اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ (۱۶)قَالُوا يَاأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ (۱۷) وَجَاءُوا عَلَي قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ المُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ (۱۸) وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَي دَلْوَهُ قَالَ يَابُشْرَي هذَا غُلامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (۱۹) وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (۲۰) وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (21)﴾
در فراق حضرت يوسف(سلاماللهعليه) وجود مبارك حضرت يعقوب خيلي بيتابي ميكرد و گريه ميكرد و اين گريه را هم با صبر جميل منافي نميديد يك مطلب اين است كه آيا انسان در فراق فرزندش اگر اشك بريزد اين با صبر جميل منافات دارد يا نه؟ با آيه سورهٴ مباركهٴ حديد كه ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[1] مخالف است يا نه؟ بايد توجه كرد كه آن آيه سورهٴ مباركهٴ حديد راجع به مسائل مادي و دنيايي و امثال اينهاست وگرنه تأسفخوردن براي يك امر معنوي اين نه با صبر جميل منافات دارد نه مصداق آن آيه است كه ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾ خب اگر يك نعمت الهي معنويتي علمي عقلي به انسان برسد جاي سرور و نشاط است چه اينكه ذات اقدس الهي ما را ترغيب كرده به اينكه اگر معنوياتي نصيب شما شد خوشحال بشويد ﴿بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا﴾[2] فرمود فضل خدا، رحمت خدا باعث فرح و نشاط شما بشود بنابراين اگر اين نعمت معنوي به انسان داد انسان جاي آن دارد كه مسرور بشود سجده شكر كند و كار خوبي است و اگر يك فضيلتي را از دست داد گريه بكند متأثر بشود آن هم كار خوبي است معلوم ميشود آن جهت مثبت و منفي سورهٴ مباركهٴ حديد ناظر به مسائل مادي و دنيايي است اين معناي آيه [سوره] حديد سنت پيغمبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) هم اينچنين بود كه ﴿فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا﴾ و مانند آن بود و اگر يك معنويتي از يك جامعه جدا ميشد حضرت متأثر بود اين آياتي كه خداي سبحان آن حضرت را تسلي ميدهد تسليت ميدهد ميفرمايد: ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾[3] يا ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[4] اين همه آيات دو آيه درباره ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ﴾ يكي هم اين ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ غمگين نباش غصه نخور خب حالا شما زحمت كشيدي نصح بالغ داشتي تبليغ كامل كردي ولي خب نپذيرفتند اين قدر خود را به رنج مياندازيد متأثر ميشويد چرا؟ خب اگر كسي نگران باشد كه چرا جامعه به طرف عدل و علم نميرود اين يك نگراني محمودي است اين يك اظهار تأسف محمودي است و يك گريه ممدوحي است و مانند آن پس آيه ناظر به مسائل مادي است يك و سيره رسول گرامي هم(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) دربارهٴ معارف است كه نسبت به اين متأثر ميشد مثل امور معنوي است اين دو در بيانات نوراني حضرت امير(سلاماللهعليه) هم هست كه گريهكردن براي هر كسي روا نيست صبر چيز بسيار خوبي است اما در مفارقت پيغمبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) جميل نيست كه آدم صبر كند و گريه نكند و اظهار تأسف نكند اين در كلمات حكيمانه حضرت در نهجالبلاغه به اين صورت آمده است بعد از اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) را دفن كردند كلمات قصار حكيمانه آن حضرت 292 شمارهٴ نهجالبلاغهاي كه با تعليقات جناب محمد عبده است نه صبحي صالح خب در آنجا با يك چند شماره تفاوتي گاهي باهم اختلاف دارند 292 اين است كه «إنّ الصَّبرَ لَجَمِيلٌ إلاّ عَنْكَ وَإنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إلاّ عَلَيكَ، وَإنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ، وَإنَّهُ قَبْلَكَ وَبَعْدَكَ لَجَللٌ»[5] هر مصيبتي غير از [مصيبت] شما حقير است و قابل تحمل جلل يعني حقير اما مصيبت شما سنگين است يك و گريهكردن درباره مصيبت شما با صبر جميل مخالف نيست و با جزع مذموم موافق نيست بلكه هم جميل است و هم از آن قبحي كه در جزع هست مصون است به استناد اين فرمايش حضرت امير آن جريان وجود مبارك امام رضا(سلاماللهعليه) كه به ابنشبيب فرمود: «يا ابْن شَبيب إن كُنتَ باكياً فابكِ للحُسين بن علي بن أبي طالب(عليهماالسلام)»[6] از همين قبيل است يا دعاي ندبه كه «فَليَبكِ الباكون وإياهم فليندب النادبون» از همين قبيل است پس اين دعا و آن دستور وجود مبارك امام هشتم به ابنشبيب و آن بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه اين دو، سه طايفه از نصوص به آن دو طايفهٴ آيات قرآني متكي است كه اينچنين نيست اگر كسي نسبت به فقدان معنويت اظهار تأسف كرد و افسوس خورد و گريه كرد با صبر جميل موافق نباشد وجود مبارك يوسف هم گذشته از آن خصوصياتِ مشهود آن رؤيايي كه ديد و تعبيرش اين بود كه به مقامي ميرسيد اينها همه جاي نگراني است منتها حالا چون عالم عالمِ بَداست ممكن است كه خيليها آسيب ببينند تا به آن مقصد برسند نگراني حضرت يعقوب(سلاماللهعليه) براي اين امور بود و اين هم معنوي بود و با صبر جميل مخالف نيست
مطلب ديگر اينكه خب چون خيلي طول كشيد جريان هجرت حضرت يوسف(سلاماللهعليه) و اين گريه هم گريه خوبي بود و اين افسوس هم افسوسِ خوبي بود و اين كار خوب هم طولاني شد ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾[7] شد اگر چشم مباركش سفيدي گرفت از اين جهت است
پرسش: آن جزعي كه قبيح است «إلاّ عَلَيِكَ»[8] آيا اين همان جزعي است كه جزء رذايل اخلاقي است
پاسخ: نه ديگر اين جزء فضايل است رذايل نيست براي اينكه معنويت است
پرسش: «لقبيح الا عليك»
پاسخ: بله قبيح نيست ديگر
پرسش: پس آنجايي كه قبيح است ميگويند جزعي قبيح است كه شكايت باشد و
پاسخ: بله يا براي دنيا حالا شكايت نباشد براي دنيا، وجود مبارك امام سجاد ديد يك سائلي در عرفات گريه ميكند و سؤال ميكند فرمود: امروز روز گريه است؟ فرمود: اگر دنيا [در] دست اين بود و از دستش ميافتاد او حق نداشت امروز گريه كند اينجا جايي است كه بايد از خداي سبحان چيز ديگر طلب كرد خب براي مطالب دنيايي گريهكردن براي مسائل رفاهي گريهكردن بله اينها قبيح است اما براي مسائل معنوي كه چرا انسان به فلان نعمت نرسيده است يا چرا فلان حقيقتي را از دست داد چرا جامعه به سمت عدل نميرود اينها گريههايش هم محمود است ممدوح است جزع قبيحي نيست و مانند آن.
پرسش: جنايت بر اثم نيست؟
پاسخ: نه براي اينكه اين دارد عبادت ميكند وقتي كه انسان ميايستد يا سعي صفا و مروه ميكند خسته ميشود پا خسته ميشود يا وجود مبارك امام مجتبي(سلاماللهعليه) چندين بار فاصله هشتاد فرسخي يا نود فرسخي مكه و مدينه را پياده طي ميكرد «وجنائبه تقاد معه»[9] او با دستگاه سلطنتي حركت ميكرد شترهاي فراواني داشت اما در كوي دوست بايد پيادهروي كرد تا اينكه يك مقداري خاكسار بود تا بيشتر بهره برد اين را كه نميگويند اسراف است يا مثلاً جنايت بر پاست پا را به خدمت گرفتن در راه دين است خب پس بنابراين افسوسها يك وقتي نسبت به امور معنوي است نسبت به امور ديني [است] مطلب ديگر اينكه
پرسش: فرمود ﴿مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي﴾[10]
پاسخ: بله ديگر آن هم تسلي ميدهد كه خيلي خود را به شقا و زحمت نينداز اين هم تسلي ميدهد كه شما حالا لازم نيست اين قدر خود را به زحمت بيندازي
پرسش: شايد اين دستور خاصي بوده و الاّ نماز و روزهاي كه براي بدن ضرر دارد،
پاسخ: نه خب نه در حدّ ضرر نيست در حدّ اينكه بدن را خسته ميكند نه ضرر ضعيفشدن غير از ضررداشتن است خب بالأخره روزه آدم را خسته ميكند ضعيف ميكند ضعف غير از مرض است در صورت مرض بله جايز نيست در صورت ضعف كه در هر مقطع اين جريان كذب اين است كه كذب «لا يفلح» دروغ به جايي نميرسد اين طور نيست كه دروغ و دروغگو در هر مقطعي بتواند به مقصد برسد فقط در قيامت گرفتار ميشود اينچنين نيست در هر مقطع تاريخي به اصطلاح در هر پاراگراف تاريخي دروغبينتيجه است شما يك داستاني را طرح كنيد چه سياسي چه اجتماعي چه قسمت قرآني چه قسمت روايي چه تاريخي چه مسائل روز در يك جرياني كه يك وقتي شروع شد و در جايي ختم شد حالا يا دو سال طول ميكشد يا بيست سال بالأخره يك پاراگراف تاريخي از يك جايي شروع ميشود به جايي ختم ميشود در هر بخش تاريخي ميبينيد دروغگو به مقصد نميرسد اگر يك وقتي امروز نفع برد امروز كه تمام نشد مثل كسي كه سرعت غيرمجاز دارد به سرعت ميرود بله الآن اين اتومبيلي كه سريعالسير است بيجا ميرود بيجهت ميرود جلو ميزند بر خلاف قانون ميرود چهارتا اتومبيل را پشت سر گذاشته اما بالأخره ببينيم به مقصد ميرسد يا نميرسد حالا قطع نظر از مسئله آخرت اين تا چه زماني ميخواهد اين طور برود اين ميخواهد برسد به شهر خودش ديگر اين در راه تصادف ميكند هيچ ممكن نيست كذب در يك مقطع تاريخي به مقصد برسد اين طور نيست كه ما اين را ارباً اربا [پارهپاره] بكنيم بگوييم نه امروز دروغگو نفع برد خب امروز كه تمام نشد امروز تازه دالان ورودي داستان است اينكه در قرآن كريم اين بود كسي كه اهل تكذيب است خودش كاذب است و تكذيب ميكند ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[11] مريج يعني هرج و مرج بالأخره انسان با نظم به مقصد ميرسد فرمود: اينها در امر مريجياند مگر ميشود يك جامعه مريج به مقصد برسد مريج هرج و مرج درهم اين كسي به كسي نيست اين گرهخورده است فرمود: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ حالا قطع نظر از جريان آخرت لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ﴾[12] مسرف كذا مسرف كذا كاذب كذا اين ﴿لاَ يَهْدِي﴾، ﴿لاَ يَهْدِي﴾ يعني اين را به مقصد نميرساند وگرنه آن هدايت تشريعي كه قرآن براي هدايت همه نازل شده است اينكه فرمود: ما دروغگو را هدايت نميكنيم نه يعني احكام را به او نميرسانيم احكام را بايد به او رساند امر به معروف كرد نهي از منكر كرد تعليم كتاب و حمكت كرد همه چيز واجب است و همه آن كار را ميكنند و اگر يك وقتي كسي حجت الهي به او نرسد ذات اقدس الهي هرگز او را به هلاكت نمياندازد كسي گرفتار هلاكت ميشود كه مطلب براي او روشن شده باشد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[13] ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾[14] بنابراين اينكه فرمود يك عده در هرج و مرجاند يعني بر خلاف نظم دارند كار ميكنند ميشود آدم در هرج و مرج باشد از راه ورودي و خروجي وارد نشود به در و ديوار بزند به مقصد برسد؟ اين را كسي ميگويد كه مديرعامل اين نظام است يعني خداي سبحان، فرمود: اينها در هرج و مرجاند و هرگز به مقصد نميرسند تجربه هم نشان ميدهد بنابراين كذب خيانت خلاف در هيچ مقطع تاريخي به مقصد نميرسد يك وقتي مثلاً اين سلسله ده سال يا بيست سال حالا كار فرق ميكند ديگر يك وقتي يك كاري است كه يك هفته آغاز و انجامش بيشتر طول نميكشد يك وقتي دهساله است يك وقتي سيساله است حالا تا آن كار چه كاري باشد در هيچ مقطعي از مقاطع جهان طبيعت كاري كه بر اساس دروغ باشد به مقصد نميرسد بنابراين اين تعبير ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾[15] يا ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾ اين هم در مقابل آن است يعني اينچنين نيست كه فقط متقيان در بهشت راحت باشند در قيامت راحت باشند نهخير در هر مقطع تاريخي آنها كه پاكبازند و عادلاند آنها ﴿فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[16] نيستند آنها با نظم حركت ميكنند يك مقدار سختي ميبينند ولي بالأخره به مقصد ميرسند بنابراين ﴿و العاقبة للمتقين﴾ اينچنين نيست كه مخصوص آخرت باشد اطلاقش هم دنيا را شامل ميشود هم آخرت را يعني در هر مقطعي اهل تقوا پيروزند در هر مقطعي دروغگو رسواست
پرسش: ميفرمايد: «المصلح ليس بكاذب»[17]
پاسخ: بله يعني كسي كه دروغ مصلحتآميز ميزند اين حاكم بر ادله كذب است به تضييق موضوع و حكم را برميدارد اين همان دروغ مصلحتآميز است اگر كسي بين دو نفر شقاق و اختلاف است هر كدام در غياب ديگري نسبت به ديگري بد ميگويند اين به عنوان مصلح و ميانجي ميگويد: من كه بدي نشنيدم از فلان كس نسبت به شما اين عقاب كذب بر او نمينويسند كه بگويند حالا اين معصيت كرده فاسق شده كسي كه، يك بيان نوراني امام صادق(سلاماللهعليه) دارد كه فرمود: «صدقة يحبّها الله إصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا»[18] اين يك صدقه است حالا كسي ميخواهد اين صدقه را بدهد از آبروي خود مايه بگذارد بين دو نفر اصلاح بكند اينها هم در غياب يكديگر بد ميگويند اين اگر بگويد به شما بد نگفت خب دروغ است لكن «ليس بكاذب» اين «ليس بكاذب»[19] حاكم بر اطلاقات ادله حرمت كذب است مثل اينكه ميگوييم «لاربا بين الولد و والده»[20] به هر تقدير، فرمود: ﴿وَجَاءُوا عَلَي قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ﴾ صبرِ جميلِ وجودِ مبارك يعقوب(سلاماللهعليه) به معناي انظلام و زير بار ظلم رفتن و تحمل ظلم نيست اين صريحاً موضع گرفته فرموده: شما خلاف ميگوييد اين كار تسويل است نفس مسوّله شما، شما را وادار كرده به اين دسيسه، كار بدي كرديد ميدانم اين حرف دروغ است همه اينها را فرموده بنابراين اين صبر به معناي تحمل ظلم نيست بلكه تحمل اين آزمون الهي است انسان صابر دست و پايش را گم نميكند متحصّن شده است متحصّن يعني كسي كه به حصن الهي رفته است حصن الهي يعني دژي كه دژبانش خداست اينكه فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصني»[21] نه حصنٌ «حصني» يعني دژ است يك و من هم دژبانم خب اگر كسي وارد يك دژي بشود وارد قلعهاي بشود كه قلعهبانش خدا باشد محفوظ است ديگر هيچ كس ديگر وارد آن قلعه نخواهد شد خب آدم وارد قلعه كه شد ديگر آرام ميگيرد چون قلعه است حصن است يك حصنالله هم است دو حالا كه آرام شد اعصابش آرام است عقلش آرام است فكرش آرام است شهوت و غضبش آرام است در فضاي آرام ميانديشد كه بايد چه بكند اولين كاري كه ميكند به خدمت دژبان ميرود به خدمت قلعهبان ميرود با «توكلت عليك» بعد هم ذات اقدس الهي او را با ابزاري كه داده است هدايت ميكند عقلش را به كار ميبرد فكرش را به كار ميبرد انديشهاش را به كار ميبرد انگيزهاش را به كار ميبرد اين پيروز ميشود وجود مبارك يعقوب(سلاماللهعليه) هم همين كار را كرده است گفت: صبر جميل دارم وارد اين حصن شد پس بنابراين صبر به معني سكوت و ظلمپذيري و زير دست و پا رفتن و اينها نيست چون صريحاً گفت ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً﴾ اول آنها را تقبيح كرده كار آنها را تقبيح كرده نهي از منكر كرده اين حرفها را زده بعد آزادانه وارد حصن الهي شد آنجا كه شد خب بالأخره حادثه سلخ و سخت بود بعد اول كاري كه كرد بعد از ورود در آن حصن به دژبان متوسل شد فرمود: ﴿وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾ اين ﴿وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾ يعني استعانت، خودش را هم اصلاً نديد نگفت «اسعنت بك» يا «استعنت بالله» فرمود: تو مستعاني نه من مستعينم صدر و ساقه اين لسان توحيد است و با اين صبر بسياري از مشكلات حل ميشود اينكه ميگويند: ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[22] نه يعني سكوت كنيد خب انسان ساكت كه صابر نيست انساني كه در يك قلعهاي است آرام مينشيند تا تصميم بگيرد صابر است ذات اقدس الهي به وجود مبارك موسي(سلاماللهعليه) فرمود: شما يك كار مهمي را در پيش داريد اين بدون صبر نميشود شما ميخواهيد بساط فرعون را جمع بكنيد با دست خالي اين هم كه به عنوان يك سلطان و والي و اينها مطرح نيست به عنوان رب مطرح است ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[23] مطرح است ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي﴾[24] مطرح است با او ميخواهيد به نبرد برخيزيد كار سنگيني است اينجا اگر صابر باشيد صابر باشي يا صابر باشند كافي نيست اينجا بايد صبار باشيد ﴿وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾[25] بعضي از مسائل است كه انسان اگر عالم باشد مينشيند مشكل را حل بكند اما در بعضي از مسائل است كه اگر عالم باشد مشكل حل نميشود بايد علاّم و علاّمه باشد تا مسئله را حل بكند فرمود: شما اينجا ميخواهيد فرعون را برداريد مگر نه اين است؟ تا حال كه صبر ميكرديد صبوربودن كافي بود الآن وقتي به نبرد با فرعون مبادرت كرديد بايد صبار باشيد بارِ هر خطري را تحمل كنيد ﴿وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾[26] كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ ابراهيم است
پرسش: حضرت يعقوب چشمش سفيد شد منافات با صبر جميل ندارد؟
پاسخ: نه چون اين را در راه دوست داده است بعد آنكه با يك پيرهن حل ميشود معلوم ميشود همه طليعه است براي ظهور يك معجزه اگر آن كار را نكرده بود ﴿فَأَلْقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً﴾[27] آن ديگر ظهور نميكرد آدم نميداند اين ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾[28] مقدمه است براي ﴿فَأَلْقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً﴾ خواهد بود آدم چه ميداند پايان اين سفيدشدن چشم يك سفيدي اعجازي را هم به همراه دارد به هر تقدير فرمود: شما اگر بخواهيد با فرعون دربيفتيد صابر باشيد كافي نيست در راه ميمانيد بايد صبار باشيد همين كار را هم كردند بنابراين وجود مبارك يعقوب صبر جميل داشت آرام شد و در كمال آرامش تصميم گرفت توكل كرد يك و راه خودش را بررسي كرد دو و تمام راهها را به ذات اقدس الهي منتهي ديد سه و آغاز را از آنجا شروع كرد فرمود: ﴿وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾ چهار بعد مرتب در صدد پيداكردن يوسف بود در بحبوحه نااميديِ ديگران وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ﴾[29] نه تجسسوا اين دم دست شماست نه تنها جاسوسي كنيد تحسس كنيد آن قدر نزديك بشويد او به شما نزديك است كه به حستان ميآيد اين تحسس دقيقتر عميقتر عريقتر از تجسس است ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ﴾[30] اين به حستان نزديك است شما چرا چشمتان را باز نميكنيد به اينجا ميرسد خب اين را ميگويند صبر جميل خب كسي كه دستپاچه ميشود چهارتا بد ميگويد يا فقط گريه ميكند عقدهاي ميشود آنكه صبر جميل نيست آنكه گفتند: گريه بر شهيد درس شهادت ميدهد اين بود كه وجود مبارك امام رضا فرمود: «يا ابْن شبيب»[31] اگر خواستي گريه كني بر حسين بن علي(سلاماللهعليه) گريه كن اينكه گريه عاطفي نيست كه گريه معقول است كه آدم را شجاع ميكند اشك بر شهيد درس شجاعت ميدهد به آدم اين طور نيست كه آدم زنانه بخواهد گريه كند كه خود امام رضا هم همين طور بود «فليبك الباكون»[32] هم همين است مگر انسان براي شهيد گريه ميكند عطوف ميشود يا شجاع وقتي شجاع شد عاطفهاش را هم به جا به كار ميبرد اين ميشود صبر جميل و اين تخلق به اخلاق الهي است كه در روايت وجود مبارك امام صادق است آن طوري كه در تحفالعقول است از وجود مبارك امام رضا(سلاماللهعليه) است كه اين هم در تحفالعقول است كه مؤمن وقتي ايمانش كامل ميشود يا به مقام ايمان مرضي ميرسد كه «سنة من ربه و سنة من نبيه(ص) و سنة من وليه(ع)»[33] سنتِ مِنْ رب همين است اين نمونهاش را به عنوان عالمالغيب ذكر ميكنند كه كتمانالسرّ است ولي اين تمثيل است نه تعيين يعني تخلق به اخلاق الهي داشته باشيد در وصف ذات اقدس الهي أست آن طور كه در نهجالبلاغه آمده «اللهم انت أهل الوصف الجميل»[34] اين وصف جميل براي خداست و انبياي الهي هم متخلق به اخلاق الهياند گفت: ﴿فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُون﴾ و مرتب هم در صدد پيداكردن يوسف بود اينچنين نيست كه اگر كسي صبر كرد يعني گوشهاي مينشيند و غصه ميخورد آن طور نيست
پرسش: اين مطلب از آيات به دست نميآيد تحسّس آن جايي بوده كه نشانهاي از حضرت يوسف بوده كه برادرش،
پاسخ: بله خب اين كه نميديد اين از همه جا بيخبر بود اين خانهنشين بود اين كه بوي يوسف را ميشنود ميگويد: اين يقيناً اين بوي يوسف است برويد جستجو كنيد به حس شما ميآيد فاصله چندين فرسخ است يا در همان مقطع بالأخره اين طبق علم عادي كه خبر ندارد آنها بيرون ميروند اين كه ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾[35] اين چگونه حس بصر دارد تا يوسف را احساس كند ولي اين ميداند يوسف به حس اينها خواهد آمد
مطلب بعدي آن است كه اين چهار تعبيري كه مجزوم است همهشان در جواب امرند كه البته اين بحثش گذشت آياتي كه از نوح شروع شد ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ﴾[36] اين ﴿يَخْلُ﴾ مجزوم به جواب امر است آيه ده كه ﴿وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ﴾[37] اين هم مجزوم است به جواب امر است كه ﴿وَأَلْقُوهُ﴾ باشد ﴿أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ﴾[38] اين دو فعل هم مجزوم به اين جواب امر است كه ارسلوا باشد اينها مطالبي بود كه مربوط به گذشته بود مطالب گذشته را سؤال نكنيد ﴿وَجَاءُوا عَلَي قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُون﴾ معناي جمال صبر هم در همين است چيزي را ذات اقدس الهي جميل ميداند كه با توحيد او هماهنگ باشد و صبر آنچنان سهم تعيينكننده دارد كه حتي از معادل خود هم گاهي جلو ميافتد در آياتي كه قبلاً خوانديم فرمود: ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾ نماز آرامبخش است شما را از عصبانيت و اضطراب مياندازد در حال آرامش ميتوانيد فكر بكنيد و تصميم بگيريد صبر هم اينچنين است ولي خود نماز احتياج به صبر دارد فرمود: شما از صبر كمك بگيريد نمازِ خوب بخوانيد بنابراين دو مسئله است يكي اينكه صبر و صلات هر كدام وسيله كمكاند ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَي الْخَاشِعِينَ﴾[39] مسئله دوم اين است كه صلات چون عمود دين است و دشوار است از صبر كمك بگيريد كه اين ستون را خوب نگه بداريد ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا﴾[40] اين تعيينكنندگي صبر است كه حتي انسان را در اقامه ستون دين كمك ميكند پس يك مرحله ميفرمايد: نماز وسيله خوبي است صبر وسيله خوبي است براي كمككردن مرحله ديگر ميفرمايد: خب بالأخره نماز ستون دين است اين ستون دين را بخواهيد نگه بداريد براي شما دشوار است از صبر كمك بگيريد پس معلوم ميشود صبر سلطان بسياري از مسائل است اين است كه در آن سورهٴ مباركهٴ عصر دارد كه ﴿وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾[41] همين است وقتي صبر بود همه مسائل حل خواهد بود اينكه گفتند صبر علي الطاعه است صبر عند المصيبه است صبر عن المعصيه است براي اينكه صبر سلطان همه اين احكام خواهد بود انسان با صبر اطاعت ميكند با صبر از معصيت پرهيز ميكند با صبر عند المصيبه استقامت دارد اما اينكه سؤال ميشود چرا روز اول برادرها دست به چنين كاري زدند خب احتمال ميدادند يك فرصت ديگري برايشان پيش نيايد حسد شديد از يك سو احتمال اينكه ديگر فرصت ديگر پيش نيايد از سوي ديگر همان روز اول كه وجود مبارك يوسف را بردند اين حادثه را پيش آوردند چون به زحمت از پدر اجازه گرفتند كه آن روز اين را ببرند ﴿مَالَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَي يُوسُفَ﴾[42] اين بود كه در همان اولين بار اين كار را كردند و اما چرا بيرغبت بودند بيرغبتي براي اينكه آنها كه از چاه درآوردند گفتند ما زودتر اين را بفروشيم يك پولي گيرمان بيايد معلوم نيست كه صاحبش بيايد از ما بگيرد، نگيرد اينها برادرها هم كه ميخواستند از دست او خلاص بشوند لذا هم اينها بيرغبت بودند هم آنها بيرغبت بودند ارزان فروختند اين ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾[43] آن روز درهم به عنوان يك مثقال نقره دينار به عنوان يك مثقال طلا مطرح بود مثقال امر وزني است عددي كه نيست ولي وقتي كم باشد ميشمرند همين معدودبودن نشانه قلّت آن است و اگر كثير بود كه موزون بود درهم را وزن ميكنند و دينار را وزن ميكنند چون مثقالها وزني است عددي كه نيست ولي چون خيلي كم بود مثل يك مشت پول خرد اين را شمردند كه از اين معدوده هم استفاده كردند كه اين دراهم، دراهمِ اندكي بود تا اينجا قسمت حضيض داستان اما از اينجا كمكم نسبت به اوج و عروج اين قصه است وقتي قرآن كريم ميخواهد فروشنده را و فروش را مطرح كند ميفرمايد: ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِين﴾ اشترا را كه ميخواهد مطرح كند حالا «كان فيه من الراغبين» «كان فيه كذا» «كان فيه كذا» اينها را دارد ذكر ميكند حالا ديگر اوج عزت وجود مبارك يوسف دارد شروع ميشود البته تا مقطع زندان ﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ﴾ نه «في مصر» نه اينها بردند در مصر فروختند به يك مرد مصري فروختند چون آن روز بالأخره مهاجر در مصر زياد بود و يك پايتخت بود از هر راهي هم ميآمدند مثل همين خود قافله ديگر خود اين قافله كه از شام ميآمد از منطقههاي ديگر ميآمد بالأخره اينها وارد مصر ميشدند اما آيه اين است كه خريدارش مصري بود نه «في مصر» فروختند بلكه به كسي كه ﴿مِن مِصْرَ﴾ است فروختند ﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ﴾ مصر معروف غيرمنصرف است چون علميت دارد و وصف ديگر اما ﴿مصراً﴾ كه در قرآن با تنوين ذكر ميشود به معني شهر است نه اين مصر معروف، علميت ندارد خب ﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ﴾ آن روز كه خريد و فروش برده رايج بود اين را ميبردند در آن بخشهاي بردهها ديگر در اندرون ببرند و با همسر گفتگو بكنند و او را به همسر بسپارند و اينها كه نبود كه آن هم چنين دودمانِ، بعدها معلوم ميشود عزيز مصر خريده ديگر وارد دربار بكنند و به ملكه دربار بگويند اين را خوب نگهداري بكن شايد مشكلات ما را او حل بكند يا فرزند ما بشود ميگويند در بين همه فراعنه مصر اين يك فرعون مسلمان شد موحّد شد به بركت يوسف چون فرعون لقب پادشاهان مصر است اين مسلمان شد حالا تا چه اندازه اين تاريخ درست باشد بايد بحث تاريخي بشود ﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ﴾ نه غذاي خوب به او بده لباس خوب به او بده جاي گرم به او بده او را كريمانه تحويل بگير ما يك اكرام داريم يك اطعام خب براي شما مهمان آمد ميخواهيد او را اطعام بكنيد يا اكرام بكنيد اكرام ميكنيد اينچنين نيست كه به همان اندازه كه او سير بشود يك ظرف غذا پيشش بياوريد كه بالأخره سفره تميز ميآوريد ظرف تميز ميآوريد آبخوري تميز ميآورد بيش از مقداري كه او لازم داشته باشد غذا ميآوريد غرضتان اكرام است و نه اطعام بله حالا اگر كسي آمده كارگري بود كار كرده شما خواستيد اطعام بكنيد همان روي پله يك غذايي به او ميدهيد آن اطعام است اما مهمان را كه كسي اطعام نميكند آن مثل اطعام ستّين مساكين، اكرام چيز ديگر است فرمود: ﴿أَكْرِمِي مَثْوَاهُ﴾ نه اطعمه يا البسه يا بَوّئْه جا به او بده نيست غذا به او بده نيست لباس به او بده نيست با او كريمانه رفتار بكن اينكه ذات اقدس الهي فرمود: من تأمينت ميكنم اين است تازه دارد شروع ميشود ﴿أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا﴾ خب او كه دربار دارد و داعيههاي فراواني دارد ميگويد: اين نافع باشد به حال ما؟ ﴿أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً﴾ بالاتر از اينكه در دربار ما يك خدماتي به نظام ما بكند فرزند ما باشد او را به عنوان فرزندي اتخاذ بكنيم تبنّي بكنيم
پرسش: ببخشيد اينجا دو خريدار در كار نبوده كه يك كسي از مصر در راه بخرد بعد عزيز مصر از اين شخص يوسف را بخرد؟
پاسخ: ممكن است ولي قرآن آن اوّلي را كه از خريدارها بخرد نگفت اينها آوردند مصر فروختند حالا يا همانها كه گرفتند در راه به ديگري فروختند و آن خريدار آورد به مصر فروخت يا آنها مستقيماً آوردند چون اين نقش نداشت قرآن كريم اين را ذكر نميكند قرآن آن مقطع را ذكر ميكند كه ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِين﴾ اين بخش را هم ذكر ميكند ﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ﴾ خب ﴿وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ﴾ ما گفتيم تو را متمكّن ميكنيم مكين در زمين ميكنيم به تو اقتدار ميدهيم اين طليعه كار است تازه آن بركات ديگري هم كه به او وعده داده شد در عالم رؤيا يا وجود مبارك يعقوب فرمود آنها را هم بعد انجاز ميكنيم ﴿وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ﴾ تازه اينها كرامتهاي ظاهري است ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾ در هر مقطعي غلبه با خداست غلبه با خداي صادق است غلبه با صدق است غلبه با فلاح است ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ در همه مقاطع تاريخي است ﴿ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 23.
[2] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 58.
[3] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 6.
[4] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 8.
[5] ـ نهج البلاغه، حكمت، ص292.
[6] ـ اقبال الاعمال، ص 545.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 84.
[8] ـ نهج البلاغه، حكمت، ص292.
[9] ـ كشف الغمة، ج2 ، ص23.
[10] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 2.
[11] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 5.
[12] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 28.
[13] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[14] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 117.
[15] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 132.
[16] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 5.
[17] ـ كافي، ج 2، ص 210.
[18] ـ كافي، ج 2، ص 209.
[19] ـ كافي، ج 2، ص 210.
[20] ـ وسيلة، ص 254.
[21] ـ بحار الانوار، ج 49، ص 127.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 45.
[23] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[24] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[25] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[26] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 93.
[28] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 84.
[29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 87.
[30] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 87.
[31] ـ اقبالالاعمال، ص 545.
[32] ـ مفاتيحالجنان، دعاي ندبه.
[33] ـ تحفالعقول، ص 442.
[34] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 91.
[35] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 84.
[36] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 9.
[37] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 10.
[38] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 12.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 45.
[40] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 132.
[41] ـ سورهٴ عصر، آيهٴ 3.
[42] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 11.
[43] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 20.