11 02 2004 4891491 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 50

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أشْرَكُوا مَكانَكُمْ أنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (28) فَكَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ (29) هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)﴾

چون قيامت روز فصل است روز ظهور حق است هر گونه اختلافي در آن محكمه بايد به داوري نهايي برسد هم اختلافهاي علمي هم اختلافهاي عملي و مانند آن اين همه آراي متضاربي كه در مكتبهاي گوناگون هست در دنيا قابل حل نيست يك روزي بايد باشد كه بالاخره معلوم بشود كه كدام عقيده حق است كدام عقيده باطل اخلاقها اينطور است اعمالها اينطور است ادعاها اينطور است فرمود در اين حشر اكبر بين مشركان و شركاي آنها ما فرق مي‌گذرايم اينها براي خود شريك قائل شدند كه مي‌گفتند ﴿هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا﴾[1] مالي را براي آنها قرار مي‌دادند و اينها شريك الباري نيستند در حقيقت شركت را مشركان و بت پرستان به نام آن بتها ثبت دادند نه آن بتها مدعي چنين شركتي هستند نه ذات اقدس اله چنين سمتي را براي بتها تنظيم كرده است اين شريك الباري بودن مجعول است لذا ذات اقدس اله در بخشي از آيات قرآن كريم فرمود ﴿وخرقوا له بنين و بنات﴾[2] ﴿اتخذوا من دونه ءٰالهةً﴾[3] يا ﴿شركاء الجن و خلقهم﴾[4] اينها مجعولان بت پرستها هستند نه خودشان ادعا دارند نه كسي سمت بت پرستي را به اينها داد پس آن روز بايد بين حق و باطل جدايي بيفتد جدائي آن هم به اين است كه ما به اينها مي‌گوييم همه‌تان سر جايتان باشيد در مكانتان باشيد و در مكانتتان باشيد از اينكه هر كدام در مكانتشان قرار بگيرند معلوم مي‌شود كه جايشان جدا است و از اينكه فرمود ﴿زيّلنا﴾ با فعل ماضي تعبير كرده نه با فعل مضارع معلوم مي‌شود كه اينچنين نيست كه اول همه اينها را به صف مي‌كنند بعد بينشان جدايي مي‌اندازند بلكه در همان تنظيم صفوف كه به لحاظ مكانت هست جايشان فرق مي‌كند لذا نفرمود ﴿مكانكم انتم و شركاؤكم﴾ نزيل بينهم يا نزيل بينهم فرمود همين كه مي‌گوييم هر كدام در جاي خودتان باشيد همين تزييل است تزييل مبالغه زال يزيلوا است نه زال يزولوا آنطوري كه فراء گفته اين يك اجوف يايي است نه اجوف واوي درباره اجوف واوي معمولا لازم است متعدي نيست ولي زال يزولوا است اما زال يزيلوا متعدي هم آمده كه گفتند لوتزيلوا لعزلنا از همين قبيل است اين زيلنا براي تعديه نيست براي مبالغه و كثرت و شدت است به فعل ماضي تعبير كردن هم براي همين است كه اينكه ما گفتيم هر كدام سر جاي خودتان باشيد همين معني هر كدام در مكانتتان باشيد در جايگاه خودتان قرار بگيريد همين خودش تزييل است نه اينكه اول اينها را صف مي‌كنيم بعد ثم نزيل بينهم ﴿مكانكم انتم و شركاؤكم فزيلنا بينهم﴾ هر كدام در جايگاه خاص خودشان قرار دارند گاهي قرآن كريم مي‌فرمايد اينها دست پرورده خود شما هستند كسي اينها را سمت شركت نداد ﴿وخرقوا له بنين و بنات﴾[5] از همين قبيل است در سوره مباركه بقره اين آيه قبلا خوانده شد آيه 166 و 167 كه تابعان از متبوعان تبري مي‌جويند ﴿اذ تبرأ الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و رأوُا العذاب و تقطعت بهم الاسباب﴾ هر گونه پيوندي بينشان ديگر گسيخته است آنگاه ﴿و قال الذين اتبعوا لَوْ ان لنا كرةً فنتبرّأ منهم كما تبرءُوا منّا كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار﴾ كه اين پيروي باطل در آن روز باعث حسرت اينها است و عمل خود را با حالت تاثر مي‌بينند در سوره مباركه انعام آيه 100 به اين صورت است ﴿و جعلوا لله شركاء الجن﴾[6] كه شركا مفعول اول است جن مفعول دوم اين جن را اينها شركاي خدا قرار دادند پس شريك الباري بودن اين معبودها امري جعلي است جاعلانش هم خود عابدان هستند بت پرستان هستند كسي به اينها سمت شركت نداد ﴿و جعلوا لله شركاء الجن﴾ يعني جعلوا الجن شركاء لله اين مي‌شود مفعول اول شركا مي‌شود مفعول دوم ﴿و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات﴾[7] در حاليكه خدا اينها را خلق كرده اينها مخلوق خدا هستند همين بت پرستها كه براي خدا جن را شريك قرار دادند براي خدا پسر و دختر هم جعل كردند در عالم دنيا همه چيز با ادعا براي يك عده تثبيت مي‌شود چيزي كه در دنيا واقع نشود و جعل نشود نيست اول درباره خود ذات خدا كه براي او شريك قرار دادند شناسنامه قرار دادند پسر قرار دادند دختر قرار دادند از اينها هست تا رسد به ديگري پس ﴿و خرقوا له بنين و بنات﴾ اين بغير علمٍ به نحو تنازع مفعول بواسطه است براي همه و جعلوا لله شركاء الجن بغير علم و خرقوا له بنين بغير علم و بنات بغير علم همه اين كارها را از روي جهل انجام دادند ﴿سبحانه و تعالي عمّا يصفون ٭ بديع السموات والارض أنّيٰ يكون له ولد و لم تكن له صاحبة و خلق كل شيئ و هو بكل شيئ عليم﴾[8] فرمود اين چگونه ممكن است فرزند داشته باشد در حاليكه همسر ندارد ﴿ما اتّخذ صاحبة ولا ولدا﴾[9] در نوبتهاي قبل اشاره شد كه قرآن چون نور است براي همه مردم است در سطوح مختلف حرف مي‌زند يعني مطلبي در قرآن نيست كه كسي توده مردم هم نفهمند براي اثبات اينكه خدا منزه است از فرزند فرمود خدا كه همسر ندارد چگونه فرزند داشته باشد خوب اين با ﴿الله الصمد﴾[10] خيلي فرق مي‌كند به آن مقام احديت خيلي فرق مي‌كند با ﴿ليس كمثله شيء﴾[11] خيلي فرق مي‌كند قرآن براي همه مردم است از افراد ساده تا افراد متوسط تا اوحدي از صاحبنظران و اوحدي از صاحب بصران چون ﴿لهم درجات﴾[12] از يك سو بعد بالاتر از آن ﴿هم درجات﴾[13] از طرف ديگر لذا كتاب تفسير لازم است بحث تفسيري لازم است تدبر لازم است ﴿افلا يتدبرون القرآن﴾[14] لازم است و مانند آن پس اگر گفته شد كه قرآن كريم براي مردم يك كتابي است سودمند همه مي‌فهمند امّا همه يكسان كه نمي‌فهمند «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه» در بيانات نوراني اهل بيت عليهم السلام هم همينطور است مرحوم ابن بابويه قمي در كتاب شريف توحيد صدوقشان نقل مي‌كنند يك كسي آمده خدمت امام صادق سلام الله عليه عرض كرد توحيد چيست «دلني علي التوحيد» فرمود «هو الذي انتم عليه» همين كه داريد يعني خدا واحد است لاشريك له و حصنش هم ولايت است و شما هم جزو پيروان اهل بيت عليهم السلام هستيد توحيد همين است يك دامدار يا كشاورز يا پيشه‌ور يا يك آدم مومن محترم متوسط وقتي كه از امام زمانش توحيد را سؤال مي‌كند خوب جوابش همين است اما وقتي نوبت به هشام ابن حكم يا هشام ابن سالم به اينها كه مي‌رسد حضرت از آنها سؤال مي‌كند كه آيا تو درباره توحيد خدا وصفي داري نظري داري معرفي مي‌كني عرض كرد بله فرمود بگو ببينم خدا را چطور توصيف مي‌كني عرض كرد هو السميع البصير و مانند آن بعد فرمود «هذه صفة يشترك فيه المخلوقون» اين صفت صفتي است كه خوب غير خدا هم سميع است غير خدا هم بصير است عرض كرد شما چه مي‌فرماييد آن وقت حضرت آن برهان را ذكر كرد كه ما نمي‌گوييم خدا سميع است ما نمي‌گوييم خدا عليم است مي‌گوييم علم است؛ «علم لا جهل فيه نور لاظلمة فيه حياة لا موت فيه» آن وقت اين است كه فارابي تربيت كرد اين است كه بوعلي تربيت مي‌كند وگرنه اين مسئله بسيط الحقيقه يا صرف الوجود لايتثني و لايتكرر كه قبلا نبود قبلا اين حرفها نبود كه خوب؛ «الناس معادن كمعادن الذهب والفضه» بعد مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه نقل مي‌كند كه هشام رضوان الله تعالي عليه مي‌گويد كه خرجت من عنده و انا اعلم الناس بالتوحيد من از محضر امام ششم سلام الله عليه بيرون آمدم و عالمترين مردم بودم در مسئله توحيد براي اينكه حضرت مرا خوب تربيت كرده خوب آنكه يك كاسب و پيشه‌ور عادي است حضرت فرمود همين كه داري توحيد است و آنكه هشام است حضرت از او حرف مي‌گيرد و او را توجيه مي‌كند مي‌گويد خدا حي نيست حيات است اگر گفتي حي است موهن آن است كه صفت زائد بر ذات است اين عين صفت است چون صفت در آنجا عين هويت محضه است آن وقت اين را كه به دست حكما مي‌دهيم اين شاگردان بزرگ تربيت مي‌شوند بنابراين قرآن براي همه است اما همگان يك جور نمي‌فهمند آن صمديت خداي سبحان و تنزه او از جسمانيت و ماده يك مطلب است اينجا كه فرمود ﴿أنّيٰ يكون له ولد﴾[15] ولي عصر ارواحنا فداه لم تكن له صاحبه اينكه همسر ندارد چگونه فرزند داشته باشد براي سطح ديگر است به هر تقدير در بخش ديگر ذات اقدس اله مي‌فرمايد ما اينها را كه احضار كرديم عابد و معبود را هر كدام حرفهاي خاص خودشان را دارند حالا يا معبودها مختلف هستند يا موقفها مختلف است كه اين آيات با هم هماهنگ بشود در سوره مباركه صافات فرمود آيهٴ 22 به بعد سوره صافات ﴿هذا يوم الفصل الذي كنتم به تكرمون﴾ قيامت ديگر روز فصل است تمام آراء و افكار و عقايد و اعمال حقش از باطل جدا مي‌شود ﴿اُحشروا الذين ظلموا و أزواجهم و ما كانوا يعبدون ٭ من دون الله فاهدوهم الي صراط الجحيم ٭ و قفوهم انهم مسئولون ٭ مالكم لاتناصرون ٭ بل هم ......يتسائلون ٭ قالوا انكم كنتم ...﴾ اين افراد فريب خورده به آن افراد فريبكار مي‌گويند شما ما را فريب داديد از راه توانمان آمديد توانمان را گرفتيد از راه قدرتتان آمديد و ما را به بند كشديد و گمراه كرديد ﴿قالوا بل لم تكونوا مؤمنين﴾[16] شما اهل ايمان نبوديد وگرنه انبيا در بين شما بود فطرت و عقل در درون شما بود خوب ما هم دعوت كرديم مي‌خواستيد نياييد ﴿و ما كان لنا عليكم من سلطان﴾[17] ما چه قدرتي داشتيم بر شما ما دعوت كرديم خوب اين عقل و فطرت هم دعوت كرده اين همه انبيا و اوليا دعوت كردند خوب مي‌خواستيد حرف آنها را گوش بدهيد ﴿و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين﴾[18] اصلا شما اهل طغيان بوديد مي‌خواستيد برابر ميلتان كار كنيد حالا اينها را كم كم جمع بندي كنيد تا برسيم به شيطان پس اول سخن از مستضعف و مستكبر است كه در سوره مباركه سَبَإ بود كه قبلا خوانده شد باز هم الان اشاره مي‌كنيم بعد سخن از عابد و معبود است بعد سخن از فرشتگان و عبادت گنندگان فرشتگان است بعد سخن از قديسين بشر نظير حضرت عيسي سلام الله عليه و امثال ذلك است با كساني كه ﴿قالوا ان الله ثالث ثلاثه﴾[19] است منشأ همه اين اضلالها شيطان است تا سرانجام به خود شيطان مي‌رسد آن وقت اينها با خود شيطان درگير مي‌شوند يك چالشي بين شيطان زده‌ها و شيطان است به شيطان مي‌گويند تو ما را گمراه كردي شيطان مي‌گويد من چه جور شما را گمراه كردم من فقط يك دعوتنامه براي شما نوشتم همين شما دو تا دعوتنامه داشتيد يكي از درونتان عقل و فطرت مي‌گفت يكي از بيرون انبيا و اوليا مي‌گفت من هم يك دعوتنامه دادم خوب مي‌خواستيد نياييد اين حرفهايي كه به دنبال من راه افتاديد من از قبل مي‌دانستم اين حرفها باطل است ﴿اني كفرت بما اشركتمون من قبل﴾[20] شما تازه فهميديد شما تازه فهميديد حق با خدا است من از همان قبل فهميده بودم حق با خدا است خوب من چه كار كردم به شما گفتم بياييد خوب آمديد مي‌بينيد هم از مستضعف و مستكبر شروع مي‌شود كه كارهاي احزاب و جناحها و اين بازيها است هم از عابد و معبود كه صبغهٴ مذهبي دارد هم با شيطان درگيرند كه صبغهٴ كلامي دارد همه اينها در يوم الفصل ظهور مي‌كند در اين بخش از سوره مباركه صافات كه هم بوي عبادت مي‌داد هم بوي استكبار مي‌فرمايد آنها مي‌گويند ﴿ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين﴾ شما اهل تجاوز و تعدي بوديد خوب كجا عقلتان هدايتتان نمي‌كرد كجا فطرتتان هدايتتان نمي‌كرد كجا انبيا نيامده بودند چطور به دنبال ما راه افتاديد در سوره مباركه سَبَإ به اين صورت بيان شده است آيه 31 سوره مباركه سَبَإ ﴿و لو تري اذ الظالمون موقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الي بعض القول﴾ دعوايشان آنجا شروع مي‌شود ﴿يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لو لا انتم لكنا مؤمنين﴾[21] اين مستضعفين به مستكبرين مي‌گويند اگر شما نبوديد ما ايمان مي‌آورديم ﴿قال الذين استكبروا للذين استضعفوا أنحن صددناكم عن الهدي﴾ چطور ما جلوي هدايت شما را گرفتيم چطور ما جلوي ايمان شما را گرفتيم بعد اذ جائكم. آخر اينهمه انبيا و اوليا آمدند و گفتند اين همه دليل عقلي و فطري با شما بود بل كنتم مجرمين اصلا شما تبهكاريد به دنبال ما هم راه افتاديد برهاني در مسئله نداريد ﴿و قال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مَكْر الليل و النهار﴾[22] ....مي‌گويند نه آقا؛ آن نقشه‌هايي كه شبانه روز شما مي‌كشيديد تا ما را فريب كنيد آن نقشه‌هاي شبانه‌روز ما را گرفتار كرده آنها باز مي‌گويند ماكه نقشه كشيديم ولي پيامبران معصوم با معجزه صريحاً شما را دعوت كردند لذا مي‌فرمايد ﴿و أَسَرّوا الندامة لمّآ رَأوا العذاب وجعلنا الاغلال في اعناق الذين كفروا هل يجزون الاّ ما كانوا يعملون﴾[23] فرمود ما اينها را به زنجير مي‌كشيم به گردنشان غل مي‌گذاريم نه جزائاً بما كانوا يعملون اين‌جا ديگر باء ندارد فرمود اين همين بردگي كه ديگران داشتند اين زنجير اسارت و بردگي‌اي كه ديگران در دنيا به دنبال ديگران افتاده بودند در قيامت همان زنجير در گردنشان است ﴿و جعلنا الاغلال في اعناق الذين كفروا هل يُجزون الا ما كانوا يعملون﴾ نه ﴿بما كانوا يعملون﴾[24] اينكه در سوره مباركه اعراف آمده است وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم ﴿يضع عنهم اصرهم والاغلال الّتي كانت عليهم﴾[25] همان اغلال ظاهري رژيم بردگي و همين اغلال اينجا مي‌فرمايد به اينكه ما اينها را به زنجير مي‌كشيم اين جز عمل آنها چيز ديگري نيست نه ﴿جزاءً بما كانوا يعملون﴾[26] ﴿بما كانوا يعملون﴾ نيست ﴿هل يجزون الا ما كانوا يعملون﴾[27] خوب فرمود شما زنجير بردگي كشيده بوديد به دنبال ديگران راه افتاديد الان هم همينطور است ديگر. در سوره مباركه قصص همين مطلب با يك بيان ديگري ارائه شده است آيه 61 به بعد سوره مباركه قصص اين است ﴿و يوم يناديهم فَيقول اين شركاءي الذين كنتم تزعمون﴾[28] بت پرستها را دعوت مي‌كنند مي‌گويند كو معبودهايتان؟ آن شركا و آن شريك الباري كه شما جعل كرديد كو؟ همه در قيامت آمدند مي‌بينند كسي كه مقرب الي الله باشد. شفيع عند الله باشد نيست، يك مشت چوب خالي هستند يك مشت سنگ خالي هستند ﴿قال الذين حق عليهم القول ربّنا هٰؤلاء الذين اَغوينا أغوينٰهم كمٰا غوينٰا تبرّأنٰا اليك ما كانوا ايانا يعبدون﴾[29] اينها مي‌گويند ما همانطوري كه گمراه شديم اينها را هم گمراه كرديم ولي اينها ما را عبادت نمي‌كردند اينها يا به دنبال جن بودند يا به دنبال هوس بودند يا به دنبال سنتهاي باطل قومي خودشان بودند اينها ما را عبادت نمي‌كردند دنبال چيز ديگري بودند اين صحنه هم مي‌گذرد برابر آنچه كه در سوره مباركه نحل است پيش مي‌آيد آيه ٨٥ سوره نحل اين است ﴿وإذا رءَا الذين ظلموا العذاب فلا يخفَّفُ عنهم ولاٰهُمْ يُنْظرون ٭ و اذا رَءَا الذين اشركوا شركاءَهم قالوا ربّنا هٰؤلاء شركاؤنا الذين كنّا نَدعوا مِنْ دونك فَأَلقوا إليهم القول انّكم لكٰذبون ٭ وألقوا الي الله يومئذٍ السَّلَم وضلَّ عنهم ما كانوا يفترون﴾ حالا گويا شركايشان اول به همان صورت ظهور مي‌كنند اينها به خدا عرض مي‌كنند خدايا ما اينها را مي‌پرستيديم، باطن اينها ظاهر مي‌شود اينها مي‌گويند خدايا اينها كه ما را عبادت نمي‌كردند اگر فرشتگان هستند يا مثلا عيسي ﴿سلام الله عليه﴾ قديسين بشر هستند مي‌فرمايند ما كه اينها را دعوت نمي‌كرديم از كار اينها بيزار بوديم اينها را به توحيد دعوت مي‌كرديم و مانند آن. اگر اصنام و اوثان هستند كه آن صبغهٴ واقعي‌شان ظهور مي‌كند اينها مي‌فهمند يك مشت چوب و سنگ هستند چيز ديگري نيستند لذا مي‌گويند ما را عبادت نمي‌كردند به دنبال احباب و هوسهاي خودشان بودند اين در سوره مباركه نحل است.

سؤال: جواب: يا مواقف مختلف است يا محبوبهاي مختلف است احيانا براي اهميت مطلب گاهي يك آيه‌اي چند بار نازل مي‌شد تا سرانجام برسد به شيطان. چون منشأ همه اين اِغواها شيطان است كه گفت كه: ﴿لاغوينّهم اجمعين﴾[30] آن وقت با خود شيطان درگير هستند بالاخره با اغوا و اضلال شيطان اينها يا ملحد شدند يا هوي پرست شدند يا فرشته پرست شدند يا شيطان پرست شدند يا فرعون پرست شدند و مانند آن. وقتي سرانجام به خود ابليس مي‌رسد در سوره مباركه ابراهيم آيه 21 به بعد به اين صورت ذكر مي‌كند ﴿و برزوا لله جميعا فقال الضعفاءوا للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شيئ﴾ اين دنباله‌روها به آن رهبران كفر، ائمه كفر، مي‌گويند به اينكه: ما به دنبال شما راه افتاديم آيا مي‌شود مشكل ما را شما امروز حل كنيد ﴿قالوا لو هدانا الله لهديناكم﴾ اگر خداي سبحان ما را به مقصد مي‌رساند ما هم مي‌توانستيم مشكل شما را حل كنيم ولي ما خودمان در راه مانديم ﴿سواء علينا أجزعنا أم صبرنا مالنا من محيص﴾ ما چه ناله بكنيم چه ناله نكنيم چاره‌اي نداريم ما، از ما هيچ كاري ساخته نيست آنگاه سرانجام با خود ابليس چالش دارند كه بالاخره تمام اين فتنه‌ها از تو است ﴿و قال الشيطان لَمّا قضي الامر﴾[31] حالا كه داوريها تمام شد، بهشتيها به طرف بهشت مي‌روند جهنميها به طرف جهنم. اين صريحا اعلام مي‌كند كه من بي گناه هستم تقصير به عهده شما است ﴿وقال الشيطان لَمّا قضي الامر ان الله وعَدَكم وَعْدَ الحق﴾ خدا وعده صحيح داد به خير وعده داد راه را نشان داد هدف را نشان دارد گرايشش را هم در شما ايجاد كرد ﴿وَ وَعدْتُكُمْ﴾ من هم وعده دادم منتهي من خلف وعده كردم خدا اهل خلف وعده نبود ﴿و وعدتُكُمْ فَاخْلَفْتُكُمْ﴾[32] پس هم خدا وعده داد هم من او به وعده‌اش وفا مي‌كرد و مي‌كند من خلف وعده كردم، كارم خلف وعده است ﴿و ما كان لي عليكم من سلطانٍ﴾[33] من جز دعوت و وعده كاري نداشتم به شما وعده دادم دعوت كردم كه به دنبال من بياييد اگر چنانچه به دنبال من آمديد مثلا به فلان مرحله مي‌رسيد يك دعوت بود و يك وعده اما ﴿والله يدعوا الي دارالسلام﴾[34] بود ﴿لايخلف الله وعده﴾[35] بود ﴿لايخلف الله الميعاد﴾[36] بود ﴿و ما كان لي عليكم من سلطان اِلاّ اَنْ دعوتُكُم فاستَجبتم لي﴾[37]، بنابراين ﴿فلاتلوموني﴾ شما حق ملامت نداري حق اعتراض نداري.

سؤال: جواب: اما بعد از اينكه اينها گوش دادند به او دارند سواري مي‌دهند احتناك مي‌كنند وگرنه اگر كسي اگر به دنبال اونرود زير چتر او نرود او كه سواري ندهد كه او احتناك نمي‌كند كه اول ﴿شاركهم في الاموال والاولاد﴾[38] هست اين وسوسه در آنها اثر مي‌كند صيد مي‌كند آنها را به بند مي‌كشد بعد ﴿لاحتنكن ذريته﴾ مي‌شود خوب ﴿فلاتلوموني ولوموا انفسكم﴾ بعد گفت ﴿ما انا بمُصْرخكم و ما انتم بمصرخيّ﴾ نه امروز شما به ناله و فرياد من جواب مثبت مي‌دهيد مشكل مرا حل مي‌كنيد نه من ما هر دو معذبيم ولي من هرگز شما را مجبور نكردم چون قدرتي نداشتم من ﴿و ما كان لي عليكم من سلطانٍ﴾[39] من چه قدرتي داشتم بر شما، جز اين وسوسه دعوتنامه هست خوب اين همه آيات الهي هم دعوتنامه است ديگر.

سؤال: جواب: خوب عقل هم يجري ما فوقه مگر آ‌دم دم را هر جا مي‌ريزد اما يجري مَجْري الدم انسان صاحب دم است و براي هر كسي هم جانش را مي‌گيرد مي‌گويد همانجا باش من كارم مبارزه است تو بايد باشي من هم با تو بجنگم نمي‌گذارم بيرون بيايي اما انساني كه خُلِقَ عليٰ فطرت الله اين بر دم هم اشراف دارد داخلٌ في الدم لابالممازجه آن هوش فطري دم را هم رهبري مي‌كند هر وسوسه‌اي كه شيطان مي‌كند شيطان كه آدم را به حرام دعوت نمي‌كند شيطان آدم را برابر با مشتهيٰ دعوت مي‌كند انسان تشخيص مي‌دهد مي‌گويد اين كاري كه شما الان درمن ميل ايجاد كردي اين دو تا فرد دارد فرد حلال دارد فرد حرام دارد خوب فرد حلالش را كه قرآن براي ما گذاشته خدا براي ما گذاشته من آن را تأمين مي‌كنم بقيه اشتهاي كاذب است. حرام، زائد بر نياز است و چيز كاذبي است خوب آدم به دنبال كاذب راه نمي‌افتد ديگر گفت مركز تصميم كه من آنجا حضور ندارم مركز تصميمِ تو عقلت است ﴿و ما كان لي عليكم من سلطانٍ الا ان دعوتكم فاستجبتم لي فلاتلوموني﴾[40] چرا من را ملامت مي‌كني ﴿ولوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما أنتم بمصرخي﴾ بعد اين كه شما به دنبال من راه افتاديد من از همان اول مي‌دانستم بد است ﴿أني كفرتُ بما اشركتمون مِنْ قبل اِن الظالمين لهم عذاب اليم﴾[41] آن وقت در قبالش ﴿وأُدخل الذين﴾ كذا و كذا پس شما ملاحظه بفرماييد قرآن كريم از طليعه اين چالشها و دعواها شروع مي‌كند تا برسد به ابليس اين همه را نقل مي‌كند بين عابد و معبود نقل مي‌كند بين مستكبِر و مستكبَر نقل مي‌كند بين شيطان و مضلّ و ضالها نقل مي‌كند و از همه اينها نتيجه مي‌گيرد به اين‌كه حق در همه اين محاكم حضور و ظهور دارد و انسان محكوم است.

سؤال: جواب: نه مي‌گويد منتهي عمل نمي‌كند وگرنه اينكه ساليان متمادي باور داشت منتهي مستكبِر بود و در برابر ذات اقدس اله هم احيانا عملاً به كفر تن در داده است وگرنه بطلان اينها را مي‌دانست خب پس بنابراين قرآن مراتبي دارد ما هم نياز به تفاسير گوناگون هستيم گاهي در خواندن آيات اگر بنا بر اين باشد كه هم نقل به لفظ بشود هم نقل به مضمون مثل همين بحثها آن وقت خود آيات از روي خود صفحات خوانده مي‌شود گاهي بنا بر نقل به معني است نه نقل به لفظ اين است كه گاهي تقدم و تاخر در الفاظ هست و مضمون آيه به عنوان استشهاد نقل مي‌شود نه خود لفظ گاهي انسان ريا مي‌كند يا خودش را شريك قرار مي‌دهد آن هم همينطور است خود انسان وقتي كه حب نفس داشته باشد يك بتي در درون او داشته باشد كه مي‌گويند اكثف هوي صنم و وثن است اكثف اوسام حجر و مَدَر است و الطف اوسام همين هويٰ است آنهايي كه اهل معرفت هستند مي‌گويند بتها دو جور است يك بت غليظ داريم يك بت رقيق غليظترين بت همين حجري است كه مي‌تراشيدندو عبادت مي‌كردند كه ﴿خَلقَكم وما تعملون﴾ ﴿أَتعبدون ما تنحتون﴾[42] و مانند آن آن لطيفترين بت همين هوي نفس است يك پسوندي يا پيشوندي بايد در كارها باشد نام آدم را ببرند با يك القابي ذكر بكنند همين بازيها كه هست اينها بالاخره آدم يك روزي آدم را گرفتار مي‌كند اگر كسي در اوائل سن جلوي اين گرفتاريها را نگيرد وقتي پير شد كارش بسيار مشكل است به دنبال بازي عمرش را تلف مي‌دهد شما الان يك صفحه لقب بنويسيد ببينيد نه منشا علمي دارد نه منشا عملي دارد نه گفته خدا و پيغمبر است نه در قيامت خريدار دارد نه پيش فرشته‌ها خريدار دارد خوب اين چيزي است كه جز بازي چيز ديگر نيست خوب آدم چرا دنبال اين برود اگر اول جلويش را نگيرد گرفتار همينها مي‌شود پس بنابراين اگر يك وقتي خودش را بخواهد بپرستد هواي خودش را بخواهد بپرستد آن هم در قيامت در يك طرف قرار مي‌گيرد با معبودها و خودش هم در يك طرف اگر بتها را بخواهد بپرستد همينطور است اگر ملحد باشد كه بحثش جدا است البته او از بحث عابد و معبود بيرون است آنهايي كه مي‌گويند ﴿ما هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر﴾[43] آنها حسابشان جدا است خب بنابراين فرمود به اينكه ﴿و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤكم فزيلنا بينهم﴾[44] گرچه مناسب بود در كتاب شريف مفردات راغب دو تا باب عنوان مي‌كرد يكي باب زال يزول يكي باب زال يزيل آيات مربوط به آن اجوف واوي را در آن زال يزول ذكر مي‌كرد اين آياتي را كه مربوط به اجوف يايي است در زال يزيل ذكر مي‌كرد ﴿لو تزيلوا لعذّبنا﴾[45] ﴿فَزيّلنا بينهم﴾ و مانند آن ولي ايشان همه اينها را دريك باب ذكركرده البته به اين نكته توجه دارد كه مي‌فرمايد فزيلنا اصله يائيٌ اين نكته را مثل فرّا منتهي آنها باز كردند آخر اين باب غير از آن باب زال يزول يك باب دارد زال يزيل يك باب دارد و كاملا مرز را جدا كردند اما ايشان مرز را جدا نكرده و اين را در باب زال يزول ذكركرده و گفته اصله يائيٌ اين زيّلنا مبالغه زال يزيل است زِلْنٰا يعني فرَّقْنٰا خود زِلْنٰا زال يعني فَرَّق، متعدي است آن وقت اين مبالغه است براي تفريق، در چنين فضايي خدا هم شهادت مي‌دهد كه بله اينها به دنبال چيز ديگري بودند و بتها را عبادت نمي‌كردند ﴿هنالك تبلوا كل نفسٍ ما اسلفت﴾ حالا اگر تتلوا باشد كه ﴿اقرا كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيبا﴾[46] اگر تبلوا هم باشد كه يعني مي‌آزمايد هر كسي هر كاري كرده آن روز تلخي و شيريني عمل خود را مي‌آزمايد نظير اينكه در هنگام مرگ تلخي و شيريني عصاره عمر خودش را مي‌چشد ﴿كل نفس ذائقة الموت﴾[47] همينطور است ديگر مرگ را مي‌چشد مرگ در حقيقت يك امر وجودي است نه عدمي مرگ يعني انتقال، مرگ يعني هجرت، مرگ يعني عصاره زندگي، اگر امر عدمي بود كه چشيدني نبود كه و مرگ را انسان مي‌چشد نه مرگ انسان را بچشد يعني ما مرگ را مي‌ميرانيم نه مرگ ما را بميراند ماكه از بين نخواهيم رفت مرگ يعني انتقال يعني هجرت ما اين انتقال را محو مي‌كنيم ديگر مي‌رسيم به جايي كه انتقالي نيست ما او را مي‌چشيم نه او ما را بچشد شما كه يك قدح آب نوشيديد، يك ليوان آب نوشيديد شما آب را جذب كرديد و هضم كرديد نه آب شما را هضم كرده باشد شماييد كه مرگ را مي‌ميرانيد در حقيقت شمائيد كه مرگ را به خودتان منتقل مي‌كنيد و ديگر مرگي نيست ديگر هجرتي نيست ديگر ميلاد جديدي نيست ﴿الا موتة الاولي﴾[48] وما در پيشگاه ذات اقدس اله براي هميشه هستيم ﴿هنالك تبلوا كل نفسٍ ما اسلفت﴾.

سؤال جواب: بله مي‌رسد و اينها مي‌گيرند مي‌چشند نه يفنيهم الموت فرمود ﴿اَينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروجٍ مشيدة﴾[49] موت شما را ادراك مي‌كند اما نه شما را مي‌چشد مي‌آيد پيش شما شما را مي‌گيرد شما او را مي‌گيريد در اين چالش شما او را مي‌چشيد نه او شما را بچشد آنوقت مرگ مي‌ميرد و شما براي هميشه هستيد انّما تنتقلون من دار الي دار مرگ را مي‌ميرانند در همان احاديث بحار مرحوم مجلسي(رض) و ديگران آمده كه مرگ بصورت كبش املح درمي‌آيد بين صفين و مرگ را مي‌كشند يعني ديگر مرگي نيست يعني ديگر انتقالي نيست يك عده مخلد در نارند معاذالله يك عده مخلد در بهشت. كسي ديگر نمي‌ميرد. يقال للموت مُتْ, چه اينكه به عزرائيل سلام الله عليه كه مامور قبض ارواح است دستور موت مي‌آيد ديگر هر گونه انتقالي و موتي رخت برمي‌بندد.

سؤال جواب: بسيار خوب آنها نتيجه اعمال او هستند يك, ملائكه غلاظ و شداد هستند دو, آن معذبان هستند حرفي در آن نيست ولي آيا انسان نابود مي‌شود يا مرگ نابود مي‌شود؟ انسان كه نابود نمي‌شود مرگ را مي‌ميرانند، مرگ را مي‌چشند و هضم مي‌كنند نه كل نفس يذوقه الموت بلكه ﴿كل نفس ذائقة الموت﴾[50] ديگر مرگي نيست پاسخ دوم: الان اينجا هست ولي آنجا ديگر اصلا مرگ نيست الان يك انسان حي هست و حيات هست مرگ مي‌آيد و اين حياتش را منتقل مي‌كند به حيات ديگر اصولا در فرهنگ دين مرگ به عنوان هجرت است لذا گفتند اين بزرگان سابق مي‌گفتند كه هيچ ذكري بعد ازتوحيد به اندازه ذكر الموت اثر اخلاقي ندارد اگر كسي اهل تهذيب است اگر تزكيه هست بجاي سيصد بار يا چهار صد بار فلان ذكر خب به ياد مرگ باشد اين بزرگان مي‌گويند اول ذكر توحيد بعد ذكر الموت چون ذكر الموت در حقيقت همان ذكر توحيد است ﴿انا لله و انا اليه راجعون﴾[51] خب اگر آدم بداند كه به لقاء او مي‌رود فرمود ﴿واعلموا انكم ملاقوه﴾[52] شما مهمان او هستيد به لقاء الله مي‌رويد خودتان را آماده كنيد خب همين اولين لحظه‌اي كه آدم مرد اولين چيزي كه از او سؤال مي‌كنند عمر است كه عمركَ فيما أفنيت چكار كردي؟ اين است كه ياد مرگ هم آدم را معتدل مي‌كند هم آدم را فعال مي‌كند مرگ معناي لقاء الله است مي‌گويد شما كه مي‌رويد آنجا با دست پر بايد برويد ديگر اول هم از شما سؤال مي‌كنند كه اين مدت چكار كردي؟ اين است كه مرگي كه در فرهنگهاي ديگر افيون است اسلام آمده اين را عامل پويايي قرار داد قبلاً هم اين بحث به عرضتان رسيد نه تنها دين افيون و افسون و افسانه نيست بلكه چيزهايي كه در فرهنگهاي ديگر افيون است دين آن را بصورت عامل پويايي درآورده در هر مكتبي غير از مكتب انبياء مرگ عامل افسردگي است ذكر الموت عامل اينها خيال مي‌كنند كه مي‌روند در گورستان ديگر نمي‌دانند كه يك مرغ باغ ملكوت است و پَر مي‌كشد فرمود ﴿واعلموا انكم ملاقوه﴾[53] ﴿ان الله يعلم ما في انفسكم فاحذروه﴾[54] انتم ملاقوه بي‌ترديد بدانيد كه شما به ديدار حق مي‌رسيد منتها اگر با موت اختياري مُرديد وقتي زنده هستيد لقاء الله نصيبتان مي‌شود نشد بعد از مرگ بالاخره، اگر نديديم نشانمان مي‌دهند چه چيزي لذيذ تر از لقاء اوست بنابراين اول هم از آدم سؤال مي‌كنند عمرك فيما افنيت قبلاً هم به عرضتان رسيد كه اين عمر مخصوصا براي جوان اين درآمد نيست اين سرمايه است يك طلبه جوان يا دانشجوي جوان چه جوري اين وقتش را صرف بكند و به چه چيز صرف بكند اين عمري كه مي‌دهد وقتي كه صرف مي‌كند براي چي صرف كند يك وقت است كه آدم كاسب است درآمدي دارد خوب درآمدش را هزينه مي‌كند يا مالي به او به ارث رسيده اين مال به ارث رسيده را هزينه مي‌كند براي خودش و دوستانش يا برنده جايزه‌اي شده آن جايزه را هزينه مي‌كند يا يك هديه‌اي، يك چشم روشني اي، يك كادوئي به او دادند اينها را هزينه مي‌كند. اينها مالهايي است كه زايد بر سرمايه است اما اگر همين كاسب سرمايه خود را خواست هزينه بكند اين پس فردا مشكل جدي پيدا مي‌كند اين سرمايه‌اش را صرف بكند اين سرمايه‌اش را صرف بكند براي هزينه خودش و مهمانهايش در سفر و حضر خوب پس فردا خسارت ديده و سرمايه باخته است عمر عزيزان درآمد نيست عمر جايزه نيست عمر ميراث نيست عمر غنيمت نيست عمر رايگان بدست نيامده، عمر سرمايه است اگر كسي سرمايه را مي‌دهد يك روز يك بيست و چهار ساعت از او سرمايه مي‌دهد بايد به جاي او سرمايه بگيرد اگر خداي ناكرده اين سرمايه را بدهد و چيزي گير نيايد بله اين مي‌شود خسارت ان الانسان لفي خسر در اينجا هم فرمود به اينكه اينها بازگشتگان به مولاي حقيقيشان است غرض آن است كه مرگ كه در فرهنگهاي ديگر افيون جامعه است اين دين آمده اين عامل افيوني را عامل پويايي قرار داده و چنين ديني كه نمي‌تواند افيون باشد هيچ چيزي بهتر از ياد مرگ نيست وانسان به لقاء خدا مي‌رود به لقاي انبياء مي‌رود به لقاي فرشتگان مي‌رود. جواب سؤال: خب همان خيال است ديگر ياد مرگ به انسان نشاط مي‌دهد خب من كه الان علاقمند هستم علي بن ابي طالب را ببينم حسين بن علي را ببينم حسن بن علي را ببينم، وجود مبارك حضرت را ببينم (ع) خب بايد با دست پر ببينم ياد مرگ اين جامعه را نشاط مي‌دهد منتها بايد بدانم مرگ يعني لقاء الله اگر انسان بفهمد كه به ملاقات اهل بيت مي‌رود خودش را آماده مي‌كند ديگر منتها ما خيال مي‌كنيم كه مرگ يعني همين پوسيدن در قبرستانها اينكه نيست ما مرگ را مي‌ميرانيم نه مرگ ما را بميراند ديگر مرگي نيست آنهايي كه مي‌گويند مرگ اگر مرگ است گو نزد من آي همين است مي‌گويد ما در اين داد و ستد ضرر نمي‌كنيم يك تني از ما مي‌گيرد ما جانمان را از اين قفس آزاد مي‌كنيم مي‌گويند هيچ چيزي بعد از ياد خدا بهتر از ياد مرگ نيست اين هم بالاخره ذكر الله است چون ﴿انا لله و انا اليه راجعون﴾[55] ﴿و ردّوا الي الله موليٰهم الحق و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون﴾[56] تمام آن چيزهايي كه فريه مي‌كردند چه شرك جلي چه شرك خفي چه استكبار و استضعاف چه مسئله شيطان هر چه كه فريه است باطل است رخت برمي‌بندد و فقط حق ظهور مي‌كند به هر سمت آنوقت ﴿لله المشرق و المغرب﴾[57] براي آنها معنا پيدا مي‌كند ﴿أينما تولوا فثم وجه الله﴾[58] براي آنها ظهور مي‌كند.

و ا لحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ انعام، ١٣٦.

[2]  ـ كهف، ١٥.

[3]  ـ انعام، ١٠٠.

[4]  ـ انعام، ١٠٠.

[5]  ـ انعام، ١٠٠.

[6]  ـ انعام، ١٠٠.

[7]  ـ انعام، ١٠٠.

[8]  ـ انعام، ١٠٠.

[9]  ـ جن، ٣.

[10]  ـ اخلاص، ٣.

[11]  ـ شوري، ١١.

[12]  ـ طه، ٧٥.

[13]  ـ آل عمران، ١٦٣.

[14]  ـ نساء، ٨٢.

[15]  ـ انعام، ١٠٠.

[16]  ـ صافات، ٢٩.

[17]  ـ صافات، ٣٠.

[18]  ـ صافات، ٣٠.

[19]  ـ مائده، ٧٣.

[20]  ـ ابراهيم، ٢٢.

[21]  ـ سبأ، ٣١.

[22]  ـ سباء، ٣٣.

[23]  ـ سبأ، ٣٢.

[24]  ـ انعام، ١٢٧.

[25]  ـ اعراف، ١٥٧.

[26]  ـ سجده، ١٧.

[27]  ـ سبأ، ٣٣.

[28]  ـ قصص، ٦٢.

[29]  ـ قصص، ٦٣.

[30]  ـ حجر، ٣٩.

[31]  ـ ابراهيم، ٢٢.

[32]  ـ ابراهيم، ٢٢.

[33]  ـ ابراهيم، ٢٢.

[34]  ـ يونس، ٢٥.

[35]  ـ روم، ٦.

[36]  ـ زمر، ٢٠.

[37]  ـ ابراهيم، ٢٢.

[38]  ـ اسراء، ٦٤.

[39]  ـ ابراهيم، ٢٢.

[40]  ـ ابراهيم، ٢٢.

[41]  ـ ابراهيم، ٢٢.

[42]  ـ صافات، ٩٥.

[43]  ـ جاثيه، ٢٤.

[44]  ـ يونس، ٢٨.

[45]  ـ فتح، ٢٥.

[46]  ـ اسراء، ١٤.

[47]  ـ آل عمران، ١٨٥.

[48]  ـ دخان، ٥٦.

[49]  ـ نساء، ٧٨.

[50]  ـ آل عمران، ١٨٥.

[51]  ـ بقره، ١٥٦.

[52]  ـ بقره، ٢٢٣.

[53]  ـ بقره، ٢٢٣.

[54]  ـ بقره، ٢٣٥.

[55]  ـ بقره، ١٥٦.

[56]  ـ يونس، ٣٠.

[57]  ـ بقره، ١٤٦.

[58]  ـ بقره، ١١٥.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق