أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (14) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15) وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْکونَ (16) قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کنَّا صادِقينَ (17) وَ جاؤُ عَلی قَميصِهِ بِدَمٍ کذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ (18)﴾
تاکنون روشن شد که فضاي خانوادگي وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) نسبت به يوسف ناامن بود به استثناي پدر و بعضي از برادرها که نسبت به آن حضرت مهربان بودند برادران ديگر نسبت به آن حضرت کينه داشتند و اين کينه قابل کتمان نبود.
مطلب دوم آن است که انبيا(عليهم السلام) مأمور به علم ملکوتي نيستند يعني مادامي که در دنيا زندگي ميکنند مأمور نيستند که به آن علم غيبشان عمل بکنند، احکام فقهي و حقوقي مطلبي است و احکام کلامي و وحي و نبوت مطلبی ديگر. اگر احياناً وجود مبارک خضر(سلام الله عليه) چنين کاري ميکرد آن هم مقطعي بود براي بعضي از معارفي که بايد به وجود مبارک موسي(عليه السلام) منتقل ميشد و همچنين وجود مبارک وليّ عصر(ارواحنا فداه) که ظهور ميکند بعضي از کارها را برابر همان علم غيب انجام ميدهد و ائمه ديگر(عليهم السلام) گاهي براي ضرورت طبق علم غيب عمل ميکردند، در سوره مبارکه «توبه» خداي سبحان فرمود هر کاري که انجام ميدهيد پيامبر ميبيند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَکمْ وَ رَسُولُهُ﴾؛[1] با وجود اين فرمود مسايل فقهي و حقوقي کاري به علم غيب ندارد «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَکمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛ محاکم قضايي من بر اساس همين بينه و يمين اداره ميشود بعد هم صريحاً اعلام کرد فرمود اينچنين نيست که ما ندانيم ما برابر بينه و يمين حکم ميکنيم، اگر کسي سوگند دروغ ياد کرد يا شاهد باطل اقامه کرد، مالي را از محکمه من به بطلان برد، بايد بداند که «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار»[2] را دارد ميبرد.
بنابراين يک بحث در اين است که آنها علم غيب داشتند يا نه؟ در اين «مفروق عنه» هست و قطعي است مطلب ديگر اين است که آيا احکام فقهي و حقوقي خودشان را با آن علم غيبي انجام ميدادند يا برابر بينه و يمين و علم عادي؟ پاسخ آن اين است که برابر بينه و يمين و علم عادي، وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) هم مانند انبياي ديگر اينچنين بودند، اينها بنا نبود که تمام کارها را برابر علم غيبشان تنظيم بکنند، گاهي که مأموريت مييافتند براي حفظ کرامت، معجزه و مانند آن از آن علم غيب استفاده ميکردند؛ لذا اين منافات ندارد که وجود مبارک يعقوب از خُبث اين بچهها با خبر باشد با وجود اين برابر با علم ظاهري عمل بکند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، يک فقيه جامع الشرايط همين کار را ميکند. برخي از موارد آن البته معجزه است اما برخي موارد آن قابل فهم است اين که قابل فهم است معلوم ميشود معجزه نيست معجزه آن است که راه حصولي نداشته باشد يعني کسي نميتواند درس بخواند بفهمد که چگونه وجود مبارک عيسي(سلام الله عليه) مُرده را زنده ميکند، اين به قداست روح, به کرامت روح و جلال و عظمت روح آن عبد خالص وابسته است، اين راه فکري و حصولي ندارد که کسي درس بخواند، بتواند معجزه بياورد.[3] وجود مبارک ابراهيم(سلام الله عليه) بعد از ذبح آن چهار حيوان همين که اسم اين طيور چهارگانه را ميبرد آنها زنده ميشوند، اين چرا و چطور ندارد، اگر روح ملکوتي شد انسان وليّ الله شد[4] چنين خاصيتي دارد وجود مبارک داوود(سلام الله عليه) دو تا کار کرد يکي راه زره بافي ياد داشت که اين علم بود و به ديگران هم آموخت و ديگران هم عالم شدند، زود يا دير انسان ميتواند اين فن را ياد بگيرد و قرآن کريم از جريان زره بافي وجود مبارک حضرت داوود به عنوان صنعت و علم ياد ميکند: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ﴾[5] کار ديگري هست که اين آهن سرد و سخت را مثل موم در دست خود نرم ميکرد; مثل يک خمير، اين ديگر درس خواندني نيست کسي درس بخواند آهن را نرم بکند؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديد﴾[6] چطور نرم ميکرد ديگر فني نيست که آدم برود درس بخواند و دست به آهن بزند بشود مثل يک موم يا مثل خمير، لذا در آن بخش سخن از تعليم است و صنعت، اين بخش سخن از «إلانه» است، فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديد﴾ گاهي برابر آن علم غيب عمل ميکردند; مثل بخشي از قضاهاي حضرت امير، ولي بخش وسيعي از قضاياي حضرت امير قابل تبيين فقهي است، فقها ميتوانند ياد بگيرند و همان راه را عمل کنند.
مطلب سوم آن است که همين برادراني که محيط را براي وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) ناامن کرده بودند براي آن برادر ديگر يوسف و همچنين ساير افرادي که مهربانانه رفتار ميکردند نسبت به آنها هم ناامن کرده بودند لذا در هنگام تصميمگيري به چاه انداختن بعضيها تضرّع کردند اين کار را نکنيد و اينها تهديد کردند گفتند اگر جلوي اين کار را بگيريد يا از اين کار به کسي گزارش بدهيد به همين سرنوشت مبتلا هستيد، اين بود آنهايي که با خبر بودند هم جرأت نکردند به پدر بگويند يا جريان را به ديگران بازگو کنند.
مطلب چهارم آن است که بخش وسيعي از اين قصهها چون صبغه تاريخي دارد نقل نشده است، لکن اجمال آن اين است که اين خانواده فضاي خانوادگي نسبت به حضرت يوسف ناامن بود؛ لذا وقتي برادرها پيشنهاد دادند که چرا ما را متهم ميکني؟ چرا احساس امنيت نميکني؟ ﴿لا تَأْمَنَّا عَلی يُوسُفَ﴾[7] وجود مبارک يعقوب در اين زمينه اصلاً سخني نگفت. اگر ميفرمود که نه محيط امن است که خوب نبود اگر ميفرمود شما متهم هستيد بدتر ميشد، آنها که گفتند که ﴿يا أَبانا ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی يُوسُفَ﴾ وجود مبارک يعقوب نسبت به اين اصلاً پاسخي نداد که نه شما امين هستيد من احساس امنيت ميکنم, اين خلاف بود; اگر ميفرمود نه شما متهم هستيد اين اوضاع را بدتر ميکرد، اينها گفتند: ﴿ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی يُوسُفَ﴾ وجود مبارک يعقوب اصلاً در اين زمينه ساکت شد چه اينکه آنها هم برابر همين کيدي که داشتند، در برابر سخن وجود مبارک يعقوب آنها هم نسبت به اين جهت ساکت شدند امام رازي,[8] قرطبي[9] و ديگران ميگويند که وقتي وجود مبارک يعقوب رفت جواب بدهد دو دليل آورد: يکي اينکه من از فراق او رنج ميبرم، ﴿إِنِّي لَيَحْزُنُني أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ﴾ دوم اين که ميترسم بيابان است و گرگ هم زياد است و اينجا را ميگويند «مَذئبه» جايي که گرگ و ذئب زياد است ممکن است بچهام را بخورد، ﴿وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ﴾ آنها اصلاً از آن قسمت اول جواب ندادند، اين را نشنيده گرفتند، چون نميتوانستند بگويند که ما هم ميرويم بيرون و شب برميگرديم، چرا از مفارقت ما غمگين نيستي؟ اين آن کينهشان را بدتر ميکرد اصلاً پاسخ ندادند او را نشنيده گرفتند، هيچ پاسخي در آن زمينه ندادند. اينکه فرمود: ﴿قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ﴾ هيچ آنها جواب ندادند، نميخواستند آن کينه را بازتر کنند که بگويند چرا شما غمگين ميشويد و کينهشان را روشن کنند اسم آن را اصلاً نبردند، فقط از ﴿وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ﴾ خبر دادند. ذئب هم يک حيوان درنده و بيحيايي است، ذئب را ذئب گفتند که از سنخ «تذائبة الريح» است، بادي که از هر طرف ميآيد ميگويند «تذائبة الريح»، يعني از هر طرف ميآيد، گردباد است، اين درنده را از آن جهت که از هر طرف حمله ميکند به آن گفتند ذئب، مثل اينکه مگس را گفتند «ذباب» چون «کلما ذبِّ آب» اين هم همانطور است. عربها در اين نامگذاري آن نکات اصلي را هم تا حدودي ملحوظ ميکنند. چون اين هم از «تذائبة الريح» است آن گردبادي که از هر طرف ميوزد به آن ميگويند «تذائبة الريح» اينجا هم از اين حيوان به ذئب ياد شده است.
وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ﴾ پس هم من حزن دارم هم خوف دارم اين حزن و خوف من هم الهي است، براي اينکه يک فرزند ملکوتي را شما ميخواهيد از من بگيريد، اين آدم عادي نيست که تا شما بگوييد اولياي الهي ﴿لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[10] من کسي که آينده خوب دارد اميد آينده است، هم حزن دارم هم خوف دارم و هر دو هم خوب است، اينکه نسبت به مسايل دنيايي نيست که حزن و خوف آن ناروا باشد.
﴿وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ﴾ من منکر عصبه بودن شما نيستم که شما گفتيد ما يک جماعت نيرومنديم که هواي همديگر را داريم، جماعت نيرومندي که «يتعصب بعضهم لبعض» را ميگويند عُصبه، فرمود من از آن جهت نگران نيستم نميگويم شما نيرومند نيستيد هواي يکديگر را نداريد; اما اگر سرگرم بازي بود و غافل بوديد، غافلانه او مصدوم شد چه کنم؟ اينها همان حرفهاي غرور ملي و از اين حرفهاي جوانانه تحويل دادند، ﴿قالُوا لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ با بود ما که جمعيت نيرومندي هستيم که هواي همديگر را داريم پس ما اصلاً به درد چه ميخوريم؟! اگر ما نتوانيم يک نوجوان را حفظ بکنيم اين همه گوسفندها را چطور حفظ ميکنيم، مگر گرگ بين گوسفند و انسان فرق ميگذارد او گوشت ميخواهد، ما اين همه گوسفندها را داريم حفظ ميکنيم اين برهها را داريم حفظ ميکنيم، اين هم محفوظي است که به حسب ظاهر به ما سپردي است، پس ما به درد هيچ کار نميخوريم ﴿إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾.
اين ﴿إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ نه از قبيل خسران «يوم القيامه» باشد اين از قبيل خسراني است که در سوره مبارکه «مؤمنون» افرادي که گرفتار غرور ملي و مانند آن هستند چنين تعبيري دارند آيه 34 سوره مبارکه «مؤمنون» اين است، مشابه اين در آيات ديگر هم هست ﴿وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکمْ إِنَّکمْ إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ به يکديگر ميگفتند که اين کسي که مدعي پيامبر است داعيه نبوت دارد اين هم آدمي است مثل شما، شما اگر مطيع او باشيد ديگر به درد چه چيزي ميخوريد؟ ﴿لَخاسِرُونَ﴾[11] نه يعني در قيامت اهل خسارتايد براي اينکه اينها منکر قيامت بودند، ميگويند به درد چيزي نميخوريد براي مُردن خوب هستيد، اينکه ميگويند ما به درد مردن فلان کس به درد مردن خوب است به درد چيزي نميخورد همان گرفتار غرور است و ﴿إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ است. اين تعبير را منکران وحي و نبوت نسبت به انبيا ميگفتند که اگر ما از شما اطاعت کنيم ﴿إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾. برادران يوسف(سلام الله عليه) هم همين حرف را زدند، گفتند اگر ما نتوانيم از يک انسان حفاظت بکنيم ﴿إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ خسارتشان در اين زمينه است، پس به درد آن رمهداري و حفظ گوسفندها هم نميخوريم.
مطلب ديگر اينکه ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ﴾ که اين «باء» براي تعديه است وقتي وجود مبارک يوسف را بردند ﴿وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ﴾ تصميم گرفتند اجماع يعني عزم. اينجا بعضي از مفسران مخصوصاً قرطبي حرفهايي دارد که خيلي حرفهاي عاطفي است، اگر درست باشد که خيلي عاطفه برانگيز است، آن صحنهاي را که ترسيم ميکند اگر يک صحت تاريخي داشته باشد به درد فيلمسازها ميخورد که آنها چه چيزي گفتند وجود مبارک يوسف چه گفت؛ منتها حالا اينها بايد صحت تاريخيشان ثابت بشود. وصيتهاي وجود مبارک يوسف بخشي در آنجا آمده که حالا شما من را داريد برهنه ميکنيد در چاه مياندازيد، پس لااقل اين پيراهن را به تنم بگذاريد که اگر مُردم کفنم باشد و حافظ بدنم باشد، اين حرفها خيلي حرفهاي رقتبار در اين تفسير هست[12] آن وقت اين وصيت که وقتي که مرا از پا درآورديد، همان جريان «اَوْ سَمِعْتُم بِغَريبٍ اَوْ شَهيدٍ فَانْدُبُوني»[13] از اين قبيل وصيت در جريان حضرت يوسف هست، هر وقت غذايي ميخوريد به ياد گرسنگي من باشيد, آب مينوشيد به ياد تشنگي من باشيد، اينها هست. اينها اگر واقعا بحث تاريخي روي آن بشود و ثابت بشود که اين قصه درست است، براي اين آقاياني که در صدد ساختن فيلم وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) هستند يک چيز خوبي است. معلوم ميشود اين از ديرزمان بوده، انبيا گرفتار همين حرفها بودند به قاتلانشان اين سفارشها را ميکردند يا به ديگران اين سفارشها را ميکردند، چگونه پيراهن را از تن او گرفتند، چون آخر اين پيراهن را از تن او گرفتند و سالم آوردند و خوني کردند و تحويل وجود مبارک يعقوب دادند، پيراهن را درآوردند که الآن در آيه بعد ميخوانيم. اين را در تفسير قرطبي ملاحظه بفرماييد، اگر فحص تاريخي بشود و ثابت بشود اين وصاياي وجود مبارک يوسف يک سند تاريخي دارد چيز قابل ارزشي است.
﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ﴾ گاهي ذکر اين «واو» نظير بيان عظمت و اهميت آن مطلب است; نظير آنچه که در سوره مبارکه «زمر» بود که خوانده شد، مشابه آن در سوره مبارکه «صافات» است در سوره «صافات» آيه 102 به بعد اينچنين است گفتگويي بين وجود مبارک حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل (سلام الله عليهما)، ﴿قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَری فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُک فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ ٭ فَلَمَّا أَسْلَما﴾ وجود مبارک ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) حالا که مُنقاد شدند مطيع شدند که فرمان الهي را انجام بدهند: ﴿فَلَمَّا أَسْلَما﴾ اين پدر و پسر يک، ﴿وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ﴾ وجود مبارک ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) اسماعيل را به پهلو خواباند چه چيزي شد؟ بايد ميفرمود «نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا» وقتي که حضرت ابراهيم اسماعيل را به پهلو خواباند آماده ذبح شد وحي آمد که شما به دستور عمل کرديد، ما خواستيم امتحان بکنيم ديديم آماده هستي، بدون «واو» بايد ميبود، «﴿فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ﴾ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا»؛ اما آيه اين است ﴿وَ نادَيْناهُ﴾ قهراً جواب ندارد حذف اين جواب به هر حال ﴿فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ ٭ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ﴾ چه چيزي؟ حذف جواب براي اهميت و عظمت جواب است که آن صحنه به قدري مهم بود که ديگر نميشود گفت; نظير جريان بهشتيها که صحنه به قدري بزرگ است که ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾[14] بعد چه ميشود آن را ديگر نميشود گفت. اينجا هم آن صحنه چقدر رقتبار بود يا حادثهانگيز بود يا شورانگيز بود قابل گفتن نيست، اينجا هم از آن قبيل است که وجود مبارک يوسف را حالا که ميخواهند در چاه بيندازند چطور شد؟ جريان بهشت و جهنم بود که مهمتر از ديگري است، اينکه «فِيهَا مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ»،[15] و مانند آن «وَ لَا خَطَرَ عَلَي قَلْبِ بَشَرٍ»،[16] هست، ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾.[17]
﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ﴾ اين بايد گفته ميشد «اوحينا» اينجا جواب ميخواهد; اما اين «واو» آمده تا بگويد اين جواب نيست، جواب يک چيز مهمي است که قابل گفتن نيست آن صحنه چطور بوده است. ما در اين صحنه به وجود مبارک يوسف اينها را رسانديم که تو محفوظ ميماني. اين سکينت و آرامشي که يک نوجوان دل چاه ميرود و آنها را سفارش ميکند و آنها را نصيحت ميکند و هيچ اضطرابي ندارد، گريهاي ندارد، اين معلوم ميشود «انزل سکينته في قلبه» بود. خداي سبحان فعلي را، گاهي قولي را، گاهي علمي را إيحاء ميکند، گاهي مطلب علمي را عطا ميکند مثل آنچه که به انبيا داد که اين به بخش جزم برميگردد, گاهي مطلب عملي را عطا ميکند که به بخش عزم برميگردد; دفعتاً يک تصميم خوبي انسان ميگيرد، آنجا که به جزم برميگردد به علم برميگردد همه احکام الهي اينطور است که خداي سبحان به وسيله فرشتگان به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي فرستاد که حکم اين است، چنين چيزي واجب است، چنين چيزي حرام است، در جريان مبدأ و معاد و وحي و نبوت اينچنين است و مانند آن.
در موقع تصميمگيري نسبت به ائمه الهي ميفرمايد: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ﴾[18] اين کاري به حکم فعل ندارد، حکم فعل را به پيامبر که وحي تشريعي را مييابد ميگويد; اما خود کار را يعني محدوده عزم را محدوده تصميم را ذات اقدس الهي تأمين ميکند، گاهي انسان يک تصميم خوبي ميگيرد، حالا لازم نيست امام يا پيامبر باشد، اگر مؤمن باشد گرچه آن فرشتگان مرحله بالا و والا نازل نميشوند; اما مدبرات امري که زيرمجموعه آن فرشتگان برترند به اذن ذات أقدس الهي تصميمات خيري به مؤمنين عطا ميکنند، اين ميشود فعل، اين تصميمي که مادر موسي(سلام الله عليه) گرفت اين که وحي علمي نبود, وحي جزمي نبود, وحي عزمي بود، آن بخش انديشه نبود، اين بخش انگيزه بود، تصميم گرفت بچه را به دريا بيندازد، اين کار علمي نيست. يک وقت است سؤال ميکند آسمان و زمين قبلاً چه چيزي بود، بشر قبلاً چه چيزي بود، ارواح قبلاً چه چيزي بود بعداً چه چيزي ميشود اينها علم است ميفرمايد فلان وضع قبلا چنين بود آسمان و زمين «رَتق» بود ما «فَتق»[19] کرديم اينها امور علمي است که وحي ميشود اما يک وقت انسان تصميم ميگيرد که خطري را تحمل بکند بچه را به دريا بيندازد ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ﴾[20] ما در محدوده عزم او هدايتش کرديم که اين تصميم را بگير. اينکه فرمود ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾ نه علم به اينکه چه چيزي خير است، علم به اينکه چه چيزي خير است را به پيغمبر فرمود، اما کار خير بکنيد، نماز را اقامه بکنيد، اين برای عزم است نماز واجب است، چند رکعت است، کجا جَهر است، کجا إخفات است، کجا قصر است، کجا إتمام است، اينها امور علمي است که با وحي تشريعي بايد حل بشود، مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) است؛ اما نماز خود را بخوان، اول وقت بخوان، اين سبکي بخوان، با اين خلوص بخوان، اين فعل است، فرمود: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾.
در اينجا بخشي به علم برميگردد بخشي هم که به عمل برميگردد، فرمود: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا﴾ حالا اين طليعه نبوت است يا إرهاص است يا نه, وحي نبوتي نيست، مادون وحي نبوت است، فرمود ما به هر حال به وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) رسانديم که تو محفوظ ميماني و زنده ميماني و به جايي ميرسي که عين اين جريان را به اينها منتقل ميکني و اينها نميفهمند دارند چه کار ميکنند، اينها جاهلانه چنين کاري را امضا کردند و امضا ميکنند، ﴿لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ اينها نميفهمند دارند چه کار ميکنند.
همين مطلب را در همين سوره مبارکه «يوسف» آيه 88 و 89 به اين صورت بيان فرمود، فرمود وقتي وجود مبارک يوسف به آن مقام جلال و شکوه رسيد برادرها که مجدداً برگشتند، گفتند: ﴿يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ کنعان تقريباً هفتاد، هشتاد فرسخي مصر بود، آن قحطي هفت ساله همه آن کشور وسيع را خشکآب کرد و ناکام کرد و همه در زحمت بودند، گفتند: ﴿يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ﴾ آنگاه ﴿قالَ﴾ وجود مبارک يوسف(عليه السلام) ﴿هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ﴾ فرمود ميدانيد چه کاري را ندانسته کرديد، اين ﴿إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ﴾ همان ﴿وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ است. خداي سبحان فرمود ما از راه وحي به او منتقل کرديم تو روزي اين جريان را به آنها ميگويي ﴿وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ اينها نميفهمند الآن دارند چه کار ميکنند، وجود مبارک يوسف هم فرمود يادتان هست که چه کاري را جاهلانه انجام داديد: ﴿هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ﴾ اين براي بخش علمي اين وحي است.
بخش عملي آن هم که آرامشي بود که وجود مبارک يوسف داشت، از گريه يعقوب خدا خبر داد: ﴿وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ﴾[21] اما از گريه يوسف هيچ خبري نيست، از رنج و اشک و آه او هيچ خبري نيست، اگر بود ميفرمود. از اينکه اين نوجوان هيچ احساس خطر نکرد و گريه نکرد، معلوم ميشود «انزل سکينته في قلبه» شد که آن وحي عملي با اين وحي علمي آرام شد، فرمود درباره مادر موسي اگر ما قلب او را مرتبط نميکرديم: ﴿لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلی قَلْبِها﴾[22] اين دل فارق بود، اين دل تهي ميشد بله, آن بچه را به دنيا بياورد با آن خطر و بدهد به دريا. فرمود دل او را گرفتيم ﴿لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلی قَلْبِها﴾ اين مرتبط شد به لطف الهي اين آرام شد، چنين کاري هم درباره اين نوجوان به چاه افتاده شده، وگرنه اين بايد چهار تا گريه ميکرد چهار تا ناله ميکرد و هيچ نالهها را ميگفتند، نگفتند ديگر نقل هم نشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اين ايمان ميطلبد، اين بايد تشخيص بدهد که اين وحي الهي است، نه القائات نفساني از يک سو، نه غرور از سوي ديگر، نه القائات شيطاني است از سوي سوم، نه تأثيرات جن است از سوي چهارم, تشخيص اينکه اين کلام خداست و به وعده خدا عمل کردن, کسي ايمان داشته باشد و استوار باشد به وعده عمل ميکند در امتحان پيروز ميشود، کاري را که در خارج نقل نکردند، فرمود اين سختيها را تحمل بکن، غربت که هست، سختي که هست، برهنگي که هست، گرسنگي که هست، همه چيز هست، اين را تحمل بکن! اينها امتحان است. يک پيراهن داشت آن را هم که بردند، وجود مبارک يوسف آن طوري که قرطبي نقل ميکند[23] گفت آخر اين را بگذاريد کفن من باشد اينها حاضر نشدند همه اينها را کسي تحمل ميکند تحمل ميکند يعني دارد امتحان پس ميدهد. يک وقت است که بگويد چه چيزي ميخواهيد من تسليم شما هستم، اين نشد، يا گِله بکند حرف تند بزند اين هم نشد، اشک ريزان باشد آن هم که نبود، اين در امتحان پيروز آمدن همين است يعني من اين پيام شما را باور کردم شنيدم، اين پيام شما را دريافت کردم به من فرموديد ساکت باش ميگويم چشم! اين به معناي امتحان است. همين امتحان را به ما هم گفته ديگر اين همه دستورات هست که صابر باشيد، حلال حلال است، حرام حرام است، ما هيچ گرگ و عقربي را بي روزي نگذاشتيم، شما دستتان را به طرف حرام دراز نشود، شما عائله من هستيد، اين طور بالصراحه در قرآن گفت فرمود همه اين حيوانات گرگها و عقربها و درندهها عائله من هستند، تحت تکفل من هستند: ﴿إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها﴾ شما دستتان به حرام دراز نشود من تأمينتان ميکنم مکرر هم گفته; اما کمتر کسي اين را گوش ميدهد. حالا آن امتحانات که براي ما نيست، همين امتحانات الفبايي است، ما در اين امتحانات الفبايي داريم رنج ميبريم، اين طور نيست که نگفته باشد يا با يک آيه و دو آيه گفته باشد. فرمود تک تک شما عائله من هستيد، ميدانم کجا زندگي ميکنيد، خانهتان را ميدانم، محل کارتان را ميدانم، ﴿يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها﴾[24] چه وقت از منزل بيرون ميآييد، چه وقت برميگرديد، فاصله رفت و برگشت چقدر است، چند نفر نانخور داريد همه را من ميدانم، شما دستتان به حرام دراز نشود، من تأمينتان ميکنم، کمتر کسي است اين کار را ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: غالب آن اين طور بود «اجمعوا» در حقيقت به معني «عَزموا» است، يک اجماع مصطلح در اصطلاح فقهي نيست که اتفاق باشد، اينجا هم اصل آن عزم است، حالا چند نفر هم در آنها مخالف بودند بعضي از برادرها که اينها را تهديد کردند، گفتند اگر اين جريان را به پدر و مادر منتقل کنيد به سرنوشت يوسف مبتلا ميشويد، آنجا هم گفتند ﴿وَ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ﴾ آنجا هم يعني «إعزموا», عزم پيدا کنيد، حالا البته وقتي که گروهي تصميم آنها مشترک شد اين اجماع همان اجماع به معناي اتفاق درميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: آنها ديگر به معناي تسليم بود هيچ کاري نکردند اعتراضي هم نکردند ساکت هم بود حتي به پدر هم جريان را نگفت.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم در بين راه مشکلي براي او ايجاد کردند، در خانه مشکلي براي او ايجاد نکردند، بار دوم کاري کردند به هر حال به اتهام سرقت گرفتار شده که خداي سبحان از جريان حضرت يعقوب نقل ميکند که شما يک برادر را که برديد اين کار را کرديد، اين يکي را هم تحويل شما بدهم که بلا بر سر او بياوريد، آن قصهاش ميآيد به خواست خدا که با آن برادر ديگر چه کار کردند.
﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ فاصله هم کم بود به هر حال شبانه برگشتند، ﴿وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْکونَ﴾ با يک گريه دروغين شب آمدند پيش يعقوب(سلام الله عليه)، گفتند يکي از وظايف قاضي عادل اين است که اگر «احد المتخاصمين» وارد محکمه او شد و اشکريزان بود، او تا حرف آن متخاصم ديگر را گوش نکرد و بينه يا يمين را در نظر نگرفت حکم صادر نکند، براي اينکه اين ممکن است گريه دروغي باشد، نظير ﴿وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْکونَ﴾ باشد اين يکي از توصيههايي است که به قضات محاکم ميکنند، از دستورات اسلامی اين است. ﴿وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْکونَ﴾ صبح رفتند و شب با اشک برگشتند، گفتند که ﴿قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ﴾ ما که رفتيم بيابان در اين ميدان وسيع براي «إستباق»، اينجا جايي است که افتعال کار مفاعله را ميکند يا براي مسابقه سرگرم شديم. ﴿نَسْتَبِقُ﴾ يعني «نسابق»، مسابقه ميداديم حالا يا در دويدن يا در کارهاي ديگر مسابقه ميداديم و او چون قدرت مسابقه نداشت اين را پيش آن آن رحلمان پيش اثاثمان گذاشتيم، ﴿وَ تَرَکنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا﴾ لباسهايمان را که گرفتيم، وسايل غذا و خوراکي را که به همراه داشتيم، آنجا گذاشتيم، يوسف(سلام الله عليه) اين را ما کنار اثاثمان گذاشتيم، خودمان هم مشغول مسابقه بوديم ﴿فَأَکلَهُ الذِّئْبُ﴾ گرگ آمد و او را خورد; ولي شما حرف ما را باور نميکنيد، براي اينکه ما پيش شما متهم هستيم. همان که در طليعه پيشنهاد گفتند: ﴿يا أَبانا ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی يُوسُفَ﴾ ما پيش تو امين نيستيم، متهم هستيم، اينجا هم همان را تکرار کردند که شما مؤمن يعني مصدّق نيستيد, حرفهاي ما را تصديق نميکنيد، ﴿وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کنَّا صادِقينَ﴾ ولو ما راست هم بگوييم شما باور نميکنيد.
اينها چون آن پيراهن را درآوردند که خوني کنند و به پدر(سلام الله عليه) نشان بدهند آن پيراهن هم نشان دادند ﴿وَ جاؤُ عَلی قَميصِهِ بِدَمٍ کذِبٍ﴾ از باب مبالغه اين «کذِب» را وصف «دَم» قرار دادند، وگرنه «مکذوب فيه» است نه کذب است، خون دروغ نميگويد درباره اين خون سخن دروغ گفته شد. خوني را پيدا کردند به اين پيراهن ماليدند و اين پيراهن را خوني کردند، گفتند گرگ اين را دريده است. حالا چطور اين «دَم کَذِب» است، براي اينکه خوب برخي از مفسرين گفتند که عجب گرگي بود که به لباس رحم کرد; ولي به لابس رحم نکرد، چون پيراهن را سالم درآورده بودند. ميگويند يوسف(سلام الله عليه) را دريد، ولي کاري به پيراهن او نداشت، اگر يوسف را دريد بايد پيراهن او را پاره ميکرد، اين پيراهن سالم آغشته به خون نشانه آن است که اين دم, «دم کَذِب» است، دم دروغ است، اگر گرگ يوسف(سلام الله عليه) را دريده بود به هر حال پيراهن پاره ميشد و آغشته به خون; اما پيراهن آغشته به خون است و سالم, پس معلوم ميشود اين دم, «دم کذِب» است.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال آن بخش گردن او خوني ميشد. ﴿وَ جاؤُ عَلی قَميصِهِ بِدَمٍ کذِبٍ﴾ اين را گفتند، لکن وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) در جواب اينها گفت که نه اين چنين نيست، ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ﴾ نظرم درباره کار شما تأثير نفس مسوّله است، يک؛ وظيفه من صبر جميل است، دو؛ آن که مستعان است و به او استعانت ميجوييم و از او کمک ميخواهيم فقط خداي سبحان است، سه؛ آنچه که شما وصف کردهايد چاره جز اين نيست که ما هم درباره او صبر بکنيم و هم براي حل معضل به خداي سبحان پناهنده بشويم.
نفس مسوِّله در اين بخشهاي سوره مبارکه «يوسف» هست، نفس مسوله بعداً هم هست که وجود مبارک يوسف فرمود: ﴿سَوَّلَتْ﴾ يا آنها گفتند تسويل بود چه اينکه در جريان سامري هم هست که ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[25] قبلاً هم جريان نفس مسوله بحث شد. نفس مسوِّله غير از نفس أماره است، ظاهراً قبل از نفس اماره شروع به فعاليت ميکند، نفس مسوله چون از شئون دروني ماست و از قواي نهادي ماست، از خصوصيت ما با خبر است يک روانشناس خوبي است يک روانکاو خوبي است و از خود ماست ميداند ما از چه چيزي خوشمان ميآيد چه چيزي بدمان ميآيد، اين يک؛ آنچه که خوشمان ميآيد کاري ميکند که آن را رو در روي ما قرار بدهد که اين زيبايي را دارد، اين ظرافت را دارد، اين خوبي را دارد و آنچه که خطر است و ضرر است و سم است آن را در پشت پنهان ميکند، زَر ورقي از اين خواستههاي ما روي آن ميکشد، اين را به صورت تابلوي زيبا درميآورد، پيش ما نشان ميدهد که آنچه را که ما ميبينيم همان است که ما ميطلبيم، پشت آن همه سمومات را دفينه کرده است، اين کار نفس مسوله است. نفس مسوله براي اينکه تسويل بکند، فريب بدهد، زشت را زيبا ميکند، زيبا را زشت ميکند، سليقه آدم را درست ميکند، چون ميداند زيد از چه چيزي خوشش ميآيد، آن وقت تمام آن اهداف مشئوم را پشت اين تابلو قرار ميدهد، يک؛ زَر ورقي از همين خواستهها بافتهها و يافتههاي او روي آن ميکشد، دو؛ ميگويد اين همان است که شما ميخواهيد آن وقت انسان هم قبول ميکند، کلاً اين را ميپذيرد، به دام آن سمومي که پشت اين زَر ورق جاسازي شده است ميافتد و خطر او را تهديد ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: نه ذاتي بشر را ذات أقدس الهي ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[26] قرار داد، ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[27] قرار داد، ولي اين زرق و برق که به حس نزديکتر است اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي اوايل به طرف مکروهات رفت بعد به طرف معاصي صغيره رفت بعد به طرف معاصي کبيره رفت به طرف «اکبر المعاصي» ميرود، اين راه بد است، چه اينکه از اين طرف اگر ـ انشاءالله ـ در اثر حُسن اختيار به طرف مستحبات و واجبات رفت، به طرف واجبات مهم بعد واجبات اهم را سرلوحه قرار ميدهد و برای آن هميشه کار ميکند اين ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْن﴾[28] يا آن طرف است يا اين طرف.
اين نفس مسوله در درون همه هست؛ منتها انسان باهوش، درونبين، تيزبين, وقتي زَر ورقي جلوي چشم او نشان دادند اين چون درون را ميبيند پشت اين پرده را هم ميبيند، ميفهمد که در پشت آن سمومي تعبيه شد، همان است که فرمود ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[29] اگر اين شيطان آمده دور دل او طواف بکند، ببيند چه وقت در دل باز ميشود که وارد در دل بشود، ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ﴾ اين طواف کننده راهزن, اين ميفهمد اين راهزن است لباس احرام پوشيده، اين را بيرون ميکند اين همان است که ميگويد «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»، اگر عصباني شد مينشيند، اگر در منزل عصباني شد صحنه را ترک ميکند، جايي عصباني شد غضب کرد مينشيند، گفتند اگر سگ شما را حمله کرده است وقتی بنشينيد کاري به شما ندارد، همانطور هم گفتند اگر غضب کرديد وقتي بنشينيد اين سگ نفس کاري به شما ندارد، به هر حال آرام ميشود، در داخله منزل اگر عصباني شديد اتاق را ترک کنيد، کاري به زن و بچه نداشته باشيد، اينها راه دارد «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» بگوييد، واقعاً پناهنده بشويد، شما نجات پيدا ميکنيد ﴿تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾; اما اگر کسي نه، براي او اين مسايل مطرح نباشد همين زَر ورق روي را ميبيند و همين چون دام است، ميرود اين زَر ورق را بگيرد ميافتد در اين تله و دام.
پرسش: ...
پاسخ: گفتند بخوابد، حتي صحنه را ترک بکند، هر چه به خاک نزديکتر باشد متواضعتر باشد، آن غرور او شکستهتر ميشود، اين آداب مهار کردن غضب را در روايات ببينيد که اگر ايستاده است بنشيند، اگر نشسته است به پهلو قرار بگيرد و به خاک نزديکتر بشود، نشد صحنه را ترک کند که مبادا در داخله منزل مشکلي پيش بيايد يا داخله يک واحد تجاري مشکلي پيش بيايد. فرمود که ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ﴾ اين نفس مسوله کار خودش را کرده، شما را هم به دام کشيده، شما به دام افتاديد، ولي وظيفه من همين است ﴿فَصَبْرٌ جَميلٌ﴾، يک؛ ﴿وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ﴾، دو؛ ﴿عَلی ما تَصِفُونَ﴾.
«والحمدلله رب العالمين»
[1]. سوره توبه، آيه105
[2]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[3]. سوره آلعمران، آيه49.
[4]. سوره بقره، آيه260.
[5]. سوره انبياء، آيه80.
[6]. سوره سبأ، آيه10.
[7]. سوره يوسف، آيه11.
[8]. التفسير الكبير، ج18، ص426.
[9]. الجامع لأحكام القرآن، ج9، ص140.
[10]. سوره يونس، آيه62.
[11]. سوره اعراف، آيه90.
[12]. الجامع لأحكام القرآن، ج9، ص141 و 142.
[13]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية) ، ص741.
[14]. سوره زمر، آيه73.
[15]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص295.
[16]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص295.
[17]. سوره سجده، آيه17.
[18]. سوره انبياء، آيه73.
[19]. سوره انبياء, آيه30; ﴿أَنَّ السَّمَاواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقَاً فَفَتَقْناهُما﴾.
[20]. سوره قصص، آيه7.
[21]. سوره يوسف، آيه84.
[22]. سوره قصص، آيه10.
[23]. الجامع لأحكام القرآن، ج9، ص141 و 142.
[24]. سوره هود، آيه6.
[25]. سوره طه، آيه96.
[26]. سوره شمس, آيه8.
[27]. سوره روم، آيه30.
[28]. سوره بلد، آيه10.
[29]. سوره اعراف، آيه201.