اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي ﴿71﴾ قَالُوا لَن نُؤْثِرَكَ عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿72﴾ إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي ﴿73﴾ إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي ﴿74﴾ وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَي ﴿75﴾ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّي ﴿76﴾
اتمام حجت الهی واختيارمردم درپذيرش حق
فرعون چند صحنهٴ مناظره و مبارزهاي را تأسيس كرد اول با وجود مبارك موساي كليم آن مناظره و احتجاج برقرار شد كه موساي كليم يد بيضا نشان داد, عصا نشان داد و مانند آن. قِسم دوم صحنهٴ مبارزهٴ علني در آن ميدان مار بود كه بالأخره وجود مبارك موساي كليم پيروز شد, قِسم سوم صحنهٴ داوري بود كه با سَحرهٴ مصر كارشناسان سِحر كه ايمان آوردند در اين زمينه هم وعده و وعيد مطرح شد, هم تبشير و انذار مطرح شد و مانند آن. آن بخشهايي كه مربوط بود به تماميّت حجّت وجود مبارك موساي كليم و هر پيغمبر ديگري(عليهم السلام) تمام سعيشان اين است كه حجّت الهي را بالغ كنند نه تنها در چشم مردم حجّت را تثبيت كنند بلكه در جان مردم حجّت را تبيين كنند كه از آن به بعد ديگر مردم مختارند. مسئلهٴ آمدن علم به حجيّت حق در جان مردم اين كارِ انبياست كه بايد تا جانِ مردم اين حرف خدا را برسانند[1] از آن به بعد قبول و نكول در اختيار مردم است مردم با عقلِ نظري و با انديشه وقتي روبهروي وحي ميشوند وحي آن هنر را دارد كه حرف را تا ريشهٴ جان ايشان برساند اما از آن به بعد پذيرفتن, نفي و اثبات به دست عقل عملي است.
رابطه عقل نظری باعقل عملی
بارها عرض شد همان طوري كه ما در مجاري ظاهري يك مجاري ادراكي داريم مثل چشم و گوش كه درك ميكنند يك مجاري تحريكي داريم كه فرار ميكنند, كار ميكنند يعني چشم مار را ميبيند و گوش صداي خروش سيل را ميشنود و مانند آن, ولي دست و پا بايد فرار كنند ممكن است كسي چشمش سالم باشد, گوشش سالم باشد خوب درك بكند اما پايِ مريضي دارد, دست فلج و ضعيفي دارد همان طوري كه در بيرون يعني در صحنهٴ بدن ممكن است انسان خوب ببيند ولي نتواند نجات پيدا كند در صحنهٴ درون هم بشرح ايضاً خوب ميفهمد ولي آن كه بايد تصميم بگيرد جاي عزم و اراده است آن عقل عملي است كه «عُبِدَ به الرحمٰن و اكتسب به الجِنان»[2] آن يا فلج است يا مريض است يا ضعيف است. در جريان فرعون وجود مبارك حضرت موسي فرمود براي تو بيّنالرشد شد كه اين حق است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[3] هيچ ترديدي نداري خب, در بخش ديگر چه در سورهٴ «قصص» فرمود: ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[4] يقين دارند كه حق با موساي كليم است اما يقين نيمي از قضيه است نيمي از كار است يقين براي آن بخش انديشه است آنكه تصديق ميكند, ايمان ميآورد, ميپذيرد براي عقل عملي است كه «عُبِدَ به الرحمن» او اگر در جبههٴ جهاد دروني شكست خورده بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[5] چه كسي ايمان بياورد.
ايمان ساحران ، ثمره پيروی باعقل نظری
پس بنابراين نه سَحرهٴ مصر غافل بودند چون ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[6] نه درباريان فرعون, مشكل آن عقل عملي بود كه اين در جبههٴ جهاد دروني شكست خورده است ولي كاملاً قابل علاج هست انسان با يك لحظه توبه كه برگردد همهٴ كسي كه مبدّل سيّئات بالحسنات است[7] تبديل ميكند اين عالَم جاي تغيير است بدبوترين كود را خداي سبحان به بهترين گُل ياس تبديل ميكند اينجا جاي تغيير است, جاي توبه است, جاي برگشت است ممكن نيست كسي در عالَم طبيعت باشد و نتواند عوض بشود ولي در اختيار خود آدم است. سَحره بعضي بر اساس تهديد, بعضي بر اساس تطميع به دنبال فراعنهٴ مصر بودند در اين صحنه كه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[8] اينها كه كارشناسان سِحري بودند به دنبال معجزات علمياند در معجزات هم در بحثهاي كلامي ملاحظه فرموديد گاهي قولي است گاهي فعلي است گاهي علمي است تودهٴ مردم به طرف معجزات فعلي حركت ميكنند خواص به دنبال معجزات علمي حركت ميكنند اين كارشناسان ديدند اين سنخ, از سنخ سِحر نيست اصلاً وقتي ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ ايمان آوردند وقتي ايمان آوردند خيلي از مسائل براي آنها حل شد.
تبديل شدن علم حصولی ساحران به علم حضوری وشهودی
آنچه را كه تا حال شنيده بودند برايشان مفهوم بود حالا مشهود شد وجود مبارك موساي كليم همهٴ اينها را الفبايي براي آنها ذكر كرده بخشي از آنها در همين سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت كه وقتي وجود مبارك موساي كليم در برابر سؤالات فرعون قرار گرفت فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[9] بعد هم فرمود: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي ٭ كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي ٭ مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[10] همهٴ اين حرفها را به صورت عَلن و شفاف وجود مبارك موساي كليم در دربار گفت و مردم مصر هم فهميدند اينها كه در تصميمگيري فهميدند حق با موساي كليم است بنا شد كه از تهديدات فرعون بگذرند و ايمان بياورند در اين لحظه گاهي پرده كنار ميرود گاهي آن مفهومِ ذهني, مشهودِ فطري ميشود خيلي از چيزها را كه آدم قبلاً شنيده بود حالا بنا شد عمل بكند براي او از حدّ علمِ حصولي به علم حضوري در ميآيد و به تعبير حكيم سنايي «از علم به عين آمد وز گوش به آغوش»[11] آنكه شنيده بود حالا ديد, اگر اينچنين شد در همان لحظهاي كه اينها تصميم گرفتند همه چيز را فداي دين كنند خدا هم خيلي از چيزها را به اينها نشان داده لذا با ضرس قاطع گفتند ﴿إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ همهٴ حرفهاي فرعون را گوش دادند و همهاش را هم ابطال كردند.
تبيين بهره مندی ساحران ازعلم شهودی
حالا ملاحظه بفرماييد چگونه آن را ابطال كردند. فرعون گفته بود كه ﴿آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ﴾ يعني آنها گفتند ما از تو نبايد اذن بگيريم براي اينكه او ﴿فَطَرَنَا﴾ او فاطر ما و توست ما اگر بخواهيم به او ايمان بياوريم كه نبايد از تو اذن بگيريم. فرعون گفت ﴿قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ﴾ اينها گفتند ﴿وَالَّذِي فَطَرَنَا﴾ ما به كسي ايمان آورديم كه فاطر ما و تو و اين نظام است اگر خواستيد به فاطرمان, به خالقمان ايمان بياوريم بايد از شما كسب تكليف بكنيم! خب, پس تمام گفتههاي آنها را يكي پس از ديگري جواب دادند گفتند ما بيّنه داريم, شاهد داريم, اين همه معجزات را ما ديديم حالا اين «مِن» در ﴿عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ﴾ اگر «مِن» بيانيه باشد خب معجزات فراواني را از وجود مبارك موساي كليم ديدند آن يد بيضا بود دست در حال عادي دست است وقتي به صدر ميرسد به جِيْب ميرسد برّاق ميشود, شفاف ميشود, بيضا ميشود دوباره به حالت عادي برميگردد اين براي دست, عصا هم همين طور است اينها چند مسئله را به طور دقيق از محضر موساي كليم شناختند يكي اينكه واقعيّت نسبي نيست يكي اينكه واقعيّت اشياء به ارادهٴ الهي وابسته است.
بررسی نسبيت ياعدم نسبيت حقايق اشيا
اما مطلب اول اگر واقعيّت نسبي باشد ميشود سفسطه, واقعيّت نسبي باشد يعني اين شيء نسبت به زيد اين طور است نسبت به عمرو طور ديگر است اگر واقعيّت نسبي باشد بخشي از سفسطه و شكّاكيّت را به همراه دارد اين يك در جهانبيني, مسئلهٴ تَصويب لازم ميآيد در اصول ما چرا مُصوّبه نيستيم و مُخطّئه هستيم براي اينكه اشياء في نفس الأمر واقعيّتي دارند بعضيها درست ميفهمند بعضيها نميفهمند آن كه مطابق فهميد صواب است آن كه نفهميد خطاست, اما مصوّبه ميگويد هر كه هر چه فهميد درست است چرا, براي اينكه اين شيء في نفسه واقعيّتي ندارد مگر برابر با آنچه را كه زيد درك كرده خب اين هم در جهانبيني سر از سفسطه در ميآورد هم در اصول سر از تصويب اين طور نيست كه اشياء في نفسه واقعيّتي نداشته باشند نه خير هر چيزي نفسالأمري دارد واقعيّتي دارد حقيقتي دارد منتها كسي كه او را ميشناسد گاهي مُصيب است گاهي مُخطيء خب, پس اين چنين نيست كه دست واقعيّتي نداشته باشد, عصا واقعيّتي نداشته باشد گاهي اين چنين است گاهي آنچنان نه خير, دست واقعيّتي دارد, عصا واقعيّتي دارد آن وقتي هم كه بيضا ميشود واقعاً بيضا ميشود آن وقتي كه عصا اژدها ميشود واقعاً اژدها ميشود نعم, اشياء هويّت ذاتي ندارند مثل ذات اقدس الهي اشياء به ارادهٴ الهي اشياء هستند ديگر, اگر ذات اقدس الهي اراده كرده كه اين عصا باشد واقعاً عصاست و اگر اراده كرده كه اين اژدها بشود واقعاً اژدهاست اگر خداي سبحان فرمود نگو عصا, من ميگويم اين چيست دست توست نگو عصا, بگو هر چه تو بخواهي همان است يعني اشياء واقعيّت دارند اما واقعيّتشان به حقايق و ذاتيّات خود آنها كه نيست اينها كه واجبالوجود نيستند كه اينها ممكنالوجودند پس خيلي فرق است بين اينكه ما بگوييم اشياء واقعيّتي ندارند مگر امور نسبياند كه آن دو خطر فلسفي و اصولي را به همراه دارد يا نه, اشياء واقعيّت دارند منتها واقعيّتشان به ارادة الله است كه اين دومي حق است.
بهره مندی ساحران ازعلم حضوری وشهودی
اين همه معجزات را اين سَحره و كارشناسان شاهد بودند از نزديك يا با خبر متواتر اين را دريافت كردند لذا به فرعون گفتند كه ما ميخواهيم به خالقمان ايمان بياوريم بايد از تو اجازه بگيريم ما بيّنات فراواني داريم لذا اين مسئلهٴ بيّنات مقدّم بر ﴿فَطَرَنَا﴾ ذكر شده با اينكه ثبوتاً آن فاطر مقدّم بر بيّنات است ولي اثباتاً بالأخره بيّنات است كه ما را به فاطر راهنمايي ميكند. ثبوتاً آبِ چشمه مقدّم بر چمن است ولي اثباتاً وقتي انسان از دور چمن ميبيند پي به آب ميبرد اينها در مقام اثبات بيّنات را ديدند از بيّنات به فاطر پي بردند اگر تقديم و تأخيري در لفظ هست از همين منظر است كه گفتند ﴿لَن نُؤْثِرَكَ عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ﴾.
ويژگی عذاب وکيفرفرعون نسبت به ساحران
مطلب ديگر در آن تقطيع مِن خلاف است تقطيع فرق نميكند دست كسي را كه قطع ميكنند, پاي كسي را قطع ميكنند مگر حالا اگر دست چپ و پاي راست را قطع بكنند دردش بيشتر است دست چپ و پاي راست را قطع بكنند دردش مثلاً بيشتر است اين طور نيست ولي رسم فرعون پليد در تعذيب همين تقطيع مِن خلاف بود اشاره كرد همان عذاب با خِزي و رسوايي را كه قانون رسمي من است دربارهٴ شما اِعمال ميكنم اين ناظر به آن تهديد معروف و عمليِ زندانيان اوست وگرنه اينچنين نيست كه حالا اگر اين چهار دست و پا را كه قطع ميكنند اگر دوتا دست را اول قطع بكنند دردش كمتر باشد يا دوتا پا را اول قطع بكنند دردش كمتر باشد يا دست راست و پاي راست را با هم قطع بكنند دردش كمتر باشد اين طور نيست آن خِزي و رسوايي و ناظر به تعذيبِ معهود را دارد گوشزد ميكند كه اگر فرعون ذيالأوتاد است كار او همان تقطيع مِن خلاف است گفت من آن كار را ميكنم بعد هم در اين لابهلاي شاخههاي درخت ميگذارم براي مدّتي كه به تعبير زمخشري در كشّاف[12] و امام رازي اين «في» معني خودش است[13] نه آن طوري كه در مغني[14] و جامي و اينها آمده كه «في» به معني «علي» است «في» به معني «في» است يعني اين درخت به معني ظرف است من در لابهلاي شاخهها ميگذارم مدّتي هم بماند نه اينكه شما را به دار ميكِشم بعد از تقطيع و مُثله كردن اين اعضاي بدنتان را ميگذارم در درخت ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ تا معلوم بشود ﴿أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ اين فرعون خود را در برابر موساي كليم(سلام الله عليه) ميبيند نه در برابر سَحره, سحره كه قدرت تعذيب ندارند تنها كسي كه به دست او قدرت تعذيب فرض هست و ميتواند عذاب بكند وجود مبارك موساست كه دست او عصاست اين خواست بگويد كه آيا اژدهاي او كاريتر است يا تقطيع و تصليب من شما بعد ميفهميد شما اگر از ترس اژدها بخواهيد ايمان بياوريد خطر من بيش از خطر موساي كليم است وگرنه سَحرهٴ موسي كه جزء مستضعفاني بودند جزء كساني بودند كه تحت قدرت فرعون بودند كه.
پرسش:...
پاسخ: اعضا و جوارح را چون به حسب ظاهر اين بعد از تقطيع ذكر شده گرچه با «فاء» و «ثمّ» نيامده ولي اين ترتيبِ ذكري بياِشعار نيست كه من ﴿فلَأُقَطِّعَنَّ﴾ اعضا و جوارح شما را بعد تصليب ميكنم خب, البته اين هم ممكن است كه بعضيها را تقطيع و بعضيها را تصليب بكند امكان دارد, اما چون خطاب به يك گروه معيّن است به همان گروه ميگويد اول تقطيع, اولِ لفظي نه اول با «فاء» و «ثمّ» و اينها تقطيع ميكنم بعد تصليب ميكنم يعني همين بعد از اينكه مُثله كردم اينها را ميگذارم در درختها ممكن است كه عدهاي را تقطيع بكند عدهاي را تصليب بكند به دار بكِشد ولي ظاهرش اين است كه همين كساني كه تقطيع شدهاند تصليب ميشوند.
چگونگی ابطال سحربامعجزه
اگر سِحرِ قويتر باشد سحر قويتر جلوي تأثير سِحر را ميگيرد نه اصلِ سحر را باطل كند اينها در بحثهاي ديروز گذشت اين بساط سحر را به هم زد مثل اينكه آدم در شبِ تار در بيابان راه گُمكرده درخت ميبيند, ديو ميبيند, كوه ميبيند, تپّه ماهوري ميبيند اما همين كه آفتاب طلوع كرده ميبيند چيزي نيست.
پرسش:...
پاسخ: اين همان كار را كرد آنهايي كه سِحر بود اينها چوب را به صورت مار ديدند اين ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ﴾[15] وقتي اين آفتابِ اعجاز دَميد ديدند نه, يك مُشت چوب افتاده يك مشت طناب افتاده بعد اينها جمع كردند بردند آنكه ديدند آن سِحر بود آن رخت بربست آفتاب كه در ميآيد اين طور نيست كه درختِ موجود را از بين ببرد اين شخصي كه در بيابان گاهي درخت ميديد, گاهي چوب ميديد, گاهي كوه ميديد, گاهي ديو ميديد, گاهي انياب اغوال ميديد وقتي آفتاب طلوع كرد ميبيند خبري نيست وقتي معجزهٴ موساي كليم ظهور كرد اينها ديدند يك مشت چوبها در ميدان افتاده يك مشت طنابها افتاده اينها را جمع كردند بردند ديگر از اين رسوايي بالاتر كه نميشود كه.
پرسش:...
پاسخ: اين سِحر را باطل كرده نه اينكه سِحر بود سِحر كه سِحر را باطل نميكند جلوي تأثير او را ميگيرد اگر احتمال اينكه سحر بود ديگر كارشناسان و متخصّصان سحر حاضر نبودند خودشان را به كُشتن بدهند و باور كنند كه اينها فهميدند اين سحر نيست.
پرسش:...
پاسخ: اَكل نيست ابطال بايد باشد يك ابطال بايد باشد فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ هر چه كه آنها كردند آنها سحر كردند ديگر, ديگر قرآن از اين شفافتر چه بگويد فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[16] با يك صغرا, با يك كبرا فرمود آنچه را كه مصنوع ساحران بود اين بلع كرد اين صغرا, ساحران هم سِحر كردند, كِيد كردند اين كبرا, پس او كيد را بلع كرد نه چوب را.
تأملاتی دربرخی روايات کتب شيخ صدوق
خب, حالا آن روايت هم باز ميخوانيم اين دوتا كتاب شريف عيون اخبارالرضا و امالي صدوق اينها از كتابهاي پر بركت مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) است خدا غريق رحمت كند همهٴ اساتيد را استادمان را در آمل در مدرسهٴ امام حسن عسكري ما سال 28 يعني تقريباً 61 سال قبل آنجا خدمتشان همين امالي مرحوم صدوق را ميخوانديم امالي مرحوم صدوق جزء مجالس خصوصي كه اينها داشتند املاء املاء ميكردند روزهاي جمعه يا غير جمعه يك عدّه از طلبهها حضورشان كه ميرفتند آنها اين احاديث را ميخواندند براي آنها و گاهي هم اگر لازم بود شرح ميكردند مرحوم مفيد اين كار را كرده بعد از مرحوم مفيد مرحوم صدوق اين كار را كرده مرحوم شيخ طوسي اين كار را كرده اينها امالي دارند مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در امالي اين حديث شريف را نقل ميكند ملاحظه فرموديد آنكه مربوط به جريان امام رضا(سلام الله عليه) است دوتا مشكل دارد[17] آن كه هست نقل شده در جريان امام كاظم اينها در امالي مرحوم صدوق هست[18] كه شما در همين پايان مجلس 29 ميبينيد آنجا يك خط نوشته كه اينها در امالي مكتوب شده است[19] اين حرفهاي چه كسي است خود صدوق كه پشت سر هم روايات را نقل ميكند بعد در آخرش هم دارد كه همين روايتي كه از عليبنيَقطين است دارد اين باعث قتل و مثلاً شهادت وجود مبارك امام كاظم شد در حالي كه عليبنيَقطين خودش قبل از شهادت امام كاظم(سلام الله عليه) رحلت كرده مهمتر از همه اين جريان عيونالأخبار است اين دوتا كتاب چون از سابق ما مأنوس بوديم با امالي مرحوم صدوق اين نوشتههاي مرحوم صدوق مخصوصاً اين عيون و اين امالي و اينها كتابهاي خيلي دلپذيري است ما تقريباً اينها براي قبل از انقلاب است حالا يا چهل سال قبل ولي قبل از سي سال ما اين را ديديم ديشب كه نگاه ميكردم ديدم كه ما كلّ اين قسمتها را ديديم برايش فهرستبندي كرديم, شمارهگذاري كرديم, مطالب مهم را مثلاً يادداشت كرديم همين قصّه را هم در همين صفحه يادداشت كرديم كه در كدام صفحه مثلاً ايشان همين قصّهٴ امام كاظم را دارد در جريان قصّهٴ امام كاظم اين چاپي كه اينجا هست مرحوم آقاي لاجوردي(رضوان الله عليه) از علماي قم بود از فضلاي قم بود از شاگردان مرحوم آقاي بروجردي بود از دوستان ما بود به غالب كتابخانهها هم سَري ميزد هم مُتتبّع بود و هم كتابهاي فراواني جمع كرد ايشان توفيقي پيدا كرده اين عيونالأخبار را تصحيح كرد و چاپ كرده ايشان در چاپي كه تصحيح ايشان هست جلد اول صفحهٴ 96 آنجا وقتي جريان عليبنيَقطين را نقل ميكند ميفرمايد در تعليقهاي كه ايشان دارند در ذيل صفحهٴ 96 ميفرمايد: «هذا الحديث مِن أوّله إلي آخره لم يَكن في النسخة العتيقه» اصلاً نسخههاي قبلي چنين چيزي نيست يك آدم محقّق و متتبّع در آخرش هم كه حرف عليبنيَقطين است كه باعث شهادتش شد ايشان دربارهٴ آخرش هم دارد كه «لا يخفيٰ ما في ذكر هذه الرواية في هذا الباب الموضوع في صحّة وفاته(عليه السلام) فتأمّل» اين تأمّلبرانگيز است اين عليبنيَقطين كه ميگويد همين سبب شهادت موسيبنجعفر شد خود عليبنيَقطين كه قبل از شهادت موسيبنجعفر رحلت كرد.
ضرورت بررسی روايات بحث معجره
حالا شما ببينيد در كافي من يادم نيست چنين قصهاي باشد امالي مرحوم شيخ طوسي هم من نگاه كردم چيزي به ديدم نيامده امالي مرحوم مفيد را نگاه كنيد امالي شيخ طوسي را نگاه كنيد ببينيد كه اصلاً اين قصّه هست يا نيست اين قصّه چيز عجيبي است اگر دربارهٴ امام صادق شد, دربارهٴ امام كاظم(سلام الله عليه) هم شد[20] اين معجزه كمي نيست هم وضع آيه قرآني را به خوبي روشن ميكند هم معجزه با اين جلال و شكوه به دستور امام شيري از پردهاي در بيايد و كسي را بدرد و ببلعد و دوباره به حالت اوّلي برگردد كم معجزهاي نيست چطور مرحوم كليني نقل كرده يا نكرده, مرحوم شيخ طوسي اين را نقل كرده يا نكرده, مرحوم مفيد در امالي نقل كرده يا نكرده, اگر صدوق هست كه در نسخههاي قديمي كه ايشان ميگويند نيست پس اينها را جستجو كنيد, فحص كنيد ببينيد كه اصلاً سند دارد ندارد, در نسخههاي مصحّح هست نيست, اين بزرگواري كه من ميشناختم اهل تتبّع بود خب البته تتبّع يك نفر با شرايط قبل از انقلاب خب خيلي فرق ميكند شما فحص كنيد جستجو كنيد آن نُسخ مصحّح و مَتين را بررسي كنيد ببينيد هست يا نيست به هر تقدير اين هم اگر باشد در اصل جريان يك مطلب تازهاي است و هم در تفسير آيه قرآني خيلي كمك ميكند البته همان طوري كه قد تقدّم مراراً براي كسي ثابت شده طبق اين روايت كه عصا را بلع كرده و چوب را بلع كرده و يا طناب را بلع كرده خب ميگيرند به آن عمل ميكنند ديگر آيه را هم بر همان معنا تفسير ميكند ديگر خب, چون غالب مفسّرين ما همين طوري معنا كردند[21] ديگر حتي سيدناالاستاد هم به همين طبع مشهور معنا كرده[22] ديگر اين مشكلي ندارد عمده اين است كه اين روايت بايد معتبر باشد خب.
ادب ساحران درتقديم نام حضرت موسی برنام حضرت هارون (عليهماالسلام)
فرمود آنچه تو گفتي قبل از ﴿آَذَنَ لَكُمْ﴾ ما نبايد اذن بگيريم براي اينكه ﴿وَالَّذِي فَطَرَنَا﴾ احتمال اينكه «واو» ﴿وَالَّذِي فَطَرَنَا﴾ براي قسم باشد هست اما ظاهرش اين است كه عطف بر «بيّنات» است ﴿مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ﴾ ايمان بياوريم به بيّنات و ايمان بياوريم به ﴿الَّذِي فَطَرَنَا﴾ منتها تقديم «بيّنات» بر ﴿الَّذِي فَطَرَنَا﴾ براي اينكه ادّله و شواهد و معجزات در مقام اثبات ما را به آن فاطر هدايت ميكند همين, چه اينكه در جريان تقديم نام مبارك موساي كليم و هارون هم همين طور است خب آنها كه ميخواستند نام موسي و هارون را ببرند تأدّب را رعايت ميكردند نام مبارك موسي را قبلاً ذكر ميكردند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً گذشت همين سَحره كه ايمان آوردند در آيهٴ 121 و 122 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً گذشت حرفشان اين بود ﴿قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾ آنجا چون بر اساس دو نكته است يكي اينكه خب وجود مبارك موسي مقدّم است يكي اينكه بخش مهمّ پاياني آيات آن سوره با نون ختم ميشود قبلش دارد كه ﴿مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ﴾, ﴿وَأُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾, ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾, ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾, ﴿لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ﴾, ﴿إنّا إِلَي رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ﴾, ﴿وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ﴾, ﴿إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ﴾, ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾, ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾, ﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾[23] همهٴ بخشهاي اين صفحه و امثال اين با نون ختم ميشود آنجا هم رعايت كردند با نون ختم شده گاهي تقديم براي رعايت فواصل آيات است.
پاسخ ساحران به تهديدها وکيفرهای دنيوی فرعون
خب پس تمام حرفهايي كه تاكنون فرعون زده اينها ابطال كردند گفتند كه فرعون تو گفتي ﴿أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ تو عذابت در دنياست يك, دنيا هم محدود است دو, پس عذابت تمام شدني است اين سه, ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ دنيا هم تمام ميشود پس تو ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ نيستي آن كه ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ است خداست براي اينكه تو را ميبرد در جهنّمي كه نه ميميري نه زنده ميشوي, نه زنده هستي به حيات طيّبه نه ميميري تا راحت باشي جهنّميها در جهنّم حالا يا بر اساس لجاجت است يا هنوز ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[24] خودشان نميگويند خدايا جان ما را بگير به مالك دوزخ(سلام الله عليه) ميگويند تو به خدايت بگو كه جان ما را بگيرد ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[25] نه «ربّنا» لجاجت آدم را تا به اينجا ميرساند اينكه در جهنم است و دارد ميسوزد نميگويد «ربّنا» به مالك ميگويد به خدايت بگو جان ما را بگيرد خب جانشان را كه نميگيرد كه چه در سورهٴ مباركهٴ «اعلي» چه در اين قسمت در هر دو قسمت فرمود: ﴿لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾ در سورهٴ «اعلي» آيهٴ سيزده اين است كه ﴿ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾ نه اينكه نه موت است نه حيات اينكه منفصلهٴ مانعة الخلوّ است ديگر كه رفع هر دو بشود خير, حيات دارند منتها حيات طيّب نيست مرگ ندارند اين طور نيست كه نه موت باشد نه حيات خير, حيات هست منتها عذاب اليم را به همراه دارد ﴿ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا﴾ تا راحت بشوند «و لا يحيي بحياة طيبة» كه عذاب نداشته باشند همان معنايي كه در سورهٴ مباركهٴ «اعلي» آمده در همين جا هم آمده يعني اينها را وجود مبارك موساي كليم به اينها گفته آن بياناتي كه موساي كليم در احتجاجات داشته به اينها گفته در طول اين مدّت لذا اينها به فرعون گفتند كه ميخواهي بفهمي ﴿أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ خدا ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ است چرا؟ براي اينكه تو بر فرض قدرت داشته باشي در دنياست و دنيا محدود است انسان ميميرد و راحت ميشود ولي در قيامت ذات اقدس الهي تو و امثال تو را به دوزخي ميبرد كه ﴿ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾ و ابدي هم هست پس او ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ است نه تو, ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ إِنَّا﴾ در پاسخ او ﴿إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا﴾ لذا احتياج به اذن نداشتيم و اين براي چند جهت است يكي ترميم سيّئات قبلي ماست يكي تكميل درجات بعدي, ترميم سيّئات قبلي اين است كه ﴿لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا﴾ يك, ﴿وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾ كه عطف خاص بر عام است لنكتة دو, اين ﴿مَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾ يعني اين سِحري كه ما كرديم حرام است مبارزه و مناظرهاي كه با پيغمبر عصر كرديم حرام است ولي تو ما را وادار كردي كه اين كار حرام را انجام بدهيم ما هم ميتوانستيم مقاومت بكنيم ولي اين معصيت را كرديم اين ذكر خاص بعد از عام براي اهميت اين مبارزه با پيغمبر جداگانه ذكر شده است.
پرسش:...
پاسخ: بله, اين گفتند ولي آن هم گفته اگر اين كار را نكني كذا و كذا ميكنم آن تهديد را هم كرده به اينها ممكن است كسي براي طمع اين كار را نكند ولي براي ترس آن كار را بكند خيليها هستند كه ميگويند ما حالا از اين جايزه گذشتيم ولي از ترس كه نميتواند بگويد ما از ترس گذشتيم.
انگيزه ساحران درپذيرش مناظره باموسای کليم (عليه السلام )
آن تطميعشان مربوط به آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً گذشت اين بود ﴿وَجَاءَ الْسَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ ٭ قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ ٭ قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾[26] قبلاً به اميد آمدند و اما وقتي وارد صحنهٴ مناظره شدند وجود مبارك موساي كليم سخنراني كرد اتمام حجّت كرد در همين سورهٴ مباركهٴ «طه» اين آياتش قبلاً گذشت وجود مبارك موسي فرمود: ﴿وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ﴾[27] پوستتان را ميكَنند مسحوت يعني پودرشده به كسي كه پوستش را كَندند ميگويند مستأصل شد, مستأصل يعني مَن قُطِع أو ما قُطع أصله اين پوست درخت را كه بِكَنند خشك ميشود ديگر مسحوت هم همين است ﴿فَيُسْحِتَكُم﴾ اين است مال حرام را كه ميگويند سُحت براي اينكه پوست آدم را ميكَند يا آدم را پودر ميكند, مسحوت ميكند, مسحور ميكند ﴿فَيُسْحِتَكُم﴾ اينها را فرمود بعد از اينكه فرمود, نزاع داخلي شروع شد بعضيها زير گوش هم گفتند بكنيم, نكنيم از اينجا اين تهديد شروع شده خب كسي كه به طمع معجزه آمده باشد وقتي تهديد پيغمبر را ميشنود ممكن است برگردد ولي فرعون وادارش كرده كه نه, اينچنين نيست كه برگرديد بايد صف ببنيديد در برابر او ﴿فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَي﴾[28] آنگاه فرعون صريحاً اعلام كرد كه ﴿ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً﴾[29] بايد بياييد كه صفبسته و اين كار را انجام بدهيد وجود مبارك موساي كليم هم به همهٴ اينها فرمود شما صف ببنديد در برابر من تا ببينيد كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[30] است يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾.[31]
پاسخ ساحران مومن به وعده و وعيدفرعون
خب, اينها گفتند ﴿إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾ تو گفتي ﴿أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ ما ميگوييم ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ تو قلمرو قدرتت ﴿هذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ است زودگذر است نه اينكه تا دنيا هست تو هستي, تا ما هستيم تو هستي تعذيب تو مربوط به حيات ماست اگر كُشتي كه ما بعد از چند لحظه راحت ميشويم اما ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ بعد هم گفتيد ﴿أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً﴾ ما اين را تشريح بكنيم تو يك وعده داده يك وعيد, يك تبشير كردي يك انذار ما آن وعد و وعيد تو را, تبشير و انذار تو را با وعد و وعيد الهي, تبشير و انذار الهي ميسنجيم ميگوييم ﴿إِنَّهُ﴾ ما از موساي كليم آموختيم اين حرفها را ﴿مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً﴾ يك وقت است كسي مجرم بود بعد توبه كرد اين «يأت ربّه تائباً» چون معيار اين نيست كه كسي كارِ خوب كرد يا كار بد كرد معيار آن است كه كسي بد بيايد يا خوب بيايد اگر كسي كارِ خوب كرد بعد ـ معاذ الله ـ اين را به هم زد درست است كه «قد عمل صالحا في الدنيا» اما اين را به هم زد «ثمّ ارتدّ» و كذا و كذا يا كسي كارِ بد كرد ولي توبه كرد آن بد گذشت ولي فعلاً «يأت ربّه مؤمناً» اينكه در قرآن كريم در موقع پاداشدهي نميگويد كسي در دنيا كارِ خوب كرد ميگويد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾[32] كسي نقد در دستش باشد نه در دنيا كارِ حسنه كرده باشد بله, خب اگر كسي كار خوب كرده بعد به هم زده اينكه به او پاداش نميدهند كه معيار آن است كه در صحنهٴ حساب هر كه ميآيد حسنه در دستش باشد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ نه «مَن فَعل حسنه» در قيامت هم اگر براي علما حقّ شفاعت هست براي همه نيست كساني كه «بَعثه الله يوم القيامة فقيها» به او ميگويند «قِفْ تَشْفَع»[33] خيليها هستند كه در قيامت عوام محشور ميشوند اينكه به دنبال نخودسياه درس خوانده اين ديگر فقيهاً محشور نميشود كه اينكه به دنبال القاب بود يا به دنبال مال بود يا به دنبال صرّافي بود اين ديگر فقيهاً محشور نميشود كه كسي كه لله درس بخواند و به درسش عمل بكند و باور بكند به دنبال صرّافي نباشد اين «بعثه الله يوم القيامة فقيها» آن وقت به او ميگويند بايست هر كه را خواستي شفاعت كن و همراه خودت ببر «قِفْ تَشْفَع» عمده آن است كه آنجا كه ميآيد دستش نقد باشد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اينجا هم همان تعبير را دارد نه «مَن فَعل كذا و أجرمَ كذا» ﴿مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً﴾ خب, اگر كسي در دنيا جرمي كرده بعد توبه كرده ذات اقدس الهي ميپذيرد ديگر اين «لا يأت ربّه إلاّ تائباً» ولي اگر ﴿مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً﴾ شد ﴿فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾ اين مُجرم هم اسمِ فاعل نيست صفت مشبهه است چون اگر اسم فاعل باشد دلالت بر حدوث ميكند با گذشتِ الهي همراه است بعد از مدّتي آزاد ميشود اما ﴿ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾ براي كسي است كه اين مجرم به عنوان صفت مشبهه براي او امر ثابت باشد ﴿وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً﴾ نه «مَن آمنَ», ﴿وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً﴾ كه ﴿قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ﴾.
گستردگی مصداق عمل صالح برای نيل به رضای الهی
ملاحظه ميفرماييد كه قرآن كريم روي عمل تكيه ميكند اما كدام عمل را ذكر نميكند گاهي خصوصيت عمل را ذكر ميكند اما اينكه عمل مشروع باشد و مورد رضاي خدا باشد يك وقت دامداري است يك وقت كشاورزي است يك وقت بحث است يك وقت توليد است يك وقت خودكفايي است فرق نميكند چه باشد هر كسي در هر كاري كه دارد بالأخره اين مردم كه هستند همهشان كارهايشان شبيه هم نيست كه هر كسي در هر رشتهاي كه هست كارش را لله انجام بدهد مشمول عمل صالح است لذا در اين گونه از موارد اصلاً خصوصيّت و نحوهٴ عمل هيچ مطرح نيست كه حالا كسي نماز بخواند يا كشاورزي بكند يا دامداري بكند يا درختكاري بكند درخت را آب بدهد هر عمل صالحي را ذات اقدس الهي پاداش ميدهد لذا براي اين بخش از آيات اصلاً خصوصيت عمل مطرح نيست فرمود: ﴿وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَي﴾ حالا اگر كسي عمل صالح نداشت ولي مؤمن بود اينچنين نيست كه او را بهشت راه ندهند بعد از مدّتي راه ميدهند اما درجات عُليا به او نميدهند اين درجات عُليا ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّي﴾ تو گفتي ﴿أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ ميگوييم ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾, تو گفتي من ابقايم ميگوييم ﴿إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ تو گفتي چه كسي بهتر است ما ميگوييم الله و دين الهي و شريعت الهي بهتر است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر.ك: سورهٴ نساء, آيهٴ 63.
[2] . الكافي, ج1, ص11.
[3] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[4] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.
[5] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[6] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[7] . ر.ك: سورهٴ فرقان, آيهٴ 70.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[9] . سورهٴ طه, آيهٴ 50.
[10] . سورهٴ طه, آيات 53 ـ 55.
[11] . ديوان سنايي, غزل 209.
[12] . الكشاف, ج3, ص76.
[13] . التفسير الكبير, ج22, ص76.
[14] . مغني اللبيب, ج1, ص168.
[15] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 116.
[16] . سورهٴ طه, آيهٴ 69.
[17] . عيون اخبارالرضا(عليه السلام), ج2, ص170 و 171.
[18] . الأمالي (شيخ صدوق), ص148 و 149.
[19] . الأمالي (شيخ صدوق), ص145.
[20] . الأمالي (شيخ صدوق), ص148 و 149.
[21] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص187; مجمعالباين, ج7, ص34.
[22] . الميزان, ج4, ص179.
[23] . سورهٴ اعراف, آيات 118 ـ 130.
[24] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 15.
[25] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 77.
[26] . سورهٴ اعراف, آيات 113 ـ 116.
[27] . سورهٴ طه, آيهٴ 61.
[28] . سورهٴ طه, آيهٴ 62.
[29] . سورهٴ طه, آيهٴ 64.
[30] . سورهٴ طه, آيهٴ 64.
[31] . سورهٴ اعليٰ, آيهٴ 14.
[32] . سورهٴ انعام, آيهٴ 160.
[33] . بحارالأنوار, ج2, ص16.