أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۱۵) قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (۱۶) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ المُجْرِمُونَ (۱۷)﴾
قرآن كريم وقتي نازل ميشد نسبت به مردان الهي يك اثر داشت نسبت به كساني كه ﴿في قلوبهم مرض﴾[1] آثار ديگر اينكه فرمود ﴿و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين إلاّ خساراً﴾[2] أو ﴿تباراً﴾[3] همين است در سورهٴ مباركهٴ انفال آيهٴ دوم به اين صورت بود كه ﴿إنّما المومنون الذين إذا ذكر الله وجلت قلوبهم و إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً و علي ربّهم يتوكّلون﴾ مردان الهي هم ايمان ميآورند هم وقتي آيات الهي را استماع بكنند باعث مزيد ايمان اينها ميشود اين خصوصيت ايمان مردان الهي است كساني كه آمادهٴ فربهي و سلامتند وقتي غذاي الهي و معنوي به آنها برسد تغذّي ميكنند بهرهبرداري ميكنند و نمو ميكنند يا اگر بيماري هستند كه در معرض درمان هستند شفا پيدا ميكنند اما آنهايي كه ﴿في قلوبهم مرض﴾[4] هست و در صدد درمان نيستند ﴿فزادهم الله مرضاً﴾[5] خواهد بود پس مردان الهي كساني هستند كه ﴿إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً﴾[6] اما ﴿الذين لايرجون لقاءنا﴾ يا كافرند يا منافقند و مانند آن ﴿إذا تتلي عليهم آياتنا بيناتٍ قال الذين لايرجون لقائنا ائتِ بقرآنٍ غير هذا أو بدّله﴾ آنها نه تنها از اين آيات بهرهٴ علمي و عملي نميبرند بلكه پيشنهاد سوء ميدهند ميگويند يا يك كتاب ديگري غير از اين بياور يا اگر همين كتاب است محتوايش را عوض كن يعني اصول كلي و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوقش را عوض كن آنگاه ما ميپذيريم يعني دست از اسلام بردار يك سلسله داستانها و افسانههايي كه با آداب و عادات جاهلي ما بسازد بياور اين مطلب اول. پس مردان الهي ﴿إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً﴾[7] اما كافران و منافقان ﴿إذا تتلي عليهم آياتنا﴾ حرفش اين است كه ائتنا بقرآنٍ غير هذا أو بدّله اين يك مطلب, مطلب دوم آن است كه حالا چرا اين پيشنهاد را دادند خب حالا نپذيرفتند يك مطلب است چرا پيشنهاد تحريف دادند اينها يك يهوديهايي بودند كه سابقه اين كار را پدرانشان داشتند يا اگر جزو يهوديها نبودند كساني بودند كه از رفتار سوء علماي گذشته با خبر بودند آنها شنيدند كه وجود مبارك موساي كليم سلام الله عليه كه تورات را آورد بعد از گذشت مدتي دستخوش تحريف همين علماي سوء و مشايخ سوء و درباريان و وعّاظ سلاطين و اينها شد اينها كساني بودند كه ﴿يكتبون الكتاب بأيديهم ثمّ يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمناً قليلاً﴾ يك: ﴿يحرّفونه من بعد ما عقلوه﴾[8] دو: از اين آيات زياد شنيدند و ديدند كه عدهاي عالماً عامداً دست بردند دين را تحريف كردند گفتند پس ميشود اين كار را كرد سه: آنها چه كار كردند؟ آنها كه ﴿يكتبون الكتاب بأيديهم ثمّ يقولون هذا من عندالله﴾[9] بخش قابل توجه آنها هم براي تطميع و تحبيب و امثال ذلك بود كه قرآن از آن تحبيب و تطميعشان خبر داد ﴿ليشتروا به ثمناً قليلاً﴾[10] فرمود اينها عالمانه اين كار را كردند ﴿يحرفون الكلم عن مواضعه﴾[11] اينها ﴿يحرفونه من بعد ما عقلوه﴾[12] اينطور نبود كه مسئله برايشان مشتبه شده باشد غالب اينها براي تطميع و تحبيب و امثال ذلك بوده احياناً در جمع آنها كساني هم يافت ميشدند كه براي تهديد و ترس از جان و اينها دست به اين كار ميزدند. مطلب بعدي آن است، پس قسمت مهم علل و عوامل تحريف دين الهي تطميع و دين فروشي بود گاهي هم تهديد و ترس از قتل و امثال ذلك همين كار را نسبت به اسلام و پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم خواستند بكنند وقتي آيات الهي براي اينها تلاوت ميشد اينها پيشنهاد تحريف دادند تغيير دادند تبديل دادند به انحاي گوناگون خواستند اين پيشنهاد عملي بشود هم از راه تطميع و تحبيب و امثال ذلك و هم از راه تهديد ذات اقدس اله فرمود نه تهديد آنها اثر كرد نه تحبيب آنها اثر كرد بعد هم فرمود اينكه تو بنيان مرصوص هستي هيچ چيز در تو اثر نكرد نه ترساندن آنها نه تشويق و ترغيب آنها نه طمعي كه آنها ايجاد كردند نه ترسي كه آنها ايجاد كردند در اثر عنايت الهي بود حالا اين پنج شش مطلب را يكي پس از ديگري از اين آيات كريمه استفاده كنيم پس مطلب اول اين بود كه قرآن كريم مثل يك ميوهٴ شاداب و شيريني است كه بارها اين مثل را از ديگران هم شنيدهايد بالاخره يك سيب خوب يك گلابي خوب براي انسان سالم باعث فربهي او است ديگر اگر كسي دستگاه گوارشش بيمار باشد يا عمل كرده باشد زخم معده داشته باشد كه ميگويند ميوه براي شما خوب نيست اين تقصير آن سيب و گلابي نيست كه شيرين است و شاداب است و پرآب چون دستگاه گوارشي اين آقا بيمار است نميتواند اين گلابي را هضم بكند ناچار است يا نخورد يا ميوه پخته بخورد و مانند آن كه اگر از اين گلابي بخواهد استفاده كند دل درد ميگيرد ﴿ولايزيد الظالمين إلاّ خساراً﴾[13] أو ﴿تباراً﴾[14] و مانند آن، اين نه براي آن است كه اين گلابي چيز بدي است بلكه دستگاه او آلوده است اين مطلب اول. به استناد همين مطلب اول آيات قرآن كريم از اين به بعد به دو طايفه تقسيم شد يك عده دربارهٴ مردان الهي است كه ﴿إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً و علي ربّهم يتوكّلون﴾[15] يك عده هم ﴿إذا تتلي عليهم آياتنا بيناتٍ قال الذين لايرجون لقائنا ائتِ بقرآن غير هذا أو بدّله﴾ كه گفتند اين را عوض كن عوض كن نه يعني اين باشد يك چيز ديگر هم بياور عوض كن يعني يا كل اين كتاب را بردار يا اگر يك سلسله خطوط كلي هم كه مثلاً آسيبي به ما نميرساند نگه داشتي آن مسائل ارزشي و اعتقادي و آن مهرههاي اصلي را بردار تبديل بكن سرش اين است كه آنها چرا اين كار را كردند چون ديدند اين كار شدني است عدهٴ زيادي اين كار را كردند در يهوديت اين كار را كردند مسيحيت اين كار را كردند و مانند آن آمدند با پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم هم از اين منظر وارد بشوند خداي سبحان فرمود به اينكه اينها دست از تو برنميدارند ولي ما هميشه حافظ تو هستيم در سورهٴ مباركهٴ اسراء آيهٴ 73 به بعد اين جريان بازگو شده است ﴿و إن كادوا ليفتنونك عن الذي أوحينا إليك لتفتري علينا غيره﴾ آنها فتنه ميكنند تلاش و كوشش ميكنند گاهي از راه تهديد گاهي از راه تطميع و تحبيب كه بالاخره اصول كلي و خطوط كلي دستورات فقهي، اخلاقي اينها را برداري يا به ميل اينها تفسير بكني چون تو مبين هستي ديگر كتابٌ ﴿وأنزلنا إليك لتبين للناس ما نزل إليهم﴾[16] اگر اين كار را بكني همين سناديد قريش دوست صميمي تو خواهند شد ﴿وإذاً لاَتّخذوك خليلاً﴾[17] همينهايي كه اعدا عدو تو هستند اگر معاذ الله دين را تحريف كردي به ميل اينها تغيير دادي ﴿لاتّخذوك خليلاً﴾ ولي اگر آنها اين پيشنهاد دادند معاذالله تو اين كار را كردي ﴿إذاً لأَذقناك ضِعفَ الحياة و ضِعفَ الممات ثمّ لاتجد لك علينا نصيراً﴾[18] عذاب تو در دنيا دو برابر است در آخرت دو برابر است احدي به نصرت تو قيام نميكند ﴿وإن كادوا ليستفزّونك من الأرض يخرجوك منها و إذاً لايلبثون خلافك إلاّ قليلا"﴾[19] فرمود به اينكه اينها حالا دستشان از آن تحبيب و تطميع: كوتاه بود سعي آنها در براندازي تو بود كه تو را بردارند ولي اينها بالاخره اينها تا كي ميخواهند بمانند خب پس بخشي از اين آيات مربوط به تهديد است بخشي از آنها مربوط به تطميع است ولي خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿ولولا أن ثبّتناك لقد كدتّ تركن إليهم شيئاً قليلاً﴾[20] اين كريمه را ملاحظه فرماييد تا عصمت و صيانت پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم از جميع ابعاد مشخص بشود فرمود آن تثبيت الهي، تسديد الهي، تاييد الهي، توفيق الهي و اعتصام الهي كه باعث عصمت تو است آن باعث شد كه در هيچ مرحله تو نلغزيدي در هيچ مرحله در مرحله عمل كه نلغزيدي اين كار را نكردي نه تهديد آنها اثر كرد نه تحبيب آنها اثر كرد در مرحله تصميم قلبي هم نلغزيدي هميشه ارادهات مصون بود نزديك به ميل هم نشدي چون ما حافطت بوديم اين مرتبه سوم را ملاحظه كنيد يك وقت است يك كسي معاذالله گناه ميكند اين فعل خارجي معصيت است يك وقت است كه به گناه خارج آلوده نميشود ولي تصميم ميگيرد كه گناه بكند بعد منصرف ميشود يا وسيله حاصل نميشود ولي او تصميم گرفته گناه كند ولي نشد يك وقت است كه نه تصميم نگرفته نزديك بود كه تصميم بگيرد دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود آن عصمت الهي باعث شد كه نه تنها گناه در خارج واقع نشد نه تنها در مقام نيت و تسليم و فضاي ذهن و نفس هيچگونه ارادهاي پيدا نشد نزديك به تصميم گيري هم نشدي.
سئوال: جواب: بله به هيچ وجه ميل نبود حالا آيه را ملاحظه بفرماييد آيهٴ 74 سورهٴ مباركهٴ اسراء فرمود ﴿ولولا أن ثبّتناك لقد كدتّ تركن إليهم شيئاً قليلاً﴾[21] شايد مرتبه چهارم را هم بخواهد نفي بكند فرمود اين تثبيت الهي باعث عصمت تو شد اگر آن تثبيت الهي نبود تو نزديك به ميل ميشدي نه نزديك به تصميم اول گناه خارجي است كه از همه بدتر است بعد از او تصميم است بعد از او ميل به تصميم است بعد از او در قوس صعود نزديك ميل پيدا كردن است گناه خارجي كه واقع نشد تصميم هم واقع نشد ميل هم واقع نشد نزديك ميل هم نشدي اين ميشود عصمت محض در حقيقت چهار مرحله است نه سه مرحله آن كه نفي شده است ﴿كدت تركن﴾ است ركون آن أقلّ الميل است نه خود ميل كامل آن ميل ضعيف را ميگويند ركون كه فرمود ﴿ولاتركنوا إلي الذين ظلموا﴾[22] اصلاً ميل هم به آنها نكنيد براي اينكه بيراهه است كاد يعني قرُب كاد يركن يعني نزديك بود كه ميل پيدا كند كه ميل به عزم منتهي ميشود عزم به ارتكاب منتهي ميشود پس نقطهٴ آغازين نزديك شدن است نزديك به ميل بعد ميل پيدا كردن است بعد تصميم گرفتن است بعد مرتكب شدن است فرمود ما از آن نقطهٴ آغازين در اثر عصمت الهي تو را حفظ كرديم فرمود ﴿ولولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً﴾[23] با آنكه خود ركون أقلّ الميل است به قلت متصف شده در اينجا بنابراين سؤال: جواب: خب البته اندك ميلي كه بشود تنوين تحقيق، سؤال: جواب: آن ديگر مربوط به نهايت ضعف ميل است بنابراين نزديك به كمترين ميل هم نشدي اين ميشود استدم.
جواب: بله، نه فكر گناه يعني تصور گناه علم به گناه كه نقص نيست اين كمال است آن بايد به مرحلهٴ فكر گناه كردن يعني به بخشهاي نيروي عملي برگردد يعني به سمت ميل وگرنه فكر گناه يعني علم به گناه او بايد گناه را بداند تا تحريم بكند آن علمش مشكل ندارد آن اگر نباشد مشكل دارد اين فكر گناه بگويند به فكر فلان كار افتادم يعني به عزم آن كار و اراده آن كار و ميل آن كار و تصميم آن كار و نيت آن كار و امثال ذلك كه ميافتد در محدودهٴ عمل خب پس بنابراين نزديك به ميل هم نشد اين ميشود عصمت محض با اينكه آنها هم تهديد كردند هم تطميع براي اينكه ﴿و إن كادوا﴾[24] استفزاز كردن يعني براندازي آنها تلاش و كوشش خود را كردند ﴿وإذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك﴾[25] تمام اين كارها را كردند ﴿أو يخرجوك﴾[26] يا اعدامت بكنند يا تبعيدت بكنند يا زندانت بكنند همين اين كارها را كردند ديگر فرمود ﴿وإذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك أو يقتلوك﴾[27] ﴿ليثبتوك﴾ يعني محاصره بكنند زندانت بكنند بازداشتت بكنند ﴿أو يقتلوك﴾ اعدامت بكنند ﴿أو يخرجوك﴾ تلاش و كوشش خود را كردند بالاخره هجرت پديد آمد فرمود در هيچ كاري اينها موفق نشدند كه بتوانن از تو تغيير قرآن، تبديل قرآن، كم و زياد كردن قرآن، تحريف قرآن را معاذالله بگيرند مطلب ديگر اينكه چطور فرمود ﴿إذاً لأَذقناك ضعف الحياة﴾[28] اينكه فرضمحال بود مثلاً با عصمت مقام عصمت محال است خلاف بكند ولي اگر بر فرض محال اين كار را بكني عذابت دو چندان است.
سؤال: جواب: بله آنها كادشان به فعل خارجي است تصميمهايشان كه قطعي بود نه كادو أن يميلوا كادوا أن يركنوا اينها تصميمشان، توطئهشان، نقشهشان آنهايش مسلم شد در مقام عمل رفتند كه براندازي كنند نشد نزديك بود كه تو را بردارند نه نزديك بود ميل بكنند آنها تصميمهايشان را گرفتند توطئههايشان را كردند تبانيهايشان را انجام دادند مقدماتش را فراهم كردند از نظر براندازي نزديك بود تو را بردارند ولي خب نشد سؤال: جواب: بله خب آن عصمت كبرا كلي است ديگر بله با عدالت ندارد ولي با عصمت چرا سر اينكه ذات اقدس اله اين همه هزينه صرف ميكند براي اين كتاب حالا معلوم ميشود كه جمهوري اسلامي و قانون اسلامي حالا يعني چه اينها زمينه است براي معنا كردن جمهوريت اسلامي خب اين همه هزينه فرمود اگر اين كار را كردي ﴿لأَذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثمّ لاتجد لك علينا نصيراً﴾[29] براي اين است كه اين وحي به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نيست حتي تو هم بخواهي تغيير و تبديل بدهي از تو نميگذريم بعد هم در آياتي كه در پيش داريم فرمود بدترين گناه تغيير وحي است تبديل وحي است تحريف وحي است در سورهٴ مباركهٴ حاقه آن تهديد معروف مطرح است كه فرمود اگر تو دست به اين كار بزني چيزي را كم بكني چيزي را زياد بكني عذاب بي نظيري دامنگير تو ميشود آيهٴ 44 به بعد آنها گفتند به اينكه يا شاعر است يا كاهن است پيش خود درآورده به خدا اسناد داده مثلاً اين حرفها نيست ذات اقدس اله ميفرمايد ﴿ولو تَقَوّل علينا بعض الأقاويل﴾[30] شما ميگوييد اين را آن كسي كه پيغمبر است كم و زياد كرده معاذ الله ﴿ولو تقوّل علينا بعض الأقاويل ٭ لأخذنا منه باليمين﴾[31] ما قدرتش را ميگيريم ﴿ثمّ لقطعنا منه الوتين﴾[32] رگ حياتش را قطع ميكنيم ﴿فما منكم من أحدٍ عنه حاجزين﴾[33] احدي هم نميتواند به داد او برسد هيچ كس هم نميتواند كمك او باشد خب اين عذابهاي سنگين براي چيست؟ خدا رحمت كند سيدنا الأستاد مرحوم علامه طباطبايي يك كسي در يك جلسه از ايشان سؤال كرده كه خب متنبّيان در عالم كم نبودند آمار متنبيان از آمار انبيا كم نيست هر وقتي يك پيغمبري عليه الصلاة وعليه السلام ظهور كرد اوائل با او درگير شدند كه وحي و نبوت دروغ است بعد وقتي ديدند وحي و نبوت در جامعه جا افتاد عدهٴ زيادي هم جامهٴ نبوت دربر كردند و متنبّي شدند و گفتند ما هم پيغمبريم آمار متنبّيها كمتر از آمار انبيا نيست ايشان بعد از يك مدتي جواب دادند آن آقا سؤال كرده بود كه متنبّيها در عالم كم نيستند و خداي سبحان با همه آنها اينطور با غلاظ و شداد عمل نكرد خيليها هم متنبّي بودند و بطور عادي گذشتند و مردند ديگر ﴿لأَخذنا منه باليمين ٭ ثم لقطعنا منه الوتين ٭ فما منكم من أحدٍ عنه الحاجزين﴾[34] نبود حالا بر فرض پيغمبر معاذ الله يك چيزي كم و زياد ميكرد چرا اين همه تهديد؟ فرمود وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم سكهٴ قبولي خورد يعني خدا به او معجزه داد پيام خاص خود را به دست او فرستاد و او سكه قبولي خورد نبوت او تثبيت شد و هر چه او بگويد دين خدا است اگر معاذالله او بلغزد ديگر احدي از مردم به دين خدا به آورنده دين خدا اعتمادي ندارند براي اينكه ممكن است كه عمل تلخ بعضي را تحمل كنند اما وقتي به پيغمبر رسيد يعني از طرف خدا هم معلوم بشود معاذالله دغل در كار باشد مردم به چه اطمينان كنند متنبّيهاي ديگر هم سابقهشان معلوم بود هم لاحقهشان معلوم بود كسي گوش به حرف آنها نميداد ميدانستند دسيسه است خودشان هم از بين رفتند درباره يك عده از همين گروهها حالا چه طغيانگرها چه متنبيها بالاخره بازار داغ كنندههاي ديني ميفرمايد ﴿فجعلناهم أحاديث ومزّقناهم كل ممزق﴾[35] ﴿جعلناهم أحاديث﴾ يعني چه؟ يعني شما اگر بخواهيد اثر اينها را پيدا كنيد بايد نبش قبر كنيد برويد در كتابهاي تاريخ بفهمي در فلان زمان كان فلان كان فلان كسي بود كسي بود خبري از اينها در عالم نيست اينها شدند اُحدوثه كه شما ميگوييد كورشي بود ساساني بود ساماني بود اشكاني بود اينها بود يك روزي در اين سرزمين بود شده احاديث فقط تاريخشان مانده اما اثر عيني آثار علمي بركاتي از اينها هيچ نمانده و نبوده فرمود: ﴿فجعلناهم أحاديث﴾ اما نسبت به انبيا بركاتشان، آثارشان، بركات علميشان فراوان مانده الي يوم القيامه از اينها ذات اقدس اله تعبير ميكند به ﴿أولوا بقية﴾ ﴿لولا كان من الترون من قبلكم اُولو بقية﴾[36], ﴿أولوا بقية﴾ يعني آدم ماندگار يعني كسي كه بقادار است انبيا ﴿أولو بقية﴾ هستند اولياء ﴿أولوا بقية﴾ هستند «العلماء باقون ما بقى الدهر» ﴿أولوا بقية﴾ هستند و بالاتر از همه وجود مبارك حضرت است كه بقيه الله است يعني ابقاه الله ليظهر دينه علي الدين كله. هر كه به اين نزديك است ميشود ﴿أولوا بقية﴾ مثل اولوالالباب علما جزو اين گروهند كه «العلماء باقون» ماندني هستند اولياي الهي، ﴿أولوا بقية﴾ هستند انبيا عليهم السلام ﴿أولوا بقية﴾ هستند وگرنه بقيه ديگر ﴿فجعلناهم أحاديث مزّقناهم كل ممزّق﴾[37] سيدنا الاُستاد رضوان الله تعالي عليه فرمود فرق است بين متنبّي كه بعد از چند روزي ميشود اُحدوثه و بين كسي كه پيغمبر است و ﴿أولوا بقية﴾[38] است و سكه قبولي خورد اين هم كه سكهٴ قبولي خورد اگر بلغزد خدا به او مهلت نميدهد اين هم يك هشداري است به همهٴ ما معمّمين و روحانيها يك وقت است يك كسي نسبت به دين با زبانش با قلمش بنان و بيانش دهان كجي ميكند خدا حالا يا مهلت ميدهد يا نميدهد طولي نميكشد كه ﴿فجعلناهم أحاديث﴾[39] اما يك وقتي خداي ناكرده يك كسي عمري در كنار سفره ولي عصر نشسته و نان امام زمان خورد و در روستايش يا در شهرش يا در استانش يا در كشورش منطقه وسيعتر يا كمتر و بيشتر بالاخره سكه قبولي به نام او خورد كه حرف او را به عنوان دين قبول دارند اين اگر خداي ناكرده بلغزد ديگر ﴿ما منكم من أحدٍ عنه حاجزين﴾[40] اين است.
سؤال: جواب: بله ديگر، بله يقيناً اين كار را نميكند چون وجود مبارك پيغمبر معصوم است و ذات اقدس اله برابر سورهٴ اسراء هم فرمود اين تثبيت الهي اين اعتصام الهي همهٴ آن مراحل چهار پنجگانه را تأمين كرده است نه تنها نميلغزيم ميل لغزيدن هم نداريم نزديك ميل هم نيستيم اينها معصومند و اما اين همه غلاظ و شداد گفتن براي چه اشكال آن آقا اين بود كه متنبّيها كه در عالم فراوانند خدا با آنها اينطور رفتار نكرد مگر مسيلمهٴ كذاب نبود مگر عدهاي نبودند كه به دنبال مسيلمه راه افتادند مگر آن زنيكه نبود ادعاي نبوت كرد متنبّيه هم زمان پيغمبر، مگر اينهايي كه به دنبال مسيلمه راه افتادند به اينها نگفتند آخر پيغمبر خاتم اين همه معجزات براي تو ثابت شده است كه او رسول الله است به او ايمان نياوردي به دنبال مسيلمه راه افتادي گفت خب مسيلمه از قبيلهٴ من است اين قبيله بودن تعصب جاهلي همين است گفت خب مسيلمه از قبيلهٴ من است خب با مسيلمهها ذات اقدس اله اينطور رفتار نكرد اشكالي كه آن آقا كرده بود درباره اين آيه و سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه جواب دادند به اين برميگردد كه متنبّيها چون سكه قبولي به نام آنها نخورد آنها را كسي به عنوان رهبران ديني نميشناخت آنها از اين بازيگران سياسي بودند ميآمدند و ميرفتند و خب چهار تا دروغ هم ميگفتند ولي حالا پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در ظرف نبوت با حفظ نبوت با داشتن معجزات اگر خداي ناكرده از اين به بعد بخواهد بلغزد خدا ديگر امان نميدهد خدا دينش را حفظ ميكند محال است بلغزد چون خدا تثبيت كرده ولي اين خطر هست غرض آن است كه اين خطر براي كساني است كه بالاخره سكه قبولي دين به نام آنها خورده حالا يا اهل روستا هستند يا شهرند يا كشورند اگر كسي به نام دين در جامعه سكهٴ قبولي خورد و خداي ناكرده لغزيد آنگاه ممكن است گرفتار يك چنين تعذيبي بشود خدا همه ما را حفظ كند خب فتحصل كه اين دين به هيچ وجه قابل كم و زياد نيست اگر بنا شد حكومت بكند اين دين مال هيچ كس نيست مال خدا است وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم استدلال كرد فرمود به اينكه سابقهٴ من را هم كه ميدانيد لاحقهٴ من را هم كه ميدانيد خب همهٴ مردم علاقمند هستند چيزي بخوانند و بنويسند ما هم بي علاقه نبوديم ولي مقدورمان نبود كسي نبود چيزي به ما ياد بدهد ما استاد نداشتيم خط بنويسيم خط بخوانيم كتاب بخوانيم اين آرزوي هر انساني است ولي خب نبود در حجاز و خداي سبحان هم در سورهٴ مباركهٴ عنكبوت مشخص كرد فرمود به اينكه تو اصلاً اهل كتابت و قرائت نبودي وگرنه ديگران دسيسه راه اندازي ميكردند آيهٴ 48 سورهٴ مباركهٴ عنكبوت اين است كه ﴿وما كنت تتلو من قبله من كتاب ولاتخطّه بيمينك إذاً لاَرتاب المبطلون﴾ اگر قبلاً اهل كتابت و خواندن و نوشتن بودي ديگران كه مبطل هستند مبطل يعني باطلگرا لازم است نه متعدي انسان باطلگرا را ميگويند مبطل يك أبطلاي است فعل متعدي أبطله يعني چيزي را باطل كرده است اينجا مبطل يعني باطلگراها اين ملت باطلگرا ميگفتند معاذالله تو آن را پيش خودت نوشتي و به نام خدا منتشر كردي در آيهٴ محل بحث وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود به اينكه اين قانون اين مكتب به هيچ وجه تغيير پذير نيست نه تغيير پذير است نه تبديل پذير است من هم مسئول آن هستم نه تطميع شما اثر ميكند نه تهديد شما اثر ميكند پس اين بايد بماند الي يوم القيامه بدون كم و زياد و من هم سابقهٴ درس و بحث نداشتم به هيچ وجه در ذهنم هم نبود كه روزي پيغمبر ميشوم به اين معنا و خداي سبحان من را عنايت كرد و مامور اين كار كرد بايد بگويم ﴿فقد لبثت فيكم عمراً من قبله﴾ گفت بياييد به من رأي بدهيد به من رأي بدهيد يعني من بشوم وكيل شما يا بشوم ولي شما؟ فرق جوهري وكالت و ولايت اين است در وكالت موكل اصل است وكيل فرع در ولايت آن ولي اصل است متولي فرع حالا اصل و فرع معلوم ميشود كه به چه برميگردد در وكالت چيزي كه حق مسلم موكل است مال خود موكل است دست نوشت موكل است اين را به وكيل ميدهد ميگويد تو از طرف من از اين حق مسلم من دفاع بكن اين ميشود توكيل اگر قانوني عقائدش، اخلاقش، فقهش، حقوقش از صدر تا ساقه از ساقه تا صدر فقط مال ذات اقدس اله بود نه محصول انديشهٴ بشر اين حق الله بود نه حق الناس مردم اگر بخواهند به او رأي بدهند تولي ميكنند نه توكيل يعني ولاي او را ميپذيرند نه به او سمت ميدهند كه از طرف ما اين كار را بكن مثلاً انفال نظير معدن نفت و مانند آن كه قسمت مهم درآمد كشور هست آيا اين مال اشخاص است؟ نه، جزو منابع ملي است مال ملت است؟ نه، چون انفال است مال امام زمان است مال مكتب است يعني مال قرآن است رژيم حقوقي دريا كه انفال است جزو منابع ملي است يا مال قرآن و امام زمان است مال قرآن و امام زمان است جنگلها، قلل جبال، بطون اوديه، معادن مس سرچشمه، معادن طلا، نقره، معادن ديگر منابع ملي هستند نظير اراضي مفتوح العنوه يا انفال است و مال مكتب است؟ اگر انفال است و مال متكب است يعني مسائل حقوق و انبار و ثروت يك, و اگر قرآن مال خدا است يعني قانون دو, پس قانون و بودجهٴ رسمي ايران زمين مال امام زمان است مردم متولي هستند يعني ولايتمدارند نه موكل امام راحل رضوان الله تعالي عليه وكيل مردم نبود وكيل ولي عصر بود نائب ولي عصر بود بالوكالة العامه، بالنيابة العامه تا حق الله و حق اهل بيت را حفظ بكند يك وقت است يك مملكتي است منابعي دارد به دور از اسلام زندگي ميكند آنها ديگر مسئله اراضي مفتوح العنوه كه ملي است با انفال كه مال مكتب و ولي عصر ارواحنا فداه است فرقي ندارد برايشان هر چه در آن منطقه است مال مردم است قانوني هم كه دارند محصول انديشهٴ انديشوران آن سرزمين است قانونشان مال خودشان حق خودشان است ثروتشان حق خودشان است اينها رهبرانشان را انتخاب ميكنند از سنخ توكيل است ولي اگر در يك كشوري يك مليتي يك ملتي قانونشان مال آنها نبود سرمايهشان مال آنها نبود چنين ملتي توكيل ميكند يا تولّي دارد يعني حق خود را به آن رهبر ميدهد يا رهبري او را ميپذيرد در بحثهاي ولايت فقيه هم ملاحظه فرموديد كه بازگشت ولايت فقيه به ولايت فقاهت و عدالت است نه شخص براي اينكه يك فقيه نظير امام رضوان الله تعالي عليه اين سه تا كار دارد شما كارهاي رسمي او را بررسي كنيد ببينيد شخص در اسلام والي و حاكم است يا شخصيت حقوقي، امام از آن جهت كه مرجع تقليد بود رضوان الله تعالي عليه، مرجع تقليد بود فتوايي كه ميداد عمل به آن فتوا واجب بود چه بر ايشان چه بر مقلدينشان، از آن جهت كه قاضي جامع الشرايط، فقيه جامع الشرايط بود اگر حكم قضايي ميكرد سمت قضايي ميداشت عمل به آن حكم واجب بود چه بر ايشان چه بر طرفين قضا و بر ديگران اگر حكم ولايي صادر ميكرد نظير حكمي كه مرحوم ميرزاي شيرازي رضوان الله تعالي عليه دربارهٴ تحريم تنباكو كرد عمل به آن حكم و اجب بود چه برايشان چه بر ديگران نقض آن حكم حرام بود چه بر ايشان چه برا ديگران به تعبير مرحوم صاحب جواهر اين اطلاق حرمت رد خود فقيه را هم شامل ميشود «الراد عليه كالراد علينا والراد علينا كالراد علي الله» اينطور نيست كه حالا اگر فقيه جامع الشرايطي فتوايي داد خودش مصون باشد يا حكم ولايي نظير مرحوم شيرازي رضوان الله تعالي عليه داد خودش مستثني باشد يا حكم قضايي كرد خودش مستثني باشد اطلاق حرمت بد او را هم ميگيرد پس شخص امام كه احد من الناس ميشود آن شخصيت حقوقياش يعني فقاهت است كه ولايت دارد اگر يك كسي خودش فوق قانون بود مستثني بود حرفي ميزد عمل آن حكم بر ديگران واجب بود خودش مستثني بود اين ميشد شخص والي است و شخص حاكم است ما يك چنين چيزي نداريم كه آنكه حاكم است فقاهت است و در حقيقت انسان به فقاهت و عدالت دارد رأي ميدهد متولّي آن است وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در اين آيه استدلال ميكند ميگويد يك قانوني داريم ما و يك مجري اين قانون به هيچ وجه تغيير پذير نيست حتي من هم قدرت تغيير ندارم آن تهديدات الهي مرا تعقيب ميكند سوابق من را هم كه شما ميدانيد اگر خوب خردمندانه بينديشيد بايد به من رأي بدهيد به چه رأي بدهيد؟ به نبوت من تن در بدهيد يعني به ولايت من تن در بدهيد يعني تولّي كنيد نه توكيل ﴿فقد لبثت فيكم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾ يك قانوني است كه من هم مثل شما تابع هستم اگر من مستثني بودم ميتوانستم كم بكنم زياد بكنم به ميل خود عمل بكنم به ميل ديگري عمل بكنم بله اين ميشود ولايت شخص اما يك قانوني است كه من و شما با هم يكسانيم من فقط مسئول حفظ آن هستم با آن تهديدات الهي كه طرزي مرا عذاب ميكند كه احدي نميتواند از من حمايت بكند اگر من يك ذرهاي با شما تفاوت ندارم در اجراي اين حقوق بلكه تكليف من بيشتر است حالا نماز شب بر من واجب است بر شما واجب نيست، خوردن پياز و سير براي شما اگر مطلوب باشد براي من بعضيها را تحريم كردهاند من يك قدري محدوديت بيشتري دارم ولي حكمم بالاخره سنگينتر است از شما سبكتر نيست و اگر من در اجرا مثل شمايم و حكمم سنگينتر است كه سبكتر نيست و اگر سوابق چهل ساله مرا هم ديديد و خدا هم اين برهان را اقامه كرد كه ﴿ما كنت تدري ما الكتاب﴾[41] ﴿ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لاتخطه بيمينك وإذاً لارتاب المبطلون﴾[42] خب ﴿أفلا تعقلون﴾ خب چرا حرف مرا قبول نميكنيد پس بنابراين جمهوريت اسلامي در حقيقت به اين برميگردد كه جمهور حالا يك وقتي دربارهٴ زيد حرف هست يك وقتي درباره عمرو حرف هست اينها كه بحثهاي صغروي است اما وقتي سخن از اسلام است و مكتب است آيا انسان موكل اين مكتب است يا متولي اين مكتب تولّي دارد يا توكيل يعني اين قانون را كه برخاستهٴ از قرآن و عترت است آن را حق خود ميداند و ديگران را وكيل ميكند كه اجرا كنيد يا تولّي دارد نعم برابر همين قانون در مباحات يك, در موضوعات احكام دو, كه از آنها گاهي منطقة الفراق ياد ميشود در اضلاع واجب تخييري سه, در همهٴ بخشهاي وسيع كه كم هم نيست فرمود ﴿وأمرهم شوري بينهم﴾[43] اما شما بدانيد امركم شوري بينكم نه امر الله شوري بينكم شما بايد بدانيد چه چيز امر الله است چه چيز امر الناس اگر جزو مباحات بود خدا فرمود أمرهم جزو منطقة الفراق بود خدا فرمود جزو أمرهم است جزو اضلاع واجب تخييري بود خدا فرمود جزو أمرهم است جزو موضوعات بود نه موضوعات مستنبطه، موضوعات عادي و عرفي بود خدا فرمود أمرهم است اينها بله ﴿أمرهم شوري بينهم﴾[44] است اما وقتي نسبت به امر الله رسيد ﴿إن الحكم إلاّ لله﴾[45] است.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ بقره، ١٠.
[2] ـ اسراء، ٨٢.
[3] ـ نوح، ٢٨.
[4] ـ بقره، ١٠.
[5] ـ بقره، ١٠.
[6] ـ انفال، ٨.
[7] ـ انفال، ٨.
[8] ـ بقره، ٧٥.
[9] ـ بقره، ٧٩.
[10] ـ بقره، ٧٩.
[11] ـ نساء، ٤٦.
[12] ـ بقره، ٧٥.
[13] ـ اسراء، ٨٢.
[14] ـ نوح، ٢٨.
[15] ـ انفال، ٨.
[16] ـ نحل، ٤٤.
[17] ـ اسراء، ٧٣.
[18] ـ اسراء، ٧٣.
[19] ـ اسراء، ٧٦.
[20] ـ اسراء، ٧٤.
[21] ـ اسراء، ٧٤.
[22] ـ هود، ١١٣.
[23] ـ اسراء، ٧٤.
[24] ـ اسراء، ٧٦.
[25] ـ انفال، ٣٠.
[26] ـ انفال، ٣٠.
[27] ـ انفال، ٣٠.
[28] ـ اسراء، ٧٥.
[29] ـ اسراء، ٧٥.
[30] ـ حاقه، ٤٤.
[31] ـ حاقه، ٤٤ ـ ٤٥.
[32] ـ حاقه، ٤٦.
[33] ـ حاقه، ٤٧.
[34] ـ حاقه، ٤٥ ـ ٤٧.
[35] ـ سبأ، ١٩.
[36] ـ هود، ١١٦.
[37] ـ سبأ، ١٩.
[38] ـ هود، ١١٦.
[39] ـ سبأ، ١٩.
[40] ـ حاقه، ٤٧.
[41] ـ شوريٰ، ٥٢.
[42] ـ عنكبوت، ٤٨.
[43] ـ شوريٰ، ٣٨.
[44] ـ شوريٰ، ٣٨.
[45] ـ انعام، ٥٧.