اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ﴿98﴾ كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً ﴿99﴾ مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً ﴿100﴾ خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً ﴿101﴾ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً﴿102﴾
تحقق عذاب الهی برای سامرّی
بعد از اينكه بخش سوم از گفتگوي وجود مبارك موساي كليم به پايان رسيد يعني اول با بنياسرائيل بعد با وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) بعد با سامري آنگاه اين حكم را از طرف ذات اقدس الهي صادر كرد فرمود: ﴿فَاذْهَبْ﴾ دور شو! حالا يا اين اعلام عذاب الهي است كه با همين وضع عذاب دامنگير سامري شد يا اِخبار است ولي بالأخره با بيان موساي كليم(سلام الله عليه) اين چند امر محقّقاً واقع شد يكي اينكه سامري به دردي مبتلا شد كه هم خودش از جامعه وحشت داشت هم كسي با او نميتوانست ارتباط برقرار كند حالا يا به وسوسه مبتلا شد كه به هيچ كس نزديك نميشد يا به بيماري واگير مبتلا شد كه هيچ كسي جرأت نميكرد به او نزديك بشود بالأخره به عذاب اليم گرفتار شد اين يك, به هلاكت مشخّص هم در دنيا محكوم شد كه فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ و به عذاب الهي هم در قيامت محكوم شد بعد فرمود اين اله تو كه مرتّب با اين اِله عكوف داشتي ﴿وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً﴾ كه مرتّب با اين خدا در ارتباط بودي اين را ما ميسوزانيم پودر ميكنيم به دريا ميريزيم و مانند آن.
تبيين احاطه علم الهی بر همه اشيا و اطلاق شیء بر موجود
آنگاه خطاب به همه كرد فرمود خداي سبحان الله است يك, و توحيد بعد از اثبات اصل الوهيّت مطرح است دو, اين خدا شريكبردار نيست هيچ چيزي در جهان هستي شريك اين خدا نيست و اين خدا به جميع اشياء عالِم است چون به جميع اشياء احاطهٴ تدبيري دارد پس بايد به جميع اشياء عالِم باشد. برخيها گفتند كه معدوم را شيء ميگويند معدوم هم شيء است اينكه ميبينيد در كتابهاي كلامي احياناً آمده است كه شيئيّت اعم از وجود است شيء يا موجود است يا معدوم بعد در حكمتهاي الهي گفتند «قد ساوق الشيء لدينا الأيسا»[1] از همين كلام آمده كه ميگويند شيء اعم از وجود است ممكن است چيزي موجود نباشد معدوم باشد ولي شيء باشد واسطهٴ بين وجود و عدم هم از همين قبيل است منزلت بين هستي و نيستي از همين قبيل است مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در اصول كافي جلد اول و مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همان توحيد مرحوم صدوق در احتجاجات ائمه(عليهم السلام) استدلال كردند فرمودند: «لم يكن بينَ النّفي و الإثبات مَنزلةً»[2] ديگر بين وجود و عدم كه چيزي واسطه نيست اين از غرر فرمايشات آنهاست در مبدأ تصديقي بنابراين چيزي كه معدوم باشد شيء نيست برخيها خواستند به همين آيه به تعبير الميزان استفاده كنند سيدناالاستاد فرمود اينها خواستند بگويند كه بعضي از چيزها كه موجود نيست شيء است چرا, براي اينكه معدوم معلومِ خداست و خدا به «كلّ شيء» عليم است پس معدوم هم شيء است. نقد ايشان اين است كه آيه دارد خدا به «كلّ شيء» عليم نه هر چيزي كه خدا به آن علم دارد شيء است[3] «كلّ شيء معلوم» نه «كلّ معلومٍ شيء» از آيه برنميآيد كه هر چه كه معلومِ خداست شيء است از آيه برميآيد هر چه شيء است معلوم خداست چون موجبه كليّه كه كنفسها منعكس نميشود.
علّت پيدايش ديدگاه های باطل در فلسفه اسلامی
اين مطلب را عرض كردم براي اينكه حرف جناب شيخ اشراق روشن بشود ايشان ميگويد سرّ پيدايش اين حرفهاي سست در بين مسلمين اين بود كه اينها علاقهمند بودند چيزي كه از يونان رسيده اين را ترجمه كنند خيال ميكردند هر اسمي كه يوناني است آن كتاب فلسفه است و آن نويسنده فيلسوف, درِ ترجمه باز شد و حسابنشده هم به سرزمين مسلمين آمد اين آراء سست پديد آمده[4] الآن هم شما ميبينيد رويكرد بسياري از حوزوي و دانشگاهي به فلسفهٴ غرب است بدون اينكه از جهانبيني خودشان, از الهيّات خودشان, از حكمت خودشان باخبر بشوند اينها خيال ميكنند هر كس در مغربزمين كتابي نوشته خودش فيلسوف است و آن كتاب هم فلسفه است شيخ اشراق ميگويد سرّ پيدايش بسياري از آراء ضعيف در بين مسلمين رواج حسابنشدهٴ ترجمه است الآن هم همان خطر هست ميبينيد غالب جهانبينيهايي كه چه در دانشگاه و چه احياناً در حوزوي روشنفكر هست همين گرايش به نوشتههاي آنهاست. به هر تقدير «كلّ شيء معلومٌ» نه «كلّ معلوم شيء».
هدف قرآن کريم از نقل قصص انبيا
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي در بعد از پايان اين ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ ما قصّه را براي تعليم كتاب و حكمت ذكر ميكنيم قصّهٴ انبياي گذشته را ذكر ميكنيم, قصّهٴ اولياي گذشته را ذكر ميكنيم, قصّهٴ اقوام و اُمم گذشته را ذكر ميكنيم اما همهٴ اين قِصص در مدار ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[5] است چيزي كه حكمت باشد براي تودهٴ مردم يك, و طهارت روح را به همراه داشته باشد دو, اينها را نقل ميكنيم بعضي از چيزهاست كه هم حكمت است هم طهارت روح را به همراه دارد لكن در دسترس فكرِ تودهٴ مردم نيست آن را با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم), با اهل بيت(عليهم السلام) در ميان ميگذاريم نظير جريان اسماي حُسنايي كه خداي سبحان به حضرت آدم آموخت, نظير كيفيت تعليم خدا نسبت به حضرت آدم كه چگونه ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾[6] يك, و نظير اِنباء و نه تعليم, اِنباء يعني اِنباء, تعليم يعني تعليم آدم تعليم نداد اسما را به ملائكه در حدّ اِنباء و گزارش به ملائكه رساند ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[7] اين فقط يك جاي قرآن كريم آمده و جز اهل بيت كسي نميداند آن اسما چگونه است وانسان كامل چگونه اسماء الله را از خدا ياد گرفت و چرا ملائكه شاگرد بلاواسطهٴ خدا نبودند حتماً بايد شاگرد معالواسطه باشند و چرا آدم تعليم نكرد اسما را به ملائكه در حدّ گزارش و اِنباء گفت اينها چيزهايي است كه نه با درس خواندن پنجاه شصت ساله حل ميشود نه در دسترس تودهٴ مردم است لذا قرآن كريم اين را يك بار نقل كرد و رد شد اين يك, اين فوق ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾[8] است بعضي از امور است كه دونِ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ است نه نقشي در تعليم كتاب و حكمت دارد نه سهمي در تزكيه, نظير ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾[9] ديگر حالا قرآن بيايد شرح بدهد كه چگونه اين طنابها را به صورت مار در آوردند، اين چوبها را به صورت مار درست كردند سِحر يعني چه، ساحر چه كاري ميكند كه چوب را مار ميكند طناب را مار ميكند اينها «لا يضرُّ مَن جَهِلَه و لا يُنفَعُ مَن عَلِمَه»[10] اينها دونِ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[11] است
وجود حکمت در نقل نشدن حوادث تاريخی در قرآن
جريان سامري هم بشرح ايضاً چگونه شده است كه اين مجسّمهٴ عِجل را، جسد عِجل را به صدا در آورده اين نه تعليم كتاب و حكمت است نه تزكيهٴ نفوس، قرآن كريم اينها را از حرف ديگران بازگو ميكند و سريعاً رد ميشود براي اينكه تأثير تعليم كتاب و حكمت يك، تأثير تزكيه نفوس دو، هيچ كدام در آن نيست يا اگر باشد در دسترس تودهٴ مردم نيست نظير تعليم اسماء جنهاي فراواني در خدمت حضرت سليمان(سلام الله عليه) بودند كارهاي كارگري، معماري، مهندسي، عَمِلگي، كارفرمايي حضرت را به عهده داشتند اما چگونه وجود مبارك سليمان اين جِنها را مسخّر كرده اين بود جِنّت را نه أجنّه، أجنّه جمع جَنين است كه ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[12] نگوييم اجنّه بگوييم جِنّت، جِنها را چگونه تسخير كرد اين را فقط عبوري قرآن كريم گفت و رد شد براي اينكه در دسترس كسي نيست كه بيايد جنها را تسخير بكند از او معماري و كارداني و كارگشايي به عهده بگيرد يا هُدهُدي كه رفته از فلسطين به يمن و آن گزارش را آورد چگونه گفت ﴿وَجَدْتُّ﴾ ملكهاي را كه ﴿أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾[13] چگونه انسان ميتواند هدهد را تربيت كند به اينجا برساند اينها چيزهايي است كه يا فوق ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[14] است يا دون ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ اين گونه از قصص و امثال اين قصص را وجود مبارك پروردگار عبوري رد شد ائمه هم به ما فرمودند وقتي ميبينيد قرآن روي امري تكيه نميكند اصرار ندارد «اُسكتوا عن ما سَكت الله»[15] و ذات اقدس الهي ساكت نشده است از اموري نسياناً بلكه ديد اين به درد شما نميخورد يا شما به او دسترسي نداريد نظير كيفيت تعليم اسما به ملائكه يا كيفيت مسخّر كردن جِنها يا كيفيت مسخّر كردن كوهها همهٴ اين كوهها يك نماز جماعتي داشتند به امامت حضرت داود(سلام الله عليه) ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[16]، چگونه ما يك نماز جماعتي بخوانيم كه اين سلسله جبال زاگرس يا البرز به ما اقتدا كنند اين را قرآن عبوري رد شد فتحصّل كه قرآن هر چه نقل كرد به اين معنا نيست كه تا كُنهش برويد و ياد بگيريد براي اينكه بعضيها فوق فهمِ بشر است بعضيها دونِ فهم بشر، آن كاري كه دون بشر است كَفَره و فَسفه انجام دادند نظير همين كاري كه سامري به عهده گرفت، آنكه فوق فهم بشر است يا خود خدا انجام داده يا انبياي الهي به اذن الهي انجام دادند اينكه فرمود: ﴿كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ راجع به همين است كه ما قصّههايي كه صبغهٴ تعليم كتاب و حكمت دارد و صبغهٴ تزكيه نفوس دارد به شما گفتيم اين هم يك مطلب.
مخالفت نداشتن احاديث با قرآن؛ معيار صحت روايات
مطلب ديگر دربارهٴ متشابه بودن قرآن است كه ما نيازمند به ائمه(عليهم السلام) هستيم شما در اصول و در فقه مستحضريد وقتي گفتند كه بايد روايات را بر قرآن كريم عرضه كرد هم در اصول هم در فقه، در اصول در بحث نصوص علاجيه آنجا گفتند كه وقتي دوتا خبر متعارض داريم الاّ ولابد بايد بر قرآن عرضه كنيم در فقه در مسئلهٴ شرط گفتند در بخش شروط، شرطي صحيح و نافذ است كه مخالف كتاب و سنّت نباشد هم در فقه و هم در اصول گفتند عرض بر قرآن لازم است يك، و معيار عدم المخالفة است نه وجود الموافقه دو، ما به دنبال موافق نبايد بگرديم براي اينكه قرآن كريم به منزلهٴ قانون اساسي است كليات را ميگويد نه جزئيات را ما در امور جزئي وقتي كه بايد بر قرآن عرضه كنيم بايد ببينيم مخالف قرآن نباشد نه موافق قرآن، موافقت قرآن شرط نيست نه در اصول نه در بحث شروط نه در فقه، مخالف قرآن ضرر دارد با كليات و قوانين اساسي قرآن نبايد مخالف باشد وقتي مخالف نشد آن كسي كه عِدل قرآن است يعني عترت زمينه را مشخص ميكند كه فلان نماز جهر است، فلان نماز اِخفات است، حج احكامش اين است، طواف احكامش اين است و مانند آن، پس معيار عدم مخالفت با قرآن است چه در فقه چه در اصول نه موافقت با كتاب الله.
امکان تفسير متشابهات در پرتو محکمات
مطلب بعدي آن است كه اين متشابهات در ذيل همان آيهٴ اوايل سوره مباركه «آلعمران» گذشت كه روايات هم مثل قرآن كريم دو بخش دارد ناسخ و منسوخ دارد، متشابه و محكم دارد، عام و خاص دارد، مطلق و مقيّد دارد، مُجمل و مبيّن دارد مرحوم صدوق در عيون نقل كرده[17] و به تعبير سيدناالاستاد روايات فراواني مُستَفيض است[18] كه در بحث آيهٴ سوره مباركه «آلعمران» گذشت روايات مستفيضه است كه اهل بيت فرمودند اخبار ما متشابه دارد و محكم دارد معناي متشابه داشتن اين است كه متشابه دوتا مطلب دارد يكي تأويل دارد يكي تفسير، تأويل متشابه را غير از آنها كسي نميدانند اما تفسير متشابه مقدور علماست خب ما متشابهات آيات را به وسيلهٴ ائمه حل بكنيم متشابه ائمه را با چه وسيله حل بكنيم با خبر؟ خبر آنها هم كه باز متشابه است و محكم، ردّ متشابه به محكم يك هدايت تفسيري است در همان نصوص مُستفيضهاي كه ائمه فرمودند اخبار ما متشابه و محكم دارند فرمودند: «مَن ردّ متشابه القرآن الي محكمه فقد هُدي إلي صراط مستقيم»[19] تأويل در مقابل تفسير است تفسير را علما ميفهمند اما تأويل را غير از ائمه كسي نميداند كه يعني چه، در بخشهايي كه مربوط به ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[20] آنجا گذشت كه تأويل از سنخ لفظ نيست، از سنخ مفهوم نيست، از سنخ معقولات نيست، از سنخ مقولات نيست تأويل يك امر خارجي است كه كلّ قرآن تأويل دارد و خداي سبحان فرمود قيامت تأويل قرآن ميآيد ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾ و وجود مبارك يوسف به يعقوب(سلام الله عليهما) بعد از اينكه آن صحنه را عيني و خارجي ديدند فرمود: ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ﴾[21] ﴿تَأْوِيلُ﴾ يعني «تأويل» نه تفسير تأويل مربوط به لفظ نيست تأويل مربوط به مفهوم نيست تأويل مربوط به درس حوزه و دانشگاه نيست تأويل مربوط به حقايق عيني است كه نزد اهل بيت است.
علم تاويل متشابهات، مختص اهل بيت(عليهم السلام)
بنابراين ردّ متشابه به محكم كارِ عالِمان دين است تأويلِ متشابه چه متشابه قرآني چه متشابه روايي را خدا روزي كسي نكرده اينها فقط همان خاندان عصمتاند كه ميدانند ميبينيد وقتي اينها حرف ميزنند برابر با تأويل حرف ميزنند يك وقت است كسي عابدانه، زاهدانه نصيحت ميكند ميگويد حرامخوري نكنيد، رانتخواري نكنيد، رشوهخواري نكنيد عذاب خدا در بر هست مسئوليت داريد مالِ مردم است اينها يا فقيهانه است يا محدّثانه است يا عابدانه است يا زاهدانه اما يك وقت ميبينيد نهجالبلاغه را مطالعه ميكنيد وجود مبارك حضرت امير فرمودند اشعثبنقيس شبانه كه آمده چون پرونده داشت فردا محاكمه او بود شب «طرقنا بملفوفة» حلوايي را پيچيده زير لباس نگه داشته آورده اين قيكردهٴ افعي است اين حرفِ فقيه نيست، حرف عابد و زاهد نيست حرف عارف است اين كسي است كه تأويل، تأويل يعني تأويل ميداند رشوه، قيكرده و بالا آوردهٴ مار است حضرت كه مبالغه نكرده ـ معاذ الله ـ كه فرمود: «عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِها»[22] مثل اينكه آب دهن يك مار را شما حلوا درست كردي يا بالا آوردهٴ مار را يك حلوا درست كردي آوردي چون فردا به همان صورت در ميآيد اين كسي كه ميگويد: «لو كُشِفَ الغِطاء ما ازدَدْتُ يقيناً»[23] اين دارد ميبيند كه رشوه همان قيكردهٴ مار است سمّي است آن كه ميگويد گناه نكن معصيت است او فقيه است و عابد است و زاهد، آن كه ميگويد سم نخور او عارف است، يك وقت است خودش را به لباس عارف در ميآورد او مقلّد است او عارف نيست اما اگر مرد است و عارف است بايد بو بكشد اگر [نزد او گناه] بوي سم ميدهد ميفهمد ديده، وجود مبارك پيغمبر احساس ميكرد كه بعضيها بدبو هستند فرمود: «تعطّروا بالاستغفار لا تفضحنّكم روائح الذنوب»[24] اين را ميگويند عارف براي اينكه تأويل اين گناه همان لجن است و وجود مبارك حضرت امير فرمود: «عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِها» اين معني تأويل است كه ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[25] باطن گناه اين است فرمود چون باطن گناه اين است ديگران بايد بميرند و ببينند من هماكنون ميبينم «لو كُشف الغطاء ما ازددت يقينا» بنابراين متشابهات در روايات فراوان است در آيات هم هست، تأويل متشابه را غير از اين ذوات قدسي كس ديگري نميداند تفسير متشابهات با ارجاع به محكمات حل است.
ضرورت تفکيک اختلاف فتوا از متشابه
اما اختلاف فتوا دليل نيست بر اينكه اين شيء متشابه است و حلّش آسان نيست الآن ما يك آيه داريم خيلي شفاف و روشن ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ﴾[26] اين آيه ديگر مشترك لفظي و مشترك معنوي و مجاز و اينها كه در آن نيست معنايش خيلي شفاف و روشن است يك چندتا روايت هم داريم آن هم مثل همين آيه روشن است اما شما ببينيد فتواي مراجع ما در اثر غيبت دربارهٴ نماز جمعه پنج فتواي رو در روي هم است بعضي ميگويند نماز جمعه در عصر غيبت حرام است بدعت است چون مَنصب امام است زمان مرحوم آقاي بروجردي به زحمت مرحوم آقاي خوانساري نماز جمعه ميخواند بعدها كم كم حل شد مگر كسي جرأت داشت نماز جمعه بخواند بعضيها ميگويند نه خير, حرامِ عيني نيست در قبال اين واجبِ تعييني است و در عصر غيبت غير از نماز جمعه چيزي كافي نيست اين رو در روي آن است. قول سوم آن است كه نماز جمعه در عصر غيبت واجب تخييري است و نه تعييني منتها با وجوب احتياط, احتياط واجب اين است كه چهار ركعت را ضميمه بكند, قول چهارم اين است كه نماز جمعه در عصر غيبت واجب تخييري است با احتياط مستحب كه چهار ركعت را ضميمه بكند, قول پنجم كه و هو الحق است اين است كه واجب تخييري است احتياط هم لازم نيست خب اين آراي پنجگانه را ما از همين آيه و چندتا روايت در ميآوريم.
کلام شيخ طوسی (ره) درباره اختلاف فتوای فقهای شيعه
ما چند بار فرمايش مرحوم شيخ طوسي را در همين مجلس تفسير يا بحثهاي فقهي خوانديم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف عُدةالاصول كه همين يك جلد, جلد اول عُدةالاصول ايشان ميفرمايند من چرا وادار شدم به تدوين اصول و تنظيم مراحل فكري در عدةالاصول جلد اول ميفرمايد: «قد ذَكرتُ ما وَرد عنهم(عليه السلام) مِن الأحاديث المختلفة الّتي تَختصّ بالفقه في كتابي المعروف بالاستبصار و في كتاب تهذيب الأحكام» چون اين عُدّه را بعد از استبصار و تهذيب مرقوم فرمودند, فرمود من آن روايات را در آن دو كتاب روايي جمع كردم يعني گرد آوردم و روايات هم كاملاً با هم مختلفاند «و قد ذَكرتُ» در اين دو كتاب «ما يَزيد علي خمسة آلاف حديث» بيش از پنج هزار حديث را من جمعآوري كردم «و ذكرتُ في أكثرها اختلاف الطائفة في العمل بها» در اكثر اين نصوص گفتند كه طايفهٴ اماميه در عمل به اينها اختلاف فتوا دارند «و ذلك أشهر مِن أن يَخفيٰ» اختلاف علماي ما اشهر از آن است كه براي كسي مخفي باشد اين جمله را خوب تأمّل بفرماييد «حتّي أنّك لو تاملتَ اختلافهم في هذه الأحكام» اگر شما خلاف را كه بعدها شيخ طوسي نوشت مختلف را كه بعدها علامه نوشت اين اختلاف فتاوا را شما ملاحظه بكنيد «حتّي أنّك لو تاملت اختلافهم في هذه الأحكام وجدته يَزيد علي اختلاف أبي حنيفة و الشافعي و مالك» يعني اختلافي كه بين ابيحنيفه و شافعي و مالك است يك طرف, اختلافي كه بين علماي ما شيعه است يك طرف, اين اختلاف داخلي ما بيش از اختلاف خارجي آن سه مذهب است خب پس روايات با داشتن اهل بيت مشكل اختلاف را حل نكرد اختلاف در اثر اجتهاد است نه منشأش تشابه, غالب اين روايات هم متشابه نيست «و وجدتهم» بعد ميفرمايد نصيحت هم ميكند ميگويد اينها اختلاف دارند خب يكي نماز جمعه را حرام ميداند يكي نماز جمعه را واجب عيني ميداند و بينهما هم اوساط اما همهٴ اينها برادرانه زندگي ميكنند اين نصيحت سياسي, اجتماعي است كه ايشان دارند ميفرمايد: «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظيم لم يَقطع أحدٌ منهم موالاة صاحبه و لم ينته إلي تضليله و تفسيقه و البرائة مِن مخالفته»[27] فرمود هيچ كدام ديگري را طرد نكرده با هم در جامعه زندگي ميكردند.
تفسير آيات متشابه در پرتو هدايت اهل بيت (عليهم السلام)
غرض اين است كه تشابه در روايات فراوان است مثل آيه, تشابه تأويلي دارد كه غير از اهل بيت كسي نميداند يك تفسير و تبييني دارد كه براي علما مقدور است و قرآن كريم مرجع متشابهات را همان محكمات قرار داده كه فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[28] بنابراين ميشود با ارجاع متشابهات به محكمات مسئله را حل كرد نياز ما به ائمه براي آن است كه خود قانون اساسي [يعني قرآن] ما را به اهل بيت ارجاع داده هم آيه تطهير هم آيه مباهله, سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[29] ببينيد پيغمبر چه ميگويد ديگر از اين شفافتر شما چه ميخواهيد يك امر روشني است فرمود ببينيد پيغمبر چه ميگويد, پيغمبر هم حديث ثقلين را گفتند, پس خود قرآن كريم ما را به اهل بيت ارجاع داده و هزارها حكم است كه بدون اهل بيت حل نميشود جزئيات همان طوري كه نَفليه و ألفيه داريم هزارها حكم داريم از وجود مبارك امام صادق همين زراره ميگويد من چهل سال است خدمت شما هستم احكام حج را سؤال ميكنم تمام نميشود فرمود چگونه كسي خانهاي كه از عهد قديم مَعبد انبيا و اوليا بوده تو ميخواهي چهل ساله احكام حج را بفهمي[30] خب اينهاست ديگر, بنابراين نياز به ائمه(عليهم السلام) هم براي تفسير قرآن است هم براي حجّت بودن است هم براي احكام است و حِكم است و هزارها نيازهاي ديگر اما تأويل را غير از اينها كس ديگري نميداند تأويل همين است ما هم الآن كه داريم اين نهجالبلاغه را بحث ميكنيم داريم قصّه ميگوييم هنر در اين است كه انسان اين بو بكِشد آنها گفتند «خود هنر دان ديدنِ آتش عيان»[31] اگر مردي الآن كه آتش اين همه شعله دارد ببين آتش كه بالفعل موجود است ممّا لا ريب فيه, وجود مبارك امام رضا فرمود از ما نيست كسي كه بگويد بهشت و جهنم الآن خلق نشده[32] آتش هست گُر ميگيرد خب ما نميبينيم ما خيلي بخواهيم هنرمندانه حرف بزنيم زاهدانه و عابدانه سخن بگوييم اما بگوييم اين آتش است اين گُر گرفته اين نيست «خود هنر دان ديدنِ آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان»[33] آن كه ميگويد چون دودي هست پس آتشي هست او دارد گَپ ميزند او هنرمند نيست.
تفاوت کاربرد رحمت و غضب برای خداوند و انسان
اما دربارهٴ اينكه گاهي غضب يا غضبان بر ذات اقدس الهي اطلاق ميشود بله, گاهي هم اطلاق ميشود اما با قرينه اطلاق ميشود غضبي كه در انسان است مثل وجود مبارك موساي كليم يك حالت نفساني است وقتي غضب هست ديگر رضا و رحمت و اينها نيست اين غضب بايد تمام بشود آن رضا و رحمت بايد شروع بشود لذا ذات اقدس الهي دربارهٴ غضب موساي كليم فرمود: ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الألْوَاحَ﴾[34] اما دربارهٴ ذات اقدس الهي غضب حالت نفساني نيست اين در عين حال كه غضبان است رحمان است كه «لا يشغله شأن عن شأن»[35] در حال قَهر مِهر دارد اين در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست فرمود خداي سبحان طوري است كه «لاَ يَلْوِيهِ شَخْصٌ عَنْ شَخْصٍ وَ لاَ يُلْهِيهِ صَوْتٌ عَنْ صَوْتٍ وَ لاَ تَحْجُزُهُ هِبَةٌ عَنْ سَلْبٍ وَ لاَ يَشْغَلُهُ غَضَبٌ عَنْ رَحْمَةٍ»[36] در عين حال كه غضبان است رحمان است پس با غضبان بودن وجود مبارك موساي كليم خيلي فرق است موساي كليم ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ﴾ اما ذات اقدس الهي در عين غضبان, رحمان است در عين رحمان, غضبان است در بيانات ديگر وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه اگر يك وقت مثلاً خدا را ما به اين اوصاف متّصف كرديم باعث تغيّر و دگرگوني حال او نيست يا حالت نفساني براي خدا نيست خطبهٴ 186 نهجالبلاغه آنجا دارد كه «لاَ تُدْرِكُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ وَ لاَ تَلْمِسُهُ الْأَيْدِي فَتَمَسَّهُ وَ لاَ يَتَغَيَّرُ بِحَالٍ وَ لاَ يَتَبَدَّلُ فِي الْأَحْوالِ» بنابراين غضب اگر دربارهٴ خدا حتي كلمهٴ غضبان اگر دربارهٴ ذات اقدس الهي به كار رفت به اين معنا نيست نظير آنچه وجود مبارك موساي كليم غضبان بود اينچنين غضب داشته باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . شرح المنظومة، ج 2، ص 182.
[2] . الكافي، ج 1، ص 84؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص 246؛ عبارت توحيد اين چنين است: «لم يكن بين الاثبات و النفي منزلةً».
[3] . الميزان، ج 14، ص 198.
[4] . ر . ك: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 205 و 206.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 31.
[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[9] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[10] . الكافي، ج 1، ص 32.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[12] . سورهٴ نجم، آيهٴ 32.
[13] . سورهٴ نمل، آيهٴ 23.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[15] . عوالي اللآلي، ج 3، ص 166.
[16] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 10.
[17] . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 290.
[18] . الميزان، ج 3، ص 68.
[19] . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 290.
[20] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.
[21] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[22] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 224.
[23] . غرر الحكم و درر الكلم، ص 119، ح 2086.
[24] . وسائل الشيعه، ج 16، ص 70.
[25] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.
[26] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 9.
[27] . العدة (شيخ طوسي)، ص 137 و 138.
[28] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[29] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[30] . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 519.
[31] . مثنوي معنوي، دفتر ششم، بخش 83.
[32] . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 116.
[33] . مثنوي معنوي، دفتر ششم، بخش 83.
[34] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 154.
[35] . مصباح المتهجد، ص 228 و 229.
[36] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 195.