴿إِنَّهُ رَبِّى﴾ يك برهان ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ يك برهان ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ كه نتيجه سلبي مي‌دهد آن هم برهان ديگر اين نتيجه ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ است اگر كسي اين‌چنين بود قهراً ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ شاملش مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.

[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.

[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.

[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 126.

[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 126.

[6] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.

[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.

[8] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 79.

[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.

[11] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.

[12] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 88.

[13] ـ بحار الانوار، ج 9، ص 330.

[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[15] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.

[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 103.

[17] ـ بحارالانوار، ج35، ص304.

[18] ـ اعلام الوري، ص 284.

[19] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.

[20] ـ اعلام الوريٰ، ص 284.

[21] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 41.

[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.

[23] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 6.

[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.

[25] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 44.

[26] ـ معاني الاخبار، ص 104.

[27] ـ بحار الانوار، ج 58، ص 269.

[28] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.

[29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 6.

[30] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.

[31] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 56.

[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.

[33] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 12.

[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.

[35] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 56.

[36] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 76.

[37] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.

[38] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 3.

[39] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.

[40] ـ سورهٴ حاقه، آيت 30 ـ 31.

[41] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 200.

[42] ـ بحار الانوار، ج 49، ص 127.

[43] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.

[44] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 200.

[45] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 60.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق