بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)﴾
در بحثهاي قبل روشن شد كه انسان با طبع اوّلي يك زندگي هماهنگي داشت كثرت و اختلاف در جامعه بشري نبود برابر آنچه كه در آيهٴ ٢١٣ سورهٴ مباركهٴ بقره مبسوطاً گذشت ﴿كان الناس أُمّة واحدة و فبعث الله النّبيين مبشّرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه﴾ بشر اولي با همان طبع ساده و فطرت سالم يك زندگي هماهنگ داشت يك سلسله تنازع حقوقي و اختلاف تجاري، اجتماعي، سياسي و مانند آن پديد ميآيد كه يك امر طبيعي است كه از اختلاف نظرها از اختلاف علاقهها و مانند آن، انبيا عليهم الصلاة و عليهم السلام مبعوث شدند تا به اين اختلافات پايان بدهند و موفق هم شدند اختلافهايي كه مربوط به آراء مردم است مصالح مردم است سليقههاي مردم است به وسيلهٴ دين برطرف شده وميشود امّا يك عدّهاي عالماً عامداً در خود دين دستكاري كردند دين واحد را به صورتهاي گوناگوني عرضه كردند اين اختلاف در دين است و بعد از علم است كه يك اختلافي است مذموم فرمود ﴿و أنزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين النّاس فيما اختلفوا فيه و مااختلف فيه إلاّ الّذين أُوتوه من بعد ما جاءتهم البيّنات بغياً بينهم﴾[1] آنگاه در بين اينها كساني كه سوء نيت نداشتند گرچه برداشت آنها اشتباه بود آنها چون در صراط درك حق بودند خدا آنها را هدايت كرد سرانجام با يك عاقبت خوبي زندگي كردند و مردند آنها كه عالماً عامداً كجراهه رفتند گرفتار عذاب الهي شدند فرمود ﴿إلاّ الذين أُوتوه من بعد ما جاءتهم البيّنات بغياً بينهم فهدي الله الّذين آمنوا لمااختلفوا فيه من الحقّ بإذنه﴾[2] چون اختلاف احزاب، اختلاف آراء، اختلاف جناحها اختلاف انظار، آن گروهي كه بين خود و بين خداي خود هدفي جز تأمين رضاي اله نداشت او سرانجام به مقصد ميرسد و متنعم ميشود وديگران در زحمت هستند ﴿والله يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾[3] در سورهٴ مباركهٴ انعام چند سال قبل اين آيات به صورت مبسوط آنروزها هم مسئله صراط مستقيم و پلوراليزم و كثرت گرايي و صراطها و امثال ذلك طرح شده بود در آيهٴ 153 سورهٴ مباركهٴ انعام مبسوطاً همين جريان پلوراليزم و تكثر گرايي و اينها بحث شده آنجا ذات اقدس اله اينچنين فرمود ﴿وأنّ هذا صراطي مستقيماً﴾[4] صراط تثنيه ندارد چه رسد به جمع كه بشود صراطها ﴿وأنّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه ولاتتّبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله﴾[5] به دنبال راههاي ديگر نرويد كه باعث جدايي شما از سبيل خدا و صراط مستقيم است ﴿ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتّقون﴾[6] پس صراط نه تنها جمع ندارد تثنيه هم ندارد صراطَيْن نيست چه رسد به صُرُط و يا صراطهاي مستقيم و اگر در سورهٴ مباركهٴ عنكبوت و مانند آن آمده است ﴿الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا﴾[7] منظور از آن سبل اين راههاي فرعي است كه به صراط مستقيم ميرسد وگرنه صراط مستقيم بيش از يكي نيست ﴿الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا﴾ اين آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ عنكبوت است يعني آيهٴ 69 است كه ﴿والذين جاهدوا فينا لنهديّنهم سبلنا و إنّ الله لمع المحسنين﴾ اين سبل همان زيرمجموعه صراط مستقيم است راههاي جزئي است كه به اين بزرگراه ختم ميشود در برابر بزرگ راه نيست ميبينيد اين بزرگراهي كه بين دو شهر است يك راههاي فرعي يك خطوط فرعي هست كه روستاها و اينها را به اين بزرگراه وصل ميكند كسي آن راهها را از روستا شروع بكند به اين بزرگراه ميرسد اينها سبلي هستند كه به اين صراط ختم ميشوند وگرنه در مقابل صراط راههاي ديگري نيست لذا در سورهٴ مباركهٴ انعام آيهٴ 153 فرمود ﴿وأنّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه و لاتتّبعوا السبل﴾ آن روز هم اين حديث مطرح شد كه وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم در جمع اصحاب خودشان نشسته بودند يك خط مستقيمي را وسط كشيدند يك خطوطي را هم از اطراف او بيرون كردند فرمودند اين نقشه چيست عرض كردند الله و رسوله أعلم فرمود نقشه آن است آنكه من آوردم صراط مستقيم است آنكه ديگران دامن ميزنند اين راههايي است كه از صراط مستقيم جداست و كجراهه ميرود آنجاها هم نرويد همين راه مستقيم را برويد اينطور مسئله را برايشان شفاف كرده كه راه بيش از يكي نيست در بخشهاي پلوراليزم و كثرتگرايي، خود اين كثرت گرايي قرائتهاي مختلف دارد يعني شئون گوناگوني به عنوان كثرت گرايي هست كه تاكنون پنج قسمش مطرح شد و اشاره شد كه بعضي از قسمتهايش حق است و از بحث بيرون است و بعضي از قسمتهايش باطل است. كثرت در واقعيت نيست كه يك واقعيت امر نسبي باشد حقيقت نسبي باشد واقعيت نسبي باشد همانطوري كه امور اضافي و نسبي با تغاير نسب فرق ميكند مثل يمين و يسار، امام و خلف، قرب و بعد، واقعيت اشياء هم اينچنين باشد اينطور نيست پس از نظر هستي شناسي، كثرت گرايي و پلوراليزم فكري باطل است.
سؤال: جواب: آنها زيرمجموعه همين است مثل راههاي فرعي كه به بزرگراه ختم ميشوند ولي در برابر بزرگراه باشد به مقصد نميرسد يك وقت است كه صراطهاي جزئي است، راههاي جزئي است كه به همين بزرگراه ميرسد و از اين بزرگراه عبور ميكند اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ عنكبوت دارد ﴿الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و إنّ الله لمع المحسنين﴾[8] براي اينكه ﴿الذين جاهدوا فينا﴾ آنهايي كه در اين راه هستند كه به سمت ذات اقدس اله حركت كنند آنهايي كه نه كجراهه ميروند در راههاي خاكي ميروند راههاي فرعي ميروند كه در برابر صراط مستقيم است آن همان است كه در آيهٴ 153 سورهٴ انعام فرمود ﴿وأنّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه ولاتتّبعوا السبل﴾ آن سبل در مقابل اين صراط است فرمود ﴿وأنّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله﴾[9] معلوم ميشود سبيل الله همان يك راه است كه صراط مستقيم است بقيه سبيلالله نيست آنكه در سورهٴ مباركهٴ عنكبوت فرمود ﴿الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا﴾[10] آن سبل الله، همان راههاي فرعي است كه به اين بزرگراه صراط مستقيم ختم ميشود.
سؤال: جواب: ﴿تشابهت قلوبهم﴾[11] چون آنها در دين خودشان حق هستند اينها هم در دين خودشان حق بودند اينها هم در دين خودشان حق بودند يهوديت در دين خود در عصر خود حق بود مسيحيت در دين خود در عصر خود حق بود و اما هر دوي اينها در عصر اسلام به استثناي آن خطوط كلي كه مشترك است و اسلام از باب مصدّقاً لما بين يديه، آنها را امضا كرده است كه از اين جهت فرقي بين يهوديت و مسيحيت و اسلام نيست و از اين جهت است كه ﴿لانفرّق بينهم أحد منهم﴾[12] همهاش حق است ميماند منهاج و شريعت، منهاج و شريعت را بايد برابر منهاج و شريعت آخرين انبيا انتخاب كرد براي اينكه همين قرآن كريمي كه يهوديها و مسيحيها را تكريم ميكند در آن خطوط كلي، در خطوط جزئي مكرر ميفرمايد كه اگر شما برابر تورات و انجيل عمل بكنيد ﴿و ما أُنزل إليكم من ربّكم﴾[13] و اگر نشد گرفتار تثليث ميشويد گرفتار تثنيه ميشويد ﴿لقدكفر الذين قالوا إنّ الله ثالث ثلاثة﴾[14] لقد كفر اليهود إذ قالوا عزير بن الله در عين حال كه قرآن كريم اين گروهها را تكفير ميكند چطور انسان ميتواند بگويد كه در فرهنگ قرآن همه اينها اهل نجات هستند و همهشان بر حق هستند بنابراين هر كدام از اينها در عصر خود حق بود يك, و همه اينها نسبت به خطوط كلي عقايد و اخلاق و فقه كه مشترك بين اديان است و ﴿مصدّقاً لما بين يديه﴾[15] هر لاحقي، مصدق سابق است و هر سابقي، مبشر لاحق است اين حق است. ميماند منهاج و شريعت كه اين منهاج و شريعت بعدي، منهاج و شريعت قبلي را نسخ ميكند ديگر اين شريعت منسوخ، عمل صالح نيست تا اينكه كسي بگويد چون عمل صالح انجام دادم به بهشت ميرود خوب غرض آن است كه كثرت گرايي، پلوراليزم در مسائل سياسي حق است و از بحث بيرون است در مسائل اجتماعي حق است و از بحث بيرون است يعني زندگي مسالمت آميز جهاني. انسان در داخلهٴ حوزهٴ اسلامي با مسلمانها يك زندگي دارد در داخله حوزه توحيد با موحدان يك زندگي دارد در داخلهٴ حوزهٴ انسانيت با همهٴ انسانهاي جهان يك زندگي مسالمت آميز دارد برابر آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ممتحنه كه فرمود كفاري كه كاري با شما نداشتند ظلمي نكردندتبعيدتان نكردند توطئهاي نكردند و نميكنند يك زندگي مسالمت آميزي با آنها داشته باشيد و عادلانه با آنها رفتار كنيد ﴿إنّ الله يحب المقسطين﴾[16] اين قسم از كثرت گرايي از بحث بيرون است آن پنج قسمي كه مطرح شد اين بود كه كثرت گرايي در هستي شناسي باطل است يعني واقعيت اشياء حقايق اشياء امري نسبي و اعتباري باشد اين نيست كثرت گرايي و پلوراليزم در معرفت شناسي باطل است يعني هر كه هر چه فهميد حق باشد هر كس گزارش داد مصيب واقع باشد اينچنين نيست بلكه بعضي ثواب است و صدق، برخيها خطاست و كذب اين مطلب اول، سوم كثرت گرايي در مسئله اصول فقه بود كه آيا اينها حجّت است يا نه. اگر روشمند بود و مجتهدانه بود بله حجّت است ولو اختلاف نظر باشد بين خود و بين خداي خود حجّت دارد يعني كسي كه چندين سال روشمندانه درس فقه و اصول خوانده فهم او براي او و مقلدان او حجّت است در بخش چهارم كه مسئله فقه است از مسئله حجيت كه در مسئله اصول فقه مطرح است وجوب اطاعت در مسئله فقه مطرح است بر او و بر مقلدانش عمل به اين حكم واجب است بخش پنجم كه مسئله كلامي است از نظر جزا و ثواب و عقاب است آنكه روشمندانه اجتهاد كرد يك اجر را يقيناً دارد اگر مصيب بود و به واقع رسيد دو اجر دارد اگر نه مخطي بود به خطا انجاميد و به واقع نرسيد يك اجر دارد اين پنج بخش مبسوطاً مكرراً هم گذشت اما آنچه كه مانده بعضي از بخشها يا قرائتهاي اين پلوراليزم است يكي مسئله طلاح و فلاح، ثواب و عقاب بهشتيها و جهنميهاست يكي هم دريافت خود انبيا است امّا آن دريافت انبيا يك بحث عميقي دارد اما در جريان اينكه گاهي بگويند مثلاً كثرت گرايي حق است پلوراليزم حق است زيرا چطور ميشود در بين هفتاد و سه ملّت، يك ملّت اهل نجات باشد بقيه همه اهل جهنّم باشند اگر همه اهل جهنّم باشند به استثناي يك فرقه، اين با عدل خدا، رحمت خدا، هدف آفرينش اين هماهنگ نيست اين لازم اعم از آن مدّعاست نسوختن دليل بر حق بودن نيست خيليها هستند كه از آيات قبلي هم مكرر استفاده شد كه اينها مشمول رحمت الهي هستند معذب نيستند دو بحث را ما بايد اينجا كاملاً در نظر داشته باشيم يكي اينكه چه كسي معذب است در قيامت چه كسي معذب نيست يكي اينكه آن ابديت را هم بايد در نظر بگيريم كه به لحاظ ابديت، سرانجام رحمت حاكم است يا غضب، بهشت محقق است يا جهنم، اما آن مطلب اوّل چه كسي معذب است چه كسي معذب نيست بسياري از افراد در قيامت معذب نيستند براي اينكه حالا كودكان و مجانين و اينها هيچ، بسياري از افراد كه مستضعف فكري هستند دسترسي ندارند راه تحقيق برايشان بسته است يا دسترسي ندارند يا نميگذارند آنها دسترسي پيدا كنند الآن اين استكبار جهاني شما وقتي از محدوده ايران و امثال ايران بيرون برويد آن طرف آب سري بزنيد ميبينيد هر بوقي كه هست بوق استكباري است اصلاً صداي ايران و انقلاب اسلامي و قرآن وعترت به گوش خيليها نرسيده، نميدانند امام كيست انقلاب چيست قرآن چيست تقريباً هفتاد سال در اثر عمر، ظلم جبّارانهٴ لنين و استالين اين مسلمانهاي شوروي سابق براي مردههايشان به زحمت يك صفحهٴ قرآن پيدا ميكردند كه يا بخوانند يا اين را لاي كفن بگذارند اصلاً قرآن مثل مواد مخدر قاچاق بود ساليان متمادي اعدام ميكردند اگر كسي را با قرآن ميديدند اينطور نبود كه حالا قرآن يك كتاب آزادي باشد كه اين ائمه محترم جمعه آذري زبان تبريز و اردبيل همهٴ اينها مشمول عنايت حق باشند به بركت انقلاب خطبههاي نماز جمعهشان را با زبان آذري ميخواندند آن علمايشان در شوروي سابق نام اين خطبا را ميبردند همانطوري كه ما ميگوييم كليني اينطور نقل كرد صدوق اينطور نقل كرد اين آقايان براي مسلمانهاي شوروي همين حد را داشتند اينها ميگفتند فلان امام جمعه اينطور فرمود فلان امام جمعه اينطور فرمود براي اينها كليني و صدوق بودند اينها به قرآن دسترسي نداشتند چه رسد به كتب اربعه، يك صفحهٴ قرآن را به زحمت پيدا ميكردند در هنگام ارتحال امواتشان يك چنين قدرتي بر اينها قاهرانه حاكم بود منتهي الآن به صورت آزادي حقوق بشر است الآن شما اين حقوق بشر را ببينيد حرف سازمان ملل را ببينيد منشور سازمان ملل را ببينيد ميگويند شما به اين كودكان ظلم ميكنيد چه كار داريد كودك را تلقين ميكنيد به اينكه خدايي هست بچه را بگذاريد وقتي به سنّ قانوني به هجده سال رسيد هر چه خواست خودش انتخاب كند تعليم توحيد ميگويند مخالف حق كودك است در يك چنين جهاني اينكه، روي ايران اهرم فشار اعمال ميكنند كه شما حقوق بشر را رعايت نميكنيد يك بخشي مربوط به همين است حقوق زنها را نميدهيد يك بخشش مربوط به همان بي حجابيشان است حقوق كودك را نميدهيد ميگويند شما چه كار داريد بچههايتان را به علوم الهي دعوت ميكنيد بگذاريد آزاد باشد هر چه دلش ميخواهد خوب اگر هفده و هيجده سال بچهها در اختيار بوقهاي شما باشند بعد ديگر آن ﴿قد خاب من دسّاها﴾[17] دامنگيرشان ميشود چيزي يادشان نيست مثل شما بار ميآيند اين را رسماً نوشتند يعني سازمان جهاني اينطور است منشور بين الملل اينطور است حقوق بشرشان اينطور است حقوق كودكشان اينطور است و اعمال هم ميكنند و فشار هم ميآورند روي ايران ميگويند وقتي ما حاضريم با شما مذاكره ميكنيم كه شما سفارت اسرائيل را در ايران باز كنيد رابطهتان را با جنوب لبنان و حزب الله قطع كنيد واين نهادهاي انقلاب را كلاً برچينيد و تعطيل كنيد گزينشها را بگذاريد كنار صريحاً ميگويند، ميگويند ما با اين شرايط حاضريم كه همكاري كنيم خوب آن وقت اينها اجازه ميدهند كه حرفهاي قرآن و عترت به ديار غرب برسد به ديار شرق برسد از بسياري از افراد مستضعف هستند دسترسي ندارند پس اينچنين نيست كه هر كسي كافر بود به جهنم برود البته كافر معاند ﴿ليهلك من هلك عن بيّنه﴾[18] شد بله معذر است اما اگر بدون بيّنه بود نصاب حجّت تمام نشد چطوري ذات اقدس اله عذاب ميكند اين عذاب نكردن دليل بر اين نيست كه او هم حق دارد او راه باطل نرفته است نه يعني آنچه كه او ميگويد آن هم دين است آن هم صراط مستقيم است آن هم حق است اورا نگذاشتند برود خداي سبحان هم از او ميگذرد تنها كسي معذب است كه ﴿ليهلك من هلك عن بيّنه﴾[19] يعني نصاب حجّت تمام شده آن وقت ميشود معذب.
سؤال: جواب: اگر كسي عقيدهاش حق نيست و باطل است ولي او قبح فاعلي ندارد او كار بدي نكرد اين عقيدهاي كه او دارد عقيده حق نيست درست، عقيده يا حق است يا باطل اين عقيده حق نيست اما او آدم بدي نيست اگر يك كسي حجّت خدا بر او تمام شده باشد معذلك عالماً عامداً نبوت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را نپذيرد بله اهل جهنم است اما وقتي معناي قرآن به او نرسيده معناي عترت به او نرسيده او در اثر نرسيدن معتقد نبوده، عقيده او باطل است اما خودش كه آدم باطلي نيست بد نكرده، خوب دسترسي نداشته و كسي معذب است كه ﴿ليهلك من هلك عن بيّنه﴾[20] باشد مطلب دوم اين است كه حالا آنها كه معذب هستند به عذاب ابد گرفتارند يا بعد از يك مدتي بالاخره نجات پيدا ميكنند و آخر من يشفع أرحم الراحمين خيليها هستند كه عذابشان منقطع الآخر است يك گروه خاصي در جهنم ميمانند و آن كافرِ معاندِ لجوجِ بدطينتي است كه هلك عن بيّنة اينها البته مخلد هستند امّا آنهايي كه عنود نبودند معاند نبودند اينها كه مخلد نيستند بعد از يك مدتي مشمول رحمت الهي قرار ميگيرند وقتي نسبت به ابد شما بسنجيد ميبينيد كه به لحاظ ابد بهشت حاكم است نه جهنّم، رحمت همانطوري كه قائد قافلهٴ هستي بود سائق قافلهٴ هستي هم هست يا من تسعي رحمته أمام غضبه اين دعاي نوراني امام سجاد سلام الله عليه است ميشود برابر همين دعا اينچنين گفت يا من تسعي رحمته عقيب غضبه يعني دو طرف رحمت است غضب اين وسطها محدود است آنكه سرانجام حاكم است بهشت است شما اگر بخواهيد از نظر جهاني سخن بگوييد بايد ابديت را در نظر بگيريد به لحاظ ابديت رحمت حاكم است اكثري اهل سعادتند اكثري اهل رحمتند منتهي حالا سوخت و سوز يك لحظهاش قابل تحمل نيست چه رسد به يك سال و دو سال يا كمتر و بيشتر، بقيه بحثهاي پلوراليزم گرچه چند سال قبل هم بحث شد به مناسبت آيهٴ 153 سورهٴ مباركهٴ انعام ولي بالاخره بحث روز است مورد ابتلاست ممكن است از شنبه به بعد هم ادامه پيدا بكند ولي امروز چون چهارشنبه است به تبرك اين نهج البلاغه بعضي از رواياتي كه مربوط به اختلاف است و خطر اختلاف است آن را بازگو كنيم اين كاري به پلوراليزم ندارد اين اختلاف درون ديني است.
سؤال: جواب: آنهايي كه عالماً عامداً نبودند بعد از يك مدتي مشمول رحمت أرحم الراحمين قرار ميگيرند آنهايي كه ملحق به كافرند ولي عنادي نداشتند البته اگر كسي معاند باشد صريحاً در برابر دين بايستد مشكل خاص خودش را دارد آنها خيلي كم هستند ولي كسي كه در اثر معصيت گرفتار عذاب شده است آن عذابش منقطع الآخر است.
سؤال: جواب: آن كه حق است آن كه راست ميگويد قرآن هم كه امضا كرده است طرق معرفت الله نه طرق مخالفت الله، معرفت خدا، كسي از راه گياه شناسي، كسي از راه زمين شناسي كسي از راه انسان شناسي يك كسي از راه ستارهشناسي ﴿ان في خلق السمٰوات والأرض ... لآيات لأولي الألباب﴾[21] اينها سبلي است كه به آن صراط مستقيم ختم ميشود كه فرمود ﴿الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا﴾[22] اينها راههاي روستايي است كه به بزرگراه ختم ميشود به راه انبيا ختم ميشود به راه اوليا ختم ميشود بالاخره آنها در صراط معرفت خدا هستند اما اگر ديديد نه كسي بيراهه برود اين كجراهه رفتن همان است كه در سوره انعام فرمود ﴿و أنّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله﴾[23] ديگر آنچه كه در مقابل صراط مستقيم است ديگر سبيل الله نيست آن سبيل الغي است.
سؤال: جواب: آن مردمي كه آن مستضعفي كه حامي مستكبر بود او هم قبلاً از آيات سورهٴ مباركهٴ سباء و فاطر استفاده شد كه چنين مستضعفي مثل مستكبر دو تا عذاب دارد مستضعفان در جهنّم به خدا عرض ميكنند كه خدايا ﴿ربّنا آتهم ضعفين من العذاب﴾[24] ﴿إنّا اطعنا سادتنا و كبراءنا﴾[25] خدايا عذاب آنها را دو برابر كن آنگاه خدا در جواب ميفرمايد ﴿لكلّ ضعف ولكن لاتعلمون﴾[26] شما هم دو تا عذاب داريد آنها هم دو تا عذاب دارند شما يك عذابتان اين است كه بيراهه رفتيد و عذاب ديگر اينكه آنها را به عنوان رهبر قبول كرديد و رهبران الهي را پشت سر گذاشتيد آنها هم دو تا عذاب دارند براي اينكه دو تا گناه كردند هم خودشان منحرف شدند و هم شما را منحرف كردند آن مستضعف ستم پذيري كه به دنبال مستكبر ميرود و او را تقويت ميكند او در حقيقت مستكبر است خوب رواياتي كه مربوط به حفظ وحدت است در داخلهٴ حوزهٴ اسلامي كه وفاق ملي بركت است وحدت رحمت است هماهنگي رحمت است دولت و ملت كنار هم باشند رحمت است همه آحاد كنار هم باشد رحمت است اين بخش در حاليكه ما قبول كرديم كه بالاخره ما ديگر نه آن پلوراليزم هستيم كه بگوييم چند تا دين داريم يا چند تا مذهب داريم براي همه ما روشن شد كه دين ما يكي است مذهب ما يك است قرآن ما يكي است عترت ما يكي است و همه چيز ما يكي است هم انقلاب را قبول كرديم هم امام را قبول كرديم هم اين جنگ تحميلي را گفتيم عليه اسلام تحميل شده است و كساني كه در اين راه كشته شدند شهداي في سبيل الله هستند همه اينها را قبول كرديم حالا ديگر در داخله ما نبايد خداي ناكرده مشكلي پيش بيايد اين رواياتي كه خوانده ميشود ناظر به اين است به بركت وفاق ملي است در خطبهٴ 127 نهج البلاغه وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه اينچنين فرمود وجود مبارك حضرت امير تقريباً مشكلش شبيه مشكل عصر ما بود عصر ما كه الآن تقريباً نسل سوم عهدهدار اكثريت جمعيت اين كشورند اينها قبل از انقلاب را درك نكردند خطر طغيان را درك نكردند مبارزات امام را از سال چهل درك نكردند 15 خرداد را درك نكردند كساني كه بيست سالشان است يا بيست و پنج سالشان است در زمان قبل از انقلاب كه نبودند اينها در زمان انقلاب متولد شدند زمان جنگ بودند اما زمان جنگ، كودك هفت هشت ساله بودند اينها خطر جنگ را، خطر بمباران را، بمباران شيميايي را، مناطق مسكوني و اينها را درست درك نميكردند الآن كه چيز ميفهمند نه از امام خبري هست نه از جنگ خبري هست نه از طاغوت خبري هست نه از انقلاب خبري هست نه از 15 خرداد خبري هست هيچ چيزي يادشان نيست يك كسي بايد باشد كه به اينها بگويد كه ايران چه بود به چه وضع درآمده بود مشكل حضرت امير سلام الله عليه هم يك چنين مشكلي بود براي اينكه وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه قبل از انقلاب صدر اسلام قبل از بعثت كه انقلاب اسلامي بود خوب در دامن پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم بود در مهد نبوت بود آنجا تربيت شد كه هنوز نبوتي در كار نيامده بود در مهد وجود مبارك رسول گرامي بود كه بعداً به صورت نبي درآمد از كودكي وجود مبارك اميرالمومنين با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود در سيزده سالي كه وجود مبارك پيغمبر در مكّه بودند حضرت امير در مكّه بودند و يار و ياور او بودند در همهٴ مراحل هر آيهاي كه نازل ميشد اوّل كسي كه از آن آيه باخبر ميشد حضرت امير بود و مانند آن. آن جريان ليلة المبيت و آنها را هم پشت سر گذاشتند آن محاصرهٴ اقتصادي شعب ابيطالب را پشت سر گذاشتند و مانند آن. بعد هم كه تشريف آوردند مدينه مهاجرت كردند مدينه حكومت اسلامي تشكيل شد و جنگي يكي پس از ديگري هفتاد، هشتاد غزوه شروع شد در همهٴ قسمتها سلحشور نامدار حضرت امير بود اين تا زمان رحلت پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم بعد از رحلت و تشكيل سقيفه بني ساعده و منزوي شدن اهل بيت و روي كار آمدن ديگران بيست و پنج سال طول كشيد در طي اين بيست و پنج سال آنها كه قبل از انقلاب حضرت امير را ديدند مردند آنهايي كه هم سن حضرت امير بودند بالاخره يا در جنگها شركت كردند يا مريض شدند يا بيمار شدند يا پير شدند منزوي شدند از جامعه بالاخره فاصله گرفتند از زمان خانه نشين شدن حضرت امير تا بيست و پنج سال، خوب بيست و پنج سال يك نسلي است ديگر، اكثري مردم در آن روزها بين بيست و سي بودند يعني آنها كه ميتوانستند ميداندار باشند جبههها را گرم بكنند و سمت قبول بكنند اينها بودند اينها يا روزي كه حضرت امير منزوي شد به دنيا آمدند يا اگر در زمان پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم به دنيا آمدند بچه پنج، شش ساله بودند كه الآن سي سالشان است خوب يك كسي كه سي سال سن دارد علي ابن ابيطالب را چطور بشناسد قبلش را كه نشناخته بود بدر و حنينش را كه نديده بود خيبرش را كه نديده بود غدير را نديده بود حديث يوم الدار را نديده بود حديث منزله را نديده بود غير مشوي را نديده بود هيچ چيز را نديده بود مشكل حضرت امير اين بود كه من به شما چه بگويم گذشتهها را كه نميدانيد حرفها هم كه دست ديگران است من هم كه كأحد من الناس شدم شما از من چه اطلاعي داريد اين بود كه فتنهاي پديد آمد وجود مبارك حضرت امير با فتنه روبرو بود يكي از همانها اين در نهج البلاغه است به وجود مبارك حضرت امير پيشنهاد ميدهد در جنگ اينچنين باشيد حضرت فرمود سن من الآن از شصت گذشته، من از دوران جواني وارد مبارزات و سلحشوري و جنگجويي شدم و «قد نجمت نجوم قرن الماعز من الآن چهل سال است با شمشير سر و كار دارم تو تازه مثل بز براي من شاخ درآوردي ماغر يعني بز، آخر تو اين را به من ياد ميدهي اين شمشير كه تازه به دست من نيامده در هر جبههاي ميگفتند علي حاضر است آنها مرعوب ميشدند الآن نجمت نجوم قرن الماغر الآن مشكل ما مشكل حضرت امير است كه اين نسل نو نه امام را ديدند نه انقلاب را ديدند نه خطر طغيان را ديدند نه استعمار و استكبار و استثمار و استحمار و استعباد بيگانه را ديدند كه اين كشور اين نفت كه تمام ثروت مملكت بود و الآن هم هست اصلاً اجازه نميدادند كه اين به صورت وزارت دربيايد كل سرمايه مملكت را در حد يك شركت شكلات و بيسكويت قرار داده بودند قبلاً شركت نفت بود مثل شركت بيسكويت سازي چون اگر وزارتخانه باشد بالاخره وزير دارد استيضاح دارد سؤال دارد مجلس بايد باخبر باشد قبلاً شركت بود منتهي شركت ملّي ايران و انگليس در تمام اين پمپ بنزينها نوشته بود شركت نفت ايران و انگليس بعد از ملّي شدن صنعت نفت در 1330 به بعد اين تابلوها عوض شد، شده شركت ملي نفت ايران در حد يك شركت بيسكويت و شكلات بود بعد از كودتاي ننگين همين شركت يك قدر زيادش به دست آنها بود ما بوديم برده ده كيلومتري قم آنجا چاه نفت دارد حدود سال 33 و اينها بود اينجا آتش گرفته ده كيلومتري قم تمام اين جاده پر از قير و دود شد راه بسته شد يك جاده خاكي كمربندي احداث كردند كه زائران و مسافران از آن جاده خاكي ميرفتند قطر اين آتش هم شايد در حدود سي متر بود خيلي آتش قهاري بود هيچ كس در ايران پيدا نشده بود كه اين آتش را مهار كند ميليونها هزينه كردند تا مهندس از خارج آمد اين آتش روي زمين را مهار كردند جنگي شد و انقلابي شد و جنگي شد همين فرزندان ايران اسلامي كه پيروان امام و انقلاب بودند اين كشور را به خوبي اداره كردند چاههاي نفت در دل دريا به وسيله همين صدام ملعون آتش گرفته بود همين عزيزان و بچههاي بسيجي ايراني رفتند درون دريا و همه اين آتشها را خاموش كردند خوب آن روز يك آدم زنده نبود اين آتش روي زمين را خاموش كند بعد اين جوانهاي بسيجي، تكنسين كه هنوز مهندسي هم نداشتند اينها رفتند درون دريا همه چاهها را خاموش كردند آنقدر ماهر شدند در اين كار كه وقتي جنگ نفت پيش آمد و كويت را سوزاندند آن همه آتشها در كويت شد آنها هم كسي را نداشتند كه چاهها را خاموش كند همين تكنسينهاي وزارت نفت رفتند چاههاي كويت را هم خاموش كردند خوب اين شرف كم است؟ وقتي تاريخ رسول گرامي رخت برميبندد تاريخ كوروش ميآيد شرفي براي اسلام نگذاشتند الآن مدام بگويند تكثر گرايي خوب است اختلاف قرائت خوب است اول خواستند بگويند دين خبري نيست ديدند نميشود گفتند دين هست اما كدام قرائت؟ كدام قرائت ما نداريم كه ما مادامي كه شيعه هستيم پيرو اهل بيت هستيم يك قرآن داريم و يك عترت داريم و يك دين در چنين فضايي وجود مبارك حضرت امير اين نصيحتها را كردند كه الآن حرف روز ماست در خطبهٴ 127 اينچنين فرمود فرمود به اينكه «والزموا السّواد الأعظم سواد» اعظم يعني جامعه عمومي، اجتماع عمومي، تودهٴ مردم، جمهوريت نه سواد اعظم يعني شهر بزرگ مثل تظاهرات 22 بهمن مثل راهپيمايي روز جهاني قدس اينها، انتخابات، اينها را ميگويند سواد اعظم يعني جايي كه همه حضور دارند شما خودتان را كنار نكشيد «فإنّ يد الله مع الجماعة و إيّاكم والفرقة» از اختلاف و تفرقه و تشتت بپرهيزيد چرا؟ «فان الشاذ من الناس للشّيطان كما أنّ الشاذ من الغنم للذئب» همانطوري كه يك گوسفند اگر به فكر يك دسته علف سبز در دامنه يك كوهي تك چري كند اين به دنبال آن علف برود از حفاظت و سرپرستي شبان محروم است و طعمه گرگ ميشود يك آدم خودرأي، مستبد كه از جامعه جدا ميشود به فكر خويشتن خويش باشد اين طعمه شيطان است چه اينكه گوسفند تك چر، طعمه گرگ ميشود بعد فرمود «ألا من دعا إلي هذا الشّعار فاقتلوه» كسي مردم را به تفرق و تشتت واينها دعوت كند با او مبارزه كنيد «ولو كان تحت عمامتي» هذه يك وقت ممكن است عمامه مرا هم در سر داشته باشد ولي سنگ تفرقه بيندازد نگذاريد جامعه ارباً ارباً بشود آن روز بيگانه حمله كردنش همان و پيروز شدنش همان «ألا من دعا إلي هذا الشّعار فاقتلوه ولو كان تحت عمامتي هذه» بعد فرمود ميدانيد ما اين حكمين را گفتيم شما بپذيريد براي احياي قرآن آنها بيراهه رفتند آنها بيراهه رفتند ما كارمان را درست انجام داديم در بخش ديگر در جريان حفظ وحدت فرمود به اينكه والي بر مردم حقي دارد مردم هم بر والي حقي دارند حالا بر فرض آنچه كه اصل حاكم است يك كسي به ما ظلم كرده حضرت فرمود به اينكه حالا اينها كه صف بستند در برابر ما بالاخره گناهشان محدود است ما هم يك كيفر محدود بايد به اينها بدهيم اين دعاي حضرت امير است در خطبهٴ 171 نهج البلاغه، عرض كرد خدايا آن توفيق را بده كه در جنگ ما عادلانه بجنگيم عادلانه فاتح بشويم عادلانه شهيد بشويم اگر شهيد مرديم كه شهادت نصيب ما بشود و اگر پيروز شديم ظفر ما عادلانه باشد نه بيش از آن حد اللهم و دعا ميكند تا ميرسد به اين جمله إن أظهرتنا علي عدوّنا فجنبّنا البغى وسدّدنا للحقّ خدايا اگر توفيقي دادي كه ما پيروز شديم طوري نباشد حالا كه پيروز شديم آنها را له كنيم ارباً ارباً كنيم مثله كنيم نه بالاخره بشرند ديگر حالا آنها را بسوزانيم نه بالاخره جنگ كردند اگر اسير شدند كه اسير يك حرمتي دارد اگر كشته شدند كه خوب كشتهشان هم حكمي دارد خدايا آن توفيق را بده كه اگر ما غالب شديم عادلانه باشد «إن أظهرتنا علي عدوّنا فجنبّنا البغى و سدّدنا للحقّ و إن أظهرتَهم علينا» گاهي مصلحت بر اين است كه ما شهيد بشويم تا ديگران راه ما را ادامه بدهند ما حرفي نداريم تابعيم اما توفيقي بده كه اين مرگ ما شهادت باشد «و إن أظهرتَهم علينا فارزقنا الشهادة و اعصمنا الفتنة» خدايا مبادا ما خيال بكنيم كه اگر حق با ما بود ما شكست نميخورديم باز در بخش حفظ وحدت و وفاق در خطبهٴ 176 اينچنين فرمودند «فإيّاكم والتلوّن في دين الله» اين پلوراليزم نيست اين كثرت گرايي نيست اين تلوّن است فرمود دين خدا يك رنگ دارد ﴿صبغة الله و من أحسن من الله صبغة﴾[27] ديگر چند تا دين كه نداريم مبادا در دين خدا متلون باشيد يك روز اين يك روز آن بگوييد همه حق است «فإيّاكم والتلوّن فى دين الله فإنّ جماعةً فيما تكرهون من الحقّ خير من فرقة فيما تحبّون من الباطل» هر كسي يك حزبي، يك جناحي را يك نهادي را به سمت خود بكشد خداي ناكرده دين را ارباً ارباً بكند اين به سود كسي نيست «فإنّ جماعةً فيما تكرهون من الحق يعني اگر وفاق داشته باشيد متحد باشيد هماهنگ باشيد و در مسير حق باشيد بهتر است از اينكه تكه تكه بشويد و هر كدام نغمه خاص خودتان را داشته باشيد و باطل را ترجيح بدهيد «خير من فرقة فيما تحبّون من الباطل» بعد فرمود شما به دنبال چه ميگرديد ميخواهيد از اختلاف چيزي گيرتان بيايد از اختلاف چيزي گير كسي نه آمد نه خواهد آمد اين نخواهد آمد اين را روي علم غيب ميگويد اين جمله را ملاحظه بفرماييد فرمود «وإنّ الله سبحانه تعالي لم يعط أحداً بفرقة خيراً ممّن مضي و لاممّن بقي» فرمود هيچ كسي از اختلاف طرفي نبست نه در گذشته نه در آينده إلي يوم القيامة حالا درباره گذشته ممكن است كسي بگويد اين از لحاظ تجارب بشري است از لحاظ تاريخ است وجود مبارك حضرت امير اينطور حكم كرده اما نسبت به آينده الي يوم القيامه اين يك خبر غيب است فرمود بالاخره در آينده هم همينطور است هيچ كس از اختلاف خيري نميبيند دنبال چه ميگرديد بالاخره به دنبال سود ميگرديد ديگر سود دنيا، سود آخرت كه ندارد خير آخرت كه يقيناً در آن نيست خير دنيا هست ديگر به دنبال خير دنيا هم نگرديد اينجا خير دنيا هم تقسيم نميكنند «وانّ الله سبحانه تعالي لم يعط أحداً بفرقة در اثر تفرقه خيراً ممّن مضي و لاممّن بقي».
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ بقره، ٢١٣.
[2] ـ بقره، ٢١٣.
[3] ـ بقره، ٢١٣
[4] ـ انعام، ١٥٣.
[5] ـ انعام، ١٥٣.
[6] ـ انعام، ١٥٣.
[7] ـ عنكبوت، ٦٩.
[8] ـ عنكبوت، ٦٩.
[9] ـ انعام، ١٥٣.
[10] ـ عنكبوت، ٦٩.
[11] ـ بقره، ١١٨.
[12] ـ بقره، ١٣٦.
[13] ـ مائده، ٦٨.
[14] ـ مائده، ٧٣.
[15] ـ آل عمران، ٣.
[16] ـ مائده، ٤٢.
[17] ـ شمس، ١٠.
[18] ـ انفال، ٤٢.
[19] ـ انفال، ٤٢.
[20] ـ انفال، ٤٢.
[21] ـ آل عمران، ١٩٠.
[22] ـ عنكبوت، ٦٩.
[23] ـ انعام، ١٥٣.
[24] ـ احزاب، ٦٨.
[25] ـ احزاب، ٦٧.
[26] ـ اعراف، ٣٨.
[27] ـ بقره، ١٣٨.