اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ﴿105﴾ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ﴿106﴾ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً ﴿107﴾ يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً ﴿108﴾ يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً ﴿109﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً ﴿110﴾ وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً ﴿111﴾ وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً ﴿112﴾
پاسخ قرآن درباره وضعيت کوهها هنگام قيامت
چون سورهٴ مباركهٴ «طه» در مكه نازل شد و يكي از عناصر محوري معارف سوَر مكّي جريان معاد است بعد از مسئلهٴ توحيد و وحي و نبوّت جريان معاد را به مناسبتهايي در اين سوره ذكر ميكند اين ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ﴾ اين حرف فاء يا جواب شرطِ محذوف است يعني اگر سؤال كردند در جواب بگو يا نه, اگر سؤال كردند معطّل نكن بلافاصله اين جواب را بگو بدون درنگ اين جواب را بگو بالأخره اين فاء براي يكي از اين نكات است. سرزمين بهشت هم قيعان است كه در روايات دارد «انّ الجنّة قِيعانٌ»[1] به تعبير ديگر خداي سبحان زمين را به مؤمنين عطا ميكند غُرف مبنيه را خود مؤمنين بايد بسازند «انّ الجنّة قِيعانٌ» يعني صاف است, قاع صَفصف است غرف مبنيهاي در زمين بهشت نيست خود انسان دارد ميسازد خب همان طوري كه در طرف تباهي خود انسان ميشود حَطب جهنّم در طرف فضيلت هم خود انسان ميشود معمار و مهندس كه غُرف مبنيّه را خود انسان ميسازد.
داعی الهی برای حضور انسان در صحنه قيامت
خب, ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً﴾ كه ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ صحنه, صحنهٴ روشني خواهد بود در اين زمين وقتي داعي الهي حالا يا اسرافيل(سلام الله عليه) است يا وجود مبارك حضرت امير بالأخره كسي از طرف خداي سبحان مردم را دعوت ميكند كه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[2] در آن دعوت هيچ اعوجاج و انحرافي نيست نه دعوتكننده فراموشش ميشود و نه دعوتشده ميتواند تخطّي كند ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ به نحو نفي جنس كه هيچ اعوجاجي در اين دعوت و داعي و مدعوّ نيست و صحنه هم صحنهٴ خشوع و خضوع است براي اينكه در پيشگاه الرحمان همگان حاضرند برخيها از ترس كيفر در اثر اعمال بد, برخيها هم در اثر احترام در پيشگاه خدا, احترامِ انبيا و اوليا و سكوت آنها براي تكريم محضر خداست و سكوت عدّهاي هم از ترس است بالأخره ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً﴾.
از بين رفتن زمان و مکان در صحنه قيامت
حرفهايي هم كه ميزنند آهسته ميگويند هنوز آن تفكّرات دنيايي در ذهنشان هست از يكديگر سؤال ميكنند ما چند روز در برزخ بوديم بعضي ميگويند ده روز, بعضي ميگويند يك روز, بعضي ميگويند يك ساعت, آن كسي كه اهل علم است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ﴾[3] ديگر زمان و زمين را مطرح نميكنند ميفرمايد شما از زمان مرگتان اينقدر مانديد تا الآن مبعوث شديد ديگر سال و ماه برنميدارد آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبهٴ نهجالبلاغه كه ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾[4] را قرائت فرمودند آن خطبه را قرائت كردند كه ابنابيالحديد در شرحش آن مطلب تاريخي را دارد[5] حضرت در آن خطبهٴ نوراني ميفرمايد: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً»[6] اينها چه در شب بميرند سرمدياند چه در روز, «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ» يعني چه در شب اينها ظَعْن و كوچ كنند يا در روز ظَعن و كوچ كنند ظَعن در مقابل اقامت است ﴿يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ﴾[7] همين است انسان بالأخره يا مسافر است يا حاضر اگر حاضر بود اقامه است, اگر مسافر بود ظَعن است حضرت فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً» ديگر سرمدي ميشوند براي اينكه اگر زمان نباشد ديگر انسان متزمّن نيست تا تاريخ و امثال ذلك داشته باشد ديگر اگر مكان نداشته باشد هم متمكّن نيست.
ويژگی شافعان و بهرمندان از شفاعت
خب, در آن روز شفاعت هست لكن هم شفيع مأذون است هم حرفش حق است عدّهاي از شفاعت طَرْفي نميبرند شافعان زيادند انبيايند, اوليايند, اهل بيتاند, قرآن است, مسجد است, حسينيه است اينها شفاعت ميكنند ديگر خب, شافعين در قيامت زيادند اما عدّهاي از اين شافعين هيچ بهرهاي نميبرند ﴿فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ﴾[8] اين نفي به آن «ليس» تامّه ميخورد نه «ليس» ناقصه نه به اين معناست كه عدّهاي شفاعت ميكنند ولي كسي شفاعت آنها را گوش نميدهد چون آن روز هر كه بخواهد شفاعت كند بايد خدا اذن بدهد و خداي سبحان هم به كسي اذن ميدهد كه ﴿رَضِيَ لَهُ قَوْلاً﴾ يا ﴿مَن اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾[9] اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي به كسي اذن بدهد و بعد حرفش اثر نكند, بنابراين عدّهاي كه شفاعتِ شافعان نسبت به آنها اثر ندارد يعني دربارهٴ آنها شفاعت نميكنند نه اينكه شفاعت ميكنند و شفاعت به حال اينها سودي ندارد آنها نميتوانند از شفاعت بهرهاي ببرند.
تبيين آثار تبشير و انذار
مطلب ديگر اين است كه قرآن كريم تعليل كتاب و حكمت را با ترس و عذاب شروع نكرده قرآني كه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[10] مردم را به كمال ميرساند آن تربيت و تكامل با عذاب و ترس شروع نشده اين عذاب و ترس براي آن است كه اينها به راه بيايند مثل اينكه اگر كسي را خواستند به كمالات علمي و عمل صالح در دنيا تربيت كنند اول او را پرهيز ميدارند از زشتيها, بديها, اعتياد, بيراهه رفتنها ميگويند آن كارها ضرر دارد اين انذار براي نجات از تباهي است نه براي رسيدن به كمال, براي كمال تبشير لازم است نه اينكه اگر به كمال نرسيدي تو را جهنم ميبريم ميگويند گناه نكن كه به جهنم ميروي پس انذار براي پرهيز از گناه است, تبشير براي نِيل به تكامل است وگرنه تربيت كه با زور و جهنم بردن نميشود كه خب بنابراين اين معيارها هم فرق ميكند كه كجا انذار است و كجا تبشير.
ضرورت مرضی المذهب بودن شافعان و بهرمندان از شفاعت
﴿يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً﴾ و اگر كسي مأذون بود و مرضيّ بود يقيناً شفاعتش اثر دارد چه اينكه مشفوعله هم تا مرتضيالمذهب نباشد شفاعت دربارهٴ او سود ندارد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾[11] يعني «ارتضي دينه» خب, و خداي سبحان هم در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «مائده» مشخّص كرده است كه دينِ خداپسند چيست, قرآن است و عترت است و اينها كه دينِ خداپسند را در همان آيهٴ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[12] اين دينِ خداپسند همان است كه در همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» مشخص شد.
مراد از ابليس در قرآن
اما از اينكه ابليس يك نفر است يا نه, آن ابليسِ معروفي كه سجده نكرده است بيش از يك نفر نيست منتها بر اساس اينكه او قبيلهاي دارد, ذريّهاي دارد ابالسه از آن به بعد پيدا شدهاند كه ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ﴾[13] كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت, گذشته از اينكه تربيتشدههاي مكتب منحوس او هم شياطين الانس و الجناند آنها هم احياناً جزء ابالسه خواهند بود وگرنه ابالسهاي به آن معنا در اول نبود يك ابليس بود كه در برابر آدم استكبار كرد و سجده نكرد بعد ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ﴾ ابالسه از آن به بعد زياد شدند.
احتمالاتی در معنای ازرق و اعما
در صحنهٴ قيامت كه حالا اينها حضور پيدا كردند يك عدّه نابينايند, يك عدّه زُرقاند, يك عدّه عُميند, يك عدّه أغرقاند, يك عدّه أعمايند آيا اين زُرقي كه فرمود وجوه آنها زُرق است أزرق است همانهايي هستند كه اعمايند كه يكي از محتملات بود يا نه, بعضيها زُرقاند, بعضي عمياند, بعضي أزرقاند, بعضي اعماياند از اين مبناست يا نه, أزرق و أعما يكي است منتها موقف فرق ميكند در برخي از مواقف اين طورند در موقف ديگر طور ديگر هستند براي اينكه در موقف ديگر ميفرمايد: ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[14] خب اگر اين نابيناست چطور ميخواند يا نه, ممكن است كه از همان راه حفظ بخواند براي اينكه اعمالش را بلد است كه چه كار كرده هيچ چيزي را فراموش نكرده چه اينكه دربارهٴ ذنب و سؤال ذنب هم در بخشي از آيات دارد كه ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾[15] در بخش ديگر در سورهٴ «صافات» دارد كه ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾[16] اينها را بازداشت كنيد تا ما سؤال بكنيم خب اگر ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ هست پس چطور بازداشت ميكنيد براي سؤال, معلوم ميشود موقف متعدّد است جاها فرق ميكند جايي است بازداشت و سؤال است جايي هم سؤال نميكنند ازرق و اعما بودن هم فرق ميكند يا موقف فرق ميكند يا نسبت فرق ميكند همينهايي كه كورند بهشت و بهشتيها را نميبينند جهنم را به خوبي ميبينند كه ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[17] همينها هستند كه در دنيا مسجد و حسينيه و قرآن و عترت را نميديدند اما مراكز فساد را ميديدند اينكه در دنيا فقط مركز فساد را ميبيند مراكز علم و دين را نميبيند در قيامت هم فقط جهنم را ميبيند بهشت و بهشتيان را نميبيند اين يكي از وجوه است همين شخصي كه ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾[18] همين شخص ميگويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ما جهنم را به خوبي ميبينيم حالا يا موقف فرق ميكند يا نه, مرئي فرق ميكند كه اين شخص جهنم و اهل جهنم را به خوبي ميبيند ولي بهشت و اهل بهشت را اصلاً نميبيند اين وجوه و مُحتملاتي است كه دربارهٴ اين ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ﴾[19] و ازرق و اعما بودن و امثال ذلك مطرح است.
احاطه الهی و آگاهی انسان بر اعمال و رفتار خويش
فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ ذات اقدس الهي كه بخواهد حساب اينها را ارزيابي كند به اينها كيفر و پاداش بدهد گذشتههايشان را ميداند, آيندههايشان را ميداند, در دنيا چه كردند ميداند, نتيجهٴ آن اعمال و عقايد در قيامت چيست ميداند, هم گذشته كه ﴿مَا خَلْفَهُمْ﴾ است ميداند هم آينده كه جريان كيفر يا پاداش است يعني ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ﴾ و اينهاست ميداند لذا سهو و نسيان هم كه در آن نيست ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[20] بنابراين جزاي او عدلِ محض خواهد بود ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ غالب مفسّرين اين ﴿بِهِ﴾ را به الله برگرداندند يعني هيچ كس به ذات اقدس الهي احاطهٴ علمي ندارد گرچه برخيها اين ﴿بِهِ﴾ را به «ما بَين و ما خَلف» برگرداندند يعني آنها احاطه ندارند به ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾, فقط خدا احاطه دارد[21] اين هم يكي از محتملات است لكن غالب مفسّران اين ﴿بِهِ﴾ را به الله برگرداندند گفتند خدا به همهٴ اين امور آگاه است ولي هيچ كس به ذات اقدس الهي احاطهٴ علمي ندارد.
مراتب درک انسان از ذات و صفات خداوند
چندين بار به عرضتان رسيد كه نسبت به ذات اقدس الهي احدي علم به آن معنا چه علم شهودي چه علم احاطي ديگر ندارد حكيم و عارف هر دو نسبت به ذات اقدس الهي فقط برهان دارند اگر عرفان و شهودي هست براي تجلّيات الهي و اسماي الهي است وگرنه آن هويّت محض آن ذات مطلق مشهود هيچ كسي نيست عبارت سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) را خوانديم در چند جاي تفسير الميزان عبارت مرحوم علامه را خوانديم از قُدما و متأخّرين همه مُتّفقالكلمهاند كه ذات اقدس الهي را فقط با برهان ميشود شناخت يعني ذات مُستجمِع جميع صفات كمال, حقيقت نامتناهي اين الفاظ بما لها من المفاهيم مصداقي دارد اما مصداق چيست از نزديك كسي او را مشاهده كند اين مقدور نيست نميشود گفت هر كس خدا را به اندازهٴ خود ميبيند چه اينكه قبلاً گذشت خدا اندازه ندارد كه كسي به اندازهٴ خودش خدا را بشناسد گرچه مثالهايي براي تقريب به ذهن ذكر ميشود همان شعر معروف كه
آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
ولي اين يك تشبيه است چون دريا و اقيانوس چه محدود چه نامحدود بالأخره سطحش غير از عمقش است, اوّلش غير از آخرش است, شرقش غير از غربش است, شمالش غير از جنوبش است اين تجزيهپذير است هر كس ممكن است يك ظرف آبي از اين دريا بردارد اما اگر يك حقيقت نامتناهي بود و ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ بود «هو الظاهر و الباطن» بود به هيچ وجه تركيب و تجزيه و تأليف و امثال ذلك نداشت يا هيچ نميشود او را شناخت كما هو الحق, اگر او شناخته ميشود بايد به كُنه شناخته بشود كه فقط خودش, خودش را ميشناسد.
سرّ محال بودن درک ذات خداوند
چون انسان وقتي ميخواهد تجزيه كند چيزي را تجزيه ميكند كه به يكي از امور هفتگانه تجزيهپذير باشد اگر مركّب از وجود و ماهيّت بود قابل تجزيه است كه انسان يك قِسمش را بشناسد يك قسم ديگر را نشناسد و مانند آن اين يك, اگر مركّب از ماده و صورت بود قابل تجزيه است, اگر نظير اعراض كه به اصطلاح بسيطاند مادّه و صورت خارجي ندارند مركّب از جنس و فصل ذهني بود قابل تحليل است, اگر مركّب از جوهر و عرض بود كه يك تركيب اعتباري است كه از او مفهوم ميگيرند نه ماهيّت چون أبيض مفهوم است بر خلاف بَياض كه ماهيّت است جوهر و عرض وقتي تركيب شد تركيبش اعتباري است باز قابل تجزيه است و خداي سبحان از اين قبيل نيست. يا مركّب از دو جزء تركيبيِ نظير آنچه در آب هست كه ميگويند يك جزئش اكسيژن است يك جزئش هيدروژن از اين قبيل است اين هم نيست يا قِسم ششم تركيب نظير تركيب رياضي, تركيب كمّي, تركيب از نصف و ثلث و ربع باشد اين هم نيست, قِسم هفتم كه شرّ التراكيب است تركيب از وجود و عدم است يعني شيء محدود يك مقدار را دارد يك مقدار را ندارد آن مقداري كه ندارد عين اين مقداري كه دارد نيست وگرنه وجود عين عدم خواهد بود يك تركيب بسيار دقيقي است كه از همهٴ شش قِسم قبلي دقيقتر[22] و به تعبير حكيم سبزواري از همه شرّتر, شرّ التراكيب اين تركيب هفتم است. ذات اقدس الهي منزّه از اين تراكيب سبعه است آن وقت كسي بگويد من خدا را به اندازهٴ خودم مشاهده ميكنم اين فرض صحيح ندارد تمام تجليّات و شهود عرفا به اين اسما و صفات است و افعال الهي و مانند آن, حكيم اينها را ميفهمد عارف اينها را مشاهده ميكند در محدودهٴ اسماي الهي, صفات خارج از ذات و مانند آن, وگرنه در مقام ذات احدي راه ندارد.
عدم راهيابی شهود و برهان در مرتبه ذات الهی
پرسش: پس اينكه ما ميگوييم «الحمد لله» و «سبحان الله».
پاسخ: خب اينها اسماي الهي است ديگر, همهٴ اينها اسما هستند هم قابل ادراك عقلياند هم تجليّات خدايند كه قابل شهود عرفانياند پشت سر اينها آن هويّت مطلقه است كه اينجا حكيم و عارف هر دو به يك راه ميرسند كه اين اسما مصداقي دارد همين, الآن ما آفتاب را هيچ ترديدي نداريم كه آفتاب را ميبينيم اما يك كارشناس به ما ميگويد اينكه شما ميبينيد نور آفتاب است آفتاب ديدني نيست آن وقتي هم كه آفتاب را ظل گرفته به اصطلاح مُنكسِف شده ما را سفارش ميكنند كه اگر خواستي ببيني با چشم مسلّح ببين قابل ديدن نيست ولي ما يقين داريم خيليها كه نميدانند ميگويند اين آفتاب همين است به ماها كه كارشناسان گفتند و فهميديم ميفهميم اين نور بالأخره صاحبي دارد ديگر منبعي دارد كه اين نور از آن منبع متلأليء است معرفت ما نسبت به آفتاب همين است شايد خيلي از منظومههاي كشف نشده چندين برابر آفتاب باشند فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾[23] ما يك مُشت دود را به صورت شمس و قمر در آورديم اول كه شمس و قمري نبود اين خداست.
پرسش:
پاسخ: اگر دخان را, گاز را, خفهكننده را او شمس و قمر درست ميكند راه شيري درست ميكند چندين برابر آفتاب و ماه درست ميكند در بخشي از آيات كه آن آيهاي كه سجدهٴ واجب دارد ميگويد چرا اين را ميپرستيد آن كه شمس و قمر آفريد بپرستيد[24] بعدها در ادبيات فارسي ما آمده كه «اي دوست قمر خوشتر يا آن كه قمر سازد»[25] چرا آفتاب را ميپرستي, چرا ماه را ميپرستي, ماهآفرين را, آفتابآفرين را بپرست كسي كه يك مُشت دود را به اين صورت در آورده همهٴ اين ميلياردها كوكبِ ثابت و سيّار يك مُشت دود بود بنابراين ما دربارهٴ آفتاب باور نميكرديم كه ما آفتاب را نميبينيم اما كارشناسان به ما گفتند كه درست است كه شما ميگوييد «آفتاب آمد دليل آفتاب» اما خيال ميكنيد اينكه ميبينيد آفتاب است اين نور آفتاب است آفتاب ديدني نيست.
اقرار انبيا, عرفا و حکما به محال بودن درک ذات الهی
اينها كه اهل معرفتاند از قُدما تا متأخّرين هر چه ما شنيديم و خواندهايم و گفتهايم همين بود نوشتههاي قبل از هشتصد سال شايد در دست ما نباشد اما از هفتصد سال, هشتصد سال قبل كه عرفا دست به قلم كردند كتابهاي عرفانيِ كلاسيك نوشتند همه همين حرف را زدند الميزان را خوانديم كه فرمود: «و أمّا الذات المتعالية فلا سبيل إليها»[26] روشنتر از همه عبارت سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) بود كه فرمود آن ذات اقدس الهي نه معبود هيچ پيغمبر است نه مشهود هيچ پيغمبر است و نه معروف هيچ پيغمبر, وقتي انبيا به آنجا راه ندارند ديگري چه حقّي داشته باشد اين حرفِ همه يعني حرف همه است.
کلام صدر الدين قونوی درباره محال بودن درک ذات خداوند
حالا چيزي كه صدرالدين قونوي در شرح تائيه كبراي ابنفارض كرد ابنفارض معروف است به سلطانالعاشقين اين كتاب متنِ درسي بود يعني خود صدرالدين اين را تدريس كرده صدرالدين قونوي اول با تقريرات فارسي چاپ شده آن سعيدالدين فرغاني شاگرد ايشان تقريرات ايشان را با فارسي كه صدرالدين تدريس كرده چاپ كرده به نام مشارقالدراري بعد همين سعيدالدين فرغاني اين را به عربي برگردانده اضافاتي كرده و شده منتهيالمدارك و منتهي لُبّ كلّ كاملٍ و عارفٍ و سالك اين شرح تائيه ابنفارض است كه بيش از هفتصد بيت است خب, فاصلهٴ ابنفارض با حافظ و اينها خيلي, خيلي يعني خيلي مبادا كسي خيال بكند او در حدّ حافظ است يا حافظ در حدّ اوست فحول از علما تائيه او را شرح كردند قيصري شرح كرده, جامي شرح كرده بزرگان از عرفا در صدد شرح تائيه ابنفارض بودند كه عشق يعني چه, عشق خدا يعني چه, چطور آدم شيفتهٴ او ميشود آن كه ميگويد ﴿قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾[27] اين را بزرگان اهل معرفت فارسيزبان هم گفتند, گفتند آن هنر نيست كه از براي محو جمال كسي شدن دست را انسان ببُرد ﴿قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾ «دستي به جان ما بربنگر چهها بريديم»[28] چون اگر بروي دستي به دل ما داشته باشي ببيني در قلب ما و دل ما چه گذشت آن وقت قصّه يوسف را مهم نميداني. به هر تقدير در جلد اول منتهيالمدارك صفحهٴ 35 اين پارگراف آخر عبارت اين است «إقامة البرهان الإلهي» يك, «والذوقي» دو, «علي عدم ادراك غيب الهويّة ثمّ اعلم أنّ كُنه ذات الأقدس و غيبب الهويّة و الإطلاق و الأزليّة المندرج في حكم الأبديّة لا يُشهَد» پس راه عرفان بسته است «و لا يُفهَم» پس راه حكمت بسته است «و لا يُعلم و لا يُدرك مِن حيث التعيّن أصلا» چون آن لا تعيّن است «و لا يَدخل تحت حكمٍ متعيّنٍ البته» نميشود موضوع قرار بگيرد ما حكمي, محمولي بر او بار كنيم «اللهمّ الاّ حكماً سلبيا» فقط صفت سلب ميتوانيم داشته باشيم بگوييم «بأنّها لا تُعلم» لطيفهٴ سيدناالاستاد علامه طباطبايي در تعليقاتشان بر همين مسائل اين است كه آنچه را كه اين بزرگان گفتند كه فقط ما يك قضيهٴ سالبه ميتوانيم داشته باشيم و آن اين است كه هويّت مطلقه «لا تُعلم» اين سالبهٴ محصّله است نه موجبهٴ معدوله بنابراين وصف او هم نيست نميشود خدا را وصف كرد به «أنّها لا تُعلم» سكوتِ محض اين «لست ادري» همين است و منظور جناب صدرالدين هم بايد همين باشد نه اينكه اين موجبهٴ معدولة المحمول است كه او متّصف است به «أنّها لا تُعلم» اين را سيدناالاستاد در همان عليّ و الفلسفه كه شرح بخشي از خطبههاي نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه است كه وجود مبارك حضرت امير دارد كه «لا حدّ له» ايشان ميفرمايند آنجا اين «لا حدّ له» موجبهٴ معدولة المحموله نيست اين سالبهٴ محصّله است يعني «لست أدري» «و إنّما تُوجّه و تعطّي هذا الحكم السلبي أيضاً بأحد وجهين» آن وقت دليل نقلي هم ذكر ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الدرّ المنشور, ج4, ص153.
[2] ـ سورهٴ اسراء, آيهٴ 71.
[3] . سورهٴ روم, آيهٴ 56.
[4] . سورهٴ تكاثر, آيهٴ 1.
[5] . شرح نهجالبلاغه (ابنأبيالحديد), ج11, ص153.
[6] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 221.
[7] . سورهٴ نحل, آيهٴ 80.
[8] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 48.
[9] . سورهٴ مريم, آيهٴ 87.
[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129.
[11] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 28.
[12] . سورهٴ مائده, آيهٴ 3.
[13] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 27.
[14] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 14.
[15] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 39.
[16] . سورهٴ صافات, آيهٴ 24.
[17] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[18] . سورهٴ طه, آيهٴ 124.
[19] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 14.
[20] . سورهٴ مريم, آيهٴ 64.
[21] . ر.ك: التفسير الكبير, ج22, ص102.
[22] . التعليقات علي الشواهد الربوبيّة, ص466; اسرار الحكم, ص104.
[23] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 11.
[24] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 37.
[25] . ديوان شمس تبريزي, غزل 605.
[26] . تفسير الميزان, ج13, ص302.
[27] . سورهٴ يوسف, آيات 31 و 50.
[28] . ديوان شمس تبريزي, غزل 1701.