بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)﴾
ظاهر اين آيه همانطوري كه ملاحظه فرموديد حفظ وحدت است در مسائل ديني يعني دين واحد است انبياء الهي يك راه را ارائه كردند و يك هدف دارند مؤمنان واقعي يك مسير را طي ميكنند و يك هدف دارند و اختلاف دردين نه تنها گناه است بلكه مستحق عذاب هم هست و انسان را مستحق عذاب ميكند و سخط الهي را هم به همراه دارد فرمود به اينكه اگر تنظيم قضا و قدر الهي نبود ما دربارة اينها تصميم جدي ميگرفتيم اينها كه در مسائل ديني اختلاف دارند مردم معذورند چون جاهل قاصرند يا مستضعف فكرياند و مانند آن آنهايي كه عالماً و عامداً اين 72 ملت را به راه انداختند آنها گرفتار عذاب الهي خواهند شد بنابراين كثرت در دين و 72 ملت درست كردن نه معقول است ونه مقبول دربارة كثرتگرايي و اين تفكر پلوراليزمي چند تا مطلب ارائه شد كه بخش مهمش صبغة قرآني و تفسيري داشت آن بخشهاي عقلي محض در بحثهاي فلسفة دين بطور جداگانه مطرح شد در بحثهاي تفسيري به سمتي بايد حركت كرد كه صبغة قراني و تفسيرياش كاملاً محسوس و بيّن باشد چند تا سوال در بحثهاي روزهاي قبل ارائه شد با ارائهٴ برخي از شبهات كثرتگراها قبل از اينكه به اين شبهات بپردازيم بيان قرآن كريم در اين زمينه روشن تر بشود و آن اين است كه نماز ستون دين ماست اين يك, كه «الصلاة عمود الدين», و هيچ نمازي هم بدون فاتحة الكتاب نيست «لا صلاة إلاّ بفاتحة الكتاب», اين دو در فاتحة الكتاب همة ما ميخوانيم ﴿إهدنا الصراط المستقيم﴾[1] اين سه صراط مستقيم را هم شخص فرمود ﴿صراط الذين أنعمت عليهم﴾[2] اين چهار پس مغضوب عليه و ضالّين صراط مستقيم ندارند و مردم هم سه گروهند يك عده منعم عليهم هستند يك عده مغضوب عليهماند و يك عده ضالين, ضالين صراط مستقيم ندارند مغضوب عليهم صراط مستقيم ندارند يك گروه خاصي صراط مستقيم دارند مغضوب عليهم مشخص است ضالين مشخص است اما آن منعم عليه كه صراط مستقيم دارند و ما از خداي سبحان مسئلت ميكنيم راه آنها را به ما نشان بده و توفيق پيمودن آن راه را هم به ما بده آن را در بخشهاي ديگر قرآن كريم بيان فرمود يكي از آنها آيهٴ سورهٴ مباركهٴ نساء است آيهٴ ٦٨ و 69 سورهٴ مباركهٴ نساء اين است فرمود ﴿و لهديناهم صراطاً مستقيماً ٭ و من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم﴾, ما در نمازها به ذات اقدس اله عرض ميكنيم صراط مستقيم را به ما نشان بده و ما را به صراط مستقيم هدايت بكن هم بفهمان هم در قلب ما گرايشي ايجاد كن كه ما به اين سمت حركت كنيم هم وسائلش را فراهم بكن و صراط مستقيم را هم با آن تثليث كاملاً مشخص كردند كه مغضوب عليه در صراط مستقيم نيست ضالين در صراط مستقيم نيستند فقط منعم عليهم در صراط مستقيمند ﴿صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و غير الضالين﴾[3] پس سه طائفه در جهان زندگي ميكنند يك عده مغضوب عليهم اند كه در صراط مستقيم نيستند يك عده ضالّينند كه در صراط مستقيم نيستند يك عده منعم عليه هستند كه در صراط مستقيمند ﴿صراط الذين أنعمت عليهم﴾ خب اينها كيانند؟
اينها را در سورهٴ مباركهٴ نساء كاملاً مشخص كرد و فرمود ﴿و من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم﴾[4] اين منعمعليهم چه كساني هستند ﴿من النبيين و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقاً﴾[5] اينها يك همسفرهاي خوبي هستند پس منعم عليه در فرهنگ قرآن انبياء هستند و صديقين هستند و شهدا هستند و صالحين اينها همه يك راه دارند ما هم از ذات اقدس اله مسئلت ميكنيم راه اينها را به ما نشان بدهد آنوقت تفكر پلوراليزمي و كثرت گرايي و مانند آن به چه معناست راهي كه در آن انبياء نباشند و صديقين نباشند صلحا نباشند شهدا نباشند اين كه صراط مستقيم نيست چند تا راه در عالم نيست راه بيش از يكي نيست و اين راه مستقيم راهيان خوبي هم دارد اينها رفقاي خوبياند هرگز همسفرانشان را نميگذارند هرگز از آنها غفلت نميكنند وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در منا براي امتش قرباني ميكرد ميفرمود اين گوسفندها اين شترها از طرف امتم اين هم براي خودم به فكر امت هم بود خب بنابراين اگر يك راه ديگري هم باشد ديگر مستقيم نيست آنوقت اگر كسي بگويد صراط مستقيم در عالم زياد است انبياء يكياش را آورند اين ديگر با فرهنگ قرآن هماهنگ نيست اينها جزء متشابهات قرآن كه نيست اينها چيزهاي روشني است اگر كسي بگويد چون
يكي از سؤالها اين است كه برخي گفته اند صراطهاي مستقيم در عالم زياد است در عالم دينداري و رستگاري تنها يك راه راست وجود ندارد بلكه راهها ي راست بسيار وجود دارد و راهي كه پيامبران به آن دعوت ميكنند تنها يك راه از آن راهها است لذا در قرآن كريم صراط مستقيم نكرده ذكر شده بله نكره ذكر شده اما مشخص شده است كه تمام خوب ها در اين راه است آن وقت غير از نبيّين و صديقين و شهدا و صلحا ديگر چه كسي ميماند مغضوب عليه ميماند و ضالين ديگر آدم خوب در اين راه است ديگر ما بگوييم راه خوب در عالم زياد است صراط مستقيم زياد است يكي از آنها را انبياء گفتند نخير همين يك راه است و همين يك راه است كه همهٴ انبياء صديقين و شهداء و صالحين اينجايند ما هم در تمام نمازها از خدا ميخواهيم ما را در اين راه نگهدارد بقيه ميشود مغضوب عليه و ضالين. سؤال؟ جواب:
حال بيان نوراني اميرالمومنين سلام الله عليه هم همين را تأييد ميكند ايشان در خطبه هيجدهم نهج البلاغه كه اختلاف را اختلاف قضات و مانند آن را نهي ميكند ميفرمايد به اينكه چرا اينها اختلاف دارند مگر اينها مصوبه هستند كه هر رايي را تصويب ميكنند در حاليكه «وإلههم واحد» در خطبهٴ ١٨ نهج البلاغه است «و إلههم واحد و نبيّهم واحد و كتابهم واحد» خب يك وقت است يك كسي دعواي ملكي دارد اين اختلافها هميشه بوده و هست يك برادري هم برادر ديگر را به نام هابيل و قابيل به قتل ميرساند اين اختلاف كه از بشر گرفته نميشود كه ولي بالاخره يكي حق است و ديگري باطل اختلاف در عمل اختلاف در كار اختلاف در مال اختلاف در حقوق اين هميشه هست بشر كه فرشته نيست كه اختلاف نداشته باشد بالاخره يكي حق است و ديگري باطل اما اختلاف در دين روا نيست يقيناً يكي باطل است هيچ كسي مانند انبيا و اوليا اختلاف در دين را ترسيم نكردند تا بگوييم دينها متعدد است صراطها متعدد است هر كدام از اين انبيا كه در عصر خود آمدند حق را آوردند و پيامبر ديگر او را تصديق كرد منهاج و شريعت البته مختلف است در هر عصري كار خاص خودش را ميكند صراط مستقيم يكي است درجات دارد البته بعضيها تندتر ميروند بعضيها كندتر ميروند بعضي جلو هستند بعضي دنبال هستند اما همه در مسيرند جريان سلمان و اباذر رضوان الله تعالي عليهما نشانهٴ پلوراليزم و كثرت گرايي نيست تعدد درجات اين صراط مستقيم است همه در يك مسيرند اما يكي قوي يكي اقوي هم ﴿لهم درجات﴾[6] آمده در قرآن هم ﴿هم درجات﴾[7] آمده يكي در سورهٴ انفال است يكي در سورهٴ آل عمران. در نامهٴ 58 كه حضرت امير براي مردم شهرهاي گوناگون مرقوم فرمودند به اين صورت است فرمودند «وكان» چون وقتي كه وجود مبارك حضرت امير خليفه شدند تقريباً آنچه كه الآن به صورت 50 كشور و 50 دولت است آن روز همه زير فرمان حضرت امير بودند يعني اين قسمت مهم آسياي ميانه تا قلب فرانسه همه و همه تحت حكومت حضرت امير بود هم امپراطوري روم فتح شده بود هم امپراطوري ايران بيش از اين دو بلوك مقتدر در آن روز روي زمين در خاورميانه كسي نبود كه حجاز بود كه در آن هسته مركزي وجود داشت شرق حجاز امپراطوري و شاهنشاهي ايران بود كه فتح شد غرب حجاز هم امپراطوري روم بود كه فتح شد اينها والي داشتند نماينده داشتند هم در آذربايجان و بخشهاي ديگر ايران والي ميفرستادند هم در بخشهاي مصر و امثال مصر در قسمت غرب حجاز قرار دارد والي ميفرستادند خب حجاز كه بود عراق كه بود شام هم كه بود مصر هم كه بود ايران هم كه بود همه اين قسمتها زيرمجموعه حكومت حضرت امير بود كه الآن به صورت 50 كشور و 50 دولت درآمده حضرت براي همه اينها استاندارهايشان نامه مرقوم ميفرمود براي مردم شهرهاي گوناگوني كه زير حكومت حضرت امير بودند مرقوم فرمودند باينكه «و كان بدع أمرنا ان التقينا والقوم من أهل شام ظاهر» برخورد ما با شاميها كه امويان آنها را تحريك كرده بودند اين بود كه همهٴ ما باور كنيم كه «إنّ ربّنا واحد و نبينا واحد و دعوتنا في الإسلام واحد و لانستزيدهم في الايمان بالله والتصديق و رسوله ولايستزيدوننا» ظاهر امر اين بود كه ما مسلمانيم آنها هم مسلمانند ما مؤمنيم آنها هم مومن هستند ما چيزي اضافه نداريم آنها هم چيز اضافه ندارند ظاهر امر اين بود «الأمر واحد إلاّ مااختلفنا فيه من دم عثمان» مگر اينكه در جريان خونخواهي عثمان يك اختلاف سياسي بين ما و آنها وجود داشت و ما هم از آن خون بري بوديم براي اينكه خيليها ميخواستند او را بكشند ما جلوي او را گرفتيم ولي نشد و گوش ندادند بعد به اين امويان و شاميان گفتيم «فقلنا تعالوا نداوم مالايدرك اليوم باطفاء النائرة و تسكين العامة» بياييد ما با هم بنشينيم گفتگو كنيم مذاكره كنيم حل كنيم مسئله را «حتي يشتدّ الأمر و يستجني فندع علي وضع الحق مواضعه فقالوا بل نداويه بالمكابرة» گفتند نه ما با شمشير مشكل را حل ميكنيم ما از اول پيشنهاد مذاكره داديم اينها گفتند ما با شمشير حل ميكنيم بعد وقتي ديدند شكست ميخورند قرآنها را به سر كردند «فأبوا حتي جنحت الحرب و ركدت وقدت نيرانها وحمشت فلما ضرستنا بإياهم و وضعت مخالفنا في نار فيهم اجاب عند ذلك الي الذي دعوناهم اليهم» وقتي كه ما كشته داديم آنها كشته دادند به ستوه آمدند حالا گفتند بياييد بنشينيم مذاكره كنيم حضرت فرمود ما كه از همان اول گفتيم كه بياييد بنشينيم مذاكره كنيم كه بنابراين اختلافي كه كسي بگويد همهٴ حق پيش علي سلام الله عليه نيست ديگران هم بي حق نيستند اينطور نيست همهٴ حق پيش علي سلام الله عليه است دين يكي است كتاب يكي است راه يكي است راهنما يكي است اختلاف در كار نيست حالا برسيم به همان شبهاتي كه مطرح است يكي از شبهات اين است كه گرچه بعضي از اين شبهات در طي بحثهاي تفسيري پاسخ داده شد درباره مسائلي كه قبلاً گفته شد اين بود كه برهان عقلي بر اين است كه بشر از بين نميرود از جاي دوري آمده به جاي دوري ميرود روح مجرد است انسان با مردن از بين نميرود و يقيناً بعد از مرگ زنده است و نميداند كجا ميرود خب اگر يك موجودي زنده است و زنده بالاخره آثاري دارد تغذيه ميخواهد جامهاي ميخواهد جايي ميخواهد حساب و كتابي دارد سعادت و شقاوت دارد چه كار بكند كه آنجا راحت باشد اينجا است كه مسئلهٴ ضرورت وحي و نبوت تبيين ميشود كه انسان با مردن زندگي ابد را شروع ميكند زندگي ابد هم زاد و توشه ابد ميخواهد چه كنيم كه آنجا براي هميشه راحت باشيم اين معني را عقل كاملاً ميفهمد و دستش هم خالي است ميگويد من هيچ راهي ندارم چه بكنم كه آنجا راحت باشم آن خدايي كه جهان و ما و رابطه ما و جهان را آفريد بايد براي ما راهنما بفرستد مهمترين دليل عقلي را اين بزرگان اقامه كردند براي نياز جامعهٴ بشر به وحي ونبوت آن وقت اين كسي كه از طرف خدا ميآيد در تمام مقاطع سهگانه بايد معصوم باشد يعني حرفي را كه از ذات اقدس اله ميگيرد همان باشد كه خدا فرمود همان را بفهمد كه خدا فرمود همان را تلقّي كند كه خدا فرمود بدون كم و زياد و همان را حفظ بكند دو, و همان را به مردم برساند سه, پس اين سه مقطع كه بايد معصوم باشد مطابق با برهان عقلي است آن سه طائفه از آياتي كه گفته شده ﴿إنك لتلقي القرآن من لدن حكيم عليم﴾[8] يك, ﴿سنقرئك فلاتنسي﴾[9] دو, ﴿ما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلاّ وحي يوحي﴾[10] سه, اينها تقريباً تأييد و تصويب همان برهان عقلي است حالا اگر برخي از آيات دلالت كرد بر اينكه مثلاً در بعضي از مقاطع انبيا عليهم السلام ممكن است نسيان داشته باشند بايد آن آيه را بيشتر تامّل كرد گاهي ممكن است كه بگويند به اينكه اين آيهٴ ﴿سنقرئك فلا تنسي﴾[11] يك استثنايي دارد إلاّ ماشاءالله اين استثنا را در كتابهاي ادبي خوانديد گاهي براي تاكيد مستثني است يعني براي تاكيد مطلب است نظير آنچه كه در پايان سورهٴ مباركهٴ هود آمده اواخر سورهٴ مباركهٴ هود است آيهٴ 108 سورهٴ مباركهٴ هود آمده اين را در كتابهاي نحوي ملاحظه فرموديد كه گاهي استثنا براي تاكيد مستثني است اصل مطلب است آيهٴ 108 سورهٴ مباركهٴ هود اين است كه ﴿و أمّا الذين سعدوا ففي الجنة خالدين فيها مادامت السموات والأرض إلاّ ماشاء ربّك﴾ مردان مومن در بهشت مخلد هستند مگر اينكه خدا بخواهد خب يكي از امور قطعي دين اين است كه هرگز خداوند مومن را از بهشت بيرون نميكند از بهشت بيرون كند كه چه كجا ببرد؟ اين ﴿إلاّ ماشاء ربك﴾ هم قرينه داخلي دارد كه منظور تقويت مستثني است و هم قرينه خارجي قرينهٴ خارجي آن همان برهان عقلي است كه هرگز ذات اقدس اله مومن را از بهشت بيرون نميكند وعده خلود هم داده است آيات ديگر وعده خلود داده شاهد ديگر اين است كه ﴿عطاءً غير مخذوذ﴾ اين شاهد داخلي يعني منقطع الآخر نيست اگر برزخ باشد كه منقطع الآخر است چون برزخ ختم ميشود به قيامت فرمود ﴿عطائاً غير مجذوذ﴾[12] يعني غير مقطوع يعني غير منتهيٍ تمام نميشود اين شاهد داخلي آن وقت آن ﴿مادامت السماوات والأرض﴾ هم كنايه از تابيد است سماوات و ارض هم در قيامت هست اينچنين نيست كه سماء نداشته باشد ارض نداشته باشد بي سماء باشد بي ارض باشد در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم فرمود ﴿يوم تبدل الأرض غير الأرض والسموات﴾[13] يعني تبدل السموات غير السموات تبدل الأرض غير الأرض آسمان تبديل ميشود به آسماني كه ديگر ﴿لايرون فيها شمساً ولازمهريراً﴾[14] نه ماهي در آن است نه ستارهاي در آن است هيچ نوري از بيرون نيست و خود انسان بايد خودش نور خودش را تأمين بكند و مومن تامين ميكند ديگري در تاريكي ميرود به جهنم اينطور نيست كه حالا براي او يك چراغي روشن كنند بگويند راه خودت را ببين برو اين همانطور لنگان لنگان بايد بدود تا به جهنم برسد يا كشان كشان در تاريكي ميرود جهنم نه اينكه راهش را ببيند خب بنابراين ارض هست ارض بالاخره بايد شهادت بدهد حالا تبديل ميشود به ارض ديگري ﴿يوم تبدل الأرض غير الأرض والسموات﴾[15] يعني تبدل الأرض غير الأرض تبدل السموات غير السموات پس بنابراين آن روز سماوات و ارض هست منتهي سموات و ارض اخروي ديگر بعد كه عوض نميشود كه از آن به بعد ديگر تبديلي در كار نيست هم شاهد داخلي داريم هم شاهد خارجي داريم كه اين عطاي الهي تمام شدني نيست فرمود ﴿عطائاً غير مجذوذ﴾ جذي يعني قطع يعني منقطع نيست نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ إذا وقع آمده است پس در چنين فضايي كه هم شاهد داخلي هست هم شاهد خارجي هست استثنا كرده فرمود ﴿إلاّ ماشاء ربّك﴾ اين ﴿إلا ماشاء ربك﴾[16] ميخواهد بفهماند حالا اگر اينها مخلد هستند اينطور نيست كه از قلمرو قدرت و مشيّت الهي بروند بيرون اينها تحت مشيّت الهي هستند مشيت الهي هم بر تابيد تعلق گرفته اينها ابدي هستند هيچ كس نميتواند بيرون كند مگر خدا خدا هم كه خواسته اينها دائما اينجا باشند تا كسي خيال نكند حالا اگر كسي ابدي شد از قلمرو قدرت و مشيت الهي بيرون است اينطور نيست اينجا هم به وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم و به ديگران ميفرمايد تو كه حالا فراموش نميكني اينطور نيست كه همانطوري كه ذات اقدس اله ﴿و ما كان ربك نسياً﴾[17] تو معاذالله آن جور باشي كه تو اگر مصون از نسيان هستي چون عاصم داري يك آن رهايت كنيم بله تو هم مثل ديگران ميشوي آن خدا است كه ﴿و ما كان ربك نسياً﴾ ذاتا منزه از نسيان است براي اينكه علم محض است يك, علم با سهو جمع نميشود او عليم كه نيست آنجا صفت و موصوف يكي است ذات و صفت يكي است صفات هم عين هم هستند هم صفات عين هم هستند هم صفاتيات عين هم هستند او علم است وعليم «علم كلّه» علم كه سهو بردار نيست ميشود جمع نقيضين آن كسي كه علمش زائد بر ذات است ممكن است گاهي فراموش بكند اما كسي كه متن علم است متن علم اگر نسيان بكند يعني چه يعني علم بشود سهو فرض ندارد نه مفروض محال است ﴿وما كان ربك نسياً﴾[18] اما دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم فرمود تو فراموش نميكني براي اينكه من حافظ هستم من تو را نگه ميدارم ﴿سنقرئك فلا تنسي ٭ إلاّ ماشاء الله﴾[19] پس اگر تو بخواهي فراموش بكني فقط من بخواهم كه فراموش بكني من هم كه نميخواهم آخر تو حافظ دين من هستي امين من هستي خليفه من هستي اينگونه از موارد استثنا همان است كه در كتابهاي نحو و بلاغت فرمود براي تاكيد مستثني است ميماند مسئله ﴿وإمّا ينسيّنك الشيطان لاتقعد بعد الذكري مع القوم الظالمين﴾[20] كه سؤال شده آن در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ نساء مبسوطاً گذشت كه ذات اقدس اله در قرآن كريم دو جا اين آيه را مطرح كرده يكي به مردم فرموده كه مبادا كساني كه مجلسي تشكيل ميدهند عليه دين دارند سخن ميگويند آنجا حضور داشته باشيد دارند دين را مسخره ميكنند آنجا حضور داشته باشيد يك جا به پيغمبر فرمود مستقيماً به پيغمبر فرمود ﴿لاتقعد﴾ مع الذين كذا و كذا بعد در جاي ديگر به مردم ميفرمايد به اينكه ما به شما گفتيم كه در جلسات شركت نكنيد شما تمام قرآن را بگرديد ببينيد خدا در كجا به مردم گفته كه در جلسات بيگانگان شركت نكنيد فقط يك جا است كه به پيغمبر گفته معلوم ميشود كه آنجا كه به پيغمبر گفته مخاطب اصلي مردم هستند وگرنه خود پيغمبر كه در جلسهاي كه او را مسخره ميكنند حضور پيدا نميكند كه فرمود ما قبلاً به شما گفتيم كه در جلسات بيگانگان شركت نكنيد به شما گفتيم در كدام آيه گفتيم در آن آيه گفتيم كه ﴿إذا رأيت الذين يخوضون في ءاياتنا فأعرض عنهم حتي يخوضوا في حديره غيره﴾[21] ومانند آن بعد ﴿فإمّا ينسينّك الشيطان﴾ ناظر به مردم خواهد بود وگرنه اينكه خدا فرمود به مردم خطاب ميكند كه ما به شما گفتيم قبلاً به شما اطلاع داديم كه در جلسات اينها شركت نكنيد در حاليكه در هيچ جاي قرآن شما نميبينيد كه يك آيهاي داشته باشيم كه خدا به مردم بفرمايد وقتي كه يك عدهاي نشستهاند دارند دين را مسخره ميكنند شما آنجا نرويد فقط به پيغمبر فرمود ﴿وإذا رأيت الذين يخوضون في ءٰاياتنا فأعرض عنهم حتي يخوضوا في حديث غيره﴾ فقط به پيغمبر گفت معلوم ميشود از باب إيّاك أعني واسمع اياك كه روايات دارد لانزل القرآن بلغة بسبك إيّايك أعني واسمعي إياك» آمده است پس اين فإمّا ينسينّك ناظر به مردم است اما آنكه در سورهٴ مباركهٴ حج آمده است كه هيچ پيامبري نيست كه ﴿إلاّ إذٰا تمنّي ألقي الشيطان في أمنيته﴾[22] يعني شيطان نميگذارد آنچه كه مورد تمني انبيا است در جامعه عملي بشود نه معاذالله در قلمرو جان و فكر و نفس او شيطان راه پيدا ميكند ﴿ألقي الشيطان في أمنيته﴾ يعني او امنيهاي دارد تمني دارد اميد دارد آرزو دارد كه جامعه اصلاح بشود در فضاي جامعه شيطان دسيسه ميكند آنگاه فرمود خداي سبحان دسيسهٴ شيطان را نسخ ميكند كه ﴿ثمّ يحكم الله آياته﴾[23] اين ناظر به القاي شيطنت شيطان است در متن جامعه نه محدودهٴ جان انبيا كه مصون است اما اينكه درجاتي دارد سلمان و ابوذر در صراط مستقيم درجات دارد مراتبي دارد اما اين با وحدت او هماهنگ است بقيه شبهات او از اينجا شروع ميشود يكي اينكه ذات اقدس اله حكيم است و حكيم بايد داراي هدف والا باشد و هدف والاي او همان هدايت مردم است كه بايد به مقصد برسد و كمال انسانيت است وگرنه خود او به مقصد نميرسد و امثال ذلك اين بحثها نبايد بحث محلي يا منطقهاي باشد ما مبحث جامعه شناسي نداريم بحث محلي هم نداريم اين بحث بحث جهاني است وقتي بحث جهاني ميشود جهانبيني ميشود يعني گذشته بعلاوه حال بعلاوه آينده اين ميشود جهان از نظر قرآن وقتي شما اين را حساب بكنيد ميبينيد كه در جمع رحمت غالب است حكمت غالب است معرفت غالب است مهر غالب است چرا؟ براي اينكه عدهٴ زيادي بيراهه ميروند ﴿و ما أكثر الناس لوحرصت بمؤمنين﴾[24] اما اينها يا قاصرند يا مثلاً دسترسي ندارند يا يك عدهاي توبه ميكنند يا بر فرض توبه نكردند به دالان ورودي مرگ رسيدند عذابهايي در حال احتضار ميبينند كه تطهيرشان ميكند نشد در برزخ مگر برزخ مدتش كم است مگر دوزخ برزخي كم است سوخت و سوز برزخ اينها را تطهير ميكند در ساهرهٴ قيامت در صحنهٴ قيامت پاك محشور ميشوند و به بهشت ميروند نشد در خود قيامت در مواقف قيامت آن روز كه پنجاه هزار سال است مشكلاتي دامنگير اينها ميشود تطهيرشان ميكند پاك ميشوند و به بهشت ميروند نشد مقداري به جهنم ميروند و تطهير ميشوند پاك ميشوند بعيد است كسي عذابهاي آن مواقف او را برنجاند و طاهر نشود بعد وارد بهشت ميشوند ميشود ابديت گروهي كه در جهنم مخلد هستند بسيار كم هستند در اين دعاي كميل ميخوانيد كه «وأن تخلد فيها المعاندين» ابوسفيانها بله مخلد هستند اما معاويه ابو سفيان اموي و اينها مخلد هستند اينها كه عالماً عامداً با امام زمان درافتادند.
سؤال: جواب: اما خلود را كه ندارد كه اين لام لام عاقبت است نه لام غايت فرمود خيليها اين هستند اين و سوگند ياد كرده كه ﴿لقد ذرأنا لجهنم كثيراً﴾[25] لام لام عاقبت است وگرنه خدا همه را براي رحمت خلق كرده فرمود عاقبت خيليها دوزخ است اما نفرمود مخلدند كه خلود مال معاندين است معاند كيست شما در اين شش ميليارد شايد گروه اندكي معاند پيدا كنيد اينهم كه فرمود ﴿لأملئن جهنّم من الجنّة والناس﴾[26] نفرمود لاخلدنهم كه بعد هم من رحمةٍ بدا و إلي بدا يعود «از رحمت آمدند و به رحمت روند باز» سرانجام رحمت است.
سؤال: جواب: بحث هدايت كه در ديروز گذشت ذات اقدس اله هدايت كرده همه را تكويناً يك, تشريعا نيز ﴿هديً للناس﴾[27] است ﴿للعالمين نذيراً﴾[28] است ﴿ماأرسلناك إلاّ كافة للناس﴾[29] است ﴿و ما أرسلناك إلاّ رحمةً للعالمين﴾[30] است ﴿نذيراً للبشر﴾[31] هست دو, آن هدايت به معني ايصال به مطلوب كه هرگز ذات اقدس اله وعده نداده كه يك هدايتي است براي خدا كه هادي است يك مضل او هم هادي است هم مضل هادي بعضي و بعضي را مضل اينطور نيست كه هدايت بياضلال باشد ﴿يضلّ من يشاء ويهدي من يشاء﴾ اما ﴿وما يضلّ به إلاّ الفاسقين﴾[32] يك كسي كه عقل از درون وحي از بيرون او را راهنمايي ميكند هدايت ميكند فرمود به اينكه ما با عقل و نقل او را هدايت ميكنيم اگر بيراهه رفت مهلت ميدهيم راه توبه را به سوي او باز ميكنيم «أنت الذي فتحت لعبادك باباً إلي عفوك و سميته التوبة» اين بيان نوراني امام سجاد سلام الله عليه است در صحيفه سجاديه راه توبه باز است راه انابه باز است راه برگشت هست گاهي داشتن پدر خوب برادر خوب فرزند خوب باعث ميشود آدم بي توبه هم مورد عنايت الهي ميشود اينكه فرمود ﴿إن الله لايغفر أن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء﴾[33] يعني بي توبه نه با توبه خب با توبه شرك را هم ميآمرزد اما اين به نحو موجبه جزئيه است قضيه مهمله است كه در قوه قضيه موجبه جزئيه است ﴿لمن يشاء﴾ آن من يشاء كيست؟ لذا همه بين خوف و رجاء به سر ميبرند نه با توبه با توبه در سورهٴ زمر فرمود ﴿إنّ الله يغفر الذنوب جميعاً ٭ .... أنيبوا إلي ربكم﴾[34] هيچ گناهي نيست كه با توبه بخشوده نشود حتي شرك ارتداد چه ملي چه فطري آن حكم فقهي و حكم كلامي نبايد خلف بشود به تعبير مرحوم شهيد آن حكم فقهي براي مرتد فطري آن احكام در جايش محفوظ است اما حكم كلامي كه عند المحققين مقبول است كه يعني مرتد ولو مرتد فطري هم باشد بينه و بين الله تطهير ميشود آن احكام چهارگانه فقهي سر جايش محفوظ است اينكه فرمود ﴿إن الله يغفر الذنوب جميعاً﴾[35] مال توبه است هيچ گناهي نيست كه بي توبه آمرزيده نشود.
سؤال: جواب: بله اين هم تاييد ميكند كه رحمت الهي به آنجا ميرسد كه حوصله غير خدا بالاخره محدود است ديگر تنها كسي كه رحمت او بيكران است و نامحدود است خدا است بعضي هستند كه حوصلهشان ظرفيتشان شرح صدرشان محدود است ميگويندديگر از اين
سؤال: جواب: ممكن است گاهي داشتن فرزند خوب گاهي داشتن پدر خوب اينها اثر دارد ديگر وجود مبارك حضرت امير در آن جريان جنگ خيلي از اين كفار بودند اينها كه در حديثي هست كسي كه در برابر امام زمانشان شمشير بكشند كافراند ديگر چون «حربك حربي و سلمك سلمي» مخالف علي و محاربه اين بيان مرحوم خواجه طوسي است در متن تجريد آن كسي كه با حضرت امير مخالفت كرده او يك مسلمان فاسقي است آنكه به جنگ با امام زمانش قيام كرده خب كافر است چون پيغمبر فرمود «حربك حربي» خب نسبت به آنها خيلي از آن كساني كه محارب بودند وجود مبارك حضرت امير ميتوانست اينها را با شمشير از بين ببرد در دم دست شمشير قرار ميگرفتند حضرت آنها را نميكشت كه مالك اشتر گفت ما اينقدر كشتيم حضرت فرمود نخير من خيليها را ميديدم كه مثلاً اعقاب او حالا يا فرزند نوهٴ او نتيجه او نبيره او نديده او يكي از شيعيان درميآيد ما او را نميكشيم با اين سبك بود خب اين آن چند سال بعد را هم ميديد يك وقت هست كه اينطور درميآيد خب خيلي از اينها هستند كه شما همين ايرانيها خب آباء و اجداد خيلي از ماها مجوس و گبر بودند خيليها هم در برابر اسلام مقاوت كردند و بالاخره كشته شدند اينطور نيست كه ما حالا الي آدم آن وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام هستند كه تا آدم اصلاب شامخه و ارحام مطهره دارند وگرنه ديگر ايرانيها اينطور نبودند كه تا آدم اصلاب شامخه و ارحام مطهره داشته باشند اين دعاهاي شما كه لآبائنا و أجدادنا و أمهاتنا و جداتنا خب بي اثر نيست ديگر چطور ميشود بالاخره آدم شيعه باشد دعا بكند كه خدايا آباء و اجداد ما را مورد رحمت قرار بده مشمول اگر شد عذابشان را كم كن و بعد بخشوده نشوند معلوم نيست ذات اقدس اله از چه راهي عطا ميكند غرض آن است كه با توبه به نحو موجبه كليه همهٴ گناهان بخشود ميشود ﴿إنّ الله يغفر الذنوب جميعاً ٭ ... وأنيبوا إلي ربّكم﴾[36] اين آيات سورهٴ زمر در سياق توبه است اما آيات سورهٴ مباركهٴ نساء بي توبه را فرمود ﴿إن الله لايغفر أن يشرك به و يغفر مادون ذلك﴾[37] اما ﴿لمن يشاء﴾ اين من يشاء كيست معلوم نيست به نحو موجبه جزئيه است لذا همه بين خوف و رجاء به سر ميبرند خيليها را بر اساس «آخر من يشفع أرحم الراحمين» سرانجام آنكه در جهنم مخلد است يك گروه اندك هستند نظير اموي و مرواني وامثال اينها پس اگر كسي بگويد جهاني نه يعني جهان امروز اين يك حلقهاي است در فلات جهان بحث عميق اينكه بضعة منهم وقتي ميگويند جهاني يعني گذشته و حال وآينده از برزخ و ساهره قيامت و بهشت و جهنم و ابد اين ميشود جهاني در اينجا رحمت غالب است حكمت غالب است معدلت مهر غالب است وفا غالب است اينطور است اين است معناي جهاني.
سؤال: جواب: ممكن است نه اكثريشان بيراهه ميروند اما نه اينكه اكثريشان اهل آتش هستند ممكن است مشمول رحمت الهي باشند ممكن است آخر توبه كنند و ممكن است در فشار برزخ و امثال ذلك تطهير بشوند خيليها اينچنين هستند.
سؤال: جواب: هر چه كه مربوط به سعادت مردم باشد آنها دريافت ميكنند لذا ﴿اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً﴾[38] يعني دين خداپسند همين است ﴿رضيت لكم الإسلام ديناً﴾[39] يعني ديني كه من ميپسندم همين است كه در قرآن و عترت است و براهين عقلي آن را تاييد ميكنند انبياي قبلي هم در مقطع خودشان در ﴿رضيت لكم الإسلام﴾ بود ديگر يك چيزي در سعادت مردم مثلاً بني اسرائيل دخالت داشته باشد و ذات اقدس اله به وجود مبارك حضرت موسي نگفته باشد كه نيست خداي سبحان هر كسي را براي هر شرايطي هر كمالي كه استعداد داشتند عطا كرده «أعطي كل ذيحق حقه» البته آنچه را كه به وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم داده است به انبياي ديگر نداده است براي اينكه همه كه در آن شرايط نيستند ولي همه در صراط مستقيم هستند بعضي قوي و بعضي اقوي خب ﴿فضلنا بعض النبيين علي بعض﴾[40] يك, ﴿تلك الرسل فضّلنا بعضهم علي بعض﴾[41] دو, يقيناً درجاتشان فرق ميكند پس حكمت ذات اقدس اله و هدايت ذات اقدس اله اينها جواب خاص خودشان را ميگيرند و اما اينكه مثلاً كسي بگويد اين را كه صراطهاي مستقيم در عالم زياد است و وجود مبارك پيغمبر يكي از آنها را آورده كه يكي از حرف آنها اين است كه در عالم دينداري راههاي مستقيم زياد است و انبيا فقط يك راه را آوردند اين سخني است نه مطابق عقل است نه مطابق نقل و اما اين استدلال كه گوهر دين متحول كردن شخصيت انسانها است و گزارههاي ديني حكم صدف دين را دارند لذا آموزههاي ديني را نبايد در نظريههاي علمي صادق يا كاذب دانست اين سخن هم ناثواب است براي اينكه اين يك تمثيل غير مستدل است اگر بر فرض يك عده از بزرگان گفتند به اينكه يك چيزي قشر است يكي چيزي لب براي آن است كه اين قشر حافظ آن لب است كدام ميوه است كه بدون پوست ميماند كدام ميوه است كه بدون پوست رشد ميكند تا پوستي نباشد لب پديد نميآيد حدوثاً و بقائاً لذا از اين ظواهر دين به قشر ياد كردند از آن مراحل برتر دين به لب ياد كردند حدوثاً و بقائاً اگر كسي يك مرحله از رشد نصيبش شده اين ظاهر را به خيال خامش كه قشر است رها كرده فوراً همانجا سقوط ميكند چون آن لب به بركت اين قشر ميماند و محفوظ ميشود وگرنه به تعبير خود دين اگر شما بخواهيد سخن بگوييد ميگويد اين نماز عمود دين است شما يك قدري جلوتر رفتي معاذالله منكر نماز شدي خب سقوط ميكني اين خيمه به سرت ميآيد عمود معنايش همين است نه حدوثاً عمود است بقائاً عمود نيست اين در بحثهاي ﴿أقيموا الصلوة﴾[42] قبلاً بحث شد كه در هيچ جاي قرآن شما نداريد كه نماز بخوايند براي اينكه خدا يكسان سخن ميگويد اگر دين فرهنگش در فرهنگ دين نماز عمود دين است آدم بايد طوري حرف بزند طوري بنويسد كه با اين فرهنگ سازگار بشود آخر ستون كه خواندني نيست ستون اقامه شدني است لذا همه جا سخن از ﴿أقيموا الصلوة﴾[43] ﴿أقم الصلوة﴾[44] ﴿يقيمون الصلوة﴾[45] ﴿المقيمين الصلوة﴾[46] اگر ستون است ستون را بايد نگه بداري نه بخواني خب اگر كسي خداي ناكرده يك قدري جلوتر رفته حالا دو تا كلمه درس خوانده يا دو تا حالي به او داده شده نماز را مثلاً سبك شمرده خب همانجا دين بر سرش سقوط ميكند حالا اين دربارهٴ چيزهاي ديگر هم هست منتهي حالا نماز شاخص خاص خودش را دارد آنها هم همينطورند عمود دين هستند آنكه «بني الإسلام علي خمس» همين است بالاترش ولايت اهل بيت است كه «ما نودي أحد بشئٍ مثل مانودي بولاية» خب حالا اگر كسي ولايت را انكار كرده فرمود اگر بين ركن و مقام ساليان متمادي هم عبادت بكند اثر ندارد شبههٴ ديگرشان اين است كه غرب خيلي متمدن است بر حق است اگر بر حق نبود مثل عاد و ثمود از بين رفته بود اين چه مغالطهاي است ذات اقدس اله البته مردان بزرگي متديني در دين خودشان بالاخره متدين هستند اهل نظم هستند اين جناب محمد عبدو ميگويد من وقتي كه رفتم غرب و كشورهاي اسلامي را هم ديدم در كشور ما مصر مسلمان هست ولي اسلام نيست غرب كه رفتم اسلام هست ولي مسلمان نديدم اين حرفش بود يعني احكام اسلامي نظم عدالت ادب انسانيت آنجا عمل ميشود خب اگر غرب مانده به بركت اين مردم است نه دولتمردان دولتمردان حسابشان از مردم جدا است اين يك, رشد علميشان هنرشان اينها سر جايش محفوظ است اما اينكه دولتمردانشان ددمنشانه دارند زندگي ميكنند آن هم مقداري كه ما شنيديم كه هيچ اين قرن اخير كه الآن تقريباً شصت هفتاد سال است ما خودمان ميبينيم جز درندگي و توحش مدرن چيز ديگري نيست خب اين جنگ جهاني اول در همين قرن بود جنگ جهاني دوم در همين قرن بود يعني در اين صد سال اخير بود الآن هم شما ميبينيد شرق و غرب از دست اينها در امان نيستند قبلاً اگر كسي آدم كشي ميكرد ده نفر بود الآن هزار و ده ميليون و اينها است اين را كه نميشود گفت تمدن كه البته مردمشان حساب خاص خودشان را دارند و اما آنچه كه مانده نشانه آن نيست كه اينها متمدن هستند مگر عاد و ثمود يك شبه از بين رفتند اينكه در اين سؤال آمده كه اگر غرب بر خيانت و سرقت و غارتگري شكل ميگرفت نظير عاد و ثمود زود از بين ميرفت مگر عاد و ثمود يك شبه از بين رفتند فرمود ما آنقدر به آنها مهلت داديم كه ﴿لم يخلق مثلها في البلاد﴾[47] اينقدر قدرت هنري داشتند ساختمان سازي داشتند معماري داشتند كه روي زمين مثل اينها كسي كاخي نساخته بود الآن هم شما ميبينيد آن آثار ويرانه در بعلبك كه هست ميبينيد به اندازه همين منارههاي مسجد گاهي طولانيتر مثلاً چهل متر طول اين مناره است با دو تا سنگ بيشت متري اين دو تا سنگ بيست متري يا دو سنگ پانزده متري مثل دو تا صفحه كاغذ روي همديگر قرار گرفته يك چنين درزي دارد سنگ به اندازه اين ستون منتهي خيلي بلندتر از اين دو تا سنگ دو تكهاي به اندازه اين ستون هر كدام بيست متر منتهي اين ستون حالا پنج شش متر بيشتر نيست به اندازه بيست متر روي هم مثل دو برگ كاغذ فرمود اينها اينچنين بودند كه ﴿لم يخلق مثلها في البلاد ٭ ... ٭ فأكثروا فيها الفساد﴾[48] آنگاه ﴿صبّ عليهم ربّك سوط عذاب﴾[49] بساطش را برچيديم خب نه قرن و نيم مگر كم است مگر غرب اخيراً شروع كرده به فساد بعد از كشف كريستف كلمب تا آن اوائل كه قدرت عرضه نداشت اين سالهاي اخير شروع كرده به قلدري نبايد گفت كه حالا اينها اگر باطل بودند زود از بين ميرفتند نخير ممكن است يك ملتي باطل باشد نه قرن ونيم هم دوام بكند جريان نوح هم كه در قرآن كريم آمده فرمود ﴿فلبث فيهم ألف سنة إلاّ خمسين عاماً﴾[50] حالا عمر وجود مبارك نوح چقدر بود معلوم نيست نه قرن و نيم شعاع نبوت او بود فرمود ﴿فلبث فيهم ألف سنة إلاّ خمسين عاماً﴾.
[1] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ ٦.
[2] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ ٧.
[3] ـ سوره، فاتحه، آيهٴ ٧.
[4] ـ نساء، ٦٩.
[5] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ ٦٩.
[6] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ ٤.
[7] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ ١٦٣.
[8] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ ٦.
[9] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ ٦.
[10] ـ سورهٴ نجم، آيات ٣ ـ ٤.
[11] ـ اعلي، ٦.
[12] ـ سورهٴ هود، آيهٴ ١٠٨.
[13] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ ٤٨.
[14] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ ١٣.
[15] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ ٤٨.
[16] ـ سورهٴ هود، آيهٴ ١٠٨.
[17] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ ٦٤.
[18] ـ مريم، ٦٤.
[19] ـ سورهٴ اعلي، آيات ٦ ـ ٧.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ ٦٨.
[21] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ ٦٨.
[22] ـ سورهٴ حج، آيهٴ ٥٢.
[23] ـ سورهٴ حج، آيهٴ ٥٢.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ ١٠٣.
[25] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ ١٧٩.
[26] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ ١٣.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ ١٨٥.
[28] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ ١.
[29] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ ٢٨.
[30] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ ١٠٧.
[31] ـ سورهٴ مدّثر، آيهٴ ٣٦.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ ٢٦.
[33] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ ٤٨.
[34] ـ سورهٴ زمر، آيات ٥٣ ـ ٥٤.
[35] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ ٥٣.
[36] ـ سورهٴ زمر، آيات ٥٣ ـ ٥٤.
[37] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ ٤٨.
[38] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ ٣.
[39] ـ مائده، ٣.
[40] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ ٥٥.
[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ ٢٥٢.
[42] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ ١١٠.
[43] ـ بقره، ١١٠.
[44] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ ٧٨.
[45] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ ٥٥.
[46] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ ١٦٦.
[47] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ ٨.
[48] ـ سورهٴ فجر، آيات ٨ ـ ١٢.
[49] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ ١٣.
[50] ـ سورهٴ عنكوبت، آيهٴ ١٤.