بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ (۲۱) هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ المَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (۲۲) فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم مَتَاعَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ (۲۳)﴾
اصل كلي را در آيهٴ 21 به اين صورت بيان فرمودند كه بسياري از مردم اينچنينند كه اگر رحمت الهي به آنها برسد بعد از يك دشواري اينها بجاي سپاس و شكرگزاري فوراً بفكر دسيسه ميافتند ﴿إذا لهم مكر في آياتنا﴾ اين اذا اذاي مفاجات است يعني سريعاً بجاي شكر، كفران نعمت ميكنند بعد فرمود شما اگر در كفران نعمت سريعيد ما هم در مكر و انتقام سريعيم منتها مكر ما اسرع از كفر شماست ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ سؤالهايي كه در اين زمينه شده بود يكي اين بود كه معجزه با سنن الهي سازگار است يا نه سنّت الهي بر اين است كه هيچ شيئي بدون سبب يافت نشود و در آياتي از قرآن كريم هم اين اصل تصويب شده است كه ﴿فلن تجد لسنّت الله تبديلاً و لن تجد لسنّت الله تحويلاً﴾ آيهٴ 43 سورهٴ مباركهٴ فاطر چه اينكه آن حديث نوراني كه مرحوم كليني نقل كرد اين است كه «أبي الله إلاّ أن يجري الأمٌور بأسبابها» نظام الهي بر اساس سبب و مسبب است هيچ چيزي بي سبب خلق نميشود پديد نميآيد اگر آيات سورهٴ فاطر سنّت الهي را تغيير ناپذير ميدانند و اگر آن حديث نوراني كافي هر چيزي را به استناد علل و اسباب محقق ميداند چگونه معجزه محقق ميشود و چيزي بيسبب يافت ميشود و مانند آن پاسخش هم در بحثهاي اعجاز گذشت آيات سورهٴ مباركهٴ بقره كه عهده دار معني اعجاز و اقسام اعجاز و امثال ذلك بود آنجا عهده دار اين مسئله شد كه معجزه هم از سنتهاي الهي است و معجزه همراه با قانون علّي و معلولي است اين دوتا اما اينكه معجزه با سنن الهي هماهنگ است براي اينكه يكي از سنّتهاي تخلف ناپذير خدا فرستادن انبياء است و معناي اينكه كسي از طرف خداي سبحان آمده است اين است كه يك انساني است ميگويد من با وراي طبيعت ارتباط دارم و كلام خدا را ميشنوم و پيام خدا را آوردهام و فرستادة خدا هستم اين كار خارق عادت است محال عقلي نيست ولي محال عادي است كه عادتاً كسي با خدا رابطه پيدا كند حرف او را بشنود و پيام او را بياورد چنين كاري دليل ميطلبد مردم حق دارند و اين حق مسلّم مردم است كه از اين انبياء كه مدّعيان وحي و رسالتند بپرسند و بخواهند كه چطور شمايي كه مدعي هستيد از طرف خدا آمديد يك امر غير عادي را ادعا ميكنيد براي ما هم با قدرت الهي يك امر غير عادي انجام بدهيد كه ما هم بفهميم كه شما ميتوانيد كار غير عادي انجام بدهيد اگر يك مردهاي را زنده كرديد اگر يك درخت پژمردهاي را سرسبز كرديد اگر با يك دعاي شما يك بيماري كه در معرض احتضار بود درمان شد و اگر طيّ الارض داشتيد و اگر عصايي بصورت مار درآمد واگر أبره و أكمه و أبرصي كور مادر زادي، به بيماري برص مبتلايي را درمان كرديد ما ميپذيريم خوب اينكارها غير عادي است محال عقلي نيست ولي محال عادي است اگر يك انساني كه ادعاي ارتباط با خدا را دارد ميگويد من از طرف خدا آمدهام اين ادعاي غير عادي را القا ميكند از اين كارهاي غير عادي هم بكند حجّت بر مردم تمام است و بدون اين كار هم تودة مردم نميپذيرند حق هم با تودة مردم است براي اينكه آنها از كجا بفهمند كه اين شخص راست ميگويد بنابراين، فرستادن انبياء و اوليا جزو سنتهاي الهي است و اثبات وحي و نبوت هم بدون معجزه نخواهد بود پس معجزه هم جزو سنن الهي است منتهي معجزه معنايش اين نيست كه كاري بدون سبب انجام ميشود هر كاري سببي دارد منتها اسباب دو قسم است برخي از اسباب عادياند كه در دسترس علم بشر هست برخي از اسباب هست كه جزء اسرارند كه در دسترس علم بشر نيست و انبياء با آشنايي با آن اسرار كه به قداست روح وابسته است يك كار غير عادي انجام ميدهند بنابراين، هم معجزه مطابق با سنت الهي است يك, و مخالف با نظام علّي ومعلولي نيست دو, اما آن اسرار جزء علوم نيست قبلاً هم گذشت كه معجزه از سنخ علوم مصطلح حوزه و دانشگاه نيست كه يكي درس بخواند و معجزه فرابگيرد چه اينكه وحي و نيوت هم چنين است كه يك كسي درس بخواند پيغمبر يا امام شود اينها راه علمي ندارد اينها به قداست روح وابسته است كه مربوط به درس و بحث نيست بخش عظيمي از اعجاز به قداست و طهارت روح وابسته است تا روح طيب و طاهر نشود ظرف آن كرامت هاي علمي نخواهد شد نه انسان مظهر خداي عليم ميشود كه عالم غيب باشد نه مظهر خداي قدير ميشود كه بتواند مردهاي را زنده كند انساني كه داراي روح طاهر است خليفة الله است وقتي خليفة الله شد مظهر ذات اقدس اله ميشود در نوبتهاي قبل اين آيات شواهدش مفصل گذشت كه ذات اقدس اله قدم به قدم، لحظه به لحظه، جزء به جزء، مقطع به مقطع آدرس ميدهد و اسم گذاري ميكند كه تو آنجا نبودي ولي قضيه از اين قرار بود ﴿ما كنت بجانب الطور﴾[1] ولي قضيه از اين قرار بود ﴿ما كنت ثاوياً في أهل مدين﴾[2] ولي قضيه از اين قرار است ﴿ما كنت في جانب الغربي﴾[3] ولي قضيه از اين قرار است ﴿ما كنت لديهم إذ يلقون أقلامهم أيّهم يكفل مريم﴾[4] ولي قضيه از اين قرار است تمام اين لحظه لحظه هاي گذشته را گزارش ميدهد در جريان موسي تو نبودي در جريان عيسي تو نبودي است است در جريان مدين شعيب تو نبودي اينها طهارت روح ميطلبد خب اين انسان ميشود مظهر عليم و علمهاي غيبي پيدا ميكند و اگر بخواهد كاري انجام بدهد نظير آنچه در جريان حضرت داوود اتفاق افتاده است ﴿وألنّا له الحديد﴾[5] فرمود ما زره بافي را ياد اوداديم او درس نخوانده، زره باف شد شما ميتوانيد درس بخوانيد و زره باف بشويد زره بافي جزء صنايع و فنون و حرف است علم است يك كار مهمي نيست امّا حالا آهن سرد و سخت با دست او نرم شود اين ديگر با درس حلّ نميشود ﴿وألنّا له الحديد﴾ در جريان زره بافي فرمود ﴿و علّمناه صنعة لبوس لكم﴾[6] اين علم است اما حالا آهن را اين مثل يك موم يا مثل خمير، نرم بكند در دستش هر طوري بخواهد در بياورد اين ديگر علم نيست تا انسان بگويد شما چگونه درس خوانديد چقدر درس خوانديد راه آن چيست اين به قدرت روح و طهارت روح و ارادة روح بسته است اگر انسان به اينجا رسيد خليفهٴ ﴿كن فيكون﴾[7] ميشود ميگويند بسم الله الرحمن الرحيم از انساني كه خليفه الله است مظهر اسم اعظم اوست مظهر اسماي حسناي اوست ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ از چنين انساني بمنزلة كن از ذات اقدس اله است ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ ميگويد در بسته باز ميشود اين ديگر به اراده و طهارت روح وابسته است نه از سنخ علم و كاري كه مرتاضها ميكنند با اين خيلي فرق ميكند هر كسي كه داراي طهارت روح شود مانند انبياء و اولياء عليهم الصّلاة و عليهم السلام قدرت روح هم دارد اما هر كسي در اثر رياضت، قدرت پيدا كرد طاهر الروح نيست مثل شيطان اينچنين است جن اينچنين است آنها خيلي از كارها را ميتوانند انجام بدهند گاهي دروغ ميگويند گاهي راست ميگويند گاهي معصيت ميكنند گاهي اطاعت ميكنند اينچنين نيست كه هر مقتدري، طاهر باشد ولي هر طاهري، مقتدر هست.
سؤال و جواب: البته آن مربوط به خلقت روح آنهاست در قوس نزول اما حالا بحث ما در قوس صعود است يعني وقتي كه آمدند در عالم طبيعت دارند ترقي ميكنند با ديگران فرق ميكنند آن ناظر به خلق الله الأرواح قبل الأجساد است آن حسابش مربوط به قرس نزول است آن بحثش حق است ولي بحث فعلي ما مربوط به قوس صعود است پس معجزه نه با سنت خدا مخالف است نه با نظام علّي و معلولي، علتهاي مستور و مرموز فراوان است بخشي از علم ﴿و ما اؤُتيتم من العلم إلاّ قليلاً﴾[8] نصيب بشر شده است همين راههاي عادي است اينچنين نيست كه اگر كسي اين راه عادي را طي نكرده، راه غير عادي را طي بكند او بيراهه رفته باشد و بدون سبب چيزي را خلق كرده باشد سبب در عالم فراوان است بعضي مستور و بعضي مشهور.
سؤال ديگر اين بود كه آيا انبياء عليهم الصّلاة وعليهم السلام محتاج معجزه هستند و آنها با معجزه ميفهمند؟ كه پيغمبر شدند يا نه؟ جوابش اين است كه نه، چون دليل بالاخره يا از سنخ عقلي است يا نقلي يا انسان با برهان عقلي و علم حصولي و استدلال چيزي را ميفهمد يا با نقل معتبر مثل خبر واحد محفوف به قرينه و قرائن قطعي يا خبر متواتر سنداً و نصّ دلالةً چنين چيزي خبر نقلي معتبر است آن هم در برابر دليل عقلي است. معجزه كه يك امر مشهود است به برهان عقلي برميگردد يعني اگر كسي معجزهاي ببيند معناي معجزه را وقتي كه بررسي كرد ديد كه عصايي بصورت مار درآمد آن را ميبيند بعد تحليل عقلي رويش ميكند ميگويد به اينكه اين نميتواند سحر باشد چون سحر ساحران را باطل كرده و خود كارشناسان سحر هم پذيرفتند كه اين از سنخ معجزه است پس اين معجزه است و معجزه خلاف عادت است و تلازم است بين اينكه اگر كسي معجزه بياورد دعوت و دعواي او هر دو صحيح است با اين جمع بندي كه معجزه غير از سحر است و غير از علوم غريبه است يك, و اين شخص معجزه آورده دو و تلازم عقلي است بين اينكه كسي معجزه بياورد و بين اينكه در دعوا و دعوت صادق باشد و حق باشد سه به اين براهين عقلي ايمان ميآورد كه اين شخص پيغمبر است تكيه گاه معجزه هم تحليل عقلي است انبياء عليهم الصّلاة و عليهم السلام نه محتاج به اين تحليل عقلي هستند نه محتاج به دليل نقلي هستند و نه صرف اعجاز آنها را ميتواند قانع بكند براي اينكه چه معجزه را دليل جدا گانه بدانيم چه دليل عقلي و دليل نقلي را جدا گانه فرض كنيم اينها مال ظرف شك است اگر يك كسي، يك مطلبي را تلقي كرد و در صحّت و سقم آن مطلب شك داشت نياز به دليل است حالا آن دليل يا عقلي است يا نقلي ولي اگر شك وجود نداشت او محتاج دليل نيست نه دليل عقلي ميخواهد نه دليل نقلي ميخواهد يك وقت است كسي در يك جاي تاريكي به سر ميبرد يا گاهي به ساعت نگاه ميكند يا از قول ديگري سؤال ميكند يا بررسي رصدي و نجومي ميكند كه الآن روز است يا شب است اما حالا وقتي كه آفتاب را ميبيند در خصوص نور في رابعة النهار است او ديگر شك نميكند كه با دليل عقلي يا نقلي بفهمد كه الآن روز است انبياء عليهم الصّلاة و عليهم السلام در بحثهاي قبلي كه داشتيم اينها به مقام مخلَص ميرسند يك, مخلَصين در مقامي هستند كه شيطنت و شيطان از بيرون و وهم از درون در آنجا اصلاً نفوذ ندارند اين دو, براي اينكه سطح وحي به عقل محض نميرسد سقف ابليسي و شيطنت هم به مقام اخلاص نميرسد ﴿إلاّ عبادك منهم المخلَصين﴾[9] آن منطقه، منطقه باطل نيست سه جايي كه باطل نبود و حق ناب و محض و خالص بود آنجا حق وحده وحده وحده ظهور ميكند اگر حق وحده ظهور كرد و باطل اصلاً نبود شك نيست شك هميشه در جايي است كه دو چيز باشد يك حق و يك باطل. اگر جايي جز حق چيز ديگر نبود انسان اصلاً شك نميكند اين مثالهايي كه آن روزها ذكر كرديم اين بود مثلاً اگر يك كتابخانهاي، يك مليون كتاب داشته باشد در اشكال و مقاطع مختلف، ريز و درشت و خطوط گوناگون ولي تمام اين كتابهاي كتابخانه قرآن است ما وقتي وارد يك چنين كتابخانهاي شديم هر كتابي را از دور و نزديك ديديم يقينم داريم قرآن است شك نميكنيم كه آيا قرآن است يا نهج البلاغه قرآن است يا فلان كتاب براي اينكه اينجا غير از قرآن چيز ديگر نيست در محدودة اخلاص شك مستحيل است براي اينكه وقتي باطل نباشد انسان شك بكند كه چه؟ انبياء عليهم الصلاة به اين منطقه ميرسند وقتي به اين منطقه رسيدند شك نميكنند وقتي شك نداشتند نيازي به دليل ندارند نه دليل عقلي نه دليل نقلي.
سؤال: جواب: آن انسانهاي غير معصوم اگر كرامتي نصيبشان ميشود در همان قلمرو ولايت و بركت انسانهاي معصوم است يعني آنها تقريباً از شاگردان اين ذوات مقدسند و به بركت همان ذوات مقدس مثلاً اينها يك چنين كارهايي ميتوانند بكنند حالا گاهي مثلاً اتفاق ميافتد در سفر حج و عمره يك قافلهاي گم ميشود يا كسي گم ميشود يك بزرگي از اولياي الهي اينها را فوراً راهنمايي ميكند فوراً در طرفة العيني به مقصد ميرساند اينها خيال ميكنند كه وجود مبارك وليّ عصر سلام الله عليه را زيارت كردند ممكن است آن حضرت باشد اما اثبات اينكه آن حضرت باشد كار آساني نيست اينقدر شاگردان تحت تربيت آن حضرت هستند مأموران آن حضرت هستند از اين اولياي كوچك و متوسط و بزرگ در تحت تدبير و تربيت آن ذات مقدس هستند كه فراوانند ممكن است به دستور آن حضرت به اشاره آن حضرت، وليّ از اولياي الهي، شاگردي از شاگردان آن حضرت اين مشكل را حل كرده باشد غرض اينكه هركس، هر كاري را در عصر عصمت انجام بدهد به بركت همان معصوم است چون اوست كه خليفة الله است او مظهر اسم اعظم است و مانند آن، پس معجزه اصلش مطابق با سنت الهي است يك, مخالف با نظام علّي و معلولي نيست دو, آن بحثهاي گذشته و مورد نياز افراد عادي است و انبيا خودشان كه صاحبان معجزه هستند بامعجزه مؤمن نميشوند اينها فوق اعجازند اينها به جايي رسيدند كه شك نميكنند همان بيان نوراني اميرالمؤمنين سلام الله عليه كه در همان اوائل نهج البلاغه است «كه ما شككت في الحقّ مذ أُريته» آن لحظهاي كه حق را به من ارائه كردند من شك نكردم اصلاً وقتي شك نباشد ديگر نيازي به دليل نيست نه دليل عقلي نه دليل نقلي حالا خواه معجزه با تحليل به دليل عقلي برگردد يا به دليل عقلي برنگردد.
سؤال: جواب: نه خوب البته اينها افراد عادي بودند و تلاش و كوشش كردند مؤمن بودند ولي به يك مرحله رسيدند كه ديگر تلاش و كوششي نيست آنجا انسان پيش كسي درس بخواند بشود اين ديگر ﴿ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء﴾[10] و خدا هم ميداند كه اين سمتهاي كليدي را به كه بدهد ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[11] ميداند كه بعضيها همينكه به مقامي رسيدند هم مزاحم خودشان هستند هم مزاحم ديگران و اينها كه در بين بشر، افراد نمونهاي هستند نه مزاحم خودشان هستند نه مزاحم ديگران و تا آخرين لحظه، عبد محض هستند به اينها سمتهاي كليدي عطا ميكنند وگرنه آن بلعم باعور هم كرامت داشت آن سامري هم كرامت داشت كم نبودند افرادي كه از اين علوم برخوردار بودند اما اين علمي كه به نبوت و امامت و خلافت الهي و امثال ذلك برسد آن ديگر ﴿ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء﴾[12].
سؤال: جواب: عمل كردن، عرض كردم عمل كردن در محاكم قضايي بله به علم عادي است يا آن بياني كه از مرحوم شيخ جعفر صاحب كشف الغطاء نقل شده است در كتاب الصلوة نه آن بخشهاي اوائل كشف الغطاء در آن بخش كتاب الصلوة در بحث علم امام ذكر كردهاند كه اينها برابر با علم عادي عمل ميكنند نه علم غيب، اما علم غيب دارند مأمور نيستند به آن عمل بكنند و آن علم غيب از راه درس و بحث به دست نيامده تا انسان بگويد كه من هم زحمت ميكشم علم غيب پيدا ميكنم.
سؤال: جواب: بله اين زحمت يعني آن چه را كه تلاش و كوششي كه بايد بكنند ميكنند به دستوراتي كه ذات اقدس اله به اينها ميدهد كه ﴿لاتكلف إلاّ نفسك﴾[13] آنها را امتثال ميكنند اما اين كار، تحصيلي نيست اين حصولي است اين با زحمت به دست نميآيد كسي بگويد من هم سي چهل سال زحمت بكشم ميشوم پيغمبر يا امام آن ديگر ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[14] است آن ديگر ﴿ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء﴾[15] است ممكن است آدم زحمتهاي زيادي بكشد جزو اولياي الهي بشود حالا اويس قرن بشود سلمان بشود اباذر بشود اينها شدني است از راه كسب، اما حالا سمت كليدي پيدا بكند اين را خدا ميداند كه به چه كسي عطا بكند چون خيليها هستند كه آدمهاي خوبي هستند و به جاي خوبي هم رسيدند ولي داراي حسن عاقبت نبودند.
سؤال: جواب: بله؟ نه به هر كه بدهند اين سؤال هست ذات اقدس اله درعالم يك چنين افرادي را هم ميپروراند حالا اگر زيد نباشد عمرو باشد باز هم همان سؤال هست ما در جهان از نظر جهانبيني اينها را لازم داريم يك وقت است كه سؤال ميشود كه چرا زيد اين خصوصيت را پيدا كرد عمرو اينطور نشد بسيار خوب حالا عكس بشود عمرو اين خصوصيت را داشته باشد زيد نداشته باشد اشكال باقي است الكلام الكلام يك وقت سخن از فرد است فرد كه برهان پذير نيست يك وقت سخن از جهانبيني است در جهان يك چنين چيزهايي لازم است حالا كي ميرسد چي ميرسد چطور شد آن سلسلهٴ دودمان نبوي به اينجا ختم شده است آن اسراري است كه ﴿لايعلمها إلاّ هو﴾[16] اصل بحث، يك بحث كلي است و سؤال برانگيز هم نيست براي اينكه بحث در شناسنامه نيست كه چرا زيد اينطور شد عمرو اينطور نشد تا كسي بگويد چرا عمرو نشد بسيار خوب اگر عمرو اينطور بشود و زيد نشود مشكل حلّ نميشود كه باز همين وضع سرجايش محفوظ است اما اصل اين نظام كه يك سلسله مردان وارسته كه خليفه الهي هستند لازم دارد اصل كلي را در اين قسمت فرمود ﴿و إذا أذقنا الناس رحمةً من بعد ضرّآء مسّتهم إذا لهم مكر في آياتنا﴾ اين يك اصل است آنوقت نمونههايش را ذكر ميكند اصل آيه اين است كه برخيها هستند كه وقتي دشواري به سراغ اينها آمده است مثلاً به ما مراجعه ميكنند ما وقتي مشكل آنها را حل كرديم اينها به جاي سپاس و حق شناسي به كفران نعمت ميپردازند به مكر ميپردازند آنگاه اين را به صورت نمونه ذكر ميكند ميفرمايد شما مسافرتهايتان را بررسي كنيد آنجا كه سفر خطرناكتر است مثل سفر هوايي، سفر دريايي آنجا هست اگر كسي سفر دريايي كرده به كام غرق دارد فرو ميرود ناله و لابهاش بلند است ما را ميخواند و ميخواهد ما مشكلش را حل كرديم همين كه به ساحل امن رسيده است باز شروع ميكند به فساد ماهم همينطوريم تا مادامي كه در بستر بيماري هستيم در كنار تخت خوابيم اينطوريم وقتي كه نجات پيدا كرديم درمان شديم يادمان ميرود اين بيماري براي ما يك مدرسه است يك نعمت الهي است كه انسان در آن حال متنبه بشود و بعد هم كه به رفاه رسيده است بايد آن نعمت را و آن حال را ادامه بدهد ذات اقدس اله ميفرمايد شما اين كار را ميكنيد طبعتان اين است ولي ميدانيد به خودتان داريد ستم ميكنيد اينچنين نيست كه به نظام ستم بكنيد اينچنين نيست كه به دين ستم بكنيد به خدا ستم بكنيد اينها نيست تنها شما هستيد كه داريد ستم ميبينيد اصلي را ذات اقدس اله در سورهٴ مباركهٴ اسراء بيان كرد كه قبلاً به آن مطلب اشاره شده بود ﴿إن أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و إن أسأتم فلها﴾[17] يعني انسان با ديگري كاري ندارد اصلاً هر كاري كه ميكند به سود خودش يا به زيان خودش ميكند اين لام، لام اختصاص است برخيها كه فكر كردند لام اوّل، لام نفع است فكر ميكردند كه لام دوم به قرينه مشاكله ذكر شده است جايش علي بود يعني إن أحسنتم أحسنتم لأنفسكم اصل اين بود يعني أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و إن أسأتم فعليها منتهي روي مشاكله اينجا هم به جاي علي لام ذكر شده در حاليكه اينچنين نيست به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين لام اوّل، لام اختصاص است قهراً لام دوم هم لام اختصاص است نه لام منفعت يعني عمل مال شما است «بد كنيد بد آيدت جفّ القلم» ...اينطور نيست كه حالا عمل عامل را رها بكند ﴿إن أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و إن أسأتم فلها﴾[18] اين لام، لام اختصاص است حالا اگر خوب بود مال شماست بد بود مال شماست اين اصل قرآني است به استناد اين اصل قرآني يك روايت نوراني از پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم نقل شده است بعدش هم از وجود مبارك حضرت امير عليه السلام بعدش هم از ائمه عليهم السلام كه وجود مبارك پيغمبر فرمود از آيات قرآن كريم برميآيد كه چند چيز است كه دامنگير خود آدم ميشود يكي مكر است يكي بغي و ستم است؟ يكي هم پيمان شكني است البته اينها تمثيل است نه تعيين اينها به عنوان مثال و نمونه در قرآن ذكر شده نه به عنوان تعيين كه الاّ و لابدّ همينها هستند كه عليه انسانند ولاغير در غالب موارد تمثيلاً ذكر ميشوند نه تعييناً، آن وقت استدلال وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم به سه آيه قرآن است آنچه كه به مكر برميگردد نظير همان آيهٴ سورهٴ فاطر است آنچه كه به بغي برميگردد نظير آيهاي است كه همين الآن داريم ميخوانيم آنچه به نكس برميگردد نظير آيهٴ سورهٴ قدر است پس اصل قرآني اين است كه ﴿إذا أذقنا الناس رحمةً من بعد ضرّآء مسّتهم إذا لهم مكر في آياتنا﴾ بعد خدا هم تهديد فرموده ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ در اينجا ميفرمايد اينها فوراً به جاي سپاس گذاري شروع ميكنند به كفران نعمت، نمونه را ذكر ميكند نمونه همين مسافرتهاي دريايي و امثال دريايي است كه خطرزاست وانسان در حال خطر به ياد خدا ميافتد بعد وقتي كه نجات پيدا كرد يادش ميرود ﴿هو الّذي يسيّركم في البرّ والبحر﴾ كلمه حركت در قرآن كريم نيست و خدا هم به عنوان محرّك در قرآن معرفي نشده اما سير و مسيّر آمده كه همان معناي حركت است محرّك واقعي شما خداست براي اينكه او شما را متمكن كرده او وسايل حركت شما را فراهم كرده و محرّك اصلي هم اوست آن قانون حركت كه تام باشد بايد برسد به آن محرّك غير متحرك از اين دو سه جهت ذات اقدس اله مسير و محرّك است فرمود ﴿هو الّذي يسّيركم في البرّ والبحر حتّي إذا كنتم في الفلك﴾ وقتي سفر دريايي ميكنيد در كشتي نشستيد ﴿و جرين بهم﴾ اين گاهي فراز و نشيب دارد اوج و حضيض دارد التفات دارد گاهي از خطاب به غيبت گاهي از غيبت به خطاب اين تفنن باعث زيبايي اين كلام است هر كدام اينها با نكته خاصي همراه است ﴿و جرين بهم﴾ يعني اين كشتيها اينها را جابجا كردند جاري كردند كه اين باء براي تعيين است ﴿جرين بهم﴾ يعني اينها را جارو كردند جابجا كردند قبلاً كه موتور و امثال ذلك نبود اينها با نسيم و با باد و امثال ذلك حركت ميكردند مواظب بودند كه كدام طرف نسيم ميآيد كدام طرف باد ميآيد چه وقت طوفاني است چه وقت طوفاني نيست برآن مسير حركت ميكردند ﴿و جرين بهم بريح طيّبة﴾ با يك وزش باد ملايم معتدلي اين كشتي جابجا ميشد ﴿و فرحوا بها﴾ خيلي خوشحال شدند به اين سفينهشان و به اين طيبشان كه باد مناسب ميوزد و ما را به مقصد هدايت ميكند ﴿جائتها ريح عاصف﴾ يك تندباد توفندهاي فرا ميرسد و اين بادها اين آبها را ميشوراند وقتي آب دريا را شوراند از هر طرفي موجي بلند ميشود ﴿و جاءهم الموج من كلّ مكان و طنّوا أنّهم أُحيط بهم﴾ ديگر تقريباً گمانشان اين است كه محاط شدند و اين امواج سهمگين مهلك به اينها محيط است اينها أُحيط بهم هستند يعني محاط شدند از هر طرف موج دارد راه براي نجات نيست در چنين حالي ﴿دعوا الله مخلصين له الدّين﴾ ترس عامل اعتقاد به خدا نيست كه برخيها پنداشتند ترس باعث آن غبارروبي و حجاب روبي و حجابزدايي و غفلت زدايي است انسان كه غافل باشد گاهي به قدرت خود تكيه ميكند گاهي به قدرت قبيله و عشيره و باند و حزب و مانند آن تكيه ميكند وقتي همه اينها از دست او رفت به يك قدرت ازلي تكيه ميكند نقش ترس و مرض و مانند آن اين است كه غبارروبي ميكند ديگر جا براي اين نيست كه انسان به يكي از اينها تكيه بكند چون ميبيند كه هيچ كدام در دسترس او نيستند يا نميدانند يا نميتوانند اين دعاي نوراني از امام سجّاد سلام الله عليه را در صحيفهٴ سجاديه روي همين معني است كه «يا من يرحم من لا يرحمه العباد يا من يقبل من لاتقبله البلاد» اي خدايي كه رحم ميكني كسي كه ديگران او را رحم نميكنند حالا يا نميدانند يا نميتوانند اي خدايي كه قبول ميكني كسي كه هيچ جا او را قبول نميكنند مردم هيچ شهر و روستايي او را نميپذيرند حالا يا نميدانند يا نميتوانند تو ميپذيري اين را در متن بعضي از دعاهاي صحيفهٴ سجاديه مثل دعاي ...اينها هست خوب ترس اينچنين نيست كه آنها فكر كردند انسان در حال ترس موحد ميشود و خدا، مخلوق ترس است اين طعن ماركسها و انگلسها است ذات اقدس اله در حال ترس روشن ميشود نه مخلوق ترس باشد فكر خدا را در عالم كساني آوردند كه نترسترين مردان جهان بودند شما در هيچ تاريخي به عظمت انبيا مردي نشان نداريد يعني همين پنج شش نفري كه الآن اين سه چهار ميليارد را اينها ميگردانند بقيه هم اگر دسترسي بود آنها هم مسلمان بودند موحد بودند بالاخره يك ميليارد و نيم مسلمانند و دو برابر اينها تقريباً مسيحي هستند كليمياند يك عده زرتشتي هستند يك گروه كمي هستند بالاخره روي زمين كه موحد نيستند همين اكثري قاطع مردم روي زمين را در اين جاهليت مدرن همين سه چهار نفر دارند ميگردانند ابراهيم سلام الله عليه است و موسي سلام الله عليه است و عيسي سلام الله عليه است و وجود مبارك پيغمبر از نوح كه جريان طوفان آن حادثه جهاني را به همراه داشت خبري نيست همين چهار پنج نفرند كه دارند الآن حكمراني ميكنند در اين چهار پنج ميليارد خوب اينها نترسترين مردان عالم بودند ديگر از اينها نترس كيست؟ گفتند در امواج آتش برو گفت چشم آخر يك وقتي ميگويد بعد حالا ميسوزيم بعدها تاريخ ميفهمد اصلاً گلهاي ميكند اينها نبود ﴿حرّقوه وانصروا آلهتكم﴾[19] اين مردانه گفت چشم يا جريان ارهگذاري زكرّيا يا جريان موساي كليم سلام الله عليه اين وقتي آمده لب اين درياي روان، بنياسرائيل گفتند جلوي رو كه درياي روان است پشت سر هم كه ارتش جرار فرعون آخر اينجا كه جا نبود ما را آوردي كه اين با يك تشر گفت ﴿كلاّ﴾ اين چه حرفي است كه ميزنيد ديگر نگفت حالا انشاءالله خدا ...اينطور نبود ﴿كلاّ إنّ معي ربي سيهدينِ﴾[20] اين چه حرفي است كه ميزني تشر زد دريا چيست ارتش جرار چيست كار به دست ديگري است اينها ترس را ترساندند يعني چه؟ يعني ترس بالاخره يك وضعي است ترس ميترسيد به حرم امن انبياي الهي راه پيدا كند اينها فكر خدا را آوردند روي زمين، خدا، مخلوق ترس است چيست؟ اينها به ما گفتند قدر اين ترس را بدانيد اين ترس يك گردگيري ميكند يك غبارروبي ميكند تو ميفهمي كه به كه بايد مراجعه كني هر كس اين حال را پيدا كرد خوشا به حال او، دعاي او مستجاب است مظلوم هم كه در اين حال است دعاي او مستجاب است اين از احاديث نوراني پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم است در نهج الفصاحه هم هست كه بعضي از دعاهاست كه حتماً مستجاب ميشود و خدا ردّ نميكند يكي دعاي برادر مؤمن است در پشت سر برادر مؤمن بگويد خدايا او مشكلي دارد دستش به جايي بند نيست تو مشكل او را حل كن خدا ميگويد وقتي يك كسي بندهاي درباره ديگري شبي برخاسته و دعا ميكند من كه ارحمم اين يك دعا، ديگري دعاي مظلومي كه هيچ پناهي ندارد چون اگر كسي به او ظلمي شده باشد آسيبي به او برسد فرزند داشته باشد قبيلهاي داشته باشد حزب و باند داشته باشد قدرت شكايت داشته باشد اين گرچه ميگويد من با خدا پناه ميبرم اما موحد نيست اين ميگويد خدا و فرزند، خدا و قبيله، خدا و دادگاه اينها در ذهن اوست اما اگر كسي هيچ پناهي نداشته باشد آن وقت او وقتي ميگويد يا الله اين را موحدانه ميگويد بسياري از ائمه وجود مبارك سيد الشهداء اين وصيّت را كرد وجود مبارك امام سجاد اين وصيّت را كرد وجود مبارك امام باقر اين وصيّت را كرد در آخر عمرشان «إيّاك و ضرّ من لايضر عليك ناصراً إلاّ الله» فرمود يك مظلومي كه يك بي پناهي كه هيچ پناهگاه ندارد جز خدا او فقط ميداند كه را بخواهد آن او وقتي ميگويد يا الله درست ميگويد اين دعا را حضرت فرمود مستجاب ميشود لذا در حال اخلاص، دعا مستجاب ميشود اينها كه دريا زدهاند واقعاً ميگويند يا الله نه اينكه روي ترس بگويند، ترس، غبارروبي كرده، اينها ديدند فهميدند كه كار از غير او ساخته نيست و همه را با جدّ هم خواستند نه با گمان، يقين پيدا كردند خدايا، يقين ميدانند كه تمام قدرتهاي بر و بحر در اختيار اوست همانهايي كه اگر همين كشتي اتمي يا غير اتمي روسيه فعلي يا شوروي سابق كه غرق شده بود به دريا اگر آنجا ميگفتند يا الله نجات پيدا ميكردند منتهي بيچارهها از بس اين ماركس و انگلسها اينها را تخدير كردند اينها خوابيدند آنچنان به خواب رفتند كه به ته دريا هم كه رسيدند باز بيدار نشدند اگر آنجا ميگفتند يا الله باز اهل نجات بودند يك راه حلّي برايشان پيدا ميشد فرمود خدا مخلوق ترس نيست ترس يك بركتي دارد كه غبارروبي ميكند همه آن علل و اسباب را از بين ميبرد ميگويد اينجا كسي است كه خالق درياست و دريا در اختيار اوست هيچ چيزي او را عاجز نميكند هم علمش نامتناهي است هم قدرتش نامتناهي است و هم جود و بخشش خوب اگر هر سه عامل هست تو نگران چه هستي؟ كسي ميداند، ميتواند، ميكند خوب بخواه ديگر اين است كه ميخواهند ﴿دعوا الله مخلصين له الدّين﴾ اين حالت مغتنم است چون با اخلاص ميخوانند خدا مشرك را هم اگر با اخلاص او را بخواند ردّ نميكند فرمود اين كار را ما ميكنيم.
سؤال: جواب: آن ترس مذموم است ديگر براي اينكه انسان ميترسد كه فقير بشود وظيفهاش را انجام نميدهد ﴿الشيطان يعدكم الفقر﴾[21] او تحريك ميكند كه شما اگر زكاتتان را بدهيد فقير ميشويد خودتان چه كار ميكنيد اين يك خوف است در حاليكه خدا فرمود كه ما اگر ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[22] خوب ﴿دعوا الله مخلصين له الدين﴾ بعد به خدا عرض ميكنند ﴿لئن أنجيتنا من هذه لنكوننّ من الشاكرين﴾ بعد ميفرمايد ﴿فلمّا أنجاهم﴾ همين كه ذات اقدس اله اينها را به ساحل امني رساند فوراً شروع ميكنند به ظلم و ستم اذا همين اذاي مفاجات همين اذاي مفاجاتي كه درآيهٴ 21 به صورت اصل كلي آمد ﴿إذا لهم مكر في آياتنا﴾ اينجا فرمود ﴿إذا هم يبغون في الأرض بغير الحقّ﴾ بعد حالا يك اصل كلي را ذات اقدس اله اعلام ميكند فرمود ﴿ياأيّها الناس﴾ اين يا أيّها الناس ميخورد به اينكه اوّل آيه باشد ولي چون اوّل مطلب است ولو در وسط آيه هم شد يا أيّها الناس آمده ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾ هيچ كسي به هيچ كسي ظلم نميكند مگر به خودش، سايه ظلم او به ديگري ميرسد يعني حتي اگر يك كسي خداي ناكرده دست به قتلي زد يك مظلومي را كشت در حقيقت خود را به عذاب اليم گرفتاركرده است و او را چند لحظه رنجاند بعد او راحت ميشود ديگر خودش افتاد در يك عالمي كه ﴿ثمّ لايموت فيها و لا يحيي﴾[23] فرمود ﴿إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾ وجود مبارك رسول گرامي عليه و علي آله الاف التميّة والثناء بعد از بيان كردن اينكه هر گناهي عليه خود آدم است آيه بغي را خوانده يعني آيهٴ محل بحث آيهٴ 23 سورهٴ مباركهٴ يونس را خوانده جريان مكر را كه در سورهٴ مباركهٴ فاطر آيهٴ 43 هست ﴿ولايحيق المكر السيّئ إلاّ بأهله﴾ او را قرائت فرمودند و همچنين آيهٴ 10 سورهٴ مباركهٴ فتح را كه ﴿إنّ الذين يبايعونك إنّما يبايعون الله يد الله فوق أيديهم فمن نكث فإنّما نيكث علي نفسه﴾ اينها تمثيل است نه تعيين، گرچه خطوط كلي معاصي هم به اين سه اصل ممكن است برگردد ولي هيچ ممكن نيست كسي گناه بكند مگر به ضد، كسي خواست حسد بكند ديگري را از پا دربياورد مثل آن است كه در درون آن اتاق شخصي خودش، نشيمن خودش، كنيفي بزند فاضلاب آنجا باشد در درون اتاق نشيمن خودش تمام بوي بدش او را آزار ميكند گاهي هم ممكن است در اتاق باز بشود بخشي از اين بو به حياط برسد از حياط به كوچه برسد عابري را يك لحظه متأثر بكند همين وگرنه كنيف در درون منزل است هيچ ممكن نيست كسي به ديگري بد بكند هيچ ممكن نيست.
سؤال: جواب: نه اينها همهشان محكوم اين سه تا اصل هستند ديگر اين اصول كليه به صورت حصر است ﴿من نكث فإنّما يثكث علي نفسه﴾[24] ﴿ولايحيق المكر السيّئ إلاّ بأهله﴾[25] ﴿إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾ سه, اينها اصول كلي و حاكم است كه با حصر بيان شده و همه آياتي كه دارد به ديگري ظلم ميكنيد به ديگري تعدّي ميكنيد حق ديگري را ضايع ميكنيد آنها محكوم اين اصول كليه است كه به صورت حصر بيان شده، اين كنيف را انسان در درون منزل خودش ميكند دائماً از بوي بدش متأثر است گاهي هم بوي بد به رهگذر ميرسد مثل اينكه اگر در كنار اتاق مطالعهاش آنجا روح و ريحان عرس بكند شبانه روز آن رايحهٴ دلانگيزي كه ميوزد خود شخص را معطر ميكند بهرهمند ميكند گاهي هم در اتاق باز ميشود عابر از اين بوي گل لذّت ميبرد يعني عقلاً محال است كه كسي نسبت به ديگري بد بكند سايه بدياش به او ميرسد مثل همين حالا اگر كسي كنيف را در اتاق خودش بكند به عابرين آسيب رسانده بله گاهي وقتي در اتاق باز بشود يك بوي زودگذري به عابر ميرسد ولي اصلاً كنيف در درون اتاق خودش است اين برهان كلي را آن آيه ذكر فرمود بعد وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم اين را ذكر كرد بعد در تفسير كنز الدقائق آن روايت نوراني از وجود مبارك حضرت امير هست فرمود طبق اين سه آيه، آيهٴ سورهٴ فاطر، آيهٴ سورهٴ فتح، آيهٴ سورهٴ يونس بغي بر باغي است مكر بر مكّار است و پيمان شكني بر پيمان شكن.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ قصص، ٤٦.
[2] ـ قصص، ٤٥.
[3] ـ قصص، ٤٤.
[4] ـ آل عمران، ٤٤.
[5] ـ سبأ، ١٠.
[6] ـ انبياء، ٨٠.
[7] ـ بقره، ١١٧.
[8] ـ اسراء، ٨٥.
[9] ـ ص، ٨٣.
[10] ـ مائذه، ٥٤.
[11] ـ انعام، ١٢٤.
[12] ـ مائده، ٥٤.
[13] ـ نساء، ٨٤.
[14] ـ انعام، ١٢٤.
[15] ـ مائده، ٥٤.
[16] ـ انعام، ٥٩.
[17] ـ اسراء، ٧و
[18] ـ اسراء، ٧.
[19] ـ انبياء، ٦٨.
[20] ـ شعراء، ٦٢.
[21] ـ بقره، ٢٦٨.
[22] ـ انعام، ١٦٠.
[23] ـ اعلي، ١٣.
[24] ـ فتح، ١٠.
[25] ـ فاطر، ٤٣.