10 01 2004 4884760 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 23

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)

جريان اختلاف و اتفاق در مباحث گوناگون مطرح است بخشي از اينها در سايه آيات گذشته بازگو شد اختلاف چيز بدي است اتفاق چيز خوبي است از مسائل اخلاقي است بسياري از بركات در سايه اتحاد و اتفاق حاصل مي‌شود بسياري از عذابها و دركات و نقمتها در اثر اختلاف پديد مي‌آيد و مانند آن كه اين نيازي به شرح ندارد آنچه كه فعلاً مطرح است و بايد بر قرآن كريم عرضه بشود و جزو مسائل روز هم هست همين جريان كثرت گرايي ديني، اختلاف قرائتهاي ديني پلوراليزم ديني به اصطلاح و مانند آن است كه آيا اينها درست است يا درست نيست قرآن از آن جهت كه كتاب الهي است إلي يوم القيامة و مدعي هدايت بشر است إلي يوم القيامة و همه مكاتب را زير نظر دارد إلي يوم القيامة لازم است هر فكري و انديشه‌اي كه پديد آمد بر كتاب الهي عرضه بشود چون اين ميزان قسط است اگر مطابق آن بود حق است و اگر مباين آن بود باطل است بنابراين نمي‌شود گفت كه اين كثرت گرايي را اين پلوراليزم ديني را اين قرائتهاي مختلف را ما نمي‌توانيم بر قرآن عرضه كنيم بلكه هم مي‌شود و هم بايد. اصل مطلب اين است كه آيا همه اديان حق است همه مذاهب حق است همه برداشتها حق است، يا فقط يك دين حق است يك مذهب حق است يك برداشت صدق است و بقيه درست نيست براي تفكيك اين مسائل لازم است كه محور اصلي بحث قرآني روشن بشود مسئله پلوراليزم سياسي اجتماعي و اخلاقي و حقوقي، اينها از بحثهاي قرآني و ديني جداست ما با بشرهاي متنوع و گوناگوني در روي زمين بايد زندگي مسالمت آميز داشته باشيم مادامي كه كسي تهاجمي نسبت به ما ندارد ظلمي نسبت به ما روا نداشته است ما بايد با آنها زندگي مسالمت آميز داشته باشيم اين يك اصل كلي است كه هم دليل عقلي بر آن است هم دليل نقلي يعني كساني كه مثل ما فكر نمي‌كنند شيعه نيستند يا مسلمان نيستند يا موحد نيستند مادامي كه مزاحم ما نشدند ظلمي به ما نكردند توطئه‌اي عليه ما ندارند ما نسبت به آنها يك زندگي مسالمت آميزي بايد داشته باشيم آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ممتحنه كه بارها خوانده شد ناظر به همين است در آن سورهٴ مباركهٴ فرمود به اينكه ﴿لاينهٰكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدّين ولم يخرجوكم﴾ يا لم يظاهر علي إخراجكم ﴿أن تبرّوهم و تقسطوا إليهم إنّ الله يحبّ المقسطين﴾ فرمود به اينكه آيهٴ هشتم سورهٴ مباركهٴ ممتحنه است ﴿لا ينهكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين ولم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم وتعتطو إليهم إنّ الله يحبّ للمتقين﴾ كفاري كه كاري با شما نداشتند نه سابقه سوء داشتند نه لاحقه سوء دارند نه قبلاً در قتل و تبعيد و مهاجرت شما سهمي داشتند نه الآن در صدد آزار و اذيت شما هستند كاري با شما ندارند كافر هستند ولي كاري با شما ندارند خداوند نهي نمي‌كند شما را از اينكه نسبت به اينها احسان و نيكي كنيد نهي نمي‌كند رابطه‌تان را برقرار كنيد رابطه احترام متقابل بدون دخالت در كار يكديگر نسبت به اينها احسان هم بكنيد نيكي هم بكنيد و عادلانه رفتار كنيد ﴿أن تبرّوهم و تقسطوا إليهم﴾ نفي نمي‌كند بلكه در ذيل فرمود ﴿إن الله يحبّ المقسطين﴾ خدا مقسط را يعني كساني را كه اهل قسط و عدل هستند را دوست دارد نسبت به اينها اهل قسط و عدل باشيد اين مي‌شود كثرت گرايي سياسي اجتماعي به اصطلاح پلوراليزم سياسي اجتماعي اين يك چيزي است حق و خارج از بحث كنوني، مسائل خاص خودش را دارد اين فقط متن حرف است كه اين از بحث ما بيرون است آنچه كه سازمان ملل مي‌گويد حق است بالاخره الآن شش ميليارد بشري كه روي زمين زندگي مي‌كنند اينطور نيست كه همه اينها حاضر باشند كه يك دين را قبول بكنند اينطور نيست ذات اقدس اله هم به پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم فرمود شما موظف هستيد كه تبليغ بكنيد ولي اينها باور نمي‌كنند حالا شما خودت را خسته نكن ﴿و لئن أتيت الذين أتوا الكتاب بكلّ ٰاية ماتبعوا قبلتك﴾[1] شما اگر چندين معجزه هم بياوريد ديگر يهودي مسلمان نمي‌شود ولي شما اتمام حجّت را بكن ﴿ماتبعوا قبلتك﴾ حالا با گوشت و پوست و خونش اين يهوديت عجين شده است ﴿ماتبعوا قبلتك﴾ ولي تو برهان اقامه كن ﴿معذرةً إلي ربكم﴾[2] برهان اقامه كنيد حجت اقامه بكنيد ﴿ليهلك من هلك عن بينة ويحيي من حي عن بينة﴾[3] شما كار خدا را به خدا واگذار كنيد اين در قيامت است و مسئله كلامي، كار خدا را در دنيا به عهده نگيريد اين شش ميليارد بشر يك جور فكر كند نيست امّا بالاخره با هم بايد زندگي بكنند ديگر فرمود آنهايي كه كافرند كاري با شما ندارند نه شما تنها كاري نداشته باشيد با آنها بلكه نسبت به آنها اهل قسط و عدل باشيد پس كثرت گرايي سياسي، كثرت گرايي اجتماعي، به اين معني كه احترام متقابل باشد زير بار آنها نرويد و نسبت به آنها احسان بكنيد عدل و قسط را رعايت كنيد چيز خوبي است و از بحث ما بيرون است كثرت گرايي تجاري هم اينطور است كه زير مجموعه همين است داد و ستد كردن، تجارت كردن، خريدن، فروختن صادرات، واردات، با كافر، غير كافر جايز است اينكه حالا چه پاك است چه نجس است آن يك برنامهٴ داخلي است كه حوزهٴ اسلامي بايد آن را مشخص بكند اين هم يك فصلي است پس ضوابط بين الملل چه در بخش اقتصاد، چه در بخش سياست، چه در بخش اجتماع، اينها كثرت گرايي است و پلوراليزم است و تعددپذيري است و راه خاص خودش را دارد با شرايط مخصوص و رأساً از بحث ما بيرون است آنچه كه اين سالهاي اخير مطرح شده است و آيه ناظر به آن است همين كثرت گرايي ديني است پلوراليزم ديني است آيا هر ديني حق است آيا هر مذهبي حق است آيا هر برداشتي حق است خود اديان حق هستند يا يك دين حق است قرائتها همه حق هستند يا يك قرائت حق است برداشتها هم حق هستند يا يك برداشت حق است گاهي به آيات قرآني احياناً استشهاد مي‌كنند حالا انگيزه‌هايشان چه بود مطلب ديگر است ما ببينيم كه اصلاً كثرت به اين معني در مسائل ديني راه دارد يا ندارد گاهي هم به بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ بقره و مائده استشهاد مي‌كنند كه ﴿إنّ الذين آمنوا و الّذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن بالله واليوم الاٰخر و عمل صالحاً﴾[4] و يؤمن بالله و يوم الآخره عمل صالحاً ﴿فلهم أجرهم عند ربّهم﴾[5] كذا و كذا احيانا به اين آيات استشهاد مي‌كنند كه اگر كسي به خدا معتقد باشد به قيامت معتقد باشد و كار صالح بكند اسهل نجات است آن انگيزه‌هايشان كه بايد جداگانه بحث بشود اين هم شواهدشان آيا قرآن كريم اين را امضا مي‌كند يا ابطال مي‌كند اين قرائتها را ابطال مي‌كند يا امضا مي‌كند اين برداشتها را ابطال مي‌كند يا امضا مي‌كند آنچه كه از قرآن كريم برمي‌آيد اين است كه بالاخره دين يك سلسلهٴ قوانين و عقايد و مقرراتي است كه از يك جايي گرفته شده و آن جا هم نظام تكوين است در تكوين خدا هست و جهان است و انسان است و ربط انسان و جهان كه اين مثلث مخلوق خداي سبحان است يعني خداوند جهان را، انسان را، پيوند بين انسان و جهان را آفريد بخشي از آيات قرآن كريم ناظر به اين است كه خدا حق است اين حق در مقابلش، باطل نيست در مقابلش، عدم است چون حق و باطل، عدم و ملكه‌اند وقتي عدم و ملكه شدند اجتماعشان محال است ولي ارتفاعشان محال نيست ممكن است يك جا نه ملكه باشد نه عدم مثل عمي و بصر يا علم و جهل، علم و جهل نقيض هم نيستند كه همانطوري كه جمعشان محال است رفعشان محال باشد عمي و بصر اينچنين است فقر و غنا اينچنين است حق و باطل اينچنين است صدق و كذب اينچنين است اينها عدم و ملكه هستند نه نقيض هم چون عدم و ملكه هستند تقابلشان در اجتماع ظهور مي‌كند نه در ارتفاع يعني يك چيزي هم ملكه باشد هم عدم محال است اما نه ملكه باشد نه عدم محال نيست مثلاً عمي و بصر، بينايي و نابينايي اين در يك مورد لائق است مثل حيوان يا انساني كه چشم دارد اما سنگ نه اعمي است نه بصير براي اينكه زمينه بينايي ندارد اينجا ارتفاع نقيضين نشده براي اينكه بايد زمينه باشد چيزي كه شأنيت ديدن دارد يا مي‌بيند يا نمي‌بيند اگر مي‌بيند كه بصير است نمي‌بيند كه اعمي است و حجر و مدر اصلاً شأنيت ديدن ندارند فقير و غني هم همينطور هستند عالم و جاهل هم همينطور هستند انسان و امثال انسان كه شأنيت دانستن دارند بالاخره يا مي‌دانند يا نمي‌دانند انسان يا عالم است يا جاهل اما حجر و مدر اينها نه عالمند نه جاهل براي اينكه شأنيتش را ندارند فقير و غني همينطور است و امثال ذلك عدم و ملكه اجتماعشان محال است ولي ارتفاعشان محال نيست خدا حق است در مقابل خدا باطل به معناي عدم است نه باطل، عدم ملكه يك جايي نه خدا باشد نه باطل اينچنين نيست خدا حق است مقابل او باطل به معناي عدم ملكه نيست باطل به معناي عدم است ﴿ذلك بأنّ الله هو الحق و أنّ مايدعون من دونه هو الباطل﴾[6] هر چه غير خدا شد عدم است چرا؟ اينكه در سورهٴ مباركهٴ عنكبوت در سورهٴ مباركهٴ لقمان از خدا به عنوان حق مطلق ياد شده است براي اينكه او يك حقيقت نامتناهي است يك, بيرون از نامتناهي عدم است جايي باشد كه بگوييم اين خارج از محدودهٴ نامتناهي است معلوم مي‌شود كه ما نامتناهي را محدود فرض كرديم متناهي فرض كرديم بيرون از او هم يك چيزي است ولو آن چيز باطل باشد باطل عدم ملكه ولي چون ذات اقدس اله نامتناهي است بيروني ندارد خارج از ذات اقدس اله يك جايي خدا نباشد محال است اگر او يك حقيقت نامتناهي است يك جايي كه خدا نباشد يعني چه؟  پس در مقابل خد عدم است نه يك چيزي هست كه باطل باشد كه عدم ملكه باشد نه عدم مطلق است پس خدا دو برنمي‌دارد فرض دو محال است نه مفروض محال است نه فرض المحال است فرضي است كه محال است براي اينكه فعل او و فيض او طوري است كه همه جا را پر كرده و در رفته و چه برسد به ذات او كه احدي به او دسترسي ندارد فيض او «داخل في الاشياء لا بالممازجة ...به ذات او كه دسترسي كه نيست پس خدا واحد لاشريك له اين يك, آنچه كه حق است از اين خداست كه اين هم در سورهٴ مباركهٴ آل عمران آمده هم در سورهٴ مباركهٴ بقره آمده كه بحثهايش گذشت ﴿الحق من ربّك﴾[7] اين حق، حق فعلي است يعني هر چه حق است در جهان امكان اگر تكوين است حق تكويني است از اوست حق تشريعي است از اوست دين حق است از اوست مذهي حق است از اوست قول حق است فعل حق است كار حق است سنّت حق است از اوست ﴿الحق من ربّك فلا تكونّن من الممترين﴾[8] اين دو, پس حق از خداست حالا بايد ببينيم اين حق كه از خداست مثل خدا واحد لاشريك له يا حق نسبي است و كثير است حق كثير است اما كثرتي كه به وحدت برگردد نه كثرتي كه به وحدت برنگردد يك كثرتي است كه به وحدت برمي‌گردد از سنخ همان واحد است مثل اينكه نور كثير است بالاخره درجات مختلفي براي نور هست درجهٴ ده نور، درجهٴ صد نور، درجهٴ هزار نور، اين انوار درجات نورند اما همه‌شان نورند اينچنين نيست كه بعضيها در مقابل بعضيها باشند همه‌شان نورند منتهي بعضي ضعيف، بعضي قوي، بعضي اقوا. ما حق داشته باشيم كه كثير باشد بله داريم براي اينكه درجات علوم فرق مي‌كند درجات معارف فرق مي‌كند درجات بهشت فرق مي‌كند درجات انبيا و اوليا فرق مي‌كند فضّلنا بعض النبيين علي بعض هست ﴿تلك الرسل فضّلنا بعضهم علي بعض﴾[9] هست و مانند آن لهم درجات هست هم درجات هست ومانند آن اما اينها مقابل هم باشند يك چنين چيزي نيست مناقض هم باشند مباين هم باشند اينچنين نيست چون همه اينها از يك چيزند و همه اينها آيت همان يك چيزند اگر ﴿الحقّ من ربّك﴾[10] و اگر حق آيت و علامت الله است ديگر نمي‌توانند اين حقوق يعني حق به اين معني مناقض هم مباين هم باشند چون همه نشانه يك ذاتند آن ذات كه ديگر متعدد نيست پس اين حقها مباين هم نيستند رو در روي هم نيستند آن وقت هم كدام ديگري را هم تأييد مي‌كنند اينها درجات گوناگون يك واقعيت است پس ما يك كثرتي داريم به وحدت برمي‌گردد نه كثرت رو در رو اين هم مطلب سوم پس حق محض خداست واحد لاشريك له فعل هر چه هست چه در تكوين چه در تشريع چه در قول چه در گفتار چه در رفتار هر چه حق است از اوست ﴿الحقّ من ربّك﴾[11] اين مطلب دوم و اين مطلب سوم هم روشن شد كه حق كثير هست اما از يك سنخ است مباين هم، رو در روي هم، مناقض هم نيست مطلب چهارم آن است كه آيا حق نسبي است يا نسبيت دركار نيست معناي نسبيت آن است كه يك واقعيتي في نفسه ندارد نسبت به افراد فرق مي‌كند مثلاً اين ستون مسجد يا آن ديوار، اين ذاتاً نه نزديك است نه دور، بلكه به اختلاف نساب و احوال واضافات فرق مي‌كند نسبت به بعضيها نزديك است نسبت به بعضيها نزديكتر نسبت به بعضيها دور و نسبت به بعضيها دورتر اين قرب و بعد يا يمين و يسار يا امام و خلف اينها با اضافات فرق مي‌كند اينطور نيست كه حالا اين في نفسه يك چيزي باشد في نفسه ديوار است في نفسه سنگ است امّا حالا في نفسه قريب است يا بعيد في نفسه يمين است يا يسار في نفسه امام است يا خلف اين في نفسه نيست اين به اضافه فرق مي‌كند آيه حق در واقع في نفسه يك چيز ثابتي است يا به نسبتهاي افراد فرق مي‌كند مثلاً اين معدن مس يا طلا يا زغال سنگ يا معادن ديگر اين نسبت به اين مهندس به شكل اين معدن نسبت به فلان مهندس بشود فلان معدن نسبت به فلان مهندس بشود فلان معدن يا معارف ديني فلان كسي كه در قدم و حدوث عالم فكر مي‌كند يا دربارهٴ عصمت يا عدم عصمت مي‌انديشد يا دربارهٴ تساوي يا عدم تساوي زن و مرد فكر مي‌كند هر كسي هر چه واقعيتي ندارد نسبت به اينها حقوق فراوان است كه حق نسبي است يا نه مطلق است به اصطلاح ما مصوبه هستيم يا مخطئه، يعني در واقع يك حق ثابتي هست كه بعضيها درست مي‌فهمند و بعضيها درست نمي‌فهمند يا نه هر كه هر چه فهميد، فهميد و نسبت به او حق است مثل اينكه اين ديوار في نفسه نه نزديك است نه دور نه يمين است نه يسار نه امام است نه خلف هر كسي با او در هر جاي او قرار بگيرد يك نسبتي برقرار مي‌كند اگر يك قدري جلوتر برود مي‌شود نزديك اگر دورتر باشد مي‌شود دور اگر با يك طرف قرار بگيرد مي‌شود يمين اگر در طرف ديگر قرار بگيرد مي‌شود يسار اگر در جلو قرار بگيرد مي‌شود امام در پشت سر قرار بگيرد مي‌شود خلف وگرنه امام و خلف و يمين و يسار و قرب و بعدي در خارج نيست هر كه هر جا قرار بگيرد همانطور مي‌شود مصوبه همين را مي‌گويند واقعيتي در كار نيست هر كس هر جور فهميد همانطور واقع خواهد بود واقع همان است يا نه هر چيزي في نفسه يك واقعيتي است منتهي برداشتها متعدد است حالا كدام حق است كدام باطل، مطلب ديگر است پس حق نسبي نيست حق مطلق است هر چيزي في نفسه خودش، خودش را بگيرد اگر اين زغال سنگ است في نفسه زغال سنگ است اگر اين طلاست في نفسه طلاست اگر اينجا آب است في نفسه آب است منتهي آن مهندس زمين شناس گاهي درست مي‌فهمد گاهي درست نمي‌فهمد گاهي با رده‌ها و رگه‌هاي خاك بررسي مي‌كنند ارزيابي مي‌كنند يك مهندس مي‌گويد اينجا معدن مس است يكي مي‌گويد اينجا معدن زغال سنگ است اينطور نيست كه آنكه در زير اين خاك است تابع تشخيص اين مهندسان باشد كه آنكه زير خاك است همان است كه هست وقتي اين پرده برداشته شد معلوم مي‌شود كه درست گفت كه درست نگفت كه درست فهميد كه درست نفهميد پس هر چيزي في نفسه حق است و في نفسه ثابت است و نسبيت در حق نيست واقع نسبي نيست واقع هر چه هست خودش است اين يك بحث، مي‌ماند مسئله معرفت و برداشت و قرائت البته معرفتها نسبي است بعضيها اينطور مي‌فهمند بعضيها آنطور مي‌فهمند اما هر كه هر چه فهميد درست فهميد يا نه لااقل يكي درست است و بقيه غلط است چون ما مخطئه هستيم و قرآن كريم علم را مطابق با آن واقع مي‌داند و واقع هم يكي است ولاغير و تغيير پذير نيست پس اگر ده تا زمين شناس، ده تا فتوا دربارهٴ معدن زير اين خاك بدهند يكي درست است بقيه اشتباه است اين درباره طبيعت اگر يك بيماري را به يك بيمارستاني بردند ده تا متخصص، ده تا نظر دادند يكي درست است بقيه اشتباه است و اگر ده تا فقيه از يك روايت ده تا برداشت كردند يكي درست است بقيه نادرست اينطور نيست كه واقع تابع فهم و قرائت و معرفت و مهندس و طبيب باشد واقع، واقع است پس فتحصّل كه آن حق محض، حق بالذات، ذات اقدس اله است واحدّ لاشريك له يك, و هر چه در نظام تكوين و تشريع به نام حقيقت و اعتبار خارجي، قول و فعل و گفتار و رفتار اگر حق است از اوست ﴿الحق من ربّك﴾[12] اين دو, و هر چه كه در جهان خارج است في نفسه همان است يك نفسيتي دارد كه تغيير پذير نيست با نسبتها عوض نمي‌شود واقعيت نسبي نيست حقيقت نسبي نيست هر حقي و هر واقعي سر جاي خودش است اين سه، برداشتها، معرفتها، قرائتها، مختلف است بله مختلف است ممكن است يك عده‌اي در درك يك واقعيت چند تا فتوا بدهند اين چهار يا پنج و چون واقعيت با معرفت اهل معرفت فرق نمي‌كند لذا نسبيت در معرفت از نظر صحت و خطا هم خطاست اينچنين نيست كه اين معرفت نسبت به اين آقا صحيح باشد اين معرفت نسبت به آن آقا صحيح باشد نخير اين معرفت نسبت به اين آقا صحيح است اين معرفت نسبت به آن آقا اشتباه است اين آقا بد فهميد منتهي اگر بيراهه آمد در قيامت عذاب مي‌شود اگر نه مجتهدانه آمد روشمندانه آمد فللمخطيء أجر واحد اين سي چهل سال درس خوانده حالا اينجا بد فهميد اينطور نيست كه بيراهه رفته باشد كه به راه آمده ولي در بين راه مانده اين يك اجر دارد آن مجتهدي كه اشتباه كرده يك اجر دارد آن مجتهدي كه به مقصد رسيده دو تا اجر دارد حالا فرق نمي‌كند مجتهد فقه و اصولي باشد يا مجتهد طبّ و هندسه باشد اگر براي رضاي خدا طبيب و مهندس شد براي رضاي خدا بايد مشكلات كشور را حل بكند اين واجبات توصلي اگر قصد قربت باشد خوب ثواب دارد ديگر گرچه آن تعبدي نيست اما اگر براي رضاي خدا باشد و قصد قربت كند ثواب دارد بنابراين نسبيت نه در واقعيت و حقيقت است نه در معرفت به اين معني كه اين معرفت نسبت به اين شخص صحيح باشد اين معرفت نسبت به آن شخص صحيح، اين قرائت نسبت به اين شخص صحيح باشد آن قرائت نسبت به آن شخص صحيح بلكه واقعيتها نسبي نيست، معرفتها هم نسبي نيست بلكه اين معرفت نسبت به اين شخص چون مطابق با معروف است و واقع است حق است و صحيح، آن معرفت غلط است اشتباه است منتهي ما بايد ببينيم كه آيا اين معرفت غلط نسبت به اين آقا حجت است يا نه بين صحّت و حجّت فرق است صحيح نيست غلط است باطل است چون علم او مطابق با معلوم نيست اين غلط است اشتباه است اما حالا حجت است يا نه بله اگر روشمند بود يك مجتهد سي چهل سال زحمت كشيده بود تلاش و كوششي كرده، كوتاهي نكرده، منتهي به مقصد نرسيده بين او و بين خداي او حجّت است خدا از او مي‌گذرد از مقلدان او هم مي‌گذرد به همه اينها يك ثواب مي‌دهد اينطور نيست كه به او ثواب بدهد به مقلدانش ثواب ندهد كه به همه ثواب مي‌دهد و اگر چنانچه مطابق با واقع بود كه دو ثواب مي‌دهد به اين مجتهد اينچنين نيست كه حالا سي چهل سال زحمت كشيده و هيچ كوتاهي نكرده حالا يك چيزي را بد فهميده، خدا چيزي به او عطا نكند بين حجّت كه مطلب پنجم يا ششم است با صحّت فرق مي‌كند حجّت بله نسبي است اين مطلب براي اين مرجع حجت است اين مطلب براي آن فلسفي حجت نيست براي اينكه او اين را باطل مي‌داند ما بايد ببينيم اين پلوراليزم اين كثرت گرايي، اين قرائت ديني نه سياسي اين محورش كجاست اين آقاياني كه مي‌گويند پلوراليزم ديني يعني چه يعني دين متعدد است واقعاً؟ مذهب متعدد است واقعاً؟ معرفت متعدد است واقعاً؟ يا حجت متعدد است واقعاً؟ اگر حجت متعدد است واقعا بايد روشمند باشد مثل اختلاف مراجع و فقها از آن‌كه بگذريم نه معرفتها نسبي است كه مثلاً يك معرفت نسبت به اين آقا مطابق باشد مخالف او نسبت به ديگري آن هم موافق حق با‌شد آن هم صدق باشد صدق و كذب نسبي نيست صحّت و بطلان نسبي نيست صحّت و بطلان معرفتي، مثل اينكه خود واقعيت نسبي نيست حجيت بله نسبي است اين معرفت نسبت به اين شخص حجّت است همين معرفت و همين فتوا نسبت به ديگري حجّت نيست و مادامي كه اختلاف در حدّ حجيت است هيچ آسيبي نمي‌رساند لذا مي‌بينيد دو تا مجتهد به يكديگر اقتدا هم مي‌كنند حالا منتهي در صورتي كه آن مورد اختلاف عمل نشود اگر در صورتي كه علم وجداني باشد مثلاً يك كسي مي‌گويد تسبيحات اربعه يك بار كافي است در ركعت سوم و چهارم ولي عملاً به آن احتياط عمل مي‌كند يا استحبابش، مستحب را عمل مي‌كند سه بار اين تسبيحات اربعه را ذكر مي‌كند خوب آن مجتهد به اين مجتهد اقتدا هم مي‌كند اينطور نيست كه مشكلي داشته باشند كه اما اگر خداي ناكرده از اين مراحل گذشت به جاي ديگر رسيد آن البته بار سياسي خاص خودش را خواهد داشت ذات اقدس اله مي‌فرمايد به اين‌كه اين مراحلي كه شما گذرانديد يك قدمي هم در انسان شناسي بزنيد ببينيد ما اين دين را براي كه مي‌آوريم خوب خدا كه يكي است لاشريك له اين خداي واحد كه چند جور حرف نمي‌زند كه كسي چند جور حرف مي‌زند كه علمش محدود باشد اگر كسي ازل و ابد در دست اوست اين چند جور حرف نمي‌زند اگر كسي خداي ناكرده قصد توطئه و اينها داشته باشد چند جور حرف مي‌زند اما اگر كسي تمام سراسر گيتي سپاه و ستاد او هستند ﴿لله جنود السمٰوات والأرض﴾[13] او هم كه محال است خلاف بگويد پس ﴿الحقّ من ربّك﴾[14] مي‌ماند انسان شناسي كه آيا انسان اعصار مختلف مختلف هستند انسان اقليمهاي گوناگون مختلف هستند انسان نژادهاي گوناگون مختلف هستند يا نه اينها اختلافات عرضي است انسان در هر عصري در هر مصري در هر نسلي باشد انسانيت او يك چيز است و دين هم براي انسانيت  او آمده نه براي رنگ او پوست او زبان او زمان او قد و قيافه او قد و قيافه او را منهاج و شريعت تعيين مي‌كند نه دين فرمود به اينكه ما دين را براي انسان آورديم چون انسان يك حقيقت است همان كه انسان را آفريد فرمود انسان يك حقيقت است فرمود به اينكه نه در گذشته نه در آينده ما دو جور انسان را خلق نمي‌كنيم اين آيهٴ 30 سورهٴ مباركهٴ روم اين است كه ﴿فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله﴾ اين لاي نفي جنس است فرمود اين با فطرت توحيدي آفريده شده اين عوض شدني نيست نه من عوض مي‌كنم نه ديگري، ديگري عوض نمي‌كند چون قدرتش را ندارد من عوض نمي‌كنم چون او را به احسن تقويم آفريدم از اين بهتر؟ چه جور عوض بكنم؟ لذا با نفي جنس فرمود ﴿لاتبديل لخلق الله﴾ چه اينكه درباره كلمات الهي هم فرمود ﴿لامبدّل لكلمات الله﴾[15] اگر ﴿لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويم﴾[16] از اين زيباتر ديگر ممكن نيست نه ما عوضش مي‌كنيم نه ديگري، ديگري كه قدرت ندارد ما هم كه او را به احسن تقويم آفريديم اينچنين نيست كه حالا بعداً بر علم ما افزوده بشود كه هنرمندانه‌تر انسان بيافرينيم كه همين است به او گفتيم اگر بخواهي فرزند صالح تربيت كني ازمال حلال تهيه كن اين را مرحوم صاحب وسائل رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف وسائل نقل كرده ائمه عليهم السلام فرمودند «إنّ الكسب الحرام يبين في الذرية» فرمودند مال حرام اگر كسي به خانه ببرد در ذريه ظهور مي‌كند خوب همين مال بالاخره نطفه و فرزند مي‌شود مي‌شود ﴿شاركهم في الأموال و الأولاد﴾[17] اين شاركهم في الأولاد اينطور نيست كه در نكاح شريك باشد همين است ديگر بنابراين فرمود از اين بهتر و زيباتر ممكن نيست كه فرمود من احسن الخالقينم پس معلوم مي‌شود احسن المخلوقين هستي ديگر اگر ﴿فتبارك الله أحسن الخالقين﴾[18] معلوم مي‌شود شما أحسن المخلوقين هستي ديگر اگر مخلوقي از اين بهتر باشد آنكه از اين بهتر مي‌آفريند او  احسن الخالقين است يا اگر مخلوقي بهتر از اين باشد من اگر او را بيافرينم مي‌شوم احسن الخالقين.

سؤال: جواب: انسان گاهي به آنچه را كه قرآن فرمود ايمان مي‌آورد و قرآن فرمود انسان فطرتاً اين جنيع است.

پس انسان اين است اگر انسان اين است دين هم براي همين آمده ديگر، ديگر دين دو تا نخواهد بود مي‌ماند منهاج و شريعت، بله منهاج و شريعت كاملاً مختلف است منهاج و شريعت يعني چه اينكه ﴿لكل جعلنا منكم شرعةً و منهاجاً﴾[19] بالاخره انسانهاي عصرهاي گوناگون، مصرهاي گوناگون، نژادهاي گوناگون با پيشرفتهاي صنايع و مانند آن خواسته هايي دارند زمان مقتضياتي دارد پيشرفتهاي علوم مقتضياتي دارد اينها شرعه ها فرق مي‌كند به كدام سمت نماز بخوانيم چند ركعت نماز بخوانيم سالي چند روز، روزه بگيريم چگونه وضو بگيريم و چه جور غسل بكنيم اينها اموري است كه در مناهج و شرايع فرق مي‌كند يعني وجود مبارك ابراهيم به يك سبك وجود مبارك موسي به يك سبك وجود مبارك عيسي به يك سبك وجود مبارك داود و سليمان به يك سبك، زمان پيغمبر اسلام عليهم الصّلاة وعليهم السّلام به يك سبكي ديگر، اينها امور جزئي است وگرنه انساني كه مستعد است براي يافتن دين، اين يك حقيقت است انسان يك ميليون سال قبل، انسان يك ميليون سال بعد، مثل انسان فعلي است الآن كه شش ميليارد بشر روي كره زمين زندگي مي‌كنند شما ببينيد دهها نژاد و زبان و قوميت و گرايشها هست ولي شما همه اينها را در همايشهاي بين المللي مي‌بينيد همه اينها در يك سلسلهٴ اصولي مشتركند قابل تفاهم هستند حرفهاي يكديگر را خوب درك مي‌كنند شما ببينيد از تاشكند تا واشنگتن، از شرق دور تا غرب دور، از شمال تا جنوب، زن و مرد، اينها در همايشهاي بين المللي شركت مي‌كنند اينها حرفهاي يكديگر را خوب مي‌فهمند با اينكه مذاهبشان گوناگون، دينشان گوناگون، اگر دين تثنيه پذير نيست فضلاً از جمع پذيري ﴿إنّ الدين عندالله الإسلام﴾[20] خوب اين تفاهم مشترك، تعامل مشترك، تعاطي مشترك، نشانه آن است كه فطرت همه يكي است يك چيز مي‌فهمند حالا فرض كنيد يك دانشكده فني باشد در آن چهار تا غربي‌اند چهار تا شرقي‌اند چهار تا شمالي‌اند چهار تا جنوبي‌اند چهار تا پسرند چهار تا دخترند چهار تا عرب‌اند چهار تا ترك‌اند چهار تا لرند چهار تا آذري‌اند همه‌شان يك حرف را مي‌فهمند اينطور نيست كه زنها نفهمند يا مثلاً مردها نفهمند يا تازي نفهمد اينطور نيست در همايشهاي بين المللي اين است در دانشكده‌هاي عمومي بين المللي اين است در همه مواضع روابط بين‌المللي اين است اصول مشترك نشانهٴ آن است كه فطرت مشترك است هم زنها و مردها هم نژادهاي گوناگون، خوب پس مبدأ قابلي دين يعني انسانيت انسان يكي است خداي سبحان هم كه به اين انسانيت انسان علم تام دارد دين هم كه بايد از آنجا نشأت بگيرد از خداي واحد كه كه فاعل واحد است براي قابل واحد كه انسانيت است جز دين واحد نشأت نمي‌گيرد لذا در سورهٴ مباركهٴ آل عمران فرمود ﴿إنّ الّدين عند الله الإسلام﴾[21] در بخش ديگر فرمود ﴿و من يتبغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه﴾[22] آنچه را كه وجود مبارك آدم آورد تا خاتم عليهم السلام همين اسلام است. اسلام نه يعني مذهب نه يعني منهاج نه يعني شريعت خطوط كلي عقايد مشخص است خطوط كلي اخلاق مشخص است خطوط كلي حقوق مشخص است خطوط كلي فقه مشخص است ﴿لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً﴾[23] آنها هم مشخص است كه در زمان وجود مبارك موسي كليم سلام الله عليه چند ركعت نماز مي‌خواندند ما چند ركعت نماز مي‌خوانيم اينها منهاج و شريعت است آنها چطور طهارت داشتند اينها چطور طهارت دارند آنها چطور مكه مي‌رفتند اينها چطور مكه مي‌روند اينها منهاج و شريعت است كه در اثر اعصار و امصار فرق مي‌كند فرمود ﴿لكلّ جعلنا منكم شرعةً و منهاجاً﴾[24] ولي دين يكي است، اسلام يكي است و اگر چنانچه كسي از مرز منهاج و شريعت بخواهد تعدّي بكند بخطوط كلي اسلام برسد اين نارواست چون آنجا يك صراط است و بيش از يك صراط هم نخواهد بود.

سؤال: جواب: نه تجربه ديني منشأ پيدايش و اثبات دين است كه آن را شهود انبيا و وحي انبيا را تجربه ديني مي‌كنند حالا آن صواب يا ناصواب اينكه اينها مي‌خواهند بگويند مي‌خواهند بگويند كه همه اديان در آن مناهج و شرايعشان اليوم حق هستند اينها سه تا حرف دارند يكي تفكيك نكردند بين دين و منهاج، يكي بين گذشته و حال، اليوم هم اگر كسي مسيحي باشد مثل مسلمان كارش حق است اليوم هم اگر كسي يهودي باشد حق است اين سخن ناصواب است مشتركات بين يهوديت و مسيحيت كه دين است آن توحيد است خطوط كلي فقه است خطوط كلي اخلاق است خطوط كلي حقوق است اينها جزو اسلام است كه ﴿إنّ الدين عند الله الإسلام﴾[25] ﴿و من يبتغ غير الإسلام ديناً﴾[26] اما اليوم كسي به طرف كعبه نماز نخواند باز نمازش صحيح است اين مسئله است الآن كسي ماه مبارك رمضان باشد روزه نگيرد يك وقت ديگر روزه بگيرد باز روزه‌اش صحيح است اين مسئله است اين ﴿لكلّ جعلنا منكم شرعةً و منهاجاً﴾[27] اين مال عصر و مصر است تجربه ديني حالا درست يا نادرست آن وحيي است كه به وسيله او، انبيا عليهم السلام به وسيله او هم خطوط كلي دين را از ذات اقدس اله دريافت مي‌كنند هم آن منهاج و شريعت را از ذات اقدس اله دريافت مي‌كنند آنها از راه وحي اين امور را دريافت مي‌كنند اينها هر كدام كه آمدند ﴿مصدّقاً لما بين يديه﴾[28] هر كدام كه آمد ديگري را تصديق كرد گفت ديگري راست گفته، پيشينيان مبشّر آينده و پسينيان هستند پسينيان مصدّق پيشينيان هستند اين‌ها چون يك گونه راهي‌اند اين از آن روايتهاي بسيار لطيف است كه در كتاب صوت العدالة الانسانية است كه از معصوم عليه السلام رسيده است كه الانبياء إخوة أُمهاتهم شتّي و دينهم واحد، «الانبياء إخوة أُمهاتهم شتّي و دينهم واحد» مطلب حق است حالا سند اين روايت را بايد جستجو كنيم پس دين يكي است براي اينكه ديندار يكي است انسان چند جور نيست آن اختلاف عصر و مصر باعث اختلاف منهاج و شريعت است كه به كدام سمت نماز بخوانيد اگر كسي مدعي باشد به استناد آيهٴ سورهٴ مباركهٴ بقره و مائده، اليوم اگر كسي با منهاج يهوديت در شرعه مسيحيت عمل بكند عبادات او صحيح است اين صحيح نيست به تعبير سيدنا الاستاد همين دو تا آيه مي‌گويد اگر كسي ايمان به خدا و قيامت داشته باشد يك, و عمل صالح داشته باشد سه ايمان به مبدأ يك, ايمان به آخرت دو, عمل صالح داشته باشد سه, اهل بهشت است آيهٴ سورهٴ مباركهٴ بقره همين را مي‌گويد آيهٴ سورهٴ مائده همين را مي‌گويد عمل صالح را دخيل مي‌داند ايشان مي‌فرمايند در فرهنگ قرآن، عملي صالح است كه مطابق با حجّت عصر باشد و حجّت عصر، وجود مبارك پيغمبر است و اهل بيت، پس انسان بايد به اين دودمان ايمان داشته باشد از نظر اصول، از نظر عمل، مطابق دستور اينها انجام وظيفه كند از نظر فروع تا بشود عمل صالح وگرنه نماز پشت به قبله، عمل صالح است روزه در ماه شوال، عمل صالح است اگر ذات اقدس اله در قرآن كريم كه كلام اوست فرمود ﴿فمن شهد منكم الشهر فليصمه﴾[29] فرمود كسي روزه نگيرد يك وقت ديگر روزه بگيرد، بگويد چون چند قرن قبل، نياكان ما در غير ماه مبارك رمضان روزه مي‌گرفتند من هم در غير ماه مبارك رمضان روزه مي‌گيرم اينكه عمل صالح نيست چون براي تو ثابت شده است كه اين معجزه است اگر شك داري ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾[30] اگر برايت ثابت شده است كه حرف خداست خوب قبول كن ديگر چطور مي‌شود كه براي انسان ثابت بشود گه اين كلام، كلام خدا است عالماً عامداً عمل نكند بگويد من اهل بهشتم اين نيست بنابراين، اگر سخن از مبدأ قابلي است يعني انسان، انسان واحد لاكثرة فيه اگر از مبدأ فاعلي سخن به ميان بياورند حق واحد لاشريك له، اگر آن حقي كه از طرف ذات اقدس اله آمده ﴿الحق من ربّك﴾[31] آن هم واحد لاشريك له، لذا خطوط كلي اين مثلث يكي است مي‌ماند اختلافهايي كه در دوره‌ها و نژادها است آن را با اختلاف منهاج و شريعت امضا كرده است هر ملتي در هر عصري يك آيين خاصي دارند درست است الآن اينچنين نيست كه اين آيين كه سپري شد يك آيين ديگري آمد باز آن ملت ﴿ماتبعوا قبلتك﴾[32] باشد و لئن أتيتهم بكلّ اية ماتبعوا قبلتك باز اصرار بورزند اينطور نيست.

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ بقره، ١٤٥.

[2]  ـ اعراف، ١٦٤.

[3]  ـ انفال، ٤٢.

[4]  ـ بقره، ٦٢.

[5]  ـ بقره، ٦٢.

[6]  ـ حج، ٦٢.

[7]  ـ بقره، ١٤٧.

[8]  ـ بقره، ١٤٧.

[9]  ـ بقره، ٢٥٣.

[10]  ـ بقره، ١٤٧.

[11]  ـ بقره، ١٤٧.

[12]  ـ بقره، ١٤٧.

[13]  ـ فتح، ٤.

[14]  ـ بقره، ١٤٧.

[15]  ـ انعام، ٣٤.

[16]  ـ تين، ٤.

[17]  ـ اسراء، ٦٤.

[18]  ـ مؤمنون، ١٤.

[19]  ـ مائده، ٤٨.

[20]  ـ آل عمران، ١٩.

[21]  ـ آل عمران، ١٩.

[22]   ـ آل عمران، ٨٥.

[23]  ـ مائده، ٤٨.

[24]  ـ مائده، ٤٨.

[25]  ـ آل عمران، ١٩.

[26]  ـ آل عمران، ٨٥.

[27]  ـ مائده، ٤٨.

[28]  ـ بقره، ٩٧.

[29]  ـ بقره، ١٨٥.

[30]  ـ بقره، ٢٣.

[31]  ـ بقره، ١٤٧.

[32]  ـ بقره، ١٤٥.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق