13 01 2005 4858018 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 18

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (21) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي المُحْسِنِينَ (22)

در جريان يوسف و يعقوب (سلام الله عليهما) وجود مبارك يعقوب مشاهده كرد كسي را به حسب ظاهر از دست داد كه علماً و عملاً شايسته احسان بود ولي مورد اسائه قرار گرفت اين درباره شخص حضرت يوسف و از طرفي جامعه‌اي از هدايت و حمايت او محروم شد اين نسبت به مردم بنابراين تأسف و اشك حضرت يعقوب بر اساس اين جهات محسّنه بود اما صبر حضرت يعقوب صبر جميل بود جميل قول جميل فعل جميل نوشته جميل آن است كه آن حق را به احسن وجه بيان كند و همراهش هم باطل نباشد در گفتن حق اغراق نباشد مبالغه نباشد ضعف و ايهان و ادهاني در گفتن نباشد و مانند آن هدفي هم جز «لتكون كلمة الله هي العليا»[1] نباشد چنين قولي مي‌شود جميل چنين فعلي مي‌شود جميل چنين نوشته‌اي مي‌‌شود جميل و مانند آن ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور هجر جميل داد دستور صبر جميل داد در سورهٴ مباركهٴ مزمل آيه ده فرمود: ﴿وَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً[2] چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ معارج فرمود: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً[3] صبر جميل و هجر جميل آن است كه همراهآن تلخي نداشته باشد يك وقت است يك كسي از جامعه جاهلش قهر مي‌كند نظير آنچه كه از حضرت يونس(سلام الله عليه) نقل شده است كه ذات اقدس الهي به رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: به ياد نوح باش به ياد ابراهيم باش به ياد موسي و عيسي باش حتي به ياد مريم(سلام الله عليها) باش ﴿وَاذْكُرْ فِي الكِتَابِ مَرْيَمَ[4] ﴿وَاذْكُرْ﴾ يعني به ياد اينها باش متذكر اينها باش سيره اينها را عمل بكن و مانند آن اما نسبت به حضرت يونس(سلام الله عليه) كه مي‌رسد مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الحُوتِ[5] مثل يونس نباش كه بالأخره قومش را رها كرده گرچه آن هم يك كار مناسبي را انجام داد اين طور نبود كه قبيح باشد ـ معاذالله‌ـ ولي آن صبر جميلي كه بايد مي‌داشت رعايت نكرد فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الحُوتِ﴾ مثل او نباش صبر جميل آن است كه همه اين نكات در آن رعايت مي‌شود و يك انساني كه به جمال ناب راه يافته است گفتار او رفتار او جميل است از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد كه «ان الله عزّوجلّ ادّبني فأحسن تأديبي»[6] خداي سبحان مرا ادب كرده است و مرا خوب ادب كرد ادب آن ظرافت در گفتار و رفتار و نوشتار است شما مثلاً مي‌بينيد كسي بناي محكمي مي‌سازد محكم‌كاري‌اش مورد پذيرش مهندسان است ولي ظريف‌كاري ندارد يا يك فرشي محكم‌بافت است يا ظرفي محكم‌ساخت است ولي ظريف نيست ظرافت چيزي است و استحكام چيز ديگر ادب آن ظرافت در گفتار و رفتار و نوشتار است گفتند از عباس عموي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند: «أنت أكبر أم رسول الله صلّي الله عليه [وآله] و سلّم» تو بزرگ‌تري يا حضرت رسول؟ گفت: «هو اكبر منّي و أنا اسنّ منه»[7] او بزرگ‌تر است ولي سنّ من بيشتر است اين را مي‌گويند ادب نگفت «انا اكبر» اين نحوه نوشتن نحوه نشستن نحوه راه‌رفتن نحوه غذاخوردن اينها را اگر ظريف باشد مي‌گويند ادب و اگر در كمال ظرافت باشد مي‌شود جمال صبر جميل اين است قول جميل اين است هجر جميل هم اين است ذات اقدس الهي به رسولش فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ العِلْمِ[8] فرمود: اينهايي كه از دنيا خبر دارند ولي از آخرت خبر ندارند اينها ابرهٴ حيات را انسانيت را جهان را مي‌بينند از آسترش بي‌خبرند اين يك لباس بيش نيست آسترش مي‌شود آخرت ابره‌اش مي‌شود دنيا ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ العِلْمِ﴾ اينها ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا[9] يعني «يعلمون ظاهرا لا يعلمون باطنا» باطن را نمي‌دانند ظاهر را مي‌دانند نه ظاهراً مي‌دانند بلكه ظاهر را مي‌دانند كه اين ظاهر معلوم است نه علمشان ظاهراً علم است باطناً نه ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اينها فقط ابره عالم را مي‌دانند اما آسترش كه آن طرف چه خبر است بعد از مرگ چه خبر است آن روي انسانيت چيست آن روي سكه چيست اين را نمي‌دانند ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ[10] پس معلوم مي‌شود آخرت باطن است و به منزله ابره اين جهان است فرمود: از اينها اعراض بكن اما اعراضش نه نظير حضرت يونس باشد ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الحُوتِ[11] بلكه ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً[12] خب با اينها باش در بين اينها باش حرفهاي اينها را گوش بده هدايت بكن اما اينها را به دل راه نده محبت اينها را علاقه اينها را سرمايه‌گذاري آن‌چنان را، اينها شايسته آن حد نيستند بنابراين هم از اينها اعراض كن هم هجر و اعراضت هجر جميل باشد نه هجر حضرت يونس كه اينها را رها بكني بالأخره بايد امر به معروف بكني نهي از منكر بكني هدايت بكني ارشاد بكني در بين اينها يك عده به مقصد مي‌رسند يك عده هم ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ[13] است ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ[14]

پرسش: عدالت چگونه است؟

پاسخ: بله؟

پرسش: عدالت بر جميل‌بودن؟

پاسخ: خب جمال فوق عدالت است چون احسان فوق عدل است ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي القُرْبَي[15] گرچه با فاء عطف نشده و با واو عطف شده ولي احسان بالاتر از عدل است اگر كسي نسبت به انسان بدرفتاري كرد انسان حق انتقام دارد در مرز عدل يعني بخواهد انتقام بگيرد عدل است اما اگر بخواهد صبر كند گذشت كند صرف نظر كند احسان است كه بالاتر از عدل است فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ[16] ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ[17] اما ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ[18] اين بزرگواري و عفو و صفح و گذشت اين مي‌شود احسان كه بالاتر از عدل است جمال بالاتر از عدل است گرچه خود عدل جمال انسان است اما اين جميل‌بودن كه ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً[19] مانند آن اين بالاتر از عدل است برخي از مفسران ذيل همين آيه نقل كردند كه يك زن مصيبت‌ديده‌اي كنار قبر آن متوفّا خيلي بيتابي مي‌كرد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشت، داشت عبور مي‌كرد او را به صبر امر كرد كه بالأخره فايده‌اي ندارد آن طور اشك‌ريختن شما صبر كنيد اين زن چون نمي‌شناخت گفت: تو كه داغ‌ديده نيستي بفهمي من چه مي‌كشم بعد از چند لحظه به اين خبر دادند كه «هذا رسول الله»(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آمده در منزل عذرخواهي بكند ديد حضرت اصلاً به دل نگرفت اين صحنه را گفت: خب حالا شما آن حرفي بود زديد. غرض آن است كه صبركردن صبر جميل بالاتر از عدل است و گرچه خود عدل جمال است بنابراين آنكه در روزهاي قبل گفته شد كه حرف اول هر كسي را فصل آخر او مي‌زند همين است انسان به حسب ظاهر نزد توده مردم حيوانٌ ناطقٌ اما در مكتب انبيا(عليهم السلام) اين انسان بايد فصل اخير خودش را خودش بسازد اين يك حيواني است كه حرف مي‌زند اما راه رسيدن به اهداف فراوان را خداي سبحان در اختيار او قرار داده عقل و فطرت داده وحي و نبوت و الهام را به وسيله انبيا و ائمه(عليهم السلام) به او منتقل كرده است اين بايد فصل آخر زندگي را خودش انتخاب بكند حالا يا خداي ناكرده به طرف خوردنها و پوشيدنها و شهوتهاي لباس و بدن و امثال ذلك حركت مي‌كند مي‌شود: ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[20] يا به طرف حيوان‌مفترس‌شدن حركت مي‌كند يا كه «يتقطعها عسلان الفلوات»[21] ذئابي هستند و مانند آن يا به طرف مكر و شيطنت و خدعه و دسيسه حركت مي‌كند مي‌شود ابليس جزء شياطين‌الانس مي‌شود اينكه در قرآن كريم فرمود: ﴿شَيَاطِينَ الإِنْسِ وَالجِنِّ[22] اينها يك حقيقت و واقعيت است نه اينكه يك تشبيهي باشد يا كنايه‌ باشد بالأخره اين فصل اخيرش مكر و خدعه و حيله شده است ديگر يعني سي، چهل سال زحمت كشيده كارشناس اين رشته است هر كسي را بخواهند به چاه بيندازند او نقشه مي‌كشد در هر دسيسه‌اي بخواهند فتنه كنند اين نقشه مي‌كشد ترفند سياسي داشته باشند اين نقشه مي‌كشد اين واقعاً جزء شياطين‌الانس شد اول اين شيطنت و دسيسه براي او حال بود كم‌كم بعد از چند سال ملكه شد بعد در اواخر عمر براي او فصل مقوّم شد بر اساس حركت جوهري اين در قيامت هم به همين صورت محشور مي‌شود اين واقعاً جزء شياطين‌الانس است آنها واقعاً ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[23]‌اند اينكه فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً[24] اين تشبيه نيست بارها اين مسئله از نظر قرآن كريم مطرح شد كه اينها تحقير نيست تحقيق است در جريان بلعم باعور فرمود: او مثل كلب است ﴿تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ[25] به اين صورت درمي‌آيد قرآن خودش كتاب ادب است مي‌فرمايد: اصلاً به كسي بد نگوييد به كسي فحش نگوييد خب آنها هم برمي‌گردند اما حق را هم بايد بگويد يا نگويد؟ يك كسي كه باطنش حقيقتاً درنده است و ظاهرش انسان است بايد اين را بگويد يا نگويد اگر نگويد كه تعميه كرده است كه بعد مي‌فرمايد: يا شما، سه راه دارد كه اين سه راه را قبلاً هم گذشت فرمود: يا اهل بصيرت باش چشمت را باز كن اگر كسي آن راه را برود چشم باطني‌اش باز مي‌شود باطن اينها را مي‌بيني اينها چه چيزي‌اند همان كاري كه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در چنين ايامي در سرزمين عرفات كرده است آن كسي كه گفته بود: «يدعونه بضجيج أصواتهم» حضرت فرمود: نه اين‌چنين نيست «ما أكثر الضجيج وأقل الحجيج»[26] عرض كرد: اين بيابان پرِ اين جمعيت چطور شما مي‌فرماييد حاجيان كم‌اند؟ حضرت اشاره‌اي كرد و آن پرده از چشمش كنار رفت و باطن بسياري از افراد را در سرزمين عرفات ديد، ديد حيواني بيش نيستند خب آن كه امام زمانش را رها كند اهل ولايت نباشد در خانه اهل بيت را ببندد و وجود مبارك امام زمانش يعني امام سجاد را يك آدم عرب عادي تلقي بكند باطنش همين درمي‌آيد بعد از او وجود مبارك امام باقر هم در عرفات همين كار را كرده است او هم نشان داد فرمود خيلي از اينها حيوان‌اند خب اينكه عدل قرآن را گذاشته كنار به دنبال ديگري راه افتاده باطنش همين است ديگر چه اينكه وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم شب عاشورا باطن آن جريان را نشان داد خيليها جاي خودشان را در بهشت ديدند يا اين راه را آدم طي بكند يا حرف قرآن را قبول بكند ايمان بياورد ايمان بما انزل الله داشته باشد يا عجله نكند دو روز بعد مشخص مي‌شود بالأخره هم ما مي‌ميريم وقتي مرديم يكديگر را مي‌بينيم ديگر كه چه كسي به چه صورت درآمده ذيل اين آيه ﴿يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً[27] اين را هم مرحوم امين‌الاسلام از شيعه نقل كرد هم جناب زمخشري در كشاف از اهل سنت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: عده‌اي به صورتهاي گوناگون درمي‌آيند نام چند حيوان را برد اين روايت لطيف را هم زمخشري نقل كرده هم مرحوم امين‌الاسلام هم شيعه نقل كرده هم سني بالأخره يا انسان عجله نكند بعد از يك مدتي زود روشن مي‌شود يا آن راه اول را طي كند يا راه دوم بنابراين حرف اول هر كسي را آن فصل آخرش مي‌زند و فصل آخر هم به دست خود آدم است

پرسش: فصل آخر هدهد و كلب ... بوده؟

پاسخ: آنها واقعاً متديّن موحّد بودند و الهي بودند و حرف حق مي‌زدند و كلب ايشان در سايه تربيت ايشان به جايي رسيده است نظير آن حيواناتي كه در سايه تربيت سليمان(سلام الله عليه) به جايي رسيده‌اند و خداي سبحان فرمود: ﴿سَخَّرْنَا الجِبَالَ مَعَهُ[28] و ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ[29] و مانند آن يا برهاني كه هدهد اقامه مي‌كند يك برهاني است كه يك حكيم اقامه مي‌كند وقتي كه برگشت ديد يك عده‌اي شمس را مي‌پرستند و خدا را نمي‌پرستند خب شما مي‌بينيد تقريباً در رديف قوي‌ترين براهيني است كه در كتابهاي كلامي است كه اين حيوان برگشت و حضرت سليمان گفت: اينها چرا خدا را نمي‌پرستند ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ[30] چرا ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الخَبْ‏ءَ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[31] خب اين حرف يك حكيم است حرف يك حيوان كه نمي‌تواند باشد اينها به بركت معجزه ذات مقدس سليمان(سلام الله عليه) به اين صورت درمي‌آيند خب اگر تعليم بشود تربيت بشود حيوان هم به اين صورت ظهور مي‌كند خب پس صبر جميل داريم هجر جميل داريم قول جميل داريم و مانند آن و همه اين جمالها به بركت آن فصل اخيرِ هستي خود انسان است كه انسان به آن سمت رفته است اول ادب در حد تمرين بعد حال مي‌شود بعد ملكه مي‌شود بعد فصل مقوم مي‌شود، مي‌شود اين شخص مؤدب «أدبني ربي فأحسن تأديبي»[32] خب اين درباره حضرت يعقوب(سلام الله عليه) كه ذات اقدس الهي او را به اين كمال رساند و خودش گفت: صبر مي‌كنم صبر جميل ﴿وَاللَّهُ المُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ[33] اما درباره جريان حضرت يوسف آن برادرها كه آمدند گريه كردند گريه‌شان واقعاً گريه بود نه تباكي ما يك گريه داريم يك تباكي، تباكي نبود چه اينكه سيّدناالاستاد(رضوان الله عليه) و ديگران هم اين را به تباكي معنا نكردند گريه بود منتها گريه گاهي منشأش دسيسه است گاهي منشأش عاطفه است گاهي منشأش تأثّر عقلي است و مانند آن. آن كسي كه بالأخره يك حادثه تلخي برايش پيش آمد منشأ عاطفي دارد آن كه مي‌گويد: «أبكي لضيق لحدي»[34] آن منشأ عقلي دارد اين كه به اين صورت گريه كرده است منشأ دسيسه دارد چنين گريه‌اي را مي‌گويند گريه مصنوعي نه تصنع كرده در ارائه بكاء كه بشود تباكي نه گريه كرده ولي منشأش فتنه و دسيسه است در بعضي از روايات كه اوصاف منافقان را تشريح مي‌كنند مي‌فرمايند: «إذا تم نفاق المرء ملك عينيه»[35] وقتي نفاق به مرحله كمال رسيد انسان يك منافق تام شد هر وقت مي‌خواهد مي‌خندد هر وقت مي‌خواهد گريه مي‌كند مالك خنده است مالك گريه است مالك ضحك و بكاست بالأخره «اذا تم نفاق المرء ملك عينيه» اين اشكهاي چشمش در اختيار اوست خنده هم بالأخره يك امر، انسان بايد يك چيزي را كه بر خلاف [امور] عادي است درك بكند به اصطلاح تعجب بكند بعد بخندد خنده كه

پرسش: راجع به سوز نداشتند

پاسخ: بله لذا منشاش عاطفه نبود منشاش دسيسه است

پرسش ...

پاسخ: نه سوز نبود قرآن هم كه ندارد سوز بود كه دارد گريه كردند گريه گاهي گريه منافقانه است يك انسان سالم انسان مؤمن بي‌جهت گريه‌اش نمي‌آيد چه اينكه آدم عاقل بي‌جهت خنده‌اش نمي‌آيد خنده يك مبادي دارد گريه يك مبادي دارد اما «اذا تم نفاق المرء» در روايات اين است وقتي نفاق كامل شد انسان بر همه اين اعضا و جوارح و شئونش مسلط است بخواهد به موقع گريه بيجا بكند مي‌كند بخواهد به موقع خنده بيجا بكند مي‌كند اصلاً منافق معنايش همين است ديگر اوايل نفاق اين‌چنين نيست كه انسان مالك اشك بشود اما «اذا تم نفاق المرء ملك عينيه»[36] گرايه‌اش به آن صورت بود

مطلب بعدي كلمه مصر بود كه اينكه مصر چون داراي علميّت و تأنيث است غيرمنصرف است و آنجا كه علميت نباشد خصوص تأنيث باشد منصرف است مثل «ادخلوا مصرا» كه در سورهٴ مباركهٴ بقره آنجا به اين صورت بود ﴿اهْبِطُوا مِصْراً﴾ آيهٴ 61 سورهٴ بقره اين است كه ﴿قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً﴾ كه فقط تأنيث است نه علميت بنا شد كه اين سوره‌هاي مباركهٴ قرآن را كاملاً حفظ بكنيد يعني اين 114 سوره از يكديگر كاملاً سؤال بكنيد يكي، دو روز كه تمرين بكنيد به نظر شريفتان مي‌آيد كه اول سوره مباركه حمد است و بعد بقره آخرش چه سوره‌اي است اين سوره ترتيبش كدام است وقتي گفتند سوره عنكبوت كاملاً براي‌تان مشخص است كه بين كدام سوره و كدام سوره است ديگر براي پيداكردن [آن] زحمت نمي‌كشيد

مطلب ديگر اين است كه ابوحمزه ثمالي كه خدمت وجود مبارك امام سجاد بودند مي‌گويد من خدمت امام سجاد(سلام الله عليه) بودم نماز صبح را در مسجد خوانديم بعد در خدمت حضرت حركت كرديم آمديم منزل ديدم ايشان دستور صدقه مي‌دهند كه شما صدقه بدهيد و به اهل منزل سفارش مي‌كنند صدقه بدهيد و اينها بعد فرمود: روزي وجود مبارك يعقوب بچه‌هاي او خوابيده بودند و اينها زندگي مرفهي داشتند و صدقه نداده بودند چنين حادثه تلخي پيش آمد براي‌شان البته حالا اين روايت بر فرض هم جزء روايات صحاح نباشد اصل مطلب درست است كه صدقه بسياري از آفات را برمي‌دارد صدقه به دست خداي سبحان مي‌رسد تأثير صدقه قابل انكار نيست بعد ابوحمزه ثمالي مي‌گويد: اين قصه خيلي طول كشيد جريان حضرت يوسف را تا بگويند كه صدقه ندادند و چه حالي پيش آمد و موقع رفتن او پدر چه گفت و پسر چه گفت و اينها تا اينكه ما رفتيم دم در و اين قصه تمام شد فردا بقيه قصه را وجود مبارك امام سجاد شروع كرد به گفتن فرمود: بعد از اينكه يوسف را به چاه انداختند شب آمدند [به] منزل و گريه كردند و پدر گفت: ﴿وَاللَّهُ المُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ[37] و اينها، فردا رفتند ببينند كه اين چه شد فردا آمدند ببينند كه اين چه شد در اينجا سياره‌اي آمد قافله‌اي آمد ﴿فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ[38] بود ﴿فَأَدْلَي دَلْوَهُ[39] بود ﴿قَالَ يَابُشْرَى هذَا غُلامٌ[40] كه اين حضور برادرها فردا براي همين صحنه بود كه آمدند ببينند اين چه شد بالأخره بعد وقتي كه ديدند يك عده‌اي اينها را گرفتند گفتند: اين بنده گريزپاي ما بود اين را بايد از ما بخريد اولاً يوسف را گرفتند گفتند: اگر اقرار به بندگي نكني همان حادثه تلخي كه قبلاً بود به انتظار توست حضرت را مجبور كردند كه اقرار به بندگي بكند يا انكار نكند آن وقت اينها حضرت را به عنوان اينكه بنده اينهاست فروختند اينها بحثهاي روايي است ملاحظه بفرماييد بحثهاي روايي در اين قسمت تفسير به روال مجمع‌البيان و تبيان مرحوم شيخ طوسي بحث مي‌شود يعني بحثهاي روايي ضمن بحثهاي قرآني براي اينكه كمكِ فهم است ذكر مي‌شود البته موقع تدوين به روال الميزان تدوين مي‌شود يعني بحث روايي از بحث قرآني جداست ولي در مقام مباحثه‌كردن كه زودتر و بهتر به ذهن بيايد به روال همان مجمع‌البيان عرضه مي‌شود

مطلب ديگر اين است كه اينكه فرمود: فروختند يك مردي از مصر خريد به همسرش گفت حالا تعبير به زوج نشده است زوجه كه معمولاً مي‌گويند لغت فصيحي نيست هم مرد زوج است هم زن زوج است چون كل واحد فردند به ضميمه ديگري مي‌شوند زوج و از زن به عنوان زوجه تعبيركردن يك تعبير فصيح يا افصحي نيست لذا قرآن كريم از زن به عنوان زوجه ياد نمي‌كند به عنوان زوج ياد مي‌كند جمعش هم زوجات نيست جمعش ازواج است فرمود: براي شما در بهشت ازواجي است مطهرات نه زوجات ازواج دارد زوج دارد و مانند آن خب در اين بخشها اصلاً تعبير به زوج و زوجه هم، نه‌تنها تعبير به زوجه نمي‌كند تعبير به زوج هم نمي‌كند در سورهٴ مباركهٴ هود قبلاً گذشت به اين صورت است وقتي فرشتگان الهي آمدند به حضرت ابراهيم آن بشارت را دادند ﴿وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالبُشْرَي[41] سورهٴ هود آيهٴ 69 به بعد ﴿قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ تا اينكه بعد مي‌رسد به جريان ﴿إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمِ لُوطٍ[42] آن‌گاه آيهٴ 71 اين است: ﴿وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ﴾ نه «زوجه» نفرمود همسر او ايستاده بود فرمود: زن او امرئهٴ او اينجا هم تعبير اين است كه ﴿قال ... لامرءته[43] نه «لزوجه» يا «زوجته» ﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ﴾ اين همين زَليخاست به تعبير بعضي از مفسران زَليخاي به فتح زا نه زُليخا، زَليخا معروف پيش عرب همين است به فتح زا اين همسرِ اين وزير مصر بود كه از او به عزت ياد مي‌شد و اين به امرئه‌اش به همين زَليخا گفت: ﴿أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً﴾ در جريان حضرت موسي به عكس اين اتفاق افتاد آنجا زن به مرد گفت: اين را نكشيد شايد براي ما نافع باشد آيهٴ سورهٴ مباركهٴ قصص اين است، بعد از اينكه مادر موسي حضرت موسي(سلام الله عليهما) را به دريا انداخت آن هم آب آورد تا جلوي قصر [فرعون] مصر ﴿فَالتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ[44] آنجا دارد: ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً[45] كه در اين گونه از موارد مانعةالخلو است جمع را شايد هم تبني ممكن است براي آنها از نظر اميد و آرزو هم انتفاع هم به حال ما نافع باشند هم ممكن است ما اين را به عنوان فرزند داشته باشيم اين‌چنين نيست كه اگر او را خواستيم به عنوان فرزندي قبول كنيم براي ما نافع نباشد او بالعكس

پرسش ...

پاسخ: بعد مقدور نبود بر فرض اگر مي‌گفت گوش نمي‌دادند مي‌گفتند كه براي گريزپايي و نجات، كسي كه برده باشد بعد بخواهد بگويد من را به زور فروختند خب همين طوري رها بكنند ديگر سنگي روي سنگ بند نمي‌آيد همه بنده‌ها چنين حرفي مي‌زنند اينها را رها مي‌كنند مي‌شود آزاد كسي گوش به حرف اينها نمي‌دهد وقتي بخرند يك كالاي تجاري محسوب مي‌شود ديگر

پرسش: اينها چه نفعي مي‌برند ...؟

پاسخ: خب نفع مادي كه نبود كه يك آدم باهوشي وقتي در يك خانه‌اي زندگي مي‌كند خب از خدمات او از راهنماييهاي او از ادب و احسان او از بچه خوب انسان چه نفعي مي‌برد همان نفعهايي كه انسان از بچه خوب مي‌برد از يك غلام خوب هم مي‌برد ديگر

پرسش: كه شما ذكر كرديد كه آنجا زن بود اينجا مرد بود؟

پاسخ: نه اينجا منظور آن است كه هر دو جا ذات اقدس الهي به وسيله دشمن يعني غيرمسلمان، عبد صالح خود را حفظ كرده است آنجا در دربار فرعون بود كه آنها مسلمان و موحد نبودند اينجا در دربار عزيز مصر است كه مسلمان و موحّد نيستند هر دو جا بركت را به همراه داشت. خب ﴿عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ فرمود: ما اين‌چنين بنده خودمان را حفظ مي‌كنيم موسي(سلام الله عليه) را در آن دربار يوسف(سلام الله عليه) را در اين دربار در بيت كفر ما پيامبر آينده را پرورانديم ﴿وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ﴾ ما اين‌چنين كرديم او را در سرزمين مصر مقتدر كرديم متمكن كرديم اين مصر را براي او به منزله سرزمين بهشت قرار داديم بهشتيها در كمال آزادي و اقتدار در بهشت زندگي مي‌‌كنند مي‌گويند: ﴿الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ[46] هر جا ما بخواهيم دخل و تصرف مي‌كنيم كسي جلوي ما را نمي‌گيرد ما هم البته كار غيرعاقلانه و [غير] عادلانه انجام نمي‌دهيم كه ﴿نَتَبَوَّأُ مِنَ الجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ﴾ خب همين كار را ذات اقدس الهي براي وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در سرزمين مصر كرده است كه او كار را عاقلانه و عادلانه انجام مي‌داد كسي هم جلويش را نمي‌توانست بگيرد اين مي‌شود ﴿مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ﴾ يعني ارض مصر و اطراف مصر البته نه ارض يعني كل زمين خب چندين بركت براي حضرت يوسف(سلام الله عليه) در نظر گرفتند كه يكي‌اش اين است: ﴿وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ﴾ چه چيزهايي به او خواهيم داد آنها كه معطوف عليه است محذوف است سياق عادي، نظم عادي اين است كه اين‌چنين مي‌فرمود، مي‌فرمود: «مكنا ليوسف في الارض لنعلمه من تأويل الاحاديث» اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿وَلِنُعَلِّمَهُ﴾ اين عطف بر محذوف است، عطف بر محذوف معنايش اين است كه مثل اين است كه «مكنا ليوسف في الارض لكذا لكذا لكذا و لنعلمه» حالا يا معطوف عليه متعدد دارد يا يكي ولي بالأخره يك معطوف عليه محذوف دارد اين دأب قرآن كريم است كه همه حرفها را به صورت شفاف كه همه ببينند و همه بفهمند بيان ندارد آن اسرار را [كه] بين متكلم و مخاطب برقرار است به او مي‌گويد در سورهٴ مباركهٴ انعام مشابه اين گذشت در سوره انعام وقتي قصه حضرت ابراهيم را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد، آيهٴ 75 سورهٴ مباركهٴ انعام آنجا مبسوطاً اين بحث طرح شد آنجا مي‌فرمايد: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ[47] اين ﴿وَلِيَكُونَ﴾ يعني يك معطوف عليه محذوفي است مثل اينكه دو نفر دارند باهم حرف مي‌زنند كه آن مخاطب اهل رمز و راز متكلم است يك عده‌اي هم نشسته‌اند آن متكلم با صداي بلند كه همه بشنوند بخشي از حرف را دارد آن قسمتهاي حساس كه شد آهسته نجوا مي‌كند كه فقط مخاطب بفهمد بعد بقيه را هم ادامه مي‌دهد اين ﴿وَلِنُعَلِّمَهُ﴾ عطف بر محذوف است در آن آيه هم ﴿وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ﴾ عطف بر محذوف است آن محذوف كه محذوفِ عن العالمين نيست محذوف از چشم مردم و گوش مردم است محذوف از وجود مبارك پيغمبر كه نيست محذوف از انسان كامل و اهل بيت(عليهم السلام) كه نيست براي آنها معلوم است و مذكور براي ما مجهول است از وسط شروع كردند براي اينكه همه حرف را با همه مردم نمي‌شود در ميان گذاشت قبلاً هم اين روايت نوراني را از تحف‌العقول كه مربوط به قصه حضرت امام صادق [است] خوانديم كه به حضرت عرض كردند: چطور در بين اصحاب و صحابه گذشته مردان بزرگي پيدا مي‌شدند و حالا از آن فضايل كم است فرمود: آنها درس مي‌خواندند و دوره مي‌ديدند دوره ده ساله «يتعلم الصمت قبل ذلك بعشر سنين»[48] اينها اصلاً ده سال دوره مي‌ديدند كه چگونه جلوي قلمشان را بگيرند چطوري جلوي زبانشان را بگيرند هر حرفي را هر جا نزنند هر ادعايي را نكنند هر چيزي را ننويسند هر چيزي كه نپخته است بازگو نكنند كار آساني هم نيست آدم جلوي زبانش را قلمش را بگيرد تا پخته بشود بالأخره اين تندباد است ديگر خب يك درختي اگر بخواهد ميوه‌اش شاداب بشود و برسد اين بايد در حصن باشد در قلعه باشد در چهارديواري باشد تا اين باد اين شكوفه‌ها را نريزد يا آن ميوه‌هاي خام را نريزد در بيابان باز بالأخره اين باد مي‌زند اين شكوفه‌ها را مي‌ريزد ديگر فرمود: شما بايد در حصن متحصّن باشيد توحيد حصن است ولايت علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه السلام) حصن است وقتي انسان در قلعه بود خب اين ميوه‌اش زودرس نيست زود نمي‌افتد باد نمي‌زند وقتي رسيد آن‌گاه تقديم باغبان مي‌كند وقتي شيرين شد فرمود: آنها ده سال زحمت مي‌كشيدند تا جلوي زبانشان را بگيرند «يتعلمون الصمت و انتم تتعلمون الكلام كان احدهما إذا أراد التعبد يتعلم الصمت قبل ذلك بعشر سنين»[49] شما فقط مي‌خواهيد حرف بزنيد و بنويسيد آخر يك كمي پخته بشويد يك قدري حساب‌شده باشد كتابي داشته باشد همين طور مي‌نويسيد خب چهارتا اشكال هم بر آن هست يك عده‌اي را هم مي‌رنجانيد بنابراين گفتن هر حرف در هر جا براي هر كس مصلحت نيست مي‌بينيد اين كه از وسط شروع مي‌كند ميانبر شروع مي‌كند بخشي‌اش را نمي‌گويد، بخشي‌اش را نمي‌گويد نه يعني ـ معاذالله‌ـ اصلاً نمي‌گويد حتي براي پيغمبر نمي‌گويد حتي براي ائمه(عليهم السلام) نمي‌گويد خب اين همه رواياتي كه آنها دارند از قرآن كريم است ديگر پس به آنها گفته اين است كه فرمود عطف بر محذوف است آن معطوف عليه محذوف است براي ماها محذوف است براي آنها محذوف نيست در جريان حضرت ابراهيم فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[50] براي چه براي چه براي چه ﴿وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ[51] در جريان حضرت يوسف مي‌فرمايد: ﴿مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ﴾ براي چه براي چه براي چه ﴿وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ﴾ آن معطوف عليه كه محذوف است براي ما محذوف است ولي براي آن كسي كه علم قرآن نزد اوست كه محذوف نيست اگر كسي فرهنگ قرآن و محاوره قرآن و زبان قرآن را نداند ـ معاذالله‌ـ همان حرفي درمي‌آيد كه علمش بيشتر از عقل اوست و فتوا به تحريف قرآن مي‌دهد ـ معاذالله‌ـ و بهانه به دست بيگانه و دشمن اما اگر بداند كه ادب قرآن چيست لسان قرآن چيست روش قرآن چيست هرگز آن محذوفها را به حساب آيه قرآن نمي‌آورد نمي‌گويد يك عده چيزهايي را برداشتند نه‌خير اصلاً خدا به عنوان قرآني نازل نكرد به عنوان حديث نازل كرده است علمش را به آنها داده آنها [را] هر جا و براي هر كسي و به هر اندازه مصلحت بداند تبيين مي‌كند كه فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[52] تو مفسّري اولين مفسّر تويي اولين مبيّن شما اهل بيت هستيد

پرسش: ﴿هُديً لِلنَّاسِ[53] چگونه مي‌شود؟

پاسخ: همين مقدار ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ديگر اين كتاب براي هدايت مردم است و همين مقداري كه درك بكنند قابل عمل است اما آن معارف پيچيده عميق سماوات و ارض و برزخ و درجات بهشت و دركات جهنم و اينها كه نه جزء اصول دين است نه جزء فروع دين خب بالأخره اصل جهنم هست اصل بهشت هست اصل معاد هست اينها جزء اصول دين است اما نحوه جهنم دركات جهنم كيفيت بهشت نحوه بهشت آن راز و رمزهاي خصوصي كه بسياري از صاحب نظران بايد ساليان متمادي تلاش و كوشش بكنند تا يك گوشه‌اش را بفهمند اينها كه ايمانش بر مردم واجب نيست آنچه كه بر همه ما واجب است اين است كه قيامتي هست بهشتي هست جهنمي هست صراطي هست تطاير كتبي هست انطاق جوارحي هست اينها كه براي ما مشخص كردند و گفتند اما نحوه‌اش خصوصياتش ريز مسئله چگونه است كه نه دركش براي ما آسان است نه ما مكلف به آن هستيم

پرسش: ﴿نَتَّخِدَهُ وَلَداً﴾ كه در جريان حضرت يوسف مي‌باشد دلالت بر آن دارد كه هم زليخا و هم آسيه فرزندي نداشتند؟

 پاسخ: بله اين را در اينجا كه عزيز مصر گفت: ﴿أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً﴾ آن روز قبل هم سابق يا اسبق اشاره شد كه اين احتمالاً عقيم بودند و خواستند فرزند پيدا كنند خداي سبحان كار خود را به مقصد مي‌رساند نه خداي سبحان در علم كم دارد نه در قدرت كم دارد لذا در سورهٴ مباركهٴ طلاق آيه سه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ اين يك اگر جايي چالش و درگيري و نزاع شد ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾ پس اگر سخن از منازعه و جنگ و نزاع نباشد خدا بخواهد كاري را انجام بدهد آيه سوره طلاق است ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ اگر كسي بخواهد جلوي كار خدا را بگيرد نظير همين برادران يوسف ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾ اينكه در آن سوره طلاق دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ در سورهٴ يوسف دارد ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾ اين براي تفاوت اين دو نكته است ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ حالا تتمه بحث ان‌شاءالله براي روز شنبه.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 373.

[2] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 10.

[3] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 5.

[4] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 16.

[5] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 48.

[6] ـ كنزالعمال، ج7، ص213.

[7] ـ تهذيب الكمال، ج14، ص227.

[8] ـ سورهٴ نجم، آيات 29 ـ 30.

[9] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 7.

[10] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 7.

[11] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 48.

[12] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 10.

[13] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.

[14] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[15] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.

[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.

[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 126.

[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 126.

[19] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 10.

[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[21] ـ كشف الغمة، ج 2، ص 29.

[22] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 112.

[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[24] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.

[25] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.

[26] ـ بحارالأنوار، ج96، ص285.

[27] ـ سورهٴ نباء، آيهٴ 18.

[28] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 18.

[29] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 10.

[30] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 24.

[31] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 25.

[32] ـ بحار الانوار، ج 16، ص 210.

[33] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.

[34] ـ مفاتيح الجنان، دعاي ابو حمزه ثمالي.

[35] ـ شرح نهج‌البلاغه، ج1، ص 137.

[36] ـ شرح نهج‌البلاغه، ج1، ص 137.

[37] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.

[38] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 19.

[39] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 19.

[40] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 19.

[41] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 69.

[42] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 70.

[43] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 21.

[44] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 8.

[45] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 9.

[46] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 74.

[47] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.

[48] ـ تحف العقول، ص 309.

[49] ـ تحف العقول، ص 309.

[50] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.

[51] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.

[52] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[53] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق