اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَي ﴿77﴾ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ ﴿78﴾ وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَي ﴿79﴾ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَي ﴿80﴾ كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي ﴿81﴾ وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي ﴿82﴾ وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي ﴿83﴾ قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي ﴿84﴾
مدّت حضور حضرت موسي (عليه السلام) در مصر
بعد از پيروزي وجود مبارك موساي كليم در آن مبارزه و مناظره ساليان متمادي طول كشيد طبق نقل برخي از مفسّران بيست سال طول كشيد[1] ولي اثبات اين بيست سال شايد آسان نباشد در بحث روايي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ذيل آيهٴ 130 اين روايات گذشت كه يك سال بعد از پيروزي چه حادثهٴ تلخي براي قوم فرعون پيش آمد سال دوم چه حادثه, سال سوم چه حادثه همان كه فرمود جَراد و قُمّل و ضفادع و دَم اينها در سالهاي گوناگون بود در آيهٴ 130 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود كه ﴿وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ﴾ اين سِنين به معناي سالها نيست كما مرّ. سِنَه يعني قحط و عذاب الهي و مانند آن. سالي كه در عذابي اتفاق ميافتد ميگويند سَنهٴ قَحط, سال خشكسالي, سال كمباراني يكي از سالها سال دَم بود كه اين آب را بنياسرائيل ميگرفتند آب بود استفاده ميكردند فرعونيان ميخواستند بگيرند خون ميشد كه دَم يكي از عذابهايي بود كه خداي سبحان در اين سالهاي مياني بر قوم فرعون مسلّط كرد, بنابراين بين مبارزه و مناظره و موفقيّت وجود مبارك موساي كليم تا جريان حركت كردن و بيرون رفتن و مهاجرت از مصر چندين سال طول كشيد و اما اينكه در تفسير ابيالسعود و مانند آن آمده كه بيست سال فاصله شد[2] البته اين نيازمند به تحقيق بيشتر و روايت معتبرتري است. خب, فرمود لذا اين عطف مفرد بر مفرد يا عطف جمله بر جمله نيست بلكه عطف جريان بر جريان است «واو» كه با «لام» قسم به كار رفت ﴿وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا﴾ يعني به دنبال آن.
مطلب بعدي آن است كه جريان اهرام مصر و اينها كه صبغهٴ قبرستاني دارد در قسمت غرب مصر قرار داشت و اين رود بزرگ نيل هم تقريباً در قسمت غربي مصر قرار دارد منتها شُعب و شاخههاي فرعي اين رود بزرگ نيل در بسياري از مناطق مصر جاري است كه فرعون كه گفت ﴿هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾[3] براي آن شاخههاي فرعي اين رود عظيم نيل است كه به زير قصر او ميآمد.
مطلب ديگر اينكه از رود نيل به عنوان يَم ياد شده است يعني آبِ فراوان اما از او به دريا تعبير نشد در جريان القاي بدن مطهّر وجود موساي كليم در صندوقچهاي و القاي آن صندوقچه سخن از يَم هست نه سخن از بحر ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾[4] بر رود نيل بحر اطلاق نشده يَم اطلاق شده اما يَم بر دريا هم اطلاق ميشود اين هم يك مطلب.
مسير هجرت حضرت موسي(عليه السلام)
مطلب ديگر اينكه وجود مبارك موساي كليم حالا بعد از بيست سال يا كمتر از اين صحنه گذشت در اثر فشار فرعونيها مجبور به مهاجرت شد مهاجرت هم به حسب ظاهر به غرب مصر نبود به شرق مصر بود شرق مصر بايد از درياي احمر از درياي سرخ بگذرد تا به سرزمين سينا يا صحراي شام برسد مادامي كه در اين محدوده باشد در تحت قدرت و اسارت و نفوذ سلطنتي فرعون است اگر از دريا بگذرد وارد صحراي سينا يا شام بشود ديگر از منطقهٴ نفوذ فرعون بيرون است چه اينكه در جريان مدين هم همين طور است مدين منطقهاي در شمال حجاز هست يا نزديك سرزمين شام هست دربارهٴ مدين كه آنجا وجود مبارك شعيب دامداري مختصر داشت از چاهي هم آب ميگرفتند آن در شمال حجاز يا در جنوب شام بود بالأخره طرف شرق درياي احمر بود حالا وجود مبارك موساي كليم آن سفر را چگونه طي كرد آيا با فاصلههاي طولاني از راه خشكي خودش را به مدين رساند كه بعد با خستگي عرض كرد ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾[5] يا از راه كِشتي رفت چون جريان كشتي آنجا رواج داشت در جريان برخورد وجود مبارك موساي كليم و خضر(سلام الله عليهما) كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت آنجا سخن از كشتيراني و عبور با كشتي از منطقهاي به منطقهٴ ديگر و در مجمعالبحرين برخورد با خضر و سوار كشتي شدن و ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾[6] و سوارخ كردن كشتي و امثال ذلك است در دو جاي سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه قبلاً گذشت از جريان كشتي و سوار كشتي شدن و اينها مطرح شد[7] خب، آيا وجود مبارك موساي كليم از راه كشتي خودش را به مدين كه شمال حجاز يا جنوب شام است رساند يا نه، از راههاي خشكي در درازمدت خودش را به مدين رساند به هر تقدير مدين در قلمرو نفوذ فرعون نبود لذا وجود مبارك شعيب بعد از اينكه موسي(سلام الله عليهما) آمد گفت ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[8] اگر مدين يك روستا يا شهري از منطقهٴ وسيع مصر بود باز هم تحت نفوذ فرعون بود وجود مبارك موساي كليم چگونه ميتوانست نجات پيدا كند.
رفع موانع هجرت بنياسرائيل در پرتو معجزه
بنابراين اين راهها را وجود مبارك موساي كليم پشت سر گذاشته پس آن دوران كودكياش با يم آشنا شد نه با بحر و رود نيل هم در قسمت غرب مصر جريان داشت حالا البته شهر كه توسعه پيدا كرد ممكن است كه آن طرف هم ساخت و ساز بشود، اين طرف هم ساخت و ساز بشود ولي بالأخره نقشههايي كه قبلي نشان ميدادند نيل در قسمت غرب قاهره قرار داشت در بحثهاي ديروز گذشت كه اگر در جريان حفر خندق ميخواستند الآن كسي اشكال بكند كه چگونه اطراف مدينه با اين وسعت اينها خندق كَندند مدينهٴ آن روز كه با مدينهٴ الآن يك مساحت نداشت خب 1400 سال قبل يك محدودهٴ كمتري بود و مانند آن مصر هم در چندين قرن قبل يك محدودهٴ كمتري داشت ديگر ولي وجود مبارك موسي در يَم افتاد نه در بحر احمر يعني در دوران كودكي لذا در قرآن از جريان القاي صندوقچه به آب به يَم تعبير شده است نه بحر اما در اينجا گاهي يم هست گاهي بحر چون بر بحر، يم هم اطلاق ميشود حالا اينها ميخواستند از دريا بگذرند سابقهٴ عبور از دريا را هم داشتند براي اينكه در جريان برخورد با خضر به مجمع البحرين رسيدند از دريا با كشتي عبور كردند به طور عادي اما الآن كه با اين جمعيّت فراوان ميخواهند هجرت كنند و از دريا بگذرند از نفوذ فرعون خارج بشوند مهاجرت كنند بايد اين راه طولاني را طي كنند. دوتا مشكل سرِ راه اينهاست غير از آن ارتش فرعون يكي راه دريايي، يكي طولاني بودن اين راه خب چگونه اين درياي به اين وسعت را درست است درياچه است درياي مصطلح نيست اما يك راه طولاني دارد ديگر چگونه اين راه را در كوتاه مدت طي كنند و چگونه سفر دريايي را بدون كشتي طي كنند هر دو با اعجاز الهي حل شده است.
قادر بودن خداوند بر هدايت مؤمن و ضلالت ملحد
هم خدايي كه دريا را به صورت جادهٴ خشك در ميآورد تواناست كه اينها را در مدّت كوتاه از دريا عبور بدهد هم همين خدا تواناست اينها كه بيراهه رفتند با مشاهدهٴ همهٴ اين معجزات به دنبال سامري راه افتادند اينها را چهل سال سرگردان كند يعني خداي تعالي، تواناست كه يك شَبِه ره صد ساله را هدايت كند يك، دو خداي تعالي تواناست ره يك شبه را چهل سال معطّل كند چه اينكه كرد[9] اين براي مؤمن اين براي ملحد، اگر يك شبه ره صد ساله ميرود به خرق عادت است، اگر چهل ساله ره يك شبه را بايد برود آن هم خرق عادت است همين خداست ديگر مگر آن وادي چقدر راه بود اينها مرتب شبانه راه ميرفتند صبح ميديدند سرِ جاي خودشان هستند گاهي انسان چهل سال زحمت ميكشد ميبيند چيزي نفهميد گاهي يك شبه ره صد ساله ميرود «يك بيت از اين قصيده به از صد رساله بود»[10] در تحصيلات هم همين طور است در تجارتها هم همين طور است در زندگيها هم همين طور است خب پس بنابراين گاهي ممكن است كسي يك شبه ره صد ساله برود گاهي ممكن است چهل ساله ره يك شبه را به زحمت طي كند هر دو را نشان داد
خشک شدن بستر دريا به فرمان الهي
مشكل دريا آن جريان آب را كه خدا حل كرد فرمود طريقِ يَبس است حالا طريق يَبس يا همان است كه در دعاي «سمات» آمده است كه اين را «كالحجارة»[11] قرار داديم چون آب ميتواند سنگ بشود در درازمدت در كوتاه مدت هم سنگ شد اين جريان طيّالأرض اختصاصي به خصوص انسان ندارد يك چوب ميتواند مار بشود بعد از دراز مدت يعني اگر اين چوب بپوسد و خاك بشود و كنار بوتهاي قرار بگيرد و جذب آن بوته بشود و ماري از كنارش بگذرد و از آن بوته استفاده بكند و نطفهٴ مار بشود بعد ميشود مار همين چوب بعد از چند صد سال يا دويست سال يا كمتر و بيشتر ميشود يك مار ميشود يك عقرب شدني است ديگر منتها اگر طيّالأرض باشد همان طوري كه شاگرد وجود مبارك سليمان راهِ يمن تا فلسطين را با طرفةالعين طي كرد رفت و آورد اين تخت مَلكهٴ سبا را كه ﴿قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[12] همچنين ممكن است كه كار هشتاد ساله كه مربوط به مار است دربارهٴ گياهان انجام بشود يا آب ممكن است در اثر آن املاحي كه دارد بعد از مدّتي ببندد شما كه با منطقههاي ييلاقي آشنا هستيد ميبينيد خيلي از اين آبهاست كه با املاح همراه است اول كه از چشمه ميجوشد آب است ولي كم كم به تدريج راه خودش را ميبندد سنگواره در ميآيد آب ميشود سنگ بشود، سنگ ميشود آب بشود اينها قابل تغيير و تبديل است در هر كون و فساد خب اگر به صورت دعاي «سمات»[13] باشد قابل هست، به صورت يخبسته باشد قابل هست، آبهاي رفته، رفته باشد نيامده، نيامده باشد جادهٴ خشك وسط پيدا شده باشد ممكن است لذا در قرآن كريم ميفرمايد يك راهِ خشك اگر به صورت سنگ در آمد، در آمد به صورت يخ كه زيرش مثلاً آب باشد رويش يخ باشد ولي آسيبي نرساند در آمد ولي ظاهر قرآن اين است كه طريق يَبس و خشك است يخ خشك نيست. به هر تقدير آنكه در دعاي «سمات» آمده همهٴ اينها قابل احتمال است. آنچه وجود مبارك موساي كليم را به اين مقصد رساند همان دو خطري بود كه خدا برطرف كرده يكي طولاني بودن يكي هم آب بودن.
پرسش:...
پاسخ: آن وقتي كه خشك باشد ديگر عمق ندارد كه، با يك شيب ملايمي شروع ميشود از آن طرف هم رد ميشود با سرعت كه رد بشود چه عميق چه غير عميق اين درياها نظير اين واديها اول يك شيب ملايم دارد بعد ميرسد به عمق بعد هم از آن طرف شيب سربالايي به شيب ملايم ميرسد.
مسير هجرت بنياسرائيل و عبور آنان از دريا
در جريان اين شهر ممكن است برابر آنچه در سورهٴ «اعراف» باز گذشت كه اصلاً يك منطقه يا كلّ آن منطقه بندري بود در كنار همين دريا اينها زندگي ميكردند آيهٴ 163 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿وَسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ﴾ اصولاً كسي كه دريا دارد كنار دريا به عنوان بندر زندگي ميكند براي اينكه از ماهيهاي بخواهد استفاده كند بايد فاصله كم باشد، راه بندري داشته باشد در قسمت جنوب شرقي مصر حجاز قرار دارد، بالأخره اين مردم اگر بخواهند به وسيلهٴ كشتي تجارت بكنند رفت و آمد بكنند بايد نزديك دريا زندگي كنند نه فاصلهٴ دور اگر بخواهند ماهي بگيرند بالأخره كه ارتزاق كنند بايد نزديك دريا باشد، بخواهد راه بندري باشد بايد نزديك دريا باشد، بنابراين اينچنين نيست كه اينها در دورترين نقطهٴ مصر زندگي ميكردند تا كسي بگويد اينها تا خودشان را به دريا برسانند ميشود صبح پس از اين جهت محذوري ندارد ميماند راهِ دريايي و فاصلهٴ دريايي. راه دريايي و فاصلهٴ دريايي را ذات اقدس الهي به احسن وجه حل كرده است اينها وارد سرزمين سينا شدند يا آن صحراي شام و امثال ذلك آنها چهل سال معطّل شدند همين خب.
پرسش:...
پس در اين قسمت سه، چهار بار با كشتي و دريا و آب آشنا بود حالا اين بار آن مجمعالبحرين كجا بود آن جداگانه بايد بحث بشود كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف»[14] بود كشتيراني سابقه داشت آن در سورهٴ مباركهٴ «كهف»[15] بود ولي اينجا سخن از كشتيراني نيست خود وجود مبارك موساي كليم از مصر به مدين رفت با كشتي رفت يا از جادهٴ خاكي رفت آن ديگر در آن قسمتهاي قرآن مطرح نيست ولي آن به صورت معجزه نبود چون هم قبل از نبوّت بود و هم از آثارش پيداست كه وجود مبارك حضرت در دراز مدت خسته شد كه به مدين كه رسيد عرض كرد ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ در روايت هم دارد كه حضرت از گرسنگي هم رنج ميبرد[16] در قبل از نبوّت آن حضرت بود خب، اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي﴾ اين راهها بود كه انجام داده است پس از اين جهت هيچ محذوري ندارد.
دلالت آيه ﴿لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَي﴾ بر رفع موانع هجرت
فرمود دو خطر شما را تهديد ميكرد يكي از جلو يكي از دنبال، خطر دنبال همان ارتش جرّار فرعون بود كه گفتيم ﴿لاَّ تَخَافُ دَرَكاً﴾ خطر جلو همين جريان غرق است كه ميگوييم ﴿لاَ تَخْشَي﴾ و اما اينكه فرمود فرعون جنود خود را آورد بعد فرمود قوم خود را گمراه كرد اين براي اينكه قوم اعم از جنود است اضلال اختصاصي به جنود و غير جنود ندارد همهٴ قِبطيها را گمراه كرد و اما در تعقيب جنود خودش را آورد نه همهٴ قبطيها را آنجا كه شستشوي مغزي مطرح است فرمود: ﴿وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ﴾ اعم از جنود و غير جنود آنجا كه سخن از تعقيب مطرح است فرمود: ﴿فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ﴾ خب، از دريا به يَم ياد ميشود ولي از يَم يعني از نيل به دريا ياد نشده ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ ٭ وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَي﴾
عدم دلالت خطاب ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ بر يهوديان صدر اسلام
برخيها احتمال دادند كه اين ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ خطاب باشد به بنياسرائيل معاصر نزول قرآن كريم[17] اين همان طوري كه در تفسير ابيالسعود و تفاسير ديگر به قرينهٴ وحدت سياق اشكال كردند اين اشكال وارد است و آن اين است كه صدر و ذيل اين بخش ناظر به يهوديها و بنياسرائيل همان عصر است كه فرمود: ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ﴾ ما به شما از راه موساي كليم وعده داديم كه به طرف راست كوه طور قرار بگيريد يعني وقتي شما از دريا گذشتيد رو به مشرق هستيد طرف راست شما كوه طور است جانب ايمنِ طور خود طور ايمن و ايسر ندارد اگر كسي به يك سمت بايستد حالا يا جانب ايمن او يا جانب ايسر او قرار ميگيرد به هر تقدير در طرف جانب ايمنِ طور به لحاظ اين عابر ما آنجا قرارگاهي داشتيم كه وجود مبارك موساي كليم بايد بيايد مناجات كند و شما هم بايد به همراه موساي كليم باشيد ولي در آنجا وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) زودتر آمده خداي سبحان فرمود ما به موساي كليم گفتيم چرا تنها آمدي چرا عجله كردي چرا آنها را نياوردي، عرض كرد من زودتر آمدم سرعت و سبقت گرفتم تا رضاي تو را زودتر تأمين كنم خب اين گفتگو نشان ميدهد كه اين مربوط به موساي كليم و بنياسرائيل آن عصرند نه بنياسرائيل عصر نزول قرآن[18].
کلي و عمومي بودن دلالت آيه ﴿وَلاَ تَطْغَوْا﴾
خب، ﴿وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَي﴾ كه دو نوع غذاست كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره»[19] و مانند آن[20] شرحش گذشت فرمود اين غذاها را كه ما فرستاديم ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ هر گونه از غذاها اين طور است اين ديگر اصل كلي است ﴿وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ﴾ اسراف نكنيد، تبذير نكنيد، آن را به صورت حرام در نياوريد نظير اينكه حالا اين نميشود گفت چون مربوط به بنياسرائيل است شامل حال ما نميشود اگر كسي به آن استدلال كند كه ذات اقدس الهي اين ميوهها را كه طيّبات است به انسان عطا كرده و روزي انسان كرده فرمود در آن طغيان نكنيد اين انگور فوايد فراواني دارد همهٴ آن فوايد براي شما حلال است مگر اينكه آن را به صورت شراب در بياوريد آن خرما همين طور است آن كشمش همين طور است آن آب جو همين طور است اينها را به صورت حرام در نياوريد اسراف نكنيد، تبذير نكنيد، به صورت حرام در نياوريد اينها قابل تطبيق است اين كلّي قابل تطبيق است.
شباهت عواقب طغيان از فرمان الهي باعواقب مشترک
خب، ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ﴾ اين اصل كلي است مورد هم كه مخصّص نيست ﴿فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي﴾ غضب ذات اقدس الهي بر كسي حلال است كه طيّبات او را حرام كند ﴿وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي﴾ او سقوط ميكند. در بخش الحاد، شرك تعبير به سقوط آمده فرمود: ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾[21] فرمود كسي كه موحّد است دستاويزي دارد به عُروهٴ وثقيٰ متمسّك است به حبل متين متمسّك است چون متمسّك است سقوط نميكند و اگر كسي از عُروهٴ وثقيٰ و حبل متين فاصله گرفت مثل كسي است كه بين الأرض و السماء سقوط كرده يا كركسها در همان فضا او را ميربايند يا تندباد او را به تَه درّه پرت ميكند ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ﴾ حالا يا ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ﴾ اين شاهينها و كركسها در همان آسمان او را ميربايند و اختطاف ميكنند ﴿أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾ بالأخره سقوط به او ميدهند «هوي» يعني سَقَط آنجا ﴿تَهْوِي بِهِ﴾ آن «باء» براي تعديه است يعني «تُهويه» اسقاطش ميكنند اينجا هم فرمود: ﴿مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي﴾.
انحصاراجازه قتل فرد يا افراد جامعه درخداوند
مطلب ديگر اينكه گاهي خداي سبحان اِماتهٴ فردي دارد گاهي اماتهٴ جمعي دارد نبايد گفت چون خداي سبحان طاغوتيان را يكجا كُشت ما هم پس بايد كشتار جمعي داشته باشيم اين روا نيست خداي سبحان روزانه هزارها نفر را زنده ميكند هزارها نفر را ميميراند «يحيي و يميت و يميت و يحيي وهو علي كل شيءٍ قدير»[22] ميگوييم چون خدا احيا ميكند چون خدا اماته ميكند پس بر ما هم جايز است بر ما نه فرديش جايز است نه جمعيش جايز است يك وقت برابر حكمت و مصلحت سونامي ميفرستد صدها نفر را هلاك ميكند يك وقت زلزله و سيل و امثال ذلك ميفرستد عدّهٴ زيادي را هلاك ميكند چه اينكه عدّهٴ زيادي را هم احيا ميكند روزانه هزارها نفر را احيا ميكند هزارها نفر را اماته ميكند همهٴ اينها برابر با حكمت و عدل الهي است آن وقت اين مصحّح نيست كه ما هم بتوانيم مثلاً كاري انجام بدهيم ما يك نفر را نميتوانيم چه برسد به افراد كثير را مگر اينكه آن يك نفر را خود ذات اقدس الهي اجازه بدهد و آن اين است كه بيان نوراني حضرت امير اين بود كه «رُدّوا الحجر من حيث جاء»[23] ملّت ستمپذير نباشيد سنگ هر جا آمد سنگِ ستم را برگردانيد يك ملّت ستمپذير اهل سعادت نيست «رُدّوا الحجر من حيث جاء»[24] سنگِ ستم هر جا آمد او را سنگانداز پَرت كنيد خب، پس بنابراين كاري كه ذات اقدس الهي به وسيلهٴ انبيا يا غير انبيا انجام ميدهد اين مصحّح كار ما نيست.
اقسام توبه و شرط پذيرش آن
ولي در همين صحنه كه فرمود: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي﴾ در همين فضا كه ﴿مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي﴾ در همين فضا فرمود اگر كسي توبه كند توبهٴ او مقبول است چون راه توبه تا آخرين لحظه باز است مگر اينكه انسان به حالت احتضار برسد كه ديگر رابطهاش با عملِ صالح منقطع است وگرنه اگر به مرحلهٴ احتضار نرسد در حال عادي باشد يك لحظه قبل از موت توبه كند بعد به ايست قلبي مبتلا بشود توبهٴ او مقبول است البته مسائل حقوقي مربوط به اموال اوست كه برميگردد وگرنه مسائل كلامياش تأمين شده است يعني كاري انجام بدهد كه هيچ مشكلي نداشته باشد حقّ الله را، حقّ الناس را امثال ذلك را انجام بدهد و مستقر باشد توبهٴ او توبهٴ مستقرّ باشد نه توبهٴ مستودع چنين كسي توبهٴ او مقبول است
سبقت حضرت موسی( عليه السلام ) بر بنیاسرائيل در موعد الهی
بعد به دنبال او در همين قصّه و پارگراف جريان فرمود ما به موساي كليم گفتيم كه ما قرارمان اين بود كه با هم بياييد ﴿جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ﴾ چرا عجله كردي و تنها آمدي ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾ خب ما ﴿وَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ﴾ ميخواستيم همهٴ اينها از نزديك بيايند و همهٴ اينها از آن فيض برخوردار باشند تو چرا تنها آمدي؟ عرض كرد ﴿هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي﴾ اينها به دنبال من دارند ميآيند اما ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ من زودتر آمدم تا تو راضي بشوي اين همه محبّت و لطف و احساني كه نسبت به ما كردي بر اساس سرعت در كار خير، سبقت بر ديگران ﴿سَارِعُوا﴾[25]، و مانند آن من زودتر آمدم تا رضاي شما را تأمين كنم. خب، اين جريان پيداست كه وجود مبارك موساي كليم در اين قسمت مطرح است آن بنياسرائيل معاصر وجود مبارك موساي كليم در اين قسمتها مطرح هستند.
پرسش:...
پاسخ: بله خب آنها نيامدند حضرت اگر ميفرمود جلوتر نيا خدا نهي كرده بود بله، مثل اينكه در جريان دريا و سفر دريا اين طور بود ديگر با هم رفتند اما اينجا بنا شد كه همه در ميعاد حضور داشته باشند اما بدون فاصله و بدون تقديم و بدون تأخير نهي نشده بود اگر در جريان هجرت بود هجرت با هم رفتند و با هم وارد دريا شدند با هم از دريا گذشتند با هم وارد سرزمين صحراي سينا يا صحراي شام شدند اين طور اما در اين قرارگاه نهي نشده بود كه تنها نيا اين گفت بر اساس سرعت و سبقت در كار خير من آمدم آنها هم دارند ميآيند خب.
پرسش:...
پاسخ: اين اهتدا اين توبه اول انسان به اصطلاح بايد تخليه كند بعد تخليه، اول بايد از آن زشتي پشيمان بشود تا بخواهد خودش را تطهير كند اگر شرك هست، اگر كفر هست، اگر ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم﴾[26] هست با آن رِيْن و شرك و خَتم و طبع و امثال ذلك كه نور ايمان نميتابد اول بايد از آن كفر و الحاد و فرعونيّت و تفرعون برگردد بعد ايمان بياورد و مستقر بشود خب.
پرسش:...
پاسخ: وجود مبارك موسي در اينجاها دارد ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَيٰ﴾[27] در آنجا مناجات بود نه در كوه طور رفتن همهٴ اينها بنا بود بروند آنجا اما گفتگو و طرف مناجات موساي كليم بود آن مواعدهٴ خاص كه كسي كلام خدا را بشنود و مخاطب باشد البته مواعدهٴ خاص بود همه كه كلام الهي را نميشنيدند همه كه با خدا مناجات نميكردند ولي همه بايد حضور داشته باشند تا وجود مبارك موساي كليم با دست پُر تورات را به آنها نشان بدهد. خب، اگر اينها تأخير كردند، تسامح كردند، تساهل كردند قدري دير كردند ديگر وجود مبارك موساي كليم نبايد معطّل تك تك اينها بشود كه فرمود: ﴿هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ من شتاب كردم، سرعت كردم براي تأمين رضاي تو براي غير رضاي تو نيامدم كه.
پرسش:...
پاسخ: چرا، آن مسئلهٴ مواعدهٴ ديگر است كه وجود مبارك موساي كليم به هارون(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[28] آن يك بحث ديگري است اما اينجا كه بنا شده همهشان حضور داشته باشند عرض كرد ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ من براي تأمين رضايت تو آمدم و ذات اقدس الهي هم اعتراض نكرد كه رضاي من در اين نبود خب.
پرسش:...
پاسخ: نه، سؤال است چون وجود مبارك موساي كليم جواب نقد داد عرض كرد ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ ذات اقدس الهي هم ديگر پاسخ نداد اين براي اينكه روشن بشود كسي اگر بخواهد سؤال كند كه چرا موساي كليم جلو رفته خدا سؤال كرده اين هم گفته براي تأمين رضاي تو بود اگر قربة الي الله باشد كه جا براي مسئله نيست آن ﴿ثُمَّ اهْتَدَي﴾ در روايات ما تطبيق بر ولايت شده است[29] از باب جَري و تطبيق است نه تفسير مفهومي اصلِ كلي اين است كه اگر كسي ﴿تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي﴾ اين اهل نجات است آن عطف ﴿آمَنَ﴾ بر ﴿تَابَ﴾ با «واو» است نه با «فاء» و «ثمّ» اما عطف اهتدا بر ايمان و توبه با «ثمّ» است اين ميتواند بر ولايت تطبيق بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . تفسير ابيالسعود، ج 3، ص 265؛ روح المعاني، ج 8، ص 546.
[2] . تفسير ابيالسعود، ج 3، ص 265؛ روح المعاني، ج 8، ص 546.
[3] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 51.
[4] . سورهٴ طه، آيهٴ 39.
[5] . سورهٴ قصص، آيهٴ 24.
[6] . سورهٴ كهف، آيهٴ 79.
[7] . سورهٴ كهف، آيات 71 و 79.
[8] . سورهٴ قصص، آيهٴ 25.
[9] . ر . ك: سورهٴ مائده، آيهٴ 26.
[10] . ديوان حافظ، غزل 214.
[11] . البلد الامين، ص 90.
[12] . سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[13] . البلد الامين، ص 90.
[14] . سورهٴ كهف، آيهٴ 60.
[15] . سورهٴ كهف، ايات 71 و 79.
[16] . تفسير العياشي، ج 2، ص 335؛ الدر المنثور، ج 5، ص 125.
[17] . ر .ك: تفسير الصافي، ج 3، ص 313؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل (بيضاوي)، ج 4، ص 34.
[18] . تفسير ابيالسعود، ج 6، ص 32 و 33؛ روح المعاني، ج 8، ص 549.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 57.
[20] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 160.
[21] . سورهٴ حج، آيهٴ 31.
[22] . الكافي، ج 2، ص 527.
[23] . نهجالبلاغه، حكمت 314.
[24] . نهجالبلاغه، حكمت 314.
[25] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 133.
[26] . سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[27] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 142.
[28] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 142.
[29] . تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 387.