بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ (۳) إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (٤)﴾
بعد از بيان وحي و نبوت كه رابطه بين مبدا و معاد است زيرا جهان يك آغازي دارد كه مبدئيت ذات اقدس اله است و يك انجامي دارد كه معاد است و يك راهي بين آن مبدا و اين معاد كه همان صراط مستقيم و دين و وحي ونبوت و امثال ذلك است لذا ميگويند اصول دين بيش از سه اصل نخواهد بود امامت هم كه ادامه نبوت است و عدل هم كه اوصاف ذات اقدس اله است بعد از اشاره به جريان وحي و نبوت به مسئله مبدا ومعاد ميپردازد درباره مبدئيت چون آنچه محل ابتلا بود وهست همان جريان ربوبيت است اگر ثابت شد كه ذات اقدس اله مدبر است و پرورنده است و انسان هم پرورشش از راه فكر و اراده است هم بايد انديشههاي او رهبري بشود هم بايد ارادههاي او هدايت بشود رهبري انديشه و اراده به همان اخلاق وفقه و عقايد و حقوق و امثال ذلك است كه ميشود دين پرورش انسان از راه دين است همانطوري كه درخت پرورش ميخواهد و پرورشش هم به وسيله آب و هوا است پرورش انسان به وسيله دين است اگر ذات اقدس اله رب همه است رب انسان هم هست و هيچ راهي براي تربيب و پرورش انسان نيست الا دين كه عقيده او اخلاق و اعمال او را سامان ببخشد فرمود خداوند آسمانها و زمين را در شش دوره آفريده است كه اين ايام نظير اينكه ميگويند الدهر يومان يوم لك و يوم عليك روزگار دو روز است يعني دو دوره است كه مرحله دارد دو چهره دارد اين هم ايام يعني اطوار ربوبي تدبير هم عبارت از آن است كه آينده را انسان نگاه بكند اگر يك فاعلي انجام كار را در آغاز نبيند او مدبر نيست يعني هدفمند نباشد درون بين نباشد درون نگر نباشد آينده نگر نباشد اين دَبْر امر را نديده است وقتي دبر و پشت و آينده و باطن امر را نديد مُدَبِّر نخواهد بود پس مدبر كسي است كه انجام را در آغاز ببيند يعني معاد را در مبدا بنگرد جريان شفاعت را فرمود به اينكه حق است منتهي بايد به اذن خدا باشد و ذات اقدس اله هرگز به غير اولياي خودش و به غير انبيا و معصومين و مواردي كه شفاعتش استثنا شده است اجازه نداده در تفسير المنار هم ملاحظه فرموديد ايشان هم به همان روال سابقشان اينجا باز به مسئله احترام به قبور و زيارت قبور و توسل و اينها اشاره نقادانه دارد و بارها عرض شد كه مسئله توسل و شفاعتي كه پيروان اهل بيت (سلام الله عليه) دارند براي اينها روشن نشد ما الان بالاخره در همه كارهايمان وسيله ميگيريم اگر كسي تشنه است بالاخره آب ميطلبد و اگر گرسنه است غذا ميطلبد و اگر برهنه است جامه و پوشاك ميطلبد و براي نورگيري بالاخره از آفتاب كمك ميگيرد از شمس و قمر مدد ميگيرد خوب حالا اين بشري كه حوائجش را با مراجعه به اين امور طبيعي تنظيم ميكند. مگر اينها آب را ميپرستند مگر اينها آفتاب را ميپرستند مگر اينها ماه را ميپرستند بالاخره ماه يك وسيله است آفتاب يك وسيله است كسي حرارت ميخواهد از آفتاب كمك ميگيرد نور ميخواهد از آفتاب كمك ميگيرد خوب حالا اهل بيت عليهم السلام كه به مراتب از شمس و قمر بالاترند خوب انسان علم ميخواهد شفا ميخواهد حل مشكلات ميخواهد از اينها كمك ميگيرد اينها را كه مستقل نميداند اينها را ذات اقدس اله وسيله قرار داده انسان هم به اينها متوسل ميشود و خدا را به اينها قسم ميدهد يا از اينها ميخواهد كه از ذات اقدس اله بخواهند به هر نحوي از انحاء توسل و شفاعت اينطور نيست كه حالا اگر يك كسي به يكي از ائمه عليهم السلام متوسل شد معاذ الله اينها را در حد رب بداند توسل به شفاعت اين است جريان قبر هم براي اينها روشن نيست اينها خيال ميكنند انساني كه مرد ارتباطش از بدن قطع ميشود اينطور نيست بالاخره همين بدن بود كه به انسان خدمت كرده است لذا قبور اولياي الهي محفوظ است ابدانشان محفوظ است و به همان غربت بدن بود تلاش و كوشش بدن بود بالاخره اينها به اين جاها رسيدند اين است كه حرمت قبر اينها حرمت زيارت اينها بركات فراواني به همراه دارد ايشان هم خيال كردندكه اينها كه هر مشكلي پيش آمد به سراغ زيارت ميروند از اينها تعبير به قبوريون كرده است نخير اينها قبوريون نيستند اينها به دنبال حيات ميگردد وقبر اينها هم مهبط فرشتهها است محل نزول بركات است ﴿ذلكم الله ربكم فاعبدوه﴾ اين كه در ذيل اين آيه ﴿ذلكم الله ربكم فاعبدوه﴾ اشاره شد به اينكه ﴿ما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون﴾[1] به معناي ليطيعون است براي همين جهت است براي اينكه اگر آيه فقط موجبه جزئي يا موجبه كلي را ميفهماند كه ميفرمود ما بشر را براي عبادت خلق كرديم خوب عبادت همان معناي خاص خودش را داشت ولي ملاحظه فرموديد آيه سوره ذاريات به دو قضيه موجبه و سالبه منحل ميشود نفرمود ما بشر را براي عبادت خلق كرديم فرمود ما بشر را خلق نكرديم مگر براي عبادت اين دو تا قضيه است يعني براي غير عبادت خلق نكرديم براي عبادت خلق كرديم حالا اگر كسي تمام اعمال واجبش را انجام ميدهد نمازهاي واجبش را ميخواند روزه واجبش را هم ميگيرد مكه هم ميرود اينها بقيه كارها را به عادي ميگذراند به بازي ميگذراند اين در آن مدت مثلاً بيست ساعت شبانه روز كه به فكر عبادت نيست اين به مقصد نرسيده به آيه عمل نكرده خوب اين بيست ساعت را كه دارد از خلقت خدا بهره ميبرد چه كار دارد ميكند اگر آيه فقط به صورت قضيه موجبه بود و ميفرمود خلقت الجن والانس ليعبدون خوب اين آقا ميگويد من به اين آيه عمل كردم اما آيه ميگويد من اصلاً براي غير عبادت خلق نكردم قهراً بايد همه اين كارهاي بيست و چهار ساعت عبادت باشد و چون در عبادت قصد قربت و امثال ذلك معتبر است و در توسليات قصد قربت نيست لذا بايد به معني جامع گرفت كه به معناي اطاعت است آن وقت اطاعت كل شيء بحسبه در توسليات اطاعت خدا به يك نحو است در تعبديات اطاعت خدابه نحو ديگر اينچنين نيست كه اگر ما عبادت را به معناي جامع گرفتيم يعني در موارد عبادي هم باز به معناي اطاعت در مقابل عبادت است نخير وقتي عبادت به معني جامع شد جامع يعني اطاعت در توسليات به يك معني و در تعبديات هم بمعناي ديگر است قهراً انسان زندگي ميكند درآمد و تلاش و كوشش دارد اما براي اينكه مشكل جامعه را حل ميكند ديگر به دنبال تكاثر نميرود هميشه انسان به دنبال كوثر خواهد بود داشتن نعم المال الصالح لرجل الصالح تلاش ميكند براي توليد و قناعت دارد در مصرف و هيچ مشكلي هم پيش نميآيد همه كارهايش هم همينطور است اگر هم ورزش ميكند برا اينكه قدرت پيدا بكند در جهاد و امثال جهاد بيشتر بتواند تلاش و كوشش بكند غذا هم كه ميل ميكند قوعليخدمتك جوارحي خواهد بود خوابيدنش هم همينطور است بنابراين آيه پاياني سوره مباركه انعام معناي خاص خودش را مييابد كه ﴿إنّ صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العٰلمين﴾[2] يعني تمام حيات من براي خدا است و مرگ من هم براي خدا است براي كسي كه آن بيست ساعت را هم مثل اين چهار ساعت در مسير رهنمود الهي طي بكند چطوري آب بخورد نشسته آب بخورد يا ايستاده اين را گفتهاند ديگر شب چطوري آب بخورد روز چطوري آب بخورد كفش كه ميخواهد بپوشد پاي راست را بگذارد يا پاي چپ همه اينها را گفتند خوب آدم كه كفش ميپوشد بگويد چون در روايات آمده مثلاً اول پاي راست من هم اول پاي راست را ميگذارم كجا مثلاً اول پاي راست را بگذاريد كجا اول پاي چپ را بگذاريد اينها را كه گفتند چطوري خريد و فروش بكنند چه وقت خريد و فروش بكنند چه وقت وارد بازار بشود چه وقت از بازار خارج بشود چطوري برود درس كه ملائكه پرها را پهن بكنند و انّ الملائكه تحت اقدام طلاب العلوم ديگر اينچنين طلبهاي سير ملكوتي دارد براي اينكه وقتي روي بال ملك نشسته پرواز ملكوتي هم دارد اين ميداند چطور بنشيند خدا رحمت كند مرحوم شيخ بهايي رضوان الله تعالي عليه را ميگويند اين شهرهايي را كه ايشان در حوزه اصفهان تشريف داشتند دستور دادند بسازند همه خانهها رو به قبله بود خوب آدم ميتواند طرزي خانه بسازد كه اتاقهايش رو به قبله باشد وقتي مينشيني رو به قبله باشد چون خير المجالس القبله بر او فرقي نميكند كه چطور بنشيند كه اما اين دستور دين است كه خير المجالس القبله آدم طرزي اتاق خانه بسازد كه رو به قبله باشد بعد دستور ديني هم اين است كه بالاخره خدا وقتي به شما توفيقي داد يك خانه ساختيد پنج شش تا اتاق دارد يك اتاق را مصلي قرار بدهيد مصلي يعني غير از مسجد است مصلي يعني يك اتاق بدون تشريفات چهار تا جانماز آنجا بگذاريد كه اعضاي منزل آنجا نماز بخوانند براي اينكه بسياري از مشكلات با همين حل ميشود بالاخره شبانه روز احتياج دارد براي خودش دعا كند براي ديگران دعا كند انسان در مصلاي خود برود دعا بكند دعا مستجاب است بالاخره جريان فشار مُردن و احتضار هم كه تعارف بردار نيست در راه است و براي همه هم هست خوب ما چگونه آسان جان بدهيم هر محتضري را در آن مصلاي او ببرند راحت جان ميدهد حالا اگر يك اتاقي را خاصي را داشت بسيار خوب نشد همانجايي كه هميشه نماز ميخواند اينها يك كارهاي عادي جزئي از ريز تا درشت كه به ما گفتند چطور خانه بساز چند تا اتاق بساز بچهها را چطور پذيرايي بكن يك اتاق نگه بدار براي نماز كه در آن اتاق خودت و زن و بچهات نماز بخوانيد در آنجا غير از نماز و دعا و مناجات كار ديگري نباشد آنجا چون اگر رفتيد دعا كرديد براي خود يا ديگران دعايتان مستجاب ميشود براي همه امور فكر ميكنند اما براي اينها فكر نميكنند بنابراين اگر اين ليعبدون به معناي ليطيعون گرفته شد به اين معني نيست كه اطاعت در مقابل عبادت باشد بلكه اطاعت جامعي است كه هم عبادت را در تعبديات شامل ميشود ولو ضار و هم در توسليات اين هم معناي عبادت است ﴿إنّ ربّكم الله الذي خلق السمٰوات والأرض في ستّة أيّامٍ ثمّ استويٰ علي العرش يدبّر الأمر ما من شفيع إلاّ من بعد إذنه ذٰلكم الله ربّكم فاعبدوه أفلا تذكّرون﴾ يعني بعد از آن برهان اين تذكره هم هست يعني اينكه اگر به درونتان مراجعه كنيد ميبينيد كه اين صداها آشنا است.
سئوال: جواب: اين در سوره مباركه اعراف اشاره شد گذشته از اينكه آن روز قبل از خلقت زمين و آسمان زماني نبود تا ما بگوييم شش روز هم در آيه سوره مباركه اعراف بحث شد هم در سوره حديد خواهد آمد گرچه قبلاً بحث شده بود ﴿هوالذي خلق السمٰوات والأرض في ستة أيّام﴾[3] كار خدا عند ربك ليس صباح ولا مساء اما چون فعل اوست فعل او زمان بردار هست اشكال در اين نيست كه كار خدا متزمن است زمان بردار است يا نه كار خدا زمان بردار است قدّر اقواتهم في اربعة ايام اين كارها را ميكند ليل دارد نهار دارد كار خدا شب و روز دارد چون كار خدا جداي از ذات خدا است فعل خدا است ممكن الوجود است زمان بردار است اما مشكل اين است كه قبل از پيدايش آسمان و زمين زمان معني ندارد بالاخره يك كره زميني بايد باشد يك شمسي بايد باشد يك حركت وضعي و انتقالي بايد باشد ليل و نهاري پديد بيايد اگر منظومه شمسي نباشد كره دور چيز ديگر نگردد كه ليل و نهار پديد نميآيد شب و روز پديد نميآيد آن شبهه اين است لذا به دوره معني كردند نظوراتي كه اين اجرام دارند حالا عمده مسئله معاد است فرمود اليه مرجعكم جميعاً جريان وحي را بطور اجمال ذكر كردند جريان مبدا را ذكر كردند عمده جريان معاد است دو تا مسئله است كه براي سازندگي و پرورش و تزكيه روح ما خيلي موثر است يكي ربوبيت ذات اقدس اله است يكي هم مسئله معاد سهم مهم مال مسئله معاد است ربوبيت خدا براي اينكه آدم اگر بداند كار به دست كيست خوب از او ميخواهد ديگر به او مراجعه ميكند او را ميپرستد به او توكل ميكند رجاء و خوفش موحدانه متوجه او خواهد بود اما اهميت مال مسئله معاد است براي اينكه انسان وقتي باورش شد كه هيچ كاري از بين نميرود و كار زنده است و دامنگير او است و او را رها نميكند اين در موقع كار مواظب خودش است تحليل و تعليل قرآن كريم اين است كه اينها كه آلودهاند چون معاد را فراموش كردهاند ﴿بما نسوا يوم الحساب﴾[4] چون اينها روز معاد را فراموش كردند لذا دست به هر كاري ميزنند
جريان معاد را ذات اقدس اله با براهين گوناگون ذكر ميكند يك فصل مربوط به امكان است كه آيا ممكن است دوباره مردهها زنده شوند يانه؟ شبهات منكران را نقل ميكند و پاسخ ميدهد
فصل دوم اين است كه حالا كه ممكن الوجود است و خدا اين قدرت را دارد آيا اين كار را ميكند يا نه؟ آن به عنوان ضرورت وجود ثابت ميكند كه معاد حق و اصطلاح قران كريم در مورد اين كه اين امر ضروري است اين است كه ﴿لا ريب فيه﴾[5] است اين لا ريب فيهي كه در قرآن است همان ضرورتي است كه در منطق است در منطق ميگويند اين قطعي است يقيني است شك بردارد نيست ميگويند 2*2=4 بالضروره اين بالضروره يعني لا ريب فيه قرآن كريم اصطلاح بالضروره و امثال ذلك كه اصطلاح منطقي است ندارد اما ميگويد ﴿إنّك جامع الناس ليوم لا ريب فيه﴾[6] هيچ ترددي نيست كه قيامت واقع ميشود اين ميشود بالضروره پس المعاد ممكن اين در فصل اول المعاد ضروري اين در فصل دوم حالا كيفيت آن و انحائش در آيات گوناگون مطرح است.
برهان بر امكان اقامه ميكند كه معاد ممكن است براي اينكه آنكه هيچ را موجود كرد موجود متفرق را يقيناً دوباره ايجاد ميكند ﴿يبدأ الخلق ثمّ يعيده﴾[7] آنكه هيچ را موجود كرد كه نوبتهاي قبل اشاره شد كه مثلا انسان يك مرحلهاي را گذراند كه لاشيء بود كه ﴿قد خلقتك من قبل و لم تك شيئاً﴾[8] بعد هم بصورت ذرات ريز درآمده بصورت نطفه و اينها در آمده كه قابل ذكر نبود ﴿هل أتي علي الإنسان حين من الدهر﴾ كه ﴿لم يكن شيئاً مذكورا﴾[9] يعني قابل ذكر نبود اين مرحله دوم بعد هم به اين صورت درآورد.
برهاني كه ذات اقدس اله اقامه ميكند ميگويد كه خدا چون به كل شيء قدير است هر چيز ممكن الوجودي تحت قدرت اوست اما همين را تنزل ميدهد كه به فهم اوساط هم در بيايد براي تنزل از راه تمثيل استفاده ميكند و براي اينكه اين امر نازل را باز متنزلتر بكند اين تمثيل را ترقيق ميكند پس شده سه مرحله براي اوحدي وقتي ميخواهد برهان اقامه بكند ميفرمايد او وقتي قدرتش نامتناهي است چيزي در برابر قدرت نامتناهي تعصّي و ابا ندارد و ميآفريند درباره اينها را زنده ميكند براي اوساط از متفكران تمثيل ميكند ميفرمايد معاد هم مثل مبدا است همانطوري كه مبدا قبول داريد كه خدا آفريد معاد هم همين طور است اين هم مثل آن است براي كسانيكه از اينها رقيقتر اند اين مثال را نازلتز ميكند ميگويد معاد كه آسانتر از مبدا است يعني در مبدا هيچ نبود خدا همه چيز را آفريد در معاد كه همه چيز موجود است روح كه از بين نميرود خاطرات و انديشهها و افكار و علوم و اوصاف روح كه با خود روح است ميماند بدن و بدن هم كه از بين نرفته ذرات پراكنده در عالم است اينها را دوباره جمع ميكند بلي قادرين علي ان نسوي بنانه براي اين گروه سوم كه رقيقترند ميفرمايد معاد كه آسانتر از مبدا است كه ﴿و هو أهون عليه﴾[10] در مبدا كه هيچ نبود ذات اقدس اله همه را آفريد در معاد كه همه چيز هست منتهي بعضي ها عينا موجودند بعضي پراكنده اند لذا معاد آسانتر است اين مرحله سوم مرحله چهارم براي اينكه آن اوحدي را نرنجاند و به آنا بفهماند به آنها ميگويد اينكه من گفتم معاد آسانتر است از مبدا براي اينكه به اينها بفهمانم وگرنه ﴿لله المثل الأعلي﴾[11] اگر يك مبدئي قدرت نامتناهي داشت آسان و آسانتر فرض ندارد همه علي السواء است در برابر قدرت نامتناهي فعلها فرق نميكند كه مثلا يكي آسان باشد يكي آسانتر باشد يكي دشوار باشد يك دشوارتر باشد بعنوان نمونه شما الان يك قطره آب را تصور بكنيد تصور يك قطره آب براي شما سخت نيست اقيانوس كبير را تصور بكنيد تصور اقيانوس كبير هم براي شما سخت نيست هر دو يكسان است چون شما با اراده تصور ميكنيد نه با دست و پا كار بكنيد شما كه نخواستيد اقيانوس كبير را جابجا بكنيد شما خواستيد اقيانوس كبير را به ذهن بياوريد و آورديد اينچنين نيست كه حالا شما خواستيد اراده بكنيد كه اقيانوس كبير به ذهنتان بيايد براي شما دشوار باشد و اگر خواستيد يك قطره به ذهنتان بيايد براي شما آسان باشد اينچنين نيست اين ميشود مرحله چهارم.
اين ﴿و لله المثل الأعلي﴾[12] را ديگر طبقة دوم و سوم متوجه نميشوند بنگريد در سوره مباركه روم آيه 27 را ملاحظه بفرماييد آيه 25 به بعد اين است ﴿و من آياته أن تقوم السماء و الأرض بأمره ثمّ إذا دعاكم دعوة من الأرض إذا أنتم تخرجون﴾[13] همين كه خدا گفت زنده شويد زنده ميشويد ﴿و له من في السمٰوات و الأرض كلّ له قانتون﴾[14] برهاني كه براي مسئله اقامه ميكند اين است كه ﴿و هو الذي يبدؤ الخلق ثمّ يعيده و هو أهون عليه﴾[15] يعني معاد آسانتر از مبدا است خلق مجدد آسانتر از خلق ابتدائي است اين براي اينكه اين طبقه نازل را متوجه كند بعد براي اينكه به اوحدي بفهماند ما داريم طرزي سخن ميگوييم كه آنها بفهمند فرمود ﴿و له المثل الأعلي في السمٰوات و الأرض﴾[16] در بخشهاي ديگر دارد كه ﴿و لله المثل الأعلي﴾[17] اين يك مثلي است كه اينها بفهمند وگرنه آسان و آسانتر يعني چه؟ آنگاه دوتا نمونه در قرآن كريم ذكر ميكند تا ثابت كند كه ساده ترين كار، يك سنگينترين كار، دو همه علي السواء است ساده ترين كار پيش آدم چيست؟ اين سايه را كسي بخواهد جمع بكند يعني الان شما وقتي راه ميرويد آفتاب هست شما يك شاخصي هستيد سايه هم داريد يك وقتي شما ميخواهيد سايه تان را جمع بكنيد حركت بدهيد جابجا كنيد براي شما معونهاي ندارد كه يك باري روي دوش شما نيست اين به اندازه يك مثقال وزن ندارد يك وقت است ميگويند آقا اين خودكار را ببر بالاخره چند مثقالي وزن دارد يك وقت است ميگويند آقا سايه خودت راببر خوب شما هم كه راه ميرويد سايه به تبع شما ميآيد اينطور نيست كه بردن سايه براي شما يك معونه جديد باشد كه نشستيد سايه داريد راه ميرويد سايه داريد اين سايه دنبالتان ميآيد جمع كردن سايه و امتداد سايه و زيرو رو كردن سايه و شرق و غرب كردن سايه كه بار زائدي نيست پس ساده ترين كار جابجا كردن سايه است ذات اقدس اله ميفرمايد كه ﴿ألم تر إلي ربّك كيف مد الظل ولوشاء بطه ما كناً ثمّ جلنا الشمس عليه اليلاً ٭ ثمّ قبضناه إلينا قبضاً يسيراً﴾[18] (اگر اين يسير در قبال عسير باشد نه يسير يعني تدريجا) اين سايه را ما به آساني جمع ميكنيم اين ساده ترين كار سنگين ترين كار هم حشر اكبر است حشر اكبر اين است كه ﴿قل إنّ الأوّلين و الاٰخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾[19] بساط آسماني ﴿و الأرض جميعاً قبضته يوم القيامه و السمٰوات مطويّات بيمينه﴾[20] وقتي حشر اكبر يعني كل عالم را به هم بزند و دوباره بسازد از اين كار سنگينتر كه فرض ندارد سلسله جبال كه نيست تنها كره زمين و امثال زمين نيست كه فرمود ﴿خلقكم و ما تعملون﴾[21] ﴿فلا اقسم بما تبصرون و ما لا تبصرون﴾[22] خيلي از چيزها است كه هنوز با چشمان مسلح بشر كشف نكرده همه اينها را خدا جمع ميكند و دوباره ميسازد فرمود ﴿ذلك حشر علينا يسير﴾[23] ديگر از اين كار مهمتر كه فرضي ندارد هم جمع سايه براي خدا سهل است يكسان است هم بازسازي و نوسازي كل عالم مجموع نفختين فرض ندارد كه چيزي قدرتش نامتناهي باشد در برابر يك قدرت نامتناهي بعضي از كارها آسان و بعضي آسانتر آسان و آسانتر فرض ندارد در علوم هم همينطور است اينچنين نيست كه حالا معارف دقيق را ذات اقدس اله به دشواري بداند معارف متوسط را به آساني بداند اينطور نيست هر دو را علي السوا ميداند بنابراين اين ميشود مال مرحله چهارم كه اگر چنانكه براي فهماندن طبقه دوم و سوم مثلي ذكر ميكنند بعد ميفرمايند به اينكه و هو اهون عليه اين آن اوحدي اي را كه طبقه اول هستند به آنها ميگويد كه ما اين را براي فهماندن اينها گفتيم وگرنه ﴿وله المثل الأعلي﴾[24] وصف اعلي مال او است او منزه از آن است كه بعضي از كارها براي او آسان و بعضي از كارها براي او آسانتر باشد پس از نظر قدرت معاد ممكن است بدون ترديد اما از نظر وقوع كه حالا اين ممكن الوقوع واقع ميشود يا نه يقيناً واقع ميشود اين همان است كه حق النار و فيها برهان بر ضرورت وقوع چند تا است در قرآن كريم يكي اين است كه اگر عالم به هدف نرسد هر كسي هر چه كرد نبيند كه يعني كسي محصول كار خودش را نبيند يك وقتي كسي ميگويد من عمري زحمت كشيدم چيزي بهرهاي نبردم خوب بالاخره يك جا بايد بهره ببرد اگر جهان به مقصد نرسد ميشود ياوه و آفريدگار اين عالم هم خدا است فرمود ما كارمان ياوه نيست بيهوده نيست ﴿ما خلقنا السمٰوات والأرض و ما بينهما إلاّ بالحقّ﴾[25] عالم به حق آفريده شد يعني هدفمند است اگر به هدف نرسد هر كسي هر چه خواست بكند بكند اين ميشود باطل فرمود ما كه آفريديم عالم را هدفمند آفريديم هم به صورت قضيه سالبه نفي باطل ميكند ﴿ربّنا ما خلقت هذا باطلاً﴾[26] هم به صورت قضيه موجبه ميفرمايد كه خلقنا السبع السموات والارض و ما بينهما بالحق ابن عباس نقل ميكند كه وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هر شب كه براي نماز شب بلند ميشدند اول ستارههاي آسمان را نگاه ميكردند اين بخش پاياني سوره مباركه آل عمران كه دارد ﴿ربنا ما خلقت هذا باطلاً﴾[27] اين را ميخواندند بعد نماز شبشان را ميخواندند ﴿ربّنا ما خلقت هذا باطلاً﴾ اگر آسمان و زمين باشد و هر كه بيايد هر كاري را انجام بدهد بالاخره كسي به مقصد نرسد اين ميشود باطل و ياوه فرمود ما عالم را ياوه خلق نكرديم بلكه به حق آفريديم به حق آفريديم يعني اينها هدفمند هستند سوره مباركه صاد آيه 27 و 28 اين است فرمود ﴿و ماخلقنا السماء والأرض و مابينهما باطلاً ذٰلك ظنّ الذين كفروا فويلٌ للذين كفروا من النار﴾ اينها كه ميگويند انسان همين كه مُرد تمام ميشود و زندگي از گهواره شروع ميشود تا گور همين ديگر نميدانند گور تازه بين راه است و اوائل راه پس بنابراين اين برهان اول كه عالم باطل نيست هدفمند است براي همه موجودات مقصدي است ﴿ألا إلي الله تصير الأمور﴾[28] و مانند آن هيچ كس نيست كه به مقصد نرسد برهان ديگر اين است كه ذات اقدس اله حكيم است ذات اقدس اله عادل است خوب اگر عادل است بالاخره بين ظالم و مظلوم يك دادي بايد باشد يك عدلي بايد باشد يك محكمهاي باشد يا نه اين همه ظالمها آمدند و ستم كردندو رفتند اين همه مظلومها آمدند و استقامت كردند و محرومانه مردند بالاخره يك جايي بايد باشد اگر معاذ الله معادي نباشد حساب و كتابي نباشد عادل و ظالم يكسان خواهند بود تقي و شقي يكسان خواهند بود براي اينكه هر دو كه مردند معدوم شدند لاميز في الاعدام خوب او هم كه از بين رفته اين هم كه از بين رفته بعد از مرگ هم كه خبري نيست اينها كه متاسفانه مادي فكر ميكنند ماركسيسمي فكر ميكنند تودهاي فكر ميكنند اينها بعد بگويند براي ما يك مراسم يادبود اين يك وهمي بيش نيست خوب اينها كه به زعم شما مردند معدوم شدند چه آنها را بسوزانند چه براي آنها يادبود بگيرند چه براي آنها يادبود نگيرند فرقي نميكند چون معدوم احساسي ندارد دركي ندارد اگر كسي با مردن از بين برود و معدوم بشود تجليل و توهين براي او يكسان است معدوم است خدا ميفرمايد كه اگر معاد نباشد و حساب و كتاب نباشد لازمهاش اين است كه انسان پرهيزكار با انسان بزهكار يكسان باشد و ما هرگز اينچنين نيستيم كه پرهيزكار و بزهكار را يكسان قرار بدهيم آيه 28 همان سوره مباركهٴ صاد اين است كه ﴿أم نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين في الأرض أم نجعل المتّقين كالفجّار﴾ خوب اگر معاد نباشد حساب و كتابي نباشد هر دو با مردن نابود بشوند لازمهاش اين است كه متقي با غير متقي يكسان باشد مومن و كافر يكسان باشد در بخشهاي ديگر همين استدلال به صورتهاي ديگر بازگو شده است كه ميفرمايد ﴿سواء محياهم و مماتهم ساء مايحكمون﴾ سوره مباركه جاثيه آيه 21 و 22 اين است ﴿أم حسب الذين اجترحوُا السيئات أنْ نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء مايحكمون﴾ يعني اينها يك جور با هم زندگي ميكنند بعد هم ميميرند و نابود ميشوند همين! آن كسي كه مومن بود با آنكه كافر بود با هم فرق نميكنند؟ خوب اگر معاد نباشد حساب و كتاب نباشد نه فرقي نميكند. فرمود ﴿ساء مايحكمون ٭ و خلق الله السمٰوات و الأرض بالحقّ و لتجزيٰ كلّ نفس بما كسبت و هم لايظلمون﴾[29] بنابراين اين ميشود برهان دوم براي اثبات معاد و ضرورت معاد جمع بندي اينها در سوره مباركه انشقاق است آيه 6 سوره انشقاق كه ﴿يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلي ربّك كدحاً فملاقيه﴾ همه به لقاء الله ميرسند منتهي بعضي به لقاي جمال الهي ميرسند كه فروح و ريحان نصيبشان ميشود بعضي به لقاء جلال و قهر الهي ميرسند كه در قيامت كور محشور ميشوند اما همينها كه ﴿و نحشره يوم القيامة أعمي﴾[30] هم اينها فقط جهنم را ميبينند ميگويند ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾[31] اينچنين نيست كه كور باشد و آتش را نبيند اين كور است اوليا و انبيا و بهشت و صلحا وصديقين را نميبيند در دنيا چطور بوده در دنيا همينطور بوده در دنيا مسجد و مراكز و قبور شهدا و انقلاب وامام واينها را نميديد جاي ديگر را ميديد در قيامت هم به شرح ايضاً خوب اين همه مظاهر بركات در اين كشور هست اين نميبيند چهار جا فساد باشد آنجاها را ميبيند اينطور نيست كه اين سوره مباركه طاها دارد كه ما يك عده را كور محشور ميكنيم اينها كور بالقول المطلق باشند حتي جهنم را هم نبينند اينها فقط بهشت و نعمتهاي بهشت ﴿كلاّ إنّهم عن ربّهم يومئذ لمحجوبون﴾[32] همينهايي كه ﴿ونحشره يوم القيامة أعمي﴾[33] همينهايي كه ﴿إنهم عن ربّهم يومئذ لمحجوبون﴾[34] وقتي شعله را ميبينند ميگويند ﴿ربنا أبصرنا و سمعنا﴾[35] به آنها ميگويند ﴿أفسحر هٰذا﴾[36] اين سحر است؟ در دنيا همين گونه بود اين همه كتابهاي مذهبي مراكز مذهب سخنرانيها آيات الهي اين همه بركات را نميبيند جايي كه چهار تا فساد است آن را ميبيند همين معني در قيامت ظهور ميكند پس يك برهان اين است كه چون نظام حق است بي هدف نيست يكي اين كه ذات اقدس اله عادل است بايد كه همگان به مقصد برسند فرمود هيچ ظلمي درعالم نيست در اينجا هم در آيات محل بحث هم فرمود كه مااين كار را كرديم تا اينكه اينها جزا داده شوند ﴿ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط﴾[37] اولاً ميدانيد ما معاد را براي كه خلق كرديم؟ براي اينكه مومنين به مقصد برسند اينها آن بقيه چون دستشان نميرسد ميافتند ما آنها را براي جهنم خلق نكرديم ما همه را براي بهشت خلق كرديم لحن قرآن مصاب و مسير قرآن كاملاً فرق ميكند نميفرمايد كه ﴿ليجزي﴾ اينها را ليعذب آنها را فرمود اصلاً ما براي اين كار خلق كرديم حالا آنها نيامدند ﴿ليجزي الذين آمنوا وعملوا الصالحات بالقسط﴾ اما ﴿والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب أليم بما كانوا يكفرون﴾[38] اين يك مطلب درباره قسط هم دو تا احتمال است كه اين بالقسط مفعول بواسطه است براي صالحات يا عملوا عملوا صالحات بالقسط چون نزديك اين است يا نه مفعول بواسطه است براي ليجزي كما هو الحق گرچه ليجزي دور است از نظر لفظ ولي نزديك است از نظر معني ليجزي الله بالقسط اين دو مطلب سوم اين است كه خدا كه عادل است اين عدل براي مومنان حداقل است براي كافران حداكثر است بيان ذلك اين است او جزا ميدهد نسبت به مومنان حداقل جزايي كه ميدهد عدل است از عدل پائينتر نميآيد يقيناً نسبت به كفار حداكثر جزايي كه ميدهد عدل است از جزاي عادلانه نميگذرد يعني مومن اگر كار خوبي كرد بالاخره پاداش خودش را ميبيند ﴿من يعمل مثقال ذرة خيراً يره﴾[39] اين حداقل است اما ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[40] هست ﴿من جاء بالحسنة فله خير منها﴾[41] هست ﴿للذين احسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾[42] هست و دهها آيه ديگر حداقلش عدل است و از عدل پائينتر نميآيد يعني اين مقدار جزايي كه ميدهد حداقل است از اين كمتر ديگر نيست درباره كفار اين مقدار كيفري كه ميخواهد بدهد حداكثر است از اين بيشتر ديگر آنها را عذاب نميكند ممكن نيست بيش از اين عذاب بكند ﴿لاظلم اليوم﴾[43] گذشته از اينكه ﴿ولا يظلم ربّك أحداً﴾[44] مطلب بعدي آن است كه اين جزاءً وفاقا در قرآن يك جا ذكر شدآن هم مخصوص كفار است فرمود اينكه ما جزايمان كيپ عمل است برابر عمل است مطابق عمل است موافق عمل است اين مال تبهكاران است وگرنه درباره مومنان كه ﴿للذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾[45] زياده چطور است يك سلسله زيادههايي است كه بالاخره ما ميفهميم بزرگتر از ما ميفهمند بزرگتر از بزرگتر از ما هم ميفهمندو از خدا ميخواهند يك سلسله زيادي است كه اصلاً ما نميفهميم كه در دعاها بخواهيم چون اُمنيه درخواست ادعيه برابر با معرفت و ادراك است هر كسي ادراكش محدود باشد تا همان اندازه آرزو دارد اگر يك چيزي را نفهمد آنجا حيطه امنيه و آروز و دعاي او هم نيست الان شما هيچ ديديد كه كاسب محل آرزو بكند كه اي كاش من نسخه خطي تهذيب مرحوم شيخ طوسي را ميداشتم اين در تمام مدت عمرش چنين آرزويي ندارد اي كاش فلان نسخه خطي فارابي را من ميداشتم اين اصلاً در اين واديها نيست يك سلسله نعمتها در بهشت است كه ما درك نميكنيم تا در دعاها بخواهيم فرمود ﴿فلاتعلم نفس ما أخفي لهم من قرة أعين﴾[46] ﴿لهم ما يشاءون فيها﴾ هر چه بخواهند هست اما ﴿ولدينا مزيد﴾[47] يك چيزهايي هم هست كه اصلاً اينها نميخواهند نميخواهند براي اينكه دركش را ندارند نميدانند چيست تا بخواهند كه اگر جناب سنائي يك متني را دارد كه بزرگان اين متن را شرح ميكنند سِرّش اين است ميگويد خيلي از چيزها است كه آدم بايد به دنبالش برود تا پيدايش كند اما جمال و جلال و شكوه و عظمت خدا اين است كه تا نبيني به دنبالش نميروي همه چيز را تا نجويي نيابي اما رخ يار را تا نيابي نجويي خيلي از چيزها هست كه آدم تا نبيند آرزويش را هم نميكند هر چه دعا مناجات شعبانيه بلند هم باشد بالاخره آدم وقتي يك چيزي را نميفهمد چه بخواهد فرمود يك سلسله نعمتهايي پيش ما هست كه اصلاً شما نميفهميد و آن چيزي را كه ميفهميد جزو منطقه مشيت شما است ﴿لهم ما يشاءون فيها﴾[48] انسان چه اندازه مشيت دارد همين مثال سادهاي كه ذكر كرديم آيا هيچ دامداري در تمام عمر خودش آرزو ميكند اي كاش من نسخه خطي مرحوم شيخ طوسي را داشتم آرزويش نميآيد فرمود ﴿ولهم مايشائون فيها ولدينا مزيدٌ﴾[49] آن را آدم نميفهمد چيست تا بخواهد نه اجمالاً ميفهمد نه تفصيلاً ميفهمد ﴿فلا تعلم نفس ما أخفي لهم من قرة أعين﴾[50] فتحصل اين بالقسط يك درجاتي است نسبت به مومنان حداقل است يعني از اين پائينتر نميآيد نسبت به كفار حداكثر است از اين بالاتر نميرود ﴿وجزائاً وفاقاً﴾[51] يك جاي قرآن ذكر شده آن هم مخصوص كفار است يعني جزا مطابق عمل اينها است يعني مفهوم هم دارد يعني بيش از عمل نيست نه كمتر از عمل نميشود چون فرمود ﴿ما أصابكم مصيبة فبما كسبت أيديكم﴾[52] و يعفوا عن كثير اين يا من يقبل اليسير و يعفوا عن الكثير هم از اين آيه گرفته شده است اين بيان حداكثر است نه ضرورت كه حتماً جزا بايد وفاق عمل باشد نه و يعفوا عن كثير فتحصل كه اين ﴿جزائاً وفاقاً﴾[53] مال كفار است اولاً و ناظر به حداكثر است ثانياً و عفو الهي هم انشاء الله شامل همه خواهد بود.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ ذاريات، ٥٦.
[2] ـ انعام، ١٦٢.
[3] ـ حديد، ٤.
[4] ـ ص، ٢٦.
[5] ـ بقره، ٢.
[6] ـ آل عمران، ٩.
[7] ـ يونس، ٤.
[8] ـ مريم، ٩.
[9] ـ انسان، ١.
[10] ـ روم، ٢٧.
[11] ـ نحل، ٦٠.
[12] ـ نحل، ٦٠.
[13] ـ روم، ٢٥.
[14] ـ روم، ٢٦.
[15] ـ روم، ٢٧.
[16] ـ روم، ٢٧.
[17] ـ نحل، ٦٠.
[18] ـ فرقان، ٤٥ و ٤٦.
[19] ـ واقعه، ٥٠.
[20] ـ زمر، ٦٧.
[21] ـ صافات، ٩٦.
[22] ـ حاقّه، ٣٨ و ٣٩.
[23] ـ ق، ٤٤.
[24] ـ روم، ٢٧.
[25] ـ احقاف، ٣.
[26] ـ آل عمران، ١٩١.
[27] ـ آل عمران، ١٩١.
[28] ـ شوريٰ، ٥٣.
[29] ـ جاثيه، ٢١ ، ٢٢.
[30] ـ طه، ١٢٤.
[31] ـ سجده، ١٢.
[32] ـ مطففين، ١٥.
[33] ـ طه، ١٢٤.
[34] ـ مطففين، ١٥.
[35] ـ سجده، ١٢.
[36] ـ طور، ١٥.
[37] ـ يونس، ٤.
[38] ـ يونس، ٤.
[39] ـ زلزله، ٧.
[40] ـ انعام، ١٦٠.
[41] ـ نمل، ٨٩.
[42] ـ يونس، ٢٦.
[43] ـ غافر، ١٧.
[44] ـ كهف، ٤٩.
[45] ـ يونس، ٢٦.
[46] ـ سجده، ١٧.
[47] ـ ق، ٣٥.
[48] ـ ق، ٣٥.
[49] ـ ق، ٣٥.
[50] ـ سجد، ١٧.
[51] ـ نبأ، ٢٦.
[52] ـ شوري، ٣٠.
[53] ـ نبأ، ٢٦.