05 01 2005 4857822 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 11

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ کنْتُمْ فاعِلينَ (10) قالُوا يا أَبانا ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی‏ يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (12) قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (14)﴾

همان‌طوري که قبلاً ملاحظه فرموديد در جريان يوسف(سلام الله عليه) مانند بحث‌هاي قرآني دو فصل مطرح است: يک فصل جزء علوم قرآن است يک فصل جزء تفسير. در جريان قصه يوسف(سلام الله عليه) هم همين‌طور است آن فصل اول راجع به بررسي قصه يوسف(سلام الله عليه) از بيرون است و فصل دوم راجع به ارزيابي اين قصه از درون يعني بررسي آيات قرآن روي تفسير. در آن فصل اول بحث‌هاي ﴿عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ﴾[1] بود و ﴿آياتٌ لِلسَّائِلينَ﴾[2]بود و ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[3] يا «قِصص» درباره او مطرح بود و مانند آن.

جريان صدقه هم طبق روايتي که در کنزالدقائق و بعضي از تفاسير روايي هست[4] آنها هم مربوط به فصل اول است که وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) روزي در هنگام غذا از صدقه دادن غفلت کردند و غفلت از آن صدقه باعث ابتلاي چنين حادثه تلخ شد، البته اثبات چنين مطلبي با خبر واحد کار آساني نيست; ولي اينها بر فرض صحت جزء فصول اول است که در فصل اول جا دارد.

مطلب ديگري که باز مربوط به فصل اول اين جريان است، اين است که فضاي خانوادگي يعقوب و يوسف(سلام الله عليهما) از نظر برادران و يوسف و پدر فضاي ناامني بود، زيرا برادران گرفتار حسادت شدند از يک سو و وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) اين را درک کرد از سوي ديگر و به استناد همين ادراک احساس ناامني مي‌کرد از سوي سوم, آن برادران خواستند اين حسد را عملي کنند در صدد توطئه بودند از سوي چهارم, فضاي خانوادگي وجود مبارک يعقوب و يوسف(سلام الله عليهما) از اين جهت ناامن بود.

مسئله حسد که امر خطرناکي است گرچه از نظر فقهي برخي‌ها فتوا دادند تا اظهار نکنند حرام نيست و بعضي‌ها گفتند نه اظهار نکردن آن هم مشکل دارد، لکن از نظر کلامي و اخلاقي اظهار نشود هم مشکل دارد. در بحث تجرّي ملاحظه فرموديد که مرحوم آخوند با اينکه مي‌گويند در تجري مادامي که عمل نشود معصيت نيست الا اينکه ايشان اين را بازگو کردند که تجرّي از خبث سريره آن متجري حکايت مي‌کند، اگر تجري حرام فقهي نيست و از خبث سريره حکايت مي‌کند معلوم مي‌شود که از نظر بحث کلامي و از منظر بحث فقهي اين گونه از مسايل مشکلات قيامتي را به عهده دارد حسد اگر به مرحله عمل هم نرسد از نظر کلامي و اخلاقي آن مشکل را به همراه خواهد داشت.

پرسش: ...

پاسخ: آن مال آثار عملي است ديگر آثار فقهي و کلامي را که برنمي‌دارد که در جريان تجري هم هست

پرسش: ...

پاسخ: نه چرا دست خودش نيست آن مقداري که دست خودش نيست معذور است و اما اگر چيزي انسان به او مبتلا شد و در اثر سوء اختيار خود، خود را به آن مبتلا کرد بعداً در موقع رفع, گرفتار شد مقدور او نبود امتناع به اختيار که منافي اختيار نيست، البته اگر يک سلسله حادثه‌هاي نفساني پيش آمد که در اختيار آدم نبود آنها بر اساس «ما لايطاق» و «مَا اضْطُرُّوا»[5] و مانند آن مشمول «حديث رفع»[6] است

مطلب ديگر اينکه اين خواب وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) به برادرها رسيد حالا از چه راهي با خبر شدند آن را ديگر نه مي‌شود به ضرس قاطع بيان کرد، لکن فضاي خانوادگي فضاي ناامن شد به هر حال براي اينکه چنين خوابي را فهميدند، در چنين فضايي اينها توطئه کردند که اين مانع را از سر راه بردارند، به ما هم دستور دادند که شما از چند چيز به خداي سبحان پناه ببريد چه از اينکه حسود بشويد چه از اينکه محسود بشويد اگر ـ خداي ناکرده ـ انسان گرفتار حاسد شد، مشکلي دارد، معاصي را مرتکب مي‌شود و مانند آن و اگر محسود هم شد در عذاب و رنج است به هر حال بايد هر روز خودش را مواظب باشد که ديگري به او آسيبي نرساند. انسان چه حاسد باشد چه محسود در رنج است؛ لذا گفتند که ﴿وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ﴾[7] هم از اصل حسد‌ورزي انسان بايد به خدا پناه ببرد هم از شر حاسد ﴿إِذا حَسَدَ﴾ بايد به خداي سبحان پناه ببرد.

اما بخش‌هايي که مربوط به فصل دوم است، آن برادرها گفتند که اگر شما يوسف را از بين ببريد ﴿يَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أَبيکمْ﴾[8] منظور از «وجه» کل هويّت است اينکه مي‌گويند ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾[9] يا اقبال «وجه» يعني کل حيثيت يا کل هويّت يا بدن، اينجا هم که گفتند: ﴿يَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أَبيکمْ﴾ يعني او به طرف شما رو کند يعني تمام جهت خود را متوجه شما بکند نه اينکه دست و پا و اعضا و جوارح او با شما نباشد فقط صورت او به طرف شما باشد، چون در بين مقاديم بدن وجه مهم‌ترين عضو است، اگر وجه به يک سمت اقبال کرد، اعضا و جوارح ديگر هم به همان سمت متوجه‌اند، وقتي گفته باشد: ﴿يَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أَبيکمْ﴾ يعني «يخل لکم نفس ابيکم» خود پدر شما با همه هويّت خود متوجه شما مي‌شود.

مطلب بعدي آن است ـ که به فصل دوم برمي‌گردد ـ که در اين توطئه‌ها آن توطئه خطرناک اولي تصويب نشد، آن پيشنهاد، آن طرح که ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ آن مطرح نشد، ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ آن هم مطرح نشد، ﴿اقْتُلُوا﴾ مرگ بود، ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ در حکم مرگ بود که وجود مبارک يوسف را به يک سرزمين ناشناس و نکره‌اي گم بکنند. پيشنهاد سوم پذيرفته شد. اينکه گفت: ﴿لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ آن و «لا تطرحوه ارضاً» هم در کنار آن هست، زيرا آن پيشنهاد دوم هم مثل پيشنهاد اول حکم مرگ را دارد. آنها گفتند: ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَکمْ﴾ اينها نگفتند که «لاتقتلوا يوسف و لا تطرحوه ارضا» براي اينکه اين پيشنهاد سوم ناظر به اين است که او را از بين نبريد، نه با کشتن او را از بين ببريد، نه با گم کردن در يک سرزمين ناشناس او را از بين ببريد.

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال يکي از برادران ناصح ايشان بودند پيشنهاد خوبي دادند در آن جلسه قبل هم اشاره شد که هم پيشنهاد او خوب بود هم مهربان بود و هم برخي‌ها نقل کردند که اين خودش قصد داشت او را نجات بدهد. ﴿قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ يعني پيشنهاد اول را عمل نکنيد، پيشنهاد دوم که ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ او را هم عمل نکنيد که «لا تطرحوه ارضا»; منتها آن پيشنهاد دوم در حکم پيشنهاد اول است و در حکم مرگ است، وقتي آن پيشنهاد اول را رد کردند، دومي هم مردود خواهد بود، پس پيشنهاد اول و پيشنهاد دوم عملي نشد.

 ﴿وَ أَلْقُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ﴾ اين پيشنهاد سوم را عملي بکنيد. فکر کردند مشورت کردند همين پيشنهاد سوم را تصويب کردند که در آيه بعد دارد: ﴿وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ﴾[10] درباره «غَيابه» هر چيزي را که عامل سَتر و پنهان کردن باشد «غيابه» مي‌گويند؛ لذا گفتند قبر «غيابت الشخص» است حتي قبر را گفتند، آن طاقي که براي اين چاه‌ها مي‌کندند آن را گفتند «غيابه», آن قسمت‌هايي که در حواشي از چاه حفر مي‌کنند هم براي آسايش خود حفارها هم براي جا‌دار بودن هم براي سهولت ورود و خروج هم براي اينکه آب بيشتري جا بگيرد آنها را مي‌گويند «غيابه», همه اينها هم مي‌تواند مخفيگاه خوبي باشد، جايگاه خوبي باشد هم مأمني باشد براي کسي که به چاه انداختند و هم قابل اين باشد که محفوظ بماند و بتوانند اين را دربياورند.

پرسش: ...

پاسخ: نقل کردند که اين قائل چه کسي بود؛ اما اثبات آن کار آساني نيست، چه اينکه سامي اين يازده برادر هم ذکر کردند اما نه اين نام‌ها با اين خبرهاي واحد ثابت مي‌شود نه اين مطلب پيشنهاد دهنده، لکن از خود پيشنهاد معلوم مي‌شود که انسان منصفي بود و قصد همان «اوسطهم خيراً» بود و مانند آن که آن پيشنهاد اول را ابطال کنيد، پيشنهاد دوم را باطل کنيد، مرگ يا حکم مرگ را از بين ببريد، به هر حال بگذاريد که نجات پيدا کند و گفته ﴿يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ﴾ هر چاهي هم نيندازيد، جاي بدي هم نيندازيد. از اينکه گفتند ﴿يَلْتَقِطْهُ﴾ نه اينکه خودش بيرون بيايد معلوم مي‌شود اين جزء لَقيط است، يک لُقطه دارند، لَقيط دارند و ضاله دارند و مانند آن ضاله اين چيزهاي گم شده را مي‌گويند ضاله; اما اين کودکاني که سرراهي‌اند، خياباني‌اند، اينها را پيدا مي‌شوند مي‌گويند لقيط. آمد به اينکه ﴿يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ﴾ او جزء «لَقيط» بشود. معلوم مي‌شود يک مرد بزرگي نبود نظير آن برادران نبود که بتواند خودش را از چاه نجات بدهد، نوجواني بود، بين کودک و نوجواني يا نوجواني بود که عنوان لقيط بر او صادق باشد که اين لُقَطه باشد، اين را پيدا کنند. آدمي که در چاه افتاده که اين لقيط نيست، اين را درآوردند اين را که نمي‌توانند بفروشند. اين معلوم مي‌شود که نوجوان بود، به دو دليل يکي همين که اينجا تعبير شده است ﴿يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ﴾ يکي هم تعبير وجود مبارک يعقوب است در آيه بعد که مي‌ترسم او را گرگ بدرد که آن هم شاهدي بر نوجواني يوسف(سلام الله عليه) است.

پرسش: ...

پاسخ: اما از کجا خداي سبحان اين را امضا کرده است؟! اگر کسي بگويد ما گناه مي‌کنيم بعد هم توبه مي‌کنيم اين به تعبير سيدنا الاستاد مدام مي‌فرمودند که اين دو تا گناه است براي اينکه اين توبه را به استهزاء گرفته، توبه برای اين است که اگر کسي غافلاً معصيتي را کرده بعد ديگر حالا نادم شده واقعاً «بينه و بين الله» پشيمان شده و استغفار مي‌کند; اما اگر کسي بگويد اين کار را مي‌کنم بعد توبه مي‌کنم. خيال بکند که توبه براي هر کاري هم آماده شده است اين توبه را به استهزاء گرفته و خدا هم اين حرف ايشان را امضا نکرده. اگر فرموده باشد اين کار درست است بله، اما اينها دارند طرح‌هاي خودشان را مي‌گويند: ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أَبيکمْ وَ تَکونُوا مِنْ بَعْدِهِ﴾[11] اينها بافته‌هاي ايشان است اما کدام از اينها را خداي سبحان امضا کرده است؟

پرسش: ...

پاسخ: آن واقعاً پشيمان شدند کاري هم نکردند، نه اولي بود نه دومي يک راه سوم را انجام دادند; نه ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ بود، نه ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ بود آنها در بعد از درباره آن دو تا پيشنهاد يعني پيشنهاد قتل يا حکم قتل پيشنهاد ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ پيشنهاد ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ روي اين دو تا پيشنهاد گفتند که﴿وَ تَکونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ﴾ هيچ کدام از اين دو تا را که آن سومي نگذاشت عملي بشود. گفت که هر دو بد است راهي انتخاب بکنيم که او محفوظ بماند، عده‌اي او را بگيرند و چاه سر راهي هم باشد که عده‌اي از زود برسند به او دسترسي داشته باشند به هر حال او هم زنده باشد شما هم او را نبينيد، او هم شما را نبيند مسئله ﴿أَحَبُّ إِلى‏ أَبينا مِنَّا﴾ مطرح نباشد، اگر هم خواستيد ﴿يَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أَبيکمْ﴾ تأمين بشود مي‌شود; اما حالا اين ﴿وَ تَکونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ﴾ و اينها در آن پيشنهاد اول و دوم بود که به آن عمل نشده. بعداً هم اينها گفتند که ما استغفار مي‌کنيم، استغفار هم کردند و هر دو بزرگوار هم استغفارشان را پذيرفتند و براي اينها طلب مغفرت کردند.

پرسش: ...

پاسخ: چرا بهتر بود, به هر حال راه حل بود يعني آن دو تا پيشنهاد که بسيار مرگبار بود آنها را گذاشته کنار يک پيشنهاد سومي که نزديک‌تر به صلاح بود اين را گرفتند. ﴿يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ کنْتُمْ فاعِلينَ﴾ اين ﴿إِنْ کنْتُمْ فاعِلينَ﴾ را هم ملاحظه فرموديد به اينکه او اصرارش اين است که اين کار را نکنيد حالا اگر هم بر فرض بخواهيد بکنيد اين کار را انجام بدهيد. حالا مي‌خواهند عمل بکنند. بنابراين اينها جمع شدند توطئه کردند مصوباتي داشتند دو تا پيشنهاد طرح شد و عمل نشد و تصويب نشد، پيشنهاد سوم طرح شد و تصويب شد. حالا مي‌خواهند او را ببرند در «غيابت الجبّ» بيندازند.

طرح عملي‌اش اين است آمدند به وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) گفتند که ما هر از چند گاهي مي‌رويم بيابان براي رمه‌داري دامداري او را هم به همراه ما بفرست. از کجا معلوم مي‌شود که فضاي خانوادگي وجود مبارک يعقوب و يوسف(سلام الله عليهما) فضاي ناامني بود؟ از اين کريمه، ﴿قالُوا يا أَبانا ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی‏ يُوسُفَ﴾ مثل اينکه قبلاً هم پيشنهاد مي‌دادند که يوسف را ببرند وجود مبارک يعقوب حاضر نبود يا نه, اصلاً آنها مي‌دانستند که اين پيشنهاد آنها مقبول نيست و پيش حضرت يعقوب امنيت اينها احراز نشده است، پيشنهاد نمي‌دادند لذا الآن گفتند که چرا شما ما را امين نمي‌دانيد؟ ﴿ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی‏ يُوسُفَ﴾ چرا ما را امين نمي‌داني که اين برادرمان را به ما بدهي ما با هم به دامداري برويم؟ از اينجا وجود مبارک حضرت يعقوب نفي نکرد اين ناامني را بلکه گفت من مي‌ترسم حادثه‌اي پيش بيايد شما هم او را رها کرده باشيد. حالا حادثه به دست شما لازم نيست رخ بدهد، حوادث ديگري ممکن است در راه باشد، شما غافل باشيد. ﴿قالُوا يا أَبانا ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی‏ يُوسُفَ﴾ در حالي که ﴿وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ﴾ «ناصح» يعني «خالص» «وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ»[12] يعني خالصانه را رهبران الهي رفتار کردن، يکي از معاني آن احياناً اين است که آنها را نصيحت بکنيد موعظه بکنيد; اما آن معناي روشن آن اين است که خالصانه و ناصحانه با آنها کنار آمدند: ﴿وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ﴾. پس شما احساس امنيت بکنيد ما را امين بدانيد و بعد از احساس امنيت و اينکه ما امين پيش شما هستيم درباره برادرمان پيشنهاد ما اين است که ﴿أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً﴾ ما فردا که براي رمه‌داري دامداري به بيرون کنعان مي‌رويم او را به همراه ما بفرست.

اين ﴿يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ﴾ به چند قرائت خوانده شد يکي «نرتع و نلعب» است يکي «نرتع و يلعب» است يکي «يرتع و يلعب» اما «يرتع و نلعب» قرائت نشده. «نرتع و نلعب» يعني ما هم گوسفندان را بچرانيم هم بازي کنيم گرچه «رعي» براي چوپان است «ارتعاء» برای گوسفند است اما وقتي بگويند «نرتع» ما به چرا برويم يعني گوسفند را بچرانيم چَرا بدهيم. «نرتع و نلعب» اين قرائت شده است يعني ما گوسفند را به چرا ببريم و خودمان هم بازي کنيم. «يرتع و يلعب» يعني او بخشي از کارها را به چراي گوسفند بگذراند مقداري هم بازي کند. اينکه اين قرائت رواج بيشتري پيدا کرده است، براي اينکه با نوجواني او سازگارتر است که لعب را به او اسناد دادند; اما اينکه «لعب» را به خود اسناد بدهند و «رعي» را به او که «يرتع و نلعب» اين قرائت نشد به هر حال ما با هم هم به چراي گوسفند مشغول باشيم هم بازي کنيم، ميدان مسابقه هم بود که «نستبق» اين «استباق» همان مسابقه است هم او بازي مي‌کند، فضاي تازه‌اي, هواي تازه‌اي را احساس مي‌کند و بهره مي‌برد و هم ما براي او نگهبان خوبي هستيم ﴿وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾.

وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) که آن اسرار را بنا نبود بازگو کند؛ ولي بدون اتمام حجت هم اين امانت الهي را به آنها نمي‌سپرد، ﴿قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ﴾ من از اين جهت هراسناک‌ام، محزون مي‌شوم، آنچه که ممکن است من را غمگين کند اين است که شما اين کودک را اين نوجوان را ببريد و مي‌ترسم گرگ او را بدرد و شما غافل باشيد. از اين ﴿وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ﴾ معلوم مي‌شود او نوجوان بود، براي اينکه يک جوان کامل مثل ساير برادرها از خود دفاع مي‌کرد. همان‌طوري که آن برادرها بزرگ بودند، خودشان را از گرگ حفظ مي‌کردند، اين هم خود را از گرگ حفظ مي‌کرد مثل ديگران بود، از اينکه فرمود ﴿وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ﴾ معلوم مي‌شود از ديگران کوچک‌تر بود که احتياجي به محافظ داشت. پس از آن ﴿يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ﴾ مي‌شود استظهار کرد که او «لُقَطه و لَقيط» مي‌شد يعني نوجوان بود و از اين ﴿وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ﴾ مي‌شود استظهار کرد که او نوجوان بود، قدرت دفاع نداشت; مثل برادرهاي ديگر نبود.

پرسش: ...

پاسخ: حضرت که بنا نبود برابر علم غيب عمل بکند و موظف است برابر اساس فقهي و منابع فقهي اين بچه را به دست امين بسپارد نه غير امين; بايد حفظ بکنند.

﴿وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُون﴾ شما غفلت‌زده باشيد و چون آن طرف که دامداري هست گرگ هم هست و اين کار را کرده باشند.

پرسش: ...

 پاسخ: نه اصلاً گرگ خوردن حرفي است که در فخر رازي هست، در امين الاسلام هست که اين تلقين کذب کردند اينها نارواست، براي اينکه در آن محدوده گرگ فراوان بود، دامداري بود و گرگ هم بود و گرگ هم بچه را مي‌برد و مي‌خورد و مي‌دريد، اين احتياجي به تلقين کذب ندارد. آنچه که در تفسير فخر رازي آمده اين است، اينکه در امين الاسلام مرحوم طبرسي آمده اين است که اين تلقين کذب کرده است، دروغ گفتن را ياد بچه‌ها داد; قرطبي دارد[13] فخر رازي دارد[14] ـ متأسفانه ـ امين الاسلام هم دارد[15] در جايي که دامداري هست، رمه‌داري هست، بيابان هست، گرگ هست، سابقه دارد، اين ديگر ياد دادن ندارد, گرگ است و بچه را مي‌خورد و خيلي از افراد را هم برد.

پرسش: ...

پاسخ: نه به هر حال بعيد است.

﴿قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ﴾ شما غفلت داشته باشيد، آنها گفتند ما ناصح هستيم، حضرت تکذيب نکرد، آنها گفتند ما حافظ هستيم حضرت تکذيب نکرد، گفت شما اگر غافل باشيد يک انسان غافل نه توفيق نُصح دارد نه توفيق حفظ; ما نمي‌گوييم شما عمداً او را از پا درمي‌آوريد يا عمداً او را رها مي‌کنيد ولي غفلت ممکن است دامنگيرتان بشود و انسان غافل از توفيق نُصح و از توفيق حفظ محروم است.

پرسش: ...

پاسخ: نه يک راه عادي است، يک راه معقول و مقبولي است واقعاً که مايل نبود اما براي اينکه اتمام حجت بکند اين کار را کرد.

﴿قالُوا لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ اينها مي‌گفتند ما عصبه‌ايم يعني يک جماعت چند نفره‌ايم، گفتند از يک تا ده نفر حتي بيش از ده نفر هم گفتند و جماعت متعصب هستيم و هواي يکديگر را هم داريم، براي يکديگر هم تعصب مي‌کنيم، اين هم برادر ماست، ما نسبت به متعصب هستيم، همه ما برادرها نسبت به يکديگر عُصبه‌ايم، نسبت به او هم عصبه‌ايم، تعصب شديد داريم، چطور مي‌شود از او غفلت کنيم و گرگ او را بخورد؟! به هر حال رمه‌سرا هست، سگ هست، ما هستيم، چوپان هست و در چنين جمعيتي گرگ راه ندارد. ﴿قالُوا لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ معلوم مي‌شود ما خيلي خسارت بايد ببينيم تا اينکه چنين حادثه تلخي پيش بيايد.

برخي از مفسّران مثل صاحب تفسير کاشف حالا چه حوادث تلخي را ايشان در زندگي مشاهده کردند بين اولاد يعقوب(سلام الله عليه) با اولاد بعضي از علما مقايسه کردند[16] گفتند چند خطري که در اولاد يعقوب بود نسبت به يوسف(سلام الله عليه) مشابه اين مخاطرات در بعضي از بُيوت علمي هست، در بعضي از اولاد علما هست و اينها البته در غير علما هم هست حالا اين حسد هر جا ـ خداي ناکرده ـ راه پيدا کند اين خطرها را به همراه دارد اين است که انسان هر روز بايد سري بزند که سر جاي خود هست يا سر جاي خود نيست و اين بيان لطيف را که بزرگان گفتند که اين مخصوص به قيامت نيست در جريان دنيا هم هست همين است, البته سوره «زلزال» سياق آن درباره معاد است فرمود در آن روز همگان از قبر برمي‌خيزند ﴿لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ﴾[17] تا به اينها ارايه بدهند اين هم مي‌بينند بعد هم يک اصل کلي به دنبال اين دارد ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[18] شايد اين ﴿مَنْ يَعْمَلْ﴾ در قبال ﴿لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ﴾ نظير ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾[19] باشد، اين چهار آيه را نگاه کنيد در سوره «زلزال» آيه اول اين است که ما اينها را از قبر زنده مي‌کنيم، برمي‌انگيزانيم تا اعمال اينها به اينها نشان داده بشود ﴿لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ﴾ وقتي ارايه شد نشانشان دادند اينها مي‌بينند اين آيه اول. آيه دوم اين است که ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾ يعني بعد از اينکه ما ارايه داديم اينها مي‌بينند يا نيازي به ارايه نيست، هر کسي کار خوب کرده مي‌بيند، چه حاجت که ما ارايه بدهيم اين آيه دوم نسبت به آيه اول اين را داشته باشيد. در سوره مبارکه «القيامه» قدري بازتر همين مطلب را بيان فرمود، فرمود اينها که وارد صحنه قيامت شدند ﴿يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ﴾ ما تنبئه مي‌کنيم، «تنبئه» باب افعال مثل «تبصرة», «إنباء» باب افعال يعني خبر دادن، ﴿يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ﴾ اين آيه سوم. آيه چهارم اين است که چرا ما خبر بدهيم مگر خودش نمي‌داند ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾ اين «بل» ناظر به اين است که تنبئه لازم نيست که حالا ما گزارش بدهيم که فلان کار را کرديد ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصيرَةٌ ٭ وَ لَوْ أَلْقی مَعاذيرَهُ﴾[20] بين خود و خداي خود مي‌داند چه کرده، ولو حالا بخواهد عذر‌تراشي بکند چند تا عذر بياورد چند تا بهانه بياورد خودش که مي‌داند چه کار کرده. اين آيه چهارم که با «بل» شروع شد نشان آن است که نيازي به «تنبئه» نيست، نيازي به «إنباء» نيست.

اگر وزان دو تا آيه سوره «زلزال» وزان دو تا آيه سوره «القيامه» باشد آنگاه آن ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ﴾ مي‌خواهد چنين مطلبي را بفهماند که نيازي به ارايه نيست خودش مي‌بيند، کجا هست که ما به آن نشان بدهيم چيزي که منظور نيست که فقط چشم او بسته بود ما حالا چشم او را باز کرديم ﴿فَکشَفْنَا عَنک غِطَاءَک فَبَصَرُک الْيَوْمَ حَدِيدٌ[21] ما لازم نيست که به او بگوييم چه کردي اين چشم او را باز مي‌کنيم. اگر اين شد ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾ متفرّع بر ارايه نيست يعني بايد حتماً ارايه بدهند تا اين ببيند.

بر اساس اين تحليل اگر کسي با موت اختياري همان صحنه‌اي که در قيامت پيش مي‌آيد همان صحنه را براي خود تحصيل بکند اليوم که در دنيا هست هم ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾ نه يعني اثر آن را بعد در دنيا مي‌بيند اگر کسي احساني کرده در آينده نزديک يا دور اثر مثبت آن را مي‌بيند و اگر معصيت کرده در آينده نزديک يا دور اثر منفي‌اش را مي‌بيند نه, هم‌اکنون چون ممکن نيست آدم کاري را انجام بدهد و در قلب او اثر نگذارد مگر آدم ممکن است غذايي بخورد و در دستگاه گوارش او اثري نگذارد، اگر غذاي سالمي باشد در دستگاه گوارش اثر مي‌گذارد، فربه مي‌کند، اگر غذاي مسموم باشد در دستگاه گوارش اثر دارد دستگاه گوارش را دردناک مي‌کند. مي‌شود آدم غذايي بخورد و دستگاه گوارش هيچ احساس نکند؟ مي‌شود آدم کاري را بکند و حرفي بزند و چيزي را بنويسد و جايي را نگاه بکند و قلب عوض نشود؟ اين شدني نيست; اين عمل از قلب صادر مي‌شود; منتها تأثير اين بخش دوم در قلب بيش از تأثير آن غذا در دستگاه گوارش است، درباره دستگاه گوارش که دستگاه گوارش فتوا نمي‌دهد که شما چه چيزي بخور چه چيزي نخور، اين بيشتر مصرف کننده است اما در جريان قلب فتوا مي‌دهد آن دل است که تصميم مي‌گيرد مي‌گويد اين کار را بکن، پس قبل از صدور کار, دل در جريان است بعد از صدور کار هم همين دل بايد ثبت و ضبط بکند، پس دو مرتبه دل با کار سر و کار دارد، اين‌چنين نيست که آدم يک کار خوب بکند و اثر آن در قلب پيدا نشود يا کار بد بکند و اثر آن در قلب ظهور نکند، بنابراين ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ هم‌اکنون ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾ هم‌اکنون اين‌چنين است. اين‌طور نيست که حالا بعدها, البته بعدها ظهور کامل دارد.

پرسش: ...

پاسخ: اينکه علم غيب نيست که پيامبر بطلبد، همان پيامبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) به ما فرمود اگر رو به راه باشيد اين بخش مربوط به اسرار عالم را نمي‌دانيد، يک؛ مربوط به اسرار ديگران را نمي‌دانيد، دو؛ مربوط به خودتان را که بايد بدانيد. اينکه وجود مبارک حضرت امير در نهج دارد که خودتان را توزين کنيد «زِنُوا أَنْفُسَکمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا»،[22] قبل از اينکه شما را وزن کنند خودتان را وزن کنيد ببينيد که حق‌ايد يا باطل‌ايد ثقيل‌ايد يا خفيف‌ايد معلوم مي‌شود انسان ممکن است که خودش را وزن کند. اگر راه نداشته باشد که به ما امر نمي‌کنند البته اسرار عالم را به ما ندادند، اسرار ديگران را به ما ندادند، اما اين سري که خودمان سرّ کرديم، خودمان درست کرديم و در درون دلمان گذاشتيم که کسي باخبر نباشد، اين اول جَهر بود بعد سرّ شد آن هم با دست ما سرّ شد آن وقت ما نمي‌دانيم چه خبر است؟ لذا ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ الآن هم اگر اين‌چنين باشد اين‌طور است. البته همان‌طوري که ظاهر آيه طبق فهم خيلي از آقايان هست کمال آن و شفافيت آن مربوط به مسئله معاد است ﴿قالُوا لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ حالا اين بخش آن يک سلسله نکاتي مانده تا به اجراي اين طرح برسيم.

«و الحمد الله رب العالمين‏»

 

[1]. سوره يوسف، آيه111.

[2]. سوره يوسف، آيه7.

[3]. سوره يوسف، آيه3.

[4]. تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏6، ص280.

[5]. التوحيد, مرحوم صدوق، ص353.

[6]. وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.

[7]. سوره فلق، آيه5.

[8]. سوره يوسف، آيه9.

[9]. سوره قيامه، آيه22.

[10]. سوره يوسف، آيه15.

[11]. سوره يوسف، آيه9.

[12]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص403.

[13]. الجامع لأحكام القرآن، ج‏9، ص140.

[14]. التفسير الكبير، ج‏18، ص426.

[15]. مجمع البيان في تفسير القرآن, ج‏5, ص331.

[16]. التفسير الكاشف، ج‏4، ص293.

[17]. سوره زلزال، آيه6.

[18]. سوره زلزال، آيه7 و 8.

[19]. سوره قيامة، آيه14.

[20]. سوره قيامة، آيه14 و 15.

[21]. سوره ق، آيه22.

[22]. نهج البلاغه، (صبحي صالح)، خطبه90.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق