اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ﴿96﴾ قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ﴿98﴾ كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً ﴿99﴾ مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً ﴿100﴾ خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً ﴿101﴾
پاسخ سامرّی به اعتراض موسای کليم(عليه السلام)
در جريان اعتراض وجود مبارك موساي كليم به سامري سخن از ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ مطرح شد گرچه سامري در جواب به دو نكته اشاره كرد يكي به چرايي يكي به چگونگي, يكي به اينكه چه انگيزهاي مرا وادار كرد كه دست به اين كار بزنم يكي اينكه اين گوساله را چگونه فراهم كردم لكن محور اصلي سؤال وجود مبارك موساي كليم سؤالِ اعتراضي آن حضرت همين انگيزه است چون خود حضرت ميدانست كه آن يك حيوان واقعي نبود دسيسهاي بيش نبود و علمِ او هم نافع نبود جهل او هم ضارّ نبود كه انسان بداند كه حالا چگونه اين گوساله ساخته شده آن هم براي پيامبري مثل موساي كليم كه از اين فتنهها باخبر است لكن خود سامري در جواب به اين دو نكته اشاره كرد. مطلب بعدي آن است كه سامري منظور شيطان نيست آن شخص معيّن است.
راه تشخيص تزاحم ادله در اهمّ و مهمّ
مطلب سوم اين است كه آيا كاري كه وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) كرد افراد عادي هم ميتوانند بكنند يا نه؟ قانون كلّياش حق است كه در تزاحم اهمّ و مهم, اهمّ بايد ملاحظه بشود اما تشخيص اينكه چه امري اهمّ است چه امري مهم در اختيار هر كسي نيست يك تعارض هست و يك تزاحم, تعارض براي ادلّه است كه حلّ آنها كار مجتهد است كار هر كس نيست او بتواند سندش, متنش, رجال و درايهاش, ظاهر و اظهرش, نصّ و ظاهرش, ناسخ و منسوخش, محكم و متشابهش را ارزيابي كند تعارض براي مقام دلالت است تزاحم براي مقام مِلاك است دو دليل هرگز مزاحم هم نيستند دو دليل معارض هماند اما مِلاكها مزاحم هماند مرز اينها كاملاً مشخص است همان طوري كه تعارض ادلّه در سايه اجتهاد يك مجتهدِ ورزيده حل ميشود تزاحم مِلاكها هم در سايهٴ يك انسانِ كامل حل ميشود بنابراين اصل قاعدهاي كه وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) رعايت كرده است حق است اما تشخيص و تطبيق آن به عهدهٴ هر كسي نيست.
عدم اطلاق غضبان بر خداوند سبحان
مطلب چهارم آن است كه غضب گاهي دربارهٴ خدا, گاهي دربارهٴ انسان و مانند انسان استعمال ميشود ولي غَضبان معمولاً چون از حالت نفساني حكايت ميكند دربارهٴ خدا استعمال نميشود معنايش اين نيست كه دربارهٴ غير خدا حتماً بايد غضبان به كار برود چون غضب اعم است لذا در سورهٴ «اعراف» كه دارد ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ﴾[1] ديگر جاي سؤال نيست كه چرا گفته نشد غَضبان چون غضب مورد استعمالش اعم است در هر دو جا به كار برده ميشود.
چگونگی عرضه روايات بر قرآن
مطلب بعدي آن است كه در روايات متعارض يا روايات غير متعارض دو طايفه از نصوص بود كه هم مرحوم كليني نقل كرد هم ديگران نقل كردند كه اگر روايتي معارض داشت بايد بر قرآن كريم عرضه بشود يكي از جهات مرجّحه يا تشخيص حجّت از لا حجّت يا ترجيح احديالحجّتين بر حجّت ديگر عرضه بر كتاب است كه در نصوص علاجيه آمده. طايفه ديگر رواياتي بود كه دلالت ميكرد بر اينكه چون به نام ائمه(عليهم السلام) روايات جعلي هست هر خبري كه از امام معصوم(سلام الله عليه) نقل شد بايد بر قرآن عرضه بشود[2] پس دو طايفه از نصوص است يكي مربوط به نصوص علاجيه است كه مخصوص رواياتي كه داراي معارضاند يكي هم مربوط به مطلق روايات است و خود ائمه(عليهم السلام) [به اين مضمون] فرمودند از زبان پيغمبر, از زبان ما حديثِ دروغ جعل ميشود لذا هر چه از ما نقل شده است شما بايد بر قرآن عرضه كنيد, اما قرآن داراي متشابهات است و داراي محكمات, متشابهات دو حكم دارند يكي تأويل متشابهات يكي تفسير متشابهات, تأويل متشابهات را ذات اقدس الهي به اولياي مخصوص خودش داده است تأويل متشابه مقدور هر كسي نيست اما تبيين و تفسير متشابهات خيلي روشن است خداوند محكمات را فرستاده متشابهات را فرستاده محكمات را امّالكتاب معرّفي كرده متشابهات در سايه ارجاع به محكمات براي مفسّر كاملاً قابل حل است تأويل متشابه است كه فقط اهل بيت ميدانند فقط با عنايتهاي الهي ما بعد از اينكه متشابه را به محكمات عرضه كرديم تفسير همه آيات مشخص شد, تبيين همه آيات مشخص شد آن وقت اين ميشود ميزان البته حجّت نيست اين فقط ميزان است بعد از اينكه سخنان عترت طاهرين(عليهم السلام) را جمعآوري كرديم آنجا هم متشابهاتش به محكمات ارجاع شده ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيّد و عام و خاص و مُجمل و مُبيّن و منطوق و مفهومش تبيين شد عصارهٴ روايات به خدمت قرآن ميآيد عرضه ميشود بعد از همهٴ اين كار تازه ميشود حجّت شرعي, بنابراين روايات را الاّ ولابد بايد بر قرآن عرضه كنيم اين يك, قرآن متشابهاتي دارد كه به رهبري محكمات كاملاً قابل تبيين و تفسيرند دو, قرآن متشابهاتي دارد كه تأويلش را غير از ذات اقدس الهي و اهل بيت كسي نميداند سه, ما به تأويل متشابهات مأمور نيستيم چهار, ما به تبيين و تفسيرش موظّفيم و در حدّ درك ما تكليف داريم و قابل درك هم هست.
تبيين محکم و متشابه بودن آيات قرآن
بعد از اينكه متشابهات به دامن مادرشان كه محكماتاند ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[3] قرار داده شدند ارجاع شدند آن وقت دوتا وصف سراسري بر قرآن هست يكي اينكه اول تا آخر قرآن متشابه است, يكي اينكه اول تا آخر قرآن محكم, اين متشابهي كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه فرمود يك قسمتش متشابهات است يك قسمتش محكمات ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[4] اين متشابهي است كه ظاهرش روشن نيست اين با ارجاع به محكمات ميشود روشن, وقتي به محكمات ارجاع داديم اول تا آخر قرآن يك شيء شفافي خواهد بود اين برابر آيات سورهٴ مباركهٴ «زمر» اول تا آخر قرآن ميشود متشابه كه آيهٴ 23 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً﴾ اول تا آخر قرآن يكدست است شبيه هم است نه متشابهي كه روشن نباشد مضمونش چيست, متشابه يعني همهشان همسان هم, شبيه هم, هماهنگ هم, همآواي هماند و براي تأييد تشابه به اين معنا, كلمهٴ ﴿مَثَانِيَ﴾ را پشتش ذكر فرمود كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾, اين ستونها را نميگويند مَثاني آن خانههايي كه هلالي بود و هر كدام از اين بخشها روي بخش ديگر مُنثَني, مُنعطف, گرايشدار بود, تَثنيه ديگري بود انثنا داشت, انعطاف داشت به آن ميگويند مَثاني, تَثنيه هم همين است اگر حجرِ موضوع به جنب الإنسان باشد ما تَثنيه نداريم اما دوتا انسان, دوتا حجر, دوتا شجر, دوتا كتاب, دوتا فرش اينها تثنيهاند براي اينكه اوّلي به دومي مُنثني است دومي هم به اوّلي مُنثني است اين ميشود تثنيه اما حجرِ موضوع به جنب انسان كه تثنيه نيست مگر اينكه به لحاظ جسميّت ملاحظه كنيد كه بله ما دوتا جسم داريم هر كدام مُنثنياند بنابراين اين ستونها مستقيم را نميگويند هلالي و اِنثنا تثنيهبردار نيست اما همهٴ اين شش هزار و اندي آيهٴ قرآن اينها مُنثنياند, منعطفاند هر كدام به ديگري و به مبدأ و منتهايشان وصلاند مستقيم ستونِ جدا نيستند يكي از اينها را خداي ناكرده كسي انكار كند همه را به هم زده, يكي را پذيرفته بايد همه را بپذيرد صدر و ساقهٴ قرآن مَثاني است و متشابه چون تشابه با انثنا همراه است تشابه يعني هماهنگ و همآوا با آيهٴ اول سورهٴ مباركهٴ «هود» كه فرمود همهٴ آيات قرآن محكماند هم هماهنگ ميشود در اول سورهٴ مباركهٴ «هود» دارد كه ﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾ ما در قرآن آيهٴ متشابه نداريم چرا؟ براي اينكه متشابهات وقتي به دامن مادرشان ارجاع داده شدند كه ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[5] ميشود محكم, وقتي محكم شد اول تا آخر قرآن ميشود محكم.
آيات محکم و متشابه قرآن؛ معيار تشخيص روايات
اول تا آخر قرآن كه محكم شد ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾ به اين كتاب حكيم ميشود قسم خورد ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[6] آن وقت اين كتابِ حكيمِ محكمِ متشابه مثاني ميشود ميزان آن وقت روايات را با اين ميسنجيم بعد از اينكه روايات را با اين سنجيديم معلوم شد كدام روايت درست است كدام روايت درست نيست آن روايت درست را يادداشت ميكنيم بعد تخصيص و تقييد و امثال ذلك حل ميشود سپس ميشود حجّت خب, اين راه جمع بين قرآن و روايات است اشتباه نشود قرآن معادل روايت نيست قرآن معادل عترت است عترت هر چه دارند مثل آيه قرآن است.
معيار تشخيص روايات صحيح از مجعول
آنكه عِدل قرآن است علي و اولاد علي نه روايت, روايت را خود آنها فرمودند به نام ما روايت زياد جعل كردند خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي را اين لطيفه از ايشان است ميگويد طبق اين رواياتي كه دارد پيغمبر فرمود: «كَثُرَتْ عليّ الكذّابة [الكِذابة] و سَتُكْثَر» اين روايت يا صادر شد يا صادر نشد, اگر روايت صادر شد معلوم ميشود از اهل بيت روايات جعل ميكنند اگر روايت صادر نشد خب همين را جعل كردند به پيغمبر نسبت دادند[7], بنابراين جعلِ روايات دسّ و دروغ كم نيست نه تنها روايت جعل كردند راوي هم جعل كردند بنابراين ما ميزان داريم به نام قرآن خب با ميزان كه نميشود كار كرد كه حالا شما ترازويي داريد خب با ترازو مشكل حل نميشود كه, ميخواهيم ببوسيم اين قرآن را بله ميبوسيم بالاي سر ميگذاريم در مراسم قرآن به سر هم بالاي سر ميگذاريم ولي با قرآن كه نميشود عمل كرد كه چيزي را بايد با اين ترازو بسنجي آن حرفِ عترت است بعد از اينكه پيغمبر و اولاد پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مخصّص داشتند, مُبيّن داشتند, شارح داشتند, بيان كردند هزارها حكم است كه از قرآن برنميآيد از روايات برميآيد خدا غريق رحمت كند مرحوم شهيد اول را اين يك ألفيه نوشته يك نَفليه اين ألفيه يعني يعني هزار حكم وجوبي براي نماز, نَفليه سه هزار حكم مستحبّي براي نماز است ما چندتاي آن را در قرآن داريم نعم, كسي كه مثل زراره است يا حمران است يا هشامبنحكم است يا هشامبنسالم است در محضر وليّ خدا نشسته حرفي را كه امام صادق ميفرمايد آن مثل اينكه در آيه قرآن است فرقي نميكند كه اين هم معصوم است ـ معاذ الله ـ از خود كه نميگويد از خدا ميگويد, اگر كسي در حضور امام باشد و فرمايش امام را آنجا گوش بدهد سند قطعي است, دلالت قطعي است, جهت صدور قطعي است آن ميشود مثل آيه قرآن ديگر, ديگر منتظر چه چيزي بايد باشد ماها كه دوريم و روايتهاي فراوان جعلي در كتابهاي ما هست دروغ هست.
روايات تفسيری و اخلاقي، نيازمند بررسی محققانه
در فقه منتها خيلي كار كردند الآن اجتهاد كردن دربارهٴ روايات فقهي خيلي دشوار نيست براي اينكه راه را خيلي طي كردند اما در روايات تفسيري اين مشكل هست در روايات مقتل مشكل هست در روايت دعا مشكل هست همين دعاي نوراني وجود مبارك سيدالشهداء در روز عرفه خب اگر سند مشخص بشود آن ذيل براي حضرت است يا براي حضرت نيست شما ميبينيد مرحوم علامه در منتهي وقتي فتوا ميدهد براي اعمال روز عرفه از دعاي نوراني امام زينالعابدين ياد ميكند ولي از دعاي سيّدالشهداء ياد نميكند ميفرمايد مستحب است در روز عرفه فلان كار, فلان كار, فلان كار و خواندن دعاي عليبنالحسين[8] از دعاي سيّدالشهداء با آن عظمت ياد نميكند چون روي آن كار نشده بنابراين اين كارهاي به زمين مانده را بالأخره هر كسي بايد يك گوشهاش را به عهده بگيرد مقتل اين طور است, تاريخ اين طور است, تفسير اين طور است, روايتهاي اخلاقي اين طور است همان كاري كه دربارهٴ فقه شده دربارهٴ روايت هم بايد باشد غرض اين است كه اين دو اصل از هم بايد تفكيك بشود يكي اينكه قرآن معادل عترت است عترت معادل قرآن است هيچ فرقي هم نميكند اما قرآن معادل روايت نيست چون در روايات جعلي هست, دروغ هست, ضعيف هست و مخدوش هست و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: چون مهم نيست «لا يضرّ مَن جَهله» حالا سامري چه كار كرده چه اثر دارد.
پرسش:...
پاسخ: آيه قرآن است همين مقدار اگر لازم بود بيش از اين ميگفت چيزي است كه نه اثر فقهي دارد نه اثر فلسفي دارد نه اثر كلامي دارد حالا از هر چه درست كرده بر فرض حيات هم داده باشد حياتِ كاذب است.
سرّ عدم نقل برخی مباحث درقرآن کريم
خيلي از افرادند كه آن چيزي كه برايشان لازم است بايد بفهمند به دنبال آن نميروند اين چيزي كه «لا يَضرُّ مَن جَهِلَه و لا يَنفَعُ مَن عَلِمَه»[9] و قرآن هم روي آن مانور نداده و تكيه هم نكرده و اثري هم ندارد مكرّر ميخواهد اين را بفهمد حالا از هر چه درست كرده وجود مبارك موساي كليم فرمود من اين را آتش ميزنم حالا يا «لَنُحْرِقَنَّه» است كه احراق است و سوزاندن است يا ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ است كه قرائت مشهور است با مِبرَد, مِبرد يعني اين سوهان و اينها با مِبرد اين را براده براده ميكنم و در دريا ميريزم به هر وسيله باشد چه زنده باشد چه زنده نباشد اين است آن اساس كار كه مناجات موساي كليم است رفته آنجا چهل شب نه غذا خورده نه خوابيده آن را آدم بايد بفهمد دربارهٴ آن ميبينيد تحقيقي نميشود اما حالا گوسالهٴ سامري چه بوده ميبينيد خيلي تلاش و كوشش روي آن هست. به هر تقدير ما بين روايت و عترت بايد فرق بگذاريم عترت عِدل قرآن است روايت در آن ضعيف هست, حَسن هست, موثّق هست, معتبر هست, غير معتبر هست, مجهول هست, مدسوس هست و مانند آن, ما بايد بين اينها فرق بگذاريم وجود مبارك موساي كليم حرفي زده به سامري كه چرا اين كار را كردي اين هم چرايي را گفته هم چگونگي را گفته.
ديدگاه علامه طباطبائی(ره) و اشکالات ايشان در آيات محل بحث
سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) شش مطلب, شش مطلب يعني شش مطلب اگر كسي با الميزان مأنوس است بايد همه اينها را رقم بگيرد شش مطلب فرمودند مطلب اول بيان آراء مفسّران است كه معروف بين اهل تفسير چيست يك, مطلب دوم اين را نقد كردند كه اين سازگار نيست با آنچه مثلاً حيات داده باشد و ظاهر قرآن اين است كه جسد است ﴿لَهُ خُوَارٌ﴾ نه اينكه واقعاً داراي خوار باشد يك حيوان خائر نيست اين حيوان نيست ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾[10] اين دو, سوم حرف ابومسلم اصفهاني را نقل ميكند, چهارم اين حرف را نقد ميكند, پنجم خودشان يك نظر دارند, ششم حرف خودشان را نقد ميكنند حرف خودشان اين است كه اين اثر رسول همان باشد كه وجود مبارك موساي كليم دستور داد اين طلاها و اينها را جمع بكنند حالا چگونه اين آثار به وجود مبارك موساي كليم منسوب شد آن بحث ديگر است ولي بالأخره به دستور موساي كليم خيليها اين طلاها را جمع كردند بعد گفت آنچه را كه اثر شما بود حالا اين لاشههاي اين بنياسرائيل اين قِبطيها را دريا كنار انداخت اينها با زر و زيور بودند همينها گرفته شد يا قبلاً از جاي ديگر جمع كردند بالأخره أوزار قِبطيها به دست اين نِبطيها رسيده بعد گفتند ما هم آنچه را كه اثر تو بود داديم به سامري اين گوساله را راهاندازي كرده.
اشکال اول؛ خطاب متقابل حضرت موسی(عليه السلام) و سامری
خودشان نقد ميكنند كه ميشود مطلب ششم اين نقدشان به عنوان «و يَبقي الكلام» است يعني هنوز اين باقي مانده اين نقاط مبهم هست اين جاي سؤال هست «و يبقي الكلام» اين مطلب ششم است كه راجع به نقد است يكي از آن نقودي كه در اين «يبقي الكلام» دارند اين است كه خب, در گفتگوي محاورهاي وجود مبارك موساي كليم طرف خطاب سامري است سامري هم طرف خطاب موساي كليم است همان طوري كه موساي كليم(سلام الله عليه) ميفرمايد: ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ او هم بايد بگويد «قبضتُ مِن أثر من آثارك» چرا ميگويد ﴿قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ كه منظور از آن رسول موساي كليم باشد از او به اسم ظاهر و غايب ياد بكند اين يك محذور,
اشکال دوم؛ تقابل تسويل نفس سامری با انتساب سفاهت به حضرت موسی(عليه السلام)
محذور ديگر اينكه سامري كه معتقد به گوسالهپرستي است كه موساي كليم فرمود: ﴿وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً﴾ اين چگونه ميگويد ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ يك گوسالهپرست اين را عبادت ميداند اين را كمال ميداند ديگري را سفيه ميداند و كار ديگري را سَفه حساب ميكند[11] اين است كه سيدناالاستاد در مطلب ششم يعني مطلب ششم ـ اگر كسي خواست الميزان را تفحّص كند بايد يك, دو, سه, چهار, پنج, شش اين مطلب را از اين يك صفحه و خُردهاي در بياورد تا بشود الميزان فهمي ـ ميفرمايد «يبقي الكلام» در اين, خودشان در اين امر ششم هم اشكال ميكنند در امر ششم بر فرمايش خودشان هم اشكال ميكنند به هر تقدير ما اگر به روايات مراجعه بكنيم بگوييم روايات دارد كه اين حيات به آن دادند خب اين با ظاهر قرآن هماهنگ نيست ما كدام را قبول بكنيم اصرار قرآن كريم بر اينكه ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾[12] اين است كه اين حيات در آن نبوده ديگر دادن حيات كه كار هر كسي نيست خب, بنابراين اين هم بحث تفسيري.
علّت آتش زدن و بر باد دادن خاکستر گوساله سامرّی
ميماند جريان همين مِبرَدي كه باز گفته شد, اما اينكه وجود مبارك موساي كليم فرمود من تو را كه خب به دو عذاب دنيا و آخرت گرفتار ميشوي اين الهات را كه ﴿ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً﴾ او را ما ميسوزانيم يا مثلاً پودر ميكنيم يا سوهان ميزنيم با مِبرد او را ريز ريز ميكنيم به دريا مياندازيم براي اينكه عابد و معبود يكجا جمع بشوند مشابه اين در بخشهاي ديگري هست كه ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[13] يا ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[14] اين حجاره گفتند همان سنگهايي بود كه اينها ميتراشيدند و ميپرستيدند كه ﴿أتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[15] سوزاندن آن سنگهاي تراشيده شدهٴ عبادتشده يك نحوه تعذيبي است براي عبادتكننده لذا وجود مبارك موساي كليم ميفرمايد تو كه به دو عذاب دنيا و آخرت معذّبي اين جسد گوساله را هم ما تعذيب ميكنيم كه يك شدّت تعذيبي باشد براي تو, همان طوري كه ذات اقدس الهي در قيامت عابد و معبود هر دو را ميسوزاند در جهنم ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[16] ما هم عابد و معبود هر دو را معذّب ميكنيم اينكه فرمود اين تعذيب مخصوص تو نيست براي اينكه او هم گرفتار ميشود.
کلام امير مومنان (عليه السلام) در تشبيه برخی افراد به سامرّی
رواياتي را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) بخشي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بخشي در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بخشي هم اينجا نقل كرده اينجا ارجاع ميدهد كه ما اين قصّه را مبسوطاً در سورهٴ «بقره» و «اعراف» گفتيم[17] در تفسير كنزالدقائق از احتجاج مرحوم طبرسي اين را نقل ميكنند كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه بعد از جنگ جمل در بصره داشتند سخنراني ميكردند در تفسير كنزالدقائق جلد هشت صفحهٴ 346 آنجا از احتجاج مرحوم طبرسي نقل ميكنند كه «لما افتتح اميرالمؤمنين(عليه السلام) البصره اجتمع الناس عليه و فيهم الحسن البصري و معه الألواح فكان كلّما لَفظ أميرالمؤمنين(عليه السلام) بكلمةٍ كَتبها» هر وقت وجود مبارك حضرت امير چيزي را ميفرمود اين مينوشت «فقال له اميرالمؤمنين(عليه السلام) بأعليٰ صوتٍ ما تَصنع؟» چه ميكني «قال أكتب آثاركم لنحدّث بها بعدكم» ما آثار شما را مينويسيم كه بعد از شما, از شما نقل كنيم وجود مبارك حضرت امير فرمود: «أما إنّ لكلّ قومٍ سامرياً» اينجا «سامريٌّ» نوشته شده
علت مفتوح بودن ﴿يَبْنَؤُمَّ﴾
اين كلمهٴ ﴿يَبْنَؤُمَّ﴾[18] كه با فتح است براي اينكه اين فتح علامت الفِ محذوف است «يابن امّاه» كه نشانهٴ ترحّم است نه «يابن امّي» كه نشانهٴ هاء باشد وگرنه ميفرمود «يابن امّ» اينجا چه در سورهٴ «اعراف»[19] چه در سورهٴ «طه» به فتحه ضبط شده به فتحه قرائت شده براي اينكه علامت حذف الفِ ترحّمي است گرچه برخيها «يابن اُمّ» خواندند كه نشانهٴ حذف ياء ترحّمي باشد «يابن امّي» يا ياء ضمير ولي معمولاً در هر دو جا يعني چه «اعراف» چه «طه» قرائت به فتح ميم است كه نشانهٴ حذف الف ترحّم باشد مثل واكذا, واغربتا و فلان اين الف براي آن است اينجا دارد «أما إنّ لكلّ قومٍ سامرياً»
تفاوت خطاب حضرت موسی و هارون (عليهما السلام) نسبت به بنی اسرائيل
و اصراري هم كه قرآن كريم از زبان وجود مبارك هارون دارد كه تعبير به قوم نميكند چون وجود مبارك موسي تعبير به قوم ميكند ﴿يَا قَوْمِ﴾, اما وجود مبارك هارون در شديدترين حال به برادرش عرض كرد كه من اگر اين كار را ميكردم ﴿خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ به هيچ كدام از اين سه تعبير عبارت را بيان نكرده نفرمود ملّت, نفرمود امّت, نفرمود قوم, فرمود بنياسرائيل اگر ميفرمود «إنّي خشيت أن تقوم فرّقت بين القوم» يا «بين الامّة» يا «بين الملّة» آن لطافتي كه تعبير بين بنياسرائيل دارد هيچ كدام از آن عبارتهاي سهگانه نميفهماند چون بنياسرائيل اعضاي يك خانوادهاند بچههاي يك پدرند نه قوم اين لطافت را ميفهماند نه ملّت اين لطافت را ميفهماند نه امّت هارون عرض كرد اينها اعضاي يك خانوادهاند آن وقت تو به من اعتراض ميكردي كه اينها پسرعموها هستند, برادرها هستند, فرزندان هستند براي يك خانوادهاند فرزندان يعقوباند چرا اينهايي كه اعضاي يك خانوادهاند و از هر قومي منسجمترند, از هر ملّتي منسجمترند, از هر امّتي منسجمترند, بين اينها را به هم زدي لذا وجود مبارك هارون اصراري دارد كه از اين گروه به عنوان بنياسرائيل ياد بكند اما حضرت موسي دارد ﴿يَا قَوْمِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله, نسبت به من, نسبت به من قوماند اما نسبت به خودشان بنياسرائيلاند ديگر ﴿إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ ديگر نه «بينهم» يا «بين القوم» خب نسبت به من قوماند ديگر خب.
علت تشبيه برخی افراد به سامری در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)
«أما إنّ لكلّ قومٍ سامرياً و هذا سامريّ هذه الامّة» همين تفسير شريف نورالثقلين هم دارد كه شش نفر از قُدما شش نفر از متأخّرين اينها جزء بدترين مردماند از خصال نقل ميكند كه ابيذر از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه «شرّ الأوّلين و الآخرين اثنيٰ عشر ستّة مِن الأوّلين و ستّة من الآخرين ثمّ سمّيٰ»[20] تسميه كرده ستّه اوّلين را كه قابيل بود, مثلاً فرعون بود, هامان بود, قارون بود, سامري بود اينها, خب اينها هست اينها را فرموده در اين قسمت فرمود وجود مبارك حضرت امير اين هر قوم يك سامري دارد تو سامري اين امّتي خب اين تشبيه است در حقيقت, سامري شخص است سامريِ نوعي نيست سامري شخص است ولي مثل اينكه بگويند اين فرعون اين امّت است اين قارون اين امّت است يعني مثل اوست ديگر در اينجا فرمود اين هم سامري اين امّت است «الاّ أنّه لا يقول لا مساس» اين نميگويد لا مساس «ولكنّه يقول لا قِتال»[21] جنگ نكنيد, خب جنگ نكنيد اين جنگ را بر ما تحميل كردند وجود مبارك حضرت امير فرمود ما كه دست به شمشير نبرديم كه اينها وارد بيتالمال بصره شدند والي ما را كُشتند به زَر و سيم بيتالمال دسترسي بردند گفتند ما به مقصد رسيديم آن وقت نمايندهٴ ما را كُشتند, مسلمانهاي بصره را كُشتند من دفاع نكنم باز هم «لا قتال» فرمود اين سامري است كه ميگويد «لا قتال» آن سامري موسي ميگفت «لا مِساس» اينها تشبيهات است البته, يعني همان حكم را دارند منتها اين طور نيست كه يك وقت است ما بگوييم يك كلّي است قابل تطبيق بر كثيرين است شيطان يك كلّي است بر كثيرين تطبيق ميشود يك, ابليس شخص معيّن است دو, چون شيطان يك امر كلّي است قابل صِدق بر كثيرين است شياطين الانس و الجن هم پيدا شدند سه, اما ابليس ديگر يك نفر است سامري هم يك نفر است اگر بر ديگري تطبيق شده از باب تشبيه و تنظير و امثال ذلك است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 154.
[2] . ر . ك: الكافي، ج 1، ص 69.
[3] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[4] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[5] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[6] . سورهٴ يس، آيات 1 و 2.
[7] . بحار الانوار، ج 2، ص 225.
[8] . منتهي المطلب في تحقيق المذهب (طبع قديم)، ص 719.
[9] . الكافي، ج 1، ص 32.
[10] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 148؛ سورهٴ طه، آيهٴ 88.
[11] . الميزان، ج 14، ص 195 ـ 197.
[12] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 148؛ سورهٴ طه، آيهٴ 88.
[13] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 98.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 24.
[15] . سورهٴ صافات، آيهٴ 95.
[16] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 98.
[17] . تفسير الصافي، ج 3، ص 318.
[18] . سورهٴ طه، آيهٴ 94.
[19] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 150.
[20] . الخصال [للصدوق]، ج 2، 458؛ تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 391.
[21] . تفسير كنز الدقائق، ج 8، ص 346 و 347.