بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ الحَكِيمِ (۱) أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ (۲)﴾
ذات اقدس اله اول ادعا ميكند كه آيات قرآن حكيم، محكم و متقن است چون خودش به ما دستور داد ﴿قولوا قولاً سديداً﴾[1] سخن محكم بگوئيد سخني متقن است كه با برهان همراه باشد كلام غير مبرهن متقن نيست براي اتقان اين كلام، برهان اقامه ميكند و براي تأكيد اين اتقان، معجزه ميآورد يك وقت انسان ادعا ميكند و مدعاي او غير از دليل است و به دليل تكيه ميكند مثل اينكه ميگويد اين ديوار، محكم است براي اينكه به يك سدي تكيه داده شده است يا ميگويد اين چوب محكم است براي اينكه به يك آهني تكيه كرده است يك وقت ادعا ميكند كه اين شيء محكم است و مدعاي او همان خود شيء محكم است ميگويد اين محكم است نه براي اينكه دليلي او را همراهي ميكند كه دليل جداي از مدلول باشد بلكه براي اينكه خود همين اين معجزه است اگر معجزه شد خوب متقن است ديگر ما حرف متقني زديم ميگوئيم متقن نيست شما هم مثل اين بگوئيد اينجا دليل جداي از مدعا نيست نفرمود اين متقن است براي فلان دليل. متقن است براي اينكه به خودش متكي است پس حكيم بودن اين قرآن از چند جهت است يكي اينكه طبق براهين و ادله است كه آنها را الآن پشت سر هم ذكر ميكند آيات توحيد و آيات معاد و نبوت، براهيني كه اين اصول سهگانه را تثبيت ميكند يكي اينكه اين محكم است و متقن است براي اينكه اين معجزه است حرف بشر نيست شما بالاخره وسائل فراواني داريد نثر و نظم عربي فراواني داريد و صنعت شما هم فصاحت و بلاغت است يك سوره كوچك مثل اين بياوريد از اينكه كسي مثل قرآن نميتواند سخن بگويد معلوم ميشود خود اين كلام كلامي است حكيم پس حكيم بودن كتاب از چند جهت است.
مطلب ديگر اينكه اين آيات منظور آيات تكويني نيست گرچه آيات تكويني الهي كه آسمان و زمين و هر موجود عيني ديگري كه باشد آنها هم متقن و محكم هستند ولي منظور آيات تدويني است يعني همان آياتي كه در قرآن كريم هست كه تلاوت ميكنيد آيات تدويني است تلاوت ميشود، كلمات است و منظور همين آياتي است كه شما در خدمت او هستيد نه اينكه به لحاظ لوح محفوظش كه چون در لوح محفوظ است حكيم است نخير در لوح محفوظ است حكيم است اين مسيري را هم كه پشت سر گذاشته مسير حكيمانه بود الآن هم كه آمده بصورت لفظ عربي مبين درآمده است حكيم است لذا از صدر تا ساقهاش حكيم است و محكم اينطور نيست كه ﴿إنّه لقرآن كريم ٭ في كتاب مكنون ٭ لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾[2] نخير هم آن كتاب مكنون ﴿لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾ هم اين قرآن كريم ﴿لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾ هم آن كتاب مكنون حكيم است هم اين كتاب كريم عربي مبين حكيم است پس اين آغاز و انجامش حكيم است. الر تلك آيات الكتاب الحكيم حالا شروع ميكنند به تشريح اين حكمت ميفرمايد اينها برهاني برخلاف ندارند اينها فقط استبعاد ميكنند در جريان معاد استبعاد ميكنند و ما هم بمستيقنين ميگويند مگر ميشود دوباره مرده، زنده شود بله چرا نميشود شما يك استبعادي ميكنيد درباره منكران معاد فرمود ما هم بمستيقنين اينها برهاني ندارند دليلي اقامه نكردند بر نفي حشر خودشان هم يقين ندارند ممكن است يقين رواني داشته باشند ولي يقين منطقي ندارند و ما هم بمستيقنين يك استبعادي ميكنند درباره معاد تعجب ميكنند مگر ميشود مرده زنده شود خوب بله نه تنها ميشود بلكه بايد اينچنين بشود درباره مبدأ تعجب ميكنند مگر ميشود آسمان و زمين يك مبدئي داشته باشد دربارة وحي و نبوت تعجب ميكنند مگر ميشود يك بشري با ما وراء طبيعت تماس بگيرد همهاش تعجب است در قرآن كريم ميفرمايد حرف اينها عجيب است اينهايي كه منكر مبدأ و معادند و منكر وحي و رسالتند أفعجبتم ﴿إنٰ تعجب فَعجبٌ قولهم﴾[3] حرف اينها عجيب است نه حرف تو كه مدعي وحي و نبوتي فرمود ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه آنها هم درباره دعوت تعجب داشتند و هم درباره دعوا، درباره دعوا تعجب داشتند كه كسي ميگفت من پيغمبر هستم اينها هم ميگفتند مگر ميشود بشر پيغمبر باشد ﴿أبعث الله بشراً رسولا﴾[4] اين يك حالا اگر بشر پيغمبر شد خوب چرا حالا يكي از سرمايهداران طائف يا مكه نشد ﴿لولا نزّل هذا القرآن علي رجل من القرتيين عظيم﴾[5] اين دو اگر هست چرا تا كنون پدران ما چنين چيزي نقل نكردند ﴿ما سمعنا بهذا في آباؤُنا الأوّلين﴾[6] پدران ما چنين چيزي نگفتند اين تعجبهاي گوناگون را قرآن از اينها نقل ميكند ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم﴾ اين مال دعوا درباره دعوت علي حده است ﴿أن أنذر الناس﴾.
قرآن كريم ارتباط ذات اقدس اله با پيغمبر را در كمال جلال و شكوه ذكر ميكند اما ارتباط مردم با پيغمبر را در حد عادي ذكر ميكند چون ديگران حضرت را به عنوان يك فرد عادي ميديدند اينجا با رجل، نكره با تنوين تنكير كه پيش يك عدهاي با تحقير آماده است نظير هو الّذي بعث في الأُميين رجلاً منهم خود ذات اقدس اله وقتي با پيغمبر ميخواهد رابطه برقرار كند هرگز اسم مبارك حضرت را نميبرد از بس كه ميخواهد تجليل بكند با همه انبيا، حسابش جدا است انبياي ديگر هم در بحثهاي قبل مشابهش گذشت كه انبياي ديگر را اسم ميبرد كه يا آدم يا نوح يا داوود يا سليمان يا موسي يا عيسي يا إبراهيم از اين تعبيرات نامي فراوان است كه ذات اقدس اله نام انبياء را ميبرد آنها را مخاطب قرار ميدهد آنها منادا قرار ميدهد اسم آنها را بطور عادي ميبرد اما درباره پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم همهاش ﴿يا أيّها النبي﴾[7] ﴿يا أيّها الرّسول﴾[8] ﴿يا أيّها المزّمّل﴾[9] ﴿يا أيّها المدّثر﴾[10] با اين القاب با اين شئون ذكر ميكند لازم نيست كه حتماً اسم حضرت را ببرد بعد خودش هم فرمود من و همه فرشتهها بر پيغمبر هم صلوات ميفرستيم شما هم صلوات بفرستيد اين إنّ الله و ملائكته همين است پس خود ذات اقدس اله با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آن رابطهاش جز جلال و شكوه چيز ديگري نيست تجليل ميكند، تكريم ميكند اما وقتي به زبان مردم سخن بگويد از منظر مردم پيغمبر را ميبيند به عنوان رجل با نكره با تنوين تنكير ﴿هو الّذي بعث في الاميين رسولاً منهم﴾[11] يا ﴿أوحينا إلي رجلٍ منهم﴾ اينطور است آن هم همينطور بود مردم عادي نسبت به ذات مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم همين حرف را ميزدند درباره انبياي ديگر هم همينطور بود ميگفتند اين همان است كه آلهه ما را بد ميگفت يا اين همان است كه ما را به اعراض از دين نياكانمان دعوت ميكند پس اين رجل گفتن، تنوين تنكير آوردن آميخته با تحقير از منظر مردم است وگرنه خود ذات اقدس اله در كمال تجليل از او ياد ميكند ﴿أن أوحينا إلي رجلٍ منهم﴾ البته از شما مردم است اين مال دعوا است راجع به دعوت درباره دعوت فرمود ما به او وحي فرستاديم كه ﴿أن أنذر الناس و بشّر الذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ درباره انذار اين تعبير را كرده فرمود به تودهٴ مردم اين بيم را بدهيد به تودهٴ مردم بگوييد كه گناه يك سمي است اينها باور بكنند و خلاف كه چه علن چه سر يك سمي است كلمه ناس را تكرار كرده است با اينكه اسم ظاهر بود با اينكه قبلاً فرمود ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم﴾ اينجا منهم است ديگر خوب ﴿أن أنذرهم﴾ بايد ميفرمود اما كلمه ناس را ذكر ميكند تا روشن بشود كه اين ناس غير از آن ناس مستعجب است آن ناس مستعجب گروهي از مردم هستند كه تعجب ميكنند درباره وحي و نبوت مسئله دار هستند اما اين ناس تودهٴ مردم هستند هر چه باشد هم آنهايي كه تعجب ميكنند هم آنهايي كه تعجب نميكنند هم آنهايي كه مؤمن هستند هم آنهايي كه غير مؤمن هستند بنابراين، اين كلمه ناس تكرار شده است با اسم ظاهر تا معلوم بشود كه اختصاصي به متعجبين ندارد مطلب ديگر آن است كه انذار عمومي است همه بايد هراسناك باشند حتي انسانهاي خوب هم بايد هراسناك باشند براي اينكه از عاقبت امر با خبر نيستند اما بشارت مال گروه خاص است ﴿وبشّر الّذين آمنوا﴾ كه پاداششان اين است ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ در قرآن كريم براي بشارت به بهشت و مانند آن هم حسن فاعلي لازم است هم حسن فعلي يعني آدم هم خودش بايد معتقد باشد موحد باشد آدم خوبي باشد هم بايد كار خوبي كرده باشد صرف اينكه آدم خوبي باشد بهشت جايش نيست صرف اينكه كار خوب كرده باشد بهشت جايش نيست بايد آدم خوبي باشد يعني معتقد باشد مؤمن باشد يك, عمل صالح هم انجام بدهد بالاخره واجبها را انجام بدهد حرام را ترك كند صرف اعتقاد كافي نيست پس صرف حسن فاعلي، كافي نيست اما در اينجا فقط از ايمان نام برده در اينگونه از موارد كه عمل صالح كنار ايمان ذكر نشده است به قرينه ساير آياتي كه عمل صالح را با ايمان مقرون ميدانند اينجا يا عمل صالح جداگانه مراد است يا در همان ايمان اشراب شده است ولي براي ورود به دوزخ يكي كافي است يعني معصيت كافي است خواه انسان مؤمن باشد خواه كافر، معصيت براي عذاب كافي است لذا در جريان سيئه سوء فعلي كافي است براي تعذيب ديگر سوء فاعلي و قبح فاعلي شد، شد، نشد، نشد يعني شخص چه كافر باشد چه كافر نباشد همين كه گناه كرد استحقاق عذاب دارد لذا در طرف سيئه غالباً معصيت ميكنند در طرف عذاب ولي در طرف بهشت رفتن و ثواب دريافت كردن اين دو چيز شرط است ايمان و عمل صالح و اگر جايي عمل صالح ذكر نشده است يا به قرينه منفصل يا به دليل متّصل كه در او اشراب شده است عمل صالح منظور است.
سؤال: جواب: اين بشارت است نه آمنوا بعد اقدموا، اين مژده است اين پاداش است اين معلوم ميشود كه گذشته از عمل، ايمان هم داشت گذشته از ايمان، عمل صالح هم داشتهاند بشارت بدهد كه ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ اينها عند اللهي هستند اولاً منزلت خوبي دارند معلوم ميشود صادقانه مؤمن بودند صادقانه عمل كردند گاهي ميفرمايد كه ﴿إنّ المتّقين في جنّات ونهر ٭ في مقعد صدق عند مليك مقتدر﴾[12] گاهي ميفرمايد كه ﴿أنّ لهم قدم صدق﴾، كلمه قدم در قرآن كريم يك جا ذكر شده و آن همين آيه است كاري كه انسان از سابقه دارد قدم كه ميكنند وقتي كه ميخواهد جلو برود چون با پا جلو ميرود ميگويند قدم، نعمت چون با دست عطا ميشود ميگويند يد فلان كس يدي دارد پيش ما يعني نعمتي به ما عطا كرده است وقتي گفتند قدم صدق براي اينكه اين شخص پيش فرستي دارد چون ﴿ما تقدّموا لأِنفسكم من خير تجدوه عند الله﴾[13] چون پيش فرستي دارد اهل قيام و قدم بود اقدام بود و منزلت بود فرمود ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ هم مقعد صدق دارد قعود صدق دارد هم اقدام صدق دارد اين صدق نشان ميدهد كه ﴿من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه﴾[14] است وقتي مؤمن شدند صادق هستند يعني نشانه عمل صالح در ظواهر سيرت و سنت و اينها مشهود است تنها به همان ايمان اكتفا نكرده است پس سابقه دارند قدم يعني سابقه و اين نشانه صدق آنها است در ايمان و عمل صالح و عند ربّ، هم هستند كه ديگر نميلغزد چون اگر ﴿ماعندكم﴾ شد ﴿ينفد﴾ اما اگر ﴿ماعند الله﴾ شد يبقي، ﴿ماعندكم ينفدو ما عند الله باقٍ﴾[15] اينكه ميگويند در هنگام وضو گرفتن در هنگام مسح پا بگوييد ثبّت قدمّي علي الصراط يوم تزلاّ فيه الأقدام سرّش همين است در خيلي از موارد مخصوصاً هنگام مسح پا انسان اين دعا را ميخواند كه خدايا مرا ثابت قدم قرار بده كه در كارها نلغزم اينها كه ثابت قدم بودند عند اللهي هستند وقتي عند اللهي شدند ديگر نميلغزند حالا اين راجع به آخرت نيست اطلاق آيه شامل دنيا هم ميشود مردان الهي اينچنين هستند.
سؤال: جواب: تا نقص عمل ترميم نشود كه بهشت نميرود كه مثلاً اگر يك كسي مؤمن بود ولي معصيت كرده است بالاخره بايد مشكلاتش را يا عند الاحتضار.
سئوال: جواب: خوب پس معذور است مكلف نبود يعني مستضعف است يعني كسي دسترسي نداشت ميشود جاهل قاصد وقتي جاهل قاصد شد رفع عن أُمتي تسع يكي از آنها هم مالايعلمون است اين مكلف نبود معصيت نكرد ولي اگر معصيت كرد بالاخره بايد در يكي از اين مراحل بايد تطهير بشود يا در دنيا يا عند الجسر يا در برزخ يا في ساحره القيامه يا در مواقف قيامت يا عند الجسم بالاخره يك جا بايد تطهير بشود بعد وارد بهشت بشود اينطور نيست كه آدم غير طاهر را به بهشت جا بدهند اطلاق آيه شامل دنيا هم خواهد شد يعني كسي كه مؤمن باشد عند اللهي است قدم صدق دارد اين ﴿من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظرو ما بدّلوا تبديلاً﴾[16] هم ميتواند مشعر بر اين معني باشد يعني اينها در هيچ حال شرايطشان را عوض نكردند اين شهداي كربلا سلام الله عليهم اجمعين نظير حبيب نظير مسلم سلام الله عليهما آنها يكي پس از ديگري كه شهيد ميشدند اين آيه را ميخواندند اين قدم صدق است يعني آنكه رفت پشيمان نيست كه من حالا چرا جان دادم اين كه مانده منتظر است در نوبت است اين هم پشيمان نيست ﴿و ما بدّلوا﴾ نه آنهايي كه ﴿قضي نحبه﴾ تبديل كردند نه آن شهدا پشيمانند ميگويند حيف كه ما رفتيم جان داديم يك عده معصيت ميكنند خوب تو رفتي جان دادي عده زيادي را احيا كردي يك عده حرف تو را گوش ندادند كه شما نميرنجيد كه، اين همه بركاتي كه در كشورهاي اسلامي هست محصول خون شما است پس ﴿ومابدّلوا تبديلاً﴾ اينها هم كه ماندند وراهيان راه شهدا هستند اينها هم ﴿مابدّلوا تبديلاً﴾ چون عنداللهي شدند گاهي انسان به جايي ميرسد كه هر پيشنهاد خلافي ميكند اين تكان نميخورد اين معلوم ميشود در اين دنيا نيست اين همان بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه است كه «أبدانهم في العمل و قلوبهم في الجنان» اين از آن كلمات نوراني حضرت امير است در نهج فرمود اين آقا الآن در بهشت است البته آن بهشت يك جاي ديگر سرجايش محفوظ است كه بعد از رحلت وضعش روشن ميشود اما دل كه جا ندارد كه دل نه در آسمان است نه در زمين است نه در شرق است نه در غرب است و مانند آن اگر يك موجودي مجرد شد كه جا ندارد چنين موجودي عند اللهي است وقتي عند اللهي شد هيچ چيز او را نميلرزاند آن رواياتي كه دارد مؤمن لايحركه العواصف هم نشانهاش همين است و اگر عنداللهي نبود عند ربّه نبود در دنيا و طبيعت زندگي ميكرد ماعندكم ينفد حوادث تلخ و شيرين او را ميشوراند بالاخره اينكه بعضيها در هيچ حال هيچ تكان نميخورند معلوم ميشود به جايي وصل هستند اينها اطلاق اين آيه است كه ﴿وبشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ نه اذا ماتوا حالا سخن از مرگ نيست اطلاق آيه شامل هر دو حال ميشود اينكه فرمود ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم﴾ در موارد ديگر ميفرمايد به اينكه حرف اينها تعجب دارد اينها يا منكر دعوتند يا منكر دعوا هستند يا گرفتار خرافات هستند ميگويند چون نياكان ما اين را نداشتند ما هم نبايد داشته باشيم در سورهٴ مباركه انبياء آيه 53 اين است كه ﴿قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين﴾ اين نياكان ما اين روش را داشتند نظير همين كه درباره سيزده به در ميگويند درباره چهارشنبه سوري ميگويند همين حرفها است فرمود ﴿لقد كنتم أنتم و آبائكم في ضلال مبين﴾[17] شما همهتان بيراهه ميرفتيد حالا آنها اين راه را ميرفتند شما هم بايد حتماً ادامه بدهيد پس اگر بخواهيد از نظر نياكان و تبار و اينها سخن بگوييد اين كه برهاني نشد آنها هم بيراهه ميرفتند اگر بخواهيد از نظر قرآن سخن بگوييد حرف شما تعجب آور است نه حرف رسول خدا، آيهٴ 5 سورهٴ مباركه رعد اين است ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أءذا كنّا تراباً أءنّا لفي خلقٍ جديدٍ﴾ حرفهاي اينها عجيب است اينها بگويند ما كه مرديم و خاك شديم مگر دوباره زنده ميشويم شما يك روزي هيچ نبوديد يك, يك قدري جلوتر آمديد شيء شديد ولي قابل ذكر نبوديد دو, بعد امروز به اين صورت درآمديد ﴿قد خلقتك من قبل و لم تك شيئاً﴾[18] اين يك مرحله است ﴿هل أتي علي الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً﴾[19] اين دو مرحله است يعني قابل ذكر نبود بعد الآن به اين صورت درآمده است اين يك وقتي كه عدم محض بود اصلاً لاشيء بود بعد هم به صورت نطفه درآمديد يا مثلاً پائينتر از نطفه قابل ذكر نبوديد ما لاشيء را شيء كرديم كه قابل ذكر نيست شيء غير قابل ذكر را قابل ذكر كرديم ﴿إنّه لذكر لك و لقومك﴾[20] ما شما را نامآور كرديم خوب آنكه لاشيء را شيء غير قابل ذكر كرد شيء غير قابل ذكر را نامآور كرد و مذكور كرد و صاحب نام كرد خوب دوباره شما را زنده ميكند چه چيزي از شما معدوم شد روحتان كه معدوم نميشود ﴿يتوّفاكم ملك الموت الذي وكلّ بكم﴾[21] بدنتان كه در عالم خاك هست چيزي كه از بين نرفته كه پراكندهها را ما جمع ميكنيم ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أإذا كنّا تراباً أءنّا لفي خلق جديد﴾[22] اينها گياهي فكر ميكنند حالا ممكن است بگويند ما انسانيم اينها جسم نامٍ ناطق گياهي فكر ميكنند يعني تا زنده هستند به فكر خوردن و باليدن و بالندگي و پوشيدن و خرم بودن و خورانيدن واينها هستند مثل يك نهال مثل يك درخت بعد هم ميبينند وقتي كه مردند مثل يك هيزم ميشوند خبري نيست ديگر كسي بعد از خشك شدن اين درخت گلابي كسي او را پاداش نميدهد كه آن وقتي كه سبز بودي ميوه شيرين ميدادي يا اين درخت قطاد جنگلي را كسي چوب نميزند كسي شلاق نميزند نميگويد تو وقتي كه سبز بودي تيغ ميروياندي آن ميشود هيزم بعد خبري نيست عادل و ظالم هر دو ميشوند چوب قرآن حرفش اين است ﴿أفنجعل المسلمين كالمجرمين﴾[23] ﴿سواء محياهم ٭ و مماتهم ساء مايحكمون﴾[24] اين چه حرفي است كه شما ميزنيد يعني عادل و ظالم يكسانند در عالم يعني حساب و كتابي در عالم نيست اين تعجب دارد پس اگر از قدرت خدا بخواهيد تعجب بكنيد خلقتك ولم تك شيئاً كه يك مرحله بود ﴿هل أتي علي الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً﴾[25] كه مرحله دوم است ﴿انّه لذكر لك ولقومك﴾[26] كه مرحله سوم است اگر از نظر هدف ميخواهيد بگوييد مگر انسان مثل يك درخت است كه درختي زندگي كند گياهي زندگي كند. انسان، انسان است پس ﴿إن تعجب فعجب قولهم أإذا كنّا تراباً أءنّا لفي خلق جديد﴾[27] در سوره مباركه.
سؤال: جواب: فرمود به زكريا كه چه تعجبي ميكنيد كه من بخواهم يك سالمندي را پدر كنم يا مادر كنم زكريا گفت كه عيال من عقيم است پيرزن است آن وقت هم كه جوان بود عقيم بود و ﴿كانت امرأتي عاقرا﴾[28] در بخشهاي ديگر دارد كه ﴿وامرأتي عاقر﴾[29] عاقر يعني عقيم اين چون صفت مختص است ديگر تاي تأنيث نميخواهد مثل اينكه ميگويند تلك المرأة طالق نه طالقه چون تا ميگويند تا الفرق به تعبير سيوطي يعني تا براي فرق بين مذكر و مونث است اگر صفتي مختص مؤنث بود ديگر تا نميآورند كاتب و كاتبه ميگوبند اما طالق و طالقه نميگويند عاقر و عاقره نميگويند چون زن عقيم ديگر رحم داشتن مال مرد كه نيست اين صفت زن است فرمود ﴿وامرأتي عاقر﴾[30] نه عاقرة اين در يك بخش اما آنجايي كه تعجب ميكند عرض ميكند خدايا ﴿و كانت امرأتي عاقراً﴾[31] الآن كه عيالم پير است آن وقتي كه جوان بود عقيم بود اما حكم آنچه تو انديشي فرمود بله حق آن است كه من انديشم براي اينكه خلقتك ولم تك شيئاً تو اصلاً چيزي نبودي معدوم محض بودي ما اين معدوم محض را آفريديم به صورت خاك و نطفه درآورديم كه قابل ذكر نبود بعد هم به اين صورت درآورديم پس از آن جهت جا براي تعجب نيست ميماند مسئله تعجب در اينكه آيا ذات اقدس اله انسان را به همان حالت عادي رها ميكند يا نه فرمود نه در سورهٴ مباركه اعراف در موارد زيادي فرمود به اينكه حرف اينها عجيب است غالب انبيا به همين وضع مبتلا بودند آيهٴ 63 سورهٴ مباركه اعراف اين است كه ﴿أَوَعجبتم أن جائكم ذكر من ربّكم علي رجلٍ منكم لينذركم ولتتّقوا ولعلّكم ترحمون﴾ اگر برهان داريد اقامه كنيد يا استبعاد ميكنيد إنّهم يرونه بعيداً و نريه قريباً اينها مستبعد ميدانند ولي ما نه تنها مستبعد نميدانيم محقق الوقوع ميدانيم نزديك هم ميدانيم اگر تعجب ميكنيد جا براي تعجب ندارد آيهٴ 63 سورهٴ اعراف اين است آيهٴ 69 همان سورهٴ اعراف هم اين است ﴿أوعجبتم أن جائكم ذكر من ربّكم علي رجلٍ منكم لينذركم واذكروا إذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح وزداكم في الخق بصطة فاذكروا الآء الله لعلّكم تعلمون﴾ بنابراين اگر از در تعجب است اين ميشود جدال به احسن اين ردّ به مثل است حرف شما جاي تعجب دارد اگر برهان ميخواهيد اقامه كنيد براي اينكه شما كه از بين رفتني نيستيد كه خداي حكيم، خداي عادل مگر رها ميكند ﴿أيحسب الإنسان أن يترك سديً﴾[32] هر كه هر كاري كرد كرد اين ميشود باطل خوب ما كه بساط آفرينش را آفريديم كه بازيگر نيستيم ماكنّا لاعبين ﴿ما خلقنا السماء والأرض و ما بينهما لاعبين﴾[33] ﴿ما خلقنا السماء والأرض و ما بينهما باطلاً﴾[34] اگر حساب و كتابي نباشد ميشود بازيچه ما كه بازيگر نيستيم اگر هدف نباشد اين بساط ميشود بازيچه ما كه اين بساط را پهن كرديم كه بازيگر نيستيم نه باطل است نه بازيچهاي در كار است بنابراين مهمترين حرف همين مسئله معاد است مطلب ديگر اين است كه گرچه انبيا عليهم السلام اول از توحيد شروع كردند بعد مسائل ديگر ولي از نظر تربيتي و تزكيه نفوس و تأثير در دلها مهمترين اثر مال توحيد ربوبي است از طرف مبدأ و اعتقاد به معاد است از طرف پايان وگرنه آن بحثهاي علمي محض ثمر عملياش بسيار كم است در عالم واجب الوجودي هست بله هست واجب الوجود يك نفر است بله آن واجب الوجود خالق سماوات والأرض است اين سه مرحله، چهارم مدير كل و مدير عامل مجموعهٴ نظام كيهاني هم او است او ربّ العالمين است بله اين چهار تا را مشركين هم قبول داشتند اين چهار تا كه در سازندگي اثر ندارد مگر مشركين نميگفتند ما واجب الوجود داريم مگر مشركين قائل به تعدد واجب الوجود بودند مگر مشركين قائل به تعدد خالق بودند مگر مشركين حجاز قائل به تعدد ربّ العالمين بودند اين كه مردم با آنها كار دارند كار به دست كيست؟ كار به دست فرشته است؟ نه به دست آسمان است؟ نه به دست زمين است؟ نه به دست جن است؟نه كار به دست بزرگان و سلاطين بشر است؟ نه كار به دست همان يك نفر است اين مهم است كه هيچ كسي، كسي را تعظيم نكند مگر ذات اقدس اله را هيچ كسي از كسي چيزي نخواهد مگر از ذات اقدس اله و ذات اقدس اله وسيلههاي فراواني را هم فراهم كرده به نام انبياء و اولياء كه آن ﴿وابتغوا إليه الوسيلة﴾[35] اين ميشود شفاعت توسل آن چهار مرحله مورد قبول مشركان حجاز بود هر مشركي هم آن چهار مرحله را قبول داشت آن فقط يك نتيجه علمي در كتابهاي كلام دارد اما نتيجه اخلاقي و اجتماعي به همراه ندارد مهمتر از آن مسئله معاد است قدما رسالهاي نوشتند كه بعد از ذكر توحيد هيچ ذكري هيچ نامي، هيچ يادي به اندازه ذكر مرگ آموزنده نيست اگر كسي به دنبال ذكر است كه قلبش روشن بشود فلان ذكر را چند بار بگويد فلان ذكر را چندين بار بگويد آنها البته بي اثر نيست ثواب دارد اثر في الجمله هم دارد اما راه اصلي آن ياد حساس است نه نام ياد مرگ بهترين وسيله براي تربيت است آن قدما آن گروه از پيشينيان كه در اين زمينه رساله مينوشتند ميگفتند هيچ ذكري بعد از توحيد به اندازه ذكر آخرت اثر ندارد ذكر آخرت معنايش اين است كه عمل زنده است و اين عمل من را در رهن خود قرار ميدهد ﴿كلّ امرء بما كسب رهين﴾[36] خوب انساني كه مرهون است در رهن است اصلاً قابل مسافرت نيست نميتواند جايي برود اهل سير و سلوك نيست يك چيزي كه در بند است در رهن است اين كجا ميتواند برود در مسائل مالي، حقوقي بالاخره يك كسي وامدار بود بدهكار بود يا خانه او يا فرش او را گرو ميگيرند اما در مسائل اخلاقي كه خانه و فرش را گرو نميگيرند خود آدم را رهن ميگيرند ﴿كلّ نفس بما كسبت رهينة﴾[37] ﴿كل امرء بما كسب رهين﴾[38] اين كه ميبينيد بعضيها ميگويند من هر چه ميخواهم فلان كار را بكنم يا فلان مناجاتي بكنم يا فلان روزه را بگيرم يا فلان عبادت را انجام بدهم ميبينم نميتوانم راست ميگويد بيچاره نميتواند براي اينكه در بند است حوصله ندارم نميشود وسيله فراهم نميشود راست ميگويد اما نميداند در بند است تا از بند درنيامده، راه باز نميشود اما يك عده ﴿فسنيسرّه لليسري﴾[39] اين باز است اگر كسي جزو اصحاب الميمنة شد باز است آنها در بند هستند بنابراين غير از توحيد بعد از توحيد بهترين ذكري كه در سازندگي انسان اثر دارد ياد مردن و مرگ است و ياد مردن و مرگ هم آدم را متحرك و فعّال و پويا ميكند بارها ملاحظه فرموديد اين مكتبهاي الهي است كه افيون را به صورت عامل پويش قرار داده يعني مرگ در همه مكتبها افيون مردم است باعث تحسر، افسردگي، سكوت است فراموش است چون فنا ميدانند اما اين دين خدا است كه ميگويد كسي به ياد مرگ است كه شبانه روز براي ديگران كار بكند آن كه كار نميكند تنبل است جايي نشسته اين مرگ را فراموش كرده چون وقتي كه مرد اولين چيزي كه از او سؤال ميكنند عمرك فيما أفنيت اين را چه كار كردي خوب اين دين ياد مرگ را عامل پويايي قرار داده مكتبهاي ديگر مرگ براي آنها افسردگي است اينكه اصرار دارد قرآن مخصوصاً بيانات نوراني اهل بيت عليهم السلام به ياد مرگ باشيد اذكروا هادم اللّذات اذكروا منقّض الشباب مرگ يادتان نرود مرگ را فراموش نكنيد آن كسي كه بيكار گرفته يك ساعت قهقهه ميكند فيلم را نگاه ميكند او مرگ را فراموش كرده چون همين كه مرد سؤال ميكنند كه چه كار كردي او كه تا نفس ميكشد به فكر فهميدن و فهماندن است حالا اگر اين رشته را داشت طوبي له و حسن مآب نشد بالاخره كار ديگر آن كه بيكار است يك ساعت را به قعده وًلده ميگذراند اين مرگ را فراموش كرده ولو زير لب لا اله الا الله بگويد ميگويند آخر اين در اينجا چه كاركرده عمرك فيما أفنيت پس بهترين عامل براي پويش و حركت و تلاش و كوشش بعد از ذكر توحيد جريان معاد است لذا غالب انبيا عليهم السلام اين آيه محل بحث را ميگويند اولين حرف سخن از آينده است كه خوب آينده را خودت بايد بسازي بشر كه بيغذا نميشود بي بدن هم نميشود مگر نميخواهيد با بدن خوب به سر ببريد خوب از بدن منكر كسي كه اعرج باشد اعمي باشد أصم باشد بي چشم باشد بي دست باشد بي پا باشد خوب رنج ميبرد دست و پا را خود آدم بايد بسازد اينجا اين بدن ما كه ميپوسد با آن بدني كه ميسازيم محشور ميشويم آن بدن را خودمان بايد بسازيم چه بهتر كه بدن ما زيبا باشد ﴿يوم تبيضّ وجوه و تسودّ وجوه﴾[40] گفتند وقتي وضو ميگيريد هنگام شستن صورت اللّهم بيّض وجهي يوم تسود فيه الوجود ولاتسور وجهي يوم تبيض فيه الوجوه اين صورت را ما بايد بسازيم آن روز اگر كسي سياه صورت بود سياه رو است در حقيقت يك نقص است اما در دنيا رنگين پوست بود مشكي بود اينها فرقي نميكند لافخر لعلي ولا اسود علي الابيض اينها مربوط به كيفيت تابش آفتاب و اقليم و شرايط است وگرنه رومي كه بر زنگي فضيلت ندارد فضيلت كه مال پوست نيست آن كه ما ساختيم معيار فضيلت است لذا اولين حرف وجود مبارك پيغمبر(ص) اين است كه أن أنذر الناس است ﴿و بشّر الذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ آن وقت كفار اين شيء اولاً اين را ميگفتند عجيب است راهي براي توجيه علمي اين نداشتند يا نميخواستند آن راه را طي بكنند ميگفتند اين جزو كارهاي غير عادي است غير متعارف است تعبير به سحر ميكردند با تأكيد با جمله اسميه با تأكيد ﴿إنّ هذا لساحر مبين﴾ هم كتابش را ميگفتند سحر هم خودش را ميگفتند ساحر اين حرف مخصوص به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نبود در آيهٴ 52 سورهٴ ذاريات اين است كه: ﴿ما أتي الّذين من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ هر پيغمبري كه ميآمد اينها ميگفتند يا اين فكر دارد منتهي حالا شعبده باز است فكرش را در اين راه صرف كرده يا كمبود فكري دارد ﴿الاّ ساحر أو مجنون﴾ اين توهم، اين اختصاصي به زمان حضرت موسي و اينها ندارد منتهي آن وقت سحر رشد كرده بود از ديرزمان مسئله تهمت به سحر بود كه ﴿ما أتي الذين من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ اينجا هم با جمله اسميه با تأكيد إنّ ميگفتند به اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ساحر است آن هم ساحر روشن از آن طرف ذات اقدس اله ميفرمايد اين قرآن كريم است عربي مبين.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ احزاب، ٧٠.
[2] ـ واقعه، ٧٧ – ٧٩.
[3] ـ رعد، ٥.
[4] ـ اسراء، ٩٤.
[5] ـ زخرف، ٣١.
[6] ـ قصص، ٣٦.
[7] ـ طلاق، ١.
[8] ـ مائده، ٤١ و ٦٧.
[9] ـ مزمل، ١.
[10] ـ مدثر، ١.
[11] ـ جمعه، ٢.
[12] ـ قمر، ٥٥ ـ ٥٥.
[13] ـ بقره، ١١٠.
[14] ـ احزاب، ٢٣.
[15] ـ نحل، ٩٦.
[16] ـ احزاب، ٢٣.
[17] ـ انبياء، ٥٤.
[18] ـ مريم، ٩.
[19] ـ انسان، ١.
[20] ـ زخرف، ٤٤.
[21] ـ سجده، ١١.
[22] ـ رعد، ٥.
[23] ـ قلم، ٣٥.
[24] ـ جاشيه، ٢١.
[25] ـ انسان، ١.
[26] ـ زخرف، ٤٤.
[27] ـ رعد، ٥.
[28] ـ مريم، ٥.
[29] ـ آل عمران، ٤٠.
[30] ـ آل عمران، ٤٠.
[31] ـ مريم، ٥.
[32] ـ قيامت، ٣٦.
[33] ـ انبياء، ١٦.
[34] ـ ص، ٢٧.
[35] ـ مائده، ٣٥.
[36] ـ طور، ٢١.
[37] ـ مدثر، ٣٨.
[38] طور، ٢١.
[39] ـ ليل، ٧.
[40] ـ آل عمران، ١٠٦.