اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً ﴿114﴾ وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ﴿115﴾ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَي ﴿116﴾ فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي ﴿117﴾ إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي ﴿118﴾ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَي ﴿119﴾ فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي ﴿120﴾
خرافه و اسطوره های مشرکان درباره الوهيت
سورهٴ مباركهٴ «طه» همان طور كه ملاحظه فرموديد در مكه نازل شد يكي از مشكلات مشركان حجاز همانند افراد غير آگاه جهان كنوني اينكه خودشان را گُم كردند و نميشناسند نه تنها جهان را نميشناسند انسان را هم نميشناسند. در شرك دوتا كار منفي انجام گرفت دوتا امر خرافه و اسطورهاي مورد پذيرش مشركان شد يكي اينكه الله را اگر ميشناختند ميفهميدند او شريكبردار نيست، دوم اينكه اين بتها آن لياقت را ندارند كه شريك الله باشند مثل اينكه سامري دوتا كار منفي كرد براي خدا شريك قائل شدن اين نشناختنِ خداست خدا يك حقيقت نامتناهي است شريك برنميدارد گوساله كوچكتر از آن است كه شريك خدا باشد نه الله شريكبردار است نه اين گوساله ميتواند شريكالباري باشد مشركان هم همين طور گرفتار اين دوتا منفي بودند دوتا خرافه اين كار خرافه و اسطوره را تمدّن ميپنداشتند.
ديدگاه نهج البلاغه درباره چگونگی راهيابی مغالطات شيطان در نفس
مشكل اساسي جاهليّت كهن و جاهليّت جديد اين است كه مغالطهاي شيطان كرده اين مغالطه جزء مغالطههاي مصطلح منطقي نيست اين مغالطهاي كه كرده اين است كه در درون انسانها راه پيدا كرده يك، مثل خوره هويّت اينها را بيرون كرده يا در بين اغراض و غرايز دفن كرده دو، همهٴ خواستهها و جنود خود را وارد اين سرزمين اشغالي كرده سه، به اين بيچارهها گفته شما همين هستيد كه من ميگويم چهار، اينها خيال ميكردند تريبون دست خودشان است در حالي كه شيطان دارد حرف ميزند اين معارف الهي را اينها نه ادراك كردند نه باور ميكنند خرافه ميپندارند قهراً آن خرافه را حق تلقّي كردند حضرت امير ميفرمايد اينها گرفتار چنين مغالطهاياند شيطان اول به وسيلهٴ معاصي و امثال ذلك با وسوسه نفوذ پيدا كرده خودش را در درون قلب اينها جا داده وقتي كه جا داد تغذيه كرد با معاصي و با انحرافات و اينها، وقتي تغذيه كرد سعي كرد لانه بسازد آشيانهاي ساخت بعد از اينكه آشيانه ساخت تخمگذاري كرد وقتي تخمگذاري كرده اين تخمها را به صورت جوجه در آورده اين جوجهها شدند دابّه آن وقت كلّ اين منطقهٴ اشغالي را گرفتند اين بيچاره سخنگوي شيطان است اين بيچاره بينندهٴ شيطان است شيطان وقتي ميخواهد ببيند با چشم اينها ميبيند بخواهد حرف بزند با زبان اينها حرف ميزند اين از غرر خطبههاي حضرت امير است كه فرمود وقتي شيطان نفوذ پيدا كرده «فَباضَ» يعني بيضه گذاشته بعد از اينكه آشيانه و لانه كرده «فَباضَ» اول بيضه گذاشته تخمگذاري كرده «وَ فَرَّخَ» اين بيضه را به صورت فَرخ و فرّوخ [يعني] جوجه در آورده وقتي جوجه شد جوجهها ميدانيد ميدوَند ديگر اين را ميگويند دابّه اينكه ميبينيد بعضيها چه در نماز چه در غير نماز خاطرات فراواني از ذهنشان عبور ميكند اين همان اثر پاي آنهاست اين دابّه كه ميگويند همين است اين آرام نميگذارد اين را مرتّب در خيالات است دَبيب دارد، تدرّج دارد، رفت و آمد دارد وقتي اين سرزمين اشغالي را گرفته از اين به بعد اين شخص ميشود تريبون شيطان «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[1] با زبان اينها حرف ميزند اين شخص گفته، ولي گوينده شيطان است. در يكي از خطبههاي ديگر حضرت امير(سلام الله عليه) بود كه به حضرت امير شخصي اعتراض كرده كه اگر موعظه اثر ميكند چرا در شما اثر نكرده فرمود: «نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَي لِسَانِكَ»[2] گوينده شيطان است منتها با زبان تو دارد حرف ميزند اين مشكلِ جاهليّت كهن و جاهليت جديد بود و هست هم مردم مكّه از اين بيخبر بودند كه تريبون دست چه كسي است و هم بسياري از آدمهاي آلودهٴ نسل كنوني نميدانند چه كسي هستند و چه چيزي هستند سرزمينشان اشغال شده و ديگري آمده در اينجا تخمگذاري كرده، مرغداري كرده و حرف ميزند و باورشان نميشود اين از غرر خطبههاي نوراني حضرت امير است مشكل مردم حجاز همين بود ذات اقدس الهي بعد از جريان نقل سامري فرمود: ﴿فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ﴾ خدا شريكبردار نيست يك، اين گوساله هم كه ﴿ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾[3] دو، نه خدا شريك دارد نه اين ميتواند شريكالباري باشد با دوتا خرافه كار شما سامان پذيرفت،
ممدوح بودن شتاب پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) در قرائت وحی
بعد دربارهٴ قرآن كه وحي الهي است سخن ميگويد وجود مبارك پيغمبر وقتي قرآن نازل ميشد طبق اين آيه حضرت شروع ميكردند به قرائت كردن اين شتاب يك شتاب محمود و ممدوحي است لذّت ميبرد حضرت از دريافت اين كلام، لذّت ميبرد حضرت از تلاوت اين كلام، هر جملهاي كه فرستادهٴ الهي از طرف خدا ميآورد وجود مبارك پيامبر زود قرائت ميكرد خداي سبحان فرمود: ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾ صبر كنيد اين آيه تمام بشود يا اين جمله تمام بشود شما بعد بخوانيد اين عجله يك عجلهٴ ممدوح و محمود است همان طوري كه در جريان عجلهٴ وجود مبارك موساي كليم به طور كه در همين سوره گذشت ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾ وجود مبارك كليم حق عرض كرد ﴿هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾[4] من شتابان آمدم تا رضاي شما را جلب بكنم اين هم عجلهٴ ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تلاوت قرآن ميتواند از اين قبيل باشد آن وقت اين ﴿لاَ تَعْجَلْ﴾ يك تسكين است كه شما هيچ شتابي نكن اين براي دفع است نه براي رفع، گرچه اين مورد رضاي خداست أرضيٰ للربّ يعني آنچه بيشتر رضاي خدا را فراهم ميكند اين است كه شما ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾[5] باشيد صبر كنيد آيه تمام بشود بعد قرائت كنيد.
پرسش:...
پاسخ: بله، حالا كدام نهي، نهي تحبيبي دارند.
معصوم بودن انبيا در تلقّی وحی به عصمت الهی
يك وقت ميگويند اينقدر خودت را به زحمت نينداز اين نهيِ تحبيب است نه انزجاري كه خلاف از آن در بيايد نهيهاي ارشادي از اين قبيل است يعني خودت را به زحمت نينداز اينجا هم وجود مبارك موساي كليم كارِ بدي نكرد عرض كرد ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾[6] بعد هم ذات اقدس الهي هم توبيخ نكرده اينجا هم فرمود: ﴿وَلاَ تَعْجَلْ﴾ اگر شما براي آن است كه يادتان نرود خب ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[7] درست است پيغمبر معصوم است لكن به عصمت الهي معصوم است آن كه ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[8] بالذّات معصوم است خداست، انبيا و اولياي الهي معصوماند اما به عصمت الهي چون ﴿لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ﴾[9] بالأخره يكي از اسماي حُسناي خدا عاصِم است آن كه بالذّات معصوم است يك، و عاصِم ديگران است دو، خداي سبحان است پس اگر وجود مبارك حضرت معصوم شد به عصمت الهي معصوم شد فرمود تو در هر چهار مرحله معصومي وجود مبارك پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) اينها در چهار مرحله معصوماند مرحلهٴ اُوليٰ مرحلهٴ تلقّي وحي است كه خوب ميفهمند يك وقت است خواستهها و داشتههاي قبلي در ادراك معارف وحياني دخيل نيست بر خلاف ماها وقتي روايتي را به ما القا كردند يا سخني را القا كردند هر كدام يك مباني كه داريم برابر آن مباني ممكن است از اين آيه يا روايت برداشت داشته باشيم ولي آنها همهٴ فرآوردههاي قبلي را ميگذارند كنار، صحنهٴ لوح دلشان شفاف است براي دريافت وحي چه وجود مبارك موساي كليم در طور، چه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها كلّ آن داشتههاي قبلي را ميگذارند كنار ببينند خدا چه ميگويد لذا خطر هرمونتيك و امثال اينها در مورد انبيا نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله خب، منتها دشوار است ديگر
سرّ پيدايش تجديد نظر برای علما و حکما
آنهايي كه تجديدنظر ميكنند همين است ديگر ميبينيد خود مرحوم علامه(رضوان الله عليه) آن طوري كه شهيد نقل كرده اقوالش به حسب كُتب اوست براي همين است مرحوم علامه وقتي كه مثلاً فلان كتاب را مينويسد با مباني خاص، وقتي دوبارهٴ دربارهٴ همان مطلب فكر ميكند آنها را ميگذارد كنار دربارهٴ آن مباني و ادلّه لو خُلّي و طبعه نگاه ميكند تجديدنظر پيدا ميشود اينكه تجديدنظر پيدا ميشود مخصوصاً در مسائل كَلان معلوم ميشود كه آن حكيم يا آن فقيه آنقدر هنرمند است كه همهٴ مباني قبلي را يك گوشهٴ ذهن بگذارد حرفِ طرف را گوش بدهد اين هست براي مرحوم صدرالمتألّهين اتفاق افتاده، براي شيخ اشراق اتفاق افتاده براي مرحوم علامه چه در علوم عقلي چه در علوم نقلي براي اين بزرگان اتفاق افتاده اينكه تجديدنظر ميشود براي يك حكيم يا براي فقيه براي آن است كه اينقدر هنرمند است كه همهٴ داشتههاي قبلي را يك گوشهٴ ذهن بگذارد ببيند اين طرف چه ميگويد كار دشواري است البته، ولي شدني است
عصمت انبيا در تلقّی، ضبط، انتقال و عمل به وحی
اما براي انبيا همهٴ آنها اين طورند كه تمام داشتههاي قبلي را ميگذارند كنار ببينند ذات اقدس الهي چه ميگويد لذا در تلقّي معصوماند يك، بعد از تلقّي مقام ضبط و نگهداري و حفظ است كه معصوماند دو، ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[10] بعد از اينكه نگهداري كردند و ضبط كردند ميخواهند حالا ابلاغ كنند، سخنراني كنند، اعلام كنند، املا بگويند در منطقهٴ لَب يا قلم معصوم و مصوناند كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[11] سه، حالا ميخواهند عمل بكنند عملِ خارجي عملشان معصومانه است چهار, خودش ميخواهد عمل بكند اينكه عملِ معصوم حجّت است, تقرير معصوم حجّت است براي آن است كه در منطقهٴ عمل هم او معصوم و مصون است اينها هم خواصّ انبيا و اولياي معصوم الهي است, اما همهٴ اينها با عصمت الهي است نه اينكه اينها بالذّات اين طوري باشند خب بالذّات تنها كسي كه اينچنين اوصاف را دارد خداي سبحان است پس بنابراين نميشود گفت حالا كه پيغمبر معصوم است چرا عجله ميكنند بله, اول علاقهمند است براي لذّت بردن و نگهداري ميخواند خداي سبحان ميفرمايد نه, مطمئن باش چيزي را كه ما به تو داديم حفظش هم ما به تو ميدهيم ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[12] ديگر بعدها عجله و امثال ذلك در اينها نبود.
بررسی ديدگاه علامه طباطبائی (ره) در تفسير ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در اول تا آخر اين تفيسر قيّم الميزان در همهٴ موارد يك چشمِ نوراني ايشان به روايت است لذا مثلاً اگر آيهاي سه, چهارتا احتمال داشته باشد كم كم بحث را طرزي ميكِشند و ميكِشانند كه با آن روايت هماهنگ در بيايد لذا ميفرمايند: «سيأتي في البحث الروايي» وقتي به بحث روايي رسيدند ميگويند «كما تقدّم» اين طور ايشان با روايت عمل كرده منتها كاري است بسيار مشكل تا آدم بداند كه مثلاً روششان چيست در اينجا اين ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾ معنايي را ايشان انتخاب كردند كه با روايت هماهنگ است يك مقدار بعيد است.
پرسش:...
پاسخ: بله, اين روايتي كه دارد كه نزولِ دفعي يعني يكجا قرآن بر پيغمبر نازل شد حضرت سابقه داشت و وقتي جبرئيل ميخواست بخواند او اطلاع داشت خدا ميفرمايد نه, درست است كه ما قبلاً به طور اجمال اينها را به تو گفتيم ولي در مقام تفصيل صبر بكن كه جبرئيل(سلام الله عليه) كلمه به كلمه بگويد وقتي تمام شد شما بعد بخوانيد اين را ايشان تقويت ميكند[13] برابر آن روايت, اما استفادهٴ معنا خيلي آسان نيست غرض اين است كه نظر شريف ايشان در تفسير اين است كه حتماً يك گوشه چشمي به روايت دارند اگر چند وجه در آيه هست آيه را طرزي تفسير ميكنند كه با روايت هماهنگ باشد منتها حالا روايت بايد سند معتبري داشته باشد, دلالت تامّي داشته باشد, مربوط به همين آيه باشد اما گرايش روايي ايشان به اين سَمت است به هر تقدير اين هم ميتواند يكي از محتملات باشد كه شما كه قبلاً ما به شما گفتيم الآن كه به طور تفصيل داريم آيات را ميخوانيم شما آن و علمِ قبليتان را به كار نگيريد بگذاريد اين وحي تمام بشود به هر تقدير اين نهيِ ارشادي است تَحبيبي است يعني خودت را به زحمت نينداز براي چه ميخواهي عجله بكني براي نسيان؟ ما تأمين كرديم عصمتت را ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[14] ميتواند از باب ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾[15] باشد كه موساي كليم عرض كرد ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾[16] ما لذّت ميبريم از اين آيه, از تلاوت اين آيه, از تكرار اين آيه لذا اگر عجله ميكنيم براي لذّت بردن اين است, براي تلاوت اين است يكي از سِمتهاي پيغمبر تالي قرآن كريم بودن است و امثال ذلك.
بهرمندی پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) از جوامع الکلم و درخواست ازدياد علم
﴿وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ اين علمي كه وجود مبارك پيغمبر دارد جزء جوامعالكَلِم است «اوتيت جوامع الكلم»[17] مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول اصول كافي نقل ميكند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام مدّت عمر با هيچ كس به اندازهٴ عقل خود حرف نزد «ما كَلَّمَ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكُنه عقله قطُّ»[18] در تمام اين مدت 63 سال به اندازهٴ فكر خود با احدي حرف نزد براي اينكه چه كسي بود كه بفهمد, قبل از مرحوم صدرالمتألهين ما يادمان نيست ولي ايشان كاملاً در شرح اصول كافي در ذيل اين حديث اهل بيت را استثنا ميكنند براي اينكه اينها يك نورند بعد از ايشان مرحوم مجلسي اول, بعد مرحوم ملاّ صالح مازندراني در شرح اصول بعد همين طور رديف پيدا شده كه اهل بيت را استثنا كردند كه اگر وجود مبارك پيغمبر به اندازهٴ كُنه عقل خود با اهل بيت سخن ميگفت اينها كاملاً ميفهميدند و اينها مستثنا هستند خب, «ما كَلَّمَ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكُنه عقله قطُّ»[19] چنين كسي ميفرمايد: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ علمي كه در اينجا هست برابر با ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ﴾[20] علمِ توحيدي است بهترين علمي كه خداي سبحان به پيامبر آموخت همان علمي است كه فرمود ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ و بهترين عمل هم استغفار است كه فرمود: ﴿وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ﴾ «خير العلم التوحيد و خير العمل الاستغفار» به اين دو جملهٴ نوراني آن آيه ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ﴾[21] استشهاد شده بهترين علم, علم توحيد است آنگاه بهترين روشِ علمي هم علم شهودي و حضوري است ﴿وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ علم دربارهٴ توحيد ذات اقدس الهي به اسماي حسناي او و علم به اسماي حسنا هم از راه شهود و حضور نه از راه حصول حالا اين قصّهٴ حضرت آدم و امثال ذلك هم نقل ميكند كه مناسب است با همين تعليم اسما.
عواقب اسارت انسان در مغالطات شيطان
در جريان حضرت آدم كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت براي آن است كه مشكل روز است خيليها واقع يعني واقع يعني واقع بدلياند اينكه قرآن ميفرمايد: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[22] اين تحقير نيست اين سَبّ و لعن نيست اين تحقيق است يعني ديگري رفته درون اينها خانه كرده اشغال كرده اينها خيال ميكنند اشغال سرزمين تنها در جريان افغانستان و پاكستان و نميدانم اينجاهاست بله اينها اشغالِ زمينِ زندگي است نه زمينه, زمينه را ديگري آورده گرفته فرمود خيليها هستند كه آن هويّت اصليشان را گُم كردند از دست دادند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[23] دفن شدند ديگري آمده در سرزمين دل آنها نشسته فرمانروايي ميكند اين مغالطهها جزء مغالطههاي منطقي نيست اينكه در قرآن كريم فرمود انبيا يك حرف جديد دارند ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[24] همين است حالا مسئلهٴ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[25] يك طرف, ﴿وَيُزَكِّيهِمْ﴾[26] يك طرف, اما اين پيام ديگر است كه انبيا آمدند چيزي به بشر ياد بدهند كه بشر نه ميداند نه ميتواند ياد بگيرد الآن اين دقيقترين مطلب انسانشناسي است وقتي شما به بسياري از اين اهل غرب يا شرق اعلام ميكنيد ميگويند اين خرافه است در حالي كه حقيقتاً بيگانه آمده زمينه را اشغال كرده صاحبخانه را بيرون كرده با زبان اينها دارد حرف ميزند چون كار ميبينيد كارِ حيواني است ديگر كارِ انساني كه نيست اينها دارند ميكنند.
حقيقت نهی به حضرت آدم (عليه السلام) قبل از هبوط
خب, اين جريان شيطان كه دشمن است اين را دارد تشريح ميكند چه در سورهٴ «بقره» چه در سورهٴ «اعراف» بازگو فرمود اينجا هم فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ﴾ اين روايتي كه در زيارتهاي حضرت صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) هست كه «السلامُ عليك يا مُمتَحنة امتحَنَك الذي خلقك قبل أن يَخلقك»[27] اين در اين عالَمها روشن ميشود اگر عالَمي است كه آدم در آن بود و حوّا در آن بود و امتحان در آن بود و بعضيها در امتحان موفق شدند بعضيها موفق نشدند اگر اين گونه از عوالم روشن بشود جريان خلقت صديقه كبرا در چنين عالمي هم روشن ميشود منتها اين زيارت را ابراهيمبنمحمد عُريضي نقل كرده[28] كه ما نتوانستيم شناسايي بكنيم حالا شما پيدا كنيد ببينيد كه آيا در رجال چنين كسي ابراهيمبنمحمد عُريضي صاحبنام هست, توثيق شده است, شناختهشده است يا نه وگرنه زيارت, زيارت مُتقَني است اگر چنين عالَمي باشد وجود مبارك حضرت آدم در آن عالم در اين امتحانها با يك نسيان روبهرو شد اما صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) نه, چنين جهاني, چنين عالمي, چنين آزموني قبل از آمدن به زمين هست, قبل از دنياست در حقيقت چون اگر دنيا باشد كه دار تكليف است سخن از تكليف نبود وحي و نبوّت نبود اگر آن منطقه, منطقهٴ دنيايي بود بالأخره ﴿لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[29] مگر ميشود انسان در منطقهاي از مناطق دنيا چه آسمان چه زمين زندگي بكند و تكليف نداشته باشد حالا بر فرض آسمان بشود برود كُرهٴ مريخ بالأخره ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[30] انسان وقتي آنجا رفته باز هم مكلّف است ديگر بايد از اِله خودش تكليف بگيرد ديگر, اگر انسان است و زندگي, زندگي نشئهٴ آزمون و طبيعت است حتماً تكليف است در حالي كه چه از آيهٴ سورهٴ «بقره» چه از آيه سورهٴ «اعراف» چه از آيه سورهٴ مباركهٴ «طه» برميآيد كه وجود مبارك حضرت آدم و حوّا مكلّف نبودند شريعتي نبود بعدها شريعت شده خب عالَمي كه در آن شريعت نيست معلوم ميشود جزء دنيا نيست ديگر حالا شما بگوييد باغي بود در كُرهٴ مريخ بسيار خب آن دنياست انسان چه آسمان باشد چه زمين باشد مكلّف است اين طور نيست كه آدم اگر در آسمان باشد تكليف نداشته باشد كه همين تكاليف را بايد انجام بدهد ولي از اين آيات برميآيد كه جريان وحي و نبوّت و تشريع و نهيِ تحريمي و نهي تنزيه و اينها همه بعد آمده پس بنابراين نهيي كه متوجّه حضرت آدم و حوّا(سلام الله عليهما) شد نه نهيِ تحريمي بود نه نهي تنزيهي بود سخن از ترك اُوليٰ نبود چون همهٴ اين امور در محدودهٴ شريعت است اگر شريعت باشد آن امر يا وجوب است يا استحباب, آن نهي يا حرمت است يا كراهت اين ترك اُوليٰ هم به اين است كه مثلاً مستحبّي را ميخواست انجام بدهد اين مستحب را كه مهم بود ترك كرد يك مستحبّ نازلتري را انجام داد اين كارها را مثلاً ميگويند ترك اُوليٰ اما وقتي شريعتي در كار نباشد هيچ كدام از اين امور نيست, بنابراين هم مسئلهٴ زيارت صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) بر فرض صحّت آن سند قابل تبيين هست يك, و هم مشكل جامعهٴ بشري اين است كه سرزمين جانشان را ديگري اشغال كرده آمده آن داخل نشسته دارد تصميم ميگيرد اينها دارند اجرا ميكنند و نميفهمند دو, تمام مشكل بشر اين است كه خودشان را گُم كردند خب.
پرسش:...
پاسخ: نه, تكويني كه قابل معصيت نيست يك نهي ارشادي است كه از سنخ شريعت نيست نظير نهيهايي كه طبيب ميكند راهنمايي ميكند كه شبيه توصّلي است و ارشادي است از آن سنخ است نهيِ تكويني قابل معصيت نيست مثل اينكه امر تكويني هم قابل تخلّف نيست.
تفاوت عالم دنيا با عالم قبل از هبوط آدم (عليه السلام)
﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ﴾ بنابراين اين جريان انبيا را كه مرحوم سيد مرتضي(رضوان الله عليه) و ساير بزرگان به عنوان تنزيهالأنبياء كتاب نوشتند بايد قصّهٴ حضرت آدم(سلام الله عليه) را با ساير قصص در يك مَساق نقل نكنند آنها در دنيا بود بالأخره شريعت بود تكليف بود بايد پاسخ داد كه اين امر تحريمي است, تنزيهي است, ترك اُولاست چيست, اما وقتي شريعتي در كار نباشد هيچ كدام از اينها راه نداشته باشد برابر با همان عالَم بايد معنا كرد يعني ما بايد برويم در آن عالم و برابر آن عالم بايد معنا كنيم نه اينكه آن عالم قبل از تكليف را برابر با عالم تكليف معنا كنيم اين طور نيست.
پرسش:...
پاسخ: همانجا, بايد وسوسه را مطابق با آن عالم معنا كرد ﴿فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ﴾ شيطان در آنجا حضور داشت ملائكه كه عبادت ميكردند آيا انبيا داشتند, بهشت و جهنم داشتند اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه شيطان شش هزار سال خدا را عبادت كرد «لاَ يُدْرَي أمِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ»[31] معلوم نيست كه از سالهاي دنياست يا سالهاي آخرت است خب, آنجا عبادت ميكردند يعني شريعتي بود, وحي و نبوّتي بود, فرشتهها پيغمبر داشتند, امر و نهي داشتند يا عبادتهاي مناسب با آن عالَم بود ما تا آسماني نشويم اين قصّهٴ حضرت آدم براي ما روشن نميشود و روايتها تلاش و كوشششان اين است كه آن آسماني را زميني كردند ولي به ما گفتند شما با منظر آسماني اين را بايد نگاه بكنيد اين همه ملائكه كه عبادت ميكردند يا سجده ميكردند يعني سجدهٴ امر وجوب بود و اگر نميكردند معصيت بود چنين چيزي بود كه شريعت در كار بود, پيغمبري به آنها اعلام كرد يا نه, امر سجده مربوط به آن عالَم است معناي خاصّ آن عالم را دارد و مانند آن و اگر تكويني بود كه شيطان نميتوانست معصيت كند كه.
پرسش:...
پاسخ: آن هم همين طور است آن در اين عالم كه نبود.
اختصاص فطرت و شريعت به عالم دنيا
حالا فطرت طوري است كه انسان در درون خود در نشئهٴ فطرت اين الوهيّت ذات اقدس الهي را ميپذيرد اين جريان ﴿قَالُوا بَلَي﴾[32] با جريان حضرت آدم فرق ميكند ﴿قَالُوا بَلَي﴾ ممكن است طبق بعضي از تفاسير كه همين نشئهٴ طبيعت هست منتها از فطرت انسان, از عقل انسان تعهّد گرفتند اين يكي از وجوهات است آن با عالم طبيعت و عالم شريعت هماهنگ است ولي در جريان حضرت آدم به صورت شفاف دارد كه وقتي اينها وارد زمين شدند شريعت آمده است اما در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و مانند آن كه از بنيآدم ما تعهّد گرفتيم چنين چيزي نيست كه ما بعد از تعهّد گرفتن اينها را وارد زمين كرديم و بر اينها وحي فرستاديم ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾ ما آن تصميمي كه بايد براي حفظ عهد بگيرد در او نيافتيم حالا يا از اين جهت او جزء انبياي اولواالعزم نبود يا جهات ديگري داشت بالأخره ما آن عزم را در او نيافتيم او مثلاً يادش رفته و گفتيم كنار اين درخت نرو او مثلاً رفته و بهرهبرداري كرده خب.
پرسش:...
پاسخ: بله خب ديگر.
نزول وحی و شريعت بعد از هبوط آدم (عليه السلام)
هر شريعتي يك امر و نهي دارد اما هر امر و نهيي كه شريعتي نيست اگر به فرشتهها امر كرده ﴿اسْجُدُوا﴾[33] آنها پيغمبر داشتند, شريعت داشتند, كتاب داشتند يا مناسب با عالَم فرشتهها بايد معنا كرد در همين سورهٴ «طه» به خوبي روشن ميشود در «بقره» هم هست كه بعد از اينكه اينها از بهشت خارج شدند به زمين آمدند آن وقت ما براي اينها وحي و تكليف مشخص كرديم[34] كه در همين بخش دارد كه وقتي وارد شديد ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ﴾[35] كذا و كذا از آن به بعد دين آمده بنابراين ما تا آسماني فكر نكنيم قصّهٴ حضرت آدم و سجدهٴ فرشتهها و اِباي شيطان و بهشت حضرت آدم و خروج حضرت آدم و اينها براي ما روشن نميشود هيچ يعني هيچ حكم شريعتي آنجا نبود.
عنای <تشقی> در آيه ﴿فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي﴾
پرسش:...
پاسخ: بله, اين ﴿فَتَشْقَي﴾ يعني خودت را به زحمت نينداز چون خود همين آيه قرينه است نه شقاوت آن از شَقاست برهان اقامه ميكند ميفرمايد اينجا كه هستي چه در خوراك, چه در نوشاك, چه در پوشاك, چه در مسكن راحتي از اينجا بيرون آمدي به زحمت ميافتي اينجا كه هستي اصلاً گرسنه نميشوي, تشنه نميشوي, برهنه نميشوي, مسكن نميخواهي اينجا كه هستي از اينجا كه بيرون رفتي گرسنه ميشوي, تشنه ميشوي, برهنه ميشوي, مسكن ميخواهي چهارتا يعني چهارتا آنجا از اينها نيست ببينيد فرمود: ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي﴾ اصلاً گرسنه نميشوي يك, اين چهارتاست لفّ و نشرش مشوّش است نه مرتّب براي حفظ فواصل يا جهات ديگر اين لفّ و نشر مرتّب ذكر نشده اگر لفّ و نشر مرتّب ذكر ميشد اينچنين گفته ميشد «إنّ لك أن لا تجوع فيها» گرسنه نميشوي يك, «و أنّك لا تَظمأ فيها» «ظمأ» يعني تشنگي هيچ تشنه نخواهي شد دو, «و لا تَعريٰ» برهنه نخواهي شد سه, «و لا تضحيٰ» انسان برهنه در ضُحا و آفتاب احساس خطر ميكند ديگر ميسوزد بالأخره پوشاك ميخواهد چهار, فرمود اينجا كه بخواهي باشي اصلاً گرسنه نميشوي اين كدام عالَم است نه اينكه گرسنه ميشوي و غذا داري خب در دنيا هم كساني هستند كه گرسنه ميشوند غذا دارند اصلاً گرسنه نميشوي, تشنه نميشوي, برهنه نميشوي, آفتابي در كار نيست خب, ما تا آنجا نرويم نه سجده براي ما روشن ميشود نه وسوسه براي ما روشن ميشود نه نهي براي ما روشن ميشود نه خروج روشن ميشود خب, حالا اين نظر شريفتان باشد تا با همين فضا و فاز برويم بالا
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 7.
[2] . نهجالبلاغه، خطبه 193.
[3] . سورهٴ طه، آيهٴ 97.
[4] . سورهٴ طه آيات 83 و 84.
[5] . سورهٴ طه، آيهٴ 13.
[6] . سورهٴ طه، آيهٴ 84.
[7] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.
[8] . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[9] . سورهٴ هود، آيهٴ 43.
[10] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.
[11] . سورهٴ نجم، آيات 3 و 4.
[12] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.
[13] . الميزان، ج 14، ص 214.
[14] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.
[15] . سورهٴ طه، آيهٴ 83.
[16] . سورهٴ طه، آيهٴ 84.
[17] . ارشاد القلوب، ج 1، ص 12؛ فتح الباري، ج 13، ص 438.
[18] . الكافي، ج 1، ص 23.
[19] . الكافي، ج 1، ص 23.
[20] . سورهٴ طه، آيهٴ 111.
[21] . سورهٴ محمد، آيهٴ 19.
[22] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[23] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آلعمران، 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[27] . جمال الاسبوع، ص 32.
[28] . روضة المتقين، ج 5، ص 343.
[29] . سورهٴ رعد، آيهٴ 7.
[30] . سورهٴ زخرف، ايه 84.
[31] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[32] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[33] . سورهٴ بقره، آيهٴ 34.
[34] . سورهٴ بقره، آيهٴ 38.
[35] . سورهٴ طه، آيهٴ 123.