04 02 2004 4891319 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 44

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّمَا مَثَلُ الحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّي إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (۲٤) وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ (۲۵)

بعد از اينكه به دنيا زدگان فرمود ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم متاع الحياة الدنيا﴾[1] آنگاه دنيا را و متاع دنيا را تفسير كردند تا صاحب نظران تفكّر كنند در جريان كشتي نشسته ها فرمود به اين‌كه اينها اوّل سوار كشتي مي‌شوند نسيم ملايمي مي‌وزد و باد موافقي وزيدن مي‌گيرد اينها كشتيشان به سرعت به طرف مقصد حركت مي‌كند اوّل سير است بعد جَرْي است اوّل نرم است، آرام است بعد تند است دفعتاً طوفاني مي‌وزد و اينها احساس خطر مي‌كنند در جريان دنيا، بخشي از آن مثالها و آن مطالب را متمثّل كردند فرمودند دنيا جز اين نيست بنابراين، اين رأس كلّ خطيئه هم خواهد بود مذموم هم هست از اين تمثيل برمي‌آيد چون مَثَل غير از ممثّل است معلوم مي‌شود زمين و روئيدنيهاي زمين، فضا و بارشهاي فضا، اينها هيچ كدام متاع حيات دنيا نيستند البته اينها دنياي در برابر آخرتند اينها موجودات مخلوق و آيات الهي و هر كدام هم منشأ بركات است آن عناوين اعتباري به نام دنياست. عمدهٴ آن است كه انسان منزوي نباشد. از دنيا، منزوي باشد، نه از جامعه، نه از خدمت كردن، نه از سياست، نه از ديانت، نه از مسائل اجتماعي، در متن جامعه باشد هر كاري كه بالاخره از دست او ساخته است با تمام تلاش و كوشش انجام دهد ولي اخروي فكر كند نه دنيوي، اين همان است كه فرمودند «الصراط المستقيم وهو أدقّ من الشعر و أحدّ من السيف» است يعني آدم به اينجا برسد كه بفهمد و عمل بكند اين كار آساني نيست دركش از تشخيص موي باريك سخت تر است و رفتنش از حركت روي لبهٴ تيز شمشير، دشوارتر بالاخره آدم بايد بفهمد و عمل بكند هم فهميدنش خيلي سخت است و هم عمل كردنش سخت است گاهي مي‌بينيد انسان چون مي‌گويد دنيا اينچنين است به جاي اينكه از دنيا منزوي شود از جامعه منزوي مي‌شود اينها معلوم مي‌شود كه أدقّ من الشعر را درك نكرده است يا وارد مي‌شود بعد مي‌رنجد خوب ديگر رنج معنا ندارد ﴿فلا تذهب نفسك عليهم حسرات﴾[2] ما موظفيم هر چه از دستمان برمي‌آيد لله به اين جامعه عرضه كنيم از آن به بعد ديگر نه تكليف ماست و نه ما عهده‌دار غصّه آنيم بنابراين، تشخيص اينكه انسان دارد از دنيا منزوي مي‌شود كه چيز بسيار خوبي است از جامعه و از سياست و انقلاب جدا مي‌شود كه چيز بسيار بدي است كار آساني نيست گاهي آدم بجاي اعتدال به دام افراط و تفريط مي‌افتد اين معارف قرآني براي همين است كه ملاحظه فرموديد چون دامداري و كشاورزي اينها همه آخرت است دنيا نيست انسان براي اين‌كه آبروي خودش را حفظ بكند جامعه خودش را تأمين بكند اين كه دنيا نيست، آنجايي كه حالا مي‌گويد حتماً بايد من مطرح شوم بلغ ما بلغ اين مي‌شود دنيا يا خداي ناكرده دست به تباهي مي‌زند از راه باطل مي‌خواهد به مقصد برسد اين مي‌شود دنيا، پس دنيا مثالش اين است و چون مَثَل غير از ممثَّل است پس هيچكدام از اينها دنيا نيست يعني اگر كسي مشغول دامداري و كشاورزي است يا درس و بحث است مشغول آخرت است دارد وظيفه خودش را انجام مي‌دهد خدا به او فرمود اين نعمت را كه من به تو دادم حالا يا نعمت فرهنگي است يا نعمت اقتصادي است تو اين كارها را بكن اين هم مي‌گويد چشم، هم براي حفظ آبروي خود، هم براي توليد بيشتر و تأمين نياز جامعه، ديگر اهل احتكار و گران فروشي و كم فروشي و بد فروشي و اينها هم نيست اين كه اهل دنيا نيست امّا اگر خداي ناكرده بيافتد در اين قصّه‌هاي من و ما و باند بازيها اين ديگر افتاده در دنيا و اگر هم وارد دنيا بشود به اين زوديها نه بيرون مي‌آيد و نه مي‌تواند بيرون بيايد يك وقتي بيرونش مي‌اندازند بالاخره كه حالا آن از بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه كه در شرح همين آيهٴ محل بحث ذكر فرمود آن را قرائت مي‌كنيم از نهج البلاغه فرمود مثل دنيا اين است در آن آيهٴ قبلي فرمود ﴿و جرين بهم بريح طيّبة و فرحوا بها﴾[3] اينجا ... هم فرمود ﴿فاختلط به نبات الأرض ممّا يأكل الناس و الأنعام حتّي إذا أخذت الأرض زخرفها و ازّينّت و ظنّ أهلها أنّهم قادئن عليها﴾ بعد آنجا فرمود به اين‌كه ﴿جائتها ريح عاصف﴾[4] اين‌جا فرمود ﴿أتاها أمرتا ليلاً أو نهاراً﴾ اين تقريباً مقابل آن است اينجا فرمود ﴿فجعلنا حصيداً﴾ اين تقريباً يك تشبيهي است آن گياههايي كه درو مي‌شوند محصود مي‌شوند مي‌گويند حصيد ولي اينجا سخن از حصيد نيست اين تشبيه به محصود است نظير اينكه دربارهٴ بهشت فرمود ﴿يطوف عليهم ولدان مخلّدون﴾[5] گاهي مي‌فرمايد كه غلمانٌ اين يك حساب طبيعي است گاهي مي‌فرمايد ولدان آن غلمان بهشت كه مولود كسي نيستند مولود كه نيستند وليد كه نيستند ولدان هم نيستند اين شبيه به ولدان دنياست از نظر نعومت و طراوت اگر تعبير مي‌فرمود غلامٌ خوب اين يك تعبير عادي است امّا تعبير به ولدان بدون تشبيه نيست اينجا هم همينطور است حصيد و اينها يك گياهي نبودند كه درو شوند ولي شبيه گياها ن درو شده است كه از ريشه كنده شده‌اند كه مستأصل‌اند يعني اصلشان برانداخته شد.

مطلب ديگر آن است كه اينها هيچ كدام زينت انسان نيستند زينت انسان برابر سورهٴ مباركهٴ حجرات كه فرمود ﴿إنّ الله حبّب إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم﴾[6] زينت انسان در همان آن ديانت و عبادت و امثال ذلك است در سورهٴ مباركهٴ اعراف جاي زينت انسان را هم مشخص كرده است فرمود به اين‌كه آيهٴ 31 سورهٴ مباركهٴ اعراف ﴿يا بني آدم خذوا زينتكم عند كلّ مسجد﴾ پس زينت انسان اين نيست كه انسان باغ و راغي تهيه كند اين‌ها زينت ارض است در حقيقت براي اينكه فرمود ﴿حتي إذا أخذت الأرض زخرفها و ازّينّت﴾ بها امّا زينت انسان در مسجد و نماز و عبادت و در تقرب به خداست ﴿خذوا زينتكم عند كلّ مسجد﴾ چه اينكه در آيهٴ سوره حجرات هم فرمود ﴿حبّب إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم﴾ اينجا هم كه فرمود ﴿ممّا يأكل الناس و الأنعام﴾ مشابه اينكه قبلاً هم گذشت در سورهٴ مباركه‌اي كه بنام پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم است يعني سورهٴ چهل و هفتم آيهٴ 12 به اين صورت است ﴿إنّ الله يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنّات تجري من تحتها الأنهار﴾ امّا ﴿و الذين كفروا يتمتعون و يأكلون كما تأكل الأنعام﴾ ديگر از نظر كارهاي تغذيه و توليد و تنبيه و اينها كه اينها مسائل مشترك بين انسان و دام است همانطوريكه يك سلسله بيماريها مشترك بين انسان و دام است اين بخش را ذات اقدس اله كنار هم ذكر مي‌كند يعني آن مواد غذايي انسان و دام را كنار هم ذكر مي‌كند كسانيكه دام گونه زندگي مي‌كنند آنها را باهم ذكر مي‌كند ﴿يتمتّعون و يأكلون كما تأكل الأنعام﴾ مشابه آياتي كه قبلاً گذشت كه فرمود ﴿كلوا وارعوا أنعامكم﴾[7] يا ﴿متاعاً لكم و لأنعامكم﴾[8] اينها كه مشتركات بين انسان و دامند در آيهٴ محل بحث هم فرمود ﴿ممّا يأكل الناس و الأنعام﴾ در بخشهاي ديگر هم در قرآن كريم به همين صورت اشاره شد.

دنيا نه تنها سودي به انسان نمي‌رساند براي اينكه تمام سرمايه را از انسان مي‌گيرد وقتي تمام سرمايه را از آدم گرفت چيزي براي آدم نماند آنوقت او را رها مي‌كند اين آيهٴ محل بحث كه در سورهٴ مباركهٴ يونس است شرحش در برخي از خطبه هاي نهج البلاغه به اين صورت آمده، خطبه 111 نهج البلاغه كه فرمود:

«أمّا بعد فإنّي أُحذّركم الدنيا فإنّها حلوة جضرة حفّت بالشهوات و تحببّت بالعاجلة و راقت بالقليل و تحلّت بالآمال و تزيّنت بالغرور» بعد دارد كه كما قال الله تعالي سبحانه ﴿كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ﴾ كه اين بخش مربوط به سورهٴ مباركهٴ كهف است ﴿فأصبح هشيماً تذروه الرّياح﴾ كه اين آيه را هم قبلاً خوانديم ﴿و كان الله علي كلّ شيءٍ مقتدراً﴾ به دنبالش اين تعبير را مي‌كند اين تعبير را حتماً در نهج البلاغه ملاحظه بكنيد از كلمات تقريباً مكرّر نهج البلاغه است كلمات وبي موبي وبّي اين در نهج البلاغه دربارة دنياست فرمود دنيا نه تنها يك مزرع و مرتع خوش منظر است بلكه يك چرا گاه وبا خيز هم است وبا مي‌دانيد مثل بيماري سرطان و ايست قلبي و اينها نيست خب بالاخره يك كسي سرطان مي‌گيرد يا ايست قلبي مي‌گيرد محترماً مي‌ميرد وبا جزو بيماريهاي آبرو بر است بالاخره بعضي بيماريها هست كه اصلاً آبرويي براي مريض نمي‌گذارد هر لحظه بايد چند نفر باشند لگن بياورند و تاس عوض بكنند يا از بالا يا از پائين يك رسوائي است فرمود دنيا اينگونه است جاي موبي است موبي يعني آدم را به وبا مبتلا مي‌كند در همين خطبهٴ 111 فرمود وضع دنيا اين است كه «و إن جانب منها اعذوذب واحلولي أمرّ منها جانب فأوبي» يعني اگر يك طرفش را شما مي‌بينيد يك حلاوتي دارد و يك طراوتي دارد و يك زيبايي دارد يك خوشمزگي دارد طرف ديگرش هم وبا خيز است مرارت دارد تلخي دارد و وبا «و إن جانب منها اعذوذب واحلولي» اگر يك طرفش گواراست يك طرفش مرّ است و تلخ و وباخيز «أمرّ منها جانب فأوبي» اين كلمه وبيّ و أوبي در نهج‌البلاغه كم نيست و همه‌اش هم دربارهٴ دنيا است شما حالا چه ديده‌ايد چه كسانيكه در لباس ما بودند چه كسانيكه در لباس ديگران بودند اگر دنيايي زندگي كردند سرانجام رسوا شدند هيچ كس بازي نكرد مگر اين كه دنيا او را مسلوب الحيثيه كرد و انداخت دور فرمود در خطبهٴ 175 كه بعنوان موعظه ياد مي‌كنند كه «أيّها النّاس غير المغفول عنهم» حالا ممكن است خداي ناكرده بشر از معارف الهي و از احكام و حِكَم خدا غافل باشد ولي مدبّران امر كه از او غافل نيستند فرمود حالا ممكن است شما غافل باشيد ولي مغفول عنه نيستيد «أيّها الناس غير المغفول عنهم و التّاركون المأخوذ منهم» شما چيزي را ترك كرديد خب از شما مي‌گيرند «مالي أراكم عن الله ذاهبين و إلي غيره راغبين» چرا از خدا غفلت داريد و به غير خدا پرداختيد كأنّكم نعم أراح بها سائم إلي مرعيً وبيّ ومشربٍ دويً گويا يك دامهايي هستيد كه به همه طرف شما را مي‌برند يك كسي جلويتان را گرفته، زمامداري تان را بعهده گرفت به يك چراگاه وبا خيزي مي‌برد بعد هم شما را سر چشمه آبي مي‌برد كه آنهم بيماريزاست إلي مرعيً چراگاهي كه وبيّ است.

در كلمات قصار آن حضرت هم اين فرمايش هست يعني شمارهٴ 367 از كلمات قصار آن حضرت به اين صورت آمده «يا أيّها الناس متاع الدنيا حطام موبيء» اين زمين‌هاي كه كشاورزي است وقتي درو شده اين كاههايي كه مي‌ماند به آن حطام مي‌گويند حطيم يعني شكسته، تا دست به آن بزنيد در اثر اينكه خشك است مي‌شكند امّا اين موبي هم هست وبا خيز هم است «يا أيّها الناس متاع الدنيا حطام موبيء» چه اينكه باز در كلمات قصار آن حضرت شمارهٴ 376 اينچنين فرمود «إن الحق ثقيل مرىءً و إنّ الباطل خفيف وبيءً» حق گرچه سنگين است اما گواراست مريئ است يعني با مري و دستگاه ما دستگاه فطرت ما با مري و دستگاه گوارشي درون ما خيلي هماهنگ است مي‌گويند ﴿هنيئاً مريئاً﴾[9] هنيئاً مريئاً، يعني با دستگاه گوارشت هماهنگ باشد اما «و إن الباطل خفيف» سبك است اما وبا دار است اين است كه يك چيز آبرو بري است بالاخره براي كسي آبرو نمي‌گذارد لذا گفتند عاقل كسي است كه اين را رها كند اما فهميدنش خيلي سخت است كه كجا انسان رها بكند چه چيزي را رها بكند يكوقت است مي‌گويد من در اين مسائل نيستم نخير در مسائل بايد باشيد در متن جامعه هم بايد باشيد شركت هم بكنيد رأي هم بدهيد منتها نشد نشد، شد شد اينطور نيست كه حالا آدم بيش از اين وظيفه داشته باشد بايد مشورت بكند بررسي بكند كنترل بكند، رعايت كند، همه جوانب را رعايت بكند سير واعلي اسم الله و همه كارها همينطور است اختصاصي به مسائل سياسي ندارد در مسائل اجتماعي هم همينطور است امّا حالا نشد نشد.

سؤال جواب: هر دنيا زده‌اي بله گاهي ممكن است ذات اقدس اله آبروي كسي را به حِكَم و مصالحي حفظ بكند جاي ديگر سر در بياورد آن معلوم نيست گاهي كسي پسر خوبي يا پدر خوبي دارد شما مي‌بينيد خضر راه هميشه هست ما كه از اسرار عالم با خبر نيستيم كه وجود مبارك موسي سلام الله عليه به خضر سلام الله عليه گفت كه اينجا كه حاضر نشدند ما مهمان اين‌ها شويم ﴿لوشئت لاتّخذت عليه أجراً﴾[10] حالا داري معماري مي‌كني و بنّايي مي‌كني و ما را هم دستور مي‌دهي كه اين ديوار در شرف ويراني را بچينيم بالاخره آنها كه حاضر نبودند ﴿فأبوا أن يضيّفوهما﴾[11] ما هم خسته از راه رسيديم آنها هم را ما بعنوان مهمان قبول نكردند شما داريد اينجا كارگري مي‌كنيد چه بهتر اينكه يك مزدي بگيري مشكلمان هم حل شود ﴿لو شئت لاتّخذت عليه أجراً﴾ فرمود اين حرف را نزن اسراري دارد و مانند آن بعد بالاخره روشن شد كه ﴿امّا الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينة وكان تحته كنزّ لهما و كان أبوهما صالحاً فأراد ربّك أن يبلغا أشدّهما ويستخرجا كنزهما﴾ فرمود اين ديوار مال دوتا بچه يتيم بود زيرش هم گنج بود حالا گفتند منظور از گنج، كلمات حكيمانه بود و نسخ خطي بود و اين‌ها دربارهٴ گنج مطالب ديگري است فرمود بالاخره اينها بي‌سرپرست بودند اگر ديوار ويران مي‌شد و رهگذر مي‌آيد و زيرش پيدا بود بالاخره اين گنج را مي‌گرفتند اينها بچه يتيم ها بي‌سرپرست هستند بچه يتيم در عالم زياد است هميشه خضر سراغ آنها نمي‌رود ولي ﴿وكان أبوهما صالحاً﴾ فرمود پدر اين بچه‌ها آدم خوبي بود حالا گرچه مرحوم امين الاسلام و ديگران نقل كرده اند كه جدّ هفتم بود يا هفتادم فرمود پدرش چون آدم خوبي بود اين بچه‌ها نبايد بي‌سرپرست باشند من آمدم اينجا اين كار را بكنم اين خضر راه هميشه هست اينگونه نيست كه ذات اقدس اله يك نسلي بخواهد خير آدمي را حفظ كند ما واقعاً اگر آدم خوبي باشيم تا هفتاد نسل فرزندان ما بالاخره ويلان نمي‌شوند حالا آنروز خضر بود امروز وجود مبارك وليّ عصر است و شاگردان او هستند اين امدادهاي غيبي هميشه در راه است و ذات اقدس اله همان خداي زمان خضر و موسي است اينطور نيست كه آن وقت رعايت كند الآن رعايت نكند هيچ كس كار خير نمي‌كند مگر اينكه خدا يك روزي به او پاداش مي‌دهد حالا اگر يك وقتي خداي ناكرده پاي كسي لغزيد ممكن است در اثر داشتن پدر خوبي و برادر خوبي و جد خوبي يك حيثيتي را خدا رعايت بكند آبرو را حفظ بكند اينچنين نيست كه تمام اسرار قضا و قدر پيش آدم باشد كه ما هستيم و اطلاقات آيه و عمومات آيه، سرّ قضا و قدر با آيات حلّ نمي‌شود آنها قضاياي شخصي است آيهٴ كلي مي‌فرمايد اين، در آيات دارد مگر كسي كه اينچنين باشد ﴿و كان أبوهما صالحاً﴾ اما حالا اينكه أبوهما صالح بود يا نبود آن را ديگر انسان از اطلاق آيه و عموم آيه دست نمي‌آورد بله ممكن است ذات اقدس اله آبروي يك عده را حفظ بكند روي مصالحي كه ﴿لايعلمها إلاّ هو﴾[12].

سؤال جواب: بله، گاهي فرزندان ناصالحند ﴿يخرج الحيّ من الميت يخرج الميت من الحي﴾ اسرار قدر معلوم نيست غرض آن است كه گاهي ممكن است فرزند آدم عادي باشد اما پدرشان براي اسلام خيلي زحمت كشيده، خدا بالاخره مي‌خواهد يك طوري جبران بكند فرمود ﴿كان أبوهما صالحاً﴾[13] حالا اين را ملاحظه بفرمائيد ذيل اين آيه مرحوم امين الاسلام رضوان الله عليه نقل مي‌كند حالا يا هفتادم بود برخي نقل كردند جد هفتم بود هيچ وقت فراموش نمي‌شود كار خير ﴿و ما كان ربّك نسيّاً﴾[14] و اين خضر راه هم هميشه هست.

سؤال و جواب: اينها جزء شريعت و منهاج نيست اينها جزء سنتهاي الهي است يكوقت است كه مثلاً آدم كدام طرف نماز بخواند و چند ركعت نماز بخواند چند روز در سال روزه بگيرد و مفطراتش چيست اينها جزء شريعه و منهاج است كه به اختلاف شرايع و مذاهب عوض مي‌شود اما اين‌ها جزو سنتهاي الهي است چون اينچنين بود ﴿فأراد ربّك أن يبلغا أشدّهما و يستخرجا كنزهما﴾[15].

مطلب ديگر اينكه چون رحمت و نقمت الهي كنار هم است تبشير و انذار الهي كنار هم است وعد و وعيد كنار هم است ثواب و عقاب كنار هم است و بالاخره بهشت و جهنّم كنار هم است بعد از جريان حيات دنيا و آن خطر تلخ دنيازدگي فرمود ﴿و الله يدعوا إلي دار السّلام﴾ اينكه فرمود ﴿والله يدعوا إلي دار السّلام﴾ يك دعوت عمومي است در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه به چه مناسبت بهشت را دارالسلام مي‌گويند گاهي در قبال بهشت، دار الفاسقين آمده چه اينكه بهشت، دار المتقين است اينها تعبيرات قرآن كريم است و بالاخره انسان وقتي ان شاء الله به بهشت رسيد دار القرار است آنجا آرامگاه است وگرنه قبر و برزخ و اينها در راه است اينها منزلِ مستقر نيستند راه هستند نه منزل، آنجايي كه دار القرار است جايي است كه انسان وقتي به آنجا رسيد ديگر از آنجا منتقل نمي‌شود لذا از بهشت و امثال بهشت به دار القرار ياد مي‌شود دار الخلد ياد مي‌شود از نظر اينكه، اينها دائمي هستند و منقرض نمي‌شوند دار القرار و دار الخلد و مانند آن، از اين جهت كه متنعمان آنجا مردان با تقوا هستند بعنوان دار المتقين ياد مي‌شود در قرآن كريم، از آن جهت كه فضاي آن عالم از هر آفت و عيب و نقصي مصون است دار السلام ياد مي‌شود و از آن جهت كه خود سلام از اسماي حسناي ذات اقدس اله است و بهشت هم مال اوست چه اينكه برخي از روايات به دارى تعبير شده است لذا دارالسلام است اضافه دار به سلام به معناي الله كه ﴿السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر﴾[16] كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ حشر آمده نظير بيت الله نظير ناقة الله و مانند آن است كه اين اضافه تشريفي است اگر بيت الله اضافه تشريفي است دار الله هم اينچنين است دارى هم اينچنين است دار السلام هم اينچنين است گاهي منظور از دار السلام خود بهشت است نه لقاي الهي، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ انعام جمع كرده بين دارالسلام و عند رب يعني آيهٴ 127 سورهٴ مباركهٴ انعام اين است كه ﴿لهم دار السّلام عند ربّهم و هو وليّهم بما كانوا يعملون﴾ اينها كه مؤمنانند در صراط مستقيمند دار السلام مال اينهاست و عند ربّ هم هستند يعني اينها از دو نعمت برخوردارند يكي همان ﴿جنّات تجري من تحتها الأنهار﴾[17] است يكي لقاء الله است هم جنّت حسي دارند بهره‌هاي حسي دارند هم بهره‌هاي عقلي دارند كه در سورهٴ مباركهٴ قمر فرمود ﴿إنّ التقين في جنّات و نهر ٭ في مقعد صدق عند مليك مقتدر﴾ منتها حالا فرق مي‌كند تا بهشتي كي باشد يك وقتي بهشتي، اول به فكر منعِم است بعد به فكر نعمت، برخي‌ها برعكسند اوّل به فكر نعمتند بعد به فكر منعِم، آنهايي كه يه فكر منعمند بعد به فكر نعمت، نظير آسيه اين زن بزرگوار دعاي او اين است كه ﴿ربّ ابن لي عندك بيتاً في الجنّة﴾[18] اوّل سخن از جار است بعد سخن از دار، اوّل عندك را تثبيت مي‌كند بعد سخن از بهشت ﴿ربّ ابن لي عندك بيتاً في الجنّة﴾ اما خيلي ها هستند كه نه ﴿إنّ المتقين في جنات و نهر ٭ في مقعد صدق عند مليك مقتدر﴾ آيهٴ محل بحث هم مال تودهٴ مردان تقواست كه فرمود ﴿و الله يدعوا إلي دار السّلام﴾ اما ﴿و يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾ مي‌گويند اين يهدي به منعم است و آن يدعو به نعمت است بالاخره همّتها فرق مي‌كند برخي منعِم را مي‌طلبند و در جوار او نعمت را، برخي نعمت را مي‌طلبند و در بالاي لقاي منعِم را اين است كه اين آيات مختلف است در آيهٴ 127 سورهٴ مباركهٴ انعام به اين صورت آمده است ﴿لهم دار السلام عند ربّهم و هو وليّهم بما كانوا يعملون﴾ يك بياني سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله عليه در ذيل همين آيهٴ ﴿و الله يدعوا إلي دار السلام﴾ از صاحب المنار نقل مي‌كنند و بعد ردّ مي‌كنند آن فرمايش صاحب المنار اينجا نيست درجاي ديگر مرقوم داشته‌اند سيدنا الاستاد مي‌فرمايد كه دعا با ندا فرق مي‌كند بالاخره ندا، صوت است، لفظ است يا دور يا نزديك يا كوتاه يا بلند با آهنگ و صوت و لفظ و اينها همراه است دعا يعني خواندن، خضوع توجّه ولو انسان با لفظ نخواند همين كه خود را در پيشگاه ذات اقدس اله نصب كرد و عرضه كرد گاهي بصورت عبادت، گاهي بصورت استقبال اين مي‌شود دعا، دعا نصب العبد نفسه اتجاه مولي همين تقرباً إليه سبحانه تعالي، آنگاه ﴿أدعوني أستجب لكم﴾[19] را شاهد قرار مي‌دهد مي‌فرمايد ﴿ادعوني أستجب لكم﴾ طبق اين آيه& هر عبادتي دعاست چه اينكه هر دعايي هم عبادت است ﴿ادعوني أستجب لكم إنّ الّذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنّم داخرين﴾ خوب اگر دعا عبادت نيست آن علت با اين معلول آن دليل با اين مدلول كه هماهنگ نيست مدعاي شما اين است كه شما بايد اهل دعا باشيد ﴿ادعوني أستجب لكم﴾ دليلتان چيست؟ دليل شما اين است كه آنهايي كه اهل عبادت نيستند مستكبرند حالا شما مدعايتان اين است كه دعا چيز خوبي است دليلتان اين است كه اگر كسي اهل عبادت نباشد مستكبر است معلوم مي‌شود دعا عبارت اخري از عبادت است ديگر ﴿ادعوني أستجب لكم﴾ اين صدر آيه ﴿ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين﴾ بيان سيدنا‌الاستاد اين است كه دعا عبادت است جناب صاحب المنار مي‌گويد كه صيام كه دعا نيست ايشان مي‌فرمايند اگر دعا معناي خواندن، و آهنگ و صوت و لفظ باشد آن نداست و غير از دعاست ما يك ندا داريم يك دعا داريم كه دعا با عبادت هماهنگ است اما بين ندا و دعاخيلي فرق است شما ببينيد همان اوائل مناجات شعبانيه اينها مرزها را با هم جدا كرده خدايا اجابت بكن «إذا دعوتك» «واسمع دعائى إذا دعوتك» «واسمع ندائى إذا ناديتك» ندا چيز ديگر است دعا چيز ديگر است گاهي در ندا آن تضرّع و ناله و استغاثه و اينها هم تعبيه شده است ولي بالاخره ندا غير از دعاست ايشان مي‌فرمايند ذهن شريف شما متوجه نداست بله ندا نمي‌شود گفت كه مثلاً صيام نداست مگر به عنايت اما دعا يك چيز ديگر است وقتي انسان در پيشگاه خدا ايستاده است دارد عرض ارادت مي‌كند خضوع مي‌كند اين دعا است.

سؤال: جواب: گاهي به لحاظ مضمون ممكن است كه بعضي از نداها، دعا باشد اما هر دعايي، ندا نيست اما بر اساس ضامن يعني آن لفظ اينها مطلق هستند هر جايي كه دعا هست اين الفاظ، اين ندا اگر چنانچه كه مضمونش خواندن باشد دعا هست و اگر نباشد دعا نيست مگر اينكه ما دعا را خيلي توسعه بدهيم از اين جهت ندا مي‌شود مطلق براي اينكه دعا را هم شامل مي‌شود و غيره را شامل مي‌شود به لحاظ لفظ نه آن مي‌شود عموم و خصوص من وجه براي اينكه گاهي دعا هست نصب و وجه هست ولي ندا نيست گاهي آميخته با الفاظ است هم نداست هم دعا، البته اگر جايي ندا بود يقيناً دعا هم هست خواندن هست قهراً از اين جهت اين ندا مي‌شود مطلق نه من وجه براي اينكه هر جا ندا باشد خدا را ما بخوانيم مناداي ما خدا باشد دعا هست ولي در بعضي از موارد دعا هست و ندا نيست البته مثل همان صيام و امثال. ذلك، افعال عبادي اينها دعا هستند نصب العبد نفسه اتجاه المولا تقرباً إليه هست و اما ندا نيست به هر تقدير فرمود خدا به دار السلام دعوت مي‌كند اين نظير ﴿هديً للناس﴾ است اما ﴿ويهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾ آنجا به صورت موجبه كليه هست حذف متعلق هم مفيدعموم است يدعوا كي را دار السلام را چون متعلق حذف شده است نشانه عموم است يعني يدعوا جميع الناس نظير ﴿هديً للناس﴾ اما حالا كه را راهنمايي مي‌كند هر كه را كه خودش بخواهد اين مشيّت الهي برابر با حكمت است اين يك هدايت پاداشي است آن هدايت ابتدايي كه با دعا هماهنگ است نظير ﴿هديً للناس﴾ ﴿إنّا هديناه السبيل﴾ ﴿هديناه النّجدين﴾ و مانند آن هدايت الهي ديگر مربوط به مشيّت خاص نيست با مشيّت عمومي خدا همراه است او خواسته كه همه را هدايت بكند و كرده ديگر، فرمود ﴿شهر رمضان الّذي أُنزل فيه القرآن هديً للناس﴾ ﴿هديناه السبيل﴾ ﴿هديناه النجدين﴾ و مانند آن، هيچ كس نيست كه خدا او را هدايت نكرده باشد.

سؤال: جواب: معلوم مي‌شود اين سلامي كه در سورهٴ مباركهٴ انعام هست به معني الله نيست دار سلام است وگرنه اگر به معناي الله بود ديگر نمي‌فرمود ﴿لهم دار السلام عند ربّهم﴾[20] اما اينجا چون اين قيد را ندارد دو تا احتمال را تحمل مي‌كند هم دارالسلام يعني دارالله چون سلام از اسماي حسناي الهي است هم دارالسلام يعني داري كه خودش سالم است از آفات و عيوب و نقص‌هاست كه وجوه چهارگانه‌اش در بحثهاي ديروز گذشت ﴿و يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾ اين يهدي هدايت پاداشي است نه هدايت ابتدايي، هدايت پاداشي نظير اينكه فرمود ﴿إن تطيعوه تهتدوا﴾[21] يا ﴿و من يؤمن بالله يهد قلبه﴾ اين هدايتهاي پاداشي است. هدايتهاي پاداشي را خودش مي‌داند به كه بدهد و مشيئت او هم برابر با حكمت تدوين مي‌شود اين بيان نوراني امام سجاد سلام الله عليه در صحيفهٴ سجاديه شاهد اين جمع است كه فرمود «يا من لا تبدّل حكمتَه الوسائل» اي خدايي كه هر وسيله‌اي كه ديگران به آن وسيله متوسل شوند كه بخواهند تو كاري را بر خلاف حكمت بكني نمي‌كني «يا من لا تبدّل حكمتَه الوسائل» پس او حكيمانه كار مي‌كند و مشيّت او هم حكيمانه است گرچه بصورت قضيه مهمله فرمود كه درحكم قضيه جزئيه است يعني يهدي بعض الناس را امّا ما يقين مي‌دانيم كه آن بعض الناسي كه هدايت آنها، راهنمايي آنها و گرايش قلبي آنها برابر با حكمت است خدا هدايت مي‌كند گاهي مي‌بينيد يك عدّه اصلاً هر كاري كه مي‌كنند مي‌خواهند اينها را بفريبند يا وسيله انحراف آنها را فراهم مي‌كنند مي‌بينند از دستشان در مي‌روند نسبت به انحراف، اينها يك بد بيني دارند كه مايل نيستند قلبشان نمي‌كشد اينكه قلبشان نمي‌كشد معلوم مي‌شود قلب در اختيار كسي ديگر است اين بيان را مرحوم صاحب‌وسائل رضوان الله عليه در كتاب شريف وسائل در بحث قضا آن‌جا ذكر كرد. آنجا بابي را عنوان كرده است كه قاضي بالاخره بايد از أيمان و بيّنات كمك بگيرد و حق را به ذي‌ حق برساند گاهي دراثر تعارض بيّنات يا تعارض ادله ديگر يا پيچيده بودن پرونده بالاخره قاضي، گير مي‌كند نمي‌فهمد حق با كيست گاهي مغالطات وكيل هست گاهي مغالطات موكّل هست در آنجا روايت است كه معصوم سلام الله عليه فرمود «استفتئ قلبك» ببين دلت چه مي‌گويد اين يك راه فقهي نيست البته قاضي مي‌تواند به علم خود عمل كند آن راه ديگر است گاهي شواهد بقدري پيچيده است كه علم عادي براي قاضي كار آساني نيست فرمود يك راه ديگري هم هست همه اين‌ها نه غالب همه معارف قرآن كريم اينطور است كه ﴿لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾[22] بالاخره انسان بخواهد يك مطلبي را بفهمد بايد در آن طاهر باشد وگرنه اينطور نيست كه معارف قرآن معالي قرآن، حقائق قرآن بدست هر ناپاكي برسد اينطور نيست فرمود «استفتئ قلبك» يك دل پاكي داشته باش كه در روز خطر به دردتان بخورد اين دل پاك بدست ديگري است فرمود اگر شما راه طهارت را تأمين كرديد او نمي‌گذارد آلوده شويد گاهي مي‌بينيد كه انسان خدا را شاكر مي‌شود كه در آن واقعه عده زيادي خواستند او را فريب بدهند نشد او برهاني نداشت كه از دست اينها در بيايد ولي مي‌ديد ميل ندارد اين يك طهارت روانشناختي است نه طهارت منطقي، طهارت منطقي اين است كه آدم مي‌داند فلان چيز حرام است بيّن الغي است روشن است كه حرام است و دارد پرهيز مي‌كند يا مي‌داند كه اينها باندند پرهيز مي‌كند اين يك طهارت منطقي است دليل هم دارد چرا نمي‌كني و چرا نمي‌گويي براي اينكه اينها فاسدند و غرضشان اين است يك وقت است يك طهارت رواني است نه منطقي، يعني يك كسي را مي‌خواهند فريب بدهند با يك ظاهر خوبي به تعبير قرآن كريم يك عدّه هستند كه دنبال آدم مي‌آيند ﴿و إن يقولوا تسمع لقولهم﴾[23] اين وقتي حرف مي‌زند حرفشان گيراست به حسب ظاهر منطقي حرف مي‌زنند حق به جانب حرف مي‌زنند به پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم فرمود اينها طوري حرف مي‌زنند كه تو گوش مي‌دهي، گوش مي‌دهي يعني قبول مي‌كني وگرنه هر كسي حرف بزند آدم مي‌شنود ديگر اينكه فرمود و ﴿إن يقولوا تسمع لقولهم﴾ يعني گوش مي‌دهي، مي‌گوييم فلان كس حرف مرا گوش داد يعني قبول كرد فلان كس حرف مرا گوش مي‌دهد يعني قبول نمي‌كند اينكه سمع فيزيكي نيست كه آهنگش به گوشت مي‌رسد يا نمي‌رسد خوب هر كسي حرف بزند آدم مي‌شنود اين نظير اين است كه مي‌گوييم خدا سميع الدعا است كه قبلاً هم بحثش گذشت خدا سميع الدعا است يعني چه؟ يعني حرفها را مي‌شنود دعا ها را مي‌شنود خوب غيبت را هم مي‌شنود دروغ را هم مي‌شنود سميع الدعاست يعني گوش به دعاي مي‌دهد ما هم در تعبيرات عرفي داريم مي‌گوييم فلان كس گوش به حرف ما نمي‌دهد و فلان كس به حرف ما گوش مي‌كند يعني قبول مي‌كند خدا سميع الدعاست يعني گوش به حرف داعي مي‌دهد و قبول مي‌كند نه سميع الدعاست يعني كار فيزيكي انجام مي‌دهد او سميع الغيبة و سميع النميمة هم هست اينكه ذات اقدس اله به پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم فرمود اينها طرزي حرف مي‌زنند كه وقتي حضور تو آمدند تو گوش مي‌دهي تو مي‌شنوي يعني گوش به حرف آنها مي‌دهي ﴿و إن يقولوا تسمع لقولهم﴾ خوب اينها با اين فريبكاريشان مي‌آيند زيد را فريب بدهند هر كاري مي‌كنند مي‌بينند نمي‌شود زيد هم دليلي ندارد كه اينها را ساكت كند ولي مي‌بينيم مايل نيست اين مايل نبودن همان است ﴿و من يؤمن بالله يهد قلبه﴾[24] بعدها خدا را شاكر است سجده شكر بجا مي‌آورد كه خوب شد من به دام اينها نيفتادم در چنين حالي معلوم مي‌شود ديگري آدم را حفظ كرده ديگر چون ظاهر الصلاح هستند حرفهاي دلپذيري هم دارند حرفهايشان شنيدني است و گوش كردني است آدم هم كه دليل ندارد برخلاف آنها ولي مي‌بينيد نمي‌پذيرد اين همان است كه فرمود «استفتئ قلبك» از دلت بپرس يك جايي را انسان طاهر نگه بدارد براي روز مبادا كه فرمود ﴿ويهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾.

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ يونس، ٢٣.

[2]  ـ فاطر، ٨.

[3]  ـ يونس، ٢٢.

[4]  ـ يونس، ٢٢.

[5]  ـ واقعه، ١٧.

[6]  ـ حجرات، ٧.

[7]  ـ طه، ٥٤.

[8]  ـ نازعات، ٣٣.

[9]  ـ نساء، ٤.

[10]  ـ كهف، ٧٧.

[11]  ـ كهف، ٧٧.

[12]  ـ انعام، ٥٩.

[13]  ـ كهف، ٨٢.

[14]  ـ مريم، ٦٤.

[15]  ـ كهف، ٨٢.

[16]  ـ حشر، ٢٣.

[17]  ـ بقره، ٢٥.

[18]  ـ تحريم، ١١.

[19]  ـ غافر، ٦٠.

[20]  ـ انعام، ١٢٧.

[21]  ـ نور، ٥٤.

[22]  ـ واقعه، ٧٩.

[23]  ـ منافقون، ٤.

[24]  ـ تغابن، ١١.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق