04 01 2004 4884578 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 17

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (۱۱) وَإِذَا مَسَّ الإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَي ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲) وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا القُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي القَوْمَ المُجْرِمِينَ (۱۳) ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (۱٤)

بر اساس رحمت الهي ذات اقدس اله از بسياري از لغزشها صرف نظر مي‌كند كه فرمود ﴿ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير﴾[1] كه اين دعاي معروف يا من يقبل اليسيرو يعفو عن كثير از آن آيه گرفته شده بعد فرمود ما نه نتها از سيئات شما مي‌گذريم در آن مواردي كه شما پيشنهاد عذاب مي‌دهيد نيز مي‌گذريم حالا يا به ستوه آمديد يا درخواستهاي ديگري داريد و منشأهاي ديگري هست اگر درخواست عذاب كرديد چه براي خود چه براي ديگران باز هم ما صرف نظر مي‌كنيم تعجيل نمي‌كنيم.

اينكه فرمود اگر خدا را در عذاب آنها تعجيل بكند به حيات آنها خاتمه داده مي‌شود از باب اتحاد مقدم و تالي نيست چون لو يعجّل معناي اهلاك نيست مي‌فرمايد عذاب خدا را شما نمي‌توانيد تحمل بكنيد چون نمي‌توانيد تحمل بكنيد به حياتتان خاتمه مي‌دهد اگر خداوند آن خواسته ‌هاي شما را عملي بكند آن نفرينهايي كه مي‌كنيد و درخواستي كه داريد چه براي خود چه براي ديگران اگر عملي بكند شما قدرت تحملش را نداريد و از بين مي‌رويد لذا از سنخ؟ مقدم وتالي نيست.

مطلب ديگر آن است كه فرمود يك حادثه تلخي كه پيش بيايد اوّلين بار شما را به زمين مي‌زند سرّ اينكه در سورهٴ مباركهٴ نساء و آل عمران در جريان ياد خدا و نام خدا، اوّل قيام ذكر شده است مثل آيهٴ 191 سورهٴ مباركهٴ آل عمران ﴿الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم﴾ اوّل حالت قيام است بعد حالت ميانه قعود است بعد حالت ضعف نهايي كه به پهلو قرار گرفتن است چون مشابه اين هم در سورهٴ مباركهٴ نساء گذشت امّا در آيهٴ  محل بحث از سورهٴ يونس اوّل از پهلو شروع شده فرمود ﴿وإذا مسّ الإنسان الضر دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً﴾ بعد به حالت ميانه كه نشستن است بعد  به حالت توانمندي كه ايستادن است سرّش آن است كه انسان با عجز زمين گير مي‌شود وقتي يك حادثه‌اي پيش بيايد فوراً انسان را زمين گير مي‌كند و مي‌خواباند لذا در جريان بيماري، خطر، ضرر و شر و مانند آن از جنب و پهلو شروع شده تا به حالت ميانه و حالت ايستادگي كه درماني بشود ولي در ياد حق مردان الهي تا مي‌توانند ايستاده ياد خدا را حفظ مي‌كنند نشد نشسته نشد به حالت پهلو و مانند آن.

تعبير قرآن كريم در اين زمينه به  حسب ظاهر آن انسجام ادبي را رعايت نكرده سرّش آن است كه همانطوري كه در بحثهاي ديگر گذشت قرآن كتاب حكمت و كلام نيست كه حكيمانه و متكلمانه حرف بزند نور است و وليّانه و پيامبرانه حرف مي‌زند يعني مثلاً طرزي حرف مي‌زند كه علم را با عمل مي‌دوزد شما در هيچ كتاب حكمت و كلام نمي‌بينيد كه كسي براي اثبات خدا از برهان محبت استفاده كند كه من آفل را دوست ندارم إنّي ﴿لا أُحبّ الٰافلين﴾[2] آنها كه ذوق كلامي يا حكمت داشتند روي همان ذوقها اين آيات ﴿لا أُحبّ الاٰفلين﴾ را برابر حكمت وكلام معنا كردند گفتند يا برهان حدوث است يا برهان نظم است يا برهان حركت يا امكان يا مانند آن است كه قبلاً اشاره شد سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه فرمود هيچ كدام از آنها نيست اينكه فلسفه يا كلام نيست كه از راه امكان و امتناع سخن بگويد آنها را هم فراوان دارد در جاي خودش هم هست ولي منسجم سخن گفت اينجا كه فرمود ﴿لا أٌحب الاٰفلين﴾ براي آن است كه  حكمت عملي و نظري را به هم دوخت فرمود خدا آن است كه دلپذير باشد خدا كسي است كه از درد دل آدم باخبر باشد دل آدم او را بطلبد با او درد دل كند حاجتهايي كه رويش نمي‌شود باكسي در ميان بگذارد با او در ميان بگذارد غالب انسانها يا همه انسانها يك سلسله مشكلاتي دارند كه مي‌توانند با ديگران در ميان بگذارند يا با اطباء درميان بگذارند يا با دوستان و اقوام امّا برخي از مشكلات را با احدي نمي‌توانند در ميان بگذارند يك كسي بايد باشد بالاخره درد اينها را گوش كند در عالم كه دلپذير باشد محرم دل انسان باشد خدا يك چنين موجودي است اين است كه إنّي ﴿لاأُحب الاٰفلين﴾ لذا اگر كسي بخواهد با سرمايه حكمت و كلام بشود مفسّر مشكل دارد چه اينكه بخواهد با سرمايه ادب نظير مغني امثال مغني و بخواهد آيات قرآن را معني كند آن مشكلش بيشتر و شديدتر است بنگريد اينجا ببينيد چه ناهماهنگي پيدا شده آيه اين است:

و با إذا شروع شده ﴿وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً﴾ اين يك قضية شرطيه است اين درست است اين ﴿فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ﴾ با قبل هماهنگ نيست آنجا جاي لمّا نيست اينجا جاي اذا است اگر شما مشروط حرف مي‌زنيد اگر قضيه‌تان حمليه است تا آخر بايد بر روال قضيه حمليه حرف بزنيد اگر قضية‌تان شرطيه است تا آخر قضيه بايد شرطيه حرف بزنيد بين قضيه شرطيه و قضيه حمليه مثل آسمان و زمين است آن يك راه ديگر است اين يك راه ديگر است آن از سنخ ديگر است اين از سنخ ديگر است بالاخره بايد منسجم باشد به هر تقدير اينجا جاي إذا است نه جاي لمّا اين لمّا از يك قضية خارجي داريد خبر مي‌دهيد شما بايد بفرماييد كه إذا كشفنا عنه ضرّه مرّ كأن لم يدعنا  اما ﴿فلمّا كشفنا﴾ اين از يك قضيه خارجي داريد خبر مي‌دهيد كه ما اين كار را كرديم سرّش آن است كه قرآن هميشه بصورت مشروطه و شرطيه حرف نمي‌زند قرآن، آن صحنة خارج را بازگو مي‌كند الگو مي‌دهد آثارش را ذكر مي‌كند؟ نمونه‌هايي كه از اين قبيل بود فراوان بود مثلاً خيلي از اين اديبان در اين آيه مشكل دارند كه ﴿ليس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البرّ من آمن بالله﴾[3] غالباً مشكل دارند كه يا اين برّ بمعناي بارّ است يا ذو در تقدير است يعني ذو البر يا در ناحيه خبر بايد يك چيزي را در تقدير بگيريم براي اينكه نمي‌شود گفت لكن خوبي كسي است كه ﴿آمن بالله﴾ يا اين خوبي به معناي خوب است كه بر به معناي بارّ  است يا يك ذو تقدير است كه ذوالبر آمن بالله اين مشكل را نوعاً افرادي مثل زمخشري دارند امّا روال سيدنا الاستاد مرحومم علامه طباطبايي و امثال ايشان اين است كه آيه به اين فكر نيست كه آيا مي‌تواند مصدر مبتدا بشود يا نه آيه نمي‌خواهد خوبي را معنا بكند قرآن كه  كتاب علمي نيست كه فقط خوبي يا بدي را بازگو بكند كه خوبي چيست بدي چيست او مي‌خواهد الگو نشان بدهد تربيت شده ها را بيان كند مي‌فرمايد مي‌دانيد خوبي چيست؟ خوبي، مردان با ايمانند يعني ما خوب مي‌خواهيم نمي‌خواهيم خوبي را تعريف بكنيم بر هم معناي خودش است چيزي هم تقدير نشده سرّ اينكه خبر را ذات قرار داد براي بيان آن هدف است كه هرف قرآن اين نيست كه خوبي را معني بكند هدف قرآن اين است كه خوب بسازد ﴿لكن البر من آمن بالله﴾ در جريان ﴿لا ينفع مال و لا بنون﴾[4] هم همينطور است ﴿يوم لا ينفع مال و لا بنون﴾[5] الا العمل الصالح يا الا الايمان يا الا السلامه القلب اينجور بايد استثناء بشود روزيست كه  ﴿لا ينفع مال و لا بنون﴾ الا العمل الصالح يا الا الايمان اما ﴿الاّ من أتي الله بقلب سليم﴾[6] يعني چه؟ يعني ما نمي‌خواهيم بگوئيم كه سلامت قلب خوب است ما سليم القلب مي‌خواهيم اين يك كتاب علمي نيست  اين كتاب نور است سليم القلب تربيت مي‌كند ﴿الاّ من أتي الله بقلب سليم﴾ از اين آيات كم نيست فراوان است هيچ چيزي هم تقدير نيست هيچ چيزي هم كم يا زياد نيست و سرّ اينكه بجاي آن وصف، موصوف را ذكر مي‌كند اين است.

سؤال: جواب: خوب آنهايي  كه قرائتشان برّ هست آنها اين مشكل را دارند كه مي‌گويند چيزي در تقدير هست بنابراين گرچه به حسب ظاهر بايد إذا مي‌فرمود فإذا كشفنا  عنه ضرّه اما مي‌فرمايد نه تنها يك قضية مشروطه نيست كه حمليه باشد يا قضيه شرطيه نيست كه در مقابل حمليه باشد اين مستقيماً با افراد كار دارد در جامعه اينطور است خيلي‌ها اينجور هستند همين كه ما مشكلش را حل كرديم ﴿مرّ كأن لم يدعنا إلي ضرّ مسّه﴾ گويا اصلاً دعايي نكرده  ما هم مشكلش را حل نكرديم از نظر رواني منشأ چنين كاري چيست انسان چطور مي‌شود كه اگر آسيبي مي‌بيند سراغ  خدا مي‌رود اگر ذات اقدس اله مشكلش را فراهم بكند فراموشكار مي‌شود منشأش چيست؟ مي‌فرمايد ﴿كذلك زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون﴾ اينجا بحسب ظاهر هم بايد مي‌فرمود زيّن له چون كلمه انسان اصل آيه بود بقيه بعنوان ضمير ذكر شده اينجا  هم بايد ذكر مي‌شد زين له اما اسم ظاهر آورده تا مشخص شود كه منشأ اين كارها همان اسراف است و اين اسراف زمينة تغيير اصول ارزشي را فراهم مي‌كند و اين اصول ارزشي هميشه برايشان يك تابلو است كه برابر اين تابلو كار مي‌كنند بيان ذلك اين است كه ذات اقدس اله انسان را نه برهنه آفريد نه فقط با علم او را مزيّن كرد اين صحنة دل را مزيّن كرده است با علم و با گرايش هم با دانشهاي صحيح هم با گرايشهاي صحيح اينطور نيست كه انسان مثل يك ظرف بلوري خالي باشد البته نسبت به علوم حوزوي و دانشگاهي اين علوم اصطلاحي و علوم عادي اينها را در سورهٴ مباركهٴ نحل فرمود كه ﴿و الله أخرجكم من بطون أُمهاتكم لا تعلمون شيئاً﴾[7] اينها با اينكه نكره در سياق نفي است فقط علوم عادي را نفي مي‌كند و اما در درون انسان يك سلسله زيورهايي را قرار داده هم زيورهاي دانشي هم زيورهاي گرايشي هم چيزهاي خوبي را او مي‌فهمد و مي‌يابد و هم به سمت و سوي خوب گرايش دارد و مجذوب است اينها را زينت او قرار داد اما در بخشهاي دانش و بينش در سورهٴ مباركهٴ شمس فرمود ﴿فألهمها فجورها و تقويٰها﴾[8] اينطور نيست كه ما چيزي ياد انسان ندهيم مي‌بينيم كه كودك تا باطل تلقينش نكنند هرگز دروغ نمي‌گويد سرّش اين است كسي او را راستي تلقين نكرد و به راست گويي تشويق نكرد او هم معناي راستي را مي‌فهمد و هم لذّت راستي را مي‌چشد و هم راست مي‌گويد مگر اينكه أبواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه، گاهي با شوخي و غير شوخي دروغ يادش مي‌دهند بنابراين هم فجور را ذات اقدس اله به انسان ياد داد و هم تقوي را كه اين شده دانش و بينش در جريان سورهٴ مباركهٴ روم آيهٴ 30 هم كه ﴿فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التّي فطر الناس عليها﴾ اينها را در درون دل او دين را نهادينه كرد در سورهٴ مباركهٴ حجرات آيهٴ 7 فرمود ﴿واعلموا أنّ فيكم رسول الله لويطيعكم في كثير من الأمر لعنتّم و لكنّ الله حبّب إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم و كرّه إليكم الكفر والفسوق والعصيان أُولئك هم الراشدون﴾ فرمود اينچنين نيست كه ما شما را لخت و برهنه خلق كرده باشيم ما به آسمان زينت داديم به زمين زينت داديم ﴿إنّا زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب﴾[9] كرديم ﴿إنا جعلنا ما علي الأرض زينة لها﴾[10] انسان كه خليفه ما است كه او را بي زيور خلق نكرديم منتهي آنچه بيرون از جان انسان است يا زيور آسمان است يا زينت زمين آنكه زينت انسان است ايمان است فرمود من اين را در درون دلتان نهادينه كردم ﴿حبّب إليكم﴾[11] محبوبتان اين است زيورتان اين است و شما هم مي‌دانيد زيوتان چيست و محبوب عزيزتان هم چيست ﴿حبّب إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم﴾[12] پس يك الگويي از معارف و اصول ارزشي و اخلاقي در درون جان آدم دفينه شد اين مي‌شود دفائن العقول هم عقل نظري هم عقل عملي، هم دانش و بينش، هم گرايش و جاذبه فرمود در درون دلتان تعبيه شد انبيا عليهم السلام كه معدن شناسند و انسان شناس هستند براي كند و كاو آمدند كه هم آن اصول دانشي را يثيروا لهم دفائن العقول هم اصول گرايشي و ارزشي را يثيروا لهم دفائن العقول اينچنين نيست كه دفائن العقول آن عقول دفينه و آن گنجينه فقط مسائل علمي باشد عملي نباشد نه اين زيورهايي كه در درون شما تعبيه شده است آنها را فرستاديم به عنوان معدن شناس و كند و كاو. اگر شما با انبيايتان هماهنگ بوديد همكاري كرديد اينها را يك قدري شما كندوكاو كرديد يك قدري خاكها را شما ريختيد يك قدري انبيا ريختند به دستور آنها اين خاكها كنار برديد اين ﴿قد افّلح من زكيّها﴾[13] يعني اينها را نمو داديد فربه كرديد بالا آورديد بالنده كرديد شكوفا كرديد به فلاح رسانديد فلاح را هم كه مي‌گويند فلاّح براي اينكه همين كار را مي‌كند اگر در شيار كردن با انبيا همكاري كرديد موفقيد گاو را كه مي‌گويند ثور براي اينكه ثوره مي‌كند ثوره يعني شيار كردن، انقلاب كردن زير و رو كردن ثور يعني همين انبيا مثير هستند باذرند بذر مي‌كنند اثاره مي‌كنند و شيار مي‌كنند تا اين دفينه‌ها در بيايد از آن طرف شياطين الجن والانس تلاش و كوشش مي‌كنند كه نه تنها اين شكوفا نشود شيار نشود بالا نيايد بلكه از جاي ديگر هم آن زباله‌ها و خاكها را بريزند روي اين اين مدفون را مدفون‌تر بكنند اين مدسوس را مدسوستر بكنند كه ﴿قد خاب من دسّاها﴾[14] اين دسّاها كه باب تفعيل است هم تكثير را مي‌رساند مبالغه را مي‌رساند يك قدري خود آدم دسيسه مي‌كند يك قدري دشمنان داخل و خارج دسيسه مي‌كنند انسان وقتي يك چيزي را بخواهد دفن بكند مثل اين كلاغ است كه براي فهماندن بچه‌هاي حضرت آدم آمدند كه ﴿بعث الله غراباً يبحث في الأرض ليريه كيف يواري سوأة أخيه﴾[15] اين كار را كردند يك قدري خاكها را كنار زدند ديدند كه گردو يا غير گردو را گذاشتند داخل آن بعد اين خاكها را روي آن ريختند اينكار را مي‌گويند دسيسه كه ﴿إذا بشّر أحدهم بالأُنثي ضللّ وجهه مسودّاً و هو كظيم ٭ يتواريٰ من القوم من سود ما بشّر به أيمسكه علي هون أم يدسّه في التّراب أالاسآء ما يمكمون﴾[16] مدسوس در تراب يعني اين خاكها را كنار زنند و آن شيء را در اين لابلاي خاك دفن كنند بعد روي آن خاك بريزند اين مي‌شود مدسوس، دسيسه را كه دسيسه مي‌گويند همين است براي اينكه آن اهداف شوم را در بين آن اغراض و غرائض و تبليغات سوء دفن مي‌كنند يا يك مشت تبليغات سوء و يك مشت اكاذيب و اراجيف اينها روي اين مي‌ريزند اين مي‌شود دسيسه، اگر اين خيلي زياد باشد و كثير باشد و بخواهد مبالغه را برساند اين دسّ مي‌شود دسّس يدسّ مي‌شود يدسّس منتهي حالا چون دسّس سه تا سين است يكي تبديل به ياء مي‌شود مي‌شود دسّاها اصلش دسّسها بود حالا اگر كسي آمده با دشمنان خارج همكاري كرده يك قدري آنها خاك آوردند ريختند روي همين دفينه يك قدري خود اين بيچاره خاك آورد خاك اغراض و غرائض ريخته روي دفينه اين شده قد خاب من دسّاها اين همه گنجينه در درون آدم هست آن وقت تلي از خاك غريزه و شهوت و خيال باطل روي آن را گرفته اين است كه صدايش را كسي نمي‌شنود آن بيچاره زنده به گور است نمي‌ميرد فطرت نمي‌ميرد ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[17] مشكلش اين است كه زنده به گور است آن وقت اين را مي‌گويند مدسوس حالا وقتي اين فطرت دسيسه شد مدسوس شد زنده به گور شد دفن شد روي قبر فطرت چه تابلويي نصب مي‌كنند چه پرچمي نصب مي‌كنند ﴿زيّن للمسرفين ماكانوا يعملون﴾ هر چه را كه آن بيگانه نشان داد كه اين زيور است اين تمدّن است اين اساس است اين ترقي است اين مصلحت است همين را مي‌بيند ديگر حرف آن درونيها را كه نمي‌شنود. انبيا هم كه تلاش و كوشش كردند كه اين تريبون را باز بكنند اين هم بست لذا ﴿مرّ كأن لم يدعنا إلي ضرّ مسّه كذلك زيّن للمسرفين ماكانوا يعملون﴾ الآن اين زينت است وگرنه ما زينت داديم به اينها اينطور نبود كه ما آنها را برهنه خلق كرده باشيم چطور مي‌شود ما همه را مزيّن كرديم خليفه‌مان را بي زينت خلق كرده باشيم اينچنين نيست كه آن وقت اين اصول ارزشي‌اش همين مي‌شود هر چه فلان گروه مي‌پذيرند هر چه غرب مي‌پذيرد بدون اينكه بفهمد كجا مي‌رود بنابراين، اين اصل كلي را ذات اقدس اله تبيين كرده، علتش را هم ذكر كرده، فرمود ﴿كذلك زيّن للمسرفين ماكانوا يعملون﴾ فرمود حالا كه اينطور است ما كه عالم را رها نكرديم كه يك مدّتي امتحان مي‌كنيم يك مدّتي اينها را مهلت مي‌دهيم تعجيل نمي‌كنيم ولي به موقع كه مي‌گيريم ﴿إنّ ربّك لبالمرصاد﴾[18] ما عجله نداريم ﴿و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لمّاظلموا﴾ ما خيليها را به خاك سپرديم گرچه قَرْن هم به معناي مدّت طولاني است هم به معناي نسل است ولي غالباً استعمالش در قرآن كريم به معناي نسل است يعني گروهها و اقوام اينها چون مقرون هم هستند در قِران هم هستند قرين هم زندگي مي‌كنند از اينها به عنوان قرن ياد شده است غالب مواردي كه ذات اقدس اله در قرآن از قرن سخن به ميان مي‌آورد يعني گروه يعني ملت يعني يك جامعه فرمود ﴿و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لمّا ظلموا﴾ اينها سه تا مشكل داشتند في نفسه ظالم بودند تبهكار بودند يك, حجّت خدا بالغ بود براي اينكه ﴿و جائتهم رسلهم بالبينات﴾ با معجزات آمدند با ادلّه منطق آمدند با ادلّه وحي آمدند اثر نكرد اينها نه تنها ايمان نياوردند نفرمود و ما آمنوا فرمود ﴿وماكانوا ليؤمنوا﴾ اين كان منفي آن استمرار را مي‌رساند فرمود اينها اصلاً مثل اينكه اهل ايمان نبودند چون آن عقلي كه در درون اينها دفينه بود اورا كه مدسوس كردند اين وحيي كه بوسيله انبيا عليهم السلام از بيرون آمده اين را هم كه گوش نكردند ظلمشان را كه همچنان ادامه دادند و اصلاً در مسير نبودند كه ايمان بياورند ﴿ما كانوا ليؤمنوا﴾ اصلاً در مسير ايمان نبودند ما اينها را هلاك كرديم بعد فرمود اين يك قصّه تاريخي نيست كه چنين چيزي بوده است نخير امروز هم چنين چيزي هست ﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ امروز هم همين كار را مي‌كنيم يك مدّت مهلت مي‌دهيم يك مدّت صبر مي‌كنيم عجله نداريم تعجيل نداريم حجّت خدا را بالغ مي‌كنيم از درون و بيرون احتجاج مي‌كنيم وقتي ديديم بيراهه مي‌روند مي‌گيريم ﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ اين را خطاب به شخص پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و اين را بازتر كرده فرمود ﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ يعني آقايان من به شما مي‌گويم خيال نكنيد كه ما داريم كلّي حرف مي‌زنيم نخير دارم به شما هم مي‌گويم ﴿ثمّ جعلناكم خلائف في الأرض من بعدهم لننظر كيف تعملون﴾ خوب ما سنّتمان را گفتيم قضاياي كلّي را هم گفتيم بعد با پيغمبرمان هم كذلك ديگر مستقيماً خطاب به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است گفتيم كه ما مجرمين را اينچنين به خاك مي‌كنيم بعد هم صريحاً به مردم خطاب كرده كه ما به شما مي‌گوييم شما را به جاي رژيم گذشته آورديم ببينيم چه مي‌كنيد در اين بحث دارد ﴿لننظر كيف تعملون﴾ صيغهٴ متكلم مع الغير در بخشهاي ديگر به صورت فعل مغايب دارد ﴿فينظر كيف تعملون﴾[19] گاهي هم از باب تعليق حكم بر وصف مستقيماً به دولتمردان خطاب مي‌كند كه ﴿وسكنتم في مساكن الذين ظلموا﴾[20] اين تعليق حكم بر وصف است به دولتمردان مي‌گويد شما به جاي ظالمين نشستيد يعني مواظب باشيد كه اگر آن راه را رفتيد به همان كيفر گرفتار مي‌شويد اينچنين نيست كه ما با كسي رابطه شناسنامه‌اي داشته باشيم.

سؤال: جواب: وجود مبارك حضرت كه الآن ما در محضر و مشهد آن حضرت نيستيم كه البته آن عذاب استئصال عمومي نه كه ريشه‌كن بكند نظير عذاب طوفان و امثال ذلك آنطور نمي‌آيد اما يك گروهي را ببرد يك گروه ديگري را بياورد كه خدا وعده داده است وعيد هم داده در آنجا فرمود دو چيز عامل رفع عذاب است يكي وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم يكي استغفار مردم ﴿ما كان الله ليعذّبهم وأنت فيهم و ماكان الله معذّبهم و هم يستغفرون﴾[21] اگر امتي اهل استغفار و توبه و فضيلت و عدالت باشند از عذاب مصونند اگر نه پيغمبر را داشته باشند نه استغفار كنند خوب خدا اينها را مي‌برد در همان آيه فرمود: اگر پيغمبر نباشد اين كار را مي‌كنيم و امت پيغمبر را نه كسي را كه در برابر پيغمبر موضع مي‌گيرد معاذ الله مي‌گويد اين افيون است و يا تاريخ مصرفش گذشته اين در سورهٴ مباركهٴ سبأ و فاطر و اينها مشخص كرده فرمود به اين معاصرينت بگو ما كساني را از بين برديم كه ﴿ومابلغوا معشار ما آتيناهم﴾[22] يعني اينها كه ضناديد قريش هستند امكانات فراواني دارند كالاي تجاري شام و اينها در اختيار اينهاست اينها هم بالاخره وقتي تجارتهايشان را كردند پولهايشان را دارند سوق عكاظ هم به نام اينها جشن مي‌گيرد ولي به اينها بگو ما كساني را خاك كرديم كه سرمايه‌داران عصر تو يك دهم ثروت آنها را ندارند آيهٴ 45 سورهٴ مباركهٴ سبأ اين است كه ﴿و كذّب الذين من قبلهم و ما بلغوا﴾ اين معاصران و صناديد قريش ﴿معشار  ما آتيناهم﴾ يك دهم ثروت آنها را هم نداشتند ما آنها را از بين برديم اينها كه چيزي نيستند خوب حالا اگر كسي امت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم باشد خوب چهار جا پايش لغزيد خدا مهلت مي‌دهد نظير همان آيه ﴿ولويحجّل الله للناس الشرّ استعجالهم بالخير لقضي﴾ مهلت مي‌دهد يا ﴿ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير﴾[23] اين مال ﴿يعفوا عن كثير﴾ اما حالا اگر در برابر دين او قرار بگيرد خوب چه مهلتي دارد بدهد هم در آن آيه فرمود ﴿فينظر كيف تعملون﴾[24] هم در اينجا فرمود ﴿لننظر كيف تعملون﴾ هم فرمود به اينكه ﴿و سكنتم في مساكن الّذين ظلموا﴾[25] هم اصل كلّي را ذكر كرد فرمود دين من طيّب و طاهر است يك رجال طيّب و طاهر مي‌طلبد كه دين مرا حفظ بكند شما خداي ناكرده بيراهه رفتيد شما را مي‌بريم يك عدّه مردان پاك مي‌آوريم كه دين ما را آنها حفظ كنند ﴿إن تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثمّ لايكونوا أمثالكم﴾[26] اينطور نيست كه ما دست از دين برداريم كه شما نشد ديگري اين است كه در ماه مبارك رمضان در آن نيايشها در آن دعاها عرض مي‌كنيم كه خدايا تو كه دين خودت را حفظ مي‌كني آن توفيق را بده كه دين تو به دست ما حفظ بشود «اللّهم اجعلنى ممّن تنتصر به لدينك ولاتستبدل بى غيرى» كه ديگران دين تو را حفظ بكنند ما آنجا حاشيه نشين باشيم خوب چيز بدي است پس اينطور نيست كه ذات اقدس اله دست از دين بردارد چون دين آب حيات است براي انسانيت است فرمود دين يقيناً باقي است تا برسد به جايي كه ليظهره علي الدّين كلّه شما بخواهيد با دست شما دين آبياري بشود دير بجنبيد شما را مي‌بريم ﴿إن تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثمّ لايكونوا أمثالكم﴾[27] اينچنين نيست كه حالا دل به دست خود آدم باشد دل به دست آن دل آفرين است يك عدّه را بي‌تاب و مشتاق براي جبهه مي‌كند فرمود به اينكه ﴿لوكنتم في بيوتكم لبرز الّذين كُتب عليهم القتل إلي لمضاجعهم﴾[28] فرمود حالا شما بر فرض جبهه‌ها را ياري نكرديد جنگ را تأييد نكرديد انقلاب را ياري نكرديد اينطور نيست كه انقلاب و جنگ از پا دربيايد يك عدّه هستند كه خداي سبحان آنها را شيفته جبهه مي‌كند الآن هم يك عدّه به عنوان انصار مهدي و ياران وجود مبارك امام زمان گوشه كنار فراوانند براي عمليات استشهادي كه اگر خداي ناكرده آن ديو يك طمع ضعيفي به اين صورت كرده خوب كشوري كه جوانان استشهادي دارد كه شكست نمي‌خورد حالا اين چه دريا چه صحرا اينها آماده‌اند براي شهادت خوب اينها را كه سامان مي‌دهد يكي دو تا هم نيستند فرمود اينچنين نيست كه حالا شما جبهه نرفتيد به اين فكرها هم نبوديد در فكر عمليات استشهادي نبوديد دلهاي ديگران را هم ما راه نيندازيم كه ﴿لو كنتم في بيوتكم لبرز الّذين كُتب عليهم القتل إلي مضاجعهم﴾[29] وجود مبارك زينب كبري همين آيه را در دارالامارة كوفه به ابن زياد گفته فرمود اين شهداي كربلا اينطور بودند كه ذات اقدس اله كه مقلّب القلوب است گرايشي به اينها داد لذا رفتند انسان مشتاقانه مثل ليلة الزفاف به طرف جبهه مي‌رود چون دل كه به دست آ‌دم نيست آنها سعي كردند كه نه تنها قلب و حرم الله و لاتسكن في حرم الله غير الله نه تنها سعي كردند خانه روبي كنند و غبار روبي كنند و چيزي در دل نينديشند جز ياد حق و نام حق به اين فكر بودند كه بالاخره آ‌دم يك خانه خالي درست بكند كه كلاً در اختيار مهمان قرار بدهد خوب اگر مهمان عزيز بود جايش وسيع بود اين خانه بالاخره يك چهار ديواري دارد اين چهار ديواري يك مقدار جا مي‌گيرد حالا شما خانه را تخريب كردي خالي كردي هيچ چيز در خانه نيست ولي خود خانه يك مقدار جا مي‌گيرد مي‌گويند اين خانه را هم ويران كن صاحبخانه خودش با خانه مي‌آيد اوّل آنچه در دل هست خالي مي‌كنند كه من مهمان دارم بعد دل را هم بيرون مي‌برند كه خود دلدار بايد بيايد تو چه كاره هستي اين است كه جز رضاي او و فرمان او چيزي نمي‌انديشد اينها براي ما شايد افسانه باشد اما براي آنهايي كه نظير فهميده رضوان الله تعالي عليه و امثال او هستند واقعيتي است فرمود اينچنين نيست كه حالا ما دست از دين برداريم يا آنچنان نيست كه حالا شما يك قدرتي داريد ما صبر بكنيم شما مهلت بدهيم ﴿و مابلغوا معشار ما آتيناهم﴾[30] فتحصّل منشأ اينكه انسان در برابر نعمت ذات اقدس اله حق ناشناسي مي‌كند اين است كه آن زيور و زينت اصلي را دفن كرده خدا ما را هم به دانش و بينش صائق مزين كرده هم به گرايش صالح مزين كرده منتهي اين بذرافشاني را كرده آبياري هم كرده يك شيار بعدي مي‌خواهد يك نگهباني بعدي مي‌خواهد انبيا را فرستادند كه يثيروا لهم دفائن العقول مي‌شود به ما هم گفتند در اين ثوره و اثاره و شيار انبيا را كمك بكنيم حالا اگر يك وقتي اينجا شده زباله‌دان عمومي شهر هر كسي زباله داشت اينجا ريخت ديگر تقصير انبيا نيست كه اينكه فرمود «تعطروا بالاستغفار لاتفضحنكم روائح الذنوب» از بيانات نوراني حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم است فرمود اينها زباله است بدبو است خودتان را با استغفار مزيّن كنيد معطّر كنيد كه بوي بدش يك وقتي درنيايد اينكه هر از چند وقتي معاذ الله يك كسي در روزنامه چهل تا چهل تا پنجاه تا پنجاه تا شصت تا شصت تا دادگاه علني مي‌شود بويش درآمده ديگر اين بو فرمود «تعطروا بالإستغفار لاتفضحنكم روائح الذنوب» وگرنه نظام اسلامي، كشور اسلامي با داشتن مسجد و زندگي مدام دادگاه علني مدام چهل تا چهل تا بيست تا بيست تا اين همه خون شهدا قبلاً عرض شد ما مشكل علمي در مملكتمان نداريم اينها همان الفباي دين است كه اينچنين نيست كه اگر يك كسي دلش را زباله شهر كرده براي هميشه بتواند زباله بد بو است يك وقتي بوي آن درمي‌آيد حضرت فرمود خودتان را با استغفار مجهز كنيد دفعاً أو رفعاً وگرنه اين بوي بد يك وقتي رسوايتان مي‌كند.

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ شوريٰ، ٣٠.

[2]  ـ انعام، ٧٦.

[3]  ـ بقره، ١٧٧.

[4]  ـ شعراء، ٨٨.

[5]  ـ شعراء، ٨٨.

[6]  ـ شعراء، ٨٩.

[7]  ـ نحل، ٧٨.

[8]  ـ شمس، ٨.

[9]  ـ صافات، ٦.

[10]  ـ كهف، ٧.

[11]  ـ حجرات، ٧.

[12]  ـ حجرات، ٧.

[13]  ـ شمس، ٩.

[14]  ـ شمس، ١٠.

[15]  ـ مائده، ٣١.

[16]  ـ نحل، ٥٨ ـ ٥٩.

[17]  ـ روم، ٣٠.

[18]  ـ حجر، ١٤.

[19]  ـ اعراف، ١٢٩.

[20]  ـ ابراهيم، ٤٥.

[21]  ـ انفال، ٣٢.

[22]  ـ سبأ، ٤٥.

[23]  ـ شوريٰ، ٣٠.

[24]  ـ اعراف، ١٢٩.

[25]  ـ ابراهيم، ٤٥.

[26]  ـ محمد، ٣٨.

[27]  ـ محمد، ٣٨.

[28]  ـ آل‌عمران، ١٥٤.

[29]  ـ آل‌عمران، ١٥٤.

[30]  ـ سبأ، ٤٥.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق