بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ (۲۵) لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الحُسْنَي وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ (۲۶) وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مَظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۷)﴾
دعوت الهي در آيهٴ قبل به اين صورت بيان شد كه ذات اقدس اله شخصاً مردم را به دار السلام دعوت ميكند كساني كه بخشي از اين دعوت را اجابت كردند و مشمول مهر الهي شدند خداوند آنها را به صراط مستقيم راهنمايي ميكند ايصال به مطلوب هم دارد گرايش هم در قلب اينها ايجاد ميكند اينها بركتهاي نقد جواب مثبت دادن به دعوت اين ميزبان است در قرآن كريم دعوتهاي الهي متنوع هستند گاهي به همين عنوان دعوت ياد شده است گاهي به عنوان امر ياد شده است در تعبيرات روائي از روزهدارهاي ماه مبارك رمضان به عنوان ضيوف الرحمان ياد ميشود از حاجيان و معتمران و زائران بيتالله به عنوان ضيوف الرحمن ياد ميشود اينها مهمانان خدايند. خب اگر ذات اقدس اله براساس «دانٍ فى علوّه و عال فى دنوّه» اينقدر كريمانه با بندگانش رفتار ميكند و آنها را به دارالسلام خود دعوت ميكند اگر كسي عالماً عامداً اين دعوت را رد كند بياعتنايي كند مشمول آن آيهٴ ﴿والذين كسبوا السيئات جزاء سيئة﴾ خواهد شد و اگر كسي مشتاقانه، مومنانه اين دعوت را لبيك بگويد و پاسخ مثبت بدهد مشمول ﴿للّذين أحسنوا﴾ خواهد بود. قهراً آيهٴ ﴿والله يدعوا إلي دارالسلام﴾ به منزلهٴ متن است آن آيات بعدي به منزلهٴ شرح كه يعني خداوند ميزبان است، مهمانان را دعوت ميكند آنهايي كه دعوت اين ميزبان را پذيرفتند پذيرايي آن همان است كه در آيهٴ 26 بيان شد آنهايي كه عالماً و عامداً اين دعوتنامه را رد كردند و دعوت اين ميزبان را نپذيرفتند مشمول مضمون آيهٴ 27 خواهد بود، اين يك مطلب. چون دارالسلام به دعوت الله است آنها كه در دنيا از نعمت خدا بهرهٴ خوب ميبردند به فكر رسيدن به نعمت خدا بودند و جز حلال به چيزي نميانديشيدند اينها به دارالسلام ميرسند اما كساني كه غير از نعمت به فكر منعم هم بودند يا نعمت اصلاً براي اينها مهم نبود يا اگر براي نعمت حرمتي هم قائل بودند محور اصلي محبت اينها و علاقه اينها لقاي منعم است آنها به ديدار ميزبان هم موفق ميشوند يعني به دارالسلام كه رفتند آن داعي را هم مشاهده ميكنند كساني كه نه به ياد نعمت خدا بودند نه به فكر منعم نه ﴿اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم﴾[1] شامل حال آنها شد نه ﴿فاذكروني أذكركم﴾[2] دست آنها را گرفت اينها كساني هستند كه نعمت ذات اقدس اله را فراموش كردند قهراً گرفتار آيهٴ 27 خواهند شد كه ﴿والذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها﴾ پس لقاي خدا جزو نعمتهايي است كه افرادي كه به ياد منعم بودند بهرهٴ آنها ميشوند جناب فخر رازي اصراري دارد كه اين ﴿للذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾ را اين ﴿و زيادة﴾ را بر لقاي خدا تفسير بكند اين فرض فيالجمله بد نيست يعني زياده ميتواند مصداق كاملش لقاء الله باشد اما آن لقاء الله كه اهل معرفت ميگويند غير از اين ديداري است كه اشاعره ميپندارند اينها خيال ميكنند ذات اقدس اله را در قيامت با همين چشم ميشود ديد گرچه در دنيا چنين حرفي نميزنند ولي براي مومنان در آخرت يك چنين چيزي قائلند. مطلب ديگر اين است كه اين جملهٴ القرآن يفسّر بعضه بعضاً كه قبلاً گفته شد اين از قدما به ارث رسيده است جناب طبري يعني صاحب تفسير طبري معروف كه ايشان بالاخره يازده قرن قبل اين تفسير را نوشته ايشان در تفسيرشان دارند كه بعضي به وسيله آيات استشهادي ميكنند براي حل يك آيه از آيهاي ديگر مدد ميگيرند ميگويد قرآن يفسر بعضه بعضاً. بعد از چند قرن نوبت ميرسد به جناب فخر رازي، فخر رازي در چند جاي همين تفسير دارد كه آيات قرآن يفسر بعضه بعضاً، يكي در ذيل همين آيهٴ 26 سورهٴ يونس است كه محل بحث است كه ميگويد آيات القرآن يفسر بعضه بعضا، منتها حالا در اين جابجا كردن و كمك گرفتن گاهي غفلت ميكنند ايشان به كمك آيات ديگر اين زياده را بر رؤيت خدا حمل ميكند آن رؤيتي كه اشاعره ميپندارند نه آن رؤيتي كه اماميه ميگويند. خلاصهٴ سخنان جناب فخر رازي اين است كه اين زياده بايد كه اگر آن مزيد عليه يك مقدار مشخصي دارد از جنس مزيد عليه است مثلاً كسي به ديگري وعده ميدهد ميگويد من اين مقدار گندم به شما ميدهم و زياده اين زياده از جنس مزيد عليه است، اگر گفت مثلا صد كيل صد پيمانه يا يك تن و زياده اين زياده از سنخ مزد عليه است اما اگر مقدر نباشد محدود نباشد بگويد من به شما گندم ميدهم و زياده آن ديگر زائد از جنس مزيد عليه نبايد باشد. ديگر هر چه بدهد گندم است ديگر قهراً آن زياده بايد يا خرما باشد يا كشمش باشد يا شير باشد يا جنس ديگر باشد در اين آيه فرمود ﴿للذين أحسنوا الحسني﴾ عاقبت حسنيٰ، جنت حسنيٰ، دار حسنيٰ، خصلت حسنيٰ، صفت حسني اينها همه مشهود است چيزي كه زائد بر حسني باشد معلوم ميشود از سنخ نعمتهاي ظاهري و باطني نيست از يك چيز ديگر است چون هر چه حساب بكني بالاخره جزو حسنيٰ است قهراً اين زياده بر حسنيٰ ميشود لقاءالله اين معني في الجمله مورد قبول هست ميتوان اين را پذيرفت اما لقاء اللهي را كه اماميه بر آن است كه وليشان فرمود «ما كنت أعبد ربّا لم أره» و ذات اقدس اله «لاتدركه العيون بشماهدة الأبصار بل تدركه القلوب بحقائق الإيمان» همان است وگرنه ذات اقدس اله ﴿لاتدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير﴾[3] ﴿لاتدركه الابصار﴾ چه در دنيا، چه در آخرت، چه در خواب، چه در بيداري اينطور نيست كه انسان بتواند خدا را در خواب ببيند يا در آخرت خدا را ببيند اين ﴿لاتدركه الأبصار﴾ بالقول المطلق. بنابراين اگر سخن از رؤيت ذات اقدس اله است همان است كه «تدركه القلوب بحقائق الإيمان» آن ميتواند يك نعمت برتري باشد كه بهرهٴ اوحدي از مردان بهشتي است ﴿للذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾ و چون اين آيه ميتواند به منزلهٴ شرح دارالسلام باشد دارالسلام قبلاً اشاره شد كه بايد از چند جهت مصون از آفت و عيب باشد جايي كه در آن مشكلات هست، فقر هست، نعمت نيست دارالسلام نيست يا اگر نعمت هست ولي در كنارش نقمت است باز دارالسلام نيست يا اگر نعمت هست نقمت نيست ولي زوال پذير است خوف فراق و انقطاع است باز دارالسلام نيست دارالسلام بالقول المطلق آن جايي است كه نعمت باشد خالص باشد هيچ شائبهاي و مشوبي در آن نباشد و ابدي باشد اينها قبلاً گذشت كه سلامت دار در اين امور سه چهارگانه است آنچه كه قبلاً گذشت و از معناي السلام و دارالسلام به نحو جامع تحليلاً برميآيد در اين آيهٴ 26 سورهٴ مباركهٴ يونس تشريح شده فرمود سلامت دار به اين است كه در آن هرگونه نعمتي كه شخص به آن نيازمند است باشد اينجا هست و هر گونه توقعي هم احياناً داشته باشد آنها هم برآورده بشود و زياده اينجا هم هست، مشوب به رنجهاي ظاهري و باطني هم نباشد اينجا هم مشوب نيست ﴿لايرهق وجوههم قتر و لاذلّة﴾ يك وقت است انسان متنعم هست اما بالاخره گاهي بيمار ميشود مشكلي دارد، رنجي دارد، غصهاي دارد در بهشت هيچ كدام از اينها نيست اينكه در بحث ديروز اشاره شد به اينكه آنهايي كه گناه كردند و توبه كردند و مشمول لطف ذات اقدس اله شدند وارد بهشت شدند يادشان نيست كه اصلاً گناه كردند براي اينكه اگر واقعاً يادشان باشد خب شرمنده هستند چطور يادشان ميآيد و اين همه احسان و نعمت الهي را ميبينند و خجالت نميكشند اينطور نيست ذيل آيهٴ ﴿ثمّ لتسئلنّ يومئذٍ عن النعيم﴾[4] ظاهراً در ذيل آن آيه در تفسير شريف نورالثقلين اين حديث هست اين روايت هست كه از امام سلام الله عليه سؤال ميكنند كه اگر بهشت جاي غم و اندوه نيست كه آنها ميگويند ﴿الحمد لله الذي أذهب عنّا الحزن﴾[5] غم و اندوه نيست چگونه ممكن است كه پدري در بهشت بيآرمد و پسرش در جهنم بسوزد و پدر رنج نبرد خب نوح سلام الله عليه از اين قبيل است كم نيستند افرادي كه خودشان مسلمان شدند مومن شدند و فرزندانشان همچنان كافر بودند خب اينها بالاخره يكي در بهشت هست و متنعم هست و پسر در جهنم ميسوزد بالاخره انسان متأثر ميشود در حاليكه در بهشت حزن و اندوهي نيست كه بهشتيها ميگويند ﴿الحمد لله الذي أذهب عنّا الحزن﴾ آنجا وجود مبارك حضرت سلام الله عليه فرمود به اينكه مردان بهشتي در بهشت اصلاً يادشان نيست كه فرزند طالحي داشتند وقتي يادشان نباشد كه نگران نيستند در مقاطع اوليه قيامت اين احياناً هست گاهي هم ممكن است انسان براي لذت بيشتر نشاط بيشتر كه ﴿يشف صدور قومٍ مؤمنين﴾[6] يشفي غيظ قلوبهم اينها باشد كه ﴿فاطلع فرٰاه في سواء الجحيم﴾[7] يك عده در بهشت ميگويند عده زيادي دين را مسخره كردند آسيب رساندند شما از اينها خبر نداريد ميگويند چرا شما كه بالا هستيد اشراف داريد سرتان را در بياوريد ميبينيد در جهنم چه كساني هستند ﴿فاطلع فرٰاه في سواء الجحيم﴾ اينجا يك ديدني است كه ﴿يشف صدور قومٍ مؤمنين﴾ است براي اينكه مشكل شخصي نداشت كه، آن كافر كه مال او را نبرد كه، آن كافر به دين او، به پيغمبر او، به امام او اهانت ميكرد و الآن اين لذت ميبرد كه آن كافر گرفتار انتقام خودش است اين يك مطلب. بنابراين طبق آن روايتي كه فرمود نوح مثلاً به عنوان مثال پدري كه مسلمان و موحد است و فرزند او طالح و كافر است اصلاً يادش نيست كه چنين فرزندي داشت معلوم ميشود كه ذات اقدس اله انساء ميكند، از ياد ميبرد خب آدم راحت ميشود هيچ گنهكاري كه به وسيله توبه مشمول لطف خدا شد و وارد بهشت شد يادش نيست متمرد بود وگرنه اين رنج او را آسيب ميرساند خب پس هيچ رنجي در بهشت نيست نه ظاهري نه باطني نه قتر نه ذلت، آن مشكل نهايي و آخري كه در دنيا هست آن را هم در قيامت ندارد و آن مشكل اين است كه بالاخره هر كسي غرق نعمت هم باشد بالاخره اين نگراني كه از بين ميرود و زوال پذير است و به ديگري منتقل ميشود او را ميرنجاند، حالا زود و يا دير بر فرض كسي بداند كه عمر طولاني ميكند بالاخره نگران زوال است ديگر، آن را هم فرمود به اينكه ﴿أولئك أصحاب الجنة هم فيها خالدون﴾ خب اگر انسان جزم به خلود داشته باشد جزم به عدم انقطاع داشته باشد جزم به ابديت داشته باشد رنجي كه از راه احتمال انقطاع ميآيد. ديگر نميآيد پس بنابراين دار الجنه اين خالص و سالم است بالقول المطلق يعني نه كمبودي در نصاب نعمت هست، نه كمبودي در نصاب تمنيات فُرُق نعمت است، نه كمبودي از راه عيب هست، نه كمبودي از راه نقص كه اينها كاملاً از هم جدا هستند و نه كمبودي از راه قطر و رنج ظاهري هستند نه كمبودي از راه ذلت و رنج دروني و سرانجام كمبودي هم از راه احتمال انقطاع نيست كه حالا يك وقتي از دست ما گرفته بشود چه كنيم اين تبيين همان سلامتي است كه فرمود ﴿والله يدعوا إلي دارالسلام﴾.
سؤال: جواب: نه در بهشت حسرت نيست مثل ملائكه كه ﴿و ما منا إلاّ له مقام معلوم﴾[8] اما اينها منزّه هستند معصوم هستند از اينكه مشكل ديگر داشته باشند كه چرا او دارد و من ندارم اينها مثل شئون نفساني خود ما هستند هرگز گوش ما از اينكه نميبيند رنج نميبرد و چشم ما از اينكه نميشنود قصه نميخورد هر كدام كار خودشان را ميكنند، فرشتهها هم همينطورند ﴿و ما منّا إلاّ له مقام معلوم﴾ هر كدام يك مقام معلومي دارند يك عده كارهاي علمي ميكنند، يك عده كارهاي تامين ارزاق ميكنند، يك عده كارهاي مظاهر احياي الهي هستند زير مجموعه اسرافيل سلام الله عليه كار ميكنند، يك عده مامور قبض ارواح هستند زيرمجموعه عزرائيل سلام الله عليه كار ميكنند ﴿وما منا إلاّ له مقام معلوم﴾ هيچ فرشتهاي هم نقص فرشته ديگري را نميخواهد، نه حسدي دارد، نه گرفتار حسرت است. مردم در بهشت فرشته گونه زندگي ميكنند يك جسمي دارند يك جاني دارند يك لذت حسي دارند يك لذت معنوي دارند منتهي حالا فرشته اينطور نيست كه لذت حسي و جسمي داشته باشد ولي اساس حيات ﴿إنّ الدار الاخرة لهي الحيوان﴾[9] بر نزاهت از نقص و عيب است ميشود دارالسلام خب.
سؤال: جواب: در برزخ و اينها چرا، اما آنجا كه مثلاً من چرا اينجا نرسيدم؟ هر چه كه خلاصه رنج باشد، افسوس باشد، تأثر باشد اينها قبل از بهشت تطهير ميشود انسان اگر واقعاً مشكلي دارد افسوس ميخورد، حسرت ميخورد كه چرا بهتر راه را طي نكرده اينها همه عندالإحتضار هست، در برزخ هست، در ساهرهٴ قيامت هست بعد از اينكه كاملاً شخص تطهير شد آن وقت وارد دارالسلام ميشود ديگر آنجا هيچ مشكلي از اين جهت نيست در ساهرهٴ قيامت و صحنهٴ قيامت كه پنجاه هزار سال است ممكن است يومالحسرة باشد كه چرا من بهتر و بيشتر تلاش نكردم كوشش نكردم اين رنجها آنجا ممكن است باشد اما بعد از اينكه تطهير شدند و كاملاً نقي القلب شدند وارد بهشت ميشوند.
سؤال: جواب: البته در لقا براي افراد خاص مثل حضرت امير سلام الله عليه اينها خب حاصل ميشود. آن مرحلهٴ بالا كه نصيب آنها است بهرهٴ ديگران نميشود ولي آنكه وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم در آن كتاب شريف نهجالفصاحه از آن حضرت نقل شده است در لغت الله «أعبد الله كأنك تراهُ فإن لم تكن تراه فإنّه يراك» چيز خوبي است يعني طرزي خدا را عبادت كن گويا او را ميبيني حالا اين كأنّ احياناً ممكن است به مقام أنّ برسد براي بعضي از افراد، در بهشت يك قدري بيشتر و بهتر اينها هست. خب اما اينكه انسان در بحثهاي قبلي داشتيم كه زينت انسان ايمان است و لوازم ايمان مراكز ديني ايمان است اما گفتند مسجدتان را تذهيب نكنيد و رنگ آميزيهاي زخرف گونه نكنيد كه برخيها فتوا به منع دادند اما زينت واقعي شما اين است كه يك لباس تميزي داريد در مسجد بپوشيد يك بيان، اين روايت خيلي روايت لطيفي است مرحوم ابن بابويه قمي در من لا يحضر نقل ميكند در لباس مصلّين كه اگر كسي جامهٴ نواي دارد جامهٴ خوبي دارد اين را گذاشته براي مهماني ولي لباس كهنه را براي نماز ميگذارد يا اگر لباس خوبي دربر دارد اين را ميكَنَد با همان لباس كمتر و لباس كثيفتر نماز ميخواند آنجا امام سلام الله عليه دارد كه معلوم ميشود «هذا المصلّى لغير الله اكتسيٰ» اين معلوم ميشود اكتساي او كِسوه كردن كردن او جامه پوشيدن او لله نيست خب اگر لباس خوب داري چه بهتر در نماز بپوشي يا لااقل لباسهاي نو كه داري اولين بار در نماز از آن استفاده كن «و قل لجديد الثوب لابدّ من بلاء» شايسته هم است اين در ادب ديني ما هم هست كه اگر كسي لباس نو را از خياط گرفته وقتي ميخواهد بپوشد حالا بسم الله و اينها را كه بايد بگويد يك جمله هم با اين لباس حرف بزند بگويد لباسا تو يك روزي كهنه ميشوي آبروي من را نبر كاري نكن كه من با پوشيدن تو فخر بكنم «و قل لابد من بلا لجديد الثوب» تو كه كهنه ميشوي خب چرا آبروي من را ميبري فرمود آن معلوم ميشود «لغير الله اكتسيٰ» خب لباس خوب و تميز و اينها ﴿خذوا زينتكم عند كلّ مسجد﴾[10] اما آن زينتها را ملاحظه فرموديد غالبا فقها منع كردند كه مثلاً كسي مسجد را بيارايد خب آنچه كه به انسان برميگردد به ايمان جزو شعب ايماني است زينت انسان است اين يك اصل است. آنچه بيرون از انسان است زينة الانسان نيست هر چند تزيينش براي انسان باشد بيان ذلك اين است كه فرمود ما اين آسمانها را اين ستارههاي آسمان را دو تا كار كرديم يكي زينت يكي تزيين اينها زينت آسمان است نه زينت شما ولي براي شما تزيين كرديم كه خوشتان بيايد مشكلات شما حل بشود ببينيد و لذت ببريد ﴿إنا زيّنا السّماء الدنيا بزينةٍ الكواكب﴾[11] يك, دو ﴿زيّناها للناظرين﴾[12] نه زيّنا الناظرين بها. در زمين هم همين است ﴿إنّا جعلنا ما علي الأرض زينةً لها﴾[13] نه لكم اما خب شما كه ميبينيد زينت ناظرين است پس تزيين آن براي مردم است زمين را ميآرايد كه مردم لذت ببرند آسمان را ميآرايد كه مردم لذت ببرند اما اينها زينة السماء است و زينة الأرض، نه زينة الإنسان. تزيين ارض و سماء براي انسان است نه اينكه اينها زينة الإنسان هستند خب حالا اگر كسي تازه از اينها بهره حسن و خب ببرد ميشود زينت، وگرنه در آن بحثهاي قبل هم داشتيم اگر كسي بيراهه برود خداوند ميفرمايد كه همه چيز از تو بهتر است تو آخر به چه گردنكشي ميكني ﴿انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا﴾[14] اگر راه صحيح رفتي بله كاري ميكني كه از آسمان و زمين ساخته نيست ﴿إنّا عرضنا الأمانة علي السمٰوات والأرض والجبال فأبين أن يحملنها واشفقن منها و حملها الانسان﴾[15] اگر بيراهه و كجراهه رفتي زمين از تو بهتر است، آسمان از تو بهتر است، همه چيز از تو بزرگتر هستند سنگينتر هستند اما تو بيش از شصت هفتاد كيلو كه بيشتر وزن نداري اين همه احجار كه از تو سنگينترند ديگر تو منهاي آن شرافت روح چه داري ﴿إنك لن تخرق الأرض ولن تبلغ الجبال طولاً﴾ بعد فرمود ﴿أأنتم أشدّ خلقا أم السماء بناها﴾ ﴿لخلق السموات والأرض أكبر من خلق الناس﴾[16] اگر كسي بار امانت كشيد از همه اينها بالاتر است بيراهه رفت همه از او بالاترند فرمود آسمان كه خيلي از شما بزرگتر است، زمين كه خيلي از شما بزرگتر است، كوهها خيلي از شما درازترند، تو همين هستي وقتي همين هستي خب ارزشت بيش از اين نيست پس بنابراين بين زينت انسان راستين با زينة الأرض والسماء خيلي فرق است تزيين آنها براي انسان است آنها را براي انسان مسخر هم كرده است كه اگر خداي ناكرده انسان بيراهه برود همهٴ اينها عليه او ميشورند بالاخره ﴿فخسفنا به و بداره الأرض﴾[17] ميشود يا از بالا عذاب ميآيد صاعقه ميآيد يا ﴿خسفنا به وبداره الأرض﴾ ميشود اين ديگر چيزي نيست كه زمين به كسي مهلت بدهد كه اگر كسي بيراهه رفته همهٴ اينها مامور عذاب ميشوند پس تزيين غير از زينت است و فرمود به اينكه چون زينت آنها است و براي تو من آرايش دادم كه تو سرگرم بشوي بدان كه اينها اساس بازي است در جريان حيات دنيا كه لهو و لعب است قبلاً اين بيان از سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي نقل شد كه اين بازيچههاي دنيا هم از يك نظر فرعي جزو توابع مخلوقات است البته آنكه مخلوق بالاصاله است زمين است و احكام زمين است آسمان است و احكام آسمان كه اينها موجودات واقعي هستند يك سلسله زر و زيورهاي اعتباري هم هست كه اينها بازيچه است خب اين بازيچه كه معدوم محض نيست بالاخره مخلوق بالتبع است بالقصد ثاني است خب اين بازيچهها را چه كسي به بازي درآورد خدا ميفرمايد ما اين اساس بازيها را ما درآورديم ولي ما بازيگر نيستيم اين بيان سيدنا الاُستاد رضوان الله تعالي عليه اين است ميفرمايد به اينكه ما كنا لاعبين, ﴿ما خلقنا السموات والأرض و ما بينهما إلا بالحق﴾[18] ما بازيگر نيستيم بازيچه نيستيم و اينها بازيچه است خب اين سؤال است كه اگر شما بازيگر نيستيد اينها هم بازيچه است اينها را كه آفريد فرمايش ايشان اين است كه ما بازيگر نيستيم هدفمند كار ميكنيم اينها اثاث بازي است شما بچه هستيد بچه را با اثاث بازي سرگرم كردن حكيمانه است خب پدر كه يك عروسك بازي ميگيرد براي بچه آن پدر بازيگر است يا كار حكيمانه ميكند كودك را به بازي گرفتن حكمت است الآن اين هيئت مديره مدرسه كه ميگويند حالا ورزشهاي برتر ممكن است يك كمي فني باشد براي بچههاي دبستان و دورهٴ ابتدايي ميگويند چهار ساعت درس بخوانند يك ساعت هم بازي بكنند آيا اين هيئت مديرهٴ مدرسه بازيگر هستند يا بچهها را به بازي گرفتن حكمت است اين صبح تا غروب درس بخواند خب خسته ميشود چهار ساعت درس ميخواند يك ساعت هم بازي ميكند بچه را به بازي گرفتن حكمت است توپ اثاث بازي است تور اثاث بازي است خط كشي اثاث بازي است مدرسه هم اين كار را كرده اين كار كردن حكيمانه است كودك دارد بازي ميكند حالا اگر كودكي عاقل نبود تمام وقتش را به بازي گذراند آن ديگر ميشود اهل لهو و لعب و اما اگر نه چهار ساعت درس خواند يك ساعت هم بازي كرد يك ساعت طنزي داشت تفكري داشت لذتي برد از حيات دنيا خب اين حكيمانه است تا برسد به جايي كه ديگر به اينها نيازمند نباشد بنابراين سرگرم كردن تودهٴ انسانها به اين اثاث بازي حكمت است در حدي كه خستگيشان رفع بشود بيش از آن اندازه ميشود اهل لهو و لعب و لذا فرمود ﴿لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لا تفرحوا بما ٰاتاكم﴾[19] اما يكي از سؤالات قبل اين بود كه بين اين دو طائفه از آيات چگونه جمع ميشود يكي اينكه مشركان بالاخره به واجب الوجود معتقد بودند كه ﴿لاشريك له﴾[20] به خالق السموات والأرض معتقد بودند كه ﴿لاشريك له﴾ في الخالقية دو, به رب العالمين معتقد بودند كه لاشريك له في الربوبية المطلقه در مقطع چهارم به بعد مشرك بودند يعني در ربوبيتهاي جزئي مشرك بودند در عبوديت مشرك بودند خب اگر آنها در ربوبيت مطلق در خالقيت مطلق در وجوب ذاتي مطلق شرك ندارند چرا ﴿إذا ذكر الله وحده اشمئزّت قلوب الذين لايومنون﴾[21] سرّش اين است كه اينها تمام كارهايشان در همين ربوبيتهاي جزئي است اينها وقتي كه شنيدند پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم فرمود همه كارهاي شما مال رب العالمين است ﴿أجعل الاٰلهة إلهاً واحداً﴾[22] اين كه فرمود «لا إله إلاّ الله وحده وحده وحده» يعني شما يك مرتبه هستيد مرتبه دوم هم بياييد دو مرتبه هستيد مرتبه سوم هم بياييد اينكه تكرار نيست اينها تأسيس است «لا إله إلاّ الله وحده» ذاتا وحده وصفاً وحده فعلاً هر سه مرحله را بگوييد شما فقط ميگوييد لا اله الا الله وحده يا حداكثر ميگوييد وحده وحده اين سومي را نميگوييد سومي را هم بگوييد بگوييد ذاتي است لاشريك له، در توحيد صفاتي هيچ كس هم شريك او نيست، كارگردان عالم هم او است لاشريك له خب بقيه ديگر مدبرات امر هستند تحت فرمان او هستند جنود او هستند اين شمس و قمر جزو جنود او است به دستور او طلوع و غروب دارد ﴿يأتي بالشمس من المشرق﴾[23] قمر اينچنين است ستارهها اينچنين هستند همه تحت تدبير او هستند ديگر اينطور نيست كه ما ديگري داشته باشيم اين است كه سه بار بگوييد مشكل را حل ميكند چون آنجا يك بار ميگوييد يا دو بار ميگوييد بگوييد لا اله الا الله وحده يعني ذات اقدس اله، وحده يعني صفات، وحده يعني افعال و كل عالم تحت تدبير او است قهراً او را ميپرستيد هر موجودي چه آسماني باشد چه زميني باشد بخواهد كار كند تحت تدبير او است خب اين را بگو راحت شو آنها نميگويند، ميگويند ﴿أجعل الاٰلهة إلهاً واحداً﴾[24] مشكلشان اين است.
سؤال: جواب: بخشي از آنها ميگويند ما الله را قبول داريم آنها ميگويند كه همانطور كه شما واجب الوجود اين كه آمده بود ايران گفتگو داشت ميگفت ما واجب الوجود را قبول داريم همانطوري كه شما برهان اقامه ميكنيد لكن اينها مشكلشان در توحيد ربوبي است و در توحيد عبادي است. بعضيها هم البته هستند كه متأسّفانه با اصل ذات اقدس اله مشكل دارند خب يكي اينكه انسان يك جايي هست كه هرچه نعمت بخواهد دارد و هر چه هم توقّع داشته باشد دارد از آسيب قتر و امثال ذلك مصون است، از گزند ذلت هم مصون است و دائمي هم هست يعني هميشه يك جا ميماند اما يك تكيهگاهي ندارد كه بداند او برايش حفظ ميكند به او گفتند هميشه هستي اما چه كسي ضامن اجرا است ضامن اجراي حسني كيست ضامن اجراي زياده كيست ضامن اجراي ﴿لا يرهق وجوههم قتر﴾ كيست ضامن اجراي ﴿ولاذلّة﴾ كيست ضامن اجراي ﴿أصحاب الجنة هم فيها خالدون﴾ كيست اينها عاصم دارند اينكه در آيه بعد فرمود كفار عاصم ندارند يعني هيچ كس حفظ نميكند براي اينكه چه كسي ميتواند حفظ كند ذات اقدس اله اراده كرد اينها را تنبيه كند يك سراسر جهان خلقت هم ماموران الهي هستند ﴿لله جنود السمٰوات والأرض﴾[25] طبق اراده او كار ميكنند دو, آن وقت چه كسي ميتواند كافر را حفظ بكند اما در جريان بهشتيها اگر ذات اقدس اله اراده كرد حسني بدهد يك, زياده بدهد دو, قطر زدايي كند سه, ذلت زدايي بكند چهار, ابديت اينها را تامين بكند پنج, خب او اراده كرده ميشود عاصم ديگر، سراسر جهان امكان هم كه ﴿لله جنود السمٰوات والأرض﴾ پس بنابراين اينكه در آيهٴ بعد آمده ﴿ما لهم من الله من عاصم﴾[26] اين در مقام تهديد هست مفهوم دارد ولي آنها عاصم دارند چه كسي است؟ عاصمشان خدا است ﴿والله يعصمك من الناس﴾[27] و من كذا و كذا. مطلب ديگر اينكه جناب فخر رازي در ذيل همين آيهٴ 26 دارد كه سلطان علوم و معارف معرفت الله است اين از آن حرفهاي بلند اين بزرگان است معرفت خدا سلطان علوم است و سلطان معارف اين تقسيم سلطنت است و نوكري به لحاظ معلوم كه اگر معلوم جزو سلطان بود علم به چنين معلومي هم سلطان علوم است اگر معروف سلطان بود معرفت چنين معروفي سلطان معارف است اما از نظر معرفتشناسي كه حالا ما چگونه به الله برسيم آنجا راهي نيست كه ما بگوييم سلطان العلوم والمعارف معرفت الله است آنجا شايد قبلاً هم اين بحث گذشته باشد كه معارف درجاتي دارد اول در بحث معرفت شناسي است نه معروف شناسي در بحث معرفت شناسي اول از راه حس و تجربه است بالاتر از حس و تجربه دانش رياضي است كه اينها فكر ميكردند ملكهٴ علوم رياضيات است چون بعد از رياضيات ترقي نكردند كاري به غير رياضي نداشتند معمولاً ميگويند ملكه علوم رياضي است در حاليكه اين در پلههاي اولي است بخشي از معارف و مسائل است كه اصلاً در ترازوي رياضي نميگنجد نظير اينكه آيا عالم ازلي هست يا نه بسيط الحقيقه يعني چه آيا شريك دارد يا نه اينها كه در ابزار رياضي نميگنجد كه كميت ندارد رقم ندارد تسلسل محال است يا نه اجتماع نقيضين جايز است يا نه اينها جزو علومي است كه رياضي وامدار آنها است رياضي در محدودهٴ ارقام، كميات متصل منفصل و مانند آن بحث ميكند چيزي كه منزّه از رقم است مبرّاي از كميت متصله و منفصله است در دستگاه رياضي نميگنجد آيا عالم اول دارد يا نه آيا عالم آخر دارد يا نه اين كه نميشود با گز و پيمان حل كرد كه اين رقم پذير نيست خب اينها چون اوائل علم هستند بعد از رياضيات نوبت به حكمت و كلام ميرسد كه آنها ميدان خيلي وسيعتري دارند منتهي با ابزار علم حصولي كار ميكنند بعد از حكمت و كلام نوبت به عرفان نظري ميرسد كه آن مرحلهٴ برتر است و اشرافي دارد آنگاه سلطان علوم و معارف ملكهٴ معارف وحي انبيا است كه لايقاس به شيءٌ آن يك حساب ديگري دارد سلطان علوم وحي است نه به لحاظ معلوم ما بخواهيم بسنجيم ولو مثلاً يك حكيم يا متكلم برهان اقامه كند خدا را بشناسد اين به سلطان علوم و معارف رسيده است اين بالاخره با علم حصولي رسيده است اين خدايي كه او با ذهن خود دارد يك مفهومي است كه به حمل اولي خدا است و به حمل شايع صورت ذهني اين هر چه به دنبال معلوم ميگردد به تعبير سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه علم گيرش ميآيد اينطور نيست كه با بيرون كار داشته باشد كه اين هر چه هم فرياد بزند كه من با خارج كار دارم ميگويند آقا اين خارج كه تو ميگويي اين به حمل اولي خارج است وگرنه آنكه شما داريد يك دانه خاء است و يك دانه الف است و يك دانه راء است و يك دانه جيم، اين خارج به حمل اولي خارج است و به حمل شايع صورت ذهني تو با ذهن خودت سرگرمي تو اگر راه دل را طي كردي دلمايه داشتي آنجا گفتي قربةً إلي الله از آن راه يك ميانبري هست اما مادامي كه حرف ميزني كتاب مينويسي حكيم هستي متكلم هستي با مفهوم كار داري يك راه ديگري هست اگر آن راه ديگر را طي كردي بله تو بالاخره جاني داري مجرد است او متن واقع است حقيقت پيش تو است واقعيت پيش تو است اگر از او غفلت نكردي به تن نپرداختي بله ميتواني با واقع و خارج كار داشته باشي چون خودت عين خارجي خب پس بنابراين ضامن اجراي آن وجوه پنجگانه خود مهماندار است كلمه قِطَع با قطع فرق ميكند اينجا آمده است ﴿كأنّما أغشيت وجوههم قِطَعاً من اللّيل مظلما﴾ اين قطع جمع قطعه است نظير آنچه در اوائل سورهٴ مباركهٴ رعد آمده كه ﴿في الأرض قطع متجاورات﴾ اما قطع يعني بذر ﴿فأسر بأهلك بقطع من الليل﴾[28] يعني پارهاي از شب گرچه كلمه من آنجا من تبعيضيه است و اين معني را ميفهماند ولي قِطْع غير از قِطَع است در سورهٴ مباركهٴ هود آيهٴ 81 اين است ﴿قالوا يا لوط إنّا رسل ربّك لن يصلوا إليك فأسر بأهلك بقطْع من اللّيل﴾ يعني پارهاي از شب اما اينجا دارد ﴿أغشيت وجوههم قِطَعاً من اللّيل﴾ يعني قطعه قطعه قطعه، مثل اينكه شب را كه شبيه يك پارچه مشكي بزرگ است اين را تكه تكه كنند و به همه بدنشان بپوشند به صورتشان بپوشانند ﴿قِطَعاً من الليل﴾ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ رعد است كه ﴿و في الأرض قِطَعٌ متجاورات﴾.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ بقره، ٤٠.
[2] ـ بقره، ١٥٢.
[3] ـ انعام، ١٠٣.
[4] ـ تكاثر، ٨.
[5] ـ فاطر، ٣٤.
[6] ـ توبه، ١٤.
[7] ـ صافات، ٥٥.
[8] ـ صافات، ١٦٤.
[9] ـ عنكبوت، ٦٤.
[10] ـ اعراف، ٣١.
[11] ـ صافات، ٦.
[12] ـ حجر، ١٦.
[13] ـ كهف، ٧.
[14] ـ اسراء، ٣٧.
[15] ـ احزاب، ٧٢.
[16] ـ غافر، ٥٧.
[17] ـ قصص، ٨١.
[18] ـ احقاف، ٣.
[19] ـ حديد، ٢٣.
[20] ـ انعام، ١٦٣.
[21] ـ زمر، ٤٥.
[22] ـ ص، ٥.
[23] ـ بقره، ٢٥٨.
[24] ـ ص، ٥.
[25] ـ فتح، ٤.
[26] ـ يونس، ٢٧.
[27] ـ مائده، ٦٧.
[28] ـ هود، ٨١.